بیکاری، وسوسه شیطان و گنــــــــاه!
بیان کردیم: یک دلیل این که خطورات نفسانی و شیطانی و وساوس، وجود انسان را فرامیگیرد، بطالت، تنبلی و بیکاری است. علاج این وسوسهها، این است که انسان، مشغول به مطالبی شود که او را گرفتار نفس نکند، مانند این که مشغول به اعمال عبادی و مشغول به کار شود. وقتی انسان، مشغول شود، گرفتار نمیشود.
شنیدید که حضرت باقرالعلوم، امام محمّد باقر(صلوات اللّه و سلامه علیه) وقتی در گرما، بر روی زمین خود کار میکردند و مشغول بودند، یکی از این به ظاهر خشک مقدّسها آمد و به حضرت ایراد گرفت که وسط تابستان، در این گرما، مشغول به کار کردن هستی، یک مقدار هم به آخرتت بپرداز. حضرت نکاتی را در جواب او بیان فرمودند، یکی این که انسان کَلِّ بر ناس نباشد و ... . یک نکته دیگری هم که یکی از اولیاء خدا میفرمودند، این است که حضرت اینگونه یاد دادند که اگر انسان، بیکار باشد، فکرش همه جا میرود و حالش به سمت نفس دون مشغول میشود.
لذا انسان نباید بیکار باشد. اگر از کاری، فارغ شد، بلافاصله در درونش، نفس دون و وسوسه شیطان جلو میآیند. بیان کردیم که نفس دون در بهترین حالت، مغلوب میشود و هیچگاه معدوم نمیشود. پس کسی که بیکار شود، وسوسهی شیطان، او را گرفتار و بیچاره میکند و فکرش را مشغول به گناه میکند. لذا نباید وقت انسان به بطالت بگذرد.
مبارزه با عوامل نفوذ شیطان، حتّی به وسیلهی هجرت!
وسوسه، قلب انسان را از این سو به آن سو میکشاند و او را گرفتار میکند. علاج قطعی این وسوسه، عند الاولیاء و عرفا و متخلّقین به اخلاق الهی، در چند راه قرار گرفته است. یکی از آنها این است که انسان، با هر چه که عامل نفوذ شیطان در قلب او میشود، مبارزه کند، آنها را از بین ببرد و تمام راههای ورودی قلب را ببندد. گاه حتّی مکان، انسان را گرفتار میکند و اینگونه وارد به وساوس شیطان میشود، لذا حتماً باید از آن مکان، هجرت کند. گاه رفیق است، از آن رفیق، دوری کند. گاه ابزار است، از آنها دوری کند.
یکی از نکاتی که اولیاء خدا بیان میکنند که خیلی عجیب است و کأنّ برای امروز ما بیان فرمودند، این است: یکی از مواردی که انسان میتواند از آن طریق، راه را برای وساوس شیطان ملعون و نفس امّاره ببندد، این است که سخره دیگران، او را به عقب نشینی واندارد. اگر او را به تمسخر گرفتند، ابداً ناراحت نشود.
مراقب باشید تمسخر دیگران، عامل نشود که روح و جسمتان را در اختیار وساوس شیطان قرار دهید!
عجیب است این مطلب را شیخنا الاعظم، حضرت مفید عزیز(روحی له الفداء و سلام اللّه علیه) به شاگردانش، سیّد رضی و سیّد مرتضی(اعلی اللّه مقامهما الشّریف)، آن دو آیت عظمی، توصیه نمودند که عزیزان من! نگذارید سخره، عامل شود، به جای آن که از مطلبی، دور شوید، یک موقع، ناخودآگاه، روح و جسمتان را در اختیار آن مطلب قرار دهید. راه را ببندید.
کأنّ حضرتشان این مطلب را در آن زمان، برای امروز ما بیان فرمودند. چون در آن زمان که اینقدر وسایل و مطالبی نبوده که انسان، قلب و روح و جسمش را در اختیار وساوس شیطان و نفس دون قرار دهد. اگر هم بوده، بسیار محدود بوده است. امّا امروز، همین تلفن همراه، انسان را به ناکجا میبرد.
به عنوان مثال، امروز، اگر کسی، یک تلفن قدیمی داشته باشد، او را مسخره میکنند. در حالی که او، تلفنش را مجهّز به این مطالب نکرده؛ چون قدرت کنترلش را ندارد و نمیتواند خودش را در شبکههای مجازی که او را به گناه دعوت میکنند - که معالأسف الآن، اینگونه شبکهها که دعوت به گناه و وسوسه میکنند، فراوان است - حفظ کند و میترسد که این مطالب، او را بیچاره کند. فرمودند: به سخره دیگران کار نداشته باشد. حتّی اگر با تمسخر به او بگویند: تو هنوز این را داری؟! این برای عهد دقیانوس است! و ... . حضرتشان میفرمایند: نکند سخره دیگران، عامل شود که روح و جسمت را در اختیار وساوس قرار دهی و بعد گرفتار شوی، مراقبه کن.
