درس اخلاق
جلسه 41 85/10/20
اگر بشر در عظمت باری تعالی، در خلقت
باری تعالی و حتی در وجود نفس خود تفکر کند، فکرش به سمت گناه کشیده نمیشود، اصلاً
قاعده ی فکر این است که فکر کند، اگر ما این مطلب را به عنوان یک کد در نظر داشته
باشیم، که عزّوجل فکر را در وجود بشر به عنوان یک ودیعه ی الهی قرار داده است،
همان گونه که کار چشم، نگاه کردن است و کار گوش شنیدن و هر عضوی از اعضای انسان
کار مخصوصی دارد، کار فکر هم تفکر نمودن است. اگر انسان در این شعر باباطاهر که میگوید:
ز دست دیده و دل هر دو فریاد که هر چه دیده بیند دل کند یاد
بسازم خنجری نیشش ز فولاد زنم بر دیده تا دل گردد آزاد
تصور کند منظور همین دیده طبیعی است، اشتباه برداشت کرده
است. چون عزّوجل، چشم را برای دیدن قرار داده است و انسان باید چشم خودش را کنترل
کند، نه اینکه نبیند، پس باید دیدنی در کار باشد، کار چشم دیدن است. همان گونه که
کار گوش شنیدن است، کار فکر نیز که عزّوجل به انسان مرحمت نموده، تفکر کردن است.
منتهای امر، اگر انسان فکر را کنترل نکند، آن وقت گرفتار میشود، نه اینکه فکر
نکند، پس کار فکر، فکر کردن است .اما به چه چیزی فکر کند؟ اگر فکر انسان به سمت
خداشناسی برود، اگر فکر بر عظمت خلقت و عظمت صفات حضرت حق مشغول شد، دیگر مشغول به
گناه نمیشود، اما اگر فکر مشغول به آن مطالب نبود، مسلماً مشغول به چیز دیگری میشود
و آن هم گناه است. پس قاعده اصلی یادمان نرود، که فکر کردن همیشگی است. اما علمای
اخلاق نکته ای را اشاره میکنند و آن این است که گستره فکر با اعضا و جوارح متفاوت
است، شما دیدتان هر چقدر هم خوب باشد، تا یک محدوده ای را میتوانید ببینید،
گوشتان هم هر چه قدر تیز وقوی باشد، همه اصوات را نمیتوانید بشنوید. الآن در این
فضا اصوات زیادی است، اگر بنا بود همه ی اصوات را بشنویم، کر میشدیم، در حقیقت آن
فرکانس صوت باید تنظیم شود با آن چه عزّوجل برای انسان قرار داده، تا گوش اذیت
نشود، ما همه ی اصوات را نمیتوانیم بشنویم در حالی که در همین فضائی که من و شما
هستیم پر از اصوات است. بارها اشاره کردم این که مثلاً تلفن همراه شما یا تلفن منزل
زنگ میخورد و شما بر میدارید و سلام میکنید و جواب میشنوید، در حقیقت گرفتن
صوت است و این اصوات سالم زیاد است اما ما نمیشنویم، محدوده دید مشخص است، محدوده
صوت مشخص است، تمام اعضا و جوارح حدی دارد، اما فکر حد ندارد. اصلاً رؤیا در صورت
ظاهر از رؤیت است و اساس رؤیت از تفکر است «الرؤیه من
التفکر» پس همان طور که مقدمتاً عرض کردیم،
نمیتوانیم دیدن را تعطیل کنیم بلکه باید مواظب نگاهمان باشیم، فکر را هم نمیتوانیم
تعطیل کنیم بلکه باید مواظب فکر باشیم، به خصوص که فکر در مرحله بالائی قرار دارد
و گستره آن طوری است که حتی به صورت ظاهر، وقتی اعضا و جوارح در استراحت هستند،
فکر در حال خلجان است، شما وقتی خواب هستید حتی همان محدوده دیدتان هم بسته میشود
در اطراف شما رفت و آمد میکنند، صحبت میکنند، نه میبینید و نه میشنوید، چون در
عالم خواب هستید و اعضا و جوارح موقتاً کارشان تعطیل میشود، تنها عضوی که تعطیلی
ندارد، تفکر است. غیر از قلب که ضربان دارد و خون که جریان دارد ولو به اینکه
آهسته شده، فرق میکند با آن زمانی که جریان خون بیشتر بود، آرامش هست اما دید
دیگر نیست، چشم ها را بستید ولو به اینکه بعضی ها عادت دارند با چشم باز بخوابند
اما نمیبینند، بعضی نیز عادت دارند هنگام خواب دهانشان را باز گذارند اما حرفی نمیزنند
حتی اگر بعضی از کلمات نامفهوم از زبان انسان خارج شود دلالت بر فکر است، نه دلالت
بر اینکه زبان کارش را انجام میدهد. این مقدمه برای این بود که بیان کنیم اولین
عامل برای کنترل نفس امّاره، کنترل فکر است اگر فکر بد نباشد، مسلماً انسان به
گناه نمیافتد باید فکر را کنترل کرد.
