بسمه تعالی
سیصد و شصت و هشتمین جلسه درس اخلاق حضرت آیتالله قرهی(مدّ ظلّه العالی)
با موضوع : خطورات و مراقبهی تفکّر
(ای انسان! بدان که اگر انسان حقیقی باشی، همهی عالم در وجود توست!)
(29/10/95)
در محل مهدیه القائم المنتظر(عج) برگزار شد.
در مرقومه ذیل مشروح بیانات نورانی معظّمٌ له، برای علاقمندان به رشته تحریر در آمده است:
بزرگترین حجّت خدا بر خلقش
پروردگار عالم، وقتی میخواهد به انسان، تذکّر دهد که تو کیستی، مقام و منزلت تو چیست و ...، با بحث تفکّر تبیین میکند و میفرماید: «أَ فَلا تَتَفَکَّرُون». پروردگارعالم به واسطهی این آیات، دائم انسان را هم به معرفت نفس خودش و هم معرفت الله تبارک و تعالی دعوت میکند. مثل این که فرمود: «إِنَّ فی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ لَآیاتٍ لِأُولِی الْأَلْباب»، «أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا فی أَنْفُسِهِمْ ما خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّى...». خداوند حتّی در معرّفی اهل ایمان و انسانهای حقیقی میفرماید: «الَّذینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرُونَ فی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ...». لذا در تمام این آیات عنوان تفکّر آورده شده است.
در شرح الاسماء الحسنی به نقل از إبنأبیجمهور و همچنین تفسیر صافی، ذیل آیهی شریفهی «ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فیهِ هُدىً لِلْمُتَّقین»، روایتی از امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام)، آورده شده که گرچه بعضاً بیان کردند که سند آن ضعیف است، امّا انصافاً پرمحتواست و نوع تبیین آن، مباحث رجالی و درایهای را پوشش میدهد و میتواند خود، سند باشد. فرمودند: «الصورَةُ الإنْسَانِیَّةُ هِیَ أکْبَرُ حُجَجِ اللّه عَلى خَلْقِهِ وَ هِیَ الکِتابُ الَّذی کَتَبَه بِیَدِهِ وَ هِیَ الهَیْکَلُ الّذی بَناهُ بِحِکْمَتِهِ وَ هِیَ مَجْمُوعُ صُوَرِ العَالَمینَ وَ هِیَ المُخْتَصَرُ مِنَ العُلُومِ فی اللَّوحِ الْمَحْفُوظِ».
راجع به این روایت شریفه، هم در مباحث عرفان، هم کلام و هم متخلّقین به اخلاق الهی در مباحث اخلاق، صحبت کردند. «الصُورَةُ الإنْسَانِیَّةُ هِیَ أکْبَرُ حُجَجِ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ »، این انسان کیست؟ «هی»به «صورة الانسانیة» (یعنی هم به «صورة» و هم به «الانسانیة») برمیگردد. نمیخواهم در مباحث اخلاق، مطالب علمی بیان کنم، امّا گاهی مجبورم این مباحث ادبیات را بیان کنم؛ چون گاه بعضیها به یکی از این دو قسم ارتباط دادند، امّا حقیقت این است که به جمع آن دو یعنی «الصورة الانسانیة»برمیگردد.
حالا این صورت انسانی چیست؟ آیا همین جسم است؟! اگر بنا بود این جسم باشد، اکبر از آن، وجود ندارد؟! اکبر از این جسم وجود دارد، مانند حیواناتی که قدرت و قوّهی آنها از جسم انسانی خیلی بیشتر است، مثل شیر، فیل و ... که انسان از باب جسمانی، در مقابل آنها اصغر و کوچک است. نفرمودند: «الجسم الانسانیة»، بلکه فرمودند: «الصورة الانسانیة». حقیقت شیء در مباحث فلسفه و عرفان، به «صورت» تبیین میشود. لذا «الصورة الانسانیة» یعنی حقیقت انسانی.
حال، این حقیقت انسانی چیست؟ میفرمایند: «هِیَ أکْبَرُ حُجَجِ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ »، بزرگترین حجّتهای خدا بر خلقش است. پروردگار عالم، حجج، دلایل و براهینی در عالم دارد. از جمله همین سماوات که حجج الهی و آیات است.
حجّت، دو معنا دارد، یک حجّت برای تبیین هدایت برای خود انسان است، این دیگر آسمان، زمین و ... نیست. جنس آن، از جنس انسان است، امّا حال و فعلش، مافوق انسان عادی است. لذا او در مقام عصمت و معصوم است. وقتی معصوم شد، حجّت بر خلق میشود. انبیاء برای خلق و انسانها، حجّت هستند. معصومین(علیهم صلوات المصلّین)، حجّت بر انسانها، موجودات و ... هستند.
شاید اگر «الصُّورَةُ الإنْسَانِیَّةُ» این باشد، منظور خود این معصوم است. لذا حجّت اوّل، حجّت عصمتیّه است.
امّا اگر حجّت را به معنای دوم بگیریم، میتوان گفت: منظور این است که انسان، خودش، بر همهی خلق، حجّت است. حالا بیان خواهیم کرد که چرا این انسان، حجّت است.
انسان، کتابی است که به دست خودش کتابت شده!
در ادامه میفرمایند: «وَ هِیَ الکِتابُ الَّذی کَتَبَه بِیَدِهِ»، صورت انسانی، مانند یک کتاب میماند که این کتاب، به دست خودش نوشته شده است.
یعنی همهی اعمال ما به دست خودمان نوشته میشود. حتّی با این که وقتی به این عالم وارد میشویم، علاوه بر آن جبر أولی که از عالم ذر میآییم، باز هم در یک جبر ثانوی قرار داریم، ولی میتوانیم آن را هم به اختیار تبدیل کنیم. اختیاری که به پدر و مادر داده شده و میتوانند در چگونگی نطفه مؤثّر باشند.
جبر أولی این است که ما نمیدانیم مذّکریم یا مؤنث. خداوند متعال ما را در عالم ذر خلق کرد، ولی در مورد عالم جبر ثانی که میخواهیم به داخل رحم ورود پیدا کنیم و بین اسپرم و تخمک، لقاح صورت بگیرد و انسان به وجود بیاید، روایت شریفه میفرماید: اگر در آن موقع، پدر و مادر به اختیار خود، مراقبت و مواظبت کردند، فرزند سالمی به وجود میآید.
مانند بعضیها که قبل از انعقاد نطفه، چهله و صده و ... میگیرند، دعا میخواندند، دوشنبهها، پنجشنبهها، اوّل، وسط و آخر ماه، روزه میگیرند، روزی یک جزء قرآن میخوانند و صد روز مراقبه ویژه میکنند تا تولیدمثلشان، سرباز امام زمان(روحی له الفداء) باشد. چون نمیخواهند باری به هر جهت بچّهدار شوند، با این که انسان فیذاته عشق به فرزند دارد و پروردگار عالم این محبّت را در دل انسانها قرار داده است. لذا ما هم صدهای را بدین منظور با دعاهای وارده به جوانها میدهیم که إنشاءالله مراقبت داشته باشند و فرزند سالمی به وجود بیاید.
امّا یکی هم نعوذبالله یک شب در حال مستی و کثافتکاری در بستر حرام، انعقاد نطفه میکند. لذا در اینجا هم پروردگار عالم این اختیار را دست خود انسان قرار داده است و هر عقل سلیمی میگوید که این دو نطفه با هم فرق میکنند.
چون یکی در لجنزار گناه و مستی که اصلاً نفهمیده در آغوش کسی رفته، نطفه را منعقد کرده، امّا یکی دیگر صد روز مراقبت کرده، روزه گرفته، تطهیر روح و جسم داشته، چشم و گوش خود را موظبت کرد، غیبت، ترانههای مبتذل و ... نشنید، زبان را مراقبت کرد، غیبت نکرد، دروغ نگفت، لقمهاش را مواظبت کرد که چه لقمهای در خانه میآورد. حتّی آن موقعی که میخواست انعقاد نطفه شود، لقمهای از بزرگان و اهل معنا و آدمهای طاهر گرفت و ارتزاق کرد و به واسطهی آن لقمه، انعقاد نطفه شد و مادر هم در دروان بارداری مواظبت میکند، معلوم است که تبعات پیدا میکند و حال او حال دیگری است.
به هر عقلی سلیمی این مطلب را عرضه بداری، میگوید: این دو باید با هم تفاوت کنند. پس آن کسی که به این دنیا میخواهد بیاید، به حالت جبر میآید، امّا با اختیاری هم که به واسطهی مراقبت پدر و مادر هست، در تطهیری قرار میگیرد و بعد وارد دنیا میشود.
وقتی در علم پزشکی هم بیان میشود که اگر میخواهید فرزند، صورت زیبایی داشته باشد، فلان میوه را بخورید و فلان تغذیه را داشته باشید، مگر میشود در باب روح او، این مراقبات اثر نگذارد؟! لذا نکتهی خیلی مهمّی است که فرمودند: حتّی اگر انسان به نام خدا شروع نکند، احتمال هست که شیطان بیاید. وای به این که نعوذبالله با تصویری در ذهنش همبستر شود. آنها که ماهوارهها و فیلمهای مبتذل را که موجب تخریب روح انسان میبینند و بعد انعقاد نطفه میکنند، مسلماً اثر دارد. امّا آن که در طهارت مطلق، میگوید: خدایا! به من فرزند صالح، سالم و سرباز امام زمان عطا کن؛ خود را موظّف میداند که اعمال و مراقباتی را انجام بدهد.
پس معلوم میشود این که فرمود: «وَ هِیَ الکِتابُ الَّذی کَتَبَه بِیَدِهِ»، یعنی انسان در سرنوشت خود نقش بسزایی دارد. تمام این مطالبی که بیان کردیم، به آن تفکّری که بحثمان است، برمیگردد. مثل این که فکری به ذهن شخص میرسد که من باید قبل از فرزنددار شدن، مراقبت کنم، حتّی اگر خودم خراب شدم، حالا مواظب باشم که حداقل نسل خوبی برجا بگذارم و باقیات الصّالحات برایم باشد. اینها همه از تفکّر است.
لذا فرمود: «وَ هِیَ الکِتابُ الَّذی کَتَبَه بِیَدِهِ»، انسان، خودش این کتاب وجودش را به یدش مینویسد. بیان کردیم که اوّل که باید از عالم ذر بیاییم، جبر است، ولی از آن جبر أولی که بگذریم، حتّی انسان، جبر ثانی را هم میتواند به اختیار تبدیل کند که توضیحاتش را بیان کردیم.
قرارگیری بنای انسان بر حکمت
بعد فرمودند: «وَ هِیَ الهَیْکَلُ الّذی بَناهُ بِحِکْمَتِهِ»، انسان حتّی میتواند آن چهارچوب نظام فکری و جسمی خودش را به حکمتی که در وجودش هست، بنا کند.
ما دو نوع حکمت در مباحث عرفان داریم. یک نوع حکمت، لاجرم باید از ناحیهی حکیم باشد. امّا یک حکمت هم همانطور که در جلسات قبل روایاتی را بیان کردیم، مربوط به وقتی است که اگر انسان به حکمت رسید، حالا به ید خودش باید آن را رشد دهد. «إِنْ لَمْ تَکُنْ حَلِیماً فَتَحَلَّمْ »، اگر بردبار و حلیم هم نیستی، خودت را به حلم و بردباری بزن، چون فرمودند: «فَإِنَّهُ قَلَّ مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ إِلَّا أَوْشَکَ أَنْ یَکُونَ مِنْهُم»؛ چون هیچ کسی نیست که خودش را شبیه گروهی کند إلّا به این که یکی از آنان میشود.
لذا این که اولیاء خدا و اعاظم میفرمایند: انسان لباس اهل غیر اسلام را نپوشد، یک دلیلش همین است که همان تشبّه به آنها، انسان را آرام آرام به سمت آنها میبرد. در مثال مناقشه نیست - باید اینها را بیان کنیم تا هوشیاری و مراقبه به وجود بیاید - گاهی برخی عطرها و ادکلنهایی میزنند که شهوت خودش و طرف مقابلش را مضاعف کند. اینها حال انسان را تغییر میدهد و به آن سمت میبرد. معلوم است گناه است دیگر، اینها هم از سمت آنها میآید.
لذا فرمودند: تشبّه به گروهی، سبب میشود یکی از آنان شوی. اگر حال شما، حال اولیاء شد، تغییر پیدا میکنی. حتّی کسانی که به خاطر مسائل امنیّتی و اطّلاعاتی مجبور هستند که به چهره خاصّی باشند، نسخه دارند که باید چه کنند تا یک موقعی خدای ناکرده تشبّه به حال دیگران، آنها را با خودش نبرد. چون گاهی انسان میرود و غرق میشود.
لذا امیرالمؤمنین میفرمایند: «إِنْ لَمْ تَکُنْ حَلِیماً فَتَحَلَّمْ »، حتّی اگر حلیم هم نیستید، خودتان را به حلم بزنید، «فَإِنَّهُ قَلَّ مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ إِلَّا أَوْشَکَ أَنْ یَکُونَ مِنْهُم»؛ چون هیچ کسی نیست که خودش را شبیه گروهی کند إلّا به این که یکی از آنان میشود. تشبّه، چنین حالی دارد و اثر میگذارد.
لذا در اینجا هم که فرمودند: «وَ هِیَ الهَیْکَلُ الّذی بَناهُ بِحِکْمَتِهِ»، منظور آن حکمت دوم است. چون همانطور که بیان کردیم، حکمت اوّل در بیرون است که انسان باید از حکیم، آن را اخذ کند. امّا حکمت دوم، یعنی آنچه در درون خودت هست.
چون فطرت انسان، الهی است، ذوالجلال و الاکرام، حکمتی در درون او قرار داده است و اگر بتواند این را نظام فکری خودش را طبق آن قرار دهد، موفّق خواهد بود.
«هیکل» یعنی شاخصهی وجودی انسان که گاه از باب جسم است که ما معمولاً در تعریف جسم به کار میبریم. امّا اصل هیکل باید در باب تعریف روح و حال انسان باشد. یعنی آنچه که حقیقت و جوهرهی انسانی است.
همان روحی که «نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی» فرمود و با این مطلب، به انسان، مقام و اعتلایی فوق مقامها و اعتلاها داده شد. همان که با «لام» و «قد» تحقیقیّه فرمود: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فی أَحْسَنِ تَقْویم». به صراحت آیات و روایات شریفه، درست است که پروردگار عالم، قادر متعال است، امّا «أحسن» را فقط در انسان قرار داد و در چیز دیگری قرار ندارد. به تعبیری فرمود: آن أحسنی که میخواهیم، این است. حالا اگر انسان، این را بفهمد و انسان بما هو انسان شود. انسانی که بتواند همهی عالم را به ید خودش بچرخاند. انسانی که فرمود: بالنّهایه خلیفةالله میشود.
در باب معرفت النّفس، حال آخری انسان، فانی فی الله است. فانی فی الله شدن، اینطور نیست که تصوّر کنیم در عالم اخری است. فانی فی الله، این است که همهی اعمال صادرهی از او، اعمال الهی است. شاید بعضی این بحث وحدت وجود را متوجّه نشوند و إنقلت و ایراد بگیرند، امّا یعنی آنچه انجام میدهد، همه، خدایی است.
امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام)، یدالله، عین الله، اذن الله است. البته نه این که وقتی میگوییم عین الله، یعنی خدا نعوذبالله جسم است. این را که میدانیم، لذا فرمودند: اصلاً ورود به ذات خدا محال است. ما هم بیان کردیم در مورد اسماء و صفات خدا هم همینطور است. صفات و اسمائی که برای حضرت حقّ بیان میشود، نازله است و حقیقتش نیست. امّا این که میگویند: عین الله، ید الله، اذن الله؛ یعنی اگر شما میخواهید خدا را بفهمید، ببینید آنچه که از ناحیه مولانا امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) و در زمان ما از ناحیهی مولایمان، حضرت حجّت(روحی له الفداء) صادر میشود، چگونه است. این گاهی در درون انسان هست که باید مراقبه کند.
مجموع صور عالمین در انسان!
حضرت در ادامه مطلب بالاتری فرمودند، فرمودند: «وَ هِیَ مَجْمُوعُ صُوَرِ العَالَمینَ»، او مجموع همه صورتهای عالم است. اگر انسان، انسان شد - که این، در بستر اخلاق است - و مواظب و مراقب بود، جدّی هر آنچه هست، در اوست. حالش به جاهایی میرسد که درنده هم پیش او میآید، کاری با او ندارد!
یک مرتبه یک عدّهاز آقایان به همراه آیتالله العظمی بهاءالدّینی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) به باغی رفتند که در بیابانی بود. غروب که شد، گفتند: آقا! اینجا پلنگ میآید و شب نمیشود اینجا بمانیم. آقا فرمودند: من هوای اینجا را دوست دارم، میمانم. همه آقا را ترک کردند و هیچ کس پیش ایشان نمانده بود.
بعدها ایشان فرموده بودند: من آن شب مشغول بودم، دیدم آن پلنگ آمد. تا نزدیک این زیراندازی هم که پهن کردیم، آمد، ولی برگشت. بعد هم مشخّصاتی از آن پلنگ داده بودند. آن فردی که آن پلنگ را دیده بود که دوستش را خورده و او فرار کرده بود، تصدیق کرد که همان پلنگ بوده است!
حالا این مطالب برای بعضیها غیرقابل باور است. تا وقتی کسی به آن حالات نرسیده، همین است. ما به آن مقامات نرسیدیم و انسانیّت را فقط در این میبینیم که بخوریم و بیاشامیم و تولید نسل بیهدفی داشته باشیم و بعد هم ثروتاندوزی کنیم «الَّذی جَمَعَ مالاً وَ عَدَّدَه» و قدرتطلبی و ریاستطلبی داشته باشیم. فکر هم میکنیم که هر کسی، ریاست، قدرت، پول و ... بیشتری داشت، دنیای بیشتری دارد، پس عزّت بیشتری دارد و انسانیّت خودمان را در این میبینیم، حالا اگر آخر عمری، کسی کار خیری هم انجام دهد یا خیر، در آخر هم که بمیرد. بعد از مدّتی هم که از اذهان پاک میشود، من مات، مات، آن که مرد، مرد.
معلوم است دیگر باورمان نمیشود که این مقامات انسانی هست. چون از بس عادت کردیم، چشم باز کردیم، اینها را دیدیم. دیگر اگر بگویند: کسی فلان مطلب را انجام میدهد، برایمان غیرقابل باور است.
خدا حاج آقای دولابی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را رحمت کند. ایشان میفرمودند: کسی به آقای انصاری همدانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) گفت: آقا! مکاشفات و مطالبی که دارید، عجیب است. آقا فرموده بودند: کار شما عجیب است، کار من عجیب نیست. کار من انسانی است. کار شما عجیب است که هنوز به مقام انسانی نرسیدید و انسان نشدید. انسان اگر انسان باشد، باید این کارها را انجام دهد، اینها که چیزی نیست.
حاج آقای دولابی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند: ما تعجّب کردیم که آقا اینگونه بیان فرمودند. بعد فهمیدیم چون اواخر عمرشان بود، بیان کردند و إلّا این را هم نمیگفتند.
لذا عبد الهی چنین مطالبی برایش هیچ است و اصلاً نگاهی به اینها ندارد. بارها بیان کردم که حتّی اولیاء خدا میترسند و گریه و زاری میکنند که خدا نکند اینها شیرینیجات بین راه است تا من به اینها مشغول شوم و اصل را فراموش کنم.
ما دنیا آمدیم، چه دیدیم؟! چه زمانی دیدیم که در جامعهمان چنان مطالبی باشد؟! بیرون آمدیم، هر کسی تا غروب و ... به شغلی مشغول است، بعد در خانه میآییم، چیزی میخوریم و چیزی میبینیم و میخوابیم. همه کارهایمان طبق عادت همین است. بزرگ میشویم، ازدواجی هست و مرگی هم میبینیم که یک عدّه از دنیا رفتند و همین. تمام انسانیّت را در این سیر زندگی عادی خلاصه کردیم.
لذا وقتی بشنویم فلان عالم و عارف، کاری انجام میدهد، تعجّب میکنیم. عارف یعنی کسی که معرفت به خدا پیدا کرد و کسی هم معرفت به خدا پیدا نمیکند إلّا به این که اوّل معرفت به نفس خودش پیدا کند. وقتی اعمالی را که اینها انجام میدهند، میشنویم، تعجّب میکنیم، شاید بعضیها منکر هم بشوند. حقّ هم دارند، چون باور وجودی آنها روی یک چیزهای دیگری بنا شده است. وقتی باور وجود انسانی روی مطالب دیگری بنا شده باشد، معلوم است تمام جورچین ذهنی او، بناست به هم بخورد و همه چیز بناست از بین برود. لذا نمیتواند تحمّل کند که آنها از بین برود، اصل را انکار میکند و میگوید: چنین چیزهایی محال است.
گرچه بیان کردم اولیاء خدا دنبال این مطالب نیستند، آنها دنبال انسانیّت هستند. امّا وقتی از آنها سؤال میکنند که کارهایی که انجام میدهید، عجیب است! میگویند: اینها چیزهایی عجیبی نیست، ما باید انسان باشیم، انسان میتواند عالم را به تسخیر خود درآورد، «وَ هِیَ مَجْمُوعُ صُوَرِ العَالَمینَ». تمام صور عالمین در او جمع شده است.
