بسمه تعالی
سیصد و هفتاد و یکمین جلسه درس اخلاق حضرت آیتالله قرهی(مدّ ظلّه العالی)
با موضوع : خطورات و مراقبهی تفکّر
(رذائل قوّهی تفکّر)
( 95/11/20)
در محل مهدیه القائم المنتظر(عج) برگزار شد.
در مرقومه ذیل مشروح بیانات نورانی معظّمٌ له، برای علاقمندان بهرشته تحریر در آمده است:
برترینمجالس دنیا
«أفضل المجالس، مجالسالذّکر» ،فرمودند: برترین، بالاترین و با فضیلتترین مجالس، مجالس ذکر است. ذکر یعنی انسانیادش بیاید که کیست، چیست، از کجاست، به مبدأ خود تفکّر کند، به حرکت خود باندیشیدو به غایت خود تأمّل داشته باشد. ذکر یعنی یاد آن کسی که انسان را آفرید.
مجلس ذکر یعنی مجلسی که انسان را به معرفتبرساند. مجلس ذکر، مجلس یادآوری است که به انسان بگوید: تو از کجایی و چه کاریباید انجام بدهی و به کجا بروی. اخلاق، مجلس ذکر است. بحث اخلاق، بحث تأمل، تدبّرو تفکّر در خویشنِ خویش انسانی است. از بالاترین مجالس، مجلس اخلاق است که انسانرا متنبّه، بیدار و هشیار کند و او را به خوداندیشی وادار کند. اگر کسی اینگونهشد، آرام آرام به معرفت نفس میرسد و هر کس به معرفت نفس رسید، به معرفت ربّ نیزخواهد رسید، «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» .
لذا مجالس اخلاق، مجالس ذکر عظیم است. مجالساخلاق، مجالس بریدن از دنیا و مافیها و رسیدن به حقیقت انسانی است، ولو ساعاتیانسان از دنیا و مافیهایش جدا شود و به خود بیاندیشد که من چه کردم و بر سر سرنوشتانسانی خودم که باید خلیفهالله میشدم، چه آوردم؟
پس خصوصیّات مجالس ذکر، تأمّل و تفکّر درانسانیّت انسان است و نهایتاً به بیداری و إنشاءالله حرکت به سمت پروردگار عالم میانجامد.اخلاق، اعظم و اکبر این مجالس است.
مجالس ذکر، انسان را به تفکّر میاندازد و بحثما هم این بود: اگر انسان بخواهد از رذائل دور شود، باید به فضائل اخلاقیبیاندیشد. چون حسب روایات شریفهای که بیان کردیم، هر کس به هر چه بیاندیشد، نهایتقضیّه، به آن مطلب ورود پیدا میکند. اگر نعوذبالله به پلیدیها، پلشتیها و زشتیهافکر کند، خدای ناکرده یک موقع میبیند که مبتلا شده است و اگر به خوبیهابیاندیشد، حتّی احوال خوبان عالم را مطالعه کند، در خوبیها قرار میگیرد.
نسخه ایبرای خروج از رذائل
در این جلسه میخواهم اصرار بر این موضوعداشته باشم؛ چون رسیده است و آن، این است: هر کس در هر رشتهی تحصیلی هست، هر کسبا هر مشغلهی فکری و شغلی هست، حتماً در طیّ هفته و اگر شد هر روز، حالات بزرگانرا مطالعه کند که عجیب اثر میگذارد. فرمودند: ولو به تکرارش. یعنی اگر یک مرتبه کتابیرا از احوالات مردان الهی و کسانی که طیّ طریق کردند، خواندید، باز هم آن رابخوانید.
خواندن حالات اولیاء خدا و اعاظم، یک تنبّهاست، انسان را بیدار میکند و سبب میشود او بیاندیشد که اینان که با این فضائلهستند، چه کردند که اینگونه شدند و چرا من اینگونه نیستم؟! لذا شاید خواندنحالات بزرگان، خودش عامل حرکت باشد.