چه کنیم تا
فکر بد از ذهن ما بیرون رود؟ این نیاز به یک مقدمه دارد، ما بخواهیم و نخواهیم، همیشه
در حال فکر کردن هستیم، ابوعلی سینا میگوید آن هائی که با خودشان حرف میزنند «کالمجانین»، در حال بیان کردن
افکارشان هستند. بعضی از افراد وقتی دچار مسائل و مشکلاتی میشوند، حتی هنگام راه
رفتن هم با خودشان حرف میزند یعنی آن چه را که در درونشان است ابراز میکنند و
تفکرشان را تبدیل به قول میکنند و در حقیقت این فکر است، این جاست که شیخ الرئیس
(اعلی الله مقامه الشریف) بیان میفرمایند: فکر عامل درونی و گسترده بشر برای همه،
ولو مجانین است. فکر بسیار مهم است، در بحث مبارزه با نفس امّاره، عامل مهم، فکر
است. اصلاً گاهی یک شخص، فکر قتل به سرش میزند و نعوذ بالله و نستجیر بالله دست
به قتل میزند، حتی اگر خوب تأمل کنید، این را بزرگانی
چون فارابی بیان میکنند که اگر کسی جائی میرود، این را بدانید که عامل اصلی آنچه
که او را به آنجا کشانده، فکر بوده است، تصور نکند که پاهایش عامل بوده بلکه پا
نیز در خدمت فکر است. اگر من و شما این جا جمع میشویم که بر سر سفره اهل بیت (علیهم
صلوات المصلین) به عنوان یادگیری از محضر مبارک شان با بررسی آیات و روایات
خودسازی کنیم، این فکر ما بوده است که ما را به این جا کشانده است. یعنی یک عامل
درونی به ما گفته که بلند شو و برو، این فکر است که ما را میکشاند، قدرت فکر
بسیار گسترده است.
فکر چیست؟ این خود یک بحث مجزاست اما ما میخواهیم
آن چه را که راجع به نفس امّاره بیان میشود، بگوئیم و گرنه معنای فکر در فلسفه و
علل تفکر و اینکه آیا تفکر فقط در بشر است یا حیوانات نیز فکر میکنند. و معنای
فکر در منطق و علوم دیگر، بحثی بسیار عالی است و گستره زیادی دارد اما خلص کلام
اینکه، بخواهیم یا نخواهیم، همیشه در حال فکریم. همین الآن که شما اینجا نشسته اید،
در حال فکرید، درست است که عرائض مرا که فرمایشات حضرات معصومین و بزرگان است و از
لسان گناهکار و قاصر بنده بیان میشود، میشنوید اما در حال تأمل و تفکر در این
مطالبید، گاه حتی فکر شما به یک سمت کشیده میشود و مطالب را برای خودتان ترسیم میکنید
و یاد خاطراتی میافتید، این یعنی فکر، همیشگی است. چه کنیم فکر را کنترل کنیم؟
مطالبی بیان شد، اول آنکه بدانیم، چه بخواهیم و چه نخواهیم در تفکریم پس باید
مراقب باشیم که اگر مراقبت نکنیم گرفتار خواهیم شد. مطلب دیگر آن که، اگر میخواهیم
فکرمان الهی شود باید لقمه خود را کنترل کنیم، غیر از آن که از لقمه حرام و شبهات
پرهیز کنیم، بایستی پرخوری نیز نکنیم، پرخوری خودش عامل از بین رفتن فکر است که
روایاتی هم در این زمینه بیان کرده ایم، بحث دیگر آن که به یاد مرگ باشیم و مبحث دیگری
که برای کنترل فکر بسیار عالیست آن است که انسان خودش را در معرض وعظ قرار دهد.
