بسمه تعالی
سیصد و چهل و ششمین جلسه درس اخلاق حضرت آیتالله قرهی(مدّ ظلّه العالی)
با موضوع : خطورات و مراقبه
( 29 / 02 /95)
در محل مهدیه القائم المنتظر(عج)برگزار شد.
در مرقومه ذیل مشروح بیانات نورانی معظّمٌ له، برای علاقمندان به رشته تحریر در آمده است:
ذکر درونی و یاد دائمی پروردگار عالم
بالاترین مرحلهای که حضرت باقرالعلوم، امام محمّدباقر (صلوات اللّه و سلامه علیه) ، در روایت شریفه مورد بحثمان، برای یاد دائمی پروردگار عالم در ذهن وفکر انسان، تبیین فرمودند - که اگر انسان، این مرحله را داشت و به ذکر حقیقی مشغولشد، دیگر صد درصد بر خطورات نفسانی و شیطانی غلبه پیدا میکند - ذکر السرّ (ذکردرونی) است. فرمودند: «وَ ذِکْرُ السِّرِّ الرُّؤْیَةُ وَاللِّقَاء» [1] . حضرت آخرین مرحله را اینگونه تبیین میفرمایند.
در ابتدای این روایت شریفهبه ذکر لسانی اشاره کردند و فرمودند: «ذِکْرُ اللِّسَانِ الْحَمْدُوَ الثَّنَاء» تا این که ذکر آخر را «وَ ذِکْرُ السِّرِّ الرُّؤْیَةُ وَ اللِّقَاء» تبیین فرمودند. ذکر لسان، حمد و ثناء؛ ذکر نفس، جهد و عناء؛ ذکر روح، خوف و رجاء؛ذکر قلب، صدق و صفا؛ ذکر عقل، تعظیم و حیاء، ذکر معرفت، تسلیم و رضا و حال میفرمایند: «وَ ذِکْرُ السِّرِّ الرُّؤْیَةُ وَ اللِّقَاء» .یعنی چه؟
این که انسان کأنّپروردگار عالم را میبیند، آن که مولیالموالی (صلواتاللّه و سلامه علیه) فرمودند: من آن خدایی را که نبینم،عبادت نمیکنم. پروردگار عالم که جسم نیست که نعوذبالله برای او، جسمی قائل شویمکه بگوییم: او میبیند، یا چنین و چنان است. پروردگار عالم، اوّل و آخر و ظاهر وباطن است. پس منظور از رؤیت و لقاء چیست که وقتی اوج معرفت و اتّصال بنده بهپروردگار عالم را بیان میکنند ، «النّظر الی وجه اللّه» را مطرح میکنند.
اتّفاقاً میگویند: بهشهید، هفت درجه عطا میشود که آخرین درجه آن، لقاءالله است. از آن لحظهای که خونشبر زمین میریزد، اوّلین عنایت به او، شستشوی گناهان است، تا آخرین که بیان میکنند،لقاء خداست. آنجا که پروردگار عالم هم به یک لسانی فرمودند: «یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّة ارْجِعی إِلى رَبِّکِراضِیَةً مَرْضِیَّة فَادْخُلی فی عِبادی وَ ادْخُلی جَنَّتی» .
آرزوی خدا!
پس هدف این است که انسان،عبد خدا شود که این، بالاترین کار است. امّا یک موقعی هم کسی به آرزوی نفسانی دچاراست که مثلاً فلان پست و مقام را بگیرم، خانه و ماشین چنان داشته باشم و ... .اولیاء خدا فرمودند: همانطور که انسان به آمال و ارزوها ملهوف است؛ پروردگار عالمهم آرزو دارد! خیلی عجیب است، خالق هم آرزو دارد، آرزویش چیست؟
حضرت حقّ، ذوالجلال والاکرام خودش فرموده، در کتاب احادیث القدسیه است که پروردگار عالم فرموده است: «فإنّ اللّه یحبّ لقاء من یحب لقائه» ، خدا لقاء آنکسی را که لقاء خدا را دوست دارد، میطلبد. فرمودند: این أمل و آرزوی خداست کهبندهاش دوست داشته باشد به لقاء او برسد و خدا هم دوست دارد به لقاء چنین کسیمتّصل شود.
همانگونه که خدا من را میبیند، من هم او رامیبینم!
لذا ذکر سرّ، ذکر درون،این است که انسان، رؤیت حضرت حقّ را مدّنظر بگیرد. رؤیت که رؤیت جسمانی نیست، امّامنظور این است که انسان، دائم در درون خود بداند که خدا همه جا هست. خدا در وجودمن هست، خدا در بیرون هست، خودش فرمود: «وَ نَحْنُ أَقْرَبُإِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرید» ، ما از رگ گردن به شمانزدیکتریم. پروردگار عالم در درون انسان است.
وقتی بنده رؤیت پروردگارعالم را میخواهد، حالی به او میدهد که فرمودند: از سعادت انسان همین است که دردرون خودش، دائم، ذکر پروردگار عالم را داشته باشد و بداند همانگونه که ذوالجلالو الاکرام، من را میبیند - که این هم خودش احتیاج به مقدّمهای دارد که انسانباور کند خدا دارد او را میبیند - من هم او را میبینم، بدینترتیب به آن مقامرؤیتی برسد. حالا بیان خواهم کردم که این مقام رؤیتی چطور حاصل میشود و اولیاءچگونه بیان کردند. مگر میشود کسی به این مقام رؤیتی برسد؟!
رؤیت حضرت حقّ چگونه به وجود میآید؟
بعد از رؤیت هم عشق به لقاء مطرح است. اصلاً اسّ و اساس لقاء در رِؤیت است. اصلاً اگر کسی، کسی را نبیند،انتظار لقاء هم برایش به وجود نمیآید. اولیاء خدا بیان میفرمایند: اصلاً لقاءصورت نمیگیرد إلّا به رؤیت. یعنی اگر کسی، کسی را دید، آن موقع اشتیاق به لقائشپیدا میکند. لذا این که حضرت باقرالعلوم، امام محمّدباقر (صلواتاللّه و سلامه علیه) میفرمایند: «وَ ذِکْرُ السِّرِّ الرُّؤْیَةُ وَ اللِّقَاء» ،اوّل رؤیت است، بعد لقاء. این رؤیت چگونه به وجود بیاید؟
تصوّر رؤیت به وجود نمیآیدإلّا به تفهیم معنای آن. معنای رؤیت چیست؟
معنای رؤیت این است که چهچیز عامل رؤیت میشود؟
یک، نور است. وقتی برق میرود،تاریکی و ظلمت میشود و همدیگر را نمیبینیم. خورشید در روز عامل رؤیت است، چوننور است. شب، برقها روشن میشود و نور است، ولو نور کاذب و یا ساختگی باشد، امّاهمان است که عامل رؤیت است و سبب میشود همدیگر را ببینیم.
میفرمایند: همین هم درقلب انسان است، اگر قلب انسان به نور الهی مزیّن شد و نور در این قلب انسان ورودپیدا کرد، رؤیت پروردگار عالم میسور میگردد.
در حقیقت اوّلین گام رسیدنبه این نور در قلب، این است که دلش بخواهد - حالا توفیق آن هم بحث دیگری است، بندهدارم یک بحث علمی اخلاقی را که اولیاء بیان کردند، به صورت جورچین بیان میکنم -که گناه نکند. چون گناه یعنی ظلمت و تاریکی.
یک موقعی انسان میگوید:دلم میخواهد گناه نکنم، امّا معالأسف گناه میکند. إنشاءالله به فضل و کرم الهیبه عواملی هم که سبب میشود گناه نکنیم، اشاره خواهیم کرد. امّا اوّل، عزم است.همان مطالبی که در قبل، در باب خطورات بیان کردیم که باید عزم داشته باشیم. بعدجزم داشته باشیم. چون اینها را بیان کردیم، فقط فهرستوار از باب قریب به ذهن شدنبیان میکنم.
عزم به این که دیگر گناهنکنم، دلم میخواهد که دیگر گناه نکنم. از آن طرف جزم داشته باشم، امیرالمؤمنینفرمودند: یک گناه را ترک کن. مثلاً چشمت را خیلی مراقب باش. یا از این به بعدزبانت را مواظب باش. عزم داشته باش و بعد جزم داشته باش که دیگر گناه نکنی. تصمیمبگیر جدّی دیگر آن یک گناه را انجام ندهی، نعوذبالله چشمت، زبانت، گوشت و ... بداست، حضرت نمیگویند: همه را یکباره طاهر کن، یکی را درست کن. زبان به دروغ وغیبت و تهمت و فحّاشی و نیش و کنایه نچرخد، این را کنترل کن. یا چشمت را کنترل کن.یا گوشت را کنترل کن، مدام به شنیدن غیبت، ترانهها و موسیقیهای مبتذل عادت کردی،این را فعلاً ترک کن. حضرت میفرمایند: این یکی خودش عامل برای باز شدن راه میشود.
حال، وقتی ظلمت رفت و نورآمد، تحقّق رؤیت میشود. تحقّق رؤیت چیست؟
«فَانْظُرْ إِلى آثارِرَحْمَتِ اللَّهِ» ، یعنی دیگر میبینی. تا آن بچّهای راکه دنیا میآید، میبینی، میگویی: ماشاءالله لا حول و لا قوّة إلّا بالله العلیّالعظیم، این چه بوده؟ خدا چه درست کرده؟! از آن قطرهای که دیده نمیشد، آن اسپرم،تا الآن! بعد رشدش را میبینی! تأمّل میکنی که هیچ چیز بلد نیست جز مکیدن!
یا این که انسان، حیواناترا ببیند که حین درندگی، چقدر رأفت و محبّت به فرزند خودشان دارند! این رأفت ومحبّت را چه کسی آورده؟! در دل او چگونه جا داده؟! یا حتّی گاهی میفهمد بچّه،بچّه است و باید مراقب او بود.
من کلیپی را دیدم که تازهمتوجّه شدم که دردا! این که قرآن فرمود: «کالانعامبل هم أضلّ» ، به حقیقت یعنی چه. آیات الهی که نعوذباللهدروغ نیست. امّا دردا که داریم تحقّق این آیات را میبینیم. یک پلنگی، میمونی راشکار میکند، تازه میفهمد این، بچّه دارد. بچّه او را زیر بال و پر خودش میگیرد.اصلاً پشیمان میشود از خوردن آن میمونی که شکار کرده است. مدام بچّه را ناز میکند،لیس میزند و اینگونه اظهار محبّت میکند. پشیمان شده که چرا مادر آن را از اوگرفته است. حیوان!
چند روز قبل از هم اینمطلب را خواندم که یکی از روحانیون ایزدی که میدانید در عراق هستند، تعریف میکرد:یکی از دختران ما را داعشیهای ملعون دزدیده بودند، از دست آنها فرار کرد و برایما جریانی را تعریف کرد که وحشتناک است! مصداق «کالانعامبل هم أضلّ» ، معلوم میشود.
میگوید: این خانم باردارشده، بچّهاش هم دنیا آمده بوده است. تعریف میکند که ما را اذیّت میکردند، بهنام جهاد نکاحی دست به دست میچرخاندند. میزدند و هر کاری میکردند. ادّعای دیندارند، امّا چه کارهایی میکنند. البته اینها صهیونیست هستند و همه زیر سر یهوداست.
چند روز اینها را که چندنفر از دخترهای ایزدی بودند، گرسنه و تشنه و بدون لباس و ... نگاه میدارند. بعدیک روز برایشان لباس و غذا و آب میآورند. دختران میگویند: حتماً میخواهندمجدّداً با ما رابطه داشته باشند و بیحیایی کنند. غذای خوبی با خورشت و ... میآورند.
وقتی غذا را میخورند وتمام میشود. برمیگردند به آن چند دختر میگویند: این خورشت که خوردید، گوشت بچّهیخودتان بود!!! ببینید بشر به کجا میرسد! من والله وقتی آن روز این مطلب راخواندم، یک شبانهروز نتوانستم چیزی بخورم و دو شب خواب نداشتم و حالم منقلب بودکه مگر میشود؟! چقدر انسان باید پلید و پست باشد؟! اصلاً دین را بگذارید کنار،کدام انسانی چنین کاری میتواند انجام دهد؟! معلوم است کسی که حیا ندارد، دین همندارد، «لا دین لمن لا حیاء له» .
امّا اگر انسان ظلمات رااز خود خارج کند، وقتی به آثار رحمت خدا بنگرد، به رؤیت الله میرسد و این ذکردرونی او میشود. دائم همه جا خدا را میبیند، وقتی خدا را در همه جا دید، دیگرگناه نمیکند. اگر بدانم چه در خلوت و چه در جلوت، پروردگار عالم هست دیگر مراقبخواهم بود. خوشا به سعادت آن کسی که دائم یاد پروردگار عالم در درون او باشد ومدام به خود بگوید: اصلاً این لطف خداوند به من است که من را انسان آفریده است. ازآن طرف هم باید انسان وحشت کند که یک موقع نعوذبالله «کالانعامبل هم أضلّ» نشود، مانند همین داعشیها که گفتیم.
خداوند اگر میخواست، منرا خلق نمیکرد، امّا من را خلق کرده و همین خودش جای شکر دارد. رؤیت پروردگارعالم! آنوقت انسان هر چه را در عالم میبیند، خدا میبیند. طفل را میبیند، انسانهایدیگر را میبیند، دریا را میبیند، کوه را میبیند و ...، خدا میبیند. در درونودش خدا را میبیند و این، رؤیت الله است.
چه کنیم که از مرگ نترسیم؟
وقتی رؤیت به وجود آمد،لقاء میشود. حالا این بحث، مقدّمه است، روایاتش را بخوانم که چقدر زیبا تبیین میفرمایندکه یکی از راههای لقاء بعد از رؤیت این میشود: انسان دیگر دائم هر لحظه منتظررفتن است.
میدانید چرا ما از مرگ میترسیم؟ادلّهای فراوانی چون عمل نداشتن و ... است، امّا یک دلیل ترس از مرگ این است که مارؤیت الله نداشتیم که دلمان بخواهد لقاءالله داشته باشیم. لذا لقاءالله نیست و مامیترسیم. در این مطلب باید دقّت کرد.
در تحف العقول و همچنینکتاب احادیثالقدسیّه شیخ حرّ عاملی آمده که وجود مقدّس پیغمبر اکرم، محمّد مصطفی (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) میفرمایند: «فإنّ اللّه یحبّ لقاء من یحبّ لقائه و یکره لقاء من یکره لقائه» ، پس به تحقیق اینگونه نخواهد بود إلّا به این که کسی که حبّ به لقاءپروردگار عالم را دارد، خدا هم محبّ به لقاء اوست و آن کسی که از لقاء خدا کراهتدارد، خدا هم از او کراهت دارد و خوشش نمیآید او را ببیند.
بعد در ادامه میفرمایند: «و کیف تزعمون انکم اولیاء اللّه من دون النّاس و انتم تفرّون من الموت وتعتصمون بالدنیا» . چگونه میپندارید شما دوستدار پروردگارعالم هستید و نه دوستان مردم، در حالی که شما از مرگ فرار میکنید و به دنیا میچسبید؟!
در این روایت شریفه اصلاًعلّت العلل ترس از مرگ را هم دارد بیان میفرمایدو آن، چسبیدن به دنیاست. وقتی به دنیا بچسبیم، معلوم است دیگر از مرگ فراری هستیم.با این چسبیدن به دنیا، ادّعای حبّ الله هم داریم! کسی میتواند ادّعای حبّ بهپروردگار عالم را بکند که به دنیا نچسبد.
نچسبیدن به دنیا هم به اینمعنی نیست که هیچ چیزی نداشته باشد. امّا اگر همین الآن به من بگویند: همه چیز راترک کن، زندگی، خانه، همسر، فرزندان و ... را رها کن، بینی و بین الله میتوانم؟!یا میگویم: حالا ...، ببینم ...، باشه ...، آخر مگر چی شده؟! چه اشتباهی از من سرزده؟! تمام اینها دلیل بر این است که راه مفرّ میخواهم تا به من بگویند: ترکنکن.
جالب است که میفرماید: « و تعتصمون بالدنیا» ، اعتصام به چسبیدن میگویند.یعنی انسان خودش را در آن، مصون بداند. اصلاً عصمت در مقابل گناه؛ هم که میگویند؛یعنی چیزی باشد که من را مصون نگاه بدارد.
امّا در اینجا میگوید:به چیزی چسبیدید که خود را از مرگ مصون میدانید و یاد خدا دیگر در دلتان نمیآید.وقتی یاد خدا در دلتان نیامد، به لقاء پروردگار عالم هم کراهت دارید.
لذا نشانه کراهت نداشتن بهلقاء خدا چیست؟ این که هر لحظه گفتند: مرگ دارد میآید، نترسید. چه کنم که با آمدنمرگ نترسم؟ این که به دنیا نچسبید، پناه به دنیا نبرید و آزاد و حرّ از دنیا باشید.
اینجا دیگر زهد بیجانیست. زهد بیجا برای جایی است که انسان کار بیهودهای کند، بگویند: بخور، بگوید:نه، نمیخورم. این، زهد بیجاست. یک شمّه صیام را میگویند: همین مبارزه با زهدبیجاست.
ابوالعرفا، آیتاللهالعظمی ادیب (اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمودند:سلطان العارفین، سلطان آبادی بزرگ (اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمودند: ماه مبارک رمضان و علی الاطلاق صیام، به انسان یاد میدهدکه زهد بیجا نباید باشد. یعنی وقتی اذان صبح میشود، نخور، چشم. اذان مغرب که شد،نماز را بخوان، ولی سریع، دیگر بعد از آن بخور. من نماز را خواندم، حالا میخواهمدعاهای دیگر را هم بخوانم و نیم ساعت بعد بخورم، میگویند: این، زهد بیجاست. اذانکه شد؛ یعنی اذن است که بخوری، تمام شد و إلّا زهد بیجا میشود.
پس این کع به دنیا نچسبیم،زهد است، امّا زهد حقیقی است. این که انسان اصلاً به دنیا دل نبندد. اگر ملک الموتبیاید، بینی و بین الله آیا راحت جان میدهیم یا خیر؟ حقیقت انسان، این است کهملهوف به آمال است، امّا این آمال چیست؟ ما آرزوی لقاء پروردگار عالم را داریم یاخیر؟
مدافعان حرم؛ دل نبستن به دنیا، برای لقاء الله
خیلی عجیب است، واقعاً اینکه میگویند، جبهه، انسان را میسازد و امام راحل عظیمالشّأنمان هم میفرمودند:عدّهای در جبههها ره صد اله را یک شبه طی کردند، همین است. ما این را در سالهایدفاع مقدّس دیده بودیم، امّا الآن هم باز هست.
دوستان، خاطرات شهدایمدافعین حرم را برای من خواندند. یکی از آنها عکسی از فرزندش را داشت. دید نمیتواند،عکس را قبل از عملیّات پاره کرد تا دل نبندد.
در خاطرات یکی دیگر ازمدافعین حرم آمده بود که در شبی که میخواست اعزام شود، بچّه آمده بود و به اوگفته بود: امشب میخواهم در بغل تو بخوابم. او هم احساس کرده بود که حبّ فرزندامکان دارد که او را زمینگیر کند، لذا یک ساعت که گذشته بود، بیرون رفته بود و باخود گفته بود: من نباید بخوابم، اگر بیاید کنار من بخوابد، صبح، حرکت برای منسنگین میشود. بچّه خوابش رفته، بعد این به خانه برگشته، تا بچّه در بغل او نیاید.
مگر حبّ اولاد بد است؟!چقدر روایت داریم که اولاد خود را نوازش کنید. من قبلاً بیان کردم که فردی خدمتپیامبر آمد، دید امام حسن و امام حسین بر روی زانوان مبارک پیامبر نشستهاند وپیامبر آنها را نوازش میکند و میبوید و میبوسد، تعجّب کرد که پیامبر چقدر بهآنها محبّت میکند، بعد عرضه داشت: یا رسول الله! من تا حالا بچّههایم را اصلاًنبوسیدم. حضرت فرمودند: تو اصلاً انسان نیستی (نفرمودند مسلمان نیستی، فرمودند:انسان نیستی). دیگر حیوان هم به فرزندش محبّت میکند.
لذا کسی با این مطلب مخالفنیست، امّا ببینید چطور میشود که انسان دل بکند؟! لقاء پروردگار عالم همین است کهانسان دل نبندد، اعتصام به دنیا نداشته باشد.
عمر هشتاد ساله و ناکام از دنیا رفتن!
امام حسین (علیه الصّلوة و السّلام) کهامروز روز ولادت فرزند گرامشان بود، در مسیر حرکت به کربلا میفرمایند: «لیرغب المومن فی لقاءاللّه فانیلا اریالموت الّاسعادة و الحیاة مع الظالمین الّابرما» . ملّامحسن فیض کاشانی (اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرماید:این فقط بعد شهادتی نیست، این، بعد معرفتی است که حضرت دارد تبیین میکند. یعنی بهتعبیری اینطور نیست که فقط سیاسی برای شهادت برداشت کنیم. میفرماید: مگر میشودمؤمن از دیدار و لقاء پروردگار عالم بیرون رود؟! پس من این مرگ را جز سعادت، چیزینمیبینم، یعنی عامل لقاء است.
مؤمن بما هو مؤمن هر لحظهآماده است که برود. رؤیت همین است که اوّل زمینهها را از بین ببرد و گناهانش راتک تک ترک کند، بعد به آنجا برسد که لقاء پروردگار عالم برای او اشتیاق شود و بهدنیا دل نبندد. نه این که در دنیا نباشد، اتّفاقاً همهی خوبان عالم در این دنیابودند، امّا دل نبستند. هر لحظه هم ملک الموت آمد، جدّی آماده باشد، هستیم؟! هر کسدرون خودش برود و ببیند به چه چیزی وابسته هستیم؟! الآن فلان حکم را میخواهند بهمن بدهند، تازه دارم رشد میکنم، عجب! آن یکی در تجارت! آن یکی در درس! تعبیر خیلیبدی که برای برخی جوانان که از دنیا میروند، میگویند، ناکام است؛ این کاملاً غلطاست. ای بسا کسی پیر از دنیا برود و ناکام باشد. ناکام، آن کسی است که رؤیت الله ولقاء الله برای او حاصل نشده است. ناکام، آن کسی است که از این دنیا که مزرعه برایآخرت است، بهره نبرد؛ نه این که کسی که زود از دنیا رفته و ازدواج نکرده و فرزندنداشته و ... . ناکام، آن کسی است که نفهمد چه خبر است. ای بسا کسی هشتاد سال عمرکند، امّا ناکام از دنیا برود!
مرحوم ابوی (اعلی اللّه مقامه الشّریف) ، راجع به آقا سیّد علینقی تقوی (اعلی اللّه مقامه الشّریف) - کهیکی از روحانیون بازار بودند - میفرمود: من خدمت ایشان بود در اواخر عمر ایشانبود. گفتم: آقا سیّد چه حال و هوایی داری؟ فرمود: آقا شیخ! چیزی میخواهم بگویم،میدانم نمینویسند، نامردی میکنند در حقّ من، تو هم همین کار را میکنی. گفتم:حالا چی؟ گفت: خیلی دوست دارم که روی قبرم بنویسند: سیّد، ناکام از دنیا رفت!
لذا ناکام بودن، به منظورجوان از دنیا رفتن نیست، این که انسان نفهمد چه خبر است. نفهمد برای چه به دنیاآمدیم، نفهمد که در دنیا باید چه کند. این، ناکام حقیقی است.
گاهی اینقدر بدبخت میشویم،فکر میکنیم فلانی جای ما را تنگ کرده است، حسود میشویم. برخی تعابیر دنیویواقعاً چندشآور است، والله قسم! مثلاً یکی را که میبینند دارد رشد میکند، میگویند:برای چه دارد رشد میکند، او را به زمین بزنیم و پایین بکشیم. خیلی بدیم. اینهاکام دنیا نیست، کام دنیا این است که اگر کسی هم که دارد به ظاهر رشد میکند، اگربا خدا بود، کامیاب شده و إلّا کامیاب نیستیم که دلم بخواهد من جای فلانی باشم و .... اینها را کنار بگذاریم و مراقب و مواظب باشیم.
اشتیاق خدا به لقاء بندگانش
پس این سرّ که فرمودند: «وَ ذِکْرُ السِّرِّ الرُّؤْیَةُ وَ اللِّقَاء» ،این است. اوّل این که گناه نکنیم، بعد ببینیم که چطور اشتیاق برای لقاء به وجود میآید.اشتیاق لقاء چیست؟ این که انسان واقعاً بداند اوّل از همه حالش برای مرگ چگونهاست. روایاتی که بیان کردیم، همه همین را میگفتند.
حضرت صادق القول و الفعل،امام جعفر صادق میفرمایند: «قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَتَعَالَى لِیَأْذَنْ بِحَرْبٍ مِنِّی مُسْتَذِلٌّ عَبْدِیَ الْمُؤْمِنَ وَ مَاتَرَدَّدْتُ عَنْ شَیْءٍ کَتَرَدُّدِی فِی مَوْتِ الْمُؤْمِنِ إِنِّی لَأُحِبُّلِقَاءَهُ وَ یَکْرَهُ الْمَوْتَ فَأَصْرِفُهُ عَنْهُ وَ إِنَّهُ لَیَدْعُونِی فِیالْأَمْرِ فَأَسْتَجِیبُ لَهُ لِمَا هُوَ خَیْرٌ لَهُ وَ أَجْعَلُ لَهُ مِنْإِیمَانِهِ أُنْساً لَا یَسْتَوْحِشُ فِیهِ إِلَى أَحَدٍ» ،این حدیث، حدیث قدسی است.
خیلی جالب است، گاهیاتّفاقاً مرگهای زودرس، لقاء خداست، به خصوص که کسی در خون وارد شود، خدا اینهارا دوست داشته است.
حضرت میفرمایند: پروردگارعالم میفرماید من اذن میدهم که یک موقع برای کسی، آن حال نشئهی برزخیّه را بهوجود بیاید که سبب از بین رفتن حجاب دنیوی میشود و به نوعی مشاهده است تا مرگ راببیند. بعد میگویم: به سمت من بیا. برخی مواقع او از من فرار میکند، از این مرگفرار میکند و تردید دارم. من لقاء او را دوست دارم، امّا او کراهت دارد. آن موقعمن میگویم: مرگ! فعلاً دست از سر او بردار.
معلوم میشود مرگ از ناحیهیخداست و لقاء پروردگار عالم این است که گاهی عمر کسی را میگیرد، چون او را دوستدارد.
خیلی عجیب است، در زمانطاغوت جوانی بود که بسیار پاک و عجیب بود. اسم او شاپور بود و آیتالله دزفولی (اعلی اللّه مقامه الشّریف) اسم او را رضا گذاشتند.او به مسجد میآمد و دعاهای بعد از نماز را میخواند و ... . آیتالله دزفولی (اعلی اللّه مقامه الشّریف) یک موقع به ابوالعرفا (اعلی اللّه مقامه الشّریف) گفته بود: آقا! این شکارماست و اسم او را هم رضا گذاشتیم. آقا به او نگاهی کرده بودند و گفته بودند: خیلیخوب است. آیتالله دزفولی (اعلی اللّه مقامه الشّریف) گفته بود: سمت شما بیاید؟ آقا فرموده بودند: نه، هنوز نه.
آن جوان از دنیا رفت، خیلیهاناراحت شده بودند. آقا فرموده بودند: من خودم باید نماز او را بخوانم. بعد هم آقافرموده بودند: من را برای دفن او به بهشت زهرا هم ببرید. آقا را بردند، بعد صبحزود آقا بیان فرموده بود: در آنجا کسی را آشنا دارید. گفته بودند: بله. آقا پولیداده بودند، گفته بودند: این پول را من میدهم به آشنایتان بده، من خودم بدن راغسل بدهم.
آیتالله دزفولی (اعلی اللّه مقامه الشّریف) خیلی تعجّب کرده بودند وپرسیدند: قضیّه چیست؟ آقا فرموده بودند: خدا او را خیلی دوست داشت. شدّت حبّپروردگار عالم این بود که او برود. من دیشب در تأمّل بودم که چرا جوان به این خوبیکه داشت رشد میکرد، به این زودی رفت. یک چیزی را متوجّه شدم که خدا میخواست اورا ببرد. بعد فرموده بودند: لشدة حبّه .
بعد آقا فرموده بودند: مندر نجف، یکی دو بار بدن اولیاء خدا را غسل دادم. خیلی جالب است، آیتالله دزفولی (اعلی اللّه مقامه الشّریف) گفته بودند: بدن من را همغسل میدهید؟ فرموده بودند: نه، به آنجا نمیرسد و من بدن کس دیگری را غسل نمیدهم.امّا یک جوان را اینطور احترام کردند. لذا بدانید که گاهی مرگ برای این است کهخدا او را به سمت خودش میخواند.
امّا میفرماید: اگر دیدمکه از مرگ بیزار است، من هم منصرف میشوم و میگویم: این حالا فعلاً نفهمیده که منچقدر او را دوست دارم و او را میخواهم. یک دلیل خواستن پروردگار این است که میبینداینها چه حالی دارند.
اعلان سربازی امام زمان (روحی له الفداء) با فعالیّت در جشنهای نیمه شعبان
پس دقّت کنید اگر انسان بهاین ذکر که دیگر آخرین فراز این روایت بود، مأنوس شد و این ذکر برای او محقّق شد،دیگر بدانید خواطر نفسانی و شیطانی بر انسان اصلاً غلبه نمیکند و در حصن حصینقرار میگیرد و بعد هم یاد آقا جان است.
از آیتالله دزفولی (اعلی اللّه مقامه الشّریف) سؤالکردم که آقا! شما میپرسیدید پس چرا برخیها را خدا نمیبرد؟ مگر نمیفرمایند: اگرکسی را دوست داشته باشد، میبرد؟
فرمودند: آن هم معاملهایبا حضرت حجّت (روحی له الفداء) است، میخواهدببیند چقدر در این دنیا میتوانند توفیق سربازی پیدا کنند. یعنی ظاهراً خدا داردبا حضرت حجّت معامله میکند که من برای تو سرباز دادم. خوشا به حال آن کسی که تازنده است ذهنش، کارش، یادش، آقا جان، حضرت حجّت (روحی لهالفداء) باشد.
وقت گذشته، بعدها داستانیاز مرحوم فلسفی (اعلی اللّه مقامه الشّریف) درمورد مرحوم کافی (اعلی اللّه مقامه الشّریف) رابرایتان بیان خواهم کرد که پیامبر عظیمالشّأن ایشان را به الفاظی صدا زنند کهعجیب است، آن هم به خاطر زنده کردن یاد حضرت حجّت (روحی لهالفداء) بوده است. جشن ولادت حضرت حجّت (روحی له الفداء) از سال 1350 آغاز شد و احیاگر آن،مرحوم کافی (اعلی اللّه مقامه الشّریف) بود.آن مرد الهی، آن شهید بزرگوار، آن مخلَص، آن که دیگران در زمان ظاغوت گفتند: امامزمان (روحی له الفداء) فرمودند که من ازآقای کافی راضی هستم. این رضایت حضرت حجّت (روحی له الفداء) خیلی مهم است. ما رضایت خودمان و یا اطرافیانمان را میخواهیم یارضایت حضرت حجّت (روحی له الفداء) را؟!
یکی از چیزهایی که ما رامصون میدارد، این است که یاد آقا جان را همیشه در دلمان گرامی بداریم. یک بار همشده در جاهایی بروید که در این ایّام دارند برای امام زمان کار میکنند و حتّی یکریسه بگیر و تو بزن، یا کار دیگری انجام بده. بعد همان موقع که داری کار میکنی،بگو: آقا جان! میدانم که کارم چیزی نیست، امّا میخواهم اعلان کنم که میخواهمسرباز تو باشم، میخواهم بگویم که من به یاد شما هستم. فقط گذرا رد نشویم و بگوییمکه چقدر قشنگ است، بلکه کاری هم انجام دهیم.
یاد آقا جان باشیم، این راتبلیغ کنید، ثواب آن را میبرید. هر ساعت، یک دعای سلامتی بخوانیم، اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِبنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّسَاعَةٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَدَلِیلًا وَعَیْناًحَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طویلاً ، ما از خدا میخواهیم که در همه ساعات محافظ آقا جان باشد، بعد چطورخودمان هر ساعت به یاد ایشان نباشیم؟!
امروز یکی از آقایان میگفت:یک موقع دیدم بچّهام شب در رختخوابش نشسته و دارد حرف میزند. گفتم: چه میگویی؟!گفت: دارد با امام زمان حرف میزنم. چون شبها من و خانمم عادت کردیم که با آقا صحبتکنیم، فرزندم هم اینگونه میگفت. چقدر خوب است که اینطور یاد امام زمان زندهشود.
در ابتدا زنگ بگذارید کهحداقل ساعتی یکبار دعای سلامتی ایشان را بخوانید، بعد آرام آرام انسان عادت میکند،ناخودآگاه تا آن ساعت میشود، یکباره حسی به ما میگوید باید دعا بخوانیم، بعدنگاه میکنیم میبینیم مثلاً ساعت نه شده، همان موقع انسان یاد آقا میافتد. چقدرعالی است. تا از خواب بلند میشوی، ناخودآگاه بگویی: اللَّهُمَّکُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن .
نسخهای برای این که از گناه بدمان بیاید
یاد آقا جان، انسان راطاهر و پاک میکند، حصن حصین است. انسان دیگر از گناه بدش میآید.
جوان عزیز! میخواهم نسخهبدهم، دلت میخواهد از گناه بدت بیاید؟ تا میتوانی یاد امام زمان باش. آرام آرامدیگر از گناه متنفّر میشوی و حالت، حال دیگری میشود. معلوم است انسان از چیزی کهبدش بیاید، دیگر طرف آن هم نمیرود. تا انسان بدش نیاید، به طرفش میرود، امّا اگربدش بیاید دیگر تمام است.
شبها هم در آخر شب باامام زمان (روحی له الفداء) حرف بزنید.
نسخهای جهت شوق داشتن برای نماز
چه اشکال دارد که این راهم بگویم، اگر اذیّت میشوید نخوانید، ولی اگر میتوانید بخوانید و ثوابش راببرید. آن هم این که بعد از هر نماز یک فاتحه برای مادر آقا جان، حضرت نرجس خاتونبخوانید. نماز باید قبول شود و تا امضای آقا نباشد، قبول نمیشود. فکر نکنید فقط لیلهالقدرامضای آقاست، به هر عملمان باید امضای آقا باشد. وقتی نمازت را خواندی و تسبیحاتگفتی، بگو: آقا جان! من نمیدانم چه نمازی خواندم، امّا برای مادرت یک فاتحه میخوانم،چون شما نرجس خاتون را خیلی دوست دارید. بعدها ببینید چه حالی در نماز پیدا میکنید!
نسخه دارم میدهم، اگر میخواهینمازت آرام آرام نماز خوبی شود و دیگر دلت برای نماز بتپد، اگر میخواهی تا گفتیالله اکبر، چنان شوقی در نماز پیدا کنی، حالی پیدا کنی، نسخهاش این است: بعد ازهر نماز، برای مادر امام زمان فاتحه بخوان و در قنوت نمازت دعای سلامتی امام زمانرا بخوان. اگر خواستی دعاهای دیگری هم بخوانی، همراه آن بخوان. امّا اگر دیدی بیناین دعاها کدام را انتخاب کنی، همین را بخوان. حالا این که من فلان دعا را بخوانمکه رزقم زیاد میشود و ...، مهم نیست، امام زمان را داشته باش، همه چیز داری.اصلاً عالم برای امام زمان است و همه چیز به اشارهی ایشان است.
دفع بلایا یا یک اشارهی انگشت امام زمان (روحی له الفداء)
خدا گواه است گاهی بناستقحطی و زلزله و ... بیاید، آثاری هم نمایان میشود، آماری هم میدهند که سال دیگرچنین میشود، امّا بعد میبینیم متحوّل شد، چون با اشاره انگشت آقا همه چیز تغییرمییابد. خدا عالم را برای اینها به وجود آورده است.
ما چه کار به دیگرانداریم، میخواهند بفهمند یا نه، من و شما باید بدانیم که همهی عالم برای امامزمان است. من و تو هم غلام امام زمان هستیم، اگر إنشاءالله باشیم. خانمها و دخترانمهم کنیز امام زمان هستند. اینطور باید افتخار کنیم. همهی عالم برای آنهاست.
چقدر ما بدبختیم و چقدربدفکریم، ما برای آقایی نیامدیم، ما برای نوکری و غلامی و کنیزی آمدیم. ما را برایغلامی انتخاب کردند، آن هم غلام چه کسی؟ غلام کسی که جدّ مکرّمش فرمود: «لو ادرکته لخدمته مادام حیاتی» ، امام صادق میفرمایند:اگر من او را درک میکردم، تا زنده بودم خادمش میشدم. همهی عالم باید خادم خادمهایامام صادق باشند، میفرماید که من خادم این امام هستم. آن وقت من و تو در زمان اینامام به دنیا آمدیم، خدا لطف کرده، الآن امامت امام زمان است. ولو به صورت ظاهر درپردهی غیبت است، گرچه ما در پردهی غیبت هستیم، امّا امام زمان ماست.
عزیز دلم! اتّصال داشتهباش. خدا گواه است این جلوات دنیا دیگر تو را فریب نمیدهد. در این موضوعات آرامشپیدا میکنی. میخواهی طمأنینه و آرامش و سکینه داشته باشی، میخوای طوری باشی کههیچ چیز برای تو نگرانکننده نباشد و تمام امور را به خودش بسپری «أفوّض امری الی اللّه ان اللّه بصیر بالعباد» ،یاد امام زمان را زیاد داشته باش.
آقا جان! فدایت بشوم، یابنالحسن! قربان کرمت بروم. عزیزان! میخواهید کرم خدا را ببینید، بدان که صفات خدادر ذاتش است و ذاتش هم در صفاتش. این را آیتالله العظمی شاهآبادی در رشحاتالبحار میفرمایند، بدان آنچه هست، همه خود خداست. امّا مابقی هر چه نازله است،حضرات معصومین هستند. امروز هر چه میبینید، جود، امام زمان است، کرم، امام زماناست، رحمت، امام زمان است، ... . من و تو که غیر از امام زمان نمیتوانیم این صفاترا درک کنیم. چه میخواهی؟ میخواهی خدا را پیدا کنی، راهش، امام زمان است، جود وکرم میخواهی، امام زمان است، آقا جان را باید داشته باشی تا همه چیز را داشتهباشی. دنیا میخواهی، امام زمان است، آخرت میخواهی، امام زمان است، هر چه میخواهی،امام زمان است.
یابنالحسن! بسمان است، کیمیآیی قربانت بروم؟! آقا جان! امشب به ما عیدی میدهی؟ عیدی ما رؤیت جمال خودت،ظهور خودت باشد. عیدی ما این باشد که من دائم یاد تو باشم. مینشینم، بلند میشوم،هر کاری میکنم با ذکر تو باشد.
والله قسم! به این خانهیامام زمان قسم، خودم شنیدم که ضربات قلب ولیّ خدایی، مدام «یا مهدی» میگفت. او میخواستمن را آدم کند، نه این که بگویم من به کراماتی رسیدم. او خواب بود که من این راشنیدم، فکر کردم اشتباه میکنم، مجدّداً گوشهایم را تیز کردم و باز هم یا مهدی اورا شنیدم. اتّفاقاً بعد هم خودش گفت: بله شنیدی، امّا عزیزم! باید اینطور باشی،فهمیدم که اینطور نیست که من آدم شده باشم و پردهها بالا رفته باشد، ایشان میخواستگوش من را بگیرد که باید اینطور شوی و قلب و وجودت دائم «یا مهدی» بگوید.
آقا جان! خودت عنایتی کن.این عشق جوانان را به خودت، روزافزون کن. چقدر خوب است که آدم در این عشق بسوزد وبمیرد. عشق این است، عشقهای کذایی عشق نیست، دروغ است، باطل است. با رنگ خدا جلوبیایید. پیش امام زمان بیایید. عشق این است. محبّت این است. طوری باشد که بلند میشویم،راه میرویم، مینشینیم مدام یابنالحسن بگوییم.
آن جوان بزرگوار وقتی دراربعین دارد راه میرود، یک موقع میبیند، یک کسی کنارش میآید و میگوید: التماسدعا، التماس دعا. میگوید: آقا! ما از شما التماس دعا داریم، شما باید دعا کنید.میبیند یک سیّد نورانی بزرگوار است. بعد میگوید: یک چیزی در گوش تو میگویم، سرترا پایین بینداز، من امام زمان نیستم، یک موقع اشتباه نکنی، ولی من فرستادهی آقاهستم، آقا به من گفت: این جوان خیلی به یاد من هست، برو و از طرف من به او التماسدعا بگو.
«السّلام علیک یا مولای یا صاحب العصر و الزّمان»
[1] . مشکاة الأنوارفی غرر الأخبار، ص: 55.