پس به نظر بنده میآید فرض است (نه وجوب به آنمعنا که بعضی ایراد بگیرند؛ چون هر کسی از ظنّ خود شد یار من) که انسان، هر کس درهر شغلی هست، با خواندن فضائل اهل فضل و علمای عامل، تأمّلی در حرکات آنان و خودشداشته باشد، ولو روزی یک ورق. نمیگویم: تمام وقتتان را بگذارید، امّا ولو دهدقیقه در روز را به این امر اختصاص دهید. اینقدر ما وقتها داریم که تلف میشود،معالأسف (با تأسّف بسیار زیاد) چقدر پیامکها، لطیفهها و ... میخوانیم و دقایقعمرمان، پای فیلمها و سریالها هدر میرود، امّا ده دقیقه تأمّل نمیکنیم.
پس اگر انسان هر روز ده دقیقه حالات بزرگان رامطالعه کند، آن احادیثی که میخواند و میشنود، بعدها بر روی او اثر میگذارد. اینیک کد و دستورالعملی است که اولیاء دادند.
شاید بپرسیم: چه کنیم فکر ما هم الهی شود و ازتفکّر در رذائل خروج پیدا کنیم و حالمان، حال خوبان عالم شود، نسخهی این مطلبچیست؟ یکی از نسخهها این است: چه جوان، چه پیر، چه زن و چه مرد، در هر موقعیّتشغلی که هست، هر روز ولو ده دقیقه و یا یک ورقه در حالات اولیاء خدا مطالعه کنیم.تفکّر در این فضائل سبب میشود که انسان به این مطلب برسد که مگر آن اولیاء الهیچه کردند که من نتوانستم و اینطور جلو میرود. لذا این را برای خودمان فرضبدانیم، بعد ببینیم چه غوغایی میشود.
رذائلقوّهی تفکّر
ü مکرتفکّر!
§ مکر به خود!
· (برای اهل عبادت) خودبرتربینی و طلبکاری از خداوند
وقتی انسان در فضائل، تفکّر کرد، از غفلت دورمیشود. یکی از مطالبی که غفلت میآورد، مکر فکری است.
یکی از نکاتی که اولیاء خدا بیان فرمودند، ایناست: نفس، تفکّر و قوّهی عاقله، رذائلی دارد که از جملهی آنها، مکر است. خدعه ومکر، دو نوع است.
یک مورد این است که به خود انسان، خدعه میکندکه این هم باز شقوقی دارد و برای هر کس یک طور وارد میشود. امّا یکی از شقوق آن،این است که برای اهل عبادت و به ظاهر تقوا، میگوید: به هر حال تو از دیگران برترهستی.
عرفای عظیمالشّأن بیان فرمودند: اگر کسی ازخدا طلبکار شد، دلیلش این است که به خدعه و مکر قوّهی عاقله یا تفکّر دچار شدهاست. چون آن کسی که از خدا طلبکار است، یعنی برای خود، ارزشی را قائل شده که میگوید:چون من چنین و چنان کردم، نتیجهاش این است که پروردگار عالم هم باید چنان کند.لذا از پروردگار عالم طلبکار میشود.
یکی از مواردی که حتماً بدانید اهل معرفت وعرفای عظیمالشّأن در وجود خودشان، آن را ملکه کردند، این است: هیچگاه ازپروردگار عالم طلبکار نیستند، واقعاً به مقام رضا به معنای حقیقی آن رسیدند،واقعاً میگویند: رضیتُ بالله ربّا، تسلیم محض پروردگار عالم هستند، حتّی ولو بهلحظهای هیچ مقام معرفتی و کشّافی نسبت به امور معنوی هم نخواستند و آنچه هبهکردند، از ناحیهی خداوند بوده و خود خدا هبه کرده و اینها تقاضا نکردند. نه ازباب این که نعوذبالله مغرور هستند، بلکه از این باب که اینها عبد خدا هستند.
لذا یکی از مکرهای قوّهی تفکّر - که از رذائلقوّهی تفکّر، خدعه و مکر است - مکر به خویشتن خویش است که انسان به خود، مکر کند.تصوّر کند که اگر فلان عمل را انجام دادم، خدا هم باید در قبالش این کار را انجامدهد. اینگونه طلبکار میشود که میگوید: چه فایده ده سال، بیست سال، سی سال،آمدم، رفتم، در مباحث اخلاق کار کردم، از رذائل دور شدم، چشم، گوش، زبان و ... راکنترل کردم، امّا از ناحیهی خداوند هیچ چیزی به من نرسید!