عوامل مؤثر بر جریان فکر
با توجه به مقدمه ای که بیان شد، دو عامل
که به فکر جریان میدهد: اول مسائل بیرونی و دوم مسائل درونی است. یکی از مطالب که
به عنوان مسائل بیرونی بیان میشود نگاه است، مثلاً انسان وقتی به چهره ای نگاه میکند،
امکان دارد او را فریب دهد و فکر او مشغول گناه شود و یا آن که نگاه میکند و به
فکر فرو میرود و عبرت میگیرد. اگر قرآن کریم و مجید الهی میفرماید «سیرُوا فِی الْأَرْضِ» برای این است که انسان وقتی میبیند، عبرت میگیرد، تفکر میکند،
عامل بیرونی باعث تفکر درونی میشود. یک عامل هم درونی است، یعنی وساوس که بسیار
مهم است و ان شاء الله بعداً به آن خواهیم پرداخت. یکی از عوامل مهم بیرونی،
مجالسی است که انسان شرکت میکند و همان مجلس میتواند انسان را به گناه بکشاند یا
آن که او را به خدا نزدیک کند. به عنوان مثال زمانی که انسان در مجلس غم شرکت میکند،
غمناک میشود یا در مجلس شادی شاد میشود. این عامل بیرونی که میتواند روح انسان
را تزکیه کند و نفس را کنترل کند، وعظ است. مولی الموالی امیرالمؤمنین اسدالله
الغالب علی ابن ابیطالب (صلوات الله و سلامه علیه) در وصیتی در مقام اندرز به
فرزند خودشان میفرمایند «أَحْیِ قَلْبَکَ بِالْمَوْعِظَةِ» قلبت را به موعظه زنده کن. خوبی وعظ این است که قلب را حی میکند،
زنده میکند و در جایی دیگر حضرت میفرمایند «الْمَوَاعِظُ صِقَالُ النُّفُوسِ وَ جِلَاءُ الْقُلُوبِ» این روایت بسیار زیباست، موعظه صیقل نفس
است و قلب را جلا میدهد، یکی از خصائص وعظ این است که وقتی انسان فکرش را به مقام
وعظ بسپارد، فکر را به سوی خدا نزدیک میکند. لذا حضرت میفرمایند که نفس را صیقل میدهد
و البته اصل صیقل برای سیاهی است، دیگ ها را صیقل میدادند برای آن که سیاه میشد،
فکر هر لحظه این طرف و آن طرف میرود و برای نفس مسائلی به وجود میآورد و آن چه
که میتواند آن را صیقل دهد وعظ است. وعظ را کم نگیرید، البته بایستی واعظ خودش
وعظ را درک کرده باشد یعنی از مقام عمل به مقام درک برسد، چون اولیای الهی میگویند
بحث «آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» خودش مقدمه ای برای درک معانی است. یعنی وقتی کسی از روی
ایمان به یک چیزی عمل کرد، بعد از عمل درک میکند و به مقام درک و معرفت میرسد، منتها
اگر هم امثال من مواردی را بیان میکنند، دلخوشی شان این است که این مطالب از
خودشان نیست، بلکه فرمایشات حضرات معصومین (علیهم صلوات المصلین) است.
ثمرات وعظ
مولی الموالی امیرالمؤمنین میفرمایند «بِالْمَوَاعِظِ تَنْجَلَّیَ الْغَفْلَةُ» موعظه غفلت را از بین میبرد. نکته ی مهم اینجاست، کارهای
روزمره، گرفتاری ها و ظواهر دنیا همه فریب دهنده هستند و بشر را دچار غفلت میکنند.
