|
پایگاه اطلاع رسانی یاوران امام مهدی
(عج)
www.emammahdy.com
چهارشنبه 21 آذر 1403
که
به طور معمول تا کسی از دنیا نرفته، برای او عزاداری نمی کنند. حتی در باب محتضر
می گویند: بالای سر محتضر، مشکی نپوشید، گریه نکنید، بگذارید بعد از جان دادن؛ چون
بالاخره انسان است، مثلاً پدرش، مادرش، خویشان و نزدیکانش را از دست داده است و از
روی عاطفه، اشکش جاری می شود و حالش متغیر است. این ها مانعی ندارد، امّا بعد از
فوت انجام شود و توصیه شده در حال احتضار این گونه نباشید. حالا در همان دینی که
این طور به ما می گوید، با این که عاشورا دهم محرم است، از همان شب اول محرم، عزاداری
را شروع می کنند؟ این مطلب به چه معنی است؟
هو الحکیم سخنرانی حضرت آیت الله قرهی(مدّ ظلّه العالی) شب اول محرم الحرام 1446 16 تیر 1403
اللَّهُمَ عَرِّفْنِی نَفْسَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی نَفْسَکَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِیَّکَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی رَسُولَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی رَسُولَکَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَکَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی حُجَّتَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی حُجَّتَکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینِی اَللهمَّ کُن لولیَّک الحُجةِ بنِ الحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیهِ وَ عَلی ابائهِ فی هذهِ السّاعةِ، وَ فی کُلّ ساعَة وَلیّا وَ حافظاً وقائِداً وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیناً حَتّی تُسکِنَهُ اَرضَکَ طَوعاً وَ تُمَتّعَهُ فیها طَویلاً
در رابطه با اینکه چرا از شب اول محرم عزاداری را شروع می کنیم، در سال گذشته نکاتی را عرض کردم. به طور خلاصه بگویم که به طور معمول تا کسی از دنیا نرفته، برای او عزاداری نمی کنند. حتی در باب محتضر می گویند: بالای سر محتضر، مشکی نپوشید، گریه نکنید، بگذارید بعد از جان دادن؛ چون بالاخره انسان است، مثلاً پدرش، مادرش، خویشان و نزدیکانش را از دست داده است و از روی عاطفه، اشکش جاری می شود و حالش متغیر است. این ها مانعی ندارد، امّا بعد از فوت انجام شود و توصیه شده در حال احتضار این گونه نباشید. حالا در همان دینی که این طور به ما می گوید، با این که عاشورا دهم محرم است، از همان شب اول محرم، عزاداری را شروع می کنند؟ این مطلب به چه معنی است؟ یکی از مطالبی که عرض کردیم این بود که می خواهیم بگوییم با این که اول محرم، اول سال قمری است، امّا ما عیدی نداریم و سالی که بناست آغازش با این مطالب باشد، عید نیست. یک مطلب دیگر این است: همه مسلمین قائل به این هستند که وجود مقدس آقاجان ابی عبدالله(علیه الصلاة و السلام) به همراه برادرشان، به عنوان دو سید اهل بهشت هستند و در کتب اهل سنت نیز موجود است. یا همه قائل به این هستند که وجود مقدّس پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمودند: «حسین منّی و أنا من حسین». یعنی این طور نیست که بگوییم این روایات برای شیعه است، خیر همه مسلمین قائل به این مطلب هستند و در کتب اصلی آن ها مانند تاریخ طبری، سنن ترمذی، سنن ابی داود، صحیح بخاری و ... بیان شده است. حتّی روایت «أحبّ الله