عبد خدا و اهل معرفت اصلاً اینگونه نیستند،میگویند: لطف، بزرگواری، عنایت و محبّت خدا بود که اجازه داد و من را کنترل کرد.من هم عرضه داشتم: الهی لا تکلنی الی نفسی طرفة عین ابداً. لذا او هم بالجد من رامراقبت و مواظبت کرد و یک آن، به حال خودم وانگذاشت و إلّا اگر من را رها کردهبود، چشمم خطا میرفت. اگر به یک چشم به هم زدن و کمتر از آن، رها شده بودم، الآندر قعر ظلمات بودم و در شهوات، رذائل، پلشتیها و زشتیها غوطه خورده بودم و مجسمهیبدیها و زشتیها بودم.
لذا نه تنها طلبکار از پروردگار عالم نیستند،بلکه برعکس میگویند: من ممنونم، متشکرم که پروردگار عالم اجازه نداد چشمم خطابرود. نمیگوید: چرا بعد از بیست سال چیزی به من نرسید، بلکه برعکس میگوید:ممنونم که گوشم، چشمم و ... را کنترل کرد و دائم هم میگوید: خدا! اگر تو من راکنترل نکنی، بدبختم.
شیطان،هر روز به نوعی متفاوت برای فریب میآید!
لذا بحث ما این است که چگونه از رذائل فکریبیرون بیاییم که بیان کردیم: در فضائل فکری تأمّل کنیم. الآن هم داریم نکات فضائلفکری را بیان میکنیم که یکی از آنها این بود که در حالات اولیاء خدا مطالعهکنیم. این یک دستورالعمل خوبی برای هر کسی در هر مقام و پستی که هست، میباشد.نگوییم: وقت نداریم، ما وقتمان را در هر جایی تلف میکنیم، ده دقیقه هم حالاتبزرگان را مطالعه کنیم.
اگر انسان به این حال، رسید مراقبه میکند کهفریب این خدعهی فکری را نخورد. بیان کردیم یکی از موارد خدعهی فکری و مکرهایقوّهی تفکّر به خودمان برمیگردد و هر بار برای هر کسی شقوقی دارد. لذا باز همبیان میکنم که عزیزان من این ذکر «اعوذبالله السمیع العلیم من همزات الشیاطین واعوذبالله ان یحضرون ان الله هو السمیع العلیم» را حتماً بخوانید. من خطبهام راهم بدون این عبارت شروع نمیکنم. اگر باورمان میشد که شاهد و ناظری هست و بهحقیقت به خدا پناه میبردیم، حاضر نمیشدند و حضور شیاطین به علّت غفلت ماست.
ما باور نداریم که شیطان هر بار به نوعی میآید.اگر میخواهید بدانید که شیطان چقدر مکّار، اهل خدعه و وارد است، دستش پر است وامکان دارد ما را فریب دهد، این را بدانید که اولیاء خدا و عرفا میفرمایند: شیطانهر روز به شکل جدیدی ما را فریب میدهد. یعنی فکر نکنید فریب او یک نوع است و اگرسال اوّل و دوم متوجّه نشوم، بالاخره سال سوم میفهمم. سالانه و ماهانه نیست، بلکههر روز به یک نوعی بیرون میآید. الوان مختلفة، معلوم میشود چند رنگ هم هست و اینمکّار مجرّب چقدر بلد است و ما هم غافلیم.
برخی مواقع هم فکر میکنیم که ما چقدر راحتتوانستیم شیطان را ضربه فنّی کنیم. غافل از این که او چقدر راحت ما را ضربه فنّیکرده است و ما فریب خوردیم. خیلی عجیب است. این ملعون و ایادیاش حاضر هستند،«اعوذبالله السمیع العلیم من همزات الشیاطین» ما نمیفهمیم و نمیشنویم، ما آگاه وعالم نیستیم. گاهی حتّی سوادش را هم نداریم، چه برسد به علمش. همزات همین است کههر روز به یک رنگی میآید و یک طور مکر میکند. جنگ نرم همین است؛ یعنی دیروز یکنوع و امروز نوع دیگر. منتظر نباشیم همانطور که پریروز آمد، امروز هم بیاید. دستشپر است و هر بار به یک نوعی میآید.
این مباحث عامل یأس نیست، بلکه عامل هشیاری وبیداری است. اگر انسان بالجد لحظهای از پناهگاه بیرون بیاید، غافل است. آن مجرّباز زمان أبانا آدم و أمّنا حوّا تا به امروز تجربه دارد و قسم خورده که همه را بهاغوا میکشاند. کاش ما هم وقتی قسم میخوردیم، دروغ نمیگفتیم. شیطان تا به حالحداقل پای این قسمی که خورده و گفته: فبعزتک لاغوینهم اجمعین، محکم ایستاده است کههمهی ما را به اغوا بکشاند و هر روز به یک نوع و صورتی.
اگر این فریب شیطان را باور میکردیم، برندهبودیم. این مقام یقین که این همه بزرگان و اهل معنا بیان میکنند، عجیب است. اگربه این مقام یقین رسیده بودیم، خودمان را یله و رها نمیکردیم و خوش خوشانمان نبودکه به مسئله بخندیم، آن را باور نکنیم و یک روز جدّی بگیریم، یک روز رها کنیم، یکروز شل کنیم و یک روز سفتتر کنیم. باید باور کنیم آن ملعون قسم خورده و سر قسمخودش هم هست و هر روز هم با یک دام جدیدی جلو میآید.
لحظهیصعود و لحظهی سقوط!
اگر کسی تصوّر کند شیطان دیگر نمیتواند برایمن دام بیاندازد، من دیگر محاسنم در این راه، سفید شده است؛ اتّفاقاً همان لحظهایکه این مطلب را گفت، خودش خبر ندارد که همان لفظ هم دام شیطان بوده است. یعنیشیطان میگوید: عجب قشنگ تو را در دام انداختم. لذا این هم از خود همان دامهایشیطان است.
عزیزان من! شوخیبردار نیست. ابوالعرفا، آیتاللهالعظمی ادیب (اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمودند: درمطالب معرفتی، لحظه است که انسان را بالا میبرد و لحظه است که انسان را زمین میزند،اگر غفلت کنیم. مگر نفرمودند: «ألا ان فی ایام دهرکم نفحات»، لحظه بود. «فتعرضوالها» خود را در مقابل آن قرار دهید. لحظه است که انسان را بالا میبرد و لحظه استکه انسان، ساقط میشود.
لذا بارها بیان کردم که هر چه بزرگان بهمقامات معرفتیشان اضافه میشد و بالاتر میرفتند، گریه، ناله و فغان و پناهبردنشان به خدا هم بیشتر میشد. دیگر نمیگویند: من شجاع شدم، بزرگ شدم و ...،بلکه دائم میگویند: ما طفل راهیم.
یک مرتبه هم در درس اخلاق بیان کردم که آنولیّ خدا میفرمود: خوب است که انسان عروسک خیمه شببازی مولایش باشد و هر کاری کهاو میخواهد، انجام دهد. نوهی آن ولیّ خدا را پیش ایشان گذاشته و رفته بودند. وقتیآمدند، به آنها گفته بود: من امروز با این بچّه کارتون دیدم. چه کارتونی هم دیدم!- ببینید اولیاء خدا حتّی کارتون را هم که به خاطر مشغول کردن بچّه میبینند، باچه نگاهی میبینند - پینوکیو هنوز چوب بود، به سیرک رفت. دید کسی دارد به شاهزادهخانم ظلم میکند، آن وسط رفت و همه چیز را به هم زد. اینهایی هم که گوش میدادند،میخندیدند که آقا امروز چه میگوید. در آخر فرموده بودند: خدا کند ما هم مثل آنعروسک خیمه شب بازی در دست مولایمان باشیم و یله و رها نشویم. اگر یله و رها شویم،مانند پینوکیو همه چیز را خراب میکنیم.
رویاروییابلیس و اولیاء خدا در لحظات آخر
اولیاء خدا اینطور پناه میبرند و جدّیاعوذبالله میگویند و هر چه بالاتر هم میروند، وحشتشان بیشتر میشود. چون میبینندآن ملعون، تا قبلش، شیطانهای ضعیفتری را میفرستاد، امّا هر چه بالاتر میروند،شیطانهای قویتر را میفرستد.
فکر میکنید شیطان اعظم، ابلیس، خودش برای منو شما میآید؟ پس چرا میگوییم: «اعوذبالله السمیع العلیم من همزات الشیاطین»؟ابلیس، شیطان اعظم، خودش که برای من و شما نمیآید، شیطانکها و بچّه شیطانهای میآیند.هر چه بالاتر برویم، شیطانهای قویتری را میفرستد و به او میگوید: حالا نوبتتوست، تو به سراغ او برو. مدام بالا میرود و شیطانها هم قویتر میشوند.