یک موقعی نگاه میکند و میبیند که عمرش گذشته و غافل بوده است، خصوصیت موعظه این
است که غفلت را از بین میبرد لذا بزرگانی چون آیت الله عظمیکشمیری (اعلی الله
مقامه شریف) آن عارف بی بدیل بیان میکنند که برای انسان فرض است که حداقل هفته ای
یک بار خودش را در مقابل وعظ واعظان قرار دهد، چطور ما گرسنه میشویم، غذا میخوریم
یا تشنه میشویم، آب مینوشیم، باید بدانیم که روح مان هم به صیقل شدن نیاز دارد. برای
مثال شما اگر به مجلس شلوغی بروید و کفش های دیگران روی کفش شما بیفتد و آن را
خاکی یا گلی کند، بعد میروید تمیزش میکنید، در این دنیا همه مسائل باعث غفلت بشر
است و خود موعظه سبب میشود که انسان از غفلت بیرون آید. خیلی از بزرگان بودند که
خودشان مدرس اخلاق و متخلق به اخلاق بودند، درس میگفتند اما در درس اخلاق دیگران
هم شرکت میکردند. وقتی ما در مدرسه فیضیه قم حجره ای داشتیم، یکی از اعاظم جمعه
ها بعد از نماز صبح درس اخلاق داشت، یکی از بزرگان هم پنهانی میآمدند و پشت ستون مینشستند،
به ایشان گفتند: آقا شما که میآئید ما اذیت میشویم، خجل زده میشویم، ایشان
گفتند من برای خودم میآیم، احساس نیاز میکنم. واقعاً همین است انسان نیاز به
تزکیه و تصفیه دارد، حالا این مطلب را داشته باشید که «بِالْمَوَاعِظِ تَنْجَلَّیَ الْغَفْلَةُ»، یکی از عوامل فکر بد هم این است که وجود مقدس حضرت سید الساجدین، امام
العارفین، زین العابدین (صلوات الله و سلامه علیه) میفرمایند «التفکر فی السیئه للغفله» غفلت، عامل فکر گناه است. اگر کسی غافل شود فکر را فراموش کند ( فکری که
همیشه وجود دارد )، عامل گناه میشود لذا مولی الموالی علی ابن ابیطالب (صلوات
الله و سلامه علیه) میفرمایند «مَنْ کَانَ لَهُ
فِی نَفْسِهِ وَاعِظٌ کَانَ عَلَیْهِ مِنَ اللَّهِ حَافِظٌ» هر کس در نفس خودش یک واعظی داشته باشد
مثل آن میماند که از طرف خداوند حافظ دارد و عزّوجل او را محافظت کرده است. پس
غفلت عامل فکر بد است، چه کنیم غافل نشویم که به فکر بد نیافتیم؟ خود را در معرض
وعظ قرار دهیم، «بِالْمَوَاعِظِ تَنْجَلَّیَ الْغَفْلَةُ»
با موعظه قلب را جلا دهیم و غفلت را از بین ببریم.
بهترین واعظ ها
چه چیزهائی را به عنوان واعظ بگیریم؟ 1- واعظ
بیرونی، یعنی کسی که متخلق به اخلاق الله است. شاگردان آیت الله سید علی آقای قاضی
(اعلی الله مقامه شریف)، آن عارف بی بدیل، میگفتند وقتی در درس اخلاق ایشان شرکت میکردیم
هنگام بیرون آمدن مثل کسی بودیم که مست میشود. چون آن مرد الهی، بیان الهی دارد و
بیانش اثر گذار است پس یک مطلب این است که انسان همیشه خودش را به یک متخلق به
اخلاق الله عرضه بدارد.
