درس
اخلاق
جلسه 43 2/12/85
اهمیّت شناخت دشمن
عرض شد نفس امّاره به عنوان بدترین دشمن برای انسان و بزرگترین سدّ تعالی بشر
است «أَعْدَى عَدُوِّکَ نَفْسُکَ
الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْکَ» برای اینکه انسان بتواند با بدترین دشمن مبارزه کند مهم ترین
عامل این است که انسان در مرحله نخست شناختی از نفس امّاره داشته باشد. یکی از راههای
پیشرفت هر انسان و هر جامعهای این است که دشمنش را خوب بشناسد اگر انسان دشمن و
راههای فریب دادن انسان توسط دشمن را نشناسد، گاه به دام شیطان میافتد، چون برای
انسان شیطان دشمن محسوب میشود. وقتی به دام او بیفتد گاه یک عمر در حال حرکت است
به تصوّر اینکه رو به سعادت میرود رو به رذالت رفته است. شناخت نفس امّاره خیلی
مهم است. طبیعی است که راه علاج فقط همین است که انسان بیماریها را بشناسد. اینکه
بیان میشود پیشگیری بهتر از درمان است چه موقع انسان میتواند پیشگیری کند؟ وقتی
که آن بیماریها را بشناسد البته اگر کسی خوب شناخت پیدا کند میتواند بر نفس امّاره
غلبه پیدا کند.
تسلّط بر فکر
در بحث پیشگیری اولین مرحله فکر است، اگر کسی بتواند بر فکرش مسلّط شود دیگر
بر همه اعضا و جوارح مسلّط میشود، چون حاکم بر اعضاء و جوارح، فکر بشر است. این
فرمان مغز است به اعضا و جوارح بدن که به او میگوید فلان مطلب را انجام بده و
فلان کار را نکن کما اینکه وقتی برای انسان حادثهای پیش میآید مغز فرمان میدهد
بترس، عقب برو، اگر فکر، فکر الهی بود تشخیص میدهد فلان عمل، عمل خوب است و فلان
عمل، عمل زشت است لذا در مواقع حساس به او فرمان میدهد عقب نشینی کن، مواظب باش،
مراقبه کن.
مراقبه الهی
برای چه مرتّب به ما بیان میکنند مراقبه، مراقبه، مراقبه، این مراقبت یعنی
مواظبت از اینکه دشمن وارد نشود. چه موقع انسان میتواند مواظب باشد چه دشمن درونی
که نفس امّاره است و چه شیطان وارد نشود و مسائل را در دست نگیرد؟ آن زمانی که
انسان مراقبت کند، اولاً خود مراقبت یکی از مسائل الهی است. عزّوجل در سوره احزاب
آیه 52 بیان میفرماید «وکان الله عَلى کُلِّ شَیْءٍ رَقیباً» خداوند مراقب هر چیزی است «کُلِّ شَیْءٍ رَقیباً» مواظب است، جای
دیگری در سوره نساء عزّوجل بیان میفرماید «إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلَیْکُمْ رَقیباً» خدا مراقب شما است.
میرزای نائینی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در مباحث اخلاقیشان به طلبهها به علما میفرمودند: سفارش من این است که شما
به جایی برسید که کار خدایی بکنید. خداوند خودش مراقب شما است شما هم برسید به
مقامی که مراقب باشید، خدا مراقب انسان است، افعال انسان را میبیند کردار انسان
را آگاهی دارد، او بر قلوب انسانها بر افکار انسانها آگاهی دارد حتّی قبل از
صدور عمل، عزّوجلّ از تصمیم انسان آگاه است. ذیل این مطلب در بحار الانوار ج 52
بیان میشود که، گاهی شما میخواهید کار بدی انجام بدهید امّا پشیمان میشوید به
محض اینکه این فکر میآید عزّوجل چون مراقب شما است شما را هدایت میکند که نکند
این کار را بکنید آن هدایت به خاطر چیست؟ به خاطر فعل خیری که شما انجام دادید.
همان فعل خیر که شما انجام دادید سبب میشود که اگر یک موقع فکر بد کنید منصرف شوید
این مراقبه الهی است «إِنَّ اللَّهَ کانَ
عَلَیْکُمْ رَقیباً» خدا مواظب شما است.
