هو الحق
سخنرانی آیت الله قرهی(حفظه الله)
جلسه هشتم - دهه دوم محرم الحرام 1447
مراقب گناهی که بابت آن هزار گناه برایتان نوشته می شود، باشید
یکی از خصوصیات رفتن ناگهانی برق در این روزها این است که بدانیم ناگهانی هم برق عمرمان خاموش میشود. یک لحظه است که نمیدانیم امّا همانجا که نشستهایم، تمام میشود. ملکالموت جان انسان را میگیرد. اگر انسان این را بداند و یاد شب اول قبر بیفتد، مراقب و مواظب خواهد بود.
حالا که این را بیان کردم، اجازه بدهید این را عرض کنم: بهخصوص عزیزان من! حقالناس خیلی مهم است. گاهی حقالناس چیزی است که من و شما نمیدانیم به گردن داریم. خدا آن مرد الهی، آیتالله العظمی ادیب(اعلی الله مقامه) را رحمت کند، ایشان میفرمودند: «ذنوب الاصابه». من مانده بودم که آقا چطور میفرمایند «ذنوب الاصابه». مثلاً با خودکار کسی در اداره چیزی مینویسیم، یا گاهی در فضای مجازی خبری میآید و ما نمیدانیم که آبروی و حیثیت کسی از بین میرود، همان را برای دیگری میفرستیم، دیگری هم برای دیگری میفرستد. لذا گاهی فردای قیامت به من میگویند: هزار گناه راجع به فلانی کردی! من یک گناه کردم، میگویند: هزارتا! چرا؟ چون من فرستادم و دیگران هم فرستادند.
پس عزیزان من! حقالناس را خیلی مواظب باشید. گاهی ما مباحث سیاسی داریم، اما حتی در مباحث سیاسی هم باید مراقب باشیم که خدای نکرده از عدالت دور نشویم، حرفی نزنیم، چیزی نگوییم، چیزی نفرستیم که حقالناس باشد. اینها خیلی مهم است.
حقالله هرچه باشد، حق خود اوست. او اکرمالاکرمین است، او ارحمالراحمین است. نه اینکه نعوذبالله گناه کنیم، بالاتر از حضرت حق کسی نیست؛ امّا او میبخشد و عنایت میکند. میداند ما جاهلیم. من خودم را عرض میکنم: به یک جهل، به یک هویوهوس، گناهی کردیم. او عنایت میکند. وقتی انسان توبه کند، تمام است.
برای پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) هم ملکالموت (حضرت عزرائیل) آمد و در زد. این عظمت پیامبر است؛ برای هیچکس در نمیزند. چطور جان حضرت سلیمان را گرفت؟ امّا برای پیامبر اذن گرفت، آمد و عرضه داشت: عزوجل سلام میرساند، حبیب من! وقت آمدن است، دنیا تمام شد.
پیامبر گریه کرد. پرسیدند: یا رسولالله! چرا گریه میکنی؟ فرمود: بعد از من بر سر امت چه خواهد آمد؟ عرضه داشت: عزوجل میفرماید: حبیب من! هرکس توبه کند، من او را میبخشم.
پرسید: چه وقت؟ گفت: اگر یک ماه به مرگ مانده باشد، باز پیامبر گریهاش زیاد شد. پرسید: یا رسولالله! چرا؟ فرمود: حالا آمد و غفلت کرد، ملکالموت آمد. چه کند؟ خطاب رسید: حبیب من! همان موقع هم بگوید: استغفرالله ربی و أتوب إلیه، ما او را میآمرزیم. باز پیامبر گریهاش زیاد شد. پرسید: حبیب من! دیگر چرا؟ بیان کرد: خدایا! اگر آن لحظه که ملک الموت را دید، زبانش بند آمد، چه کند؟ خطاب رسید: پس شفاعت تو و رحمانیت و رحیمی من کجاست؟ او را میبخشیم.
بعد پیامبر خوشحال شد و فرمود: خدایا! یک درخواست دیگر دارم: فردای قیامت، حساب امت من جلوی امم دیگر رسیدگی نشود، آبرویشان نرود. خطاب رسید: حبیب من! من کاری میکنم تو هم متوجه نشوی.