من أحبّ حسینا» را نیز دارند و خودشان براساس این روایات شعر گفتند، مانند: «إنّ فی الجنة نهراً من لبن / لعلیٍ و حسینٍ و حسن» که بر اساس روایت است بیان می کند. آن ها قبول دارند که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمودند: این ها، پاره تن من هستند و می دانند مراد از اهل بیت در آیه تطهیر «انما یرید اللَّه لیذهب عنکم الرّجس اهل البیت و یطهّرکم تطهیرا»، این ها هستند و منظور از فرزندان پیامبر «ابناءنا و ابناءکم» در آیه مباهله، امام حسن و امام حسین(علیهما الصلاة و السلام) هستند. پس تا اینجا که همه با هم یکی هستیم و حنبلی ها، حنفی ها، مالکی ها و شافعی ها همگی این مطالب را قبول دارند (قبلاً بیان کردم و باز هم می گویم که وهابیت را جزء فرق نگیرید. آنها مثل بهائیت، تراشیده استعمار هستند. البته در کل ما نباید فرقه داشته باشیم، چون قرآن می فرماید: «إِنَّ الدّینَ عِندَ اللَّهِ الإِسلامُ» حتی عنوان مذهب جعفری هم که بیان می کنیم، از این باب است که در مقابل این فرق است و إلّا آن هم شاید خیلی صحیح نباشد). امّا چرا کار به جریان عاشورا کشید؟ آن هم در سال شصت هجری که همگی از صحابه هستند و این اطلاعات را دارند امّا یک دفعه أبی عبدالله(علیه الصلاة و السلام) را با آن اوضاع به شهادت می رسانند! این فرق حتّی تا وجود مقدس آقاجان امام زمان(عجّل الله تعالی فرجه الشّریف) را هم قبول دارند و خیلی جالب است که وقتی در زمان طاغوت در کشور غنا از وهابی ها می پرسند که آیا امام زمان وجود دارد؟ جواب می دهند: بله وجود دارد و بعد یکی یکی اسم ائمه را می شمرند و می گویند همگی امام هستند. حالا که می دانند امام هستند، پس چرا حادثه کربلا به وجود آمد؟! دو مطلب وجود دارد: یکی اینکه این ها معنی حقیقی امام و پیشوا را نفهمیدند. البته از قبل می دانستند امّا آن هایی هم حب به دنیا داشتند، نگذاشتند این مطالب باقی بماند. ابن عساکر در کتاب تاریخ الدمشقیه بیان می کند: معاویه به ابوهریره کیسه های زر و طلا می داد تا از لسان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) حدیث جعلی در ذمّ امیرالمومنین(علیه الصلاة و السلام) درست کند. این اثر سلاح تبلیغات است که بارها عرض کریم امام راحل(اعلی الله مقامه الشریف) هم فرمودند: سلاح تبلیغات برنده تر از سلاح جنگی است. در آن زمان هم سلاح تبلیغات معاویه، حدیث سازی بود. علامه عسکری(اعلی الله مقامه الشریف) که چند سال پیش غریق رحمت الهی شدند، کتابی به نام صد و پنجاه صحابه ساختگی دارند. معلوم است این صحابه دروغین، از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) و در ذم امیرالمومنین و اهل بیت(علیهم الصلاة و السلام) روایات هم بیان کرده اند. گرچه الحمدلله به آن صورت موفق نشدند و خودشان هم در کتبشان گفتند که این احادیث جعلی است و به درد نمی خورد. اما می خواستم ببینید چقدر با برنامه کار کردند. لذا آن ها می دانند پیامبر اکرم به همراه مولی الموالی، حضرت زهرا، امام حسن مجتبی و أبی عبدالله(علیهم الصلاة و السلام) معروف به خامس آل عبا هستند و حدیث کسا در شأن آن ها آمده امّا چرا اینطور با آن ها برخورد شد؟ پس اولین مطلب این است که مردم از امامت، معنای حقیقی را نفهمیدند و نمی دانند یعنی چه که یکی از زیر مجموعه های بحث امامت، خلافت الله است. جدا کردند و گفتند: خلافت با امامت دو چیز است. در مثال مناقشه نیست مثل این که ما امام جماعت را به عنوان پیش نماز می دانیم و کسی او را به عنوان حاکم نمی داند. حالا یک مقدار بالاتر هم برویم، مثلاً یک مدرس یا مرجع تقلید، حاکم نیست، بلکه فقط از او تقلید می کنند. پس مطلب اول این بود که معنی خلافت را از امامت جدا کردند. لذا آن ها حقیقت امامت را نفهمیدند. این مطالب مقدمه ای برای تاریخ عاشورا است که در جلسه آینده عرض خواهم کرد که چطور شد اباسفیان نزد امیرالمومنین آمد. بعد از رحلت پیامبر بود، دید عجب سقیفه گرفتند و خلیفه تعیین شده است. ابابکر خیلی عصبانی شد، نزد امیرالمؤمنین رفت و با حیله جلو رفت که من با شما هستم و حق با شما است و ... . إن شاءالله این مطالب را از تاریخی که در کتب اهل سنت بیان شده، بررسی می کنیم. پس علت اصلی به وجود آمدن واقعه کربلا، این بود که امامت را نشناختند و نفهمیدند امامت چیست. فکر کردند فردی است که دو مسئله، مطلب فقهی و ... بیان می کند. حالا حکومت کند، چه اشکالی دارد؟! ما در فقه شیعه داریم که اصل فتوا دادن متعلق به حاکم است. پس حاکم باید خودش به تعبیری اسلام شناس و امام و پیشوا باشد و خلافت زیر مجموعه آن است که حکومت هم می کند. امّا این ها چون امامت را نشناختند، برعکس متوجه شدند و ائمه هدی(علیهم صلوات المصلین) وقتی دیدند این ها نفهمیدند، از زمان امیرالمؤمنین(علیه الصلاة و السلام) مجبور شدند آرام آرام بیان کنند خلافت چیست و مردم را دعوت کردند. بعضی ها می گویند: امیرالمومنین از ابتدا خانه نشین شدند امّا این گونه نبود. حضرت می دانستند که خلافت زیر مجموعه امامت است امّا از طرفی هم می دانستند نباید درگیری ایجاد شود و اگر درگیری ایجاد شود اصل اسلام از بین می رود. لذا حضرت به خاطر اینکه اصل دین از بین نرود، حتّی به خلفا کمک هم کردند. بعضی از وهابیون ملعون و اهل جماعت می گویند: اگر خلفا خوب نبودند، پس چرا امیرالمؤمنین به خلفا کمک کردند؟ جواب این مطلب واضح است، دو دو تا چهارتاست و همه عقلا می دانند که وقتی مثلا فردی بچه شما را گرفته و می خواهد او را آزار دهد، شما حاضر می شوی بچه را رها کنی امّا دورادور از او مراقبت کنی تا آسیب نبیند. مثلاً حضرت موسی در طفولیت در دست فرعون است، حالا مادر آن نبی مکرم، داخل کاخ فرعون می رود که طفلش را شیر بدهد. یعنی مادر خودش را به عنوان دایه معرفی می کند تا از کودکش محافظت کند. حضرت هم می داند اصل، اسلام است و باید کمک کند چون این ها چیزی نمی دانند و خودشان هم اعتراف کردند. جمله لَوْلا عَلِیٌّ لَهَلَکَ ... را زیاد شنیده اید امّا جالب است بدانید که این جمله را هر سه خلیفه گفتند و در کتب خودشان هم است که «لَوْلا عَلِیٌّ لَهَلَکَ ابابکر»، «لَوْلا عَلِیٌّ لَهَلَکَ عمر» و «لَوْلا عَلِیٌّ لَهَلَکَ عثمان»، اگر علی نبود (ل، ل تحقیقیه است) محققاً ابابکر، عمر و عثمان هلاک شده بودند. می دانید که وقتی به خانه عثمان حمله کردند، صحابه او را کشتند و به ناموسش دست زدند، امیرالمؤمنین از خانه عثمان دفاع کرد و به محمد حنفیه و امام حسن و امام حسین فرمود که مراقب خانه او باشید. برای این که می خواست دین را نگه دارد. از آنجا به بعد هم که به ظاهر خلافت از امامت جدا شد، خود ائمه قضیه وجود امامت را توضیح دادند که ما امامان بر حق هستیم. دو روایات در این جلسه می خواهم بیان کنم که خیلی مهم است. اول این که محمد بن موسی بن متوکل، از عبدالله بن جعفر حمیری، از احمد بن محمد بن عیسی، از حسن بن محبوب عبدالعزیز، از ابن ابی یعفور، از وجود مقدس حضرت امام صادق(صلوات الله و سلامه علیه) نقل می کند: «إِنَّ اَللَّهَ وَاحِدٌ أَحَدٌ مُتَوَحِّدٌ بِالْوَحْدَانِیَّةِ مُتَفَرِّدٌ بِأَمْرِهِ خَلَقَ خَلْقاً فَفَوَّضَ إِلَیْهِمْ أَمْرَ دِینِهِ» خداوند یکتاست، بی همتاست، به وحدانیت بی نظیر است و او تنها و فرد است و هیچ زوجی بر او نیست. (ما بحثی به نام اعداد و حروف داریم که هر عددی یک فرد دارد و یک زوج. البته به جز صفر که صِفَر یعنی چیزی که بین قرار می گیرد و می تواند یار هر دو باشد. لذا این صفر المظفّر که بعد از محرم است، یک معنی اش این است که آن چیزی را که بین حق و باطل قرار گرفته، تبدیل به ظفر می کند. در ابتدا در محرم و روز عاشورا ابی عبدالله به شهادت رسید و آن ها خوشحال شدند، ولی دیدیم در آخر در صفر المظفّر کارشان به کجا کشید. کما اینکه وقتی آن نانجیب به حضرت زینب کبری گفت: چه دیدی؟ یعنی می خواست بگوید دیدی چه خبر شده؟ حضرت فرمودند: «ما رَاَیْتُ اِلاّ جَمیلاً» آن جمیل کجا اتفاق افتاد؟ در صفر المظفّر. لذا اعداد با حروف مرتبط می شوند) حضرت حق فرد است و هیچطور نمی شود زوجی داشته باشد «لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا احد». کفوی هم ندارد و احد است. خلق کرد تا امورش را به کسانی بسپارد که صفاتش در آن هاست، «خَلَقَ خَلْقاً فَفَوَّضَ إِلَیْهِمْ أَمْرَ دِینِهِ» خلقی را آفرید و امر دینش را به آن ها سپرد. ما مخلوقیم و حضرت حق خالق است. پس ما هیچ موقع نمی توانیم به خالق برسیم. حضرت حق، احد است و وحدانیت دارد «وَاحِدٌ أَحَدٌ مُتَوَحِّدٌ بِالْوَحْدَانِیَّةِ». پس چطور امرش را برساند؟ حضرت فرمود: خدا ما را خلق کرد «خَلَقَ خَلْقاً فَفَوَّضَ إِلَیْهِمْ أَمْرَ دِینِهِ فَنَحْنُ هُمْ یَا اِبْنَ أَبِی یَعْفُورٍ» و امر دینش را به ما سپرد. همان طور که در روایتی داریم: «نحن حجّت الله فی عباده» حجت یعنی چه؟ در این جلسه می خواهیم یک معنای ظریفی از حجت داشته باشیم. حجت به معنای لغوی دلیل می شود. امّا حجت الله فقط به معنی دلیل نیست. حجّت یعنی چیزی که اگر خواستید به آن استناد کنید، فقط و فقط اوست که می تواند مطلب را تفهیم به شی کند. یعنی خودش فهم به آن دارد و می تواند به دیگران تفهیم کند. مثلاً مقایسه کنید کسی را که فقط بلد است سیستم صوتی را کم و زیاد یا خاموش و روشن کند، با فرد دیگری که کاملاً از سیر تا پیاز به تمامی مطالب سیستم صوتی از خازن ها و میکروفن و ... آگاه است. پس حجت یعنی کسی که در هر رشته ای باید فهم آن را داشته باشد و دقیق همه چیز را می داند، نه اینکه مانند سیستم صوتی، فقط بلد باشد خاموش و روشن کند و وقتی خراب می شود، دیگر نمی داند چه کند. پس حجت یعنی همه چیز را بداند و دلیل بشود. لذا خود حجت الاسلام بار معنایی بالایی دارد و به معنی کسی است که همه اسلام را می داند. در زمان قدیم به کسی مثل شیخ بها(اعلی الله مقامه الشریف) که شیخ العجائب بود، حجت الاسلام می گفتند. حال حضرت می فرمایند: ما حجتیم، یعنی همه براهین در دستان ماست. «فِی عِبَادِهِ» یعنی همه عباد می توانند دلیل و برهان هر چیزی را از ما بپرسند. «وَ شُهَدَاؤُهُ عَلَى خَلْقِهِ» خدا می خواهد خود را نمود دهد و گواه بودن خدا ما هستیم. خدا، علیم و حکیم است. این طور نیست که ما بگوییم: خدایا، قربانت بروم، کجایی که ما بیاییم حکیم بودن تو را ببینیم، در آسمان دومی؟ هفتمی؟ کجایی؟ خدا که جسم نیست. لذا حضرت می فرمایند: آن شهود عینی و شهدا علی خلقه، ما اهل بیت هستیم. یعنی هر چه میخواهید در خدا ببینید، ما را ببینید. لذا خودشان هم فرمودند: به ما خدا نگویید و به کفر نیافتید، ما خدا نیستیم، اما هر چیز دیگری بخواهید هستیم. یعنی هر چه از اسماء و صفات خداست، در وجود ماست. «وَ أُمَنَاؤُهُ عَلَى وَحْیِهِ» امین یعنی اگر خواستید امنیت داشته باشید برای اینکه بدانید وحی الهی چیست، خود ما وحی الهی هستیم. «وَ خُزَّانُهُ عَلَى عِلْمِهِ»، پیامبر فرمودند: «أنَا مَدینَةُ العِلمِ وعَلِیٌّ بابُها» ما خزانه علم خدائیم. حضرت یک جمله ای را می فرماید که برای کسانی که صورت ظاهری را می بینند یک مقدار سنگین است، امّا برای کسانی که حقیقت را ادراک می کنند، چیز خاصی نیست. حضرت می فرمایند: «وَ وَجْهُهُ اَلَّذِی یُؤْتَى مِنْهُ» ما وجه خدا هستیم که از طرف او آمدیم. اولین برداشت ذهنی بر اساس لغت یعنی ما صورت خداییم اما وجه به حقایق علمی تبیین می شود. یعنی هر آنچه که شما از صور ظاهری و صور حقیقی بخواهید، ما هستیم. اگر صورت ظاهری شی را بخواهید ما هستیم، اگر صورت حقیقی شی را بخواهید هم باز ما هستیم. خدا که جسم نیست. خدا چگونه می تواند علم، حکمت و اقتدار داشته باشد؟ همه ما هستیم. حالا حقیقت علم چیست؟ باز ما هستیم. پس ظاهر علم ما هستیم، حقیقت علم هم ما هستیم. یهودی ها دو درب درست کرده بودند، یکی در روم بود، یکی هم درب خیبر. بر روی آن بسیار کار کرده بودند، نوشتند ده سال طول کشیده است و بسیار محکم و قوی ساختند. وقتی با گرز های که داشتند، به درب های ورودی شهر میزدند تا بشکند، هیچ اتفاقی نمی افتاد و کسی نتوانسته بود درب خیبر را باز کند. این درب افتخار یهود بود. ابن عساکر می گوید: کسی می گوید چگونه علی(علیه الصلاة و السلام) با این جسمش، یک دستی درب خیبر را گرفت و از جا کند و همه مسلمین متعجب شدند و چشمان یهودی ها داشت از حدقه بیرون می زد. ابن عساکر در جواب می گوید: به خاطر اینکه نفهمیدید علی چه کسی است، علی وجه الله است، علی قدرت الله است و همه چیز در علی است. آن لحظه خدا قدرتش را در علی نمایان کرد و حضرت یک دستی درب را گرفت و بلند کرد. همه تعجب کرده بودند. خضر بن عون یهودی نقل می کند که ما از شدت تعجب کاری نمی کردیم. فقط نگاه می کردیم که مگر می شود این در باز شود؟ علی بن ابی طالب دارد در را از ریشه در می آورد، مسلمین آن طرف درب هستند و این ها در خیبر مات و مبهوت ایستاده اند. «أُمَنَاؤُهُ عَلَى وَحْیِهِ وَ خُزَّانُهُ عَلَى عِلْمِهِ وَ وَجْهُهُ اَلَّذِی یُؤْتَى مِنْهُ وَ عَیْنُهُ فِی بَرِیَّتِهِ وَ لِسَانُهُ اَلنَّاطِقُ وَ قَلْبُهُ اَلْوَاعِی وَ بَابُهُ اَلَّذِی یَدُلُّ عَلَیْهِ وَ نَحْنُ اَلْعَامِلُونَ بِأَمْرِهِ وَ اَلدَّاعُونَ إِلَى سَبِیلِهِ بِنَا عُرِفَ اَللَّهُ وَ بِنَا عُبِدَ اَللَّهُ نَحْنُ اَلْأَدِلاَّءُ عَلَى اَللَّهِ وَ لَوْلاَنَا مَا عُبِدَ اَللَّهُ». این روایت هم روایت خیلی روایت عجیبی است در بحار الأنوار جلد ۲۶ آمده که حضرت می فرمایند: ما کسانی هستیم که خدای متعال ما را خزانه علم خودش قرار داد. ما وجه خداییم. دیده او در بین مردمیم. زبان گویای خدا ما هستیم. قلب آگاه به مطالب الهی ما هستیم. باب الله ما هستیم و به سوی خدا رهبری می کنیم. ما عالم به امر و دعوت کننده به خدا هستیم. به واسطه ماست که خدا شناخته می شود «بِنَا عُرِفَ اَللَّهُ». به واسطه ماست که خدا پرستیده می شود. ما راهنمایان به سوی خدا هستیم. بعد می فرمایند: اگر ما نبودیم اصلاً خدا پرستش نمی شد، چون کسی خدا را نمی شناخت. خدا که نمی تواند جسم باشد، پس چطور باید خود را به ما می شناساند؟ پس چون مردم نفهمیدند امامت یعنی چه و امام را در حد همین که اولاد و خاندان پیغمبر هستند، دیدند؛ از معنای حقیقی آن غافل شدند. «قل لا اسئلکم علیه اجرا الا المودة فی القربی» آن ها اصلاً معنی مودت هم نفهمیدند؛ چون مودت با محبت فرق دارد و متاسفانه این ها درک نکردند، البته یهودی ها و منافقین هم در عدم فهم آنان نقش داشتند. همان «و ممن حولکم من المنافقین» که در قرآن به پیامبر می فرماید. این باعث شد که مردم فقط ساکت بنشینند. حضرت مدام به سراغ آن ها رفت، می گفتند حالا که فرقی نمی کند چه کسی خلیفه باشد. علی(ع) هم خیلی خوب است اما اگر ابابکر پیر است و سنش زیاد است، پس او بهتر است. چه اشکالی دارد یک آدم مسنی خلیفه باشد، تا یک جوان. یعنی اصلا نفهمیدند امامت چیست؟ لذا اشکال اینجاست که امیرالمومنین خانه نشین می شود و امام مجتبی هم به همان صورت و در آخر ابی عبدالله هم که به قتلگاه می رود. حالا شما شاید سوال کنید که امیرالمومنین می دانست که این ها چه خواصی هستند؟ چرا دوباره پذیرفت؟ اگر به این روایت دقت کرده باشید حضرت جواب دادند، همان جا که می فرمایند: ما حجت های خدا هستیم هر موقع مردم به کثرت دعوت کردند، حجت خدا باید بیاید. ولو به اینکه بعد بی وفایی کنند. برای ابی عبدالله هم نامه آمد که ایشان رفت و إلّا می دانست کوفیان بی وفا هستند. مگر خودش کوفه نبود؟! مگر قضیه امیرالمومنین را ندید؟! مگر قضیه امام حسن مجتبی را ندید؟! یکی از مطالبی که در مورد مختار هست، همین بود. او اهل بیت را دوست داشت امّا تحلیل سیاسی اش این بود که می گفت این کوفیان همان کوفیان هستند که در مورد امیرالمومنین بی وفایی کردند و من می دانم که این ها به امام مجتبی ضربه می زنند. به ظاهر درست هم گفت و به ران مقدس امام حسن مجتبی از طرف سپاه خودش ضربه ای خورد که تا اخر عمر مقدسشان اثر آن باقی ماند و گرفتار آن بود. مختار به پدر زنش گفت: من می دانستم اینها چه کسانی هستند اما موضوع این بود که او نفهمید حجت خدا هر موقعی وظیفه ای دارد ولو به اینکه این ها دروغ بگویند و بعدا شانه خالی کنند امّا حجت خدا باید باشد. حضرت نامه ها را دید، مسلم را فرستاد و ... . می دانید یکی از مصائبی که اهل بیت، از امام زین العابدین به بعد، خیلی از آن یاد می کردند، قضیه مسلم بود. می گفتند همه چیز سخت بود، قضیه روز عاشورا، جنگ و ... اما کوفیان مسلم بن عقیل را خیلی نامردانه به شهادت رساندند. نماز تمام شد، حضرت برگشتند دیدند فقط دو نفر ماندند. یکی با ترس و لرز گفت منزل تشریف می برید؟ حضرت فرمود: خیر، سریع دوید و رفت. آن یک هم از دور خداحافظی کرد. مابقی هم رفته بودند. همان کوفیانی که تا دیروز دعوا داشتند که حضرت به خانه کدام یک از آن ها برود، این طور مصیبت آوردند ...
«و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون»
|
|
|