2- همان گونه که قبلاً بیان کردیم و
اینجا به سبک دیگری وجود مقدس خاتم الانبیاء پیامبر اعظم محمد مصطفی (صلی الله
علیه و آله و سلم) میفرمایند «کَفَى بِالْمَوْتِ
وَاعِظاً» برای انسان کافیست که بداند مرگ بهترین واعظ است. عزیزان
به خصوص شما جوانان بسیار عزیز و دوست داشتنی، گاه، گاهی به بهشت زهرا به خصوص به
غسالخانه بروید، ببینید بدنی را میآورند، جوان، رشید، میگویند سکته کرده یا عامل
دیگری مثل تصادف، غرق شدن، باعث مرگ او شده است. ما در روایتی در بحارالانوار
داریم که حضرت ملک الموت حضرت عزرائیل (علیه صلوات و السلام) به صورت گلایه به
باری تعالی عرضه داشت، خدایا اسم من بد است، مردم وقتی یاد من میافتند، میترسند،
وحشت دارند، فرمود: کاری میکنیم که اسم تو کمتر به زبان بیاید. فلانی سکته کرده،
فلانی تصادف کرده، غرق شده،...ولی در حقیقت همان است که در قرآن کریم و مجید الهی میفرمایند
«لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ» عقب میافتد و نه جلو، اگر مرگ بیاید تمام است، خوب است که
انسان برود از این مرگ وعظ بگیرد. کدام افراد را میآورند؟ عالم، جاهل، عابد، ثروتمند،
فقیر، جوان، پیر، کودک، بزرگ، زن، مرد و...انسان میفهمد که باید مواظب باشد، مرگ
بهترین موعظه گر برای بشر است، بهترین موعظه گر! شهید ثانی (اعلی الله مقامه شریف)
در باب استحبابات دفن بیان میکند: مستحب مؤکد است که وقتی تلقین خوانده میشود
دیگران سکوت کنند و بشنوند، چرا؟ چون در تلقین دیگر نمیگویند مثلاً یا دکتر فلان،
یا آیت الله فلان، یا سرتیپ فلان، فقط اسم خودش و اسم پدرش را صدا میزنند. میگویند
یا فلان ابن فلان، وقتی بنده را گذاشتند درون قبر، بند کفن را باز کردند، صورتم را
روی خاک گذاشتند، میگویند یا روح الله ابن محمد علی، وقتی حضرت امام (اعلی الله
مقامه شریف) را با آن همه عظمت که امام العارفین است، درون قبر گذاشتند، نگفتند یا
امام خمینی، گفتند یا روح الله ابن مصطفی. این وعظ برای انسان است که ای انسان
تمام عناوین گرفته میشود، همان پارچه ای را که به عنوان کفن تن فقیر میکنند، تن غنی
هم میکنند.بهترین وعظ است، دیگر انسان غافل نمیشود، وقتی هم غافل نشد دیگر فکرش
به جاهای بد نمیرود.
3- مولی الموالی نوع دیگری از وعظ را بیان میفرمایند «الْعَاقِلُ مَنْ وَعَظَتْهُ التَّجَارِبُ» عاقل آن کسی است که تجارب برای او وعظ آور باشد. بهترین
وعظ، تجربه است. بنده خدایی تماس داشت میگفت فرزندم گرفتار مواد مخدر شده است در
حالی که اگر او فقط به تجربه دیگران دقت میکرد، خودش گرفتار نمیشد. عاقل آن کسی
است که از تجارب وعظ گیرد و دیگر خودش نخواهد که تجربه کند. وقتی ببینیم که برخی
مسائل انسان را بیچاره میکند، بدبخت میکند، عزت نفس انسان را میگیرد، باید از
آن ها دوری جوئیم. بارها و بارها عرض کرده ام که این نکته بسیار مهم است و بایستی
انسان بنویسد و هر روز به آن نگاه کند و آن این است که اگر عذاب هم نبود، همین قدر
بس بود که انسان از طریق گناه از مقام انسانیتش خلع شود، این خودش بدترین عذاب
برای انسان است. گناه سبب میشود که انسان از مقام انسانیت خودش پائین بیاید. ما
انسان هستیم و باید مطلبی را که عزّوجل بیان فرموده در نظر داشته باشیم «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فی أَحْسَنِ تَقْویمٍ» و دچار گناه نشویم چون گناه مقام او را پائین میکشد. حتی
آن کسانی که نعوذ بالله و نستجیر بالله به گناه دچار هستند، اگر یک انسان مؤمن به
معنای حقیقی (نه متظاهر به ایمان) را ببیند، یک متخلق به اخلاق الله را ببینند،
خوششان میآید، فی ذاته انسان ولو اینکه بدی کند، از خوبی ها خوشش میآید. پس حالا
اینکه انسان از خوبی ها خوشش میآید و میداند که بدی ها زشت اند و از آن ها بدش میآید
دیگر چرا باید مرتکب بدی ها شود؟ اگر میبینیم عربده کشی و مستی بد است، اگر میبینیم
دروغ بد است، اگر میبینیم...، مواظبت کنیم این ها خودش تجربه است و باید مراقب
بود، مهم تر از همه اینکه انسان بعد از گناه میفهمد که از خیلی از توفیقاتی که
داشته است (مثل شب خیزی) دور میشود، خوب دیگر گناه نکند. این بهترین تجربه است. عزیزان،
گاهی فکر گناه سبب میشود که انسان حتی روز بعد عمل خوبی نکند، یکی از اعاظم در
نوشته های خودش این گونه بیان میکند که در دوران جوانی متنفر از گناه بودم. یک شب
فکر کردم آخر این ها چه طور میتوانند خود را در بستر حرام قرار دهند، یک لحظه به
این تفکر مشغول شدم که چه طور خجالت نمیکشند، خودشان را در مقابل همدیگر عریان
کنند با اینکه نامحرم هستند. گفت فقط به همین فکر کردم اما بدم آمد و متنفر شدم،
منقلب شدم، نگران شدم، اصلاً حالم بد شد که چرا این فکر را کردم ولو به اینکه فکر میکردم
چه طور این ها میتوانند چنین کاری کنند، نمیخواستم از این فکر لذت ببرم. (توجه
بفرمائید که چه عرض میکنم) گفت فکر کردم که آخر این ها چگونه میتوانند به این
لجنزار گرفتار شوند، تفکر کردم، از حال آن ها بدم آمد. گفت خوابیدم، وقتی بلند شدم
دیدم اذان صبح است و نماز شب از دستم رفت. تا این حد حتی فکر گناه و اینکه چگونه
دیگران گناه میکنند، اثرگذار است. گفت از آن به بعد به این مسائل فکر نمیکردم و
فقط دعا میکردم که خدا هدایتشان کند و ورود پیدا نمیکردم. عزیزان ببینید این ها
چقدر اثر دارد و ببینید که فکر گناه با انسان چه میکند؟ توفیق عمل خیر را از
انسان میگیرد. اگر مواظبت کنید، آن گاه پیروز هستید. مولی الموالی نیز میفرمایند:
«إِذَا أَحَبَّ اللَّهُ عَبْداً وَعَظَهُ بِالْعِبَرِ» هرگاه باری تعالی بنده ای را دوست داشته
باشد، او را با عبرت ها وعظ میکند. به او میگوید و او را متوجه میکند. میگوید:
ببین، عبرت بگیر، دیدی چه شد؟ مواظب باش، بارها و بارها خدای متعال ما را موعظه
کرده، اگر بفهمیم.
بهلول با هارون الرشید ملاقاتی دارد، میگوید در این ملاقات بحثی راجع به وعظ
پیش آمد، به نکته بسیار عالی اشاره میکند، میگوید هارون بدان، تمام لحظات برای
تو درس و عبرت است و کسی نیست در عالم که عزّوجل او را پند نداده باشد. اصلاً این
پند همیشگی است، انسان بایستی به این مطلب دقت کند. یک نکته قشنگی را هم ابن سینا
در اشارات خود در بحث منطق دارد. میگوید: من هیچ موقع قصه نخواندم، چون قصه فکر
را منحرف میکند. تعبیر ایشان است که اگر انسان بخواهد قصه خوب بخواند، فقط قصص
قرآن، حقیقی است، چرا؟ چون اگر فکر به بیراهه رود آن وقت برای گناه آماده میشود و
این خود زمینه ای است برای یک جلسه بحث که اگر فکر گناه نکنیم پس چه نوع فکری کنیم
که دوباره به گناه برنگردیم. پروردگارا به ساحت قدس مولی و سید و سالارمان حضرت
حجه ابن الحسن المهدی (صلوات الله تعالی علیه و عجل الله تعالی فرجه الشریف) قسمت میدهیم
که فکر ما، چشم ما، گوش ما، اعضا و جوارح ما را در کنترل خود قرار ده.