نگهبانان همیشگی
نمیتوان مراقبه را آسان گرفت، اگر کسی جدّی میخواهد مراقبه داشته باشد، چند
تا عمل را باید انجام بدهد: 1- در ذهن خودش این مطلب را به عنوان ملکه داشته باشد
که دائم دو رقیب، دو نگهبان، دو کاتب بالای سر ما هست، خیلی مهم است این را انسان
همیشه مد نظر بگیرد. چرا؟ چون یکی از خصایص بشر این است که از انجام اعمال بد مقابل
دیگران خجالت میکشد چون ذاتش، فطرتش الهی است، مگر کسی باشد که به تعبیر قران
کریم و مجید الهی «صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ» شده باشد کسی که کور است کسی که
کر است دیگر نه میشنود نه میبیند برایش اهمیّت ندارد، دیگر حیا از بین میرود.
یکی از خصایص انسانها این است که چشم که به چشم بخورد حیا میکند، خجالت میکشد،
آن کسانی که دریده میشوند، بیحیا میشوند دیگر دین ندارند برای همین است که بیان
میفرمایند «لَا حَیَاءَ لِمَنْ لَا دِینَ
لَهُ» یا بیان میفرمایند «لَا دِینَ لِمَنْ لَا حَیَاءَ لَهُ» از هر دوطرف بیان میفرمایند حیا ندارد آن کسی که دین ندارد و دین ندارد آن
کسی که حیا ندارد، بیدین میشود کسی که بیحیا شد، هر فعلی از او صادر میشود لذا
اگر جدّی انسان این را مدّ نظر بگیرد که همیشه دو نفر مراقب او هستند خجل میشود
عمل را انجام نمیدهد امّا اگر اینطور نبود بیچاره میشود، دست به اعمال زشت میزند
و برایش هم مهم نیست که چه خواهد شد.
نتیجه عدم مراقبه
در تاریخ بیان کردند «کالیس ماریوس» آن فاتح رومی که در بدو امر در تاریخ
امپراطوری روم به عظمت و وطندوستی مشهور بود یعنی ملّت روم او را به این عنوان
یاد میکردند مدّتها بعد از مرگش یک نوشتهای بدست آوردند که این نوشته آن همه
جلال و جبروت و آن عظمتی که به عنوان وطندوستی داشت، همه را زیر سؤال برد و اعمالش
را ننگین کرد (اگر انسان مراقب نباشد ببینید هلاکت تا کجا بدبختی تا کجا؟) خودش با دستخط خودش نوشته بود: مردم! آنچه به
نام مردم ستمدیده و به عنوان خیرخواهی بردگان (چون آغاز حرکتش برای رهایی بردگان
بود) و طرفداری از میهن و ملّت انجام دادم و خونهای بسیاری را که ریختم و لشگرکشیهایی
که کردم و در تواریخ به عظمت و اهمیّت ثبت شده همه آنها هیچ چیزی جز جنایت نبود،
در ادامه مینویسد فقط بر اثر یک هوس نفسانی و مولود یک اندیشه و پندار شیطانی بود،
نه به خاطر ملّت بود و نه به خاطر وطن و نه ستمدیدگان و محرومان، خیلی عجیب است میگوید
من در کودکی در قریهای اطراف روم زندگی میکردم در آنجا عاشق دختری شدم، آن هم
عشق با یک نگاه خیانتآمیز، مدّتها صبر کردم تا به او برسم امّا او را به یک
جواهرفروش دادند که آن معشوقه من را به روم برد، با او ازدواج کرد. من همچنان
شیفته او بودم که به هوای کوی او به روم رفتم.
(یکی از اساتید بیان میفرمود علّامه طباطبایی(اعلی اللّه
مقامه الشّریف) وقتی جریان این جناب آقای ماریوس را
خوانده بود بیان کرده بود چند جایش برای من تکاندهنده بود یکی اینکه عشق انسان را
از دیار خود به دیار غربت میکشاند امّا هیچگاه احساس غربت نمیکند چون به طور
طبیعی انسان وقتی به دیار غربت برود احساس تنهایی میکند بعد میگفت: وای بر ما که
ادّعای عشق به خدا میکنیم ما به قدر عشقهای ظاهری برای رسیدن به این وصال مایه
نمیگذاریم، حرف خیلی بزرگی است.)