لذا اولیاء خدا میترسند بعضی از نکات را بیان کنند و آنها را تکفیر کنند و مشرک بپندارند. چون ذهن بندهی کوچکترین نمیکشد. ما در انسانیّت ورود پیدا نکردیم و در ظواهر جسمانی ورود پیدا کردیم. فقط جسم شدیم، حالمان، حال جسمانی است. لذا دنبال منافع هستیم، از باب این که منافع را برای راحتی جسم خودمان میخواهیم. حتّی راحتی روح هم نمیخواهیم.
اولیاء خدا شقوق آن را بیان کردند که نفس چیست و آیا جمع بین جان و روح است و ... . ادراک نسبت به آنها ضعیف میشود و انسان مطالب را متوجّه نمیشود. این که مولیالموالی(علیه الصّلوة و السّلام) میفرمایند: «وَ هِیَ مَجْمُوعُ صُوَرِ العَالَمینَ»؛ یعنی انسان بما هو انسان، انسان حقیقی باید اینگونه باشد.
نفخهی روح حضرت حقّ و مختصر از لوح محفوظ
در ادامه هم فرمودند: «وَ هِیَ المُخْتَصَرُ مِنَ العُلُومِ فی اللَّوحِ الْمَحْفُوظِ»، این که چرا «مختصر» فرمودند، خودش مطلبی دارد. چون نفخهی روح حضرت حقّ است و فرمود: «نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی».
حتّی این را هم به شما بگویم: به قول علّامه ذوالفنون، مولانا العارف، علّامه حسنزاده آملی(ادام اللّه ظلّه الوارف) - که خداوند إنشاءالله شفای عاجل و کامل به ایشان مرحمت فرماید - اگر ذوالجلال و الاکرام، خود به صراحت در قرآن کریم و مجید الهیاش «نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی» را بیان نکرده بود، انبیاء عظام هم جرأت نمیکردند بگویند: ما از روح او هستیم، ولو نفخهاش! - قبل از ایشان، ما از ابوالعرفا، آیتالله العظمی ادیب(روحی له الفداء و سلام اللّه علیه) هم این مطلب را شنیده بودیم که معلوم است عرفا یک مطلب دارند -
لذا حتّی انبیاء هم جرأت بیان این مطلب را نداشتند، چه برسد عرفا بخواهند این مطلب را بگویند. هر چند بیان کردیم که عرفا هم مطلبی از خود ندارند و هر چه بیان میفرمایند از باب اتّصال بیان میکنند.
این روایت، روایت عجیبی است. تازه من دارم ترجمان آن را میگویم و مختصری راجع به ترجمهی آن صحبت میکنم. شرح نمیدهیم، نه بلدیم، نه جرأت داریم بیان کنیم. آنچه اولیاء بیان فرمودند، بیان میکنیم. هر چند امروزه نمیتوانیم فرمایشات آنها را هم به طور کامل بیان کنیم. اینقدر وضع، خراب است و ما در جسم گیر هستیم.
اگر شمّهای در مطالب انسانی خودمان، تأمّل و تفکّر کردیم، با مطالب الهی، آشنا بودیم، غور کرده بودیم، از این جسم بیرون آمده بودیم، دائم به فکر خوردن و خوابیدن و آشامیدن نبودیم - به قول مرحوم ابوی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، به جای این که در سجده بگوییم: سبحان ربی الاعلی و بحمده، میگوییم: سبحان ربی الاعلی و به من ده - و مدام به فکر خودمان نبودیم و به آن مقام حمودیّت رسیده بودیم، وضعمان، اینگونه نبود. اگر انسان به آن مقام انسانیّت رسید، تازه آن مقام خضوع و خشوع و تسبیح و تقدیس الهی را درک میکند.
«یُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْض»، آنچه در آسمان و زمین هستند، خدا را تسبیح میکنند، منتها تسبیح انسان، تسبیح دیگری است، مافوق آنهاست و باید با تسبیح آنها فرق کند. امّا آیتالله العظمی مرعشی نجفی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمودند: ما میترسیم حتّی آن تسبیح اوّلیّهای را که سماوات و ارض دارند، بیان نکنیم - حرف خیلی سنگینی است. بر روی آن تأمّل کنید - حالا ما میخواهیم ادراک نسبت به مطالب الهی پیدا کنیم؟ محال است. همهی اینها از همان تفکّری که بیان کردیم، به وجود میآید.
«وَ هِیَ المُخْتَصَرُ مِنَ العُلُومِ فی اللَّوحِ الْمَحْفُوظِ»، لوح محفوظی که عندالله تبارک و تعالی از روح حضرت حقّ است و «نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی» فرمود. این، خیلی نیاز به توضیحات دارد و ادراک امثال من نسبت به این مطالب، محال است.
انسان و مقام شاهد
در ادامه میفرمایند: «وَ هِیَ شَاهِدَةُ عَلَی کُلِّ غَائِب»، اگر انسان، همان صورت انسانی حقیقی شد - این «هی» همان حقیقت و صورت انسانی است - شاهد بر هر غائبی میشود. حال، تو خود حدیث مفصّل بخوان از این مجمل.