خدا اینقدر ارحمالراحمین است، اما همین خدای ارحمالراحمین از حقالناس نمیگذرد. باید آن طرف بگذرد. لذا مواظب باشیم، مراقب باشیم. همدیگر را حلال کنیم، از هم بگذریم، کینه نداشته باشیم.
از کینه که صفت شیطان است دوری کنیم
یکی از خصوصیات شیطان، کینه است. ابلیس از حضرت آدم کینه به دل گرفت و تا قیامت روی من و شما خالی میکند. مواظب باشیم کینهای نباشیم، بگذریم.
مگر عمر چهقدر است؟ ۶۰ سال؟ ۷۰ سال؟ ۸۰ سال؟ ۱۰۰ سال؟ بیشتر که نیست. حضرت سلیمان آن همه عمر کرد، چطور شد؟ یک دفعه جان او گرفته شد. حضرت نوح آن همه عمر کرد. وقتی ملکالموت آمد، به اذن خدا گفت: از او سؤال کن. آمد و گفت: جانت را بگیرم؟ گفت: الآن؟ گفت: بله. گفت: عمرت چقدر گذشت؟ گفت: از اینجا تا آن درخت که بروم زیر سایهاش، عمرم همینقدر گذشت! جدّاً «مَرّ عَلَینَا کطَرفِة العَینِ» میگذرد. یعنی انسان اصلاً باورش نمیشود به این سن رسیده، فکر میکند اول زندگی است، اما ملکالموت میآید. همه میرویم. پس همدیگر را ببخشیم. کینه بد است.
خیلی مراقب باشیم: کبر، حسادت و کینه نداشته باشیم. اینها متعلق به شیطان است. انسان از هر گناهی باید دوری کند، اما این سه گناه خیلی عجیب است، انسان را گرفتار میکند. آنجاست که حقالناس به گردنش میماند.
دلیل آرامش عرفا در هیاهوی دنیا چیست؟
همیشه یاد خدا باشیم، حقالناس نداشته باشیم. ببینیم چه خواهد شد؟ چرا بزرگان و عرفا در این دنیای شلوغ و این همه هیاهو، آرام هستند؟ جدی میگویند: «أفوضُ أمرِی إِلَی الله» و تفویض امر به خدا کردند. «إِنَّ اللهَ بَصِیرٌ بِالعِبَاد». آن ها آرام هستند، چون میگویند: «تَوَکَّلتُ عَلَی الحی الذِی لا یموت» و یک دلیلش این است که حقالناس ندارند، مواظباند و همیشه یاد خدا هستند. میدانند این دنیا و مافیها همه گذراست.
آقاجان! ما هیچ هستیم! چه بزرگانی بودند که دیگر نیستند و فقط گاهی اسمشان می آید. چقدر انسان بوده و چقدر از دنیا رفتند. چهقدر قبرستانها از بین رفتند و حتی روی آن خانه ساختند. همین محله باغ فردوس که ساخته شده، زمان صدام موشک زدند و دیدند نزدیک کلانتری ۱۶، استخوانها بیرون ریخت. مردم تعجب کردند. مرحوم ابوی به آن ها گفته بود: تعجب ندارد. میدانید چرا به اینجا باغ فردوس میگویند؟ چون اینجا قبرستان بوده است.
گاهی چه قبرستانهایی که پارک میشود، چه قبرستانهایی که خانهسازی میشود. رفتند! میلیاردها انسان رفتند، میلیاردها میآیند و ما نیستیم. دنیایی که اینطور گذراست، جایی برای کینهها و بداخلاقیها و حسادت نیست.
عزیز دلم! تازه اگر کسی این کارها سراغ کینه و حسادت و ... برود، خودش اذیت میشود. لذا اگر خواستیم مثل عرفا آرام باشیم، اصلاً نگران نباشیم که چه میشود؟ بمباران میشود یا خیر؟ قلب آرام و سکینه و آرامش داشته باشیم، راهش این است که بدانیم دنیا گذراست. وقتی انسان این را فهمید، دیگر با همه مهربان است.
پیامبر حتی در مورد منافقین هم مهربان بود. گرچه منافق هیچوقت برنمیگردد و خدا فرمود: اگر ۷۰ مرتبه هم برایشان استغفار کنی، من نمیپذیرم، اما این قدر قلب پیامبر رئوف است که میخواهد حتی منافق هم برگردد. دلش میخواست آنهایی که سقیفه را درست کردند، برگردند. از بس پیامبر رئوف و «رَحمَةٌ لِلعَالَمِین» بود.
ما هم باید اینطور باشیم: مواظب و مراقب باشیم و بدانیم دنیا گذراست. عزیز من! این حقالناس را مواظب باشیم.
چقدر پیامبر بر همسایه تأکید کردند، طوری که مردم تصور کردند همسایه از همسایه ارث میبرد! انقدر سفارش کردند. حالا ما با همسایه که هیچ، با خانواده و همسر چطور برخورد می کنیم؟ خیلی عقبیم.
گاهی میگویند: «فلانی اینطور گفته، از او نمیگذرم.» بابا! چیزی که نیست، بگذری نگذری، این دنیا گذراست. آنوقت خودمان اذیت میشویم. عزیز دلم! خدا شاهد است، اگر انسان زود بگذرد، خودش چنان آرامشی دارد، چنان قوی میشود، چنان فرح درونی و ذاتی بر او به وجود میآید که اصلاً نگو! چیز عجیبی میشود. این خصوصیت گذشت است. این خصوصیت این است که انسان بداند: من هیچم. من کجا بودم؟ من را آورد و حالا من را دارد میبرد. اما اگر کینه باشد، نمیتواند. این کینه تا آخر عمر او را گرفتار میکند.
عزیز من! در این شب آخر که برق رفت و اینطور شد، یک نکته اخلاقی عرض میکنم و خدا را گواه میگیرم، آن که ناظر بر قلوب است، میداند، من اولاً که نمیپذیرفتم مباحث اخلاقی را بگویم. امّا دیگران اینقدر اصرار و امر کردند که قبول کردم. ولی واقعاً میترسم که به من گفته شود: خودت گرفتاری! لذا با خدای خودم عرضه داشتم: خدایا! من خطاب به نفس خودم میکنم. برای همین است که در مباحث اخلاق همیشه خطاب به نفس خودم و امثال خودم می کنم، چون خودم خیلی نیاز دارم.
ابوالعرفا، آیتالله العظمی ادیب(اعلی الله مقامه) میفرمودند: اگر انسان متخلق به اخلاق الهی شد، هم دنیای حسنه دارد، هم آخرت حسنه. آیتالله شیخ عباس قمی میفرمودند: سلطانالعارفین، مرحوم آیتالله العظمی ملا فتحعلی سلطانآبادی - که اسم شریفشان در مفاتیح الجنان، آنجا که در تعقیبات نماز صبح می گوید: دست به سینه بگذار و ۷۰ مرتبه یا فتّاح بگو، هست - ذیل آیه شریفه «رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنیَا حَسَنَةً...» میفرمایند: «این دنیای حسنه، دنیای نیک زمان امام زمان است». البته شیخنا الاعظم، حضرت مفید(روحی له الفدا و سلام الله علیه) بیان فرمودند: «ولی نسبی برای انسانها است» چطور؟ این که در این دنیا آرام باشد.
کسی که متخلق به اخلاق الهی شد، در این دنیا آرام است. مشکلات زیاد است، اما آرام است. من توفیق زیارت خیلی از بزرگان و عرفا را داشتم. گرچه آدم نشدم، اما بزرگان زیادی را دیدم. گاهی انسان اینها را میدید، فکر میکرد اینها مشکلی ندارند. از بس اینها آرام بودند! امّا وقتی خانهزاد اینها میشد و به خانهشان میرفت، تازه میدید اینها چقدر مشکل دارند.
پس چرا اینها آراماند؟ چرا اینها متیناند؟ چون انسان میفهمد: وقتی کسی متصل به خداست، متخلق به اخلاق الهی است، آرام است. دیگر اصلاً دنیا و مشکلات برایشان مهم نیست.
چرا ما در مشکلات سریع از پا در می آییم؟
ولی ما تا یک مشکلی برایمان پیش میآید، فکر میکنیم تمام دنیا و مافیها روی سرمان خراب شده. به هر کس می رسیم، می گوییم: چه کنم؟ چه دعایی بخوانم؟ و ... . فکر میکنیم هرچه مشکل در دنیاست، خدا بر سر من ریخته. گاهی حتی شکوه میکنیم: خدایا! چرا اینطور شد؟
اما اولیای خدا، آنهمه مشکل داشتند، اما آرام و متین بودند. چرا؟ چون خدا را میدیدند. چون خود را به خدا سپردند. بعد میدیدند از کجا آمدند و بعد به کجا میخواهند بروند (قبر). میدانند از آن نطفهای که یک قطرهاش نجس است، به وجود آمدند، بعد هم که از دنیا که میروند، بدن که سرد شد، اگر کسی دست گذاشت، واجب است غسل میت کند. پس دیگر چه تکبری؟ چه غروری؟ چه عظمتی؟ من که هستم؟ هیچ! اگر ما عبدالله شدیم، آنوقت روحمان، روح الهی می شود و دیگر جدی روح الله میشویم. اگر اینطور شدیم، آنوقت است که جسم را هم با خود میکشیم. اما اگر نشدیم، جسم ما را میکشد، روحمان را هم میکشد، از دنیا و مشکلاتش خسته میشویم و زودرنج میشویم. یک مشکل بیاید، طاقت نداریم. به زمین و زمان میخواهیم دری وری بگوییم. حالا مگر چه شده؟ من یک مشکل برایم پیش آمده. چرا این قدر بی تاب می شویم؟ چون روحمان ضعیف است. روحمان قوی نیست، روحمان متصل به خدا نیست. کم میآوریم.
اما آن مردان الهی، چهارتا پاره استخوان بودند. آیتالله العظمی حاج سید احمد آقای خوانساری(اعلیالله مقامه) که امام راحل عظیمالشان به ایشان اتقی الاتقیاء فرمودند، جدی، چهار پاره استخوان بودند. قدیمیها حتماً ایشان را در مسجد حاج سید عزیزالله دیده بودند، کوهی از معرفت و صبر بودند. از آن طرف چه تهمتها که اول انقلاب به ایشان نزدند. امام وقتی شنیدند، تشر زدند که چه کسی به ایشان چنین ناروایی گفته؟! ایشان أتقى الأتقیاء هستند! اما خود ایشان به قول معروف ککش هم نگزید که بگوید چیزی شده. ابداً! چرا؟ چون مردان خدا این گونه هستند.
اگر روح قوی شد و متخلق به اخلاق الهی شدیم، در جنگ هم پیروز میشویم. اگر متخلق نشدیم، کم میآوریم. دو روز که جنگ طول میکشد، کم میآوریم. اما آنها چه میگویند؟ میگویند: «برکت است.»
خسته نشدن از جنگ، روح بلند می خواهد
نظر آیت الله خوانساری(اعلی الله مقامه) در مورد جنگ تحمیلی
من خودم این مطلب را از آیتالله العظمی خوانساری(اعلی الله مقامه) سؤال کردم و نقل از کسی نیست. من چهارشنبهها چون ایشان نکات معرفتی میفرمودند، از قم میآمدم و در مجلسشان شرکت می کردم. ایشان هم فهمیده بودند و می گفتند: شما فقط این روزها پیدایتان میشود. گفتم: آقا! از قم میآیم. ایشان مرحمت داشتند، نکاتی میفرمودند. گاهی منزل هم خدمتشان میرسیدیم. یک مرتبه از ایشان سؤال کردم: «آقا! شما جنگ را چه میبینید؟» منظورم این بود که نهایت جنگ چه میشود؟ فرمودند: «جنگ؟ برکت.» عین تعبیرشان این بود: «برکت را هر موقع خدا بخواهد، ولی پیروزی از ماست.» خیلی عجیب است، چه کسی میتواند جنگ را برکت ببیند؟ آن که روح تقوایی دارد.
من یک چهارشنبه که آمدم، یکی از آقایان بیان کرد: «فلانی! نبودی. یک اتفاقی افتاد.» فکر کردم آقا مثلاً چیزی نشان دادند و یا مطلبی گفتند. خیلی افسوس خوردم که من نبودم. ایشان گفت: «پریروز که درس تمام شد و بیرون رفتیم، یک بازاری در حیاط مسجد آمد. گفت: آقا فلانی این کار را کرده، آقا فرمودند: اسم نبر. گفت: آخر این دیگر مشهور است که این کار را می کند،راو الآن هم می گوید: ....، اینجا بود که یک دفعه دیدیم آقا، این مرجع با عظمت روی زمین نشستند و دو دستی بر سرشان زدند و فرمودند: «نمیدانم چه کردم که امروز باید من غیبت بشنوم». بعداً هم بیان کردند: «دروغ میگویند. آن آقا، آقای خوبی است. اما چرا بعضیها میخواهند علیه همدیگر اینطور حرف بزنند و ... ».
وقتی کسی این حالت را دارد، متخلق به اخلاق الهی است و روح بلندی دارد. چنین کسی به قول امام راحل عظیمالشان، «أتقى الأتقیا» است. در مطالب هم بسیار دقیق هستند. ایشان نظری متفاوت در کتاب جامع المدارک - که درس خارجشان هم از همان مطالب بود - راجع به شطرنج داشتند که امام خمینی هم همان شرط را در حکم خود به کار بردند و در مقابل اعتراض یکی از شاگردان خود، به سابقه این حکم توسط آیت الله سید احمد خوانساری اشاره کردند. لذا ایشان اول نفری بودند که فتوای به این زیبایی در این باره دادند.
مردان خدا این گونه هستند. من تصورم این بود که وقتی میپرسم: «آقا! نظرتان راجع به جنگ چیست؟» بگویند: « دعا کنید بالاخره زود تمام بشود و ...» اما به آقا که گفتم، فرمودند: «جنگ؟ بگو برکت! برکت است.» این نگاه را ببینید! یک پیرمردی که باید از جنگ خسته بشود، اما میگوید: «برکت است.»
اینها همه نشان از روح بلند است. روح که بالا رفت، اینطور میشود. اما روح وقتی ضعیف بود، زود خسته میشود. ولو هیکل آنچنانی داشته باشد، جسمش هم دیگر نمیتواند بکشد.
چه کنیم شجاع شویم؟
بعضیها در زمان پیامبر از جنگ فرار میکردند. امّا پیغمبر رحمت، حضرت محمد مصطفی(صلی الله علیه و آله و سلم) راجع به کسانی که از جنگ فرار نمیکنند در حدیث «رایت» که فرمودند: فردا پرچم را به دست کسی میدهم که هم خدا دوستش دارد، هم پیامبر خدا و هم ملائکه، اوست که خیبر را فتح میکند و از جنگ فرار نمیکند. پیامبر در ادامه تأکید بر فرار نکردن او یک نکتهای بیان میفرماید و آن این است که لفظ تقوا را میآورند نکتو ایشان را «أَمِیرُ المُتَّقِینَ وَ أَمِیرُ المُؤمِنِینَ» نام می بردند. لذا معلوم است که این فرار نکردن، نتیجه تقوای امیرالمؤمنین است.
بعد حضرت میفرمایند: «هر کسی در مقام تقوا قرار گرفت، شجاع است.» پس تقوا شجاعت هم میآورد و فرد متقی نمیترسد. دنیا و مافیها برایش هیچ است. می گوید: «اگر بناست کشته شوم، میشوم. اگر نشوم، نمیشوم.»
چقدر افراد را زیر بمباران بیرون کشیدند و به شهادت نرسیدند؟ چه کسانی را زیر آوار و زلزله بیرون کشیدند، کشته نشدند؟ اما یکی هم همان اول که زلزله آمد، آمد فرار کند، سرش به زمین خورد و تمام کرد. زیر آوار هم نبود، اما در اثر فرار کردن به زمین خورد. پس مرگ دست اوست. «یُحیی وَ یُمِیت.» هر روز به خودتان بگویید که مرگ دست اوست، خودش فرموده: «لا یستاخرون عنه ساعة و لا یستقدمون»، نه تأخیر میافتد، نه جلو میافتد. وقتی انسان این را بداند، شجاع میشود و برایش مهم نیست. اما کسی که بگوید: «نمیرم! من نمیرم!» ترس هم به او غلبه میکند. هیکلش بزرگ است و به قول ترکها: «هیکلی چوخدی، اما غیرتی یوخدی» هیکل بزرگ، اما هیچی! چرا؟ چون خدا را نمیبیند.
هر روز خدا را ببینیم. هر روز به ملاقات خدا برویم. هر روز بگوییم: «خدا هست.» هر روز بگوییم: «ما نبودیم، او ما را خلق کرد.» هر روز بگوییم: «هر چه او میخواهد، همان میشود.» وقتی اینطور شدیم، آنوقت به مقام رضا میرسیم.
بالاترین مقامی که عرفا به دنبال آن هستند
میدانید بالاترین مقام عندالله که عرفا دنبالش میگردند، مقام رضاست. تازه کسی که به نفس مطمئنه میرسد«یَا أَیَّتُهَا النَّفسُ المُطمَئِنَةُ...»، بعداً وارد مقام رضا میشود، «ارجعی! إِلَی رَبِّکِ راضیة مرضیة» رجوع کن به من، هم تو راضی، هم من راضی.
وقتی هم کسی به مقام رضا رسید، دیگر همه چیز برایش یکی است. نگران نیست. فقر و ثروت برایش یکی است. نه اینکه تلاش نکند. انسان باید کار کند، تلاش کند، جلو برود. چون خدا خواسته، اما در همه پیشامدها راضی است.
گفتی: بروم سرکار؟ چشم، چون تو گفتی می روم. لذا برایش عبادت مینویسند. مگر نگفتند: «الکاسب حبیب الله.» کدام حبیب الله؟ آن کسی که بگوید: خدا گفته. پس کاسبیاش را هم طوری میکند که خدا میخواهد. و میداند رزاق اوست. من امر به رفتن شدم، رزاق اوست. آنوقت است که مواظب میشود که خدای نکرده «وَیلٌ لِلمُطَفِّفِینَ» نشود.
تازه هر چه هم به مالشان اضافه می کنند، حواسشان هست که باید برای چیزهای دیگر مد نظر بگیرند، نه اینکه همهاش برای خودشان باشد. ما گاهی مدام دعا می کنیم که به ما بده، برای اینکه فکر میکنیم خدا رزاق نیست. به قول مرحوم ابوی(اعلیالله مقامه) میفرمودند: «بعضیها سجده میروند، به جای اینکه بگویند: سُبحَانَ رَبِّیَ الأَعلی وَ بِحَمْدِه، میگویند: سُبحَانَ رَبِّیَ الأَعلی وَ به من ده، دنبال این هستند که به من بده. بدانیم خدا هست. ما مأمور به تکلیفیم. تکلیف کرده برو برای کسب حرکت کن، من هم می روم ولی می دانم رزق دست من نیست، رزق دست اوست.
شجاعت و آرامش بخشی استاد اخلاق امام المسلمین در جنگ
انسانی که متخلق به اخلاق الهی بشود، تمام زندگیاش آرامش میشود. حتی در بحبوحه جنگ هم زندگی او آرام است.
خدا رحمت کند آن مرد الهی و عظیمالشان، استاد اخلاق امام المسلمین، آیتالله میرزا جواد آقای تهرانی(اعلی الله مقامه) - که فرموده بودند: «مرا ببرید کنار شهدا دفن کنید و روی قبرم هم چیزی ننویسید - ایشان وقتی جبهه رفته بودند، حالا پیرمرد بودند، قوز هم داشت، امّا در همان کبر سن آنقدر آرامش داشتند که مشهدیها می گفتند: تا زمانی که آقا جبهه بود، آنقدر آرام بودیم، کأنَّ اصلاً جنگ نیست.
یک بار هم در جبهه گفتند: «من میخواهم بزنم.» در قدیم توپهای ما آنقدر قوی نبود. گفتند: آقا! شما نمیتوانید. گفتند: حالا به من هم بدهید، یکی کمکم کند. ایشان در ابتدا فرمودند: «بِسمِ اللهِ الرَّحمَنِ الرَّحِیم. وَ مَا رَمَیتَ إِذ رَمَیتَ...» کشید، دقیق خورده بود. از آن طرف بیسیم گفتند: «آقا! این خیلی عالی بود. هیچکدام مثل این نشده بود. عالی شد.»
لذا اگر انسان متخلق به اخلاق الهی بشود، شجاع میشود، آرام میشود.» دیگر حسادت و کبر چیست؟ چون خدا را میبیند و کسی هم که خدا را دارد، یعنی همه چیز را دارد. دیگر فلان خانه را میخواهد؟ فلان مقام را میخواهد؟ فلان پست را میخواهد؟ عالم را دارد.
چگونه تمام دنیا صدای امام زمان را می شنوند؟
آیتالله مولوی قندهاری می فرمود: بعضیها میگویند این حرفها را نزنید، مردم درک نمیکنند، من هم به آنها حق میدهم، خب بعضی مغزهایشان گنجایش ندارد. مثلاً این که گفته شده وقتی وجود مقدس حضرت ظهور می کنند، به کعبه تکیه میدهد و میفرمایند: «أَنَا بَقِیَّةُ الله»، تمام دنیا صدا را میشنوند. یک عده میگفتند: آقا مگر میشود؟ این حرفا چیست؟ میگوییم: چقدر شما نفهمید! هنوز نمیفهمید. مگر الان تمام دوربینها شبانهروز مکه را نشان نمیدهد، بهخصوص جلوی بیت را. اینها دوربین گذاشتند و دارد پخش مستقیم نشان می دهد. بعد مگر چیزی به اسم هک نداریم؟ حضرت با آن علمی که دارد، کاری میکند تمام تلویزیونهای دنیا نشان میدهند. البته از طریق علمی! پس حتی کانالهایی که خاموش است، روشن میشود. بعد همه هم به زبان خودشان میشنوند. یعنی قشنگ حضرت دارد صحبت میکند، بعد میگویند: «حضرت دارد فارسی صحبت میکند.» آن یکی میگوید: «آقا! ترکی صحبت میکند.» این یکی می گوید: «آقا! رومی صحبت میکند.» آن یکی می گوید: «آقا دارد چینی حرف میزند». بعد میگویند: «مگر عرب نبود؟ پس چرا دارد چینی صحبت میکند؟»
این علم است. معجزه، علم است. «عَجَزَ الإِنسَانُ أَن یَفعَلَهُ.» چون انسان از آن عاجز است.
خدا را که داشته باشی و از دنیا ببری، همه چیز داری
میدانید همین برق اولین بار وقتی ایران آمد، در مشهد راه انداختند. بعد یک عده فکر میکردند معجزه امام رضاست. لذا عده ای هم میگفتند: سریع این را جمع کنید. فکر کنید وقتی برق نبوده، به کسی بگویند: شب مثل روز میشود؟ یا اگر ۵۰ سال پیش به کسی میگفتند: تو این طرف دنیا، او آن طرف دنیا، با یک وسیله کوچک که موقع راه رفتن هم می توانید به همراه خود ببرید، همدیگر را می بینید و حرف می زنید، کسی باور میکرد؟ می گفتند: این دیگر زیادی درس خوانده، سیمهایش قاطی کرده است. پس ما خیلی چیزها را باور نمیکنیم.
آیتالله مولوی قندهاری میفرمودند: در محضر آیتالله سید ابوالحسن اصفهانی موضوعی پیش آمد که بحثش مفصل است، بعد همه دست ایشان را نگاه کردند، دیدند تمام عالم زیر بغل ایشان است. من مدهوش شدم و افتادم. بعد که به هوش آمدم، بیان فرمود: «نتوانستی ببینی؟»
شاید خیلیها به سخره بگیرند و نفهمند. امّا آن ها نمی فهمند، ما چه کنیم؟! ما می دانیم کسی که از دنیا بریده باشد، همه چیز دارد. وقتی خدا دارد، همه چیز دارد.
این دیگر خانه ۱۰۰ متری، ۱۰۰۰ متری نمیخواهد. آنهایی که اختلاس میکنند، احمق و بیچاره هستند، انسانیت خودشان را فروختند و إلّا انسان در احسن تقویم خلق شده، «لَقَد خَلَقنَا الإِنسَانَ فِی أَحسَنِ تَقوِیمٍ.» و عزوجل در حدیث قدسی فرموده: «خَلَقتُ الأَشیَاءَ لِأجلِکَ.» همه اشیا برای توست. «وَ خَلَقتُکَ لِأجلِی.» تو را هم برای خودم خلق کردم.
کسی که میداند برای خداست، چون خدا همه چیز دارد، پس او هم همه چیز را دارد. دیگر وابسته به ۱۰۰ متر و ۲۰۰ متر و... نیست که حالا بخواهد بر سر کسی کلاه بگذارد که بیشترش کندیا یک خانه را به چند نفر بفروشد و ... چنین کسی خیلی احمق است و نفهمیده است. بعد هم میمیرد. خب مرگ را میبینیم. نفهمیده! بیچاره است!
راه رسیدن به فلاح و رستگاری
برادر گرامی! خواهر گرامی! جوانان گرامی! فرزندان عزیزم! به خدا قسم، همه اوست. آنهایی که نفهمیدند، چون مغزشان کوچک است، می گویند این که همه اوست، شرک است. در حالی که منظور چیز دیگری است. والا کسی نمیگوید مثلاً این پنکه خداست، من خدام، او خداست. کدام نفهمی این حرف را میزند؟
ولی همه اوست. هر چه میخواهی ببینی، همه اوست. وقتی او را داری، «لَا إِلَهَ إِلَّا الله». چرا فرمود: «قُولُوا لَا إِلَهَ إِلَّا الله تُفلِحُوا.» یعنی وقتی فهمیدی هیچ الهی جز او نیست و همه چیز اوست، رستگار می شوی، نه این که فقط به لفظ یک لا اله الا الله بگویی.
معلوم است که وقتی انسان میبیند همه چیز اوست، رستگار میشود. آنوقت است که دیگر مواظب است. از چه میترسد؟ مولی الموالی فرمود: «اگر خدا را بشناسیم، دیگر به طمع بهشت هم عبادت نمیکنیم، از ترس جهنم هم عبادت نمیکنیم. فقط به خاطر خودش عبادت میکنیم.» چون فهمیدیم چیست.
توسل به همه چیز خدا در قالب انسان!
این شب آخر، توسل کنیم به آن کسی که خود خدا همه چیز خودش را در او قرار داده: «إِنَّا أَعطَینَاکَ الکَوثَر.» خدا همه چیز را در او و به حبیبش عطا کرد. اجر و مزدش را این گونه عطا کرد. حبیبش را دوست داشت، گفت: یک چیزی به تو میدهم که همه چیز است. او را در قالب جسم انسانی قرار داد.
خانمها! این را هم شما بشنوید. خوش به سعادت شما اگر بدانید زن کیست و خدا همه چیز خود را در قالب زنان قرار داد. تنها کسی که صلب ندیده - غیر از حضرت عیسی - حضرت زهراست. خود پیامبر فرمود: « من و علی یکی بودیم، از صلبی به صلب دیگر آمدیم. بعد در عبدالمطلب آمدیم و دونیم شدیم: من در عبدالله، او در ابوطالب.» اما حضرت زهرا صلب ندیده. همان شب خدا مرحمت کرد. سریع هم بعد از چهل شبانهروز عبادت و دوری از حضرت خدیجه، کأنّ میخواهد وحی بیاید، گفت: دیگر برو برای همبستر شدن. «إِنَّا أَعطَینَاکَ الکَوثَر».
اما اینها با این عطای خدایی چه کردند؟ وقتی انسان کور بشود، این گونه است: «ثُمَّ رَددنَاهُ أَسفَلَ سَافِلِینَ» اصلاً آدم میماند. من یک اشاره کنم، آقاجان! امام زمان قلبتان را به درد نیاورم. آن هم این است که آن نانجیب خودش به معاویه نامه نوشت: دیدم در سوخته (میخهای قدیمی آهنی را هم دیدید؟ این میخ عادی نیست) رفتم عقب، چنان لگدی زدم. صدای فاطمه بلند شد: «وا ابتاه!...»
السلام علیک یا فاطمه الزهرا.