پس از مدّتی نهضت بردگان در روم شروع شد، در آن انقلاب شرکت کردم و به عنوان
رهبر بردگان بعد از اینکه به قدرت رسیدم دستور دادم (ببینید نفس امّاره چه کار میکند)
تمام جواهرفروشها را جمع کنند و گردن بزنند و به عنوان اینکه حقوق بردگان پایمال
شده (ببینید فقط هم گفتم جواهرفروشها) خودش مینویسد، چون معشوقه من را آن جواهرفروش
برده بود، هر مردی را میآوردند به عنوان جواهرفروش میگفتم اول باید او را ببینم،
اینها میگفتند برای چه؟ میگفتم سرّی در کار است شما نمیدانید، هرکه را آوردند
دیدم میان آنها نیست امّا دستور دادم گردنشان را بزنند بعد خودش میگوید چون کینه
عجیبی نسبت به آن جواهرفروش در دل داشتم لذا هرچه جواهرفروش میدیدم جلوی چشمم او
جلوهگر میشد بعد سالها گذشت و نه از آن جواهرفروش خبر داشتم نه از آن زن، تعجّب
کردم روم را ما در دست گرفته بودیم، همه جواهر فروشها را هم گرفته بودیم امّا او
نبود و معشوقه من هم نبود دیگر اصلاً به فکر این نبودم که او ازدواج کرده و دارای
همسر است.
خیلی عجیب است میگوید شبی در اردو سر و صدایی بلند شد پس از اینکه تحقیق کردم
دیدم دو تا سرباز پست فاحشهای را به اردو آوردهاند فرمان دادم آن دو تا سرباز را
سر بریدند جالب هست همین آقا در کتاب خودش بیان میکند که من اولین بار که میخواستم
شمشیر را در شکم کسی فرو کنم وقتی خون زد چنان حالم بد شد که وحشت من را گرفت امّا
به جایی رسید که زدن گردن دیگران برای او راحت بود، آدم قسی القلب میشود، فرمان
دادم آن دو تا سرباز را سر بریدند گفتم آن زن بدکاره که آمده احتمال به این هست که
جاسوسی باشد و سربازها را تخریب کند، گفتم او را بیاورند تا آن زن را آوردند با
کمال تعجّب دیدم همان معشوقه من است که عمری فکر و ذکر من را به خودش مشغول کرده
بود و تمام این جنگها را به خاطر او به خاطر انتقام از کسی که معشوقه من را گرفته
انجام دادم ، من درحالیکه خیلی ناراحت بودم متوجّه شدم که او سالها دنبال این
کثافتکاری بوده و مدّتهایی در آغوش اراذل، من فکر میکردم او برای من فرشتهای
است، حوریهایست.
در ادامه میگوید مردم بدانید من چشم از حرام نپوشاندم و همان چشم نپوشاندن از
حرام بسیاری از رذائل و ناپاکیها را برای من به ارمغان آورد و کشتار مردم را، بعد
یک جمله میگوید، میگوید: علّتش این است که هیچگاه احساس نکردم کسی مراقب من است
یعنی خودم را آزاد دیدم برای رسیدن به آن معشوقهام توانستم هرکاری دلم خواست انجام
دهم بعد هم دیدم چنین است. لذا در روایات بیان میکنند اگر برای خودتان احساس
مراقبه نکنید بدانید که شما به جایی میرسید که هر رذالتی و پستی را انجام میدهید
بدون اینکه ناراحت شوید.
دیدهبانی در درون
شما
لذا مولیالموالی، امیرالمؤمنین، اسدالله الغالب علیبن ابیطالب(صلوات
اللّه و سلامه علیه) میفرمایند: «اعْلَمُوا عِبَادَ اللَّهِ
أَنَّ عَلَیْکُمْ رَصَداً مِنْ أَنْفُسِکُمْ وَ عُیُوناً مِنْ جَوَارِحِکُمْ وَ
حُفَّاظَ صِدْقٍ یَحْفَظُونَ أَعْمَالَکُمْ» بندگان خدا، مردم بدانید دیدهبانی از وجود شما (نفس شما)
همیشه هست، (عیون اینجا به معنی جاسوس است، عرب وقتی بخواهند دیدهبان بگویند عیون
میگویند، جاسوسانی در جوارح شما هست، و خدا حافظانی را که صادقند برای شما گماشته
همه اعمال شما را یادداشت میکنند «یَحْفَظُونَ
أَعْمَالَکُمْ وَ عَدَدَ أَنْفَاسِکُمْ» اعمال شما را ثبت میکنند، نفس نفسهای شما را ثبت میکنند «لَا
تَسْتُرُکُمْ مِنْهُمْ ظُلْمَةُ لَیْلٍ دَاجٍ وَ لَا یُکِنُّکُمْ مِنْهُمْ بَابٌ
ذُو رِتَاجٍ» به قدری آنها قوی هستند ظلمت شب
باعث نمیشود که شما از دید آنها پوشیده بمانید «لَا تَسْتُرُکُمْ مِنْهُمْ» از آنها پوشیده
نیستید به خاطر ظلمت شبی که فرا گرفته و نه جاهای بسته.
