|
پایگاه اطلاع رسانی یاوران امام مهدی
(عج)
www.emammahdy.com
جمعه 7 اردیبهشت 1403
سخنرانی حضرت آیت الله دکتر قرهی (مد ظله العالی) تاریخ کربلا - یهود شناسی-شب دهم محرم الحرام
با این که عرض کردیم در حقیقت در عالم دو جبهه وجود دارد و جبهه سومی نیست که یکی جبهه حقّ؛ یعنی جبهه نور و جبهه پروردگار عالم است و دیگری جبهه باطل، یعنی جبهه شیطان و جبهه ظلمت؛ منتها در باب این که انسان در کدام اقسام ورود دارد، حالت نفس، سه حال است.
بسمه تعالی سخنرانی حضرت آیت الله دکتر روح الله قرهی(مدّ ظلّه العالی) موضوع: تاریخ کربلا- یهود شناسی (محوریّت باطل در عالم) شب دهم محرم الحرام 1434 جلسه 10 تاریخ: 04/09/91 حالات سه گانه نفس در مواجهه با دو جبهه حقّ و باطل با این که عرض کردیم در حقیقت در عالم دو جبهه وجود دارد و جبهه سومی نیست که یکی جبهه حقّ؛ یعنی جبهه نور و جبهه پروردگار عالم است و دیگری جبهه باطل، یعنی جبهه شیطان و جبهه ظلمت؛ منتها در باب این که انسان در کدام اقسام ورود دارد، حالت نفس، سه حال است. یک نفس، نفس امّاره است که به جبهه باطل دعوت میکند. اگر نفس امّاره مهار نشود، انسان را به ظلمات میبرد و او را به یک شیطان مبدّل میکند! یک نفس هم نفس مطمئنّه است که این نفس مطمئنّه وقتی در مقام یقین قرار گرفت، دیگر هرچه که مِن ناحیه الله تبارک و تعالی به او ببارد، راضی است، «راضِیَةً مَرْضِیَّةً» ؛ ذوالجلال و الاکرام هم از صبر او و از پذیرش همه بلاها توسط او، راضی است. چون عرض کردیم اصلاً عالم، عالم بلیّه است و هیچ احدی نیست که از بلیّه دور باشد. حتّی به صورت ظاهر خوش بودن، هم بلاست. بیان شد که اولیاء خدا، خصّیصین حضرت حقّ بیان فرمودند: در دنیا راحتی، راحتی نیست. اصلاً بلا به معنای امتحان است. یک موقع کسی را به ظاهر به خوشی در دنیا ابتلا میکند و دیگری را به ظاهر به ناخوشی دنیا؛ هر دو ابتلاست. ملاک این است که اگر از این امتحان بسیار عالی بیرون آمد، «أَبْلَى بَلاءً حَسَناً»؛ یعنی هر بلایی را نیکو دید، آنوقت راضی به رضای خداست و او نفس مطمئنّه است. بیان شد با این که جز جبهه حقّ و جبهه باطل، جبهه دیگری نداریم؛ امّا در نفس یک شقّ سومی هم هست. بالاخره اگر در جبهه حقّیم؛ نفس مطمئنّه است و اگر در جبهه باطلیم، نفس امّاره است. دو جبهه هم که بیشتر نداریم، پس این شقّ سوم راجع به نفس چیست؟ این شقّ سوم نفس، لوّامه است. یک مواقعی انسان در حال خوش و در جبهه حقّ و عالم نور است امّا بعد از آن، در گناه و جبهه باطل میآید و به نفس امّاره مشغول میگردد. حال، وقتی از نفس امّاره فارغ شد، خودش، خود را سرزنش و ملامت میکند که این حال، آن قسم سوم نفس است - که به جای خود باید بحث شود و یک بحث بسیار مفصّل دارد - پیروی از امام حقّ و نفس مطمئنّه! پیروی از امام باطل و شیطان مجسّم! امّا آیا اولیاء خدا یک¬باره نفس مطمئنّه را به دست آوردند، یا آرام آرام به سمت آن می¬روند؟ آیا خود نفس مطمئنّه هم درجاتی دارد یا خیر؟ درباره نفس امّاره هم باید پرسید: آیا انسان به خودی خود به گناه و نفس امّاره دچار شد و در جبهه باطل قرار گرفت؛ یعنی یک باره شیطان مجسّم شد یا این که عواملی باعث آن شد؟ همانطور که در جلسات گذشته عرض کردیم این تعبیر، تعبیر قرآن کریم و مجید الهی است که وقتی درباره شیاطین صحبت میکند، بیان میفرماید: «مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ» . و نیز بیان شد عمده مطلب را هم ابلیس ملعون، شیطان رجیم، از جنس خود انسان انتخاب کرده است؛ یعنی اکثر سپاه شیطان از جنس بشر است و این نکته بسیار مهمّی است. سلطانالعارفین، آیتالله ملّا فتحعلی سلطانآبادی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند: من آنقدر که از شیطان انس میترسم، از شیطان جنّ نمیترسم! بعد فرمودند: این «أَنْ یَحْضُرُونِ» در «أَعُوذُ بِاللَّهِ السَّمِیعِ الْعَلِیمِ مِنْ هَمَزاتِ الشَّیاطِینِ وَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ یَحْضُرُونِ إِنَّ اللَّهَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ»، بیشتر انسانها هستند که باید از شرّ آن¬ها به خدا پناه ببریم. حال، آیا انسان یک باره شیطان مجسّم شد، در حالی که بنا بود انسان باشد؟ در هیچ یک از دو حالت (چه آن نفس مطمئنه و چه این نفس امّاره)، نه یک باره به آن درجه اعلای اطمینان که نفس مطمئنّه است، رسیدند؛ و نه یک باره توسط نفس امّاره در جبهه باطل سقوط کردند، آن هم طوری که به تعبیر قرآن کریم و مجید الهی، «کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ» شدند؛ یعنی به مقام اضلّ رسیدند و اصلاً از هر حیوانی پستتر شدند؛ تو گویی شیطان مجسّم است منتها به صورت انسان! هر دو اینها یک مطلب دارند و آن پیروی انسان از امام است. یکی به دنبال امام حقّ است و یکی به دنبال امام باطل. تعبیر قرآن کریم و مجید الهی این است که پیشوایان آن جبهه باطل را نیز ائمّه کفر تبیین می¬کند؛ یعنی آنها هم امام و پیشوایند؛ منتها پیشوا برای این که انسان را به گمراهی و ظلمات، به بیچارگی و بدبختی و نفس امّاره هدایت کنند. آرام آرام او را به جبهه باطل میبرند، طوری که دیگر فرسنگها از آن مقام انسانیّتش دور شود و دیگر اصلاً ولو به لحظهای یک درجه از انسانیّت در او نباشد! شیطان مجسّم بودن قاتلان ابی عبدالله(علیه الصّلوه و السّلام)! حضرت شیخنا الاعظم، حضرت مفید عزیز(روحی له الفداء و سلام اللّه علیه) یک تعبیر بسیار عالی و زیبایی را راجع به خوابی که ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) در شب عاشورا دیدند - مثل امشبی حضرت بلند شدند و فرمودند: خوابی دیدم؛ دیدم که سگانی به من حمله می¬کنند و یک سگ از آنها مریضتر است و حالت پیسی زیادی دارد - دارند، ایشان می¬فرمایند: در این افرادی که در قتل ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) از هم سبقت گرفتند، ولو به لحظهای یک خصوصیّت انسانی وجود نداشت؛ یعنی اینها دیگر مجسّمه همه شیاطین شدند. شیطان مجسّم؛ شیطانی است که صورت ظاهرش انسان است امّا درونش پر از خبائث است و حتّی در یک نقطه از قلبش امید به نور نیست. برای همین است که با این همه خطبی که حضرت روز عاشورا خواندند، معالأسف اینها برعکس شدند و شروع کردند به هلهله کردن! حتّی فرماندهان آن¬ها ترسیدند که نکند بعضیها که یک مقدار در درونشان نور حقّ هست، آن نور روشن شود، شعله بگیرد و وجودشان پر از نور شود؛ لذا گفتند: هلهله کنید که صدای وجود مقدّس امام حقّ، جبهه نور، به آنها نخورد که نکند تغییر حالت به وجود بیاید و اینها نفس امّاره را زیر پا بگذارند. دیگر آنوقت مطیع حقّ و مطیع نور و مطیع هادی شوند و از او تبعیّت کنند، «فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ» . آنوقت دیگر خوفی هم نداشته باشند که پاره پاره میشوند «فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ»، دیگر حتّی حزنی نداشته باشند که بعد از ما چه بر سر دین میآید، «وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ». دیگر میگویند: آن کسی که صاحب دین است، خودش دین را حفظ میکند؛ آن که صاحب ناموس و اموال ماست، خودش ناموس و اموال ما را حفظ میکند. تبعیّت از امام بر حقّ همین میشود. امام بر حقّ؛ همنشین عظمای اولیاء خدا! ابلیس؛ همنشین شیاطین عالم! پس چرا عدّه¬ای به سمت جبهه حقّ و عدّه¬ای به سمت جبهه باطل میروند؟ به خاطر تبعیّت از امامشان. لذا در روایات امام را به عنوان همنشین اعظم بیان کردهاند. اینطور تبین کردهاند: آن همنشین عظمای شما امام بر حق است «جلیسکم العظمی الامام الحق لطریق اللّه تبارک و تعالی»؛ یعنی اگرچه صورت ظاهر شما همنشینی نکرده باشی امّا از این باب که شما به او اعتماد داری، حرفهای او همنشینی است. همانطور که قرآن کریم و مجید الهی میفرماید: «ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فیهِ هُدىً لِلْمُتَّقینَ» که بعد فرمود خصوصیّتشان هم این است: «الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ» . پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) را ندیدند، ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) را ندیدند، امّا امروز ناله میزنند، اشک میریزند، فغان میکنند. تا اسم حسین(علیه الصّلوة و السّلام) میآید، دگرگون میشوند. همان که نبیّ مکرّم(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند که این حرارت در دل مؤمن است . اسم ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) غوغا میکند، محشر به پا میکند و قلبها را دگرگون میکند. اسم قمر منیر بنیهاشم(علیه الصّلوة و السّلام)، اسم علیاکبر، اسم بیبی دو عالم(علیها الصّلوة و السّلام) و ... در دل¬ها دگرگونی ایجاد میکند. یک موقعی میبینی اصلاً ناخودآگاه تا میگوید: «السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ»، حال انسان، متغیّر میشود. من راجع به ولیّ خدایی این را دیدم. ایشان از کسی ناراحت شده بود و میخواست دیگر او را تحویل نگیرد و از او خوشش نمیآمد. یک کسی از اولیاء و اوتاد به آن شخص دستور دادند، گفتند: جلوی آن بزرگوار برو و بگو: «السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ». همین که این بیان شد، ایشان تغییر حال دادند. با سلام اشک ریختند و بعد روضه و ...، دیگر سبک شدند! چگونه بعضیها این¬چنین قلبشان در تسخیر ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) است؟ حضرت را ندیدهاند امّا چون «یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ» هستند، ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) همنشین آنهاست. لذا اینها همنشین وجود مقدّس ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) و وجود مقدّس حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین)، میشوند. از آن طرف، شیاطین عالم، همنشین ابلیساند. خیلی عجیب است! میرزای نائینی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میگفتند: پدرم زیارت وارث میخواند. آخر زیارت یک مرتبه گفت: «یا لیتنا کنّا معکم فأفوز فوزاً عظیماً». من محضرشان بودم، گفت: حسین جان! حسین جان! و بعد افتاد و مدهوش شد. به هوش که آمد عرض کردم: چه شد؟! فرمود: تا این جمله را گفتم، دیدم سپاه ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) آنجاست و من هم آنجا هستم و خود حضرت زره بر تن من کردند. یعنی اگر قلبت به حقیقت با امامت و در ید امامت باشد و مطیع امام باشی، تو گویی آنجا و با ایشان هستی. اسّ و اساس رشد در هر دو جبهه حقّ و باطل پس در هر دو حالت، چه جبهه حقّ و چه جبهه باطل، اسّ و اساس رشد، مطیع امام بودن است. پروردگار عالم هم بیان میکند: «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ» مؤمنین اینطور هستند که الله ولیّ آنهاست. ما که پروردگار عالم را نمیبینیم، لذا اصل آن ولایت در حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) است و استمرار ولایت حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین)، آن کسانی هستند که به عنوان مردان خدایند «مَنْ کَانَ مِنَ الْفُقَهَاءِ صَائِناً لِنَفْسِهِ حَافِظاً لِدِینِهِ مُخَالِفاً عَلَى هَوَاهُ مُطِیعاً لِأَمْرِ مَوْلَاهُ» . «حَافِظاً لِدِینِهِ» این افراد دین را حفظ میکنند و حاضرند خودشان را در راه دین تکّهتکّه کنند. معلوم است نمونه بارز بعد از معصوم(علیه الصّلوة و السّلام)، آن علمای عامل، همان امثال شهید مدرّس عظیمالشّأن(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، میرزای شیرازیبزرگوار(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، امام راحل(اعلی اللّه مقامه الشّریف) و ... هستند. الآن هم اطاعت از وجود مقدّس امامالمسلمین، رهبر عظیمالشّأنمان(مد ظلّه العالی)، همان اطاعت از ولایت ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) است. پس آن که در جبهه حقّ افتاد، به امام اقتدا کرده است و همنشین عظمایش امام است. برای این هم که انسان به آن همنشین عظمی برسد، باید با مردان نیک، با خوبان عالم، با ابرار و اولیاء و عرفای عظیمالشّأن نشست و برخاست کند. این باعث میشود تا حالش متغیّر شود، وضعش تغییر کند و او را با امام اتّصالی باشد. چگونه قلبمان در تسخیر وجود مقدّس امام زمان(عجّل الله تعالی فرجه الشّریف) شود؟ آیا الآن قلب من و شما در تسخیر وجود مقدّس آقاجانمان، حضرت حجّت بن الحسن المهدی(صلوات اللّه و سلامه علیه) هست یا خیر؟ چگونه قلب در ید مقدّس آقا تسخیر میشود؟ یک راه، فکر دائم به آقاست. چگونه دائم در فکر آقا باشیم؟ من بارها در درس اخلاق عرض کردم؛ گفتم: آخر شب، موقعی که به تعبیری دیگر مسواکت را هم زدی و میخواهی بخوابی و برقها خاموش است، دو سه دقیقه با آقاجان حرف بزن. گفتم: ای طلبه عزیز! در حجرهات هستی، ای دانشجوی عزیز! در خوابگاهت هستی، ای همه ما! اگر در خانه هستیم، از همسر جدا شویم و ...، دو سه دقیقه با آقاجان حرف بزنیم. همان¬طور که عرض کردم، یکی از ملاک¬های این که حقّ هستیم یا باطل و یا در لوّامهای هستیم که داریم نفسمان را ملامت میکنیم؛ همین است که ببینیم هر شب توفیق صحبت با آقاجان را داریم یا خیر. اگر اعمال روزمان، اعمال خوب بود، طبیعی است شب موفّق به صحبت با آقاجانمان می¬شویم. یک دلیل و برهان دیگر هم این است که اگر امامت و ولایت، و استمرار امامت و ولایت را نپذیری، یقین بدان شب نمیتوانی سخن بگویی. البته علاوه بر پذیرش ولایت، این مطلب هم مهم است که انسان باید گناه را مواظبت کند؛ چون میخواهد با امام زمانش همنشین شود. نمیشود انسانی که گنهکار است، توفیق داشته باشد شب با آقاجانش حرف بزند. نفوس مطمئنّه در سپاه ابی عبدالله(علیه الصّلوه و السّلام) حالا شما ببینید، مثل امشب که شب عاشوراست، در کربلا چه خبر است! وجود مقدّس زین¬العابدین، امام العارفین(صلوات اللّه و سلامه علیه) نقل میکنند که وقتی در شب عاشورا وجود مقدّس آقاجان، ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) اصحاب را جمع کردند، فرمودند: من بیعتم را برداشتم، «أَلَا وَ إِنِّی قَدْ أَذِنْتُ لَکُمْ فَانْطَلِقُوا جَمِیعاً فِی حِلٍّ لَیْسَ عَلَیْکُمْ مِنِّی ذِمَامٌ هَذَا اللَّیْلُ قَدْ غَشِیَکُمْ فَاتَّخِذُوهُ جَمَلًا» آگاه باشید که من به شما در رفتن اجازه دادم، همه شما بروید. یک موقع نگویید: ما بیعت کردهایم و مجبوریم بمانیم. دیشب عرض کردم که وفا چقدر عالی است! روایات مهمی در مورد آن بیان کردم، تا جایی که فرمودند: اصلاً اگر کسی وفا نداشته باشد، انسان نیست و به دوستی او دیگر نباید اعتماد کرد. عرب در این عهد و پیمان به مطالب زیادی قائل بود. لذا حضرت فرمودند: من بیعتم را برداشتم «لَیْسَ عَلَیْکُمْ مِنِّی ذِمَامٌ». یک موقع نگویید: بیعت است و باید بمانیم؛ من این گره بیعتم را از شما برداشتم. دیگر تعهّدی به من ندارید. شب است، لیل است و ظلمانی، شما از این پوشش استفاده کنید و حرکت کنید و بروید. حضرت این طور بیان فرمودند که در شب چطور شتر راهبری میکند، شما هم مثلتان همان باشد؛ با همان حالت در این خنکایی که در شب است، حرکت کنید و بروید. شیخنا الأعظم، حضرت مفید عزیز(روحی له الفداء و سلام اللّه علیه) در ارشاد میفرمایند: وقتی آقا این حرف را زد، همه این کسانی که مانده بودند؛ هم از اهلبیت عصمت و طهارت و بنیهاشم و هم از اصحاب، اوّل گریه کردند؛ یعنی احساس شرمساری کردند که امشب مولای ما چه می¬¬گوید؟! آیا به ما اعتماد ندارد؟! آیا از ما بی¬وفایی دیده؟! این چیست که از ما می¬خواهد؟! بعد هر کدام از اهلبیت و اصحاب و سپاه حضرت بلند شدند و یک مطالبی را بیان کردند. حالا بنیهاشم را می¬گویی اهلبیتاند امّا ببینید وقتی سپاه حضرت در نفس مطمئنّه قرار می¬گیرند، تا کجا پیش می¬روند؛ «یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی إِلى رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً فَادْخُلِی فِی عِبادِی وَ ادْخُلِی جَنَّتِی» . آن مرد عظیمالشّأن و الهی، حاج آقا ارباب اصفهانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در یک تعبیر بسیار زیبا و عالی، بیان فرمودند: استاد ما، آقا جهانگیرخان قشقایی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند: صورت ظاهر این آیه شریفه همان¬طور که روایات هم دارد، مختص به ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) است امّا به هر کسی که مقتدایش ابیعبدالله باشد، احاطه پیدا می¬کند و او هم مشمول این میشود؛ یعنی به همه شهدای کربلا و هر کسی که بتواند در این راه قدم بردارد، می¬شود بیان کرد: «یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ»؛ یعنی پروردگار عالم دارد به او خطاب می¬کند: ای نفس مطمئنه! «ارْجِعِی إِلى رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً». ایشان بیان فرمودند: دلیل همان «فَادْخُلِی فِی عِبادِی» است؛ چون عباد یعنی بندگان؛ معلوم میشود هر کس نفس مطمئنّه است، در یک جایی می¬رود که آن هم همان «جَنَّتِی» است. بارها عرض کردم جنّات و رضوان در قرآن تکرار شده امّا یک بار بیشتر در قرآن «جَنَّتِی» نداریم؛ «فَادْخُلِی فِی عِبادِی وَ ادْخُلِی جَنَّتِی»؛ «جَنَّتِی» یعنی آن جایی که من هستم و تو؛ یعنی دیگر نه حوری هست، نه انهار هست. این¬ها مال اهلش است؛ برای آن¬هایی که می¬خواهند مشغول بازی شوند. اینجا محلّ نقل¬بازی است که نقلی بخورند، حوری باشد، انهاری باشد، میوه¬هایی باشد و ...؛ ولو آنها در این دنیا خوب بودند و اعمال خوب هم انجام دادند و از بهشتیان هستند، امّا «جَنَّتِی» برای من است و تو. محلّ عشق¬بازی است؛ محلّی که فقط من هستم و تو. لذا وجود مقدّس اباالفضل العباس(علیه الصّلوة و السّلام) و هر کدام از برادران ایشان بلند شدند و مطالبی را بیان کردند. بیان شده که اینجا وقتی قمر منیر بنیهاشم(علیه الصّلوة و السّلام) بلند شدند، جملات عجیبی را بیان کردند؛ از جمله این که نفرمودند: برادر، فرمودند: مولای من! آقای من! فردای قیامت جواب جدّت رسولالله را چه بدهیم؟! ...........
|
|
|