اگر خودت، خودت را مقیّد نکنی، از موعظهی اولیاء خدا هم اثری نمیبینی!
یکی از آقایان میگفت: ملکی بود که متری صد تومان ارزانتر بود، ولی در آن، آنتنهای ماهوارهای نصب بود که برای کلّ ساختمان جواب میدهد. من ترسیدم یک موقع خودم وسوسه شوم. چون وقتی فیش تلویزیون رو به آن بزنی، دیگر تمام است و متّصل میشوی. برای همین ترسیدم که نتوانم کنترل کنم و این فیش را بزنم. لذا با این که صد تومان ارزانتر بود، نرفتم بخرم. این یعنی مبارزه با وساوس شیطان.
یکی از راههایی که اولیاء خدا برای علاج قطعی در مورد ریشهکن کردن وساوس نفسانی و شیطانی و ورود پیدا نکردن به خطورات نفسانی و شیطانی بیان کردند، این است که انسان، راههای وسوسه را بر روی خودش ببندد. انسان باید خودش، خودش را مقیّد کند و به دیگران کاری نداشته باشد.
لذا این هم یکی از راههایی است که اولیاء خدا فرمودند که تا خودمان، خودمان را مقیّد نکنیم، موعظه هم، ولو موعظهی اولیاء خدا باشد، درون قلب و روحمان، اثر نمیگذارد. البته یک اثر آنی و لحظهای دارد، امّا چون خودمان را مقیّد نکردیم به این که راههای وساوس شیطان را ببندیم، اثر واقعی موعظه را هم نمیبینیم.
بیان کردیم که یکی از آن راهها، ورود به مجالس خوبان عالم است. یکی دیگر انتخاب رفیق نیکو است که دست انسان را بگیرد و انسان را به آن سمت ببرد. یا حتّی همسر خوب که همراه انسان شود و انسان را با خودش، جلو ببرد. طبعاً مکان هم مؤثّر است. شرایط محیطی، زمانی و ...، همه تأثیرگذار است.
امّا آنچه که جدّی اثر دارد، مقیّد کردن خودمان است که راههای نفوذ را ببندیم. آنوقت با پروردگار عالم و وجود مقدّس آقا جانمان، حضرت حجّت(روحی له الفداء) معامله کنیم؛ چون وسوسه، انسان را گرفتار میکند.
وسوسهای که جان یک جوان را گرفت!
مفضّلبنبشیر است که نقل میکند و میگوید: یک وسوسه، جوانی را چنان بیچاره کرد که او، در مسیر رفتن به حجّ، گرفتار شد. مفضّل میگوید: ما به همراه کاروانی با شتر و ... به حجّ میرفتیم، در راه که داشتیم میرفتیم، به قبیلهای از اعراب بادیهنشین رسیدیم. فردی همراه ما بود که تعجّب میکردیم چطور دارد با ما به حجّ میآید، دائم راجع به مطالب دنیوی صحبت میکرد. گاهی به او تذکّر میدادم و میگفتم: اینقدر راجع به امور دنیوی صحبت نکن.
همین که ما از دور، چادرهای سیاه این بادیهنشینها را دیدیم، آن شخص گفت: در اینجا دختری زیباروست که بسیار متخصّص است که اگر مار، کسی را نیش بزند، نیش مار را دربیاورد و او را از هلاکت نجات بدهد. حتّی برخی مخصوصاً کاری میکنند که مار آنها را نیش بزند تا پیش آن دختر بروند و او را ببینند.
همینطور که آن شخص چنین حرفهایی میزد، جوانی هم همراه ما بود که پخته نبود. آن شخص چنان از جمال آن دختر تعریف کرد که این جوان، گرفتار شد.
عزیزان! اثر همنشین اینگونه است. گاهی همنشین من و تو، همین فضای مجازی میشود، گاهی رفیقی است که به جای آن که دهان باز کند و من و تو را با خدا و امام زمان آشتی بدهد و متّصل کند، از این دنیا و مافیها بیرون بکشد، به مقام انسانیّت خودمان آگاه کند، به سمت بندگی خدا و آنجا که پروردگار عالم فرمود: «إنّی جاعل فی الارض خلیفة» ببرد، به من و تو بفهماند که ما «أحسن تقویم» از باب افعل التّفضیل هستیم، ما را به صراط مستقیم هدایت کند و ...؛ معالأسف انسان را به سمت بدیها و پلشتیها دعوت میکند.
مفضّلبنبشیر بیان میکند: آن جوان دید که در اینجا ماری نیست، چوبی را که نوکش، تیز بود، برداشت و مدام با آن به پای خودش زد و خراش زیادی ایجاد کرد. دو نفر از جمله آن شخص که چنین حرفهایی میزد، همراه ما بودند و مدام میخندیدند. من هم در تعجّب بودم و میگفتم: خدایا! ما داریم سفر حجّ میرویم، این چه عملی است که اینها دارند انجام میدهند!
