بسمه تعالی
سخنرانی حضرت آیت الله دکتر روح الله قرهی(مدّ ظلّه العالی)
موضوع: یهودشناسی
(علّت انحراف امّت)
شب بیست و یکم صفر المظفّر 1434 جلسه 15 تاریخ: 14/10/91
حبّ دنیا؛ زمینه امام کُش شدن امّت
عرض کردیم وقتی امّت به شهوت و دنیاطلبی گرفتار شد، حبّ به دنیا باعث میشود خود امّت امام را بکشند؛ یعنی امّت، امامکش میشود.
سپس این سؤال مطرح شد که آیا نبیّ مکرّم، حضرت محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) باب معرفتی را نسبت به حضرات معصومین و امامان همام(علیهم صلوات المصلّین) تبیین نفرموده بودند؟ حسب روایاتی که از اهل جماعت خواندیم عرض شد: امّت میدانستند که بعد از پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) باید به چه کسانی مراجعه کنند و پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) این باب معرفتی را گشوده بودند.
پس سؤال این است: چه شد که بعد از این گشودن باب معرفتی، معالأسف باز امّت به بیراهه رفت؟ عرض کردیم مولیالموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) فرمودند: چون به دنیا روی کردید، حبّ به دنیا عامل این مطلب شد، لذا گرفتار شدید.
دو خصلت امّت که سبب نگرانی پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) شده بود
نکته بسیار عالی و عجیبی را وجود مقدّس خاتم الأنبیاء، محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) بیان میفرمایند، حضرت میفرمایند: «إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَى أُمَّتِی الْهَوَى وَ طُولُ الْأَمَلِ»[1] بدانید آنچه که مرا بیش از همه نگران امّتم میکند، دو خصلت است: یکی هوی و هوس و این نفس دون (نفس امّاره) و دیگری آرزوهای دراز.
بعد فرمودند: «أَمَّا الْهَوَى فَإِنَّهُ یَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ» هوی و هوس عامل این است که آدمی را از حقّ، با این که میداند حقّ است، باز میدارد. «وَ أَمَّا طُولُ الْأَمَلِ فَیُنْسِی الْآخِرَةَ» و معلوم است، طبعاً آرزوهای دراز هم عامل میشود، انسان آخرت را فراموش کند.
طوری که به قول وجود مقدّس ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) با آرزوهایی که دارد مشغول به دنیا میشود امّا یک دفعه میبیند در قبر قرار گرفته است!
یا من بدنیا إشتغل، قد غرّه طول الأمل الموت یأتی بغتة و القبر صندوق العمل
علّت گریه پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) در روزهای آخر عمر شریفشان
در روایت شریفی نقل شده که انس میگوید: «دَخَلْتُ عَلَى النَّبِیِّ ص وَ هُوَ نَائِمٌ عَلَى حَصِیرٍ قَدْ أَثَّرَ فِی جَنْبِهِ»[2] در آن روزهای آخر به محضر مبارک پیغمبر اکرم(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) رفتم، حضرت بر یک حصیر خوابیده بودند که بر پهلوی مبارکشان جای انداخته بود. حضرت از من سؤال کردند: «قَالَ أَ مَعَکَ أَحَدٌ غَیْرُکَ» آیا کسی با تو هست؟ «قُلْتُ لَا» گفتم: خیر، کسی با من نیست.
بعد حضرت شروع کردند نکاتی را بیان فرمودند. «قَالَ اعْلَمْ أَنَّهُ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلِی وَ طَالَ شَوْقِی إِلَى لِقَاءِ رَبِّی وَ إِلَى لِقَاءِ إِخْوَانِیَ الْأَنْبِیَاءِ قَبْلِی» فرمودند: بدان اجل من رسیده است و شوق زیادی به لقاء پروردگار عالم و برادرانم از انبیاء گذشته دارم.
«ثُمَّ قَالَ لَیْسَ شَیْءٌ أَحَبَّ إِلَیَّ مِنَ الْمَوْتِ» سپس فرمودند: انس! هیچ چیزی برای من محبوبتر از مرگ نیست «وَ لَیْسَ لِلْمُؤْمِنِ رَاحَةٌ دُونَ لِقَاءِ اللَّهِ» و اصلاً برای هر مؤمنی، هیچ چیزی راحتتر و آرامشبخشتر از این نیست که لقاء پروردگارش را مدّ نظر بگیرد و ملاقات با ذوالجلال و الاکرام داشته باشد. «ثُمَّ بَکَى» سپس گریه کردند.
انس تعجّب کرد، دید حضرت اوّل اینگونه بیان کردند که من مشتاق به مرگم و لقاء خدا را میخواهم، نه تنها من، انبیاء و اولیاء هم به لقاء پروردگار عالم اشتیاق دارند و اصلاً هر مؤمنی اینگونه است که جز با دیدار خداوند و لقاء پروردگار آسوده نمیشود امّا بعد حضرت گریان شدند! لذا میگوید پرسیدم: «قُلْتُ لِمَ تَبْکِی» برای چه گریه میکنید؟
«قَالَ وَ کَیْفَ لَا أَبْکِی وَ أَنَا أَعْلَمُ مَا یَنْزِلُ بِأُمَّتِی مِنْ بَعْدِی» حضرت فرمودند: چرا گریه نکنم در حالی که میدانم بعد از من چه چیزی در امّت من وارد میشود؟!
«قُلْتُ وَ مَا یَنْزِلُ مِنْ بَعْدِکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ» عرضه داشتم: یا رسول الله! مگر بعد از شما چه چیزی بر سر امّت میآید؟
فرمودند: «قَالَ الْأَهْوَاء الْمُخْتَلِفَةُ وَ قَطِیعَةُ الرَّحِمِ وَ حُبُّ الْمَالِ وَ الشَّرَفِ وَ إِظْهَارُ الْبِدْعَة» خواستههاى گوناگون، و بریدن رشته خویشاوندى و عشق به مال و مقام و پدیدار شدن بدعت در دین که من از اینها بر امّتم نگرانم.
دین در چه ظرفی، حیات بخش خواهد بود؟
اصلاً درد همین است که همه اینها براساس همان هوی و هوس است. این که من دائم عرض میکنم عزیزانم! حتماً باید همه چیز با اخلاق باشد، همین است؛ چون پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: «الخلق وعاء الدّین»[3] اخلاق ظرف دین است.
بارها گفتهام ببینید این آبی که حیاتبخش است، اگر در ظرف کثیف باشد، نه تنها دیگر حیاتبخش نیست، بلکه مضرّ است و آن آبی که پروردگار عالم فرمود: همه اشیاء به واسطه آن حیات دارند، برای انسان ضرر خواهد داشت!
بارها گفتهام: همه چیز آب دارد؛ این عبا آب دارد، این میکروفن آب دارد. اصلاً سوختن، تبخیر آب است، وقتی که چیزی میسوزد؛ یعنی آبش تبخیر میشود. لذا دیگر موجودیّت ندارد و پودر میشود. «وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ»[4] حیات همه اشیاء به آب است.
دین خودش حیاتبخش است امّا لازم است در ظرفی باشد که آن ظرف، ظرف اخلاق است. اگر بدون اخلاق باشیم، همه چیز خراب میشود. ببینید بر هر چیزی که دست میگذاریم، هر مسئلهای را چه وجود مقدّس پیامبر اکرم، حضرت محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)، چه دیگر حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین)، تبیین میکنند، حتماً در آن حبّ به دنیا و حبّ به مال و بنون وجود دارد. اینها همه هوی و هوس و نفس امّاره است. بالجد اگر اخلاق درست شد، همه چیز درست میشود و مدینه فاضله میشود.
عوامل عدم کارایی معرفت
باز حضرت در جای دیگری فرمودند: «أخاف على أمّتی من بعدی ثلاثا»[5] من از سه چیز بر امّتم میترسم - خیلی عجیب است! گفتم این معرفت وجود داشته، ولی وقتی هوی و هوس بیاید اجازه نمیدهد این معرفت، کارآیی داشته باشد -
فرمودند: «ضلالة الأهواء»، این که کسی به واسطه هوی و هوسش گمراه شود. لذا این هواهای نفسانی، گمراهکننده است.
«و اتّباع الشّهوات فی البطون و الفروج»، این که از شهوات نفسانی اطاعت کند، به خصوص شهوت شکم. شکم به تعبیری سیرمانی ندارد، آن که «الَّذِی جَمَعَ مالًا وَ عَدَّدَهُ»[6] است، دائم میخواهد. یکی هم همین شهوت جنسی است که بشر را بیچاره کرده است.
و بعد هم فرمودند: «و الغفلة بعد المعرفة» غفلت بعد از معرفت؛ یعنی معرفت را پیدا کرده، پیامبر عظیمالشّأن(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) و حضرات برایشان تشریح کردهاند، میدانند حقّ با کیست امّا غافل میشوند.
در جنگ نهروان وقتی مولیالموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) بر کسانی که کشته شده بودند، رد شدند، فرمودند: اینها همانهایی بودند که قرآن میخواندند. مالک اشتر بیان میکند: پرسیدم: چرا اینطور شدند؟ حضرت فرمودند: اینها شناخت به قرآن داشتند، شناخت به من داشتند، شناخت به پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) داشتند امّا هوی و هوس، حبّ به ریاست و نفس دون، عامل هلاکت آنها شد.
میدانند حضرت کیست و معرفت دارند امّا هوی و هوس، نفس دون و شهوت - چه شهوت شکم، چه شهوت جنسی - عاملی برای بدبختیشان میشود و گرفتار و غافل میشوند. لذا هوی و هوس، انسان را بیچاره میکند؛ طوری که دیگر به معرفت پشتپا میزند، به حکمت پشتپا میزند و گرفتار میشود.
یزید و شادی از انتقام خون اجدادش!
برای همین متأسّفانه میبینیم در قضیه عاشورا، امّت، خودش عامل بود. طوری که خود دشمن اقرار به این میکند که چون امّت غفلت کرد، ما حکومت را به دست گرفتیم.
حضرت شیخ صدوق(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در روایتی که به وجود مقدّس حضرت سیّد السّاجدین، امام العارفین، حضرت زینالعابدین، علیبنالحسین(صلوات اللّه و سلامه علیهما) میرسد، بیان میکند که حضرت فرمودند: وقتی ما را بر یزید ورود دادند، سر ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) را درون تشت جلوی یزید گذاشتند و آن ملعون با چوبی که در دست داشت شروع کرد بر دندانهای آن حضرت زدن و خواندن این اشعار:
لعـبـــت هاشـــــم بالـملک فــلا خـــبر جاء و لا وحــى نزل
لست من خندف ان لم انتقم من بنی أحمد ما کان فعل
ملعون تا اهلبیت را دید، بیان کرد که بنیهاشم با حکومت بازی کردند و ... که اینها نشان میدهد که اگر امّت غافل باشند، حاکمیّت دست چه کسانی میافتد! همانطور که اباسفیان در پیری و موقعی که کور شده بود، گفت: کسی نیست؟ گفتند: نه. گفت: به لات و عزّی قسم، اصلاً این پیامبر نبود، نه خبری آمده و نه وحیای نازل شده - ببینید چگونه فطرت کثیف خودشان را نشان میدهند -
بعد یزید ملعون خودش اقرار میکند و میگوید: کاش اجداد من بودند تا انتقامی را که من گرفتم، میدیدند. آنجا در بدر آنطور شد، من اینجا از بنی احمد انتقام گرفتم، «من بنی أحمد ما کان فعل».
فرورختن ابّهت یزید با خطبه قهرمانانه حضرت زینب و زین العابدین(علیهما الصّلوة و السلام)
لا اله الا الله! حضرت بیان میکنند: وقتی اینطور شد، عمّه ما زینب(سلام اللّه علیها) گریبان چاک زد و با صدای سوزناک شروع کرد به صدا زدن: یا رسول الله! یا حبیب الله! بعد پدرش را صدا زد، بعد مادرش را صدا زد، بعد برادرش امام حسن را صدا زد و بعد امام حسین را صدا زد. جالب این است که با عنوان «یابن رسول الله» هم بیان میکرد تا دیگران هم متوجّه شوند که اینها چه کسانی هستند.
بعد حضرت بلند شدند، ایستادند و به جمعیّت رو کردند و در آغاز کلام خود، حمد خدا را بیان کردند و بر پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) درود فرستادند. بعد فرمودند: یزید! تو میگویی خبری نبود، به خدا قسم که پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) بر حقّ بود. بعد این آیه قرآن را خواندند که کافران مپندارند که چون مهلتشان دادیم، برای آنان نیک است؛ بلکه بر گناهان آنها افزوده میشود و فردای قیامت کیفرشان، عذابی خوارکننده خواهد بود.
بعد حضرت زینب کبری(علیها الصّلوة و السّلام) رو به یزید کردند و فرمودند: یابن الطلقاء! ای فرزند آزادشدگان! - چون در زمان فتح مکّه، پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) همه اینها را آزاد کردند - آیا تو تصوّر کردی که میخواهی ما را خوار کنی؟! زنان و کنیزان خود را پشت پردهها قرار دادی و ما را که دختران پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) هستیم، به اسیری گرفتهای و میخواهی پردهای حرمت ما را بدری؟! چهرههای ما را آشکار ساختی و ما را شهر به شهر بردی. مردم همه ما را نگریستند؛ دور و نزدیک، غایب و حاضر، شریف و پست، به چهره دختران پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) نگاه کردند! آیا تو از خدا و رسولش نمیترسی؟!
ببینید حضرت در ادامه چگونه صحبت میکنند: میفرمایند: من میدانم و خود تو هم گفتی که منکر خدا، منکر دین و وحی هستی.
یکدفعه یزید وحشت کرد. او شاعر بود و معمولاً شعرها را در مستی میگفت!
حضرت اینگونه ادامه میدهند: بله، از تو شگفت نیست که اینگونه عمل کنی، چون تو خود بیان کردی که هیچ دینی نیامده است، هیچ وحیای نیامده است و هیچ خبری نیست. پس ای یزید! تو بر چه کسی داری حکومت میکنی؟!
بعد رو به مردم کردند و فرمودند: آیا شما مسلمانید؟ این که به اصطلاح حاکم شماست که میگوید: هیچ دینی نیست! - دخطبه حضرت در مقابل یزید، خیلی عجیب است! -
بعد فرمودند: تو با کسی جنگیدی که پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) بارها فرمودند: او از من است و من از او. تو با سرور شهیدان جنگیدی. تو به روی رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) شمشیر کشیدی و هر کس در انکار حقّ و پیامبر خدا(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)، سرسختتر و در دشمنی، آشکارتر و نسبت به پروردگار، سرکشترند؛ اینها نتیجه کفر و کینهای است که از کشتگان بدر در دل دارند - همانطور که خود یزید هم گفت: ای کاش اجداد من بلند شوند ببینند من چه انتقامی گرفتم -
لذا حضرت میفرمایند: همه این اعمال به عنوان انتقام است. بعد میفرمایند: ای مردم! اینان در دشمنی با ما خاندان درنگ نمیکنند. این، کسی است که نگاهش به ما دشمنانه و کینهتوزانه است و کفر خود را به پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) آشکار میسازد و بر زبان میآورد، از روی خوشحالی نسبت به کشتن فرزندان پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) و اسیر کردن فرزندان او - حضرت مدام میگویند: «پیامبر»، که مردم بفهمند از چه خاندانی هستند - گستاخانه و بیشرم پدران خود را صدا میزند که شادی کنند و به او دست مریزاد گویند - این مطلب در ادامه شعر کذایی یزید ملعون هست که میگوید: برخیزید ببینید من چه کردم. بلند شوید به من دست مریزاد بگویید، من انتقام شما را هم گرفتم -
حضرت در ادامه میفرمایند: ای مردم! حواستان هست چه کسی بر شما حاکم است و چه کسی اینطور شما را جمع کرده؟ اصلاً برای چه چیزی؟! - البته حالا عرض میکنم که زینب کبری(علیها الصّلوة و السّلام) در نهایت بیان میکنند که این امّت هستند که عامل این حوادث شدهاند. لذا بحث امّت یک بحث بسیار مهمّی است -
در ادامه حضرت برای مردم تبیین میکنند که این ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) چه کسی است. میفرمایند: بر دندانهای اباعبدالله که بوسهگاه پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) بوده است، چوب میزند و شادی در چهرهاش آشکار است!
بعد به یزید خطاب کردند: به جانم سوگند ای یزید! با ریختن خون سرور جوانان بهشت - مردم این را بارها شنیدهاند که پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرموده: اینها سیّدان شباب اهل الجنّه هستند - بر زخم دیرین نیشتر زدی، ریشه ما را برآوردی و به نیاکان مشرک خود تقرّب جستی. پدرانت را هم صدا زدی، به گمان این که صدایت را میشنوند امّا به زودی آرزو خواهی کرد که کاش دستانت، شل و قطع میشد - که همین هم شد -
با این خطبه، اوضاع مجلس به هم ریخت و مردم گریه میکردند. حالا نهایتش عرض میکنیم که خود همسر یزید آمد و گفت: این چه وضعی است؟!
بعد از حضرت زینب(علیها الصّلوة و السّلام) هم حضرت زینالعابدین(علیه الصّلوة و السّلام) خطبهای خواندند و در قسمتی از آن فرمودند: «أَنَا ابْنُ مَکَّةَ وَ مِنَى أَنَا ابْنُ زَمْزَمَ وَ الصَّفَا»[7] و شروع کردند خودشان را اینگونه معرّفی کردند: من فرزند مکّهام، من فرزند زمزمم، من فرزند صفا و مروهام و ... . حضرت تعابیر عجیبی را بیان کردند که در مجلس یزید غوغایی به وجود آمد. میدانید بعد هم که یزید دستور داد اذان بگویند، حضرت فرمودند: به اذانگو گفتی اذان بگوید، حالا بگو: این کسی که اسمش را در اذان بردند، آیا جدّ توست یا من؟ که باز هم مجلس به هم ریخت.
اجازه عزاداری دادن یزید به اهل بیت!
طوری شد که یزید درست روز بعدش گفت: من نگفتم بکشند، من گفتم آنها را برای بیعت کردن دستگیر کنند امّا این ابنزیاد معلون سرخود این کار را کرده و من چنین چیزی نگفته بودم. بعد هم گفت: اصلاً ابن زیاد غلط کرده این کار را کرده. یعنی منکر همه مطالب شد و گفت: من دستور ندادم. ابن زیاد زیادهروی کرده و به من ربطی ندارد!
جالب این است، عرض کردم همه مورّخین نوشتند که یزید اجازه داد اهلبیت، هفت روز در شام بمانند و عزاداری کنند. در شام بلا؛ همان شامی که بر اهلبیت سخت گذشت، اوّل در ورودی شهر، آنگونه اذیّت شدند، بعد هم آنها را از محله یهودیها گذراندند - یهودیهایی که از یثرب خارج شدند و یک عدّهشان به شامات آمده بودند - و از بالای سرشان آتش ریختند و به آنها سنگ زدند. خود زینالعابدین(علیه الصّلوة و السّلام) فرموده است: عمامهام سوخت و چون به غل و زنجیر بودم و حتّی نمیتوانستم عمامهام را از سر بردارم، آتش به موهایم گرفت. اینطور میخواستند نعوذبالله، نستجیربالله اهلبیت را در آنجا خوار کنند.
شامی که آنقدر در آن بر اهلبیت سخت گذشت که وقتی از حضرت زین العابدین(علیه الصّلوة و السّلام) سؤال میکنند: کجا بیشتر از همه جا بر شما سخت گذشته؟ فرمودند: «الشّام الشّام الشّام». امّا طوری همه چیز عوض شد که در همین شام بلا، یزید گفت: اجازه دارند که هفت روز عزاداری کنند.
روضهخوانی و مصیبتخوانی از همان جا شروع شد، اوّل کسی که روضهخوان کربلا بود، خود زین العابدین(علیه الصّلوة و السّلام) است. زینب کبری(علیها الصّلوة و السّلام) هم زنها را جمع میکردند و مطالب را تبیین میکردند، بیان میکردند: میدانید ما که هستیم؟! و ... .
خیلی از آنها هم شرمنده و خجالت زده شدند؛ چون بعضی از آنها طور دیگری فکر میکردند و از این که اینها را گرفتند و اسیر کردند، شاد و خرّم بودند. خیلی از آنها هم دلشان برای بچّههایی که با آن وضعیّت بودند، میسوخت و میآمدند صدقه میدادند که زینب کبری(علیها صلوة و السّلام) آنها را میگرفتند و کنار میگذاشتند و میفرمودند: «الصدقة لنا حرام».
خیلی بر اهل بیت سخت گذشت امّا برای خدا صبر کردند. خیلی بد است بخواهند یک عزیزی را اینطور خوار کنند! شما تصوّر کنید یک کسی عزیز باشد، آن هم در عزّت کامله، بعد اینطور شود!
امّا ببینید همین خطبه چه کرد که آن ملعون ترسید. وجود مقدّس آقا زین العابدین(علیه الصّلوة و السّلام) را خواست، گفت: آقا! شما چه میخواهید؟ هر چه شما بخواهید، قبول است. ابن زیاد غلط کرده، اشتباه کرده، من دستور ندادم. یکی از درخواستهایی که حضرت داشتند این بود که هفت روز به ما اجازه عزاداری بدهید.
لذا مجبور شد اجازه بدهد هفت روز عزاداری بگیرند. بعد از روز هفتم چون شنید که اوضاع آنجا به هم خورده و شام، شام دیگری شده، بلافاصله صبح روز هشتم، بعد از نماز صبح، کاروان را حرکت دادند و دیگر اجازه ندادند در شام بمانند و آنها را سریع بیرون بردند.
خواری عزیز و زیبایی!!!
لذا وقتی همان ابنزیاد معلون در کوفه به حضرت زینب کبری(علیها صلوة و السّلام) شماتت کرد که دیدی چه شد؟! و ایشان فرمودند: «مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلًا»[8] هیچ ندیدم إلّا زیبایی، واقعاً همین است. این زیبایی است. البته، واقعاً سخت است. عرض کردم خیلی سخت است یک عزیزی که در آن اوج عزّت است، خوار شود! تصوّر کنید یک کسی در محلّی، فامیلی، قومی؛ عزیز است و بالاخره بزرگ آن قوم است، حالا یک طوری خوار و ذلیل شود، خیلی بد است! امّا چون برای خدا بود، زیبا بود.
لذا فرمودند: نگذارید کسی خوار شود. حتّی عرض کردم سیره پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) این بود که وقتی در جنگها، بزرگان قوم و خانوادههایشان را میگرفتند، میفرمودند: بزرگان را جدا کنید و به آنها احترام میگذاشتند. میفرمودند: اینها نباید آسیب بینند. اصلاً اینطور بزرگان قوم را احترام میکردند، چون خوار شدن عزیز، سخت است.
خود پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) برای این که به اینها احترام بگذارند حتّی در فتح مکّه فرمودند: هر که در خانه و بیت ابوسفیان پناهنده شود، در امان است؛ خانه ابوسفیانی که خودش منشأ همه فتنههاست. حالا آمده ادّعای اسلام کرده و به ظاهر در کفرش نماند، چون موقعی که مکّه محاصره بود، آمد دست بیعت داد و شهادتین را بیان کرد. مکّه هم که فتح شد، پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) به ابوسفیان عزّت گذاشت امّا ببینید این ملعونها برعکس اینطور کردند. معالأسف اینها نفهمیدند که پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) چقدر پیامبر رحمت است.
بیان شد که حضرت فرمودند: با ریختن خون سرور جوانان بهشت بر زخم دیرین نیشتر زدی و ریشه ما را برآوردی، پدرانت را صدا زده و با ریختن خون وی به نیاکانت تقرّب جستی. پدرانت را صدا زدی، به گمان این که صدایت را میشنوند و به زودی آرزو خواهی کرد که کاش دستانت شل و قطع میشد و مادرت تو را نمیزایید.
لذا «مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلًا» همین است. ببینید حضرت زینب کبری(علیها صلوة و السّلام)چقدر قشنگ دارند تبیین میکنند، میفرمایند: حالا مثلاً جلوی ما به لبان مبارک ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) چوب میزنی که ما را بیشتر خوار و ذلیل کنی؟! طولی نمیکشدکه تو میگویی: ای کاش مادرم من را نمیزایید! فکر نکن تو ما را خوار کردی؛ برعکس؛ تو خوار میشوی. آرزو خواهی کرد که کاش دستانت شل و قطع میشد و مادرت تو را نمیزایید، تو به سوی خشم الهی میروی و آنگاه رسول خدا، دشمنت خواهد بود.
لذا اوّل برای آن که مردم را متوجّه کند، آن کارها را میکند. امّا خودش هم دلش میسوزد، چون دارد اهانت میشود آن هم به کسی که عزیز است. آنطور سر را در تشت بیاورند، بعد با چوب خیزران به این لب و دندان بزنند، واقعاً سخت است. لذا اوّل وا محمّدا میگوید ولی وقتی بلند میشود و قیام میکند، اینطور صحبت میکند: پروردگارا! حقّ ما را بستان، انتقام ما را از ظالمان بگیر، خشم خود را بر آنها ببار که خون ما را ریختند، آبروی ما را ریختند، حامیان ما را کشتند و حرمت ما را شکستند.
اشاره به بحث آخر الزمان و ظهور حضرت حجّت(روحی له الفداء) در خطبه حضرت زینب(سلام الله علیها)
زینب کبری(علیها الصّلوة و السّلام) در ادامه خطاب کرد: ای یزید! کار خود را کردی ولی بدان جز این که پوست خود را دریده باشی، هیچ چیز دیگری انجام ندادی و جز این که گوشت خود را بریدی، چیز دیگری برای تو نیست. به زودی با همین گناه که از کشتن فرزندان پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) بر دوش داری و حرمتشان را شکستهای و خون عترتش را ریختهای، به حضور پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) وارد خواهی شد؛ در حالی که خداوند همه را جمع میکند و پراکندگیهایشان را سامان میبخشد و از ظلمکنندگان به ایشان انتقام میگیرد. پروردگارعالم اینگونه بیان میفرماید: مپندارید آنها که در راه خدا کشته شدهاند، مردهاند؛ بلکه آنها نزد پروردگارشان زندهاند و روزی میخورند و به پاداشی که خداوند از فضل خود به آنها داده است، شادمانند، «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ»[9].
ای یزید! خدا را برای تو بس که بین ما و تو حاکم باشد. برای تو همین قدر بس که دشمنت، پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)، جبرئیل و همه انبیاء هستند. زود است که ببینی مردم بر تو مسلّط میشوند. زود است که ببینی پاداش بدی به واسطه آن ابر ظلمانی که به وجود آوردهای، تو را خواهد گرفت.
لذا حضرت وقتی میفرمایند: «مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلًا»، من چیزی جز زیبایی نمیبینم؛ یعنی میخواهند به او بگویند: فکر نکن حالا که ما را اسیر کردی و به صورت ظاهر خوارمان کردی، پیروز شدی.
(لذا خود حضرت هم در اینجا بیان کردند که چه اتّفاقاتی افتاده است. امّا بعضی از ما از بس نسبت به اهلبیت تعصّب داریم - که خوب هم هست - میگوییم: نه، قضیه معجر نبوده است. یا مثلاً یکی از آقایان بیان کرده بود: معجر یک چیزی بوده که روی روسری و دو چیز دیگر قرار میگرفته است و ... . از بس این اهلبیت قداست دارند - که واقعاً هم دارند - ما نمیتوانیم قبول کنیم و باورمان نمیآید که اینها رخ داده است. واقعاً برای ما سخت است اینها اهلبیت رسول الله را کتک زده باشند، گوش دختران را دریده باشند، روسریهای آنها را کشیده باشند. لذا باورمان نمیآید و میگوییم: آقا این حرفها را نگو، درست هم هست، چون میترسیم، امّا اتّفاق افتاده، چه کنیم؟!)
بعد حضرت فرمودند: ای یزید! این که من اینگونه مطالب را خطاب به تو میگویم، برای این است که چشمهای مسلمانان را گریان و دلهایشان را داغدار ساختی. آن دلها که داغهای سخت دیدند، آن دلها که برای خدا بودند. تو آنها را که بدنهایشان آکنده از خشم خدا بود، بر ما قرار دادی و لعنت پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) بر تو خواهد بود. شیطان در شما لانه کرده و جوجه پرورانده است. شگفت آن که پایان راه پیامبران را نمیدانی و نسل اولیاء را نخواهی، دنیا به دست آزادشدگان خواهد بود - یعنی حتّی بحث آخرالزّمان و این که امام زمان(روحی له الفدا) میآیند را تبیین میکنند - و دودمان تبهکاران از بین میرود. جسدهای آن شهیدان پاک را طعمه گرگان نمودهای! اگر امروز ما را به عنوان غنیمت برداشتهای، خواهی دید که مایه زیان و خسران تو هستیم.
زندگی و عاقبت سراسر خباثت بار یزید!
حضرت مجدّد به بحث خسران دیدن یزید اشاره میکنند که همین هم شد. این ملعون در زندگیاش سه سال و اندی بیشتر حکومت نکرد و طیّ آن سه عمل کثیف و بسیار خبیث انجام داد:
1- ابیعبدالله(علیه الصّلوه و السّلام) را به شهادت رساند.
2- سپاه او به مدینه حمله کرد و گفت: همه این زنان بر شما حلال است. آنقدر خون ریختند که همه از ترس، در مسجد پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) پناه بردند امّا حرم و حریم رسول خدا را هم شکستند.
3- کعبه را سوزاندند و به خاک و خون کشیدند.
یعنی دیگر جانیتر از این یزید ملعون نداریم. تاریخش را هم که بیان کردیم که اصلاً ولد معاویه هم نبود. گفتیم: مادرش میسونه است که پدر میسونه مسیحی و مادرش یهودی است؛ یعنی در دامن مادر یهودی پرورش پیدا کرده است. در زمان کفر و شرک هم بیرقی بر در خانهاش زده و آنجا را مرکز فحشا - به تعبیری کاباره - درست کرده بود. هر کسی میآمد و با او به فحشا میپرداخت و از این راه کاسبی میکرد.
آن شب هم که سه نفر با او جمع شده بودند؛ معاویه، عمرعاص و خالد بن ولید ملعون. یزید هم میگویند: بیشتر شبیه عمروعاص بوده امّا حالا به قرعه یا پول بیشتر، هر چه که بوده، به صورت ظاهر پسر معاویه شده. چون معاویه هم خودش فرزند نداشت و ابتر بود، «إِنَّ شانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَرُ»[10].
حالا ببینید حرامزادهای با این سبک و سیاق، چنین اعمالی انجام میدهد!
قتل امام، پاداش اهل غفلت و هوی و هوس!
لذا حضرت با این خطبه آتشینشان اینگونه بیان میکنند و در فرازهای آخر نکتهای را بیان میفرمایند: این اتّفاق نیافتاد إلّا به این که مردم در غفلت و هوی و هوس بودند و پاداش کسانی که در هوی و هوس غوطهور شوند، این است که امام آنها کشته میگردد.
این که من امروز عرض کردم امّت امامکش بود، همین است. یزید امام را نکشت؛ امّت امام را کشت. متأسفانه وقتی حواسها جمع نباشد، نهایتش همین میشود.
همان روایاتی که در ابتدای بحث خواندم که وقتی وجود مقدّس پیغمبر اکرم(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) در روزهای آخر عمر به انس بیان میکنند: من برای لقاء به خدا شوق دارم و ...؛ بعد گریه کردند، گفتم: چرا گریه میکنید؟! شما که دارید میگویید حتّی مؤمن هم فقط به لقاء با پروردگار عالم خوشحال است! حضرت فرمودند: برای امّت گریه میکنم، چون برای امّت هوی و هوس میآید و ... .
عزیزم! وقتی غفلت کنیم و نفس امّاره و هوی و هوس بیاید، همین است. دوری از امام حقّ و مطیع نبودن، عاقبتش همین میشود.
وقتی جدّی در جریان کربلا دقّت کنیم، همین عاملش بود. درست است نهایتش پیروزی اهلبیت است و شکّی در این نیست امّا این که امّت حالا هی داد میزند و حق هم دارد؛ ما باید تا قیام قیامت و حدّاقل تا ظهور آقا، وقتی اسم سر بریده میآید، فریاد بزنیم؛ چون امّت نباید اجازه میدادند.
امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) نباید شهید میشدند!
عرض کردم میگویند: «فَوْقَ کُلِّ بِرٍّ بِرٌّ»[11] بالاتر از هر برّی، برّ دیگری است، «حَتَّى یُقْتَلَ الرَّجُلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَإِذَا قُتِلَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَلَیْسَ فَوْقَهُ بِرٌّ» مگر آن کسی که در راه خدا کشته شود، که دیگر بالاتر از شهادت هیچ چیزی نیست.
همه هم آرزوی شهادت دارند و میگویند: خدایا! عاقبت ما را ختم به شهادت بکن، یا حدّاقل در رکاب آقاجانمان به شهادت برسان امّا چرا امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) شهید نشدند؟
عرض کردم چون امّت بیدار بود - درود خدا بر این امّت - امام نباید شهید میشدند و شهید هم نشدند.
بلاتشبیه بیان میکنم؛ مثلاً تصوّر کنید دشمن بر ما پیروز شده بود و سر مبارک امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن امامی که آنطور باعزّت بود، را میبرید - فرض است دیگر، تصوّر عیبی ندارد. هم از ساحت خود امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) و هم از شما عزیزان عذر میخواهم - ما مثلاً الان تازه از خواب بیدار شده باشیم که ای داد بیداد! چه شد؟! اماممان که آنطور بود، آن استقبال را از ایشان کردیم، چرا باید یک کاری کنیم دشمن اینطور کند، یا ایشان را ترور کند؟ چرا ما باید اینقدر غافل باشیم؟!
ببینید الآن در فتنه وقتی یک مقدار حرفهایی به امامالمسلمین، رهبر عظیمالشّأنمان میزدند، همه خونهایشان به جوش درمیآمد. برای این منافقین و ناکثین و مارقین و قاسطین، اینهایی که دنبال نفس امّاره هستند خط و نشان میکشیدند که اگر خدای ناکرده یک مو از سر این آقا، رهبر و سیّد ما کم شود، پدر همهتان را درمیآوریم. حق هم همین است، انسان باید برای دفاع از ولیّ خود، خط و نشان هم بکشد.
غفلت امّت، کار را به کجا رساند؟!!
امّا ببینید امّت چه شد - لااله الا الله! درد است دیگر. شما همه این توصیفاتی را که من عرض کردم مدّ نظر بگیرید - اسبها را زین و لجام کردند و مجدّداً بر بدن ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) تاختند. حتّی به بدن کشته شده و به شهادت رسیده، رحم نکردند!
چه شد که این امّت آنقدر غارت کردند که اصلاً دیگر حواسشان نبود؛ فقط هر کس میخواست از دیگری سبقت بگیرد. بعد آن ساربان بیاید ببیند از بس خون بسته شده، دیگر سفت شده و انگشتر از دست مبارک حضرت بیرون نمیآید، جرأت کند خنجرش را دربیاورد و انگشت حضرت را قطع کند؟! غفلت انسان چه میکند؟!!
باید انسان دائم گریه کند. بیهوده نیست که وجود مقدّس آقاجانمان میفرمایند که یاد مصائب که میافتم شب و روز گریه میکنم. سیّد شباب اهل الجنّه باید اینطور شود؟! امّت اینطور کنند؟!
آن امّتی که دیدند پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) سجدهاش را به خاطر ایشان طولانی کرد؛ نه به خاطر این که مثلاً نوهاش است، نه. بعد هم معترض شدند که مثلاً شما میتوانستی دستش را آرام بگیری و پایین بیاوری. آنقدر سجده طولانی شد که بعد از نماز گفتند: یا رسول الله! وحی نازل شده بود، اینقدر سجده را طولانی کردید؟! فرمودند: نه، سیّدان شباب اهل الجنّه روی دوشم بودند.
ببینید پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) «ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى»[12] است؛ حتّی به ایشان گفته شده: باید عنوان سیّدان شباب اهل الجنّه را بگویی. لذا این هم وحی است «إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحى»[13].
آنوقت این وضعیّت بشود! -لا اله الا الله! - بدن مقدّسش را اینطور مثل گرگها تکّهتکّه کنند، بیینید غارتگرها حتّی پیراهن کهنه را هم بردند، پیراهن پاره پاره که دارد خود حضرت چند جا را پاره کردند که طمع نکنند و نگذارند این بدن حضرت عریان بماند. لا اله الا الله! استغفر الله! اصلاً هر کسی باشد از دنیا برود، با هر وضعیّتی، نمیگذارند بدنش عریان بماند امّا ببینید این ناکسها چه کردند!
واقعاً جای سوختن ندارد؟! جای گریه ندارد؟! جای نالیدن ندارد؟! جای فریاد زدن ندارد؟! واقعاً جا ندارد انسان هر سال دو ماه محرم و صفر، و طیّ سال دائم به هر مناسبتی آخر روضه را به کربلا برگرداند؛ ولو به هر روضهای که هست، بیان کند: «لا یوم کیومک یا ابا عبد اللّه» هیچ روزی مثل روز تو نیست؟! برای حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) ایّام وفات و شهاداتشان مصیبتهایشان را میخوانیم امّا آخر بیان میکنیم: «لا یوم کیومک یا ابا عبد اللّه» هیچ روزی مثل روز تو نیست حسین جان!
روز عاشورا غوغایی است! همه هم به خاطر این است که امّت نفهمیدند. حالا هم که فهمیدند دیر شده و تمام شده. لذا حالا باید خون گریه کنند، حالا باید دائم انتظار بکشند که چه زمانی منتقم میآید.
[1] بحارالأنوار، ج: 67، ص: 75، باب: 46
[2] مستدرک الوسائل، ج: 12، ص: 64، باب: 65
[5] نهج الفصاحه، ص: 172، حدیث: 105
[7] بحارالأنوار، ج: 45، ص: 138، باب: 39
[8] بحارالأنوار، ج: 45، ص: 116، باب: 39
[11] بحارالأنوار، ج: 71، ص: 69، باب: 2