بسمه تعالی
سیصد و هفتادمین جلسه درس اخلاق حضرت آیتالله قرهی(مدّ ظلّه العالی)
با موضوع : خطورات و مراقبهی تفکّر
نسخه های اولیاء در زمینهی مراقبه در تفکّر:
1. تفکّر در یک فضیلت نجاتبخش
2. عمل کردن به آن فضیلت
3. محک زدن خود در رذیلت مقابل آن فضیلت
4. شناخت موانع رسیدن به فضائل و عوامل ایجاد رذائل
5. تقویت و عقب نشینی نکردن از آن فضیلت، با انجام فضایل دیگر
(13/11/95)
در محل مهدیه القائم المنتظر(عج) برگزار شد.
در مرقومه ذیل مشروح بیانات نورانی معظّمٌ له، برای علاقمندان به رشته تحریر در آمده است:
تزویر نفس: دوست داشته باش، ولی عمل نمیخواهد!
بیان کردیم: بعد از این که انسان، سیر فکر را متوجّه شد، باید مراقبهاش بیشتر باشد. به این خاطر، انسان باید به فضائل زیاد فکر کنید.
اصلاً خصوصیّت تفکّر این است که انسان به هر چیزی زیاد فکر کرد، به آن، ورود پیدا میکند. لذا انسان باید در فضائل الهی و نجاتبخش تفکّر و تأمّل کند.
همانطور که بیان شد: انسان یکی از نیکیها را انتخاب کند، به آن تأمّل کند تا آرام آرام وجودش به آن فضیلت ورود پیدا کند و حالش، حال اولیاء خدا گردد. لذا خودش را به یکی از صفات الهی متّصف کند تا دلش، آن را بطلبد و بخواهد.
بعضی از عرفای عظیمالشّأن تعبیر بسیار زیبایی در این زمینه بیان فرمودند و آن، این است: وقتی به فضائل زیاد فکر کردی و با یک فضیلت، انس گرفتی، دیگر قلبت، طالب آن میشود و به آن، عشق میورزد و آن کسی که طالب شد، عامل میشود.
تا انسان، چیزی را طلب نکند و طالب آن نباشد، به دنبالش نمیرود. وقتی انسان، طالب خوبیها شد، دنبال خوبیها میرود. این یک خصوصیّت بسیار مهم است.
میفرمایند: حالا اگر انسان، این حل را پیدا کرد، بعد از این، خودش را آزمایش کند، ببیند نکند مجدّداً نفس، او را به گرفتاری دچار کند و یک تزویری برای او باشد، مثلاً این که من دوست دارم، ولی عمل نکنم. اولیاء خدا میفرمایند: این تزویر نفس است. جایی که میبیند نمیتواند انسان را از خوبیها جدا کند، این مطلب را به او القا میکند که دوست داشته باش، ولی نمیخواهد عمل کنی - این نکته، نکته ظریفی است، دقّت کنید -
لذا عزیزان من! اولیاء خدا بیان میفرمایند: یکی از فریبهای نفس دون، این است که وقتی میبیند انسان، فلان مطلب الهی را دوست دارد، او را در همین دوست داشتن متوقّف میکنند. یعنی اجازه به عمل نمیدهد و نمیگذارد انسان عامل به آن مطلبی که دوست دارد، باشد.
یعنی فقط دوست داشتن، مهم نیست. البته به نوبهی خود مهم هست، در روایت داریم: «هل الدّین إلّا الحبّ»، ولی دوست داشتنی، به حقیقت دوست داشتن است که انسان را به عرصهی عمل بکشاند. اگر اینطور نشد، معلوم میشود حبّ ظاهری است.
اگر دوست داشتید و عمل نکردید، حبّتان هم از بین میرود!
سیّد مرتضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، علمالهدی، آن آیت عظمی، یک جملهی بسیار زیبایی را از شیخنا الاعظم(روحی له الفداء و سلام اللّه علیه)، حضرت مفید عزیز بیان میفرمایند که بسیار عالی است. میفرمایند: اگر حبّ، ظاهری باشد، احتمال دارد در طیّ طریق، حبّ دیگری بیاید و عامل شود که حتّی این حبّ، از بین برود.
یعنی اگر حبّی، انسان را به عمل نکشاند و حبّ ظاهری باشد، ای بسا حبّ دیگری بیاید و این حبّ را از بین ببرد. خیلی دقیق و ظریف است.
لذا اولیاء خدا میفرمایند: وقتی شما به یکی از فضائل، اشتیاق پیدا کردی، سریع خود را به آن فضیلت بزن و به آن، ورود پیدا کن. اگر اعضاء و جوارح خودت را به آن فضیلت، آراسته نکنی و فقط در تفکّرت - که بیان کردیم: همه چیز از تفکّر و خطورات، نشأت میگیرد که یا ملکی و ربّانی است و یا نفسانی و شیطانی - بماند و تبدیل به فعل نگردد، با این که آن را هم دوست داری و بدت نمیآید، طبعاً بدانید دیگر یحتمل حبّ دیگری میآید و حتّی آن حبّ هم از بین میرود.
در مثال مناقشه نیست، برای این که خوب متوجّه شوید، این نکته را بیان میکنم که خیلی زیباست. در روایات شریفه راجع به زیارت أبیعبدالله الحسین(صلوات اللّه و سلامه علیه) تبیین میفرمایند: فقرا حداقل یک مرتبه در سال و اغنیاء، حداقل دو مرتبه در سال بروند.
سؤال: فقیر ندارد برود، چطور برود؟
جواب این است که میگویند: هر طور شده (مانند اربعین که آن حالات هست)، ولو شده قرض کند برود.
چرا این اصرار هست؟
دلیلش این است که شما حبّ به أبیعبدالله(صلوات اللّه و سلامه علیه) دارید و وقتی رفتید و این را به فعلیّت (فعلیّت در اقدام و فعلیّت در رؤیت عینیّه ظاهریّه) تبدیل کردید و با چشم خودتان ظاهر آن گنبد و بارگاه را دیدید، اوّلاً این حبّ، تثبیت و بعد، قوی میشود و إنشاءالله عامل برای رؤیت حقیقی میشود. به همین خاطر هست که بیان میکنند: فقیر هم حداقل سالی یک مرتبه به زیارت أبیعبدالله(صلوات اللّه و سلامه علیه) برود.
در این مطالب هم همین حال را دارد. اگر من حبّ به انفاق داشته باشم، ولی انفاق نکنم، حبّم هم از بین میرود.
یک مثال دیگر بیان کنم، شخصی خدمت پیامبر اکرم، حضرت محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) آمد و عرضه داشت: وضع من خراب است، فقیر، محتاج و نیازمندم، دعایی، راهی، وسیلهای به من نشان دهید که از فقر خلاصی پیدا کنم.
حضرت فرمودند: صدقه بده.
تعجّب کرد، گفت: آقا من به محضر مبارکتان عرضه میدارم فقیرم، شما میفرمایید صدقه بده؟!
حضرت فرمودند: «الصدقة تجلب الرزق»، صدقه باعث جلب رزق میشود.
باز اینجا سؤال است: این بنده خدا چیز خاصّی ندارد، حتّی از آن مقدار کمی هم که دارد، صدقه بدهد؟!
بله.
دلیل چیست؟
او باید درک کند که اگر انفاق خوب است و دیگرانی هستند که انفاق میکنند، امّا وقتی انسان میخواهد به ظاهر پولی را از دست بدهد، اینقدر شیطان، قوی است که نه یک مانع، بلکه موانع مختلف را سر راه انسان قرار میدهد. میگوید: حالا فعلاً ببینیم دیگران چه کار میکنند. حالا میدهم، بگذار کمی بگذرد. میخواهم بعداً بیشتر بدهم.
این تزویر نفس دون و شیطان، همین حالات را دارد، گاهی جلوه و ظاهر حقّ دارد، امّا در اصالت، باطل است. یعنی میگوید: بگذار زیادتر بشود، بعد بدهم.
حضرت این مطلب را به او میگویند تا خودش بفهمد آن کسی که انفاق میکند، موانع سختی را پشت سر گذاشته است که بیان شده: قبل از این که انفاق او، به دست نیازمند برسد، به دست خدا میرسد. لذا او، حبیبالله و رفیق خدا میشود و دستش در دست خدا میرود. لذا فقیر هم باید صدقه بدهد تا آن روحیهی ایثار بعد از انفاق را به وجود بیاورد.
لذا این حالت حبّ، تنها، کار نمیکند. چون اگر این دوست داشتن به فضیلت و تفکّر در یکی از فضائل الهی، عامل به عمل کردن با اعضاء و جوارح نشود، به درد نمیخورد.
مثلاً من دعا را دوست دارم، امّا نخوانم. یا من نماز شب را دوست دارم، امّا نخوانم. لذا میفرمایند: امکان دارد بعداً حبّی بیاید که حتّی همین حبّ به صلاه لیل و خوبیها را هم از بین ببرد. چند مرتبه انسان مسجد نرود و بگوید: من که دوست دارم به خانهی خدا بروم، نمازم را به جماعت بخوانم و ...، امّا الآن کار دارم و برایم مشکل پیش آمده و نمیتوانم؛ آرام آرام حبّ به مسجد رفتن هم در او از بین میرود. وقتی انسان با این که حبّ به اخلاق دارد، دو، سه مرتبه به مجلس اخلاق نرفت، آرام ارام امکان دارد این حبّ هم از بین برود.
محک زدن خود در فضائل و رذائل
لذا در این جورچینی که از ابتدای بحث چیدیم، تأمّل کنید: الآن به این رسیدیم که در یکی از فضائل نجاتبخش تفکّر کند و بعد از آن، خودش را متّصف به آنها کند و مدام درصدد آزمایش خودش بربیاید که من اینطور هستم یا خیر که شیطان و نفس دون هم مدام بگویند: تو که دیگر این را داری.
لذا انسان باید مدام خودش را محک بزند، مثلاً اخلاص خود را محک بزند. وقتی خدا بزرگواری و لطف کرد و او را از مخلِصین قرار داد، اخلاص خودش را امتحان کند ببیند مخلص هست یا خیر. حالا اولیاء در مورد امتحان هر کدام از فضائل، نسخه دادند و بیان کردند که امتحان آنها چگونه است. هر کدام، آزمایش و محک مجزایی دارد. توبه، انفاق، اخلاص و هر کدام از فضائل، محک دارند و انسان باید مدام آزامایش کند که یک موقع تزویر نباشد و گرفتار شود. این، نکته خوبی است.
لذا میفرمایند: انسان باید به هر یک از اعضاء و جوارح خودش توجّه کند. بعد از آن، مقابل هر فضیلتی، رذیلتش را ببینند. ببینند کدام یک از این فضائل، رذائلی دارد، حالا به آنها فکر کنند و بعد به درون خود مراجعه کنند. هیچ کس مانند خود انسان، خودش را بهتر نمیشناسد - إلّا عرفای عظیمالشّأن که بحث آن، جداست - لذا انسان در درون خودش برود و ببیند که آیا این رذیله را دارد یا ندارد.
مثلاً در مورد گوش ببیند، موقعی که غیبت میکنند، خوشش میآید غیبت را بشنود یا این که متنفّر است؟ یا اگر از جایی رد شد و ترانهی مبتذل و مزخرفی که روح انسان را تخریب میکند، به گوش او خورد (صورت ظاهر خودش گوش نمیدهد، امّا اگر به گوش خورد)، بدش میآید یا خوشش میآید و یا این که بیتفاوت است و خیلی اهمیّت نمیدهد؟ اینها، محک زدن است.
مثلاً بعضی میگویند: ما میخواهیم صله ارحام انجام بدهیم.
میگوییم: صله ارحام خیلی خوب است، چقدر در روایات شریفه، به آن، سفارش شده و بیان شده: طول عمر میآورد، جلب رزق و روزی میکند، مهربانیها در جامعه زیاد میشود و کینهها، پلشتیها و زشتیها از بین میرود و خیلی هم عالی است. امّا امکان دارد به عنوان صله ارحام به منزلی بروید که حجاب و ... را رعایت نکنند.
بعضی به مجلس عروسی که میزنند و میرقصند، میروند و او هم مینشیند - رقص مرد که معلوم و مشخّص است که حرام است. در مورد زنان، استثنائاتی دارد که آن هم در یک حدی است و نزد بعضی از فقها تعریف شده است - امّا این آقا نماز هم میخواند، مسجد هم میرود، وقتی میگوییم: چرا رفتی؟
میگوید: چه کنم؟! صله ارحام است، من گوش نمیدهم.
حالا مگر میشود آنجا آواز و ترانههای مبتذل بخوانند و گوش نداد؟!! بعضی هم که شنیدیم مراسم مختلط میگیرند - بحمدلله آزادی است(؟) - امّا این اقا میگوید: من کاری به آنها ندارم.
پس باید دید که نسبت به آن رذیله، چه حالی داریم. اینها نسخههای عملی است که به آن، ورود پیدا کردیم. انسان باید بداند در مقابل هر فضیلتی، رذیلتی هست، حالا ببیند نسبت به آن رذیله، حالش، چه حالی است، نعوذبالله خوشش میآید؟ بدش میآید؟ بیتفاوت است؟ فرمودند: حتّی شدّت حبّ و بغضش را نسبت به آن مطلب، اندازهگیری کند. خود انسان میفهمد نسبت به این عمل چقدر حبّ و یا بغض دارد.
لذا آنجاست که دیگر شاید تفکّر آن گناه را هم نکند که هیچ، وقتی اوج گرفت، از شنیدن اسم آن هم بدش بیاید و دیگر بیان کردن آن هم برایش سخت باشد. همانطور که بارها بیان کردم که آیتالله سیّد ابوالحسن اصفهانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، حتّی در درس خارج فقهشان، در مبحث زنا، فقط یک بار آیهی شریفهی «الزّانیّة و الزّانی ...» را بیان میکردند و وقتی به روایات شریفه وارد میشدند، میفرمودند: آن عمل خبیثه. وقتی بعد از درس به ایشان معترض میشوند که بالاخره روایت را باید بخوانیم، چرا اینطور میخوانید؟ اشک ایشان جاری میشود و میفرمایند: خدا شاهد است نمیتوانم، فکر نکنید بازی است، من اصلاً نمیتوانم بر زبانم جاری کنم. لذا انسان وقتی اوج بگیرد، اینقدر متنفّر میشود که حتّی نمیتواند اسم گناه را بر زبان جاری کند.
چه زمانی بهشت کوچک در این دنیا شکل میگیرد؟
پس اوّل باید فضائل را ببیند، خودش را محک بزند و از حال تفکّر در فضیلت، به عمل به آن فضیلت وارد شود. بعد هم در مقابل هر فضیلتی، رذیلتش را ببیند و ببیند که حالش نسبت به آن رذیله، چیست. اگر اینطور شود، دیگر غوغاست. این، آزمایش عملی است و تمام اینها را هم تعریف کردند.
لذا اگر انسان از تفکّر در فضائل شروع کند و بعد به عمل در اعضاء و جوارح تبدیل کند، اوضاع، همان میشود که در زمان آقا جان، حضرت حجّت(روحی له الفداء و عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) هست؛ یعنی جنّتالصّغری میشود.
در جنّتالصّغرای آقا جانمان همین است، تمام فضائل به اعضاء و جوارح عملیّاتی میشود . تمام رذائل از اعضاء و جوارح، خداحافظی میکنند، رخت میبندند و میروند. غوغا و محشر میشود و آن دنیای ممدوح شکل میگیرد. جنّتالصّغری را انسانها تشکیل میدهند. اگر بنا بود آقا جان بهخودیخود بتوانند، الآن هم هستند. بارها بیان کردیم: امام، امّت میخواهد.
شناخت موانع رسیدن به فضائل و عوامل ایجاد رذائل
لذا اولیاء خدا بیان میکنند: مسئلهی بعد، این است که انسان باید دو مورد را بررسی کند:
1. موانع برای رسیدن به فضائل
2. عوامل ایجاد رذائل
فضائل را دوست داریم، در حال حبّ به فضائل خوب است. از رذائل بدمان میآید، در حال تنفّر از رذائل خوب است. امّا اینها را هم باید بشناسیم که چه موانعی سر راه این فضائل هست تا در وجودمان عملیّاتی شود و یا چه عواملی باعث میشود که نعوذبالله انسان، حبّ به رذائل پیدا میکند.
از رذائل بدت آمد و تنفّر پیدا کردی، احسنت، گام اوّل را خوب رفتی. معلوم است که جلو رفتی. خود این، یک مطلب بسیار عالی و گام محکم است. امّا این را هم که چه چیزی باعث میشود رذائل ایجاد شود، باید بشناسی. فقط تنفّر مهم نیست. چرا؟
چون اگر نشناسی و مراقبه نکنی، الآن بدت میآید، امّا چون نمیدانی چه چیزهایی عامل رذائل است، با وجود جنگ نرم شیطان و همزاتش، یکباره میبینی که رذائل وجودت را دربرمیگیرد و تو را گرفتار میکند. لذا انسان باید اینها را هم بداند.
درس اخلاق بیفایده!
به این جورچین خوب دقّت کنید، خیلی عالی و غوغاست. انسان باید اخلاق را اینگونه یاد بگیرد؛ یعنی اخلاق علمی، عملی که اولیاء خدا بیان کردند و منِ نوار دارم محضر مبارکتان ارائه میدهم.
البته همهی این مطالبی که بیان میشود - که گوهر و درر است - فعلاً در حدّ تفکّر و نهایتاً حبّ است که انسان، خوشش میآید. این حبّ باید زیاد شود، امّا این هم فایده ندارد. اگر بیست سال هم اخلاق برویم و و از این مباحث هم خوشمان بیاید و دوست هم داشته باشیم و از بدیها هم بدمان بیاید و از رذائل متنفّر شویم، امّا فضائل را عملیاتی نکنیم و از رذائل دوری نکنیم، این اخلاق به درد نمیخورد.
در مثال مناقشه نیست، بعضی از آقایان میگویند: چطور بعضیها در درس اخلاق فلان عالم ربّانی که در تهران معروف بود و درسش، عالی بود، میآمدند و مینشستند و ما اینها را میدیدیم، امّا وقتی مسئول فلان جا شدند، آرام آرام کم میآمدند و دیگر نمیآمدند. مگر این که دوباره انتخابات میخواست شروع شود که سر و کلّه آنها پیدا میشد. بعد هم ما دیدیم که چپ کردند و به انحراف رفتند.
این یک بحث مفصّل دارد، امّا خلاصهاش این است که اینها فقط خوششان میآمد. لذا اگر فقط دوست داشتن فضائل و تنفّر از رذائل باشد، امّا در وجود انسان، عملیّاتی نشود، امکان دارد حبّ برتری بیاید و آن حبّ از بین برود. شاید بپرسید: مگر حبّ برتری از فضائل هم هست؟ میگوییم: بله، شما فضائل را در یک زمانی دوست دارید، امّا کم کم زده میشوید.
در مثال مناقشه نیست، مثلاً یکی از کباب خوشش میآید، یک بار، دو بار، سه بار، ...، ده بار، آن را میخورد. دیگر از آن، زده میشود. یک کسی از فضیلتی فقط خوشش میآید، بعد مطلبی میآید که آرام آرام حبّ او کمرنگ میشود و تمام میشود. بعد هم شاید اصلاً خوشش نیاید. پس خوش آمدن مهم نیست. چون توقّف ایجاد میکند.
چه کنیم از کار خیرمان عقبنشینی نکنیم؟
عرفای عظیمالشّأن میفرمایند: در سیر و سلوک، اگر کسی تا مرحلهی أولی سیر جلو رفت، بهترین مطلب این است که در آن مرحله، توقّف نکند. چون اگر در آن توقّف کند، شاید به ظاهر شیرینی داشته باشد، امّا در همان توقّفگاه أولی میمانی و بعد آرام آرام آن شیرینی دیگر به کام شما نیست و تمام میشود.
آیتالله العظمی ادیب(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمودند: وقتی رطب را در دهان میگذارید، در ابتدا شیرینی خاصّی دارد. لذا میفرمود: پوست کندن آن غلط است، میوههایی را که مغز و تخم دارند، باید پوست گرفت، امّا خرما اینطور نیست و خداوند همهی قدرت را در آن قرار داده است و آن شیرینی را هم به خاطر آن قوّت، گذاشته است. چون خود پوسته، شیرین نیست، امّا قوّتش در این است.
لذا میفرمودند: خرما در ابتدا شیرینی دارد، امّا اگر در دهان بماند، نهایتاً شیرینی ندارد. در سیر و سلوک هم همین است. شاید در آن مرحلهی أولی، لذّت ببرید و برایتان شیرینی داشته باشد، امّا توقّف در آن، سبب میشود که این شیرینی از کام شما کنار برود و دیگر از ادامهی راه، باز بمانید.
لذا عزیزدلم! بهترین مطلب این است که انسان، فضیلتی را در اعضاء و جوارح خود قرار بدهد و بعد از آن، باز کاری در اعضاء و جوارح انجام دهد که آن عمل، فقط همان نماند. چون در غیر این صورت دو روزش، یکسان است و مغبون میشود. اگر یکسان نباشد و خدای ناکرده بدتر شود هم ملعون است. چه کار کنیم؟
میگویند: پروردگار عالم در هر عضوی از اعضاء بدن، کثرت عمل قرار داده است. باید این عمل را که داری انجام میدهی، ترک نکنی، ولی برای این که در آن عمل، توقّف ایجاد نشود و لذّت آن از بین نرود که آرام آرام عقبگرد کنی و دیگر آن عمل را انجام ندهی، باید عمل دیگری را بر آن اضافه کنی.
یکی از آقایان مراسم فاطمیّه اول را در منزلشان برگزار میکردند. از ایشان پرسیدم: امسال هم فاطمیّه میگیرید؟ گفت: نه، دیگر نمیتوانم، وضعم مناسب نیست. گفتم: این باید تقویت میشد، علاوه بر فاطمیّه، در طیّ سال هم یک روضهی دیگر میگرفتید. درست است که وضعیّت فیزیکی شما مناسب نیست، امّا اگر آن را افزایش میدادید، امروز آن هم تعطیل نمیشد. البته این مطلب به صورت ظاهر تکلیف نیست و وجوبی ندارد، امّا انسان باید بداند که در یک کار خیر نباید عقبنشینی کند و حتّی الموت باید آن کار خیر را انجام بدهد. اگر اینطور شود، چه غوغایی میشود!
امّا اگر کمرنگ شود، ترک میشود. لذا اگر میخواهید کمرنگ نشود، آن عمل را با عمل دیگر عجین کنید. در این صورت، مطلب برای او شیرینتر میشود و گامهایش استوار میشود و دیگر خسته نمیشود.
خیلی جالب است، عرفا، یک مصداق از آیهی شریفهی «فاستقم کما امرت» را که معانی زیادی دارد، در این زمینه تعبیر کردند و فرمودند: اگر شما کار خیری را انجام دادید و به تو امر کردند که در آن، استقامت داشته باشی؛ باید یک عمل دیگری در همان زمینه انجام بدهی و کار خیرت را مضاعف کنی که در این صورت، استقامتت در آن امر خیر زیادتر میشود.
مثال بزنم، در مثال مناقشه نیست، بعضی عادت دارند و برای خودشان برنامهریزی کردهاند که در هر ماه، یکی از جمعهها را برای خودشان قرار دهند و به کسانی که در آسایشگاهها هستند، چه جانبازهای قطع نخاع و ... و چه غیر جانباز کمک کنند، لباسشان را بشویند، آنها را حمام ببرند و ... . کسی هم خبر ندارد. با خدای خودشان عهد بستند.
حالا چنین کسانی که یک جمعه در ماه را به این امر اختصاص دادند، برای این که در این امر، استقامت داشته باشند، اگر شنیدند که یکی از همسایگان و یا رفقایشان، مریض شده، باید بروند و به او هم سر بزنند. نگویند: من که حالا ماهی یک مرتبه میروم. شده یک شبی هم در ماه، به همسایهشان و یا بستگانشان سر بزنند. این، خیلی مهم است و اثر دارد.
یکی از دوستان برای من نقل میکرد: من یک مدّت مدیدی به عشق شهدا به بهشتزهرا میرفتم. نفهمیدم چطور شد که دیگر نرفتم. بعد از مدّتی دیدم چرا من نمیروم؟! گویی یکباره از خواب بیدار شدم و گفتم: دو، سه ماه است که نرفتم، چرا اینطور شد؟! در این فکر مانده بودم، خالهام یک سالی بود از دنیا رفته بود، همان شب به خوابم آمد و همانطور که همیشه با من مزاح میکرد و به من، نامرد میگفت، در خواب هم گفت: نامرد! سراغ من نمیآیی؟! بعد از این که از خواب بیدار شدم، احساس کردم به خاطر نرفتن بر سر قبر ایشان و دیگر بستگانم است. وقتی دو مرتبه رفتم، باز هم عشق شهدا در دلم زنده شد.
لذا اگر کاری را دارید انجام میدهید، باید با مطلب دیگری آن را محکم کنید. نمیخواهم بگویم: در مطلبی افراط کنید، ولی میخواهم بگویم: این حالات وجود دارد. وقتی به زیارت شهدا میروید، آن را با مطلب دیگری تداوم ببخشید. درست است که برکت از شهداست، امّا افراد دیگری از بستگان، رفقا، همسایگان و ... هم هستند که منتظرند.
البته ضمن این که دیگر اموات هم انتظار دارند، امّا باید بدانیم که با رفتن بر سر قبور دیگران، رفتن ما بر سر قبور شهدا و ... هم تقویت میشود. چون اگر آن امر را با مطلب دیگری تقویت نکنیم، آرام آرام همان هم کمرنگ میشود و به بهانهی گرما و سرما و ... از بین میرود.
لذا عرفا میفرمایند: علاوه بر تفکّر در فضیلت و عملی کردن آن، باید در کنارش عمل دیگری هم قرار دهیم تا اعضاء و جوارح بتوانند طاقت بیاورند و آن «فاستقم کما امرت» را عملیّاتی کند و به تعبیر عامیانه نبُرند.
نسخهای برای مبارزه با فکر بد
پس اگر حال انسان، این حال شد که اوّل در یکی از فضائل تفکّر کرد، موجب میشود که با تفکّر در رذائل مبارزه کند. لذا این نسخه است: عزیزدلم! اگر دیدی یک موقع فکر بدی میخواهد به ذهنت بیاید، سریع به دنبال یک فکر خوب و فضیلتی که دوست داری، برو.
قبلاً هم نسخهای دادم و بیان کردم: اگر میبینید که خدای ناکرده به تصویری در فضای مجازی و ... که همینطور به راحتی دارد میآید، گرفتار میشوید ... . چون یک زمانی فقط ماهواره بود که باید دیش تهیّه میکردید و ...، امّا امروز دیگر راحت شده و هر جا حتّی در روستاها هم بروید، موبایل در دستتان هست و مطالب همینطور دارد میآید. عکس یکی از بزرگان، اولیاء خدا، اعاظم، امام راحل عظیمالشّأن، امامالمسلمین، آیتالله العظمی بهجت و هر کس هر که را دوست دارد و به او عشق میورزد، داشته باشید و تا فکرتان به جایی بدی میخواهد برود، به آن نگاه کنید. این مطلب انسان را بیمه میکند.
آن زمانی که گفتم، یکی از جوانان میگفت: این مطلب، نسخهی بسیار جالبی است و من عجیب با این عکس، حال میکنم.
لذا برای همین است که میگویند: اوّل در یکی از فضائل، تفکّر کن، تفکّر در انفاق، همیاری و ... . مثل زیارت، خیلی از افرادی که اربعین به زیارت میروند، میگویند: از بس تلویزیون نشان میدهد، دل انسان میرود و نمیتواند نرود. پس اگر به یک فضیلتی مدام فکر کردی، ناخودآگاه میبینی که رفتی. این است دیگر، انسان را میکشاند.
از بس راجع به شهدا فکر میکند و عکس آنها را میبیند که شهید میشود. یکی از شهدای آتشنشان دائم راجع به شهدای مدافع حرم فکر میکرد و میگفت: دلم میخواهد که به حرم بروم و مدافع حرم شوم و ...؛ آخر هم به شهادت رسید. این است دیگر. انسان، این حال را پیدا میکند. این از خصوصیّات تفکّر در فضائل است.
دنیا میخواهید، امام زمان...؛ آخرت میخواهید، امام زمان ...
وقتی شما دائم یاد آقا جان، امام زمان باشید. هر ساعت یک دعای سلامتی برای ایشان بخوانید. در ابتدا ساعت یا تلفن همراهتان را زنگ بگذارید، امّا دیگر آرام آرام بدنتان عادت میکند و یادتان نمیرود. کما این که بعضیها عادت کردند و تا ساعت هشت میشود، صلوات خاصّه ثامنالحجج را میخوانند.
وقتی بدنتان به فضائل عادت کند، شما را به سمت آنها میکشاند. وقتی فکرتان عادت کرد که امام زمانی و مهدوی شود، خدا گواه است فعل و قول انسان هم مهدوی میشود.
فردی به نام احمد خراسانی که تاجر بزرگی و عشق امام صادق(علیه الصّلوة و السّلام) را داشت، وجوهاتش را آورد و خدمت امام آمد تا مطالبی هم از ایشان بگیرد و ببرد. او به خادم آقا میگوید: چقدر میگیری؟
او میگوید: آقا یک اتاق به من داده، هر چه برای آقا درست میکنیم، خودمان هم میخوریم و ... .
به او گفت: میخواهی به ایران بروی؟ در آنجا من یک باغ بزرگ و تیمچهای دارم که برای تو باشد. منتها خانه و دو، سه تا از مغازههایم برای زن و بچّهام باشد. اگر آنها آمدند، من نامهای برایت مینویسم و میگویم: آنها هم برای تو باشد.
خادم وسوسه شد و محضر آقا آمد و عرضه داشت: آقا! اگر کسی لقمهای حلال پیدا کند، اشکال دارد؟
فرمودند: خیر.
گفت: اگر این لقمه، لقمهی بسیار بزرگ و رزق زیادی باشد، اشکال دارد؟
فرمودند: خیر.
عرضه داشت: احمد خراسانی چنین پیشنهادی به من داده، اجازه میدهید؟
آقا فرمودند: خودت میدانی.
خادم میخواست برود، آقا نتوانستند طاقت بیاورند و به او گفتند: کجا میخواهی بروی؟! دنیا میخواهی پیش ماست، آخرت میخواهی پیش ماست. میخواهی بیوفا شوی؟!
ابوالعرفا میفرمودند: ظاهراً حضرت شمّهای را به او نشان دادند و یا حال آقا به حال او اثر کرد که او بر سر خودش زد و گفت: چرا چنین درخواستی کردم؟! بعد رفت و به احمد خراسانی گفت: من را با این بحث وسوسهانگیزت بیچاره کردی، زود از اینجا برو.
هر چه میخواهیم امام زمان است. تفکّر کنیم، خوبیها میآید.
السّلام علیک یا مولای یا بقیّة اللّه
اوّل مطلبی که از صحبت با امام زمان به دست میآورید
به خصوص راجع به آقا جان، امام زمان تفکّر کنید. نظام جمهوری اسلامی، نظام مهدوی است. به آقا جان بگویید: ما میخواهیم در زمان ظهور شما باشیم، جمال نورانی شما را رؤیت کنیم و سربازتان شویم.
این شبها با آقا حرف بزنید. البته همانطور که میدانید اوّل باید اجازه بدهند تا با ایشان صحبت کنید. لذا وقتی عادت کردیم و هر شب با آقا حرف میزنیم، یک موقع نگوییم: چیزی به دست نیاوردیم، چون اوّل چیزی که به دست آوردید، این است که آقا جان، به شما توجّه کرده است و اجازه داده با ایشان حرف بزنید. خداگواه است اگر اذن آقا نباشد، نسیان به وجود میآید و انسان فراموش میکند.
لذا وقتی حرف میزنید، به آقا جان بگویید: آقا! معلوم میشود که من را دوست داری که اجازه دادی حرف بزنم. آقا! من بدم، گنهکارم، خطا دارم، امّا چگونه شما من را دوست داری؟!
در مثال مناقشه نیست، دیدید بعضیها چند بچّه دارند، شاید یکی از آنها ناخلف باشد و او را نفرین کنند، امّا اگر همین بچّه، مریض شود، همان پدر و مادر، مثل پروانه، دور او میچرخند و دوستش دارند. یا وقتی آن بچّه بیرون میرود، نگران میشوند و دعا میکنند که به بیراهه نرود. چقدر مادر و پدرها با ما تماس میگیرند و میگویند: فرزند ما خوب و نمازخوان بود، از وقتی به دانشگاه رفت، خراب شد، باید چه کار کنیم؟ با او قهر هم کردیم، ولی چه کار کنیم که برگردد؟ ... . معلوم است که دلشان برای او میسوزد و تمام فکرشان مشغول اوست. بچّهشان هست، هر چقدر هم بد باشد، به هر حال او را دوست دارند. دوست هم دارند که به خوبیها و فضائل برگردد.
معلوم میشود امام زمان هم ما را دوست دارد که اجازه میدهد با او حرف بزنیم.
قربانت بروم! چقدر کریمی.
اگر میخواهی بدانی که خدا چقدر کریم و رحیم است؛ باید این را در تجلّی اسماء و صفاتش یعنی حجّتش ببینی. به خصوص بالاترین حجّت، آقا جان، امام زمان.
همین که الآن اجازه میدهند ما دور هم جمع شویم و همه با هم یادش کنیم، از الطاف خفیّه و عنایت آقا جان است. الآن فقیر و غنی با هم سر یک سفره نشستیم و اجازه داده شده که با هم با آقا جان صحبت کنیم، اشک بریزیم و از گناهانمان عذرخواهی کنیم. بگوییم: آقا جان! ما اذیّتت کردیم و قلبت را شکاندیم، ما را ببخش.
در همان مثالی که بیان کردم، اگر همین پدر هم مریض شود، آن بچّه ناخلف هم میآید و با خودش میگوید: من باعث شدم، به بیمارستان میرود و عذرخواهی میکند. اگر ببیند پدر بیماری ناعلاجی دارد و دارد از دنیا میرود، خودش را میزند که من چه کردم و ... .
حالا این را در معنویّت ببرید، اگر احساس کنیم که داریم امام زمانمان را از دست میدهیم و ایشان اجازه نمیدهد که دیگر ما با ایشان حرف بزنیم و میگوید: من دیگر رفتم و تمام شد، با این که این همه بدی کردیم، من به دنبال تو آمدم و گفتم بیایی، حتّی یک جاهایی تو را کشاندم و منّت تو را کشیدم، امّا مثل این که تو نمیخواهی آدم شوی و با ما باشی، من چقدر بگویم با ما باش، ظاهراً نمیخواهی، خوب برو، خداحافظ.
خدا نکند آقا از ما روی برگرداند. آن موقع است که شاید یک لحظه از خواب غفلت بیدار شویم و برایمان تنبّه شود و بگوییم: آقا، من بد کردم، میدانم قلبت را شکستم.
مثل آن بچّه ناخلفی که پدرش را مریض کرد، ما هم قلب آقا را به درد آوردیم. باید یک مرتبه به ما نشان بدهند که وقتی پروندهمان را دست آقا جان میدهند، چه حالی میشوند! آقا جان با وجود این همه مصائبی که دارند، از دست ما هم میسوزند و اشک میریزند.
مانند پدر و مادری که اینقدر دلشان بسوزد، یک موقعی در خانه، زانوی غم بغل بگیرند و به بچّهشان بگویند: ببین با من چه کردی! ببین من دیگر رویم نمیشود بگویم بچّه من هستی. یکباره آن بچّه میبینی که این پدر و مادر را به اشک انداخته، خودش خجالت میکشد و به دست و پای پدر و مادر میافتد و عذرخواهی میکند.
آقا جان! ما اشتباه کردیم، ما قلب شما را شکستیم و با گناهمان، شما را اذیّت کردیم.
شاید آقا بگویند: مگر شما نمیگویید محبّ و شیعه هستیم، شما دیگر چرا؟! آن طرفیها هر کاری میکنند، خودشان را به من وصل نکردند و نگفتند: ما امام زمانی و شیعه هستیم. لذا خوندلی که میخورم و اشکی که میریزم، به خاطر شماست.
ما باید سرمان را به دیوار بزنیم و بمیریم که اینطور آقایمان را دلخون کردیم و زجر دادیم.
آقا جان! امشب ما را ببخش، ولادت عمّه جانتان زینب نزدیک است. ما هر شب فاتحهای برای مادرتان میخوانیم و شما را به جان مادرتان نرجس خاتون قسم میدهیم که ما عنایتی کنید و دستمان را بگیرید. برخی مواقع که دیگر گناه زیاد شده و قلبمان تیره شده، میبینیم باز با این که شما را به مادرتان قسم میدهیم، وضع قلبیمان تغییر نمیکند و اشکمان جاری نمیشود، به ما راهی را یاد دادید و آن، این است که بلافاصله به ذهنمان میآید و میگوییم: آقا جان! به آن عمّه غمدیدهات زینب، به آن عمّه کتکخوردهات زینب، عنایت کن ............ .
«یا وَصِىَّ الْحَسَنِ وَالْخَلَفَ الْحُجَّهَ اَیُّهَا الْقَائِمُ الْمُنْتَظَرُ الْمَهْدِىُّ یَا بْنَ رَسُولِ اللّه یَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ یَا سَیِّدَنَا وَ مَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِکَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاکَ بَیْنَ یَدَیْ حَاجَاتِنَا یَاوَجیهاً عِنْدَ اللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَاللّه»
. بحمدلله در روایات شریفه در مورد مطالب اخلاقی چیزی کم نداریم. مثلاً نسبت به مسائل احکام، چون در آن زمان، سائلی نبوده که در آن مورد بپرسد، برخی از احکام مسکوت مانده و ما در باب فقه - که در درس خارج فقه و اصول هم بارها به اعزّه روحانی بیان کردم - میآییم قاعده میسازیم و براساس آن قاعده و مبانی که در دست داریم، حکمی را بیان میکنیم. امّا در مباحث اخلاق، تمام مطالب، بیان شده است. هم روایات داریم و هم کسانی که سیر و سلوک عملی داشتند، نکاتی را بیان کردند و شرح دادند و مثالهای زیبایی زدند. لذا الحمدلله نسخه هست، منتها عمل، مهم است. بازار قیل و قال، گرم است، امّا باز عمل، کساد است.
. من از آیتالله العظمی بهاءالدّینی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) شنیدم که فرمودند: از مثالهای مادی و ملموس و محسوس زیاد بگویید. اتّفاقاً ابوالعرفا، آیتالله العظمی ادیب(اعلی اللّه مقامه الشّریف) هم این مثالها را بیان میکردند.