بسمه تعالی
سخنرانی حضرت آیت الله دکتر روح الله قرهی(مدّ ظلّه العالی)
موضوع: تاریخ کربلا- یهود شناسی
(محوریّت باطل در عالم)
شب نهم محرم الحرام 1434 جلسه 9 تاریخ: 03/09/91
دو عزّت مرحمت شده از ناحیه حضرت حقّ به نفخه روحش!
پروردگار عالم از آن لحظهای که از انسانها عهد و پیمان گرفت که «أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ» و انسانها بیان کردند: «قالُوا بَلى»؛ همان «بَلی» عامل اختلافات آنها شد.
«قالُوا بَلى» یعنی من قبول می¬کنم که هرچه را که ذوالجلال و الاکرام مقدّر کرد، همان را بپذیرم؛ میخواهد صورت ظاهرش به نفع من باشد یا نباشد - البته حقیقت همه چیز به نفع انسان است و تمام مسائل و مطالب در همین مطلب نهفته شده که انسان بفهمد هر چه من ناحیه الله تبارک و تعالی بر انسان وارد میگردد، خیر است -
وقتی عنوان «قالُوا بَلى» آمد، طبعاً «بَلی» عهد و پیمان است. گرچه به تعبیر اولیاء الهی، ذوالجلال و الاکرام هیچ نیازی ندارد که بندگانش با او عهد و پیمان ببندند. او خالق است و خالق هرچه را که به عنوان خالقیّت تبیین کند، مخلوقش باید بپذیرد.
امّا نکته مهم که اولیاء خدا گفتهاند این است: چون ذوالجلال و الاکرام از نفخه روحش در انسان دمید و عزّتی به او مرحمت کرد که هیچ یک از مخلوقات به آن عزّت نرسیدند، دلش هم خواست که عزّتی روزافزون که عهد و پیمان است، نیز به او مرحمت کند.
عزّت اوّلیه برای انسان این بود که عزّوجلّ فرمود: «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَةً» . خلیفه به این معناست که همه امور، ولو حرکت ابرها، باد و ... به ید قدرت اوست. «بِکُمْ یُنَزِّلُ الْغَیْثَ» - به واسطه شماست که ابرها تشکیل میشود - که در زیارت جامعه کبیره بیان میشود، دلالت بر همین معناست.
عزّت اوّلیّه؛ خلیفه اللّهی و قادریّت او!!!
البته تا بشر خلیفه الله نگردد، درک این معانی برایش سنگین است. بارها عرض کردیم پروردگار عالم، عالم را براساس منظومه قرار داده و این عالم، عالم نظم و برهان است. در این عالم همه چیز روی حساب است. حال چطور است که وقتی انسان مطلبی را بخواهد، میشود؟!
اتّفاقاً شما دیدید گاهی براساس دادههایی که جغرافیا و نجوم به هواشناسی میدهد - که این دادهها از باب علمی صحیحترین وجه را دارد - اعلام میکنند از فردا فلان استانها بارندگی است، امّا اینطور نمیشود. در این موارد هواشناسان میگویند: طبق قواعد باید بارندگی میشد! و درست هم میگویند. لذا اینطور نیست که پیشبینی آن¬ها به ظاهر علمی نباشد، بلکه علمی است - البته منظور از این علم همان سواد در دست بشر است - امّا این چه برهانی است که آن قانون نظم را بر هم میزند و مثلاً بارندگی نمیشود؟!
فرض بگیریم شما بگویید از ده پیشبینی، یکی خطا درمیآید، امّا آیا آن یک خطا، جدّاً خطا بود؟ خیر، بلکه بعد علمی هم داشت و به هیچ عنوان خطا نبود و آنچه که عامل شد برای این که خطا تصوّر شود، یک عواملی است که آن عوامل ناشناخته است!
این عوامل ناشناخته همان بحث برهان ثانوی؛ یعنی قدرتی است که ذوالجلال و الاکرام به عنوان خلیفه به دست بشر داده است. «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَةً»؛ تفویض امر ذوالجلال و الاکرام به خلیفهاش است. یعنی خلیفه قادر است همه مطالب را از ریز و درشت، انجام دهد.
عزّت ثانویه؛ عهد بستن انسان با خدا!!!
بعد از این عزّت اوّلیّه (خلیفه بودن) که حضرت ذوالجلال و الاکرام به انسان مرحمت فرمود، ذوالجلال و الاکرام یک عزّت دیگری هم داد که این عزّت، ناشناخته بود و آن این که «أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى»؛ گویی انسان و حضرت حقّ دو طرف معامله هستند. عزّوجلّ اصلاً نیاز نداشت بیان کند: «أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ» چون ربّ بود، امّا این اقرار؛ عنوان عزّت برای انسان است.
حالا که این «قالُوا بَلى» صورت گرفت و ذوالجلال و الاکرام او را به این عهد و پیمانی که بسته، مبتلا میکند.
همه بلیّات بر انسانها، به واسطه همان عهد «أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى» است!
لذا یک کدی به شما بدهم که از آن کدهای اساسی است و آن این که همه بلیّات بر انسانها، چه نیکان عالم و چه به ظاهر بدان عالم - چون بدان عالم هم به دلیل این که در این امتحان موفّق نشدند، بد شدند و إلّا بنا نبود از ابتدا رد شوند - از همان عهد و پیمان است.
یعنی در حقیقت این طرف معامله که عهد و پیمان بست، می¬خواهد به او بگوید: آیا تو به این عهد و پیمان، وفادار بودی و عهد و پیمانتان را درست عمل کردی یا خیر؟ پس این نکته¬ای است که ذوالجلال و الاکرام برای همه قرار می¬دهد.
اطاعت = جواب مثبت به عهد خدا
برای همین مطلب است که در عالم هم اگر عهد و پیمانی درست جواب داده شد، در انسان رشد به وجود می¬آید و آن جواب دادن را «اطاعت» می¬گویند، «أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ» ؛ یعنی اگر انسان در مقام اطاعت قرار گرفت، جواب مثبت به عهد و پیمان داده است.
هرچه که غیر از پروردگار عالم بود، شیطان است!
حال بعد از این اعلام عهد و پیمان چه شد؟ بشر به عهد و پیمان عمل نکرد. لذا پروردگار عالم بعد از این قضیه بیان فرمود: آیا با شما عهد و پیمان نبستم، «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ» ؟
شیطان کیست؟ شیطان به تعبیر ظاهر همان ابلیس است که عرض کردیم فریب می¬دهد، امّا در باطن همان جواب دادن به غیر از خداست. هرچه که غیر از پروردگار عالم بود، شیطان است!
نزول بلایا و سنجش الهی یا شیطانی بودن انسان!
لذا وقتی بلایا می¬آید برای این است که ببینند آیا انسان به آن عهد و پیمان وفادار است و الهی می¬ماند یا نه؛ شیطانی می¬شود؟
چرا بنی اسرائیل از درجه با فضیلت ترین مردم سقوط کردند؟!
قرآن کریم و مجید الهی بیان می¬فرماید: یکی از خصایص کسانی که سپاه دشمن هستند، از جمله یهود، این است که طاغی می¬شوند؛ طغیان می¬کنند و عهد و پیمان را از بین می¬برند.
قرآن کریم و مجید الهی راجع به این موضوع بالصّراحه در سوره اسراء آیات 4 و 5 نکاتی عالی را بیان می¬فرماید، «وَ قَضَیْنا إِلى بَنی إِسْرائیلَ فِی الْکِتابِ لَتُفْسِدُنَّ فِی الْأَرْضِ مَرَّتَیْنِ وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا کَبیراً فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما بَعَثْنا عَلَیْکُمْ عِباداً لَنا أُولی بَأْسٍ شَدیدٍ فَجاسُوا خِلالَ الدِّیارِ وَ کانَ وَعْداً مَفْعُولاً» .
حضرت ذوالجلال و الاکرام می¬فرماید: ما در کتاب (تورات) به بنیاسرائیل خبر دادیم که شما دو بار حتماً در زمین فساد خواهید کرد و ادّعای برتریجویی و اعلان «عُلُوًّا کَبیراً» می¬کنید - با این که گفته بودیم: شما فساد نکنید و آنها گفتند: ما فساد نمی¬کنیم -
دو وعده دادیم؛ وقتی زمان اوّلین وعده فرا برسد، گروهی از بندگان بر ضدّ شما که اعلان برتری کردید، حرکت کرده، قیام می¬کنند و شما را در دردسر شدید قرار می¬دهند.
وعده ثانویهای هم که رخ خواهد داد، این است که به واسطه این که شما خلف وعده کرده¬اید، همه شما را از دیار بیرون می¬کنند و از بین می¬برند - که آن وعده دوم متعلّق به ظهور آقاجان(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) است -
علّت این که، بنیاسرائیل که بر همه بندگان عالم، فضیلت داشتند - که پروردگار عالم فرمود: «یا بَنی إِسْرائیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ وَ أَنِّی فَضَّلْتُکُمْ عَلَى الْعالَمینَ» - به این آیات سوره اسراء دچار شدند و کارشان را به اینجا کشاندند؛ این است که آنها خلف وعده کردند. چون قرآن فرمود: «وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا کَبیراً»، برتریجویی کردید در حالی که باید بنده باشید.
عهد بستن ارباب با غلام!!!
پس عزّت اوّلیه، خلیفه¬اللّهی شد و عزّت ثانویه عهدی شد که خدا فرمود: «أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى». لزومی نداشت که حتماً ما بگوییم: بله. خودش خالق است و ما هم باید بپذیریم. ما چه کاره هستیم که بخواهیم بگوییم: بلی یا خیر؟! او خداست، ما قدرتی نداریم، شاخ و شانه نمی¬توانیم بکشیم امّا خداوند بزرگواری کرد و به ما عزّت داد و این عهد را طرفینی کرد.
ملّا محمّدمهدی نراقی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) یک تعبیر بسیار عالی و عجیب را می¬فرمایند، ایشان میفرمایند: دیگر عزّت از این بالاتر نیست که پروردگار عالم گویی دو وجه به وجود آورده که یک وجه را برای ما به عنوان انسان و یک وجه را هم برای خود قرار داد - منتها او جسم نیست - و مثل دو طرف معامله، طرفینی قرار داد، در حالی که حقیقتاً اینطور نیست؛ چون خودش ربّ و ربّالارباب است.
به عنوان مثال ارباب که به غلام خود نمی¬گوید: با هم عهد و پیمان ببندیم! غلام، غلام است. وقتی کسی کارگر کسی شد، عهد کارگری است امّا غلام زرخرید دیگر متعلّق به اوست؛ باید هرچه او می-گوید، گوش بدهد.
ما مخلوقیم؛ مخلوق، هرچه خالق بیان کرد، باید گوش بدهد امّا پروردگار عالم این عزّت ثانویه را هم برای انسانق رار می¬دهد و با او عهد می¬بندد!
فردای قیامت نزدیک ترین فرد به پبامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) کیست؟
با توجّه به این عزّتی که پروردگار عالم به انسان مرحمت کرد و او را طرف مقابل برای خودش قرار داد و اعلان هم¬پیمانی با او کرد، طبعاً انسان فردای قیامت یک درجهای دارد که با درجه دیگران متفاوت است، منتها به شرط این که در این عهد و پیمان با وفا باشد.
پیامبر عظیمالشّأن، خاتم رسل(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) یک نکته بسیار عالی را بیان می¬فرمایند، فرمودند: «أَقْرَبُکُمْ باللّه غداً وَ أَقْرَبُکُمْ مِنِّی فِی الْمَوْقِفِ أَصْدَقُکُمْ لِلْحَدِیثِ وَ آدَاکُمْ لِلْأَمَانَةِ وَ أَوْفَاکُمْ بِالْعَهْدِ وَ أَحْسَنُکُمْ خُلُقاً وَ أَقْرَبُکُمْ مِنَ النَّاسِ» . نزدیکترین شما به پروردگارتان فردای قیامت و همچنین نزدیکترین شما به من در آن موقف فردای قیامت که ایستادهاید کسی است که: 1- راستگوترین شماست، 2- امانتدارترین شماست، 3- باوفاترین شما نسبت به عهد و پیمان است، 4- خوشخوترین و خوش اخلاق شماست، 5- نزدیکترین شما به مردم است؛ یعنی مردمی و در دل مردم باشد و اینطور نباشد که جایی برود که مردم نباشند، مثل سلاطین!
به قول اولیاء خدا نکته مهمّش، همان عهد و پیمان است. یعنی اگر کسی بر عهد و پیمان خود باوفا بود، آن خصوصیّات دیگر هم محقّق می¬شود.
صادق ترین فرد چه کسی است؟
پس یکی از مطالب این است که انسان عهد و پیمان را رعایت کند. برای این که بدانید اصل این پنج خصلت، وفا است من می¬خواهم یک نمونه را عرض کنم که ببینید چقدر این مطلب مهم است.
وجود مقدّس مولیالموالی، امیرالمؤمنین، اسدالله الغالب، علی ابن ابیطالب(صلوات اللّه و سلامه علیه) فرمودند: «أَفْضَلُ الصِّدْقِ الْوَفَاءُ بِالْعُهُودِ» .
بالاترین راستی این نیست که فقط سخن راست بگویی، بالاترین راستی این است که وقتی عهد و پیمان بستی بیعت نشکنی و باوفا باشی.
ما با پروردگار عالم عهد و پیمان بستیم، بیان فرمود: «أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ»، ما گفتیم: «قالُوا بَلی». بعد هم بیان فرمود: «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ». پس ما باید باوفا باشیم که صادقترین فرد هم کسی است که وفادار باشد.
یا حضرت در جای دیگری بیان میفرمایند: «أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ الْوَفَاءَ تَوْأَمُ الصِّدْقِ» اصلاً نمی¬شود کسی که می¬گوید: من صادقم، باوفا نباشد؛ این دو توأمان باهم است.
بهترین صفت انسانی
حال، خصوصیّت وفا چیست که میگوییم وفا در همه صفات انسان، برترین است؟
وجود مقدّس ختمی مرتبت، محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: «أَشْرَفُ الْخَلَائِقِ الْوَفَاءُ» اشرف خلق و خوهایی که پروردگار عالم آفریده، وفا است.
نشانه دینداری و قوّت امانتداری فرد چیست؟
آنقدر وفا مهم است که اصلاً به عنوان نشانه دینداری و قوّت امانتداری فرد است.
همین که عرض کردم پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) ¬فرمودند: «وَ آدَاکُمْ لِلْأَمَانَةِ»، حتّی در ادای امانت هم، وفا تبیین شده است.
مولیالموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) فرمودند: «الْوَفَاءُ عُنْوَانُ وُفُورِ الدِّینِ» هرکس باوفاست معلوم است دینش خیلی قوی است و وفور دارد؛ یعنی دیندار خیلی عجیبی است.
بعد در ادامه فرمودند: «وَ قُوَّةِ الْأَمَانَةِ» نشانه قوی بودن امانت هم این است که باوفا باشی؛ یعنی هرکسی که باوفا بود، امین هم می¬شود. کسی که بیوفا باشد و عهدش را بشکند، طبیعی است امانتدار خوبی هم نیست و در امانت، خیانت میکند. پس ببینید چقدر وفا مهم است.
اینقدر مهم است که میگویند: اگر کسی یک مدّت با تو دوست بود و عهد و پیمان بست، امّا بیوفایی کرد و عهد و پیمان را شکاند، بدان دیگر دوست نیست و به درد تو نمیخورد. لذا به دوستی او اعتماد نکن. کسی که بیوفا شد، به دوستی او امیدی نبند. اینطور نباشد که تصوّر کنی، او هنوز دوست توست.
حضرت مولیالموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) فرمودند: «لَا تَعْتَمِدْ عَلَى مَوَدَّةِ مَنْ لَا یُوفِی بِعَهْدِهِ» ، به آن کسی که اعلان مودّت (مودّت یعنی خیلی دوستت دارم؛ همین قربانت بروم و ...) کرد، ولی وفا نکرد و عهد و پیمانش را شکست، دیگر اعتماد نکن. اگر اعتماد کنی، اشتباه کردی و بعداً آسیب میبینی.
یک موقع کسی خطای کوچکی دارد، عیب ندارد. یعنی یکی دو خطا اشکال ندارد، چون بالاخره بشر خطا میکند امّا اگر کسی عهد و پیمان بست، بعد خلف عهد کرد و عهد و پیمانش را شکست، اینجا دیگر وفا انجام نداده و نباید به دوستی او اعتماد کنی - این مطالب را با آن نکاتی که در ابتدا عرض کردیم در ذهن خود مرور کنید که خدا به انسان عزّت داد؛ اوّلین عزّت خلیفه بودن است. عزّت دیگر این است که خدا آمد با ما عهد و پیمان بست در حالی که لزومی نداشت با ما که مخلوقش هستیم، عهد ببندد -
ریشه و اصل دین چیست؟
اینقدر مهم است که ریشه دین را نیز در وفای به عهد میدانند که وقتی کسی عهد و پیمان بست، وفا کند.
وجود مقدّس مولیالموالی، امیرالمؤمنین، اسدالله الغالب، علی بن ابی طالب(صلوات اللّه و سلامه علیه) فرمودند: «أَصْلُ الدِّینِ أَدَاءُ الْأَمَانَةِ وَ الْوَفَاءُ بِالْعُهُودِ» اصل دین، ادای امانت و وفای به عهد است. لذا وقتی کسی عهد بست، دیگر نباید عهد شکنی کند.
استاد عظیمالشّأنمان، آیتالله العظمی مرعشی نجفی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند: یک کسی بود که عادت داشت و مدام میگفت: فلانی نامردی کرد. آمیرزا جواد آقا ملکی تبریزی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) به او فرمودند: این لفظ را فقط برای کسی به کار ببر که عهد و پیمان را شکست؛ چون دیگر نباید به او اعتماد کرد.
وفا؛ راه نجات!
حالا روایات دیگری هم در زمینه وفا هست که من نمیخواهم در آنها وارد شوم. فقط یک مقدار از آن¬ها را عرض می¬کنم. وجود مقدّس حضرت صادق القول و الفعل(صلوات اللّه و سلامه علیه) در روایتی میفرمایند: «ثَلَاثَةٌ لَا عُذْرَ فِیهَا لِأَحَدٍ أَدَاءُ الْأَمَانَةِ إِلَى الْبَرِّ وَ الْفَاجِرِ وَ بِرُّ الْوَالِدَیْنِ بَرَّیْنِ کَانَا أَوْ فَاجِرَیْنِ وَ الْوَفَاءُ بِالْعَهْدِ لِلْبَرِّ وَ الْفَاجِر» سه مطلب هست که هر کس در آنها گفت: من عذر دارم، از او نپذیرید که یکی از آن¬ها در مورد کسی است که بیوفاست؛ یعنی می¬فرماید: اگر دیدید کسی بیوفاست، عذر او را نپذیرید.
اگر آدم بیوفا رموز زندگی تو را بیان کرد، از بیوفایی اوست، دیگر عذر او را نپذیر. معلوم است دیگر او نامرد است و آدم نیست. لذا دیگر از او انتظار چیزی را نداشته باش. پس وفای به عهد بسیار مهم است.
به قدری مهم است که وجود مقدّس مولیالموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) فرمودند: شما باید در دعا همین را از خدا بخواهید: «اَللَّهُمَّ اِغْفِرْ لِی مَا وَأَیْتُ مِنْ نَفْسِی وَ لَمْ تَجِدْ لَهُ وَفَاءً عِنْدِی» خدایا! بیامرز آنچه را که از جانب خودم وعده کردم و یا تو درباره آن از من وعده گرفتی امّا وفایی ندیدی.
اینقدر مهم است که باز امامالعارفین، زینالعابدین(صلوات اللّه و سلامه علیه) فرمودند: کسی که میخواهی برای قضاوت بگذاری، باید عادل باشد. از نشانههای عادل بودن قاضی هم این است که اگر عهد و پیمان بست، باوفا باشد. اگر بیوفایی کرد، دیگر به درد نمیخورد!
از یکی از حضرات معصومین سؤال کردند: آقا! این شاعر عرب، دعبل خزایی شراب میخورد. شراب امالخبائث است. چطور شد که او اهل نجات شد - چون خیلی¬ها تا شراب میخورند، خراب میشوند و دیگر اهل نجات نمیشوند - ؟
حضرت(علیه الصّلوة و السّلام) فرمودند: او با وفا بود. وقتی عهد و پیمان میبست، تا آخرش میماند، یعنی به تعبیری اینطور نبود که بخواهد نامردی کند. لذا وفا، راه نجات است.
هر کس به ابی عبدالله بی وفایی کرد، ولو توابین، در دو جا عذاب می شود و بعد مورد شفاعت حضرت قرار می گیرد!
بدترین خصلتی هم که در قرآن نسبت به یهود بیان میشود، بیوفایی است.
همین کسانی هم که قضایای عاشورا را درست کردند، بیوفایی کردند. مگر نامه ندادند امّا چه کردند؟! چه شد؟!
البته این را به شما بگویم که به برکت وجود مقدّس ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) خیلیها آمرزیده میشوند. چون آنها، دریای کرماند و شفاعت خود را شامل حال انسان¬ها می¬کنند.
امّا سیّد مرتضی علمالهدی، آن آیت عظمی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) نکته بسیار عجیبی را بیان میفرمایند، میفرمایند: آنهایی که به ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) نامه دادند، ولو به این که در جنگ نیامدند و بعد جزء توّابین شدند، گرچه آقا اینها را میبخشد، ولی پروردگار عالم برای گوشمالی اینها و برای این که بدانند بیوفایی چیست، آنان را در دو عالم (یکی در عالم برزخ، یکی هم در عالم قیامت) ولو به طور موقّت، عذاب میکند و بعد شفاعت ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) به اینها میرسد!
خیلی حرف، حرف بزرگی است! ولو توّاب هستند امّا چون عهد و پیمان را شکستند ظاهراً باید یک گوشمالی داده شوند. آنها حجّت خدا را دعوت کردند، امّا بعد او را تنها گذاشتند! لذا در واقع آنان آن عزّت ثانی که پروردگار عالم داد و با آن¬ها عهد بست، را نابود کردند.
سیّد مرتضی علم الهدی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن آیت عظمی میفرماید: هر کس به ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) نامه داد و نیامد ایشان را یاری کند یا برعکس، در جبهه کفر و جبهه یزید رفت؛ فردای قیامت، ولو توّاب هم باشد، پروردگار عالم در دو جا او را عذاب میکند؛ یکی در برزخ و یکی هم فردای قیامت و بعد خداوند شفاعت ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) را نسبت به اینها میپذیرد. خیلی حرف عجیبی است! همینطور گذرا از آن رد نشویم. یک مقدار تأمّل کنیم، ببینیم یعنی چه. توّاب که توبه کرده و خودش بعداً در راه ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) قیام کرده و کشته شده، عذاب می¬شود چون بی¬وفایی به حجّت خدا کرده است!
در بحث مهدویت عرض کردیم - من استدعای عاجزانه دارم با تأمّل این جلد اوّل کتاب مهدویت را بخوانید، ببینید چه عرض کردیم. نه به خاطر این که ما عرض کردیم. من بارها عرض کردم این عرایض، مال ما نیست - در باب اصول دین همه چیز برای توحید است، ائمّه هم برای توحید آمدند «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا» امّا توحید را فقط از طریق امام میشود شناخت. نمیشود کسی غیر از طریق امام، موحّد شود. اصلاً اصل توحید در امامشناسی است
وقتی حجّت خدا را دعوت میکنی و بعد بیوفایی میکنی، ولو حجّت خدا تو را ببخشد و ذوالجلال والاکرام هم تو را بالنّهایه به واسطهی بخشش او، میبخشد منتها در دو جا هم عذاب میشوی! - فقط فرموده من شمر را نمیبخشم؛ در کتاب احادیث القدسیّه شیخ حرّ عاملی است که پروردگار عالم فردای قیامت به ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) به تعبیری بیان میکند: دور این یکی را قلم بکش (خیلی عامیانهاش را میگویم) حتّی اگر تو و پیامبر هم او را شفاعت کنید، او را نمیبخشم -
خیلی بیرودربایستی عرض کنم - عرض کردم ما همه چیزمان (اخلاق و سیاست و ...) به هم گرهخورده و ممزوج است؛ همان فرمایش آن شهید عظیمالشّأن که فرمودند: دیانت ما، عین سیاست ما و سیاست ما عین دیانت ماست - آنهایی که سال 88 با ولیّ امر مسلمین عهد و پیمان شکستند، عذاب میشوند، ولو به این که به ظاهر توبه کرده باشند!
تازه آن¬ها بسیار پرمدّعا هم هستند و به واسطهی ندانمکاریهای بعضی، میخواهند دومرتبه در صحنه وارد شوند. البته طبعاً مردمی که بارها صدا زدند: «ما اهل کوفه نیستیم، علی تنها بماند»، آن چنان در موقع خودش و برای انتخابات ریاستجمهوری، مشت محکمی به دهان آنها میزنند که می¬فهمند اصلاً اعلان وجود هم نباید بکنند.
لذا آن که عهد و پیمان بست و بیوفایی کرد، عذاب میشود و شکّی در آن نیست. این را سیّد مرتضی، علم الهدی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بیان میکند.
اگر باوفا شدیم همه چیز برایمان شیرین میشود؛ حتّی تلخیها!
امّا آنهایی که باوفا بودند، معلوم است دیگر. الآن شما شهدای کربلا را ببینید. ما هر چه شهید دادیم یا هر چه شهید میدهیم، میگوییم: خدایا! شهدای ما را با شهدای کربلا محشور کن. ببینید چه مقامی دارند که خواستهی ما این است که شهدای ما با آنها محشور شوند.
ما خودمان دوست داریم شهدا دست ما را بگیرند و اینطور میگوییم: خدایا! شفاعت شهدا را شامل حال ما بگردان - إنشاءالله خدا عنایت کند، شفاعت این شهدا را شامل حال ما کند - امّا شهدای عزیزمان را میگوییم با شهدای کربلا محشور شوند؛ چون فرمودند: باوفاترین افراد بودند، یک لحظه هم عقب ننشستند و شک نکردند.
لذا تیرها ونیزهها برای آن¬ها حلاوت داشت! عرض کردم گوشت و پوست و استخوان اینها بالاخره همین گوشت و پوست و استخوان ماست و آنها هم یک چیز ماورای انسانی نبودند امّا چطور اینها این تیرها و نیزهها را تحمّل میکردند؟ برای این که اینها در وفاداری بی¬نظیر بودند. اگر باوفا شدیم همه چیز برایمان شیرین میشود؛ حتّی تلخیها!
مگر نبود آن شخص که به خاطر این که دزدی کرده بود، امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) دستش را بریدند. بعد منافقین او را شماتت کردند و به او گفتند: تو که این قدر حبّ او را داشتی و علی علی میکردی، - مولیالموالی، امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام)، را میفرمودند. من بارها گفتم ادب خیلی چیز خوبی است. حالا اگر در روایت هم نام کوچک آمده، انسان باید بلافاصله آن امیرالمؤمنینش را بگوید – چه شد؟ ببین او چگونه دستت را گرفت!
آن شخص گفت: دست من را کسی زد، که او عادلترین است و ... - شروع کرد نسبت به مولا تعبیر و تفسیرهای عالی را بیان کرد - تعجّب کردند. گفت: من از عهد و پیمانم، دست نمیکشم. حالا چون خطا کردم، او دستم را قطع کردم. این جواب خطایم است امّا این که من دست از مولایم بکشم، ابداً. خطا کردم، مولا دستم را برید.
این به گوش مولیالموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) رسید. حضرت او را صدا زدند، آمد و مولیالموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) با آب دهان این دستش را چسباندند!
که خود اهل جماعت هم نوشتند که این از اعجازها و کرامت امیرالمؤمنین، علی بن ابیطالب(صلوات اللّه و سلامه علیه) است - که حالا آنها به عنوان علی(رضی اللّه عنه) بیان میکنند -
او با وفا بود، حضرت هم اینطور دست او را به او برگرداندند. باوفا باشیم، خطاهای دیگر هم پوشیده میشود.
چرا لقب قمر منیر به حضرت عبّاس(علیه الصّلاه و السّلام) داده شد؟
هرکه هم باوفا باشد، نزدیکتر است. اصلاً شاید علّتالعللی که نسبت به قمر منیر بنیهاشم(علیه الصّلاة و السّلام) میگویند قمر هست، همین نزدیکی باشد.
من این را عرض کردم، گفتم: خورشید نورش، نور خودش است. امّا ماه چون نزدیک به خورشید است، به خصوص شب چهارده که خیلی نزدیکتر میشود، این نور را دارد که ما تصوّر میکنیم آن نورش متعلّق به خودش است.
قمر منیر بنیهاشم بنا نیست از امام زمان خودش قشنگتر باشد. همان طور که به وجود مقدّس ختمی مرتبت، حضرت محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) عرضه داشتند: آقاجان! شما زیباترید یا حضرت یوسف نبی(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام)؟ حسب آنچه که اولیاء خدا بیان میفرمایند: حضرت از باب خجالت فرمودند: من نمکیتر هستم. یعنی خیلی رویشان نشد بگویند: من زیباترم، فرمودند: من نمکیترم.
ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) در زیبایی موج میزند. وجود مقدّس امام مجتبی(علیه الصّلوة و السّلام) هم همینطور است. وقتی آن جعده ملعونه آن کار را کرد، معاویه قبلش وعدههایی داده بود که از جمله آن¬ها این بود: از تو برای یزید خواستگاری میکنم و تو را به عقد او درمیآورم. وقتی وجود مقدّس امام مجتبی(علیه الصّلوة و السّلام) به شهادت رسید، او منتظر بود. حضرت را مسموم کرده و به شهادت رسانده و حالا منتظر است، دید خبری نشد. از طریق والی یک پیام به معاویه داد. معاویه گفت: تو چه میگویی؟! تو کسی را که زیباترین انسانها بود، فرزند رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) بود، چنین و چنان بود - شروع کرد به تعریف کردن از حضرت - کشتی و به او خیانت کردی؛ حالا میخواهی به پسر من، یزیدی که مثل بوزینه میماند - خودش با همین تعبیر گفته بود - باوفا باشی؟! ابداً. لذا او دید همه آن چیزهایی که تصورّ میکرد، بر باد رفته است. یکی از چیزهایی که در بیوفایی است، همین است. وقتی کسی بی وفا است، خیانت میکند. طبیعی است حتّی دیگران هم نسبت به او بدبین میشوند.
وفا، ادب و اطاعت محض قمر منیر بنیهاشم!
قمر منیر بنیهاشم باوفاترین است، ضمن این که باادب هم هست؛ با ادبترین انسان¬ها. ما بارها شنیدیم تا موقعی که افتاد، یک بار هم نگفت: برادر. فقط صدا میزد: «مولایی! سیّدی!». وقتی باوفاست مطیع میشود، مطیعِ مطیع که در زیارت نامه¬شان هم می¬گوییم: «السَّلَامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ الْمُطِیعُ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ» . خودش برای خودش احساس وجود نمیکند.
این که من بارها و بارها عرض کردم و آن زنگ خطر نفس امّاره است، همین است: هر کس ولو به لحظهای تصوّر کند، کسی شده است؛ همان لحظه، لحظهی سقوط اوست - حتماً با همین سبکی هم که میگویم، یادداشت کنید -
عرض کردم مختار احساس میکرد برای خودش کسی است، احساس رأی و نظر دارد؛ لذا امام مجتبی مجتبی(علیه الصّلوة و السّلام) را تنها گذاشت. آنهای دیگر هم همینطور، احساس میکردند الان وقتش نیست.
بعضی چیزها را نمیشود بیان کرد، بیان هم نمیکنیم. امّا اولیاء الهی در مطالبی در خفاء نسبت به نزدیکان ابی عبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) بیان فرمودند که موقع حرکت ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) به حضرت گفتند: آقا! درست نیست، نرو. کأنّ آقا نمیدانند!
این خیلی بد است که انسان برای مولای خودش تعیین تکلیف کند و بگوید: به نظرم نمیآید این کار شما درست باشد. بعد هم آخر سر بگوید: دیدی گفتم آخرش این میشود! کأنّ امام نمیداند آخرش چیست، میگوید: دیدی گفتم چه شد! این خیلی بد است. یا اصرار میکردند، میگفتند: حالا که میروی، این زن و بچّه را نبر. چه کسانی می¬گفتند؟ نزدیکان!
لذا آنها از لحاظ درجه چنان عقب هستند که شما فکر هم نمیکنید - اصلاً وحشتناک است - سربسته بگویم، فقط همین را بگویم که بعضی از اولیاء خدا، از جمله حاج شیخ جعفر مجتهدی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرموده بود: این رسول ترک از آنها جلوتر است! چون خواستند برای امام تعیین تکلیف کنند! بیادب بودند و احساس می¬کردند خودشان هم کسی هستند!
قمر منیر بنیهاشم ابوالفضل عباس(علیه الصّلوة و السّلام) هیچگاه احساس نکرد که من فرزند امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) هستم، ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) هم فرزند امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) است - می¬دانید اصل هم پدر است، چون در لقاحی که صورت می¬گیرد و در رحم رشد می¬کند، نطفه از پدر است – چون می-داند او مادری دارد که امّ الخلقه است - البته مادر خودش هم خدای ادب است. این¬طور نیست که امّالبنین چنین و چنان بوده باشد. معلوم است این رحم مطهّره¬ای بوده که توانسته مثل قمر منیر بنیهاشم و آن فرزندان دیگر را به دنیا بیاورد - لذا هیچ گاه نگفت برادر.
اتفاقاً امالبنین خیلی از بچّه¬ها پذیرایی می¬کرد. زمانی که خودش باردار شد و تازه بچّه به دنیا آمد و فهمیدند پسر است، یک مقدار بعضی از این¬هایی که می¬خواهند زرنگبازی دربیاورند، حرف¬هایی پچ پچ کردند که دیگر بعید است بتواند به فرزندان زهرای اطهر(علیها الصّلوة و السّلام) برسد!
این حرفها به گوش این بانو رسید. ظهر است، همه دور سفره جمع هستند یک موقع دیدند این خانم بلند شد رفت و قنداقه اباالفضل(علیه الصّلوة و السّلام) را برداشت آورد. آیتالله حاج شیخ جعفر شوشتری(اعلی الله مقامه الشّریف) می¬فرمایند: نه تنها دور سر ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) گرداند، بلکه دور سر یک به یک بچّه¬ها چرخاند؛ دور سر ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) چرخاند؛ دور سر حضرت زینب(علیها الصّلوة و السّلام) چرخاند؛ دور سر امّ کلثوم چرخاند. دور سر همه بچّه¬ها چرخاند و بعد هم دور سر بابایشان امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) چرخاند. بچّه را گذاشت، دو دستش را باز کرد و گفت: بچّه¬ها بیایید بغلم، عباسّم به فدای شما! خودم به فدای شما! نکند فکر کنید چیزی عوض شده، من برای شما غلام آوردم!
این بانوی مکرّمه دائم هم در گوش اباالفضل العبّاس(علیه الصّلوة و السّلام) و برادرهایش می¬خواند: بدانید من کنیز علی¬ام، و شما هم غلام علی و غلام فرزندان زهرایید.
لذا ایشان بچّهها را با ادب بزرگ کرده و رشد داده است. گرچه حکم مادری را داشت امّا اینطور بیان میکرد. یک موقع در مجلس زنانه دست زینب و دست امّ کلثوم را گرفت، گفت: چه کسی گفته من مادر این¬ها هستم؟! اصلاً من مادر این¬ها نبودم که حالا شما می¬گویید: حالا که اباالفضل آمده من دیگر مادر این¬ها نیستم. من از اوّل هم کنیز و خادمه این¬ها بودم، من که مادر نبودم!
لذا برای همین است که گرچه اسمش فاطمه است امّا روز اوّل که آمد، گفت: علی جان! دیگر به من فاطمه نگو، یک اسم دیگر بگو - برای همین اوّل امالفضل گفتند، بعد امّالعباس و در نهایت هم که امّالبنین گفتند – حضرت پرسیدند: چرا؟ گفت: نمی¬خواهم وقتی اسم فاطمه می¬آید، بچّهها گمان کنند من آمدم جای مادرشان را گرفتم. معمولاً می¬گویند بگویید: تا بچّه¬ها بفهمند که حالا دیگر این مادر است و بعد دیگر دلتنگی نکنند امّا گفت: نه، من مادرشان نیستم؛ من خادمه و کنیز این¬ها هستم.
ادب این است دیگر! قمرمنیر بنی هاشم هم در دامن این مادر و آن رحم - رحم مرکز رحمت است - رشد کرده، بعد هم شیر او را خورده. معلوم است کسی که این¬طور می¬گوید، این¬طور سینه دهان این بچّه¬ها می¬گذارد و اینگونه فرزندانی دارد.
خدا مرحوم راشد(اعلی الله مقامه الشّریف) را رحمت کند. ایشان می¬گفت: پدرم آقای تربتی(رحمة اللّه علیه) در روضه¬هایش - واقعاً در روضه¬هاش حزین می¬خواند - می¬گفت: وقتی مادر سینه را در دهان اباالفضل(علیه الصّلوة و السّلام) می¬گذاشت، هی می¬گفت: اباالفضل! من و تو نوکریم، شیر نوکری را بخور ...