بسمه تعالی
(سخنرانی حضرت آیت الله قرهی (مد ظلّه العالی
شب ششم محرم الحرام1443
تاریخ (23/5/1400
در مرقومه ذیل مشروح بیانات نورانی معظم له ، برای علاقمندان به رشته تحریر در آمده است:
فقط امام می داند کجا باید صبر کرد و کجا حرکت
بیان شد ابی عبدالله (علیه الصلوه و السلام )، هم می داند که باید برود و هم این که اعلام می کند که بدانید یزید نمی تواند خلیفه باشد. اگر صبر کردیم در مقابل خلفای قبل، از اولی و دومی و سومی و همچنین معاویه بن ابی سفیان (لعنه الله علیهما) که غاصبین بودند و لعنت خدا بر همه غاصبین مقام خلافت و امامت باد – زمانی که آقا و مولایمان، حضرت امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ظهور بفرمایند، مردم آن زمان بیشتر لعن می کنند؛ چون آن موقع مزه حکومت مهدوی را که همان حکومت علوی و همان حکومت اهل بیت که بنا بود باشد، می چشند و دنیا دنیای بسیار عالی و بدون ظلم می شود. کما اینکه بارها و بارها شنیده و خوانده اید که امام زمان موقعی ظهور می کند که دنیا پر از ظلم و جور باشد «مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً » و می بینیم که امروز هر کسی به هرنحوی ظلم می کند. مع الاسف عالم را می بینیم، همین ظلم امروز که به اقرار خیلی ها به دست خود بشر به وجود آمده «ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاس» ظلم و خیانت بسیار بزرگ به بشریت است.
با انواع ظلم های کوچک و بزرگ حیثیت انسانها را بردند و ...، اما آن زمان که حضرت می آید، مردم مزه آن عدالت را می چشند و دنیا بهشت می شود، دنیای خوبی ها، عدل و بالاتر از عدل، دنیای لطف و مهربانی ها، همدیگر را دوست داشتن، دوری از عداوت ها، دوری از کینه و همه بدی ها و پلشتی ها می شود- لذا آن ملعونین نگذاشتند آن مسئله خلافت و حکومت که جزیی از امامت است، تحقق پیدا کند، اما ائمه به خاطر حفظ اسلام صبر کردند. اینجا هم ابی عبدالله (علیه الصلوه و السلام) می خواهند بفرمایند: اگر به خاطر حفظ اسلام و احیای دین به خلفای سابق صبر کردیم، اینجا دیگر نمی شود صبر کرد. صبر در اینجا برعکس، باعث ازبین رفتن دین است.
دقت کنید، یک جا صبر و تحمل نسبت به خلفای ظلم و جور، نسبت به حفظ دین و صبر در مقابل سقیفه، دین را نجات می دهد، یک جا هم اگر صبر کنی دین از بین می رود. این را امام متوجه می شود. لذا در نصیحت ها که همه به ظاهر خیرخواه وجود مقدس ابی عبدالله (سلام الله و سلامه علیه) بودند و بعضی هم اشاره خواهیم کرد در مکه مثل عبدالله عمر که خیر خواه هم نبود ولی به صورت ظاهر می گفت که خیر خواه هستم و او ترسو بود و وحشت داشت از اینکه با یزید مقابله کند و یا ابن عباس که خیر خواهی برای ابی عبدالله می کرد، نمی دانستند که اینجا دیگر صبر کردن جایز نیست. کما اینکه اشاره می کنند ببینید چه بر گذشتگانمان گذشت، باید صبر کرد ولی حضرت می داند دیگر اینجا جای صبر نیست. در مقابل کسی که علن دارد دین را به بی دینی تبدیل می کند، نمی شود صبوری کرد. اینجا باید حرکت کرد.
شهادت من قطعی است
لذا حضرت عزم خود را جزم کردند و حرکت کردند. ایشان با بانوان بنی هاشم و نساء بنی عبدالمطلب یک وداعی دارند که خیلی جالب است. جابر می گوید: وجود مقدس امام باقر (علیه الصلوه و السلام) فرمودند: «لَمَّا هَمَّ الْحُسَیْنُ ع بِالشُّخُوصِ عَنِ الْمَدِینَةِ أَقْبَلَتْ نِسَاءُ بَنِی عَبْدِ الْمُطَّلِبِ فَاجْتَمَعْنَ لِلنِّیَاحَةِ حَتَّى مَشَى فِیهِنَّ الْحُسَیْنُ ع فَقَالَ أَنْشُدُکُنَّ اللَّهَ أَنْ تُبْدِینَ هَذَا الْأَمْرَ مَعْصِیَةً لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ » هنگامی که امام حسین (علیه الصلوه و السلام) با افراد خود داشت از مدینه خارج می شد، بانوان بنی عبدالمطلب پیش آمدند، نوحه سرایی کردند، گریه کردند. امام حسین در میان آن ها رفت که شما را به خدا و رسولش قسم می دهم که معصیت خدا را نکنید، اینگونه آشکارا نوحه سرایی نکنید. نفرمودند: گریه نکنید، فرمودند: اینقدر آشکارا نباشد.
«فَقَالَتْ لَهُ نِسَاءُ بَنِی عَبْدِ الْمُطَّلِبِ فَلِمَنْ نَسْتَبْقِی النِّیَاحَةَ وَ الْبُکَاءَ فَهُوَ عِنْدَنَا کَیَوْمٍ مَاتَ فِیهِ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ عَلِیٌّ وَ فَاطِمَةُ وَ رُقَیَّةُ وَ زَیْنَبُ وَ أُمُّ کُلْثُومٍ فَنَنْشُدُکَ اللَّهَ جَعَلَنَا اللَّهُ فِدَاکَ مِنَ الْمَوْتِ یَا حَبِیبَ الْأَبْرَارِ مِنْ أَهْلِ الْقُبُورِ» زنان بنی عبدالمطلب بیان کردند: چطور ما نوحه سر ندهیم و گریه نکنیم که امروز مثل روزی است که پیامبر از دنیا رفت، مثل روزی است که امیرالمؤمنین و فاطمه زهرا (صلوات الله و سلامه علیهم) رحلت کردند مثل روزی است که ام کلثوم ورقیه دختران پیامبر رحلت کردند. فدایت شویم شما را به خدا سوگند از مرگ کناره بگیر - باز اینجا به حضرت نصیحت می کنند؛ چون حضرت را دوست دارند. می دانند این خاندان چه خاندانی هستند. خاندان بنی امیه کثیفند -
«وَ أَقْبَلَتْ بَعْضُ عَمَّاتِهِ تَبْکِی وَ تَقُولُ أَشْهَدُ یَا حُسَیْنُ لَقَدْ سَمِعْتُ الْجِنَّ نَاحَتْ بِنَوْحِکَ وَ هُمْ یَقُولُونَ (فَإِنَّ قَتِیلَ الْطَّفِّ مِنْ آلِ هَاشِمٍ، أَذَلَّ رِقَاباً مِنْ قُرَیْشٍ فَذَلَّتْ)» یکی از عمه های حضرت جلو آمد اینگونه بیان کرد: حسین جان شاهد باش صدای جنیان را شنیدم که برای شما نوحه سرایی کردند، گفتند می بینیم این مقتول و کشته شده را در سرزمین طف از آل هاشم که پست ترین و ذلیل ترین مردم از قریش او را می کشند.
در مقتل بیان می کند: وقتی حضرت وداع می کند، می فرماید: مواظب باشید این امری است که باید مِن ناحیه الله صورت بگیرد، این امر، قضای حتمی خداوند است و نگران نباشید. بعد به عمه شان فرمودند: خود شما می گویید صدای نوحه جنیان را شنیدید، لذا صبوری کن.
در آن لحظه آخر به ام سلمه که همسر پیامبر هست و به عنوان مادرشان محسوب می شود، فرمودند: آرام باشید. ام سلمه یک شیشه ای را آورد و گفت: این تربت را جدت پیامبر به من دادند و فرمودند: می دانم حسین می رود و شهید می شود. امام حسین فرمودند: بله میدانم، «وَ اللَّهِ إِنِّی مَقْتُولٌ کَذَلِکِ وَ إِنْ لَمْ أَخْرُجْ إِلَى الْعِرَاقِ یَقْتُلُونَنِی أَیْضاً » به خدا قسم من کشته می شوم. اگر به سوی عراق هم نروم کشته می شوم، اما به من گفته اند باید حرکت کنم و بروم. بعد یک مقدار تربت هم خود ابی عبدالله داد که این هم یکی از نکاتی است که این تربتی که حضرت داد چیست. «ثُمَّ أَخَذَ تُرْبَةً فَجَعَلَهَا فِی قَارُورَةٍ وَ أَعْطَاهَا إِیَّاهَا وَ قَالَ اجْعَلْهَا مَعَ قَارُورَةِ جَدِّی فَإِذَا فَاضَتَا دَماً فَاعْلَمِی أَنِّی قَدْ قُتِلْتُ» حضرت فرمود: ام سلمه این تربت را نزد آن تربتی که جدم داده بگذار، هر گاه دیدی از این خاک، خون جاری شد، بدان من شهید شدم. آن وقت حضرت وداع کردند و بیرون آمدند.
اتفاقا در همین حالت دارد شیخنا الاعظم، حضرت شیخ مفید (روحی له الفدا) بیان می کند که امام حسین که از مدینه حرکت کردند، افرادی از ملائکه و جنیان آمدند، فوج فوج سلام کردند، گفتند: ای حجت خدا! جدّت، پدرت و برادرت فرمودند: وعده ما قتلگاه کربلا، آنجا می گوییم چه کنید، اگر کمک خواستیم آنجا، اگرهر دستوری بدهی، ما انجام می دهیم و هیچ ابایی هم نداریم.
اتفاقاً جالب است بدانید که در کتب اهل سنت، از جمله در مقتل خوارزمی هم آمده است که روز عاشورا جنیان آمدند و برای ابی عبدالله گریه و نوحه سرایی کردند که حضرت فرمودند نه من کمکی نمی خواهم.
پس اینجا حضرت حرکت کردند و از مدینه به سوی مکه مکرمه رفتند و دو شب مانده به آخر رجب سال شصت هجری حرکت کردند. موقعی که می خواستند حرکت کنند، دو آیه خواندند که این نکته عالی است. «فَخَرَجَ ع مِنْ تَحْتِ لَیْلَتِهِ وَ هِیَ لَیْلَةُ الْأَحَدِ لِیَوْمَیْنِ بَقِیَا مِنْ رَجَبٍ مُتَوَجِّهِینَ نَحْوَ مَکَّةَ وَ مَضَى بَنُوهُ وَ إِخْوَتُهُ وَ بَنُو أَخِیهِ وَ جُلُّ أَهْلِ بَیْتِهِ إِلَّا مُحَمَّدَ ابْنَ الْحَنَفِیَّةِ » حضرت با کسانی که از خاندانش بودند، همه رفتند، الّا محمد بن حنفیه، بعد حضرت آیات21 و 22 سوره مبارکه قصص را تلاوت کردند: «فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ».
«فَلَمَّا دَخَلَ مَکَّةَ وَ هُوَ یَقْرَأُ» وقتی داخل مکه شدند، این را تلاوت کردند: «وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْیَنَ قالَ عَسى رَبِّی أَنْ یَهْدِیَنِی سَواءَ السَّبِیلِ» این آیات راجع به حضرت موسی است وقتی خارج می شود. اشاره خواهیم کرد چرا این آیه را خواندند. می فرماید: ترسان و نگران از شهر بیرون شد و فرمود: ای پروردگار! مرا از ستمگران رهایی بده. وقتی هم که وارد مکه شدند، آیه ای که حضرت موسی به مدین وارد شد، تلاوت کردند: چون به جانب مدین روان شد، گفت: امید است پروردگارم مرا به راه راست هدایت کند.
دلیل چیست؟ یک دلیل این است که می خواهند بفرمایند: اولاً اینها ظلم دارند، دوماً خوف از ظلمی دارم که اینها می خواهند انجام بدهند. خوف این است که این ها می خواهند مرا بکشند، بدون این که کسی با خبر شود و بعد هم حکومت یزید پایدار بماند. کما اینکه در مکه طرح ترور ابی عبدالله (علیه الصلوه و السلام) را کشیده بودند و حضرت فهمید، بیرون آمد و حج را ناتمام گذاشت. شریح قاضی هم آن فتوا را داد و آن مصیبت را به بار آورد .
نتیجه ی بحث این که حضرت می داند در مدینه بماند کشته خواهد شد و یزید دروغ می گوید که من امان می دهم. حالا اشاره هم خواهیم کرد یزید به ابن عباس نامه می دهد و به صراحت می گوید: عبدالله بن زبیر را می کشم. به صورت ظاهر می گوید: با ابی عبدالله کار ندارم، اما همان کسی که به صراحت می گوید عبدالله بن زبیر را می کشم، در حالی که عبدالله بن زبیر خبر ندارد، طبعاً بدانید ابی عبدالله را هم می کشد؛ چون نمی خواهد کسی در مقابلش باشد. دائم از این سه نفر می ترسد، به خصوص ابی عبدالله (علیه السلام) و طبیعی است که وحشت دارد.
لذا ابی عبدالله می خواهد بفرماید: من خائف بیرون آمدم، خدایا! مرا از این قوم ظالم نجات بده. وقتی در مکه وارد می شوند، در حالی که خطر برای حضرت بود، می فرمایند: «عَسى رَبِّی أَنْ یَهْدِیَنِی سَواءَ السَّبِیلِ» ای بسا خدا مرا در این راه هدایت کند؛ یعنی هدایت من این است که با رفتن من از مدینه به مکه و بعد هم حرکت من به عراق و آنچه که باید رخ بدهد، رخ بدهد و هدایت امّت صورت بگیرد، ولی تنها کشته شوم به درد نمی خورد.
پس مسئله اول، کشتن ابی عبدالله در فکر یزید بوده، چه کربلا و چه در جای دیگر؛ چون به محمد حنفیه فرمودند که من هر جا بروم، مرا خواهند کشت. پس در مدینه هم می خواستند حضرت را به شهادت برسانند، اما این شهادت دیگر آنگونه اثر گذاری که باید داشته باشد، نداشت و این شهادتی که پنهانی باشد، شاید پایه های حکومت یزید را محکمتر می کرد، امّا حضرت بیرون می آید، هم اعلان می کند که شهادت من قطعی است، هم می خواهد بفرماید: شهادت من باید عامل هدایت شود. لذا معنای این دو آیه این است که خیلی جالب است.
وقتی به سمت مکه آمدند، در خواب بودند یک موقعی دیدند کسی بیان می کند که این کاروان دارد به سمت مرگ می رود. حضرت بیدار شدند، فرمودند: «انا لله و انا الیه راجعون». برای خاندانشان حکایت را تعریف کردند، همه گریان بودند، همه شروع کردند به شدت گریه کردن، حضرت فرمودند: این موهبت الهی است و باید بدانید خدای متعال می خواهد به ما عنایت کند و ما در این راه به شهادت برسیم.
ابی عبدالله روز سوم شعبان داخل مکه شدند و آیه «وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْیَنَ قالَ عَسى رَبِّی أَنْ یَهْدِیَنِی سَواءَ السَّبِیلِ» را تلاوت کردند. وقتی وارد مکه شدند، اهالی مکه استقبال خیلی عالی انجام دادند. ابی عبدالله فرزند رسول خداست، معلوم است مردم به استقبال ایشان می آیند. عبدالله بن زبیر که در مکه بود، همراه با امیر مکه، یحیی بن حکیم به استقبال امام آمدند و کسی متعرّض حضرت نبود. وقتی یزید فهمید که ابی عبدالله آمده و والی مکه به استقبال آمده و متعرّض ابی عبدالله نشده، بلافاصله او را عزل کرد و به جایش عمر بن سعید بن عاص را قرار داد - عرض کردیم یزید اصلا قصد کشتن ابی عبدالله را دارد - و در رمضان همان سال، مدینه را تحت عمارت او قرار داد و ولید بن عتبه را از آنجا عزل کرد؛ یعنی به عمر بن سعید بن عاص دو جا را داد، هم مکه و هم مدینه. بیان می کنند ابن عتیبه هم چون در برخورد با امام برخورد سالمی داشت، عزل شد و عمر مروان را جانشین او قرار دادند.
عبدالله بن زبیر در مکه ملازم کعبه شده بود، نماز می خواند، روزه می گرفت و خیلی خودش را مؤمن نشان می داد و می خواست بعد از معاویه از مردم مکه بیعت بگیرد ولی هنگام ورود حضرت هنوز بیعت نگرفته بود، خیلی ناراحت شد؛ چون می دانست جایگاهی که حضرت به عنوان نوه رسول خدا بین مردم دارد کجا، جایگاه عبدالله بن زبیر کجا. جالب است دائم هم می آمد با امام ملاقات می کرد و با ایشان مشورت می کرد.
تاریخ طبری می نویسد: ابن زبیر در مکه بود و نسبت به اینکه امام آنجا باشد - به تعبیر او حسین که از همه خلق بهتر است - خیلی ناخوش بود. در سفارشاتش می گفت: حسین جان شما باید از مکه هم بروی، من خبر دارم می خواهند شما را به شهادت برسانند. حتی نقلی هست یک اشاره ای شیخ عباس قمی می کنند که شاید اصلاً طرح ترور در مکه را خود عبدالله بن زبیر داشت. لذا خیلی به حضرت می گفت که بیرون برود که بتواند از مردم مکه بیعت بگیرد.
ببینید تاریخ فقط برای خواندن نیست. اولا باید بدانیم چه گذشت. این خیلی مهم است. اما مهم این است که بدانیم همیشه منافقانی هستند و همیشه کسانی به صورت دلسوز هستند. من اشاره ای خیلی کوتاه کنم که در برجام چه نصایحی به امام المسلمین می کردند.
علی ای حال عبدالله بن زبیر پیشنهاد کرد به سوی عراق برود. حضرت با یک عنوانی به ابن زبیر بیان می کند که من می دانم هدف تو چیست. می فرمایند: اتفاقاً خدای متعال قتل من را در عراق قرار داده و من آنجا خواهم رفت. پسر زبیر خوشحال بود که هم حضرت این را گفتند و هم خودش می دانست اما باز وحشت داشت که نکند حضرت اینجا بماند. در تذکره الخواص بیان می کند که عبدالله بن زبیر می گوید: من می دانم حسین به شهادت می رسد ولی نمی خواهم مکه به خون حسین آلوده شود که حرمت مکه از بین برود!
نامه یزید به ابن عباس
وقتی امام به مکه می روند، یزید ملعون به عبدالله بن عباس نامه ای می نویسد که در آن نامه ذکر می کند من شنیدم حسین مکه رفته، از این ناراحتم، نباید حسین مکه می رفت، درست نیست، ما مصلحت حسین را می خواهیم، آن ها که حسین را در این راه قرار می دهند، دشمنند.
دقت کنید متن پیام یزید به عبدالله بن عباس چیست. «و پسر عموی تو حسین و دشمن خدا عبدالله بن زبیر از بیعت من سر باز زدند و به مکه رفتند و می خواهند فتنه ای ایجاد کنند. می خواهند خود را به هلاکت بیندازند. به تو بگویم که او یقیناً رفت برای اینکه از بین برود و یقیناً بدان که او کشته می شود. او خود را در معرض هلاکت انداخته، اما راجع به حسین، عمو زاده تو، من نمی خواهم کاری کنم که دوست ندارم و در مقابل شما اهل بیت بایستم و خون اهل بیت ریخته شود. افرادی از عراق برای او نامه نوشتند و خلافت را وعده دادند و او هم به آنها وعده امارت داده، نامه نگاری بین آنها شده، ما با شما وصلت داریم - ببینید با چه حیلتی جلو می آید - ولی این خویشاوندی ها را حسین ترک کرده، تو رهبر اهل بیت خود و بزرگ سرزمین خود هستی، بزرگ بنی هاشم هستی- ببینید چطور، هم می خواهد ابن عباس را بزرگ کند که به ظاهر جلوی ابی عبدالله بایستد، هم اینکه بیان کند که چه خبر است، نوع بیانش را دقت کنید - کاری کن که فتنه به وجود نیاید و از بین برود. من نمی خواهم خون شما ریخته شود. می دانم که شما کرامت دارید و من آنچه او از امان نامه بخواهد، می دهم و کرامتی برای او قرار می دهم؛ کرامه الواسعه و کرامت بسیار زیادی برای او قائل خواهم بود و او را اجر می نهم، همانگونه که پدرم برادرش را اجر کرد و حتی اگر زیادتر بخواهد، به خدا قسم هر چه بخواهد، می دهم ولی بدانید که او دنبال این است که خود را به هلاکت بیندازد و امور را خراب کند و خونریزی شود. من دوست ندارم خونریزی شود، من دوست دارم با هم دوست و رفیق باشیم.
نهایتاً ابیاتی را بیان کرد. ببینید چطور تعریف می کند و می داند این حضرات چه کسانی هستند. ضمن اینکه مشروب خور بود، شاعر عجیبی هم بود. می گوید: ای سواری که مرکب خود را به سرعت می رانی به قریش، صبر کن که میان من و حسین خویشاوندی است و ایستادنی در کنار کعبه، که پیمان خدا را از او بخواهم و هر آنچه عهد ماست به آن وفا می کنند. شما قومتان را مهم دانستید به اینکه مادرتان زهرا در قله عفت و بزرگی است، همه می دانند زهرا دختر پیغمبر خداست، همه این را می دانند، من هم می دانم و ظنی دارم مثل علم است. می دانم از شما کشتگانی خواهد ساخت اگر شما بیعت نکنید. ای قوم! ما آتش جنگ را خاموش کردیم، شما روشن نکنید، بدانید من اهل جنگ نیستم. پس برای قومتان انصاف داشته باشید و فردا ما را متهم به شر نکنید که شر را شما شروع می کنید.
می داند کشتن ابی عبدالله فرق دارد؛ چون معاویه به یزید بیان کرد که عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر را می توانی به یک سبکی بخری اما حسین را نه، تا می توانی با حسین مدارا کن، نکند با حسین مدارا نکنی این بار فرق می کند. ما دو تا تیر داشتیم، دو تیرمان رفت، دیگر تیری نداریم، یک تیر با علی داشتیم به نام قرآن که تمام شد، یک تیر دیگری داشتیم به نام صلح و آن اینکه هر چه تو می خواهی بنویس، اما این بار دیگر تیری نداریم؛ چون این دو تیر را مردم دیدند که ما به مکر، هیچ کدام را انجام ندادیم. تو اگر با حسین دربیفتی تمام است. معاویه این را به یزید توضیح داده است و امروز می بینیم که او هم دارد اشاره می کند من می خواهم صلح باشد و ... .
عبدالله بن عباس در جوابش بیان می کند: بله نامه تو به دستم رسید. از اینکه حسین و فرزند زبیر به مکه وارد شدند، گفتی، بله ولی زبیر چند وقتی از ما بریده و با هوی و هوس خود کار انجام می دهد، حالا حقی دارد، کینه هایی نهفته در سینه دارد، تو هم همینطور هر کار می خواهی با او بکن. اما حسین همانطور که گفتی وارد مکه شده به خاطر بد رفتاری های عمال تو در مدینه، ولی من سعی می کنم بروم و نگذارم مسئله ای پیش بیاید، وحدت کلمه به وجود بیاید و آتش فتنه را خاموش کنم و بخوابانم.
ببینید همه دنبال این هستند که آتش فتنه را خاموش کنند؛ چون دیده بودند خون هایی که در زمان امیرالمؤمنین ریخت و در زمان امام حسین ریخت، فایده ای به صورت ظاهر نداشت. اشاره کردم حتی به ابن عباس و دیگران باید حق بدهیم، من و شما هم اگر آن زمان بودیم باور کنید می گفتیم آقا این همه خونریزی ها بس نیست؟ بعضی همین الان می گویند آقا با این همه مشکلات بس نیست؟ اصلاً برجام را برای همین گفتند. آقا بنشینیم صحبت کنیم همه اش که جنگ نیست که یک زمانی گفتند جنگ جنگ تا پیروزی تمام شد. امام راحل هم که بیان می فرمود: جنگ جنگ تا رفع فتنه، تا پیروزی هم نمی خواست می گفت تا رفع کل فتنه، بالاخره او هم خودش جام زهر را نوشید و صلح کرد. همه اش که نمی شود با عالم در افتاد اما چه کرد؟ هشت سال کم نیست، یک تکه کاغذ برجام چه شد؟ هر روز چه خواستند؟ طبیعی است قرآن گفته یهود و نصاری به خصوص یهود نمی خواهند شما را الّا به اینکه در مقابل آنها تسلیم شوید. بله اگر در مقابل آنها تسلیم شدید، در حقیقت دینتان هم دین یهودی است. دیگر مثل شاه که باید هر چه از طرف صهیونیست ها دستور رسید، انجام شود.
حالا اینجا هم همین است، اولش می ترسند. واقعاً آن وقایعی که در زمان امیرالمومنین، وقایعی که در زمان امام حسن مجتبی اتفاق افتاده و در صورت ظاهر هیچ نتیجه ای هم نداشته، جز اینکه بیشتر خاندان اهل بیت را خانه نشین کرده و بنی هاشم را از آن اوج پایین کشیده و برعکس بنی امیه را به اوج رسانده، این دو دو تا چهار تاها به صورت ظاهر درست است. من و شما هم بودیم همین را می گفتیم.
لذا ابن عباس می گوید: من خودم می روم و فتنه را می خوابانم با حسین صحبت می کنم. بعد به یزید می نویسد که به حضرت می گویم خون های امت را حفظ کند و هیچ شبی را به صبح نرسانم مگر برای مسلمان ها قضیه ناخوشایندی به وجود نیاید. تو هم مواظب باش - یزید خمار را نصیحت می کند - به فکر مسلمین باش، تلاوت قرآن زیاد کن، به گسترش سنت اهتمام بورز - الله اکبر یزیدی که اینگونه است را چه طور نصیحت می کند - نکند لهو دنیا و باطل های آن تو را از این ها باز بدارد، هر چه تو را از خدا دور می کند، بدان برای دنیا و آخرت تو بد است .
حالا وقتی می فرماید «ما رأیت الا جمیلا» فکر می کنید همان سالهای اول بود، بعد ها بیشتر جلوه می کند، بله یزید هلاک شد، ولی بعد ها چه شد در جلسات بعد بیان خواهیم کرد.
السلام علیک یا ابا عبدالله