خلاصه رفتند و گفتند: مار این جوان را نیش زده و میخواهد معالجه شود. او را راهنمایی کردند و در چادری بردند. مفضّل میگوید: من همراهشان نبودم، امّا یک موقع دیدم که اینها بیرون آمدند و هر سه وحشتزده هستند. گفتم: چه شده؟ جوان گفت: همانطور که این فرد تعریف میکرد، این دختر بسیار زیبارو و مثل پنجهی آفتاب و ... بود، امّا وقتی به او گفتیم: این نیش مار است، او نگاهی کرد و گفت: این، نیش مار نیست، این، چوبی بوده که آلوده به سمومی از جمله سم مار بوده و دیگر در بدن تو فرو رفته و از من کاری برنمیآید.
مفضّلبن بشیر میگوید: تا شب نرسید که دیدیم بدن او کبود شد و مدام میلرزید و میترسید. صورتش سیاه شد و وضع بدی پیدا کرد، هر چه به آن زن جوان رفتند و بیان کردند که علاجی بیندیشد، گفت: من علاجی بلد نیستم. من فقط میتوانم زهر مار را که نیش زده، بیرون بکشم. این سم اصلاً به خون او ورود پیدا کرده و دیگر کاری از من برنمیآید.
مفضّل میگوید: به شب نکشید که آن جوان، جان داد و من ماندم که خدایا! یک وسوسه با انسان چه میکند!
در اینجا یک وسوسه، جان این جوان را گرفت، امّا گاهی یک وسوسه، روح ایمان را از ما میگیرد. یک وسوسه، ما را به سمتی میبرد که دیگر دین و ایمانمان و عاقبت به خیریمان را از دست میدهیم.
برای علاج وسوسه، تمامی راههای نفوذ وساوس را ببندید
لذا اولیاء خدا، اوّلین راه، برای علاج وسوسه را بستن راههای وساوس بیان فرمودند. دوم هم این که انسان، جدّی باشد، عزمش را جزم کند (در مباحثی که قبلها در مورد خطورات داشتیم، بیان کردیم که بعد از عزم، جزم است)، جلو برود، باور کند که باید با این نفس دون، مبارزه کند و راه را برای نفوذش ببندد.
لذا هر چه راه نفوذ است، باید بسته شود، گاهی یک لباس فاخر است، گاهی اظهار فضل است و خیلی از موارد دیگر که انسان را وسوسه میکند. گاهی یک خانه است. همانطور که بیان کردم، آن برادر عزیز خودش گفت: من دیدم نمیتوانم کنترل کنم، لذا با این که متری صد تومان ارزانتر بود، آن ملک را نگرفتم. اگر کسی اینطور باشد، باید به او بارکالله و آفرین گفت.
چون گاهی شیطان، یک چیزی را جلوی راه انسان قرار میدهد و به صورت ظاهر انسان میبیند که برای او، نفع مادی دارد، امّا بعد که نگاه میکند، میبیند دیگر نه نفع مادی دارد و نه نفع جانی و ایمانی. یعنی نفع مادی را هم به تدریج از تو میگیرند، چون وقتی انسان در چنین مجتمعی قرار بگیرد، شاید دیگر ایمان دخترش از بین برود و یک موقع خدای ناکرده عفّت و آبروی خودش را از دست بدهد، نعوذبالله مانند آنها شود و دیگر هیچ چیز برایش مهم نباشد. این دیگر مردهی متحرّکی است که زنده است، چون دیگر عفّت و غیرت ندارد.
پس باید جلوی هر چه را که باعث نفوذ شیطان و نفس دون میشود، گرفت. گاهی بدگمانی به خلق اینطور میشود که باید جلوی آن را گرفت. اولیاء خدا میفرمایند: کلّاً باید جلوی صفات مذموم و رذایل اخلاقی را بگیرید. تا پیش میآید، نگذارید نفوذ پیدا کند و بگویید: نه.
علاج ظنّ و گمان بد داشتن به دیگران
خدا مرحوم عبّاس قصّاب را رحمت کند، او در صابونپزخانه قصّابی داشت، یک مرتبه ماجرای او را بیان کردم که وقتی فقیری به مغازهاش میآمد و او میدانست که چند وقت است گوشت نخورده، به او میگفت: آقا بیایید گوشتتان را کشیدم و اینجاست. بعد دستش را دراز میکردم و مثلاً انگار پولی گرفته، به ظاهر در دخل میانداخت و گوشت را میداد و میگفت: این هم مابقی پولتان. یعنی علاوه بر این که به او گوشت میداد، پولی هم به او میداد تا اموراتش بچرخد.
مرحوم عبّاس قصّاب میگوید: من جوان بودم، در یک بقّالی که کوچک و تنگ بود، وارد شدم. خانمی بود، بیرون آمدم، دیدم این خانم دو تا جنس میخواهد، مدام باید این بقّال از آن طرف برود و ...، یک لحظه به ذهنم رسید که نعوذبالله میخواهد با آن زن برخوردی داشته باشد.
این، همان ظنّ و گمان بد است که هر جایی شد، انسان باید خودش را تنبیه کند و نگذارد وسوسه بیاید. مرحوم عبّاس قصّاب میگوید: من به نظرم آمد که این بقّال دو مرتبه که رفته جنس را بدهد، مخصوص دارد اینطور میکند که مثلاً نعوذبالله بدنش به بدن نامحرم بخورد. این خانم جنسش را گرفت و رفت، بعد من رفتم و اتّفاقاً همان جنس را میخواستم. دیدم بقّال آمد و مجدّد از همان سمت به من هم داد. بعد جنس دومی را خواستم، دو مرتبه دیدم باز هم از همان سمت رفت. بعد یک لحظه به خودم گفتم: خاک بر سرت، چرا اینطور ظنّ و گمان بد به مردم داری؟!
بعد از آن ماجرا، خدمت آن مرد الهی و عظیمالشّأن، ابوالعرفا آمدم و عرض کردم: آقا! یک خطای ذهنی برای من آمده و من را بیچاره کرده و گرفتار شدم.
آقا فرمودند: برای این که این را درمان کنی، برو و سریع علاجش کن.
گفتم: آقا! چگونه؟
فرمودند: برو و به او خدمت کن.
گفتم: آن که کارگر نمیخواهد، بعد هم کار من چیز دیگری است و ... .
فرمودند: خدمت به این نیست که حتماً به مغازهی او بروی و کار کنی.
گفتم: پس چیست؟
فرمودند: خدمت به این است که هر کسی که آمد، تو او را معرّفی کن و بگو: برو از فلانی جنس بگیر. بعد هم فرموده بودند: من میدانم که بقّالی این فرد کوچک است و خیلی سراغ او نمیروند و جنس خاصّی هم ندارد. تو برو و برای او تبلیغ کن. بعد هم هر جا او را دیدی، دو دستت را بر روی سینهات بگذار، احترام کن و به او سلام کن. در مقابل او، اینگونه ادب کن. بعد هم هر موقعی یک جایی چنین صحنههایی دیدی، قبل از این که بخواهد چیزی به ذهنت خطور کند، سریع استغفار کن و بگو: استغفرالله ربّی و اسئله التّوبه، از خدا مسئلت توبه دارم که اینطور برایت نشود.
راههای علاج وسوسهها، در دستورالعملهای اولیاء خدا
1. بستن راههای نفوذ وسوسه
پس راههای ورود وسوسه را باید ببنیدیم و این اوّلین راه علاج است.
2. انجام دادن ضدّ وساوس و صفات مذموم؛ یعنی مقیّد نمودن خود به انجام فضائل
دومین مطلب که اولیاء خدا در مورد این وساوس بیان میفرمایند، این است که انسان، ضدّ آنها را انجام بدهد. دل، قلب و روحش را به ضدّ آنها آباد کند.
اگر یک موقع خدای ناکرده، نسبت به کسی حسادت کرد، برود و خدمت او را کند تا حسادت کند. دلش را به صفات شریف، اخلاق ممدوحه و ... آباد کند. این قلب باید آباد شود.
دیدید میگویند: اگر میخواهید بیابانزدایی کنید و جلوی گرد و غبار را بگیرید، یک راهش این است که درختچههایی بکاریم تا این گرد و غبار و شنها حرکت نکند. راه علاج وسوسهها و صفات مذموم، آباد کردن قلب به میوهی فضائل است. راهش این است که خودمان را مقیّد کنیم به این که کار خوب انجام بدهیم.
من، فردی را میشناسم که به خانوادهی خود گفته: در ماه، سه هفته برای شما هستم و هر جایی که شما بگویید، میآیم، امّا یک هفته هم برای خودم باشد، در این یک هفته، گاهی به مراکزی میرود و از افرادی که معلول جسمی و عقب افتاده ذهنی هستند، مراقبت میکند، بدن آنها را میشوید، رختهایشان را میشوید و ... . گاهی به بیمارستانها میرود و میپرسد اینجا کسی هست که فردی به دیدن او نیاید، غریب باشد و از شهرستان آمده باشد؟ (خیلی جالب است که وقتی انسان میخواهد کار نیکی انجام دهد، خدا هم او را یاری میکند) وقتی کسی را به او معرّفی میکنند، به سراغ او میرود و به کارهای او رسیدگی میکند. لذا در ساعات ملاقات، مدام از این طرف به آن طرف میرود و به این افراد سر میزند و میوه و شیرینی برایشان میبرد و در کنارشان مینشیند. اوایل هم برخی از آن افراد از سلام و علیک گرم کردن ایشان، تعجّب میکنند و میگویند: ببخشید ما شما را نمیشناسیم، از آشنایان و بستگان ما هستید؟!
لذا اگر انسان، خودش را مقیّد به اخلاق ممدوحه و فضایل کند، خدای متعال اینطور عنایت میکند. خودش میفرمود: خدا گواه است از موقعی که من، این کارها را انجام میدهم، قلبم آرام است و ندیدم وسوسهای بخواهد به سمت من بیاید.
بعد یک موقعی به ایشان گفتم: خوب است که چند نفری با هم بروند، مطلبی گفت که من طلبه را تکان داد. گفت: نه، اگر انسان تنها برود، هیچ کس نیست، هیچ کس نمیداند و متوجّه نیست. البته این هم که برای من گفت، به دلایلی بود که مشکلی داشت و میخواست حل شود، نه این که قصدش این باشد که برای من تعریف کند. ولی جمله خوبی گفت، این که اگر انسان تنها برود، دیگر اینطور نیست که جلوی او، یک مقدار بهتر عمل کند و ... .
اگر انسان، خودش را مقیّد به اعمال الهی و فضائل اخلاقی کند، پروردگار عالم به او عنایت میکند، شیطان وحشت میکند و ناراحت میشود.
یک مرتبه من از او سؤال کردم: آیا شده بروید و بگویند: کسی نیست؟ گفت: بله، (این که شیطان ملعون، برخی مواقع نمیگذارد، همین است) اتّفاقاً آن اوایل، یک روز رفتم، دیر شده بود، ساعت نه و نیم بود، دیدم گروهی آمده بودند و اینها را حمام بردند و ... . من هر چه گفتم، گفتند: فلانی که کاری نیست، حالا بایست تا کسی را معرّفی کنیم. یک لحظه به ذهنم رسید و گفتم: این، شیطان ملعون است که نمیخواهد تو امروز کار کنی. گفت: به یکی از اینها که تی میکشید، گفتم: خداوکیلی یک مقدار هم بده تا من تی بکشم. همین که تی کشیدم، آرامشی برای من به وجود آمد.
لذا گاهی به ظاهر شیطان، راه فضائل را مسدود میکند. گفت: یک بار دیگر میخواستم بروم، جمعهای بود که بعد از سه جمعهای بود که قول داده بودم با خانواده باشم، گفت: خدا شاهد است هیچ پولی در جیبم نداشتم. حالا این جمعه باید به بیمارستان میرفتم و من هیچ موقع دست خالی نمیرفتم. برای خودم تنظیم کرده بودم که در سال، این ماه را به بیمارستان، ماه دیگر را به ... و ... بروم. این ماه، بیمارستان بود من هیچوقت دستخالی به بیمارستان نمیرفتم و باید چیزی میبردم. امّا هیچ چیزی نداشتم. از در بیرون رفتم و گفتم: خدایا! شیطان میخواهد راه را ببندد و من اگر دست خالی بروم، خجل میشوم. چه کار کنم؟! نزدیکی بیمارستان رفتم، اتّفاقاً یکی از دوستانم را دیدم، گفت: اینجا؟! گفتم: به ملاقات بعضی از دوستان آمدم. گفت: کیست؟ گفتم: شما نمینشناسید. گفت: آقای فلانی دیروز من را دید و گفت: من یک هفته پیش باید به فلانی، وجهی میدادم، امّا او را ندیدم، با او در بیمارستان قرار داشتیم، تو فردا او را میبینی این پول را به او بده. من لبخندی زدم، پرسید: چرا میخندی؟ گفتم: هیچ، بین من و خداست.
یعنی اگر انسان، خودش را مقیّد به فضایل کند، با این که شیطان ملعون میخواهد راه را ببندد، پروردگار عالم خودش عنایت میکند. این یکی از راههاست. مواظبت بر تقوا، مواظبت بر عبادات، این مقیّد کردن خودمان، از راههای علاج وساوس است. به قدری عنایت و لطف میشود که عجیب است.
قبلاً هم بیان کردم که این نماز لیلة الدفن را هر شب، ما بین نماز مغرب و عشاء یا بعد از نماز عشاء بخوانید. بهتر از من میدانید که رکعت اوّل، بعد از حمد، آیة الکرسی و رکعت دوم، بعد از حمد، ده مرتبه سوره قدر خوانده میشود. بعد از نماز هم بگویید: «اللّهمّ و ابعث ثوابها الی قبور المؤمنین و المؤمنات و المسلمین و المسلمات».
وقتی به سلطان العارفین، سلطانآبادی بزرگ گفتند: شما چطور میدانید که چه قسمتهایی از نامه دربسته خط کشیده شده و ...، سه نکته را فرمودند، یکی این بود که فرمودند: من نماز لیلة الدفن را هر شب به نیّت همهی مؤمنین میخوانم.
یکی از آقایان مدّتی به همین نماز، مشغول بود، بعد از مدّتی به واسطه مشغله و کارهای سنگین ترک کرده بود، خودش میگفت: اخلاق من عوض شد. گشتم که ببینم چه کردم (خوب است که اگر انسان اخلاقش عوض میشود و نعوذبالله دارد به رذائلی نزدیک میشود، ببیند علّت چیست) ناگهان یادم آمد که مدّتی است که این نماز را نمیخوانم. گفتم: گور بابای کار و مشغله و ...، حیف است، این نماز نهایتاً ده دقیقه یا یک ربع وقت من را میگیرد، من میخوانم. گفت: از آن به بعد آن آرامش را پیدا کردم.
مقیّد کردن خودمان به فضائل، اهمیّت دارد و این دومین راه معالجهی وساوس است.
3. یاد خدا؛ لسانی و قلبی
سومین موردی که اولیاء خدا فرمودند، کثرت ذکر با دل و زبان است، «ألا بذکر اللّه تطمئن القلوب». با یاد خدا، این قلب در مقام اطمینان و فضائل قرار میگیرد.
من بارها و بارها بیان کردم که هر ساعت مقیّد باشیم و حداقل یک دعای سلامتی برای آقا جان، حضرت حجّت بخوانیم. خود این یاد آقا جان، ذکر حقیقی است. شما با دعای سلامتی، فقط برای سلامتی ایشان دعا نمیکنید، بلکه در حقیقت میخواهید بگویید: آقا جان! من یاد شما هستم، نه این که فقط عبارات این دعا را بخوانم. هر چند خود این عبارات، پر از معنا و محتواست، امّا انسان در حقیقت میخواهد به آقا جان عرضه بدارد: آقا! من هر ساعت یاد وجود مبارک شما هستم. خود این یاد، انسان را در امان از وساوس قرار میدهد.
چه کنیم تا یاد خدا در دلمان قوام یابد؟
یاد خدا، انسان را بیمه میکند. اولیاء خدا فرمودند: ذکر، زبانی و قلبی است و حالاتی برای آن هست، امّا این کثرت ذکر به قدری مهم است که خود قرآن هم در سورهی اعراف فرموده: «إِنَّ الَّذینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُون».
ملّا محسن فیض کاشانی، آن عارف بالله میگوید: اگر میخواهید یاد خدا در دلتان قوام پیدا کند، این آیه را زیاد بخوانید، چون این آیه، شما را دعوت به ذکر خدا میکند.
ذکر و یاد خدا و آقا جان، دلالت بر وجود تقوا در درون شماست
«إِنَّ الَّذینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُون». کسانی که به تحقیق پرهیزگار شدند، هنگامی که گرفتار وسوسههای شیطان شوند، به یاد خدا و پاداش و کیفر او میافتند؛ و در پرتو یاد او، راه حقّ را میبینند و ناگهان بینا میگردند.
اصلاً نشانهی متّقین عالم، همین ذکر دائمی است. البته انسان باید سجدهی شکر کند، نه این که نعوذبالله غرّه رود که معلوم میشود عمل او، بدون تقواست.
لذا از نشانهی متّقین است که یاد خدا زیاد در قلبشان هست، یاد آقا جان زیاد در قلبشان هست، تا ساعت ده میشود یک دعای سلامتی برای آقا جان میخوانند، تا ساعت یازده میشود، یک دعای سلامتی میخوانند و ...، اصلاً ناخودآگاه این بدن تنظیم شده و سر ساعت یادشان میافتد. چون بیان کردم که اوایلش ساعتتان را کوک کنید، تلفن همراهتان را زنگ بگذارید تا فراموش نکنید، امّا بعداً به مرور این بدن خودش عادت میکند و به یاد آقا جان تنظیم میشود. چقدر این بدن طاهر میشود که توانسته اینطور خودش را تنظیم کند. وقتی انسان، اینطور یاد آقا جان باشد، میخواهد بیان کند که خدایا من دائم به یاد حجّتت هستم، لذا باید برای این کار، سجدهی شکر به جا بیاورد. خود این به یاد بودن، دلالت بر تقواست.
لذا این نکته را هم در حاشیه بیان کنم که اگر میخواهید بدانید که آیا از تقوا، چیزی در درونتان وجود دارد یا نه، ببینید یاد خدا و یاد آقا جان درونتان هست یا خیر، آیا زبانتان به ذکر باز میشود یا خیر.
بعضی میگویند: این ذکر زبانی چه فایدهای دارد؟! خدا گواه است اگر تقوا نباشد، گاهی انسان ذکر زبانی هم نمیگوید. من قبلاً هم بیان کردم، اتّفاقاً چند نفر هم تأیید کردند و گفتند: همینطور است. گفتم: دیدید یک موقع انسان در مجلس ختم میرود، امّا یادش میرود که اصلاً برای چه رفته و حتّی یک فاتحه هم نمیخواند. این ذکر زبانی، خودش لطف خداست و آرام آرام باز میکند. بعضیها این ذکر به لبشان هست، دائم صلوات بر محمّد و آل محمّد میفرستند، دارد مطلبی را گوش میدهد، امّا این زبان دائم به ذکر خدا مشغول است، سبحان الله میگوید، استغفرالله میگوید، لا اله الا الله میگوید و ... . امّا گاهی هم یادش میرود.
یاد خدا؛ سبب بصیرت و تن ندادن به گناه است
پروردگار عالم میگوید: «إِنَّ الَّذینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُون»، آنهایی که به حقیقت پرهیزگار هستند، وقتی وسوسهای از شیطان برایشان میآید، اینها خدا را به یاد میآورند.
آقا شیخ رجبعلی خیّاط با یاد خدا بود که بدنش لرزید و از آن خانه بیرون آمد. آنها که تن به گناه ندادند، برای این بود که به یاد خدا افتادند و یاد خدا، چنین خصوصیّتی دارد. همین یاد خدا و ذکر است که باعث بیداری و هشیاری و بصیرت است، لذا میفرماید: در این حال، بینا میشوند و از وسوسهها رهایی پیدا میکنند، فَإِذا هُمْ مُبْصِرُون.
پس یکی از راههایی که عامل میشود از وساوس و خطورات نفسانی و شیطانی، جلوگیری شود، ذکر و یاد خداست.
مراتب ذکر در نزد اولیاء خدا
امّا اولیاء خدا برای ذکر و یاد خدا، چهار مرتبه بیان فرمودند:
1. یکی، همین ذکر زبانی است. همینهایی که بیان فرمودند، استغفار کنیم، لا حول و لا قوّة الا بالله بگوییم و ... . لذا اولیاء خدا که باطن انسان را میبینند، به واسطه برخی از رذائل و مطالب، به یکی میگویند: تو فلان ذکر را زیاد بگو؛ چون به مطلبی گرفتار شده و ... . تا آرام آرام این ذکر به قلب نفوذ پیدا کند و بر روی قلبش اثر بگذارد و حالش متغیّر شود.
2. دوم، ذکر زبانی و قلبی توأمان با هم است. یعنی آنچه که زبانت میگوید، قلبت هم بگوید. یا وقتی قلبت میگوید، زبانت هم بگوید.
اولیاء خدا این مرحله را شرح دادند، یکی از نکاتی که بزرگان ما، از جمله ملّای نراقی، آن عارف بالله و متخلّق به اخلاق الهی فرمودند، این است: وقتی با آن ذکر، انس گرفتی، قلبت هم دائم همان حال را پیدا کند.
یعنی وقتی ذکر صلوات بر محمّد و آل محمّد را گفتی، آنقدر اثرگذار میشود که حبّ پیامبر و آلش در قلبت زیاد میشود. لذا گاهی وقتی اسم آن حضرات میآید، انسان اشک میریزد. وقتی از دشمن آنها چیزی میشنود، عصبانی میشود.
مانند همین مدافعین حرم، چه چیز باعث شده که میروند؟ اصلاً نمیتوانند تحمّل کنند و به قوّه مخیّلهشان خطور نمیکند که روزی بفهمند نعوذبالله تعدّی کردند و این ملاعین میخواهند اوّلین درب ورودی به حرم حضرت زینب کبری را از جا بکنند. میگویند: اجازه نمیدهیم. حالا چه برسد بخواهند به ضریح مقدّس و قبر شریفشان تعدّی کنند. میگویند: ما بمیریم و نباشیم که اینگونه بشود. ما اجازه نمیدهیم به رقیه خاتون جسارتی شود، همین که آن موقع این همه تازیانه خورده، کافی است. حالا دیگر نعوذبالله بخواهند به قبر شریفش تعدّی کنند و بدن را دربیاورند و ... . اجازه نمیدهیم، حاضریم کشته و تکه تکه شویم.
اینها همه اثر ذکر است، ذکر، حبّ میآورد. چرا فرمودند: روز جمعه که افضل اعیاد است، تا میتوانید صلوات بر محمّد و آل محمّد، با و عجّل فرجهم بگویید؟ برای این که با این ذکر، حبّ و عشق آقا در دل انسان زیاد میشود. معلوم است دیگر چنین کسی، با دشمن اهلبیت، دشمن میشود. این، اثر ذکر است.
استغفار که میکنید، استغفر الله ربی و اتوب الیه که میگویید، اینقدر اثر میگذارد که دیگر وقتی میخواهد گناه بیاید، حالت بد میشود، گاهی اصلاً از خودت متنفّر میشوی که چرا فکر گناه را کردم. اینها همه اثر ذکر است که ذکر قلبی و زبانی اینگونه است.
3. ذکر قلبی که در دل، جای گیر و مستولی میشود - این دو ذکر سوم و چهارم را اجمالاً بیان میکنم، امّا مطالب نابی دارد که إنشاءالله به شرط حیات در جلسه آینده بیان خواهم کرد -
4. ذکر چهارم، ذکری است که غوغاست، انسان در آن، ذکرٌ و ذاکرٌ و مذکور میشود و آن، این است: ذکر قلبی که در آن، مذکور یعنی پروردگار عالم و آقا جان، حضرت حجّت در دل باشد و بس. به طوری که حتّی خود ذکر، هنگام ذکر، محو میشود. شما دارید اللّهمّ کن لولیّک میگویید، امّا این ذکر دیگر محو میشود و قلب به خود و به ذکر، توجّه و التفات پیدا نمیکند، بلکه با تمام وجودش، مستغرق در مذکور میشود. غرق در آن میشود. شما دارید اللّهم کن لولیّک الحجّة بن الحسن المهدی میگویید، امّا دیگر غرق در آقا جان میشوید. غرق در معانی این ذکر هم دیگر نیستید، دیگر اصلاً میروی و غرق در او میشوی. این مرتبه هست که تبیین میفرمایند: بالذّات، مطلوب ذکر است و لذّات او، لذّاتی است که اولیاء خدا به تعبیر عامیانه میگویند: حلوای تن تنانی تا نخوری ندانی، تا به ما بفهمانند که چیست. تا انسان به این نرسد، متوجّه نمیشود.
با این مراحل انسان به آنجا میرسد که وقتی یابنالحسن میگوید، دیگر این لفظ یابنالحسن نیست، بلکه خود آقا برایش مجسّم میشود. آقاست که قلبت را تسخیر کرده و در وجود توست. یعنی طوری میشود که آقا را از وجود تو بیرون میآورند و ایشان را در وجود تو میبینند. شیخنا الاعظم، حضرت مفید عزیز، تا میگفت: آقا! مولا! ...، اطرافیان ایشان، از جمله شیخ الطائفه، شیخ طوسی؛ سیّد رضی و سیّد مرتضی و دیگران، آقا را در وجود ایشان میدیدند. لذا از آن به بعد وقتی کسی شیخنا الاعظم را میبیند، مدام یاد آقا میافتد. این ذکر میشود.
معلوم است که این ذکر دیگر انسان را مصون میکند و علاج همهی وساوس میشود.
آقایی که در عشقبازی، نمونه ندارد و بینظیر است
«السّلام علیک یا مولای یا بقیّة اللّه»
ساعت ده شد، با هم یک دعای سلامتی بخوانیم، البته من نمیخواهم شما را اذیّت کنم، چون قبلاً هم بیان کردم که قبل از خواب، دقایقی با آقا جان حرف بزنید، حالا هم نمیخواهم مدام اضافه کنم، امّا اگر توانستید، دعای اللّهمّ عرّفنی نفسک را هم همراه دعای سلامتی هر ساعت بخوانید: « اللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسَکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَکَ لَمْ اَعْرِف نَبِیَّکَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَکَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَکَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَکَ ضَلَلْتُ عَنْ دینى »، «اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن ، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ ، فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً ، حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فیها طَویلاً».
اللَّهُمَّ أَرِنِی الطَّلْعَةَ الرَّشِیدَةَ وَ الْغُرَّةَ الْحَمِیدَةَ وَ اکْحُلْ نَاظِرِی بِنَظْرَةٍ مِنِّی إِلَیْهِ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ وَ اسْلُکْ بِی مَحَجَّتَهُ وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ وَ اشْدُدْ أَزْرَهُ وَ اعْمُرِ اللَّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ وَ أَحْیِ بِهِ عِبَادَکَ، أحینا به .
«السّلام علیک یا مولای یا بقیّة اللّه»
آقا! خجلم، با کدام زبان، تو را بخوانم؟! آقا! قلبم، همه جاست، غیر از سمت شما. آقا جان! دست ما را هم بگیر، عنایت کن. آقا! دنیا و جلوات آن را برای ما بیرنگ نشان بده، رنگ و عشق حقیقی تویی.
من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم
آقا! به جان مادرت نرجس خاتون دست ما را هم بگیر.
عزیزدلم! در راه رسیدن به آقا، آقا جان نگاه نمیکند که سوادت چیست، شغلت چیست، سنّت چقدر است، البته اینجا یک توقّف و سکتی دارد و آن، این است که فرمودند: من جوانها را بیشتر دوست دارم. جوانهای عزیز، آقا، عاشق شماست. کار ندارد زبانت چیست.کار ندارد موقعیّت اجتماعی تو چیست. فقط آقا نگاه میکند ببیند چقدر او را دوست داری و مطیع او هستی. آنوقت ببین آقا چقدر تو را دوست دارد و چه میکند. آقایی است که در عشقبازی نمونه ندارد. آقایی است که در مودّت و محبّت نمونه ندارد. آقایی است که در رسیدگی به محبّین و دوستانش، نمونه ندارد. بینظیر است. حجّت خداست و باید در همه چیز بینظیر باشد. در جمالش، بینظیر است، در کمالش، بینظیر است، در عنایتش بینظیر است.
آقا جان! دست ما را هم بگیر. آقا! من بدم، من گرفتارم، من بیچارهام، من گناهکارم، دست من را بگیر، ای ذکر خدا! یا ذاکر و مذکور. قربانت بروم. آقا! دیگر خودت میدانی، جان مادرت نرجس خاتون، آقا! من دیگر جان عمّه جانت قسم نمیخورم، جان این مدافعین حرم عمّه جانت.
«السّلام علیک یا مولای یا بقیّة اللّه»
«یا وَصِىَّ الْحَسَنِ وَالْخَلَفَ الْحُجَّهَ اَیُّهَا الْقَائِمُ الْمُنْتَظَرُ الْمَهْدِىُّ یَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ یَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ یَا سَیِّدَنَا وَ مَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِکَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاکَ بَیْنَ یَدَیْ حَاجَاتِنَا یَاوَجیهاً عِنْدَ اللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَاللّه»