بسمه تعالی
سخنرانی حضرت آیت الله قرهی (مد ظلّه
العالی)
شب هشتم محرم الحرام 1443
تاریخ (1400/5/25)
در مرقومه ذیل
مشروح بیانات نورانی معظم له ، برای علاقمندان به رشته تحریر در آمده است:
نتیجه عدم بصیرت دینی
یکی از نکات بسیار بسیار مهم این است که انسان شرط زمان و مکان را درک کند و
واقعیتها را متوجه باشد. البته همه ی اینها را هم باید خدای متعال عنایت کند و
مهمتر از همه اتصال به ولایت باشد. اگر کسی تصور کند خودش چیزی بلد است، خودش
ادراک دارد، خودش هوش سیاسی و یا هوش اجتماعی دارد، همه اینها غفلت است که از یک
جایی خراب میکند و تمام میشود. حالا اگر به خدا توکل کرد و متصل به ولایت الله و
ولایت حضرات معصومین شد، قطعاً خدا به او هم عنایت میکند و در آن بزنگاهها دستش
را میگیرد، شرط زمان و شرط مکان را متوجه میشود و موقعیتها را درک میکند.
یکی از کسانی که متأسفانه موقعیتها
را درک نکرد و حتی کارش بهجایی رسید که با پا بیعت کرد و پا را بوسید، عبداللهبنعمر
بود.
عرض کردیم در مکه وقتی عبداللهبنعمر
با عبداللهبنعباس به محضر امام حسین(علیه الصلاه و السلام) رسیدند، به امام نصیحت
کردند که شما برگرد خونریزی نشود. همین عبداللهبنعمر در دورهای قبلاز ابیعبدالله
علیهالسلام با امیرالمؤمنین بیعت نمیکند. عجیب است میگوید: علت اینکه من با
شما بیعت نمیکنم این است که تو با اهل قبله و کسانی که نماز میخوانند میجنگی و
لذا شک دارم که با تو بیعت کنم یا نکنم، امّا همین فرد با حجاجبنیوسف ثقفی که
فردی خونریز است و در تاریخ تبیین شده
فرد بسیار سفاک و وحشتناکی بود، بیعت می کند. آن هم چه نوع بیعتی؟ بیعتی که خوارترین
بیعت است.
عبدالملک مروان خلیفه شده بود و حجاج را به عنوان والی مدینه فرستاده بود. وقتی
حجاج به مدینه آمد، مردم صبح تا شب برای بیعت ریختند؛ چون حجاج یک انسان بسیار پلید
و خونریز بود. حتی دارد که وقتی این حجاج ملعون به درک واصل شد، پنجاه هزار مرد و
سی هزار زن در آن زمان در زندانش محبوس بودند. از این تعداد شانزده هزار نفرشان را
بدون لباس و عریان نگه می داشت. از این کارهایی که بعضی از وهابیهای ملعون انجام
میدهند. گاهی سعودیها هم بیانشده که در یکجای باز انسانها را چند ماه نگاه میدارند،
بدون حمام و گاهی عریان زنها و مردها را در زندانهای بی سقف حبس میکردند، بطوری
که از گرمای تابستان و سوز سرمای زمستان در امان نبودند.
عبداللهبنعمر که این وضعیت را میدانست شبانه به خانه
حجاج رفت. مردم که در روز بیعت کرده بودند، او شبانه رفت، حجاج خسته شده بود و
بعد از عیش و نوشش در بسترش رفته بود. عبداللهبنعمر رفت و اصرار کرد که من باید او
را ببینم. خلاصه حجاج گفت: بگویید داخل بیاید. به او گفت: چرا این وقت شب آمدهای
مزاحم شدهای؟ گفت: برای اینکه با تو بیعت کنم و ببخشید دیر آمدم. گفت: حالا میگذاشتی
صبح میآمدی، الان چرا آمدهای؟ گفت: آخر شاید تا صبح زنده نباشم، من از پیغمبر شنیدم
که فرمودند: «من مات و لم یعرف إمام زمانه مات میتة جاهلیة» هر کس
بمیرد و امامش را نشناسد به مرگ جاهلی مرده است. حجاجبنیوسف گفت: این چه
استدلالی است؟ من حال ندارم نمیتوانم بلند شوم به تو دست بدهم، پایش را از زیر
پتو بیرون برد و گفت: بیا با پای من بیعت کن و با پای حجاج ابن یوسف ثقفی بیعت می کند.
کسی که خودش اصلاً بنا بود یک زمان خلیفه شود. در زمان جنگ صفین وقتی که عمروعاص بیان
میکند که نه معاویه و نه امیرالمؤمنین باشد، یکی از کسانی را که پیشنهاد میدهد این
عبداللهبنعمر بود.
خیلی نکته جالبی است، اینها در کتب اهلسنت است. هم طلحه، هم زبیر قبل از این
که برای جنگ بروند به عبداللهبنعمر گفتند: تو بیا خلیفه شو با تو بیعت میکنیم.
ما از زیر بیعت علی بیرون آمدهایم بهخاطر قتل عثمان، بیا با تو بیعت کنیم. آن
زمان نپذیرفت.
در اینجا هم وقتی عمروعاص میخواهد حیله
بورزد که نه این باشد و نه آن باشد، میگوید عبداللهبنعمر! نکته نکته عجیبی است.
حالا این عبداللهبنعمر که با امیرالمؤمنین بیعت نکرد و میگوید خونریزی بین دو
گروه است، به آنها میگوید: تو با اهل قبله میجنگی، با امیرالمؤمنین بیعت نکرد،
به امام حسین (علیه الصلاه و السلام) هم نصیحت میکند، اما آخر و عاقبتش ببینید چه
میشود.. دارد که در پایان عمرش که حدوداً هشتاد و شش سال عمر کرده بود، گفت: پشیمانی
من آن است که در آن روزیکه باید امیر را یاری میکردم نکردم. در اواخر کارش افتاده بود به زهد و عبادت و این
مطالب، اما او انسانی بود که کارش بهجایی رسیده بود که پای حجاجبنیوسف ثقفی را
گرفت و بوسید. انگشت پای او را بوسید، اینجور بیعت کرد. لذا مشهور است، کسی که با
دست حجت خدا بیعت نکند، با پای اغیار بیعت میکند. شست پای او را بوسید، تازه حمد
الهی کرد و خوشحال شد که من اگر فردا از دنیا رفتم بدون امام از دنیا نرفتم. ببین
چه آدمی هستم!
همین عبداللهبنعمر وقتی ابنعباس با امام حسین علیهالسلام صحبت کرد، پرید
وسط سخن ابنعباس. ابنعباس به ابیعبدالله(علیه السلام) گفت: با این نوع صحبتی که
شما فرمودید گویا شما من را برای خود میخواهید و از من میخواهید که شما را یاری
کنم، به خدایی که جز او پروردگاری نیست اگر من با این شمشیرم آنقدر بجنگم که دو
دستم از بدنم جدا شود به اندازهی ذرهای از حق شما را ادا نکردهام. من در خدمت
شما هستم فرمان بده به من، امر کن به من، هرچه شما بگویید گوش میکنم.
دیشب عرض کردیم گاهی لحظاتی نفحاتی میآید که خدای متعال هم اشاره میکند. این
نفحات می آید، یک لحظه ابن عباس احساسات درونیاش بر نفس خودش غلبه پیدا کرده،
عبدالله بن عمر سخن ابن عباس را قطع می کند به ابی عبدالله می گوید: در تصمیمی که
گرفتی درنگ کن، اینقدر عجله نکن شما از همین جا به مدینه برگرد در صلح این قوم
وارد شو، از وطنت ازحرم جدت رسول الله دور نشو. برای این افراد که بهره ای نیست
حجت و راهی برای خودت ایجاد نکن. این ها که چیزی نمیفهمند، این ها که متوجه
نیستند، اگر دوست هم داری بیعت نکنی بیعت نکن. چون بعید می دانم با این وضعیت برای
یزید بن معاویه زندگی باشد - چون همه شنیده بودند که خمار و مشروب خوار است - بعید
می دانم جز اندکی زنده بماند.
امام بر این صحبتهایش ایراد گرفتند و
بیان کردند: چه می گویی ابن عمر؟ افسوس به سخنت برای همیشه - یعنی چنان به او تشر
زدند که تا آسمان ها و زمین ها هست، بر این سخنت دائم باید ایراد گرفت - اف بر تو
آمدی به من نصیحت می کنی که برگرد و در صلح با این ها باش؟
حضرت ناراحت است، متوجه است. نمی دانیم شاید حضرت بعد از حرف هایش پیش خودشان
فکر کرده باشند که تو با پدر من امیرالمومنین بیعت نکردی، حالا به ما می گویی یا
با این ها بیعت کن، در صلح باش یا بیعت نمی کنی عیبی ندارد، نزدیک چند صباحی زنده
است و تمام می شود؟ برای همین حضرت با تشر با او صحبت می کند که چه می گویی؟
بعد حضرت فرمودند: من از تو ای عبدالله می پرسم آیا من نزد تو بر خطا هستم؟
اگر بر خطا باشم من را بازگردان که من می پذیرم، هم میشنوم، هم فرمان می برم. تو
به من بگو که آیا من بر خطا هستم؟ اول برای من این را معلوم کن که کار من خطاست؟
که با یزیدی که این خصوصیات را که همه می دانند سراپا قمار باز و اصلا یک انسان
پست است، بیعت نمیکنم؟
شما حساب کنید، تعبیری بخواهم بکنم
این است: یک لات بی سر و پا که همه جور کثافت کاری بکند حالا مثلا می خواهد رئیس
جمهور بشود. بخواهد وزیر یا نماینده مجلس بشود، شما چطور برخورد می کنید؟ آقا این
اصلا قابلیت ندارد، صلاحیت ندارد. حالا یزید می خواهد خلیفه مسلمین بشود.
ابن عمر وقتی این تشر را دید، به حضرت عرضه داشت: نه! من چنین منظوری که شما
تصور می کنید، نداشتم. سوگند به خدا نه! خداوند متعال، فرزند دختر پیامبر خدا را
بر خطا قرار نمی دهد. شما با طهارت هستید. نزدیکی شما به رسول خدا کجا، آنوقت مثل
یزید بن معاویه کجا؟ من فقط بیم دارم که این چهره زیبای شما - معلوم میشود که هر
امامی چهره زیباتری دارد - با شمشیر ها از بین برود و خود شما هم می دانید از این
امت چیزی را ببینید که دوست ندارید، این امت وفا نکند، با شما بیعت نکند. شما به
امید بیعت رفتید اما این ها با ما بیعت نکنند و یک چیزی از این امت ببینید که برای
شما خوشایند نباشد، دوستش نداشته باشد و اگر هم دلتان نمی خواهد بیعت کنید، بیعت
نکنید در خانه بنشینید.
ابی عبدالله (ع) که شب عاشورا به یارانش که کم بودند فرمودند: اما باوفاتر از
شما ندیدم، همین بوده است. چون بعضی ها خیلی با وفا و با صفا هستند و تا آخرین
لحظه می مانند. وقتی می دانند یک کسی درست و بر حق است پای او می مانند. این مطلب
مهمی است. وقتی می دانند این نظام، نظام بر حقی است، حالا یک عده نفوذی یا کسانی
کاری کردند که مملکت به اینجا رسیده است، امّا میدانند این سید عظیم الشان این
نایب امام زمان بر حق است تا پای جان می ایستند و حالا اینکه هزار نفر حرف بزنند و
ان قلت بیاورند، حتی بعضی ها را اذیت کنند که آن ها دیگر از نظام و از ولایت دست
بکشند، کسی که یقین دارد و با وفاست، پای این نظام می ایستد. پای امام خودش، پای
امام المسلمین می ایستد. پای نائب امام زمان می ایستد. می داند برای خدا بیعت کرده
و این بیعت را نمیشکند.
ببینید ابن عمر که اینطور عرض کرد، عاقبتش این شد و بعد در آخر عمر در سن 86
سالگی و یا بعضی بیان کردند 88 سالگی، در آن سن گفت: من اشتباه کردم با علی (ع)
بیعت نکردم.
ابن عمر که انگشت پا و شصت یک سفاکی
مثل حجاج را می بوسد و بیعت می کند و حمد و شکر خدا را می کند که نمردم بیعت کردم
که اگر امشب می خوابیدم و می مردم، بیعت بدون امام داشتم!!
سیاستمداران کج فهم!
ببینید یک انسان کج فهم و نفهم، که خودش هم میترسید و با امیر المؤمنین هم
بیعت نکرده بود؛ چون میدانست امیرالمومنین کسی نیست که به اجبار از کسی بیعت
بگیرد، حتی امیرالمومنین بیان فرموده بودند: اگر بیعت نمی کنی اشکالی ندارد، او
دارد وجود مقدس ابی عبدالله (ع) را نصیحت می کند! چه کسانی بودند؟! دوران خیلی
عجیب و غریبی بود! در آن زمان این ها به ظاهر به اصطلاح فحول مردان آن زمان بودند.
سیاستمداران آن زمان بودند. تازه این هایی بودند که در صدر اسلام بودند. چون ده
ساله بود که پدرش اسلام آورد. این پسر دوم عمر است عبدالله ابن عمر پدرش در سال 77
یا 88 هجری یا 86 از دنیا رفت. این فحول اینطور بیان می کنند: شما بیعت نکنید در
خانه بنشینید عیبی ندارد!!
امام به او رو کرد و او را از پلیدی های امویان و نیت های پشت پرده شان خبر
داد. این جا مهم است. حضرت فرمودند: این که تو فکر می کنی این قوم من را رها می
کنند و تو می گویی برو در منزل بنشین و هیچ موقع بیعت نکن، خیر این خبرها نیست، این
اصلا قاعده است . تو خبر نداری این گروه، چه گروه پست و خبیثی هستند - حضرت لفظ
خبث را می آورند - این قوم مرا رها نمی کنند. اگر به من دست نیابند همچنان تلاش می
کنند تا به من دست پیدا کنند و من به اجبار بیعت کنم. یا باید به اجبار بیعت کنم یا مرا بکشند. اصلا خصوصیت
این هاست یا بیعت بگیرند یا بکشند. چه میگویی
اینها مرا رها میکنند؟ بروم در خانه؟ هیچ وقت بیعت نکنم؟
عرض کردیم یزید کسی بود که میخواست دین را از بین ببرد. بعضی مقابل این خلفا
سکوت می کردند. برای اینکه آنها می خواستند همه را بکشند و این مردم هم همراهیشان
می کردند و بعد به کار و کاسبی خودشان هم می رسیدند. انگار نه انگار که آب از آبی
تکان خورده راحت راحت.
ببینید حضرت می فرمایند: ای فرزند عمر چه میگویی؟ نمی
دانی که این ها چه حالتی دارند؟ از ناچیزی دنیا نزد خداوند متعال این است که سر
یحیی بن زکریا نزد ستمکاری از ستمگران بنی اسرائیل آورده شد، در حالی که آن سر با
آنها سخن میگفت.( با سر ابی عبدالله هم همین کار را کردند آن لب های پاره پاره
شده شروع به تلاوت قرآن کرد. سر یحیی بن زکریا هم همینطور) تمثیلی می زند که در
آینده متوجه شوند که این ها اصلا همینطورند. تمثیلی میزند که عبدالله بن عمر
بداند ولی وااسفا.
بعد حضرت می فرمایند: ای ابا عبد الرحمن! بنی اسرائیل میان طلوع فجر تا طلوع
آفتاب 70 پیامبر را میکشتند بعد همه می رفتند در بازارهای خودشان به خرید و فروش
می نشستند. جوری که انگار کاری نکرند ابداً
! عجب!
آقا خیلی مواظب باشیم. بعضی مواقع همین حالت را داریم. اینقدر خبیث می شویم.
خدای نکرده انقدر سنگ دل می شویم افراد را بیچاره می کنیم. بدبخت میکنیم. این که
گذشت نمی خواهم سیاسی بگویم ولی چه کنیم بالاخره فقط برای تاریخ نمی گوییم. این
بابایی که رفت، جوری مردم را به سخره می گرفت، من خودم صبح جمعه فهمیدم که بنزین
اینقدر شده است!! و یا دیگرانی که مردم را به سخره گرفتند، شد شد نشد نشد قیمت ها شکست شکست نشکست نشکست!! یک بدبختی
بیچاره شد سکته کرد، دیگر خانه نمیتواند بگیرد. چقدر بوده اند که خانه را فروختند،
یکباره قیمت ها بالا رفت بعد نتوانستند خانه بخرند، بیچاره شدند، یا بعضی ها راحت
با آبروی بعضی ها بازی می کنند. بعضی مواقع انسان اینطور می شود خیلی برایش راحت
میشود
حضرت می فرمایند: خدا در مقابل آنها با شتاب عمل نکرد - بله خدا مهلت می دهد
شتاب نمیکند، انبیا را از بین می بردند، 70 پیغمبر را سر می بریدند، بعد هم سر کاسبی خودشان میرفتند، انگار نه انگار. این
ها فکر می کنند خبری که نیست، خدا کو؟ انتقام کو؟ اما یک جایی این اذیت و آزارها
انتقام گرفته می شود. خداوند متعال صبور است، شتاب نمیکند - سپس آن ها را گرفت و
خدا قدرت خودش را نشان داد.
حضرت میدانند که این بیعت نمی کند.
میفرمایند: اگر با من همراهی نمی کنی عیبی ندارد عذر تو قبول باشد برو. دعای خیری
برای من داشته باش، آخر نمازهایت برای من دعا کن - نمی دانم شاید این عنوانی باشد
که این نماز ها به درد می خورد یا خیر - ولی در بیعت با آنها تعجیل نکن.
خیلی جالب است. وقتی به مدینه رفت، در بیعت با یزید جزء اول کسانی بود که بیعت
کرد. گفت: اگر مردم بیعت کنند، من بیعت می کنم. مردم بیعت کردند و او بیعت کرد.
جالب است بدانید بعد از بیعت، به مردم مدینه رو کرد و قوم و خویش خودش را جمع کرد،
اول به آن ها بعد به مردم مدینه گفت: شما بیعت کردید، نباید علیه یزید باشید.
آن وقت حضرت نصیحتش می کنند میگوید:
نکند عجله کنی! صبر کن ببین آخر و عاقبتش چه می شود. حضرت می داند، می گوید تو با من
بیعت نمیکنی، به ظاهر من را نصحیت میکنی، اما در مدینه با یزید فاسق و فاجر که
میدانی این یزید چه کسی هست با او بیعت میکنی؟
بعد حضرت به ابن عباس رو کردند و فرمودند: تو عمو زاده پدرم هستی، از وقتی تو
را شناختم امر به خیر کردی، به همراه پدرم به او پیشنهاد هایی دادی. خوب بود
مشاورش بودی. پدرم تو را همصحبت خود می کرد، از تو نظر و مشورت می خواست، تو هم به
صواب، نظر و مشورت می دادی. پس در امان خدا به مدینه برو. آنجا رفتی بگو که چه هست.
من هم اینجا هستم مادامی که اهل مکه به من پاسخ مثبت بدهند در مکه می مانم. هر
موقع دیگران را به جای من برگزینند من هم مانند حضرت ابراهیم موقعی که او را در
آتش انداختند که جمله ای گفت حسبی الله و نعم الوکیل من هم همین را می گویم: «حسبی
الله و نعم الوکیل» . خدا برایم کافیست. او بهترین یاور من است و این آتش بر او
سرد شد، من هم همین خواهد شد، هر چه خدا
خواست همان می شود.
در تاریخ همه نوشته اند ببینید آیا
ابن عباس می توانست فقط به همین جمله اکتفا کند؟ خیر، وقتی حضرت بیان فرمودند، می
توانست بگوید نه آقا من در کنار شما می مانم.
می دانید بنی العباس همان پسر عموهای حضرات هستند. مامون الرشید، آن مکار حیله
گر که عرض کردم اگر از عمروعاص مکارتر نباشد که بوده کمتر نبوده، مساوی بوده، همین
مامون دائم به امام رضا (ع) ابن عم، ابن
عم می کرد. ابن عم برای چیست؟ برای این است که آن ها همه از ابن عباس هستند. ابن
عباس یک جا خطا کرد. اینجا همین خطایی که کرده عامل می شود که فرزندانش امام کش شوند.
توجه توجه : وقتی با امام نباشی شاید یک روزی در نسل تو امام کش به وجود بیاید.
تکلیف را باید معلوم کرد یا انسان باید با امام باشد یا نه. اگر با امام بود طبیعی
است امام کش نمی شود. ابن عباس که امام نکشت اما بنی العباس از نسل ابن عباس است
که به عنوان خون خواهی ابی عبدالله قیام کردند! جالب است خود آنها بد ترین کار ها
را انجام دادند. نسبت به حضرات معصومین (علیهم صلوات المصلین) و نسبت به تشیع و
نسبت به علویون بدترین کینه ها را داشتند.
نکته نکته بسیار مهمی است، برای همین می گویند: ابن عباس گریه هم کرد و ابن
عمر هم گریه کرد. لا اله الا الله این خیلی درد است که یکی اینطور باشد و درک نکند.
ابن عمر و ابن عباس حرکت کردند و به
سمت مدینه رفتند و ابی عبدالله در مکه ماند. پس این را هم دقت کنید وقتی کسی درک
نکند چه حالی پیش می آید.
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ
یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ
مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ
لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ
اَلسَّلامُ عَلَى
الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ
عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
التماس دعا