لحظهی مرگ برخی از اولیاء خدا و عرفای عظیمالشّأندیده شده که شیطان، خودش آمده است. ابوالعرفا (اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمودند: ما در لحظهی مرگ سلطانالعارفین،سلطانآبادی بزرگ (اعلی اللّه مقامه الشّریف) دیدیم که ایشان،لبخندی زدند. گفتیم: حتماً أبیعبدالله (علیه الصّلوة والسّلام) آمده است. بعد جملهای گفت، گفت: من از تو میترسم و میدانم حالا آمدی که دینم رابگیری، امّا من آن موقع مدام آقا را صدا زدم و او زودتر آمد، اگر تو زودتر آمدهبودی، شاید من هلاک شده بودم.
ابوالعرفا (اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمودند: معلوم شد که خود شیطان برایایشان آمده بودند. لذا شیطان تا دم مرگ هم انسان را رها نمیکند و در آن زمان استکه یک موقع میبینی خودش میآید.
پس این که کسی بگوید: من که دیگر خوب هستم،همان لفظ شیطان است. چون شیطان هم گفت: «أنا خیر منه» من بهتر از او هستم.
لذا یکی از خدعههای تفکّر برای اهل ایماناین است که به پروردگار عالم معترض شوم که چرا به من چیزی ندادی؟! بیست سال است مناخلاق میآیم، مراقبه میکنم و ... . معلوم میشود که بیست سال در فریب و خدعهبودیم و شیطان داشت ما را قلقک میداد و متوجّه نبودیم. خود را بزرگ میبینم و میگویم:بالاخره بعد از بیست سال که یک چیزی به آدم میدهند. همین طلبکار بودن از خدا،کار شیطان است، این که عبد بودن نیست.
کارخیر کردن و کار شرّ نکردن، تکلیف است!
خدعه برای بعضیها این است که عمل خیر انجامبده، عمل شرّ تو از بین میرود. لذا میبینی فردی که بسیار شرور است، یک عمل خیرمیکند، بعد طلبکار است و میگوید: خدایا! به هر حال من که این کار خوب را انجامدادم، پس چه شد؟!
دلیل این است که ما معرفت پیدا نکردیم. لذاباید هر روز این را مرور کنیم: این اعضاء و جوارح برای من نیست، من آنها را خلقنکردم، پس چرا تا کاری انجام میدهم، طلبکار هستم؟! چرا با این اعضاء و جوارح کهخالقش کس دیگری بوده، هزار کار شر کردم، حالا میخواهم با یک کار خیر، بگویم: همهیبدیها باید از بین برود؟!
اوّلاً کار خیر، وظیفه و تکلیف است. کار شرّنکردن هم تکلیف است. اصلاً فرض بگیریم که ثوابی در کار خیر نیست - گرچه خداوندثواب هم قرار داده است - امّا بر ما فرض است که کار خیر کنیم و از شرّ دوری کنیم.چون این اعضاء و جوارح برای ما نیست. دست، پا، زبان، چشم و ... برای من نیست. منباید مطیع باشم، ببینم خالقی که اینها را خلق کرده، چه خواسته است. گفته: راجع بهچشمت این کار را انجام بده، از اینجا به بعد توقّف کن، از اینجا حرکت کن، دست وپاهایت هم همینطور و ... . چرا زبانت همینطور میچرخد.
چرا روایت داریم که در زمان پیامبر بعضیهاریگ به دهان میگذاشتند - نمیخواهم بگویم ما هم این کار را انجام بدهیم، نه میتوانیم،نه شرط زمان و مکان ایجاب میکند - ؟ برای این که بگویند: زبان برای خودم نیست.بارها و بارها شده که وقتی این زبان را رها کردیم، بدبخت شدیم. ناخودآگاه چیزیگفتیم و دل کسی را شکاندیم. آنوقت حالا بیا و درست کن.
قوامنداشتن اعمال خیر تا لحظهی آخر عمر
آقا میفرمودند: تمام اعمال خوب و خیر، تالحظهای که از دنیا نرفتیم، هنوز سفت و محکم نشده؛ چون امکان دارد با یک عمل بدