بسمه تعالی
سیصد و پنجاه و یکمین جلسه درس اخلاق حضرت آیتالله قرهی(مدّ ظلّه العالی)
با موضوع : خطورات و مراقبه
(توجیهیّه آوردن شیطان، برای کشاندن ما به عمل ناحقّ)
(10/04/95)
در شب بیست و چهارم ماه مبارک رمضان
در محل مهدیه القائم المنتظر(عج) برگزار شد.
در مرقومه ذیل مشروح بیانات نورانی معظّمٌ له، برای علاقمندان به رشته تحریر در آمده است:
وسوسه شیطان، برای جلوه دادن عمل
یکی از راههای خطورات نفسانی و شیطانی، وسوسه است. از طریق وسوسه کردن، طوری عمل را جلوه میدهد که انسان بتواند آن عمل را انجام بدهد.
اولیاء خدا راجع به این موضوع نکاتی را بیان فرمودند، از جمله این که براساس آیهی شریفهی «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ وَ مَنْ یَتَّبِعْ خُطُواتِ الشَّیْطانِ فَإِنَّهُ یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَر» فرمودند: اوّلین مطلب این است که بدانید هر موقع انسان، مسئلهای را تصوّر کرد، آن را باید ارائه بدهد. به تعبیر امروزی، باید آن را چک کنید که نکند از خطوات شیطانیّه باشد. چون خطورات شیطانیّه برای انسان، گرفتاری میآورد و گاه، حتّی بد را خوب جلوه میدهد.
امروز نگاه کنید، گاهی منکرات در میان انسانها طوری خوب جلوه داده میشود که معالأسف اگر کسی آنها را انجام ندهد، او را به تعبیر عامیانه، اُمّل و عقبافتاده میپندارند. اینها همان خطوات شیطان است و شیطان لعین و رجیم اینها را برای انسانها جلوه میدهد.
طرق مختلف فریب دادن شیطان
1. حجّی در ازای سجده بر شیطان و پا گذاشتن بر روی قرآن!!!
اوّل بحث، داستانی را برای شما بیان میکنم که مشهور است. یکی از علمای بزرگ اصفهان(اعلی اللّه مقامه الشّریف) نقل میکردند: یک مردی در اصفهان بود که کارهای عجیب و غریبی میکرد. گاهی از امور پنهانی خبر میداد و بعد هم میدیدند که اتّفاق میافتد. زمان موسم حجّ هم که فرا میرسید، این شخص درست در روز هفتم ذیالحجّه الحرام از اصفهان حرکت میکرد و با حجّاج اعمال را انجام میداد و قبل از تمام مردم، برمیگشت.
به هر حال در آن زمان، سفر حجّ، سفری طولانی بود و هواپیما هم نبود. یک عدّه با کشتی میرفتند، برخی کاروانها با شتر میرفتند و گاهی چند ماه، رفت و برگشت، کسی که میخواست حجّ برود، طول میکشید. حجّ در آن زمانهای قدیم، انصافاً سخت بود.
مردمی که از اصفهان به حجّ رفته بودند، او را در اعمال حجّ میدیدند و همه متعجّب بودند که او چگونه میرود و زودتر از همه هم برمیگردد! به هر حال او بین مردم محترم بود و با کمال احترام هم از دنیا رفت.
پسر او که یک انسان باایمانی هم بود، نمیدانست ماجرای پدرش چه بود. امّا باایمان بود، نماز میخواند، روزه میگرفت، پای سخن بزرگان اصفهان شرکت میکرد، متخلّق بود، سعی میکرد اعمالش را عبادی و آنطور که خدا میخواهد انجام بدهد و در کلّ انسان با ایمان و معتقدی بود.
یک موقع در خانه نشسته بود، درست زمان حجّ بود، هفتم ذیالحجّه، یکباره دید که شخصی وارد شد و سلام کرد. او تعجّب کرد که چه شده؟! یعنی چشم من باز شده؟! این فرد در اتاق من چه میکند؟! به آن شخص گفت: کیستی؟
گفت: من آن کسی هستم که هر ساله پدرت را در همین روز به حجّ میبردم. حالا آمدم با تو هم همین کار را بکنم. او تعجّب کرد. امّا کیست که از حجّ بدش بیاید - خداوند إنشاءالله آلسعود را به زودی زود ریشهکن کند -
خلاصه پسر آن شخص میگوید: من سوار بر او شدم و به صحرایی رفتیم. وارد صحرا که شدیم، تعجّب کردم که او ایستاد و گفت: من شیطان هستم.
گفتم: چه میگویی؟!
گفت: بله، من شیطان هستم. تو باید دو کار را انجام بدهی تا من تو را به کعبه ببرم. پدرت هم همین کارها را میکرد.
گفتم: چه میکرد؟
گفت: یکی این که بر من سجده میکرد. تو هم باید بر من سجده کنی.
گفتم: من برای غیر خدا سجده نمیکنم. هر چه هم او اصرار کرد، من اجابت نکردم. پرسیدم دومی چیست؟
گفت: پدرت بر روی قرآن میایستاد و از همان جا که بر روی قرآن میایستاد، یکباره میدید که به کعبه میرود.
آن فرد میگوید: من او را لعن کردم و یکباره دیدم ناپدید شد و من را در بیابان رها کرد. از پروردگار عالم کمک خواستم و گفتم: من در این بیابان تنها هستم، اصلاً هم نمیدانم که این بیابان در کجاست، آیا بیابانهای اطراف اصفهان است؟ بیابانهای ایران است؟! بیابانهای مکّه است؟! و ... . من فقط میدانم که وسط صحرا هستم. هیچ هم نمیدانم کجاست. من را نجات بده.
این عالم بزرگوار این قضیّه را در آخر عمرش بیان میکند و میگوید: بعد از آن، خدای متعال به من، عنایت کرد و به ازای سجده نکردن من بر شیطان، به من طیّالأرض داد و یکباره دیدم که من در خود اصفهان هستم.
فلذا گاهی وسوسهی شیطان اینطور است، مثلاً میگوید: حالا تو یک سجده کن. این عالم بزرگوار بیان میکند: من از خدا خواستم ببینم که چرا پدرم این کار را میکرد، او که معتقد بود! حالا به فرض کسی نمیدانست، امّا چرا این کار را میکرد؟!
میگوید: در عالم رؤیا دیدم که در عذاب الیمی به شدّت گرفتار است و به اذن خدا او را بیرون آوردند تا جواب سؤال من را بدهد. گفتم: چرا این کار را کردی؟
گفت: من میگفتم که من الآن بر شیطان سجده میکنم، روی قرآن هم نعوذبالله میایستم، ولی وقتی در مکّه میروم، توبه میکنم. بعد فهمیدم اتّفاقاً این از خود وساوس شیطان بود، بدون این که به من بگوید. آن مطالب سجده کردن و ایستادن بر روی قرآن را به من میگفت، امّا خطوراتی هم بر ذهن من وارد میکرد که خطایی میکنم امّا در ازای آن، توبه میکنم.
معالأسف این قضیّه برای ما هم هست که میگوییم: خطایی انجام میدهیم، امّا بعد از آن، توبه میکنیم. من مکّه میروم، دور بیتالله میچرخم، میگویم: خدایا! من شیطان را فریب دادم و إلّا من تو را سجده میکنم.
پدر آن عالم گفت: تصوّر من این بود که حالا من این خطا را میکنم، امّا بعد به بیتالله میروم، خدا که میبیند من دارم خدا را عبادت میکنم و اعمال حجّ را انجام میدهم، من قصدم از این کار، شیطانپرستی نبود. قصدم این بود که خدا را بپرستم و هر سال توفیق زیارت خانهخدا و مدینه منوّره را داشته باشم.
گاهی فریب شیطان ملعون اینطور است و او را از طریق باطل پیش میبرد. بعد هم طوری است که او فکر میکند من دارم کلاه، سر شیطان میگذارم. چون با خود میگوید: خدا که دارد میبیند من به مکّه میآیم و اعمال حجّ را انجام میدهم، من اگر میخواستم بر شیطان سجده کنم، دیگر چرا دور بیتالله بگردم؟! خانهی خدا برای چه بروم؟! حتماً در آنجا هم زمزمه داشته که خدایا! ببخش، این ملعون فکر کرده که من دارم حرف او را گوش میدهم، من الکی سجده میکنم تا به بیت الله بیایم و ... . این، فریب است!
2. ایرادی بر یک سیئه در مقابل ده حسنه، وارد نیست!
گاهی در معاملات، ارتباطات، امور شخصی و ... اینطور میشود. مثلاً میگوییم: من قصدم این است که با این معامله حرام به کسی کمک کنم، یعنی انسان بخواهد با حرام، به حلال برسد و کار خیر انجام بدهد؛ این، خودش فریب شیطان است.
در زمان امام صادق(علیه الصّلوة و السّلام)، از مردی تعریف میکردند که چنین و چنان است، خیّر است و ... . حضرت یک روز اتّفاقی او را در بازار دیدند. دیدند یکباره بدون این که کسی متوجّه شود، دو نان برداشت. یک جای دیگر رفت، یک چیز دیگری را پنهانی برداشت. حضرت او را تعقیب کردند و دیدند او بیرون از شهر، به جاهایی که یک عدّه از افرادی که جذامی هستند و مریضی دارند، میرود و به آنها میدهد.
حضرت جلو رفتند و به او گفتند: این چه کاری است؟! من تو را تعقیب کردم و دیدم چنین کاری میکنی! تازه به حضرت عتاب میکند و میگوید: عجب! چطور شما قرآن نخواندی؟! پروردگار عالم سیّئه را یکی مینویسد، امّا حسنات را مضاعف میکند، من یک گناه میکنم که چیزی را پنهانی برمیدارم، امّا میبرم و آن را به افراد فقیر میدهم و پروردگار عالم ده حسنه برایم مینویسد. تازه حداقل دهبرابر است و برخی جاها هم در قرآن میفرماید که چندین برابر است. پس یک گناه من با یک حسنه رد میشود، ولی باز نه حسنه برای من میماند.
حضرت فرمودند: این چه استدلالی است که تو میکنی؟! از مال مردم میدزدی، به دیگران میدهی که بگویی: من این کار نیک را انجام میدهم؟! حسنه باید از مال خودت باشد، نه از مال دزدی، آن که اصلاً حسنه نمیشود.
3. نماز خواندن، مهم نیست، مهم، دستگیری از نیازمندان است!
لذا این فریب شیطان و خطورات او در همهی زمینهها میتواند وجود داشته باشد. گاهی خطورات نفسانی و شیطانی، همین است که طرف نماز نمیخواند، امّا میگوید: «من به مردم کمک میکنم. پروردگار عالم هم که کریم است و این کار را که دست مردم را بگیری، میپسندد. این به ظاهر مدّعیانی که نماز میخوانند و روزه میگیرند، اصلاً دستی از کسی نمیگیرند و گاهی هم که به آنها گفته میشود: کمکی کنید، دستشان به زور در جیبشان میرود و گاهی با رودربایستی پول میدهند. من دارم دست مردم را میگیرم».
پس شیطان و نفس دون، اینطور انسانها را گرفتار میکنند. یک حالت مانند آن شخصی که در اصفهان بود و داستانش را بیان کردیم که تصوّر میکرد خودش دارد شیطان را فریب میدهد، یک حالت دیگر هم مانند آن فرد در زمان امام صادق(علیه الصّلوة و السّلام) که فکر میکرد دارد به مردم کمک میکند و چون حسنات مضاعف میشود، گناهی بر او نیست.
لذا خطورات نفسانی و شیطانی، اینگونه است؛ هیچ موقع نمیآید علن بگوید که این، گناه است؛ اگر اینطور باشد که چه کسی میآید گناه کند؟! کسی که از نیمچه عقلی برخوردار باشد که نمیآید علن گناه انجام بدهد. شیطان میگوید: بهتر از نماز، خدمت است. این همه به نماز اوّل وقت سفارش شده، بعد شیطان میگوید: نماز اوّل وقت که هیچ، نمازت قضا هم شد، ایراد ندارد، مهم این است که تو دست این شخص را بگیری. بعد چنین کسی پیش خودش احساس رضایت میکند و نفسش احساس آرامش میکند.
اتّفاقاً شیطان او را در تور برخی از این به ظاهر مؤمنها میاندازد تا عمل خودش را برایش جلوه دهد. لذا میرود و به آن فرد به ظاهر مؤمن که پولدار هم هست، میگوید: آقا! فلانی سرطان دارد، گرفتار است، میخواهند او را عمل کنند، پول ندارد. امّا آن فرد میگوید: حالا باشد و ... . بعد میبیند همیشه عبایش در دستش است و در هنگام نمازها، در بازار با عجله میدود، تا به نماز اوّل وقت برسد.
شیطان امثال اینها را میآورد و جلوی او قرار میدهد، بعد میگوید: این آدم درست و حسابی است؟! من که میبینم که این، کلّی پول دارد، حجرههای زیادی در بازار دارد و ...، امّا اینگونه بسته است و کمک نمیکند. ولی تو که این را شاد کردی و رفتی و به آن فرد نیازمند کمک کردی و او هم تو را دعا کرد، آدم خوبی هستی.
این را که من به شما میگویم، نکتهای است که یکی از آقایان برای بنده بیان میفرمود. میگفت: یک آقایی یکی از کلیّههایش را هدیه داده بود، خیلی دلم سوخت، چون دیدم او آدمی است که اخلاقاً خیلی خوب است، ولی اهل عبادت نیست. از خدا خواستم که او یک طوری متنبّه شود و بفهمد.
گویی بعد از مدّتی متنبّه شده بود. حالا این را که چطور شده بود، خبر ندارم. امّا خود آن شخص برای ایشان تعریف کرده بود که آقا! من دائم به هر کسی از این به ظاهر نمازخوانها میخوردم، همه، کسانی بودند که یا بداخلاق بودند، یا بددهن و فحّاش و ... بودند. همسایهمان صبح زود بلند میشد اذان میگفت و مردم را هم اذیّت میکرد (البته اذیّتی ندارد، حالا بگذریم که الآن دیگر کسی اذان نمیگوید، ولی در اصل، اذیّتی ندارد و اشکالی ندارد و باید هم گفته شود). امّا صدای فحّاشی او را در مقابل زن و بچّهاش میشنیدم. یا میدیدم در محلّ کارمان، کسی بود که اهل نماز اوّل وقت بود، امّا بسیار بخل داشت. یا میدیدم که کسی خیلی خودش را میگیرد و بسیار متکبّر است، امّا این هم نمازخوان بود.
لذا گاهی اینطور میشود، یعنی شیطان این افراد را در مقابل او جلوه میدهد، تا او را از عبادت زده کند. چون مثل عبادت و عبّاد عالم، مثل پارچهی سفید است که اگر دو لکه هم روی آن باشد، خودش را نشان میدهد.
حالا این فرد هم چند نفر آدمی که چنین رفتار ناپسندی دارند، میبیند، بعد هم از طرفی میبیند که اینها اهل نماز و عبادت هستند. برای همین میگوید: من انجام نمیدهم. حالا این که در مقابلش کس دیگری قرار گرفته و او را عوض کرده، دیگر نمیدانم.
لذا اینها به عنوان فریب شیطان و وسوسههای شیطان لعین و رجیم است. بحث ما بحث خطورات منتها از طریق اخلاق علمی است، به همین علّت است که راههای فریب شیطان را بیان میکنیم.
اگر در حصن حصین نباشیم، به هر حال مورد اصابت یکی از تیرهای شیطان قرار میگیریم
گاهی دو طریق حقّ و باطل را مشتبه میکند و اینگونه کار ناپسند را جلوه میدهد. یعنی وقتی حقّ و باطل مشتبه شد و ما نفهمیدیم که این حقّ است یا باطل، به بیراهه کشیده میشویم. معلوم است که شیطان بسیار مجرّب است، ما هیچکدام هیچ چیزی نیستیم، مگر این که تقوا داشته باشیم و در حصن حصین قرار بگیریم و به آقا جانمان، حضرت حجّت(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) و اولیاء خدا پناه ببریم - که اولیاء خدا هم خودشان به آقا جان پناه بردند - چون ما در طول عمرمان، تجربهی آنچنانی نداریم. مگر چند سالمان است؟ آن کسی که بگوید: من هفتاد، هشتاد سال عمر کردم، پانزده سالش را که بچّه بوده، یک مدّت هم که جوان هستیم (گفتند: جوانی است و جهالت!)، چند ساعت در شبانهروز را هم که خوابیم، تا میآید پا به سن بگذارد و تازه چیزی را متوجّه شود که ناگهان بانگی برآمد، خواجه مرد. پس ما تجربهای نداریم. امّا آن ملعون مجرّب است، به قدری هم مجرّب است که حدّ ندارد.
این که من بارها بیان کردم، ذکر «أعوذباللّه السّمیع العلیم من همزات الشّیاطین و أعوذ باللّه أن یحضرون إن اللّه هو السّمیع العلیم» را هم ده مرتبه در طلوع آفتاب و هم ده مرتبه در غروب آفتاب بخوانید و تازه حداقل روزی هم صد مرتبه آن را بیان کنید (این ذکر را همه میتوانیم بگوییم)، برای در امان ماندن از همین خطورات شیطانی است. همانطور که میبینید، من بر خودم فرض کردم که ابتدای خطبهام هم با این أعوذ شروع کنم. چون واقعاً شیطان جنگ نرم را خوب بلد است. این همزات خود را از طرق مختلف وارد میکند. فقط یک راه و دو راه و ده راه و صد راه که بلد نیست، آنقدر راههای مختلف بلد است که اگر انسان دائم در حصن حصین نباشد و بیرون بیاید، بالاخره یکی از تیرهای شیطان به او اصابت میکند.
یک موقعی یکی از اولیاء خدا میگفت: این رگبارهایی را که در جبهه میزنند، ببین، او یک چیزی بلد است که در هر ثانیه، هزار تا رگبار میزند! البته الآن چنین تیرهایی هم درست شده است. امّا ایشان میخواستند تمثیل بزنند و حال شیطان را برای ما بگویند که تا سرت را بالا میآوری، مورد اصابت تیرهای او قرار میگیری و بالاخره یکی از آن هزار تیر به تو میخورد. هزاران راه فریب و اغوا بلد است.
حمّام؛ خانه شیطان در اوایل ورود انسان به زمین!
لذا گاهی اینطور است، یکی از راههایش هم التباس بین حقّ و باطل و مشتبه کردن است. چطور این کار را انجام میدهد؟
برای درک این مطلب، روایتی را بیان میکنم، پیغمبر اکرم، محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: وقتی شیطان از طرف پروردگار عالم رانده شد و از آسمان به زمین فرستاده شد، عرض کرد: خدایا! من را به زمین فرستادی، انسان را هم فرستادی، برای من خانهای در زمین قرار بده. فرمود: حمّام، خانه توست.
در قدیم که به خصوص حیا زیاد بود، لباسها بسیار پوشیده بود. حالا که حیا معالأسف رفته و بدانید هر جا حیا رفت، همه چیز میرود و بالاترین تیری که شیطان دارد، بیحیایی است که اگر خورد، همه چیز از بین میرود. در قدیم حتّی برای مردها هم نیمچه قبا بود و بدن آنها معلوم نبود که اندامشان چگونه است و کدام لاغر و کدام چاق هستند و ... .
بزرگان و اولیاء خدا در این مورد، توضیحی میدهند، میگویند: حمّام را بیان کرد؛ چون در حمّام جایگاهی بود که بدنها نمایان میشد و برای همین خدا به شیطان فرموده که حمّام، خانهی توست. اگر در آنجا بتواند تیر بزند و بگیرد، تمام است. یعنی اگر بیحیایی آورد و از این طریق، رخنه کرد، تمام است.
پیامبر عظیمالشّأن، از جایی رد میشدند، یک لحظه نگاهشان به کسی افتاد که عریان بود، سرشان را برگرداندند و فرمودند: کسی که با خودش حیا نداشته باشد، با دیگران هم حیا ندارد. لذا حتّی در منزل هم میگویند: خودت هم که هستی، اینطور نباشد که آزاد آزاد بگردی.
امّا همانطور که بیان کردم، امروز تیر شیطان این است که این مطالب را به سخره میگیرد. بالاخره همزات است دیگر، هر زمانی به یک سبکی ورود پیدا میکند.
لذا بزرگان میفرمایند: چون شیطان در قدیم، از حمّام وارد میشد، خداوند آنجا را خانهی او قرار داده است. حالا قبل از این که چیزی باشد، چون زنان در آن زمان، روبنده و حجاب داشتند و کسی آنها را نمیدید. حالا که دیگر اصلاً اوضاع به هم ریخته و به نظر میآید که تمام مکانها، خانهی شیطان است!
بازار و سرگذرها و چهارراهها؛ محل نشستن شیطان در اوایل ورود انسان به زمین!
شیطان گفت: محلّی برای نشستن من قرار بده، پروردگار عالم فرمود: بازار و سرگذرها و چهارراهها، محلّ نشستن توست. بازار به واسطهی تجارت، سرگذرها و چهارراهها به واسطهی رفت و آمد زنان و ... . یعنی در آنجا بنشیند و کمین کند و انسانها را به دام بیاندازد.
البته امروز این حرفها که بیان شود، برخی میخندند و میگویند: یعنی زنان اصلاً بیرون نیایند؟! این، چه حرفی است؟! شما اُمّل هستید، این حرفها را جمع کنید، عصر، عصر اینترنت که هیچ، به جای دهکدهی جهانی، خانهی جهانی شده است. به خصوص با این کانالها و ارتباطات و تلگرام و اینستاگرام و ...، همه، یکی شده است. وقتی سرعت اینترنت هم که بالا برود، دیگر همه چیز راحت میشودف فساد و فحشا و ... گسترش مییابد. دیگر راههای ورود به تخلیهی کامل شما (موبایل، کامپیوتر و ...) موجود است. لذا از این طریق، همه، یکی شدند. امروز معالأسف دیگر امنیّتی نیست. یا انسان باید بیغیرت شود و رها کند و همه چیز را به خدا بسپارد و یا باید از همه چیز دور شود. امّا اگر چنین حرفهایی بزنی، امروز همه میخندند.
لذا امروز دیگر خانه و محل نشسن شیطان در همه جا هست. این برای اوایل ورود انسان به زمین بود. این برای همان زمانی است که انسان هنوز به این سواد ظاهری نرسیده بود و خودش را گرفتار نکرده بود. لذا الآن دیگر همه جا حضور دارد.
لذا به آن سمیع و علیم باید پناه ببریم «أعوذباللّه السّمیع العلیم من همزات الشّیاطین»؛ چون اینقدر جنگش، جنگ نرمی است که ما نمیشنویم. اینقدر بیصدا و آرام میآید که ما نمیفهمیم. پروردگار عالم، سمیع و علیم و آگاه است که متوجّه میشود.
حسب روایات شریفه، برای هر کسی هم شیطانهایی وجود دارد که باید انسان مراقب باشد.
آنچه که نام خدا بر آن، برده نشود؛ غذای شیطان است!
لذا وقتی به پروردگار عالم عرضه داشت که خدایا غذایی برای من قرار بده، خداوند فرمود: آن چیزی که بسم الله الرّحمن الرّحیم بر آن گفته نشود، غذای توست.
لذا این بسم الله الرّحمن الرّحیم خیلی مهم است. باید خیلی مراقب باشیم. اسم خدا بر غذا خودش اثر دارد و شیطان ورود پیدا میکند.
البته فقط به این معنی هم نیست که یک بسم الله بگوییم. بلکه آنچه که اسم خدا بر آن نباشد؛ یعنی آن چیزی که از طریق حلال به دست نیاید. چون آنچه که حلال است، خدایی است. آنچه غیر حلال و شبههناک باشد، غیرخدایی است و ما از آن طریق وارد میشویم.
لذا خداوند میفرماید: لقمهی تو، این است که کسی حلال به دست نیاورد، شبههناک به دست بیاورد و بعد هم نعوذبالله حرام به دست آورد.
برای همین است که فرمودند: اگر میخواهید دچار حرام نشوید، قف عند الشّبهه. موقعی که لقمه شبههناک است، توقّف کنید، خدا بلد است و خودش درست میکند. البته برخی مواقع انسان را در تنگناها قرار میدهد که ببیند چه کسی مردش است که مقاومت کند و به سمت لقمه شبههناک و حرام نرود. گاهی سختی پیش میآید و گاهی هم میبینی درست همان موقع که نیاز داری، یک معاملهی سنگین برایت به وجود میآورد که خیلی شیرین و حلواست، امّا در حقیقت تلخ و زقّوم است. فردای قیامت انسان این را میفهمد.
حالا که در دنیا بازی میکنیم، باورمان نیست و حرفهای الهی را به سخره هم میگیریم. عیبی ندارد، اتّفاقاً یکی از کارهای شیطان هم هیمن سات، شیطان که بیکار ننشسته است. شیطان در مقابل فرمایشات حضرات معصومین و اولیاء خدا و بزرگان هم دست به کار است و یکی از کارهایش این است: مطالب را با ژست امروزی بودن و نوگرایی و پیشرفته بودن عصر امروزی و کلاس دار بودن ... به سخره میگیرد و این حرفها را حرفهای اُمّلی و قدیمی و ... میداند. لذا ما را در این وادی میبرد که دیگر این حرفها برای این زمان بعید است و خیلی مناسب نیست و به زمان ما نمیخورد.
به عنوان مثال، گاهی ما برای این که میخواهیم دیگران ماهواره نبینند و گناه نکنند و ...، میگوییم: عیبی ندارد، اگر مثلاً صحنههایی هم در ورزش نشان داد که زنان نامحرم سر و سینهشان هم باز بود، اشکالی ندارد. اگر ما اینها را حذف کنیم و یک لحظه قطع کنیم، این جوان که میخواهد ورزش ببیند، سراغ ماهواره میرود. یعنی توجیه میکند که آنها را به سمت گناه ببریم. بعد هم میگوید: آقا! امروز دیگر این چیزها حل شده، اگر بناست فردی با یک لحظه نگاه کردن اینطور شود که هیچ. لذا شروع میکنیم اینطور توجیه میکنیم. همزات شیاطین همین است.
شک نکنید که همهی این مطالبی که بیان کردم، همزات است و شیطان دارد جلو میآید، میگوید: حالا با یک لحظه نگاه کردن چه میشود؟! چه اشکالی دارد؟! اگر قبلاً چادر بود، حالا چادر رفت و یک مقداری مانتوی او کوتاه شد، چه میشود؟! تو چشمت را نگه دار. عجب! بعد اگر یک مقدار از مویش بیرون بود، چه اشکال دارد؟! حالا به خاطر دو تار مو، طرف را عذاب میکنند؟! من و تو هم حالا موهایش را نگاه کردیم، مگر مو چیست؟! یعنی من با دیدن دو تار مو، شهوتی میشوم؟! مرده شور آدمی را ببرد که با دیدن دو تار مو شهوتی میشود. چنین کسی اصلاً آدم نیست و ... . لذا اینطور توجیه میکنیم. بعد جلوتر میآید، وقتی روسری هم رفت، میگوید: چه اشکال دارد، او قصدی ندارد، فکر کن در خارج هستی، مگر در آنجا میتوانی کاری کنی، حالا هم فکر کن در آنجا هستی و ... . اینطور شروع میکنند به توجیه کردن و ما هم هر لحظه عقب مینشینیم که این، همان است که شیطان میخواهد.
من اصلاً بحث سیاسی نمیکنم، میخواهم بحث اخلاقی را بیان کنم، همزات شیاطین این است که مدام توجیه میکند و جلو میآید. اوّل در بازار و سر خیابانها و چهارراهها و در کوچه و برزن نشست و به پروردگار عالم گفت: آنجا را جایگاه نشستن من قرار بده، امّا بعدها دیگر همه جا نشست و تمام شد. یعنی در یک جا که نفوذ پیدا کرد، همه جا هست.
وقتی غذا شبههناک شد، دیگر حرام هم میشود. این که بیان فرمودند: آن جا که نام خدا برده نشود، غذای توست؛ یکی از آنها همین است که بسم الله الرّحمن الرّحیم گفته نشود، ولی منظور این است آن لقمهای که خدایی و الهی نباشد. وقتی اینطور شد، ورود پیدا میکند و از آن، استفاده میکند.
4. شیطان، باطل را حقّ و حقّ را باطل جلوه میدهد
پس خطورات نفسانی و شیطانی وسیع است. یکی از توجیهاتش این میشود: دیگران دارند اختلاس میکنند، میخورند، میبرند، تو به حدّ نیاز خودت استفاده کن. گاهی هم توجیه به این است که این، حقّ توست. سالهاست تو از حقّ خودت دور شدی و ... .
یکی از جانبازان عزیز گله داشت و به من که فکر میکرد هم صنف خودش هستم، مطالبی را بیان میکرد که اینها اصلاً یک ساعت هم جنگ نرفتند و حتّی جنگ که شد، فرار کردند و ...، گفتم: به فرض تمام این مطالبی که شما میگویید درست است، امّا «و جاهدوا فی سبیل اللّه باموالهم و انفسهم» کجا رفته است؟!
لذا گاهی شیطان اینطور هم میآید و کسی را که مجاهدت کرده، فریب میدهد و به او میگوید: ببین اینها یک روز هم جبهه نرفته، اصلاً انقلاب که شد، فرار کردند و حالا آمدند و همه کاره مملکت شدند. البته این حرفها درست هم هست، آنها نباید مسئول باشند، به قول امام راحل عظیمالشّأنمان در پیچ و خم زندگی نباید این کسانی که جان خود را در کف دست گرفتند، به فراموشی سپرده شوند. امّا شیطان توجیه میکند، یک جایی را هم برای من نعوذبالله باز میکند، بعد من میگویم: من که مجاهده کردم، اینقدر جبهه بودم، جانباز شدم، اعضاء و جوارح بدنم از کار افتاده و ...، پس حقّ من است!
لذا شیطان اینگونه توجیه میکند و به او میگوید: این، حقّ توست. گاهی از همین طریق وارد میشود. الآن دارم جاهایی را که شیطان مینشیند توضیح میدهم. شیطان در جایگاههایی مینشیند که بگوید: حقّ توست. اینها یک روز هم جبهه نبودند و الآن هم اگر یک ترقّه بزنند و بفهمند جدّی است، دو مرتبه بلند میشوند و میروند. بعضی از آنها هم که دو پاسپورته هستند و راحت هم میروند. بعد میگوید: پس حقّ توست. همهی اینها خطورات است. تو که مجاهده کردی، تو که این همه زحمت کشیدی و ... .
من مرد مثل سردار معظّمان، دکتر رادان ندیدم. در دوران فتنه، کف خیابان بود، آنجا که معمولاً فرماندهان در جایگاه خود قرار میگیرند و دیگران را میفرستند. هیچ موقع هم مدّعی نبود و الآن هم نیست که بگوید: حقّ من بود، من باید فرمانده نیروی انتظامی میشدم، امروز هم دائم به ما بیان میفرمایند که برای شهادت من دعا کنید. این را میگویند: کار خدایی. امّا برخی را دیدیم که همین که عوض شدند، حالا به این مناسبت که دورهشان تمام شده و ...، تا قبل ولایت، ولایت میکردند، امّا امروز چون پست و مقامی ندارند، گاهی حتّی إنقلت به فرمایشات امامالمسلمین هم دارند.
لذا شاید برایتان سؤال پیش بیاید که این نشستنهای شیطان به چه درد میخورد که به خدا گفت: من جایی برای نشستن میخواهم. همانطور که میدانید شیطان از جنس جنّ است «و کان هو من الجنّ»، مأوا و جایگاههای شیطان برای این است که باطل را حقّ و حقّ را باطل جلوه بدهد و بگوید: این، حقّ توست و اینگونه ما را گرفتار کند.
یک موقع جوان عزیزی، با این همه مشکلات و گرفتاریها - که روز به روز هم دارد کارخانهها خوابیده میشود و ... و معنی تدبیر و امید را هم فهمیدیم! - که بیچاره تازه ازدواج کرده، یا بچّهای دارد، میبیند افشاگری میشود و فیش حقوقی آنچنانی برخیها برملا میشود. حالا اگر این جوان در موقعیّتی قرار بگیرد، مالی از بیتالمال و ... را برای خودش برمیدارد و شیطان هم به راحتی این را برایش حل میکند و میگوید: این، حقّ توست. به تعبیر عامیانه میگوییم: از خرس، یک مو کندن هم غنیمت است. به حرام میافتیم، با این خیال که حقّمان است و مالمان را از دست دیگران نجات دادیم.
یا در جایی که بناست مزایده، مناقصه و مطلبی باشد، متأسّفانه خودمان حقّ را ناحقّ میکنیم و یک چیزی را سوری برگزار میکنیم و بعد هم میگوییم: این، حقّمان است.
مثلاً پسر بنده میآید، میگویند: این دیگر حقّش است؛ چون پدرش جبهه رفته و ... . او هم برای خودش توجیه کند و بدون این که به من بگوید، برای خودش این حقّ را قائل میشود که پدر من رفته، جنگیده، شیمیایی هست، هر لحظه امکان دارد در خونش بریزد و ... . برای انقلاب زحمت کشیده و حامی نظام است و ... . خوب باشد، چه ربطی دارد؟! آیا این باید باعث شود که پسر من بدهند و به دیگری ندهند؟! این، همان چیزی است که شیطان دارد فریب میدهد، خطورات شیطان و نشستن او بر سر راه مردم، همین است.
توجیهیّه دادن ابتدایی شیطان برای کشاندن ما به عمل ناحقّ
پس یکی از خطورات همین است که به فکرش میآید اشکالی ندارد و بعد عمل میکند. فقط این را بدانید شیطان اوّل میآید توجیه میکند که خیال ما راحت باشد. هم نفس دون و هم شیطان، اوّل توجیهیّه میدهند که خیال ما راحت شود و بتوانیم عمل کنیم. اگر این خطورات و توجیهیّه نباشد، ما عمل نمیکنیم.
البته بعداً که عادت کردیم و نعوذبالله مبتلا شدیم، دیگر خطورات هم نمیخواهد. اتّفاقاً از آن به بعد خودمان دنبال شیطان میدویم تا ببینیم کجا هست. امّا در ابتدا میلرزیم، میگوییم: نکند این لقمه، حرام باشد، نکند این لقمه، خطا باشد. شیطان با خطورات در ذهن ما میآید و میگوید: کدام خطا؟! کدام حرام؟! حقّ توست، پدرت اینطور زحمت کشید! آن روز که دیگران راحت در بسترهایشان خوابیده بودند و تا یک ترقّه در تهران زده میشد، سریع به ویلاهایشان در شمال و ... میرفتند؛ این پدر تو بود که در خطّ مقدّم جبهه بود و چند بار مجروح شد و ... . شیطان اینگونه برای او توجیه میکند.
گاهی هم خود من توجیه میکنم، میبینم دیگران دارند میبرند، میگویم: اصلاً کسی از من نپرسید حالت چطور است، عجب بیانصافی هستند و ... .
البته گاهی اینگونه هم پیش میآید و ما هم بیانصاف میشویم. خداوند آیتالله زابلی را حفظ کند، ایشان مریض احوال هستند، دیگر هیچکس هم از ایشان سراغی نمیگیرد. این سیّد بزرگوار آبرومند در خانه افتاده، بروند ببینند چیزی نیاز ندارد. همین است، تا هستی، منبرهایت هم میآیند و دنبالت هم میآیند، امّا وقتی در خانه افتاد، کسی دیگر کاری ندارد که سری به ایشان بزند و بگوید: این سیّد بزرگوار یک زمانی برای ما زحمت کشید و ما به فرمایشات ایشان، هدایت شدیم. حالی از ایشان بپرسیم. دیگر وقتی در خانه افتاد، کسی کاری با ایشان ندارد.
شیطان برای ایشان هم میآید، امّا نمیتواند غلبه کند، ولی اگر کسی مثل من بیچاره بیافتم، میگویم: جانباز شدی، این همه هم دارد و بیداد کردی، ...، هیچ کسی را نفرستادند که یک سر به تو بزنند. این همه از اینها دفاع میکردی، یکی آمد بگوید: حالت چطور است؟! شیطان میآید. یک مواقعی در اواخر عمر انسان هم ایمان انسان را میگیرد و میبرد. این نشستن شیطان بر سر راهها همین است که مینشیند تا ایمان را ببرد.
لذا فریبهای شیطان و التباس بین حقّ و باطل موارد دیگری هم دارد که إنشاءالله در جلسات آینده بیان خواهیم کرد.
غرّه رفتن به آنچه داریم، سبب تکبّر میشود!
پس عزیزان من! باید خیلی مراقب باشیم، ایطور نیست که تصوّر کنیم با دو کلمه گفتن خطورات نفسانی و شیطانی، بحث تمام شد. به قدری این ملعون، مجرّب است که خطوراتش تمامی ندارد. اصلاً پروردگار عالم به او فرموده: من دست تو را باز میگذارم. منتها به من و شما هم گفتند: شما باید فقط به تقوا پناه ببرید.
لذا دستش باز است، خیلی راحت فریبمان میدهد، مجرّب هم هست و هزاران سال است که دارد انسانها را گمراه میکند. امّا ما خیلی عمر هم بکنیم، مثلاً هشتاد سال است، امّا چندین سال در کودکی، بعد در جهالت، مقدار زیادی در خواب و ... هستیم، مقداری را هم که فکر کردیم عبادت است، عبادت نبوده و حتّی شیطان از طریق عبادت هم جلو میآید. مانند همان داستان مرد اصفهانی که با فریب شیطان به حجّ میرفت و از امور غیبی اطّلاع میداد و ... .
لذا باید خیلی مراقب باشیم. این شبها بخواهیم که خدایا! ما را حفظ کن. بارها بیان کردم که این دو دعا را جدّی بگیریم و واقعاً بخواهیم، یکی عاقبت به خیری است و یکی هم این است که خدایا! آنی و کمتر از آنی ما را به خودمان وامگذار. جدّی اگر واگذار شویم، بیچاره میشویم. چون اگر یک لحظه به خودمان واگذار شویم، میمانیم که چه کنیم و از کدام راه برویم. واقعاً باید ولیّ خدا باشد که بداند چه کند که تازه او هم نمیداند، امّا چون به آقا جان، امام زمان پناه برده، میداند. پس ما اگر یک لحظه به خودمان واگذار شویم، بدبخت هستیم. لذا این یکی از دعاهای مهم است.
دائم شیطان میآید و تصوّر کنیم نمازمان، روزهمان، دعاهایمان، مناجاتمان و ... در امان است، پس چه کنیم؟ چه خاکی بر سرمان کنیم؟ یک راه دارد، خدایا! ما خودمان را به تو واگذار کردیم، همین.
ما باید به اندازهی وسع خودمان، تکالیف الهی را انجام بدهیم، مابقی را هم بگوییم: خدایا! اوّلاً امید من به این اعمال نیست (بارها بیان کردم که چشم به اعمال نبندیم، به اعمال شب قدرمان و ... دل نبندیم، ما فقط باید به لطف خدا دل ببندیم) و ثانیاً ما را به حال خودمان وامگذار. چون اگر فرض کنیم تا اینجا فریب نخوردیم - که معلوم نیست - تا همین جا را هم خود خدا آورده است.
لذا اگر کسی اینطور باشد، خصوصیّتش این میشود که هیچ موقع مغرور نمیشود و غرّه نمیرود و بعد هم متکبّر نمیشود. اسّ و اساس تکبّر متکبّرین عالم، از آنجا شروع شده که بر عمل خودشان غرّه رفتند. یکی متکبّر در عبادت است، یکی متکبّر در مال است، مالی دارد، فکر کرد برای خودش است و متکبّر شد. یکی بیانی دارد، فکر کرد مال خودش است. یکی سوادی دارد، فکر کرد مال خودش است. یکی ریاستی دارد، فکر کرد مال خودش است، خان شد، وکیل شد، وزیر شد و ...، فکر میکند برای خودش است. به آنچه که دارد غرّه میرود و متکبّر میشود.
پس علّت تکبّر و شروع شدن ابتدایی آن، غرّه رفتن به آن چیزی است که خدا مرحمت کرده و او تصوّر میکند برای خودش است. مال، برای خودم است. قدرت، برای خودم است، من، قدرت دارم. زبان، زبان خودم است. جمال، جمال خودم است. هیکل برای خودم است. به خودش مغرور میشود. ذهن خوبی دارم، برای خودم است. تصوّر به این که برای من است، او را به هلاکت میاندازد.
دلیل کسب مطالب الهی، کرامات و ... توسّط اولیاء خدا
لذا اولیاء خدا هیچ چیزی را نمیگویند که برای من است. چون واقعاً هم همینطور است و آنها فهمیدند که هیچ چیزی برای خودشان نیست. دستمان، چشممان، اعضاء و جوارحمان هم برای خودمان نیست، آنوقت بخواهیم بگوییم که علممان برای خودمان است؟! مطالب الهی که خدا داده، برای خودم است؟! آنها میدانند که برای خودشان نیست. همهی اینها مهم است.
اولیاء خدا اینطور هستند و هر چه به دست آوردند، برای این است که دائم به خودشان تذکار میدهند که برای تو نیست. برای همین هم مدام فزون شد و خدا بیشتر به آنها عنایت کرد. اصلاً خصوصیّت اولیاء خدا همین است و برای همین، ولیّ خدا شدند؛ چون دیدند از خودشان چیزی ندارند.
چه کنیم تا به داشتههایمان غرّه نرویم؟
اولیاء خدا به خوبی معنی «یا ایّها النّاس انتم الفقراء الی اللّه» را چشیدند و درک کردند. بزرگانی مانند آیتالله بهجت و آیتالله بهاءالدّینی و ... این را فهمیدند که هیچ چیزی برای خودشان نیست. این، خیلی مهم است و هنر، اینجاست. امّا من طلبه تا دو مطلب ضربا، ضربوا و ... یاد میگیریم، فکر میکنم برای خودم است. خدا حافظهای به من میدهد، فکر میکنم برای خودم است و میگویم: من دیگر همه چیز بلد هستم. برخی مواقع اینقدر شیطان ما را بالا میبرد که دیگر همه چیز تمام هم میشویم. لذا اینها سبب تکبّر میشود. پس به آنچه خدا مرحمت کرده، غرّه نرویم.
راه غرّه نرفتن هم همین است که دائم به خودمان تذکار دهیم که هیچ چیزی برای خودت نیست. واقعیّت هم همین است و تعارف نیست. این واقعیّت را مدام به خودمان تذکار دهیم که هیچ چیزی برای خودت نیست.