یوسف و زلیخا،
مراقبه و حیا
دو عامل را در روایات مینویسند باعث شد زلیخا مبتلای به گناه نشود یک عاملش
خود یوسف(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) است چون حضرت یوسف پیامبر خداست مواظب اعمال خودش است.
عامل دیگر را هم روایات بیان میکنند این است که او در آن تالار خودش یک مجسّمهای
داشت که وقتی میخواست خودش را عرضه بدارد روی آن مجسّمه را انداخت یعنی خجل بود،
همین که احساس کرد در این دژهای بسته شده باز یک نفر ناظر است همین عامل شد که دست
به آن عمل نزند یعنی میخواست امّا خدا محافظت کرد. بیان میکنند زلیخا هر موقعی
که با خود عزیز مصر میخواست همبستر شود به عزیز مصر میگفت من هیچگاه جلوی این
مجسّمه با تو همبستر نمیشوم، مگر اینکه روی او را بپوشانی چون من خجلم از اینکه
دیگران ولو مجسّمه ما را در این حال ببینند، خیلی حرف بزرگیست، بعضی اینقدر بیحیا
میشوند با هر حالتی با دیگران باشند برایشان مهم نیست، خود این بیحیایی خیلی
مسائل را از انسان میگیرد مواظب باشیم که اگر اینطور شود بیچارهایم.
امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) بیان میفرمایند: بدانید شما در
دروازههای محکم هم باشید آن کسی که ناظر است میبیند، اعمال شما را ثبت و ضبط میکند.
مطلب دیگری که مولیالموالی امیرالمؤمنین اسدالله الغالب علی ابن ابیطالب(صلوات
اللّه و سلامه علیه) در بحار الانوار ج 5 بیان میفرمایند
این است «لَا تَقْطَعُوا أَنْهَارَکُمْ
بِکَذَا وَ کَذَا» کذا و کذا یعنی اعمال بیهوده اعمالی که فکر میکنی کسی
متوجّه نیست «وَ فَعَلْنَا کَذَا وَ کَذَا
فَإِنَّ مَعَکُمْ حَفَظَةً یَحْفَظُونَ عَلَیْنَا وَ عَلَیْکُمْ» حضرت بیان میفرمایند: روزتان را به سخنان بیهوده، حرفهای
بیربط و کارهای بیهوده کذا و کذا و افکارهای زشت و بیهوده نگذرانید چرا؟ چون شما
را نگهبانی است، نگهبانانی هستند «فَإِنَّ
مَعَکُمْ» با شما «حَفَظَةً یَحْفَظُونَ عَلَیْنَا
وَ عَلَیْکُمْ» حصن یعنی شما را دربرگرفتهاند
دائم و ثبت میکنند. اگر انسان مواظب این مطلب باشد تمام است.
دنیا برای آخرت
لذا باز وجود مقدّسش در غررالحکم خیلی عالی بیان میفرماید: بدانید وقتی
مراقبت نفس خودتان را بکنید از دنیای خودتان برای آخرت بهره میگیرید. «اجْعَلْ مِنْ نَفْسِکَ عَلَى نَفْسِکَ رَقِیباً وَ اجْعَلْ
لِآخِرَتِکَ مِنْ دُنْیَاکَ نَصِیباً» رقیبی از نفس خودت برای خودت قرار بده یعنی خودت همیشه به
خودت خطاب کن مواظب باش. «اجْعَلْ مِنْ
نَفْسِکَ عَلَى نَفْسِکَ» مرتب خودت به خودت
گوشزد کن.
علّامه آسیّد محمدحسین تهرانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بیان میکند من شنیده بودم مطالبی را از علّامه قاضی آن
سیّد بزرگوار(اعلی اللّه مقامه الشّریف) خیلی باورم نمیشد مگر میشود کسی به این مقامات
برسد؟ در مسجد کوفه ایشان را دیدم گفتم همه اعمالم را با ایشان انجام میدهم میروم
هرچه کرد انجام میدهم. همراه شدیم مطالب را انجام دادیم؛ یک موقعی ایشان نشست ما
هم نشستیم یک مار آمد تا ایشان گفت «مت باذن الله تبارک و تعالی» بمیر، دیدم خشکش زد باز هم نفس من وسوسهگر، (تعبیر ایشان است) گفتم که مرده،
نمرده، ایستاده، گفت جرأت نداشتم دست بزنم وقتی که بلند شدیم برویم تا ایشان که
چند قدم جلوتر رفت من رفتم یک لگد زدم دیدم نه، خشک افتاده.
رفتیم اعمال را در مسجد کوفه انجام دادیم امّا اصلاً من از اعمال چیزی متوجّه نمیشدم
دائم میگفتم نکند یک نوع جادو باشد یک سری از این کارهایی که مرتاضها میکنند
خیلی منقلب بودم، بعضی موقعها هم استغفار میکردم «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ» این سیّد جلیلالقدر
اینطور دارد ناله و فغان میزند، بعد در کبر سن این کارها را انجام بدهد برای چه
کسی؟ برای دنیا؟ دیگر دنیا برای اینها معنا ندارد اینها رو به رفتن هستند مرتّب
خودم را نهیب میزدم و از طرفی هم این افکار بر ذهن من مستولی میشد خیلی ناراحت
بودم، اعمال را انجام دادم ولی به هیچ عنوان از خودم راضی نبودم آمدم بیرون پیش
خودم گفتم میروم اگر آن مار نبود درحقیقت یک جادویی بود لحظاتی آن مار تسخیر شده
بعد هم حرکت کرده و رفته پس او نمرده چون سیّد بیان کرد «مت باذن الله تبارک و تعالی» بمیر، آمدم بیرون
زودتر از سیّد بزرگوار رفتم دیدم با کمال تعجّب مار هنوز آنجاست، پا زدم دیدم
مرده، این هیپنوتیزم نیست، مرده تمام شده، استغفار کردم که خاک بر سر من، هم
نفهمیدم اعمال مسجد کوفه چه شد و هم ظنّ و گمان به این مرد عظیمالشّأن بردم از آن
طرف هم خوشحال شدم که بحمدالله و المنّه توانستم ایشان را خوب بشناسم ایشان آمد
بیرون، بیرون کوفه به هم رسیدیم یک نگاهی کرد، گفت امتحان کردی؟ دیدی که مرده ؟ با
این ظن و گمان اعمالت را در مسجد کوفه تخریب کردی؟ قبل از آن میرفتی میدیدی! بعد
رو کرد به من گفت همه این مطالب به خاطر مراقبه است، اگر مراقب خودت باشی نفست در
دست خودت است. همین روایت شریف را برای من تلاوت کرد، گفت مولیالموالی فرموده «اجْعَلْ مِنْ نَفْسِکَ عَلَى نَفْسِکَ رَقِیباً وَ اجْعَلْ
لِآخِرَتِکَ مِنْ دُنْیَاکَ نَصِیباً» یعنی همین
که در دنیا آخرت را داری، اگر همه چیز بناست در آخرت در تسخیر باشد در دنیا هست،
جدّی اگر کسی به این مرحله برسد برنده است میفهمد، درک میکند.
مراقبه؛ اندیشه،
عبرت
یکی از راههای مبارزه با فکر بد این است که انسان مراقب باشد، اگر مراقب باشد
تمام است لذا برای همین است که پیامبر اکرم حضرت محمّد مصطفی(صلّی
اللّه علیه و آله و سلّم) در خیلی از روایات
در بحار الانوار، کتب مختلف از جمله میزانالحکمه و دیگر کتب سفارش کردند، این را
بارها و بارها به اصحاب خود میفرمود «عَوِّدُوا
قُلُوبَکُمُ التَّرَقُّب وَ أکثِرُوا التَّفَکُّر» دلهایتان را به مراقبت عادت بدهید و زیاد فکر کنید و عبرت
بگیرید.
علّامه تهرانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میگوید: من خیلی فکر میکردم
که چرا علّامه قاضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) اینقدر در وادیالسلام مینشیند؟ حوصله نداشتیم، میرفتیم یک مقدار و میگفتیم
در روایات بیان کردند فاتحه بخوانید و بیایید، این نشستن در این قبرستان چیست؟
ماجرائی پیش آمد که بعد از آن ماجرا ایشان بیان فرمود آنجا یکی از خصلتهایش این
است که انسان زیاد فکر میکند. فکر میکند چه کردم؟ اگر بناست بیایم اینجا، چه
دارم؟ چون خواسته یا ناخواسته دیر یا زود بالاخره یک روزی بدن همه ما را غسل میدهند،
کفن میکنند، بند کفن را باز میکنند و صورتمان را به خاک میگذارند. چرا صورت به
خاک میگذارند؟ برای اینکه بگویند تمام شده، غرورها، تکبّرها، نخوتها، همه و همه
تمام شد، انسان به اینها فکر کند.
از آقا میرزا اسماعیل دولابی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) سؤال شد یک راه نزدیک به ما
نشان بده بتوانیم طی کنیم، فرموده بود راه نزدیک مراقبت، تفکّر، مراقبت، تفکّر،
مراقبت، تفکّر. اگر کسی بخواهد وافعاً به جایی برسد باید فرمایش پیامبر را عمل کند.
تأمّل که کردم به این نکته رسیدم که چرا وجود نازنین پیامبر اکرم حضرت محمّد مصطفی(صلّی
اللّه علیه و آله و سلّم) آنقدر به اصحاب میگفتند دلهایتان را به مراقبت عادت
بدهید، زیاد بیندیشید، عبرت بگیرید «وَ
الِاعْتِبَارُ» یکی از جاهایی که میگویند
انسان عبرت میگیرد قبرستان است. یکی دیگر از جاهایی که به انسان عبرت میدهد رفتن
به عیادت بیمار است.
یکی از اولیاء الهی را میشناسم جدّاً ولیّ خدا و حجّت خداست، عجیب است، مکلّا
است امّا واقعاً عجیب است مکتوم هم هست و مکتوم هم باید باشد، یکی از مطالبش این
است گاهی غیر از اینکه جمعهها صبح به قبرستان میروند ایشان به قبرستان به دنبال
جنازه یک غریبه میرفت، بیان میفرمودند اگر جنازه مال اقوام و دوستان باشد انسان
به اعتبار آنها میرود امّا وقتی جنازه یک غریبه است انسان برود دنبالش. بعد فکر
کند این جنازه خودش است، همین چیزی که حضرات معصومین بیان میفرمودند، حضرت صادق
القول و الفعل بیان فرمودند، بگوید این جنازه من است دارند میبرند، هی وحشت کند،
گریه کند، ناله کند برود در غسالخانه ببیند، بدن را باز میکنند لباس را میکنند
گاهی هم بعضی از اینها که (بیان میکنند مکروه است اگر انسان زیاد غسل بدهد، چشمهایشان
عوض میشود، آنها دیگر برایشان عادت شده) لباس را همینطور میکنند، قیچی را میزنند،
چون در روایت داریم، آرام آرام لباس را بکنید، به این لباس عادت کرده باور نمیکند
دیگر برای همیشه میخواهند لباس را از تنش در بیاورند، آرام آب بریزید، آرام
بشویید آرام بدن را جابجا کنید چون خسته است، موقع جان کندن انسان خسته میشود،
فراغ همیشگی بین این روح و بدن میخواهد به وجود بیاید، خسته میشود، نمیخواهد
برود، از آن طرف امر باریتعالی است، باید برود عزرائیل آمده، لذا جان کندن است
ولو به یک آن است امّا ما متوجّه نیستیم آن جان کندن سخت است، خسته است این بدن را
آرام غسل بدهید، آرام بردارید، آرام زمین بگذارید، قبل از قبر چندین بار زمین
بگذارید، دعا بخوانید، بدن آرام آرام عادت کند بداند که دیگر باید ترک این دنیا
بکند بداند که دیگر باید از این دنیا برود، موقعی که داخل کفن میخواهید بگذارید
حتّی یک دعای مخصوص دارد که الان انجام نمیشود، سریع داخل کفن میپیچند و روی آن
چرخها بیرون میفرستند، آرام کفن کنید به
این لباس عادت ندارد (لذا میگویند خود شما در این دنیا اقلاًّ در سال یکی دو بار
کفن خودتان را پهن کنید، داخل کفن بخوابیدخودتان را عادت بدهید) بعد ببرید درون
قبر بگذارید. این به انسان عبرت میدهد ، دنیا اینطور بیوفا است ولیّ خدا باشی
باید بروی، ثروتمند باشی باید بروی، فقیر باشی باید بروی لذا ایشان بیان میفرمودند
که باید این کار را کرد حتماً باید رفت و دید.
یکی از کارها هم این است که انسان برود بیمارستانها ببیند چه کسانی خوابیدهاند،
عبرت بگیرد آنوقت مراقب اعمال خودش هست. چه یلانی که دیگر ضعیف شده روی تخت
بیمارستان افتادند، دیگر قدرت حرکت ندارند، چه کسانی که دیگر اینها را مثل بچّهها
تر و خشک میکنند، کسی به گمانم زنگ زد یا برای من گفت ما پدرمان را دو سه ماه آخر
لاستیکی میکردیم دیگر نمیتوانست. میخواست حکم نمازش را بداند نمازهایی را که
خوانده، نخوانده، انسان از اینها باید عبرت بگیرد برود ببیند آنوقت مراقب نفس
خودش هست که نکند این دشمن، این نفس امّاره همینطور بتازد.
خیلی باید مواظبت کرد. بیخود نیست که
امیر المؤمنین هم در دعای کمیل داد میزند «بالقدرة الّتى قدّرتها و بالقضیّة الّتى حتمتها و حکمتها و
غلبت من علیه اجریتها ان تهب لى فى هذه اللّیلة و فى هذه السّاعة کلّ جرم اجرمته ...
و کلّ سیّئة امرت باثباتها الکرام الکاتبین الّذین وکّلتهم بحفظ ما یکون منّى و
جعلتهم شهودا علىّ مع جوارحى و کنت انت الرّقیب علىّ من ورائهم و الشّاهد لما خفى
عنهم» خیلی باید مواظب بود اگر انسان مراقب
باشد فکر گناه هم دیگر نمیکند، اگر عبرت باشد دیگر فکر گناه نمیکند، اگر این
روایت را (که دلهایمان را به مراقبت عادت بدهیم) حتماً عمل کنیم تمام است، اولیاء
الهی خصایصشان این است، حضرت آیتالله کوه کمرهای(حفظه اللّه تعالی) یک موقع در بحث به ایشان گفتیم
چه کنیم؟ چیزی نمیفرمودند، نهایتاً اصرار ما و پافشاری زیاد ما را که دیدند
فرمودند: فلانی چه چیز بالاتر از مراقبت؟ مراقب این باشیم که دنیا ما را فریب ندهد،
مراقب این باشیم نفس فریبمان ندهد، مراقب باشیم عنوان فریبمان ندهد، مراقب باشیم
همین لباس فریبمان ندهد مراقب باشیم، اگر انسان این مراقبت را داشته باشد تمام است.
مراقبت از حریم الهی
مولیالموالی امیرالمؤمنین(صلوات
اللّه و سلامه علیه) میفرمایند «یَنْبَغِی أَنْ یَکُونَ
الرَّجُلُ مُهَیْمِناً عَلَى نَفْسِهِ مُرَاقِباً قَلْبَهُ حَافِظاً لِسَانَهُ» سزاوار است که آدمی
همیشه نگهبان نفس خودش باشد، مراقب دلش باشد «الْقَلْبُ حَرَمُ اللَّهِ» این حرم خدا، این حریم الهی را هر جایی نکنیم اگر دل را
نگهداریم، این زبان را محافظت کنیم تمام است. باید مواظب بود لذا بعضی از اولیاء
الهی از جمله آیتالله کشمیری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بیان میفرمودند این روایتی که از وجود مقدّس حضرت صادق
القول و الفعل راجع به مراقبت (اصول کافی) میفرمایند «احْمِلْ نَفْسَکَ لِنَفْسِکَ» خودت بار خودت را به دوش بکش، «احْمِلْ» حمل کن، حمل نفس
برای نفس یعنی مراقبت، «فَإِنْ لَمْ
تَفْعَلْ لَمْ یَحْمِلْکَ غَیْرُکَ» کس دیگری
مراقبت نمیکند بعد سؤال کردند پس چیست که عزّوجلّ بیان فرموده دو مراقبت داریم؟
فرمود آن مراقبتها کاتباند، کسی دیگر بار تو را به دوش نمیکشد پس خودت مواظب
باش، آنها مینویسند بارت را به تو میدهند فردای قیامت هم اعمال ما را مینویسند
به گردن ما آویزان میکنند، هیچکس دیگر نیست، اگر خودمان مواظب خودمان بودیم تمام
است.
حدّ مراقبت چیست؟ فکر را رها کنیم،
جدّی باید خیلی مراقب باشیم عزیزان، اگر پیشگیری کنیم خیلی بهتر از درمان است.
بالاخره دنیا جلوات دارد، این جلوات دنیا انسان را به خودش میگیرد، ظواهر دارد،
عناوین دارد اینها انسان را به خود میگیرد، چه کنیم جلوات دنیا، ظواهر دنیا ما
را فریب ندهد؟ مراقبه تا چه حد؟ از کجا؟ نوع مراقبه چگونه؟ فکر بد را با کدام مراقبه
جلوگیری کنیم؟ که دچار عمل بد نشویم. اینها خیلی مهم است اگر بتوانیم اینها را
بشناسیم و مهمتر از آن، عمل کنیم، عمل، عمل، عمل کنیم دیگر تمام است دیگر شیطان
مسلّط نمیشود دیگر میشویم همان که تسخیر آسمانها و زمین در دست اوست آنوقت است
که انسان میتواند بگوید: دنیا چرا نگردد اکنون مسخّر ما؟ حقیقتاً تسخیر میکند.
یکی از شعرا گفت: روزی رفتم مشهد، وقتی
محضر آقا شیخ جعفر مجتهدی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) رسیدم گفت امشب یک مژده به تو بدهم توفیق پیدا میکنی،
امشب برای وجود آقا، حجّت خدا، حضرت ولی الله الاعظم، حجّتبن الحسن العسگری(صلوات
اللّه و سلامه علیه و عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) شعر بگویی، میگوید من خیلی خوشحال شدم به همسرم هم گفتم برو حرم، آن شب فکر
کردم که اگر تنها باشم راحتتر هستم، شروع کردم فکر کردن، هرچه به خودم فشار آوردم
شعر بگویم، هرچه کردم نشد، دو ساعت نزدیک صبح شد هرچه کردم، مأیوس شدم، وقتی مأیوس
شدم به حضرت جوادالائمه قسم دادم و گفتم ما آمدیم محضر پدرتان، حضرت ثامنالحجج،
قسمت میدهم که اگر بناست من شعری بگویم، بگویم.
اتّفاقاً مصرع اول و آغاز شعرم هم
شیخ به من گفته بود، و به خودم فشار میآوردم که ادامه همان را بگویم امّا نمیشد،
دلم شکست و اینطور گفتم، بعد شعر را گفتم معمولاً 14 بیت میگفتم، 9 بیت بیشتر
نشد، هرچه کردم بیشتر نتوانستم، فردا صبح آمدم محضر ایشان، گفت فکر کردی خودت میتوانی
بگویی؟ (بدون اینکه من حرفی بزنم) شب تا صبح کلنجار رفتی فکر کردی خودت میتوانی
بگویی؟ آن که باید بگوید کس دیگری است و بعد هم بیان کرد 9 بیت را گفتی برای اینکه
متوسّل شدی به حضرت جوادالائمه، و بعد گفت مراقب باش، نفس خودت را مراقب باش فکر
نکن خودت چیزی هستی، اگر مواظب باشی به همه چیز میرسی، اگر دیدی اولیاء الهی به
جایی رسیدند چون آنها مراقبند میدانند که خودشان هیچ نیستند، خدا کند انسان به
این مقام برسد حتی فکرش الهی بشود چه کنیم به این مقام برسیم که برای ما تسخیر شود؟
برای برخی از اولیاء الهی تسخیر شده بود.
علّامه طباطبائی(اعلی
اللّه مقامه الشّریف) فرموده بودند که اخویشان آیتالله
آقا سیّد حسن آقای قاضی طباطبایی که ایشان هم عارف بزرگ و عظیمالشّأنی بود گفت من
از ایشان مطالبی را دیده بودم که حس کردم تمام نقاط دنیا در کره خاکی، همه، گویی
مثل یک گوی در دست او هست هر لحظه بخواهد هرجای دنیا میداند چه اتفاقی افتاده و
آن را میبیند و بعد که به ایشان گفتم، گفت حالا چون امین هستی چیزی به تو میگویم،
اگر کسی مراقبت کند تمام آسمانها برایش
مثل یک گوی میشود. من خیلی چیزها دیدهام، دیدهام، ملکالموت برای چه کسانی میآید.
دیدم جبرئیل میآید دیدم فلان ملک میآید و میرود چه کار میکند؟ و...جدّی انسان
میشود روحالله، روح خدا از مقام عبداللهای به مقام روحاللهای میرسد، دیگر
همه چیز در دست او میشود، منتها انسان باید تلاش کند.
زیر سایه آقا
یک راه مراقبت نفس این است که انسان
هر روز به هر دلیلی که شده، یاد وجود مقدّس آقا باشد، صبحها که بیدار میشوید اول
یک فاتحه برای مادر آقا بفرستید، آقا مادرشان را خیلی دوست دارند، از حضرت نرجس
خاتون یاد کنید به شدّت اثر دارد، یاد خود آقا باشید با همین دعای عهد، دعاهای
دیگر، هفته ای یک بار اقّلاً زیارت جامعه را بخوانید، یاد آقا خیلی اثر دارد، منتها
یادی که در خلوت خودمان باشد، نه مثل آنها که دکّان و بازار راه انداختهاند، در
خفا بیشتر یاد آقا باشیم، دعا برای فرج کنیم، شب بلند میشویم غیر از نماز شب دو
رکعت نماز حاجت هم برای ظهور آقا بخوانیم، در آن دل شب تنها هستیم دیگر کسی نیست،
آقا را صدا بزنیم، خیلی اثر دارد، چون ما الحمدلله در زمان امامت آن آقا هستیم،
الان حجّت خدا بر زمین امام معصوم، وجود مقدّس آقاست، بخواهیم و نخواهیم در تحت ظلّ
آن حضرت هستیم باید به یاد آقا باشیم و هرچه میخواهیم از او بخواهیم.