آقا جانمان، حضرت حجّت(روحی له الفداء)، شاهد است. لذا اصلاً تبیین به شهید، یعنی گواه و شاهد در مطالب خداوند است. امّا انسان برای رسیدن به مقام شاهدی، نباید حتماً خونش را بدهد. مقام شاهدی در بحث اخلاق و رسیدن به آن صورت انسانی است. اگر انسان به آن مقام حقیقی خودش رسید، بیان میفرمایند: «وَ هِیَ شَاهِدَةُ عَلَی کُلِّ غَائِب». دیگر غیبی برای او نیست. غیب برای کسی است که چشم ندارد.
لذا من قبلاً هم بیان کردم که وقتی ما میگوییم امام زمان، غائب است؛ یعنی برای ما غائب است، چون ما چشم نداریم که ایشان را ببینیم. لذا ما غائب هستیم. امّا حضرت که غائب نیست. او، شاهد و ناظر است.
هم درد انسان در خودش است و هم درمان در خودش!
اگر انسان، انسان بما هو انسان و حقیقت انسانی شود، شاهد است. دیگر همه چیز تمام است. کلّ جهان در درون شماست.
امیرالمؤمنین در اشعار خود فرمودند:
دَوَاؤُکَ فِیکَ وَ مَا تَشْعُرُ
وَ دَاؤُکَ مِنْکَ وَ مَا تَنْظُرُ
وَ تزعم أَنَّکَ جِرْمٌ صَغِیرٌ
وَ فِیکَ انْطَوَى الْعَالَمُ الْأَکْبَرُ
وَ أَنْتَ الْکِتَابُ الْمُبِینُ الَّذِی
بِأَحْرُفِهِ یَظْهَرُ الْمُضْمَر
به ترجمهی تحتاللّفظی آن دقّت کنید - محتوای آن که قیامت است، انسان میماند، اگر من اینطور که تعریف ایشان است، هستم، پس چرا این نیستم! - : ای انسان! داروی تو درون وجودت هست.
از کجا میخواهی دارویت را بیاوری؟ این حکمت تو هستی. این وصل تو هستی. این حال تو هستی. اگر بفهمی. این تویی که همهی عالم در وجود توست. در حالی که تو نمیدانی و دردت هم از خودت هست.
اتّفاقاً دردت هم از بیرون نیست. مگر نفرمودند: « أَعْدَى عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْک»، درد، این نفس امّاره است. دَوَاؤُکَ فِیکَ وَ مَا تَشْعُرُ/ وَ دَاؤُکَ مِنْکَ وَ مَا تَنْظُرُ، دوایت از خودت هست، درد و مریضی تو هم از خودت هست، امّا تو نگاه نمیکنی.
چرا اولیاء خدا شیطان را ضربه فنی کردند؟
شیطان زرنگ است، میدانید هنر او چیست؟ اگر این را میفهمیدیم، شیطان را بر زمین میزدیم. چرا اولیاء خدا شیطان را ضربه فنی کردند؟ برای این که آنها فهمیدند شیطان، خیلی موذی، زرنگ و زیرک و مکّار است، آمده و دارد از درون خود من، بهرهبرداری میکند. پروردگار عالم فرمود: تو بر اینها سلطان نیستی و تسلّط نداری «إِنَّ عِبادی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطان»، ما خودمان اجازه دادیم و در را به روی شیطان رجیم باز کردیم که این هم، کار نفس امّاره است.
اگر توانستیم بر نفس امّاره تسلّط پیدا کنیم، یقین بدانید که شیطان، کت بسته است و هیچ کاری از اوبرنمیآید. دَاؤُکَ مِنْکَ وَ مَا تَنْظُرُ، آیا نگاه میکنی و میفهمی که این درد هم از درون خودت است؟! تو دنبال عامل از بیرون میگردی، در حالی که عامل بیرونی ندارد.
اصلاً میدانید مریضیها از بیرون نیست. مثلاً وقتی سرما میخوریم، از بیرون نیست، چون ما در درون ضعیف هستیم، مریض میشویم و إلّا در عالم، همه چیز موجود است، میکروب در تابستان، زمستان و همیشه هست. چون از درون ضعیف هستیم، تسلّط مییابد. امّا اگر قوی بودیم، پادزهرها کار خودش را میکرد، سموم را دفع میکرد و اجازه نمیداد.
لذا حضرت هم میفرمایند: درد در درون خودت هست.
این انسان کیست که خودش متوجّه نیست کیست؟!
بعد میفرمایند: آیا گمان میکنی که تو همان موجود کوچک هستی؟! وَ فِیکَ انْطَوَى الْعَالَمُ الْأَکْبَرُ، دنیای بزرگی در تو نهفته شده است. اصلاً تمام عالم در درون توست.
بعد میفرمایند: وَ أَنْتَ الْکِتَابُ الْمُبِینُ الَّذِی بِأَحْرُفِهِ یَظْهَرُ الْمُضْمَر، ای انسان! تو آن کتاب مبین و آشکاری هستی که با حروفش، هر پنهانی، آشکار میشود.
آیا انسان نتوانست با همین علم ظاهری و سواد، خیلی از مطالب را کشف کند؟! آیا انسان نتوانست بر آهن مسلّط شود؟! آیا نتوانست با ساخت موتورها و سوخت آنچنانی، این آهن را به آسمانها ببرد و دهها نفر انسان هم بر روی آن بنشینند و حرکت کند؟! این، در درون تو بود، از بیرون نبود. اینطور نبود که یکباره چشم باز کنیم و ببینیم یک هواپیما از بیرون آمد و نشست و ... . هواپیما را انسان ساخت. در درون تو بود. این که به وسیله روشنایی گرفتن از برق، شب را روز کردیم، این چیست؟ در درون تو بود.
البته از مسائلی که برای ما محسوس و ملموس است، بیان میکنم. چون ما که نمیتوانیم آن مطالب معنوی را بگوییم. برای این که ما نمیبینیم. ای کاش همه طوری میشدیم که اصلاً نیاز نبود این مطالب مادی را بگوییم و آن مطالب معنوی را بیان میکردیم. مثلاً بگوییم: آیا تو نیستی که وقتی اشاره میکنی، میتوانی کالنبی، شقّ القمر کنی؟! آیا تو نیستی که عالم را میبینی و میشماری؟! آیا تو نیستی که وقتی یک خط از صحیفهی فاطمیّه را نشان تو میدهند، تمام عالم را تا انتها میبینی که چه اتّفاقاتی بناست بیافتد و چه میشود؟! آیا تو نیستی که میتوانی در آن حوادث تأثیرگذار باشی و به شکلهای مختلف آنها را رقم بزنی؟! خدا میفرماید: ای انسان! من این قدرت را به تو دادم و حتّی اجازه میدهم این اوراق را تعویض کنی.
این که میگویند: بداء حاصل شد، این که میگویند برای تعجیل دعا کنید، یعنی چه؟ اگر همان است که حضرت حقّ میفرمایند، پس بداء و تعجیل معنا ندارد. اگر من و تو برای تعجیل دعا کنیم، امّا قرار باشد در همان ساعتی که حضرت حقّ فرموده، بیاید، دیگر دعای ما معنا ندارد. امّا به من و شما گفتند: دعا کنید برای تعجیل ظهور، پس معلوم است که انسان میتواند آن را هم که مقدّر شده، تغییر دهد. لذا انسان حتّی مقدّر الهی را هم میتواند با دعایش تغییر دهد، یا خدای ناکرده عملی صورت دهد و بداء به وجود آید. پس همه چیز به دست توست. خدا در دست تو قرار داده است. چه غوغایی است! چه محشری است!
این انسان کیست که خودش متوجّه نیست کیست؟! اگر متوجّه میشد که کیست، اجازه نمیداد شیطان بر او مسلّط شود. درد اینجاست که متوجّه نیست که کیست. نفهمیدیم کیستیم.
اشکال اوّلیّه در همین مباحث اخلاقی ما، این است که ما نفهمیدیم که میتوانیم چه کسی باشیم. لذا دیگر نمیآمدیم بگوییم: چرا من دو روز فلان عمل را انجام میدهم و بعد رهایش میکنم و خسته میشوم؟!
میفرمایند: تو اینقدر مهم هستی که میتوانی با حروف این کتاب مبین، هر پنهانی را آشکار کنی. انسان، این است.
البته این بحث، ادامه دارد و تا اینجا مقدّمهی آن را بیان کردیم و میخواستیم ادامهی آن را که در مورد فکر است بیان کنیم که وقت گذشت.
راهی برای انسان شدن
این که من مدام از اتّصال بیان میکنم، رمزگشایی شده، لذا بگویید، ترویج و تبلیغ کنید، هر چه ثواب داشت، برای شما باشد و اگر عقابی داشت برای من، که مسلّماً تمامش ثواب است.
لذا یکی از مواردی که ما به این حال میرسیم، اتّصال است، آن هم حالا که ما نفهمیدیم، حالا که ما از اوّل خلقتمان کارخرابی شده است. پدران و مادرانمان دقّت نکردند، مربّیان خوبی نداشتند، کسی نبود بگوید از روز نخست باید چه کرد، ما هم نتوانستیم خوب تولید کنیم، شما از این به بعد مراقبت کنید سرباز امام زمان و انسان درست کنید. ما شبه انسان هستیم.
حالا که نشده، اگر بخواهیم تازه انسان شویم، یک راهش، اتّصال است. فرمودند: اگر میخواهید حلیم شوید، خودتان را به حلو بردباری بزنید؛ چون هر کس که خودش را به گروهی شبیه کرد، به هر حال یکی از آنان میشود. ما هم باید اتّصال به امام زمان، آن انسان واقعی داشته باشیم.
اتّصال هم اوّل از یاد شروع میشود. اینها رمز است. یعنی اگر یاد کردی، متّصل میشوی. یاد آقا زیاد باشیم. این که میگوییم: هر ساعت یک دعای سلامتی برای آقا بخوانیم، همین است. این یاد و ذکر آقا جان، سبب میشود که به آقا جان اتّصال پیدا کنیم.
اتّصال به امام زمان، همه چیز را درست میکند. انسان را انسان میکند. در این ساعت هم دعای سلامتی حضرت را بخوانیم. من نمیخواهم همه را مقیّد کنم، امّا اگر دلتان خواست، دعای اللهم عرفنی را هم قبل از دعای سلامتی بخوانید که نورٌ علی نور میشود.
اَللَّهُمَّ عَرِّفْنِی نفسک فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی نفسک، لَمْ أَعْرِفْ نَبِیَّکَ، اَللَّهُمَّ عَرِّفْنِی رسولک فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی رسولک،لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَکَ، اللّهمّ عَرِّفْنی حُجَّتَکَ، فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی حُجَّتَکَ، ضَلَلْتُ عَنْ دِینِی
اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ المهدی صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً و تُمَتِّعَهُ طَویلاً
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیّک الفَرَج،اَللّهُمَّ اَرِنِی الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَ الْغُرَّةَ الْحَمِیدَةَ وَ اکْحُلْ ناظِری بِنَظْرَةً مِنّی اِلَیْهِ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، أَحیِنا به بحرمة محمّد و آل محمّد
السّلام علیک یا مولای یا صاحب العصر و الزّمان
آقا! ما مرده متحرکیم، ما را احیا و زنده کن. ما را به مقام انسانیّت برگردان. آقا! طوری شود که از گناه، زشتی و پلیدی بدم بیاید و به شیطان بگویم: دیگر تمام شد، من افسارم را به دست امام زمانم سپردم. آقا جان! کاری کن جرأت کنم بگویم من دیگر امام زمانی شدم. من دیگر سرباز امام زمان شدم و در سپاه ایشان رفتم، دیگر شیطان از تو کاری برنمیآید. اگر اینطور شود، چه میشود؟!
آقا! به جان خودت، به جان مادرت نرجس خاتون، به همهی خوبان عالم، به اجداد طاهرینت قسم، بارها اقرار کردیم و باز هم اقرار میکنیم که خودمان نمیتوانیم، دست ما را بگیر.
یابنالحسن! آقا جان! مرحمت کن، عنایت کن، شما آقایی، ما که آقا نیستیم. آقا باید آقایی کند. ما بندهی ذلیل و حقیر و بیچارهایم و اگر به خودمان رها شویم، سریع در دامن شیطان میرویم. پس خودت کمکمان کن و دستمان را بگیر، به جان مادرت حضرت نرجس خاتون.
آقا جان! این روزها مادرت زهرا در بستر بیماری است، این روزها، روزهای غم است، روزهای اشک امام حسن، امام حسین و عمّه جانت، زینب و ام کلثوم است. به حقّ دعای دل جدّ بزرگوارت امیرالمؤمنین - که این مطالب را میبیند امّا باید صبر کند و حلم به خرج دهد - دست ما را بگیر.
السّلام علیک یا مولای یا بقیة اللّه
«یا وَصِىَّ الْحَسَنِ وَالْخَلَفَ الْحُجَّهَ اَیُّهَا الْقَائِمُ الْمُنْتَظَرُ الْمَهْدِىُّ یَا بْنَ رَسُولِ اللّه یَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ یَا سَیِّدَنَا وَ مَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِکَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاکَ بَیْنَ یَدَیْ حَاجَاتِنَا یَاوَجیهاً عِنْدَ اللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَاللّه»
. باز هم مجبور هستم این مطالب را بیان کنم تا مطلب، قریب به ذهن شود. بیان کردیم که ما باحث اخلاق را از باب علمی و عملی مطرح میکنیم. جورچینی است که باید قطعههای آن را کنار هم قرار دهیم و این پازل تکمیل شود تا انسان به حقیقت معرفت پیدا کند و آنگاه به حقیقت متخلّق شود.
چون اخلاقهایی که زودگذر هست، احساسی است. امّا اخلاقهایی که پایدار میماند، تحقیقی است. البته ناگفته نماند، در حاشیه بیان کنم که گاهی علم به معنی علم نیست و سواد است. لذا بعضیها این مطالب را هم میدانند ولی متخلّق نمیشوند. امّا آن کسی که بالجد دلش بخواهد متخلّق شود، باید مطالب را علمی بداند تا بهتر متخلّق شود.
پس یک زمانی إنقلتی پیش نیاید که شاید یک عدّه مطالب علمی اخلاق را هم بدانند امّا متخلّق نباشند که بیان کردیم: بله، همینطور است، حالا آنها، حال سوادی است.
امّا آنهایی که واقعاً دلشان متخلّق باشند، اگر مبانی علمی آن را هم بدانند و به عرصهی عمل بکشانند، جاودان و همیشگی میماند و در درون انسان، دائمی است. ولی آنهایی که بدون علم باشد، گاهی با شنیدن و یا مطالعهی مطالبی از اولیاء خدا - که خیلی هم خوب است که انسان حالات اولیاء خدا را مطالعه کند - از باب احساسی چند روزی کاری را انجام میدهند، ولی دوامی ندارد.
بعضی سؤال میکنند: ما یک کاری را انجام میدهیم، امّا دوام ندارد، مثلاً نماز شب میخوانیم، امّا رها میکنیم. ذکری را از اولیاء الهی میگیریم، میرویم انجام میدهیم، امّا دوام ندارد. چرا دوام ندارد؟ چرا نمیتوانیم دائمی انجام دهیم؟ این حال ما چه حالی است که نمیتوانیم این مطالب را ادامه دهیم؟ یعنی دلمان میخواهد، امّا گذراست، یکباره میبینیم عجب، مدّتی است که فلان ذکر را میگفتیم، امّا الآن چند وقتی است که ترک کردم. فلان فعل خیر را انجام میدادم، چند وقتی است انجام نمیدهم.
اینها از باب احساسی است که زودگذر میباشد. البته از طرفی چون فطرت انسان هم الهی است، «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّه»، دلش میخواهد که انجام بدهد، ولی نمیتواند چگونه انجام میدهد. وقتی موقعیّتی برای او به وجود آمد و احساسی شد، دنبالش میرود، ولی بعد از مدّتی رها میکند، امّا اگر این مبنا، مبنای علمی که او را به عمل خیر بکشاند، باشد و به مقام یقین برسد، دوام دارد و حتّی الموت با او هست.
[12]. مجموعة ورام، ج: 1، ص: 59.
کاربران گرامی، برای ذخیره نمودن فایل ، بر روی گزینه دانلود
راست کلیک کرده و عبارت save target as را انتخاب نمایید.