بسمه
تعالی
سخنرانی
حضرت آیت الله قرهی (مد ظلّه العالی)
شب پنجم محرم الحرام 1443
تاریخ (22/5/1400)
در مرقومه ذیل مشروح بیانات نورانی معظم له ، برای علاقمندان به
رشته تحریر در آمده است:
هدف اصلی قیام ابا عبدالله (ع)
عرض کردیم حضرت وقتی کنار قبر جد
بزرگوارش قرار گرفت، فرمود: «اللَّهمَّ إنَ هذا قبرُ نبیِّک مُحمَّدٍ صلى الله
علیه و آله، وأنا ابنُ بنتِ نَبیِّکَ، وَقد حضَرنی مِنَ الأمرِ ما قَد عَلِمتَ،
اللَّهمَّ إنِّی أُحِبُّ المَعروفَ، وأُنکِرُ المنکَرَ، وَأَنا أسأَلُکَ یا ذا
الجَلالِ وَالإکرامِ بِحَقِّ هذا القَبرِ وَمَن فیهِ إلَّا اختَرتَ لِی مِن أمری
ما هوَ لَکَ رِضىً، ولِرَسولِکَ رِضىً، ولِلمُؤمِنینَ رِضَىً[1]»
خدایا این قبر پیامبر توست، نبی توست، من هم فرزند دختر پیغمبر تو هستم. ای خدا تو
می دانی برای من پیش آمدی رخ داده است .خدایا من معروف را دوست دارم.
یکی از مطالب معروف این است که انسان به دیگران کمک کند، به
خصوص در این ایام کرونایی دست همدیگر را بگیریم. یکی از مصادیق معروف این است که
انسان مدافع دین و برادران دینی اش باشد.
« وأُنکِرُ المنکَرَ » یکی از مصادیق منکرکه عجیب است؛ آبروی
مؤمن و آبروی انسانی را بردن است - که به جای خودش ان شاءالله بحث خواهیم کرد – در روایت و آیات
الهی به عنوان گناه کبیره است. خدای متعال به صراحت بیان می فرماید: آبروی مؤمن باید
حفظ شود و مواظبت و مراقبه شود و حتی در این آیه شریفه بیان شده است: «لا یُحِبُّ
اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاَّ مَنْ ظُلِمَ وَ کانَ اللَّهُ
سَمیعاً عَلیما[2]» نکته بسیار مهمی است. خدا افشای بدی های دیگران را دوست ندارد. حتی
اگر کسی بدی کرد، مگر برای کسی که مورد ستم قرار گرفته است. یعنی او اعلام کند،
خدا هم شنوا است.
خدا می خواهد مواظبت کند.
باید انسان مراقبت کند به منکر مبتلا نشود. پس شما شاید بپرسید و حتی بعضی مواقع
وهابی ها می گویند شما چرا گفتید یزید خمار است، یزید فاسق است، یزید فاجر است، مگر
خدای متعال نگفته است که آبروی انسان را و مؤمن را نبرید؟ به خصوص کسی که در مسند
خلافت قرار گرفته است، شماآبرویش را می برید ؟
اینجا بیان شد که وقتی کسی علن وسط میدان بیاید و آن هم در جایگاه
خلافت مسلمین، کسی که علن مسکرات بنوشد ،کسی که علن میمون بازی کند ،کسی که علن خیلی
از مطالب دیگر ... که حتی خوارزمی که از علمای بزرگ اهل سنت و حنفی است ، در کتاب
تاریخ خودش اعلام می کند: یزید آنقدر فسق و فجور را از حد برده بودکه دیگر این اظهر
من الشمس است، تفاوت دارد و اینجا است که این اتفاقاً بزرگترین منکر است که حضرت می
فرماید: « وأُنکِرُ المنکَرَ ».
پس اگر کسی سوال کرد که وقتی راجع به حفظ آبروی انسان این همه
تأکید شده، نمی شود کسی که جایگاه خلافت را دارد،آبروی او را ببرید، باید جواب
دهیم: بله! اگر یزید به عنوان پسر معاویه بود و خودش هم در خلوت هزار کثافت کاری می
کرد، بله درست است، در خلوتش بوده، اما یزید می خواهد در جایگاه خلیفه مسلمین بنشیند
و می خواهد عنوانش خلیفه بشود ؛ یعنی درجایگاه پیامبر اکرم عظیم الشأن. این خیلی
نکته مهمی است. لذا حضرت می فرماید: خدایا تو می دانی من از منکر بدم می آید و «
وأُنکِرُ المنکَرَ ».
بعد هم از خدا در خواست می کند «وَأَنا أسأَلُکَ یا ذا الجَلالِ وَالإکرامِ بِحَقِّ هذا القَبرِ وَمَن فیهِ»
خود این هم یک مطلبی است که بعضی از وهابی ها می گویند سر قبور نباید
برویم .البته بحث خود قبر هم خیلی مهم است
که اصلا کدام قبر باشد؟ قبر نبی مکرم «بِحَقِّ
هذا القَبرِ وَمَن فیهِ» به حق این قبر و کسی که در او است، من از تو در خواست می کنم
که راهی را در پیش من قرار بدی که مورد رضای خود و خوشنودی پیامبرت باشد «إلَّا اختَرتَ لِی مِن أمری ما هوَ
لَکَ رِضىً، ولِرَسولِکَ رِضىً». اینگونه حضرت اعلان حرکت میکند و نکاتی
را برای آگاهی بیان میکند.
من میدانم ظالمانه ذبح خواهم شد..
یک مطلب دیگر این است که حضرت قبل از اینکه از مدینه حرکت کند
با دو سه نفر از روی مصلحتی که می دانستند صحبت کردند. دو سه نفر که واقعا هم محب
حضرت بودند و دوستدار حضرت بودند و هم موقعیت را می دانستند و آن بلاهایی که سر امیر
المؤمنین، علی بن ابی طالب، اسد الله الغالب (صلوات الله علیه) و بی بی دو عالم
فاطمه زهرا ( صلوات الله علیها)و همچنین امام حسن مجتبی (صلوات الله علیه) در
آورده بودند، دیده بودند و یادشان بود . برای همین مشفقانه و دلسوزانه به حضرت می
گفتند: نه.
نه از باب اینکه به ظاهر بترسند، خیر؛ چون احساس اولیه آنها این
بود، چون آن ها ظاهر را می دیدند. حق هم داشتند باید بعضی مواقع بیان کنیم این ها
حق داشتند، راجع به این تفکری که در
ذهنشان بود محق بودند. تصور می کردند که این مردم همان مردم اند و کما اینکه دیدیم
واقعاً همینطور است. ولی پشت قضیه که «ما رأیت الا جمیلا» راکه اشاره کردیم، ندیدند.
از آن طرف هم می دانستند که یزید چه شقی، فاسد، فاسق و فاجری
است و معلوم است که چنین انسانی قتل انجام می دهد و هیچ ابایی ندارد. برایش مهم نیست
که این پسر رسول خداست، این پسر خلیفه دوم است، این عبدالله بن زبیر است . زبیری
که حداقل در همان زمان و هم الان گاهی اهل سنت بیان می کنند، سیف الاسلام است -
برای همین است که تناقض برایشان پیش میآید- می گویند: آقا نمی شود که پیامبر گفته
است سیف الاسلام، از آن طرف هم می دانند که امیر المومنین چه مقاماتی دارند، لذا
گاهی توجیه می کنند، می گویند: بین دوتا صحابی اختلاف و در گیری بوده است، ان
شاءالله خدا هم می بخشد، حکمیت به روز قیامت، ما چه می دانیم . اتفاقاً این
اتفاقات گاهی در مملکت ما هم پیش می آید. گاهی ما دیده بودیم حتی زمان امام راحل
(اعلی الله مقامه الشریف) بین ایشان و آن مرجعی که از مرجعیت خلع شد و آن خلق
مسلمان را حمایت می کرد و آن اوضاعی را که به وجود آورد؛ گفتند : آقا حالا بین دو
مرجعی اختلافی افتاده است و اینطور هم گاهی پیش می آید. یعنی تاریخ تکرار می شود –
لذا از باب مشفقانه به حضرت نکاتی را بیان میکردند و بعد از حضرت
می خواستند که شما نرو. برای چه می خواهی بروی؟ شما که اینها را می شناسی چه کسانی هستند. انسان
های پلید، انسان هایی که بسیار بسیار عجیب
و غریب هستند. شما می خواهی با این ها چه کنی؟
با این ها مبارزه کنی؟ اصلا این ها مناسب نیستند. لذا با این ها به هیچ عنوان ورود
پیدا نکن. مشفقانه حضرت را دعوت می کردند
به این که مواظبت کن. یک موقعی دچار درگیری با یزید نشوی چون شما را می خواهد از بین
ببرد.
یک مورد را بیان میکنم که شما ببینید چقدر این ها متأسفانه
هوش سلیمی نداشتند و ظاهر را می دیدند. یکی از آن کسانی که ظاهر را دیده و بیان
کرده است ،کسی نیست جز ام سلمه که مادر حضرت محسوب می شود.
حضرت به ام سلمه بیان فرمودند: مادر!
- دقت کنید حتی با اماه صدا زد - چه چیزی را می خواهی بیان کنی؟ می خواهی بگویی که
من نروم که یزید به صورت ظاهر دست از خون من بردارد؟ اصلا چنین چیزی وجود ندارد که
شما تصور کنید یزید دست از سر من برمیدارد. این یک واقعیتی است که شما باید بدانید
و من هر جا باشم تمام است. «یا امّاه و أنا و اللّه أعلم ذلک و إنّی مقتول لا
محالة و لیس لی من هذا بدّ[3]» چون ام سلمه که همسر پیامبر بودند بیان کردند: من از پیامبر شنیده ام
تو را به قتل می رسانند، نرو تا این تعبیر نشود. جواب حضرت این است که من می دانم و
آگاهم که کشته می شوم و به صورت بسیار ظالمانه ذبح می شوم و دشمن با من برخورد بدی
می کند. بعد به ام سلمه بیان می فرمایند: مادر
فکر نکن از این جنگ مطلع نیستم ، خدا اینگونه خواسته که من بروم و خدا ببیند حرم
من یعنی زن و فرزندان من را که تکه تکه می شوند و پراکنده می شوند. اطفال من ذبح می
شوند، به اسارت گرفته می شوند و همه این ها را خدا می داند «فقال لها: یا أمّاه قد
شاء اللّه عزّ و جلّ أن یرانی مقتولا مذبوحا ظلما و عدوانا و قد شاء أن یرى حرمی و
نسائی مشردّین» صدای استغاثه طنین انداز شود ولی کمک و فریاد رسی پیدا نشود. مادر!
خداوند ما را اینطور خواسته است و آنها استغاثه کنند، فریاد بزنند ولی هیچ کس کمکی
به آن ها نکند. من این را می دانم مادر. لذا حضرت آگاه از این مطلب است که چگونه میخواهند
با حضرت برخورد کنند.
یا یکی از افراد دیگری که به حضرت
نصیحت می کند، برادر امام حسین است، ابی عمر بن علی بن ابیطالب. لهوف نقل می کند، ابی
عمر به امام می گوید: برادرم حسن مجتبی از پدرم امیر المؤمنین نقل کردند که تو را
به قتل می رسانند و همه هم فکر میکنند مخالفت شما با یزید بن معاویه منجر به کشته
شدن شما می شود. ای فرزند پدر اگر با یزید بیعت کنیم خطر برطرف می شود . شما هم از
کشته شدن مصون می شوید.
امام در جواب می فرمایند: «حَدَّثَنِی
أَبِی أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص أَخْبَرَهُ بِقَتْلِهِ وَ قَتْلِی وَ أَنَّ
تُرْبَتِی تَکُونُ بِقُرْبِ تُرْبَتِهِ فَتَظُنُّ أَنَّکَ عَلِمْتَ مَا لَمْ
أَعْلَمْهُ وَ أَنَّهُ لَا أُعْطِی الدَّنِیَّةَ مِنْ نَفْسِی أَبَداً [4]»
وَ لَتَلْقَیَنَّ فَاطِمَةُ أَبَاهَا
شَاکِیَةً مَا لَقِیَتْ ذُرِّیَّتُهَا مِنْ أُمَّتِهِ وَ لَا یَدْخُلُ الْجَنَّةَ
أَحَدٌ آذَاهَا فِی ذُرِّیَّتِهَا. برادرم میدانم . اتفاقا برادرم امام مجتبی هم این را
بیان کردند. امیر المومنین از رسول خدا خبر کشته شدن خودش و همچنین خبر کشته شدن
من را شنیده و خاک من هم نزدیک او یعنی همان عراق قرار میگیرد.
عرض کردیم این ظلمی که
به آل الله شد تا صد سال قبر امیر المؤمنین نا شناخته بود و الان کربلا و نجف نزدیک
هم است. ساعاتی بیشتر راه نیست. هر دو در
عراق قرار دارد. حضرت می فرمایند : من خبر دارم که کشته می شوم. پدرم از رسول خدا
شنیده، هم خودش، هم من و قبر من هم نزدیک او قرار دارد .تو فکر می کنی من نمی دانم،
اینطور نیست، می دانم که اینگونه خواهد بود ولی به خدا من هیچ موقع زیر بار ذلت نمی
روم یعنی دیگر این فرق می کند. بحث یزید بن معاویه با خود معاویه چیز دیگری است، ولی برادر چیزی برایت بگویم و آن این است
که بدان به خدا قسم فردای قیامت مادرم فاطمه زهرا اذیتی که کشید و به خاطر آزار فرزندانش
از این امت به جدش شکایت میکند. کسی که با اذیت فرزندان فاطمه زهرا موجب رنج و اذیت
او بشود، معلوم است داخل بهشت نخواهد شد.
لذا اینطور حضرت بیان می فرمایند که بدان من می دانم، این هست
و به هیچ عنوان نگران نباش. آن ها به هیچ عنوان وارد بهشت نمی شوند .
نتیجه اینکه حضرت دارد آگاهی خودش از این حرکت را اعلام می کند. آن زمان معلوم نبود چه خبر است،
هیچ کسی هم اطلاعی ندارد که چه خواهد شد، فقط می دانند یزید فاسق است، فاجر است،
باطل است و فقط می دانند که یزید طبعا دست به قتل می زند و بر اساس آنچه که بعد از
پیامبر اکرم دیدند که چه اذیت هایی بی بی دوعالم ، امام مجتبی از این ها دیدند طبیعی
است به ظاهر و به قول معروف این دو دوتا چهارتا ها که انسان می چیند درست می گویند.
کما اینکه من سال های گذشته عرض کردم مختار وقتی با جنگ امام مجتبی (ع) با معاویه
مخالف بود یک دلیلش این بود، میگفت: کوفیان همان کوفیان زمان امیر المؤمنینند با
ایشان چه کردند؟ به اصطلاح با هوش خودش و
با آن دو دوتا چهار تا ها درست هم میگفت.
گاهی ما گرفتار همین به صورت ظاهرها می شویم. آقا ظاهرش که ما می
فهمیم این است. برای خودمان جور چین درست
می کنیم. صورت ظاهر هم درست است. اما نمی دانیم پشت این پرده چیز هایی است که خدای
متعال می داند و ما خبر نداریم. یک موقعی ما نمی دانیم چه خبر است. شما باور کنید
اگر جنگ به وجود نمی آمد، همین جنگ تحمیلی- بله جنگ فی ذاته بد است، انسان خوشش نمی
آید- اما اگر این جنگ تحمیلی شروع نمی شد آیا جوان ها آنطور تغییر میکردند؟ آن
حالات ایجاد می شد؟ و ما تجربه آن جنگ را امروز می بینیم به بسیج انتقال داده می
شود. اصلا چیزی به اسم بسیج به وجود می
آمد؟ به این عنوان؟ بله یک جهاد سازندگی شروع شد اما این حالتی را که جنگ به وجود
آورد، آیا به وجود می آورد ؟ بله جوان ها می رفتند شهادت بعضی از جوان ها جانبازی
بعضی ها به اسارت رفتن...
( حالا بگذریم دولت ها چگونه رفتار کردند به آن کاری نداریم.
اولا این ها همه برای خدا کار کردند و بعد هم آن هایی که به این ها خیانت میکنند
این دنیا هم نشود آن دنیا تاوانش را می بینند. گرچه اینها به سخره می گیرند، عیبی ندارد، آن کسی که اعتقاد دارد می داند خدای
متعال جزای مجاهدین را خودش می دهد «فَضَلَ اللهُ المُجاهِدینَ عَلَی القاعِدینَ
اَجرًا عَظیمًا» این را خود خدای متعال مرحمت میکند. از آن طرف هم جزای آن ها را
خواهد داد. کسانی که بالاخره اذیتی کردند کاری کردند این ها خودش مطالبی است که باید
معلوم شود. خداوند متعال جزای مجاهدین را خودش می دهد. «فَضَلَ اللهُ المُجاهِدینَ
عَلَی القاعِدینَ اَجرًا عَظیمًا.»از آن طرف هم جزای آن ها را خواهد داد. کسانی که
بالاخره اذیتی کردند، کاری کردند. )
ببینید حضرت بسیار بسیار زیبا و عالی اشاره می فرمایند که من
نمی توانم رها کنم و بروم. من باید در مقابل یزید بایستم.
شخص دیگری که با حضرت صحبت می کند، محمد حنفیه است. محمد حنفیه
خیلی به حضرت علقه دارد. می خواست که حضرت به آن مطلبی که از روی دلسوزی بیان می
کند، توجهی کند. محمد حنفیه می گوید: می دانید این ها انسان هایی پلید هستند ، با
شما خوب نیستند برادر من. این ها شما را رها نمی کنند. خواهش می کنم شما این ها را
رها کن. حداقل شما به مکه بروید و کسانی را ببینید. اگر در آنجا کسانی بودند که با
شما بیعت کردند که هیچ و اگر بیعت نکردند،
شما کنار بیت الله هستید. شروع کرد به اشک ریختن.
ببینید حضرت چه جوابی می دهند. حضرت بیان می فرمایند: برادر
من، این که تو می گویی این ها من را خواهند کشت، و اگر بیعت نکنم من را رها نخواهند
کرد، درست می گویی. این که تو می گویی من بروم و پناه بگیرم، اصلا همچین چیزی نیست.
«یا أَخِی! وَاللهِ لَوْ لَمْ یَکُنْ فِی الدُّنْیا مَلْجَأٌ وَ لا مَأْوَى، لَما
بایَعْتُ یَزیدَ بْنَ مُعاوِیَةَ. یا أَخی جَزاکَ اللّهُ خَیْراً، لَقَدْ نَصَحْتَ
وَ أَشَرْتَ بِالصَّوابِ وَ أَنَا عازِمٌ عَلَى الْخُروُجِ اِلى مَکَّةَ، وَ قَدْ
تَهَیَّأْتُ لِذلِکَ أَنَا وَ إِخْوَتی وَ بَنُو أَخی وَ شیعَتی، وَ أَمرُهُمْ
أَمْری وَ رَأْیُهُمْ رَأْیی، وَ أَمّا أَنْتَ یا أَخی فَلا عَلَیْکَ أَنْ تُقیمَ
بِالْمَدینَةِ، فَتَکُونَ لی عَیْناً عَلَیْهِمْ وَ لا تُخْفِ عَنّی شَیْئاً مِنْ
أُموُرِهِمْ»
حضرت فرمودند: برادر من تو تصور می کنی که من نمی دانم؟ فکر می
کنی من نمی دانم که اگر وارد شهر مکه شوم در امانم؟ نه اگر در تمام این دنیای وسیع،
ملجا و مأوا و پناهگاهی نداشته باشم، اگر هم هرجا بروم بدان من با یزید بن معاویه
بیعت نخواهم کرد.
دارد که اینجا اشک محمد حنفیه به صورتش جاری شد و به محاسنش ریخت.
امام فرمود: برادر من خداوند به تو جزای خیر دهد، تو به وظیفه خودت عمل کردی، اما
من وظیفه خودم را بهتر می دانم. تصمیم گرفتم به سمت مکه حرکت کنم. من و برادرم و
فرزندانم و فرزندان برادرم و گروهی از شیعیان من آماده این سفر هستیم. این ها با
من هم عقیده هستند و هدف آن ها هدف من است. اما تو یک وظیفه ای داری. تو بمان در
مکه و چشم من باش. در غیاب من تو کار ها را انجام بده، رفت و آمد و حرکت آن ها را
در نظر بگیر و به من خبر بده که چه خواهد شد.
بعد حضرت اشعاری را بیان می کند، می گوید: برادر، من می دانم
کجا می روم، هدف را می دانم، مسئله را می دانم و هیچ ترسی هم ندارم. لذا حضرت آگاه
است که چه مسائلی هست. ولی همه متعجب هستند. اگر من و شما هم خودمان را در آن زمان
قرار دهیم باید تعجب کنیم که چگونه است که حضرت اینطور حرکت می کنند و تازه اعلام
هم می فرمایند که می دانم شهادت است. خب چه سودی به زن ها و بچه ها دارد؟ لذا محمد
حنفیه بیان کرد که حداقل این زن و بچه ها را نبر. حضرت فرمودند: نه. باز هم این
امر خداست. خدا می خواهد که ما با هم برویم، با آن ها بجنگیم و این ها اسیر شوند.
و آن جریانی که عرض کردیم و حالا تمام عالم میدانند؛ اگر ابی عبدالله اهل بیت را
نمی برد کربلا در کربلا می ماند.
ببینید چطور می شود که خیلی از علمای اهل سنت مقتل می نویسند.
کتاب خوارزمی مقتل الحسین نام دارد. حتی گاهی بعضی از علمای اهل سنت در ایران یا
در تاجیکستان، بعضی که با وهابی ها در ارتباط نیستند و بالاخره نطفه حلال هستند،
هنوز هم که هنوزاست در ماه محرم از همان کتاب مقتل خودشان برای اهل بیت روضه می
خوانند. خیلی مهم است. ببینید حضرت چه کرد و هدف را جلو برد.
پس یک مطلب اینکه حضرت در موقع حرکت یک وصیتی فرمودند که مقداری
از آن را محضر مبارکتان عرض کنم و ان شاالله ادامه بحث را برای جلسه آینده بگذاریم.
حضرت به محمد حنفیه بیان می فرمایند: «بِسْمِ اللّهِ
الرَّحْمنِ الرَّحیمِ هذا ما أَوْصى بِهِ الْحُسَیْنُ بنُ عَلِىِّ بْنِ أَبِی
طالِب إِلى أَخیهِ مُحمَّد الْمَعْرُوفِ بِابْنِ الْحَنَفِیَّةِ» این وصیتی است که
حسین بن علی به برادرش محمد حنفیه می دهد. «أَنَّ الْحُسَیْنَ یَشْهَدُ أَنْ لا
إِلهَ إِلاَّ اللّهُ وَحْدَهُ لا شَریکَ لَهُ، وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ،
جاءَ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِ الْحَقِّ». الله اکبر. انسان باید همین ها را در وصیت
نامه بنویسد. «وَ أَنَّ الْجَنَّةَ وَ النّارَ حَقٌّ، وَ أَنَّ السّاعَةَ آتِیَةٌ
لارَیْبَ فیها، وَ أَنَّ اللّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی الْقُبُورِ» حضرت به وحدانیت
خدای متعال و اینکه پیامبر به حق آمده است شهادت می دهند. و آنچه که بر پیامبر
نازل شده حق است. جنت حق است، نار حق است، آن ساعتی که به وجود می آید حق است و
تمام انسان هایی که از قبر بیرون می آیند.
حضرت در ادامه چه می فرمایند؟ این را خیلی شنیده ایم اما می
خواهم دقت کنید به کلمات که آیا ما هم اینجور هستیم یا خیر؟ «وَ أَنّی لَمْ
أَخْرُجْ أَشِراً، وَ لا بَطِراً، وَ لا مُفْسِداً، وَ لا ظالِماً» دقت کنید به طغیان،
سرکشی و خودخواهی «اشر» می گویند. کسی که خودخواه باشد، روی میل خودش باشد،کسی را
بخواهد اذیت کند، قدرت دارد دیگر.کسی که قدرت دارد سرکشی می کند، می گوید دلم می
خواهد اینجوری باشم. متاسفانه بعضی مواقع اینجوری است. «بطر» به معنی سرپیچی، تکبر
و مقابل حق بودن است. کسی که حق را می بیند حالا به جای اینکه خشوع و خضوع داشته
باشد، می گوید نه من خودم کسی هستم. « وَ لا مُفْسِداً» حضرت می فرمایند نه اینجوری
نیست. من نمی خواهم در جامعه فساد ایجاد کنم. بالاخره در جامعه بالاترین فساد فتنه
است. «وَالْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ». «وَ لا ظالِماً» و نه می خواهم به
کسی ظلمی کنم. پس حرکت من برای چیست؟
حضرت اشاره می کنند: « وَ إِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ
الاِصْلاحِ فِی أُمَّةِ جَدِّی» هدف حرکت من اصلاح مفاسد امت است. احیا و زنده
کردن آنچه که برای دین جدم هست. « أُریدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعرُوفِ وَ أَنْهى عَنِ
الْمُنْکَرِ» هدف من امر به معروف و نهی از منکر است. من برای اصلاح در امت بلند
شده ام. می بینم که یزید دیگر دارد علن شراب خواری را انجام می دهد. آیات قرآن را
زیر پا دارد می گذارد. قمار بازی علنی است، فسق و فجور علنی است. چیزی که علنی است
باید در مقابلش ایستاد.
ببینید یک موقع بعضی ها می گویند که آقا اگر کسی سر باز بیرون
آمد چه اشکالی دارد؟ ولش کنید. یا مثلا مستی بوده و در حالت مستی تصادفی کرده است.
خب خورده است دیگر چیکار کنیم. ببینید دو تا مطلب هست. یکی در خفا هست که هیچ کس
حق تجسس ندارد. باید بفهمد که این گناه است. شاید یک روزی هم فهمید، شاید یک روزی
هم توبه کرد، شاید اصلا درست شد. اما یکی علن انجام بدهد. این علن را نمی شود بیان
کرد که آقا نه این فردی است. نه! وقتی علن شد، وقتی آمد کوچه و خیابان دیگر فردی نیست.
حالا کسی خلیفه بخواهد باشد، معلوم است دیگر.
حضرت می فرماید: من برای این قیام کردم. و چه امر به معروفی
بالاتر از اینکه بگویی آقا اسلام را مواظبت کن و چه نهی از منکری بالاتر از این که
دست بردارد از این کارها.
عرض کردیم میسونه مادر یزید بود و افکار یهود را در ذهن یزید
پرورش می داد. شک نکنید اگر یزید خلیفه می شد تمام بود. کما اینکه می بینید بعضی
از اسرائیلیات در احادیث اهل جماعت و اهل سنت هست که متاسفانه همین سلمان رشدی
ملعون کتاب نحسش را، آن آیات شیطانی را بر اساس همان روایات نوشت. خودش هم گفته
بود که شما چرا بر من ایراد می گیرید؟ من از کتب خودتان گفتم. همان اسرائیلیاتی که
وارد شد، همان دروغ هایی که وارد شد، همان تهمت هایی که به پیامبر، به زنان و
همسران پیامبر وارد شد. ما این ها را قبول نداریم. ما قبول نداریم که زنان پیامبر
نعوذبالله...، اما وارد شد، آنقدر وارد شد که بعضی به آن استناد کردند. خب اگر او
میآمد بدانیدکه اصلا دیگر یهود بود و اصلا شاید دینی نبود. یهود هم که می دانید یعنی
بی دینی. چون دین به ما هو دین در یهود وجود ندارد. کار یهود همین است که با ادیان
مبارزه کند. کینه ای که آن ها بخصوص از امیرالمومنین دارند دیگر معلوم است.
پس حضرت می فرمایند: من برای این
آمده ام که امت جدم را اصلاح کنم و امر به معروف و نهی از منکر کنم. کسی که اصلاح
طلب است باید کارش این باشد. باید اصلاح را در رابطه با کارهای خوب انجام دهد نه اینکه
خدای نکرده چیزهای دیگر را ترویج دهد. این که نمی شود. کما اینکه ما دیدیم کسانی
به نام اصلاحات آمدند «وَ إِذا قیلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ قالُوا
إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُون، أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لکِنْ لا
یَشْعُرُون[5]» که می فرمایند این ها مصلح نیستند،
مفسدند، بگذریم.
« وَ أَسیرُ بِسیرَةِ جَدِّی وَ أَبی عَلىِّ بْنِ أِبی
طالِب(علیه السلام)» می دانید وقتی بعد از عثمان به امیرالمؤمنین فشار آوردند تا
خلافت را بپذیرد، که عرض کردیم خلافت جزئی از امامت است که اصلا باید باشد، امیرالمومنین
فرمودند: من به آن چیزی که سیره پیامبر و خودم هست رفتار می کنم. خب سیره معصوم باید
باشد. و حضرت هم می فرمایند من سیره خودم را سیره جدم و پدرم امیرالمومنین قرار می
دهم. « مَنْ قَبِلَنِی بِقَبُولِ الْحَقِّ فَاللّهُ أَوْلى بِالْحَقِّ، وَ مَنْ
رَدَّ عَلَىَّ هذا أَصْبِرُ حَتّى یَقْضِىَ اللّهُ بَیْنی وَ بَیْنَ الْقَوْمِ
بِالْحَقِّ وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمینَ، وَ هذِهِ وَصِیَّتِی یا أَخی اِلَیْکَ وَ
ما تَوْفیقی إِلاّ بِاللّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ إِلَیْهِ أُنیبُ».
حضرت می فرمایند: هر کسی که پذیرفت و پیروی کرد، راه خدا را پذیرفت،
و هرکس هم رد کند و از من پیروی نکند، من با صبر و استقامتم راه خود را پیش می گیرم
تا خداوند میان من و این افراد حکم کند که خداوند بهترین حکم کنندگان است. بعد می
فرمایند که برادر! این وصیت من بر تو است. توفیق از طرف خداست، بر او توکل می کنم
و برگشتم به سوی اوست. حضرت دارد انگیزه اش را بیان می کند و به سمت مکه حرکت می
کند.
پس ابی عبدالله (علیه الصلاة و السلام) اولا آینده را می داند.
به این هم اشاره کنم که بعضی ها در بعضی از کتب متاسفانه نمی دانند و به این ها
حمله می کنند. نخیر، می داند که این ها مصلح هستند. می داند برادرش محمد حنفیه
مصلح است. ام سلمه همینگونه. می داند که این ها او را دوست دارند. ولی معلوم است
آن ها امام نیستند. آن ها که آینده را نمی دانند. من و تو هم اگر در آن زمان بودیم
همین بودیم. اگر خیلی خوب بودیم، اگر نعوذبالله شک نمی کردیم، اگر زمان امیرالمومنین
منحرف نمی شدیم، اگر محب بودیم و اگر آنجا بودیم. حالا این که چطور اصحاب به او
ملحق شدند را عرض می کنیم. همه آن ها که از مدینه نبودند. ان شالله در جلسات آینده
بتوانیم اشاره کنیم.
پس حضرت اولا می داند
برای چه حرکت می کند، ثانیا می داند اصلاح جدش است، ثالثا اعلام می کند که من کشته
می شوم، رابعا می داند هدف آینده است که این ها نمی دانند و آن حفظ دین است.
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَرْواحِ
الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ
بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
التماس دعا
مکاتیب الأئمة علیهم السلام، ج: 3، ص:111
ریاض
الأبرار فی مناقب الأئمة الأطهار، ج:1، ص: 207
اللهوف
على قتلى الطفوف، (ترجمه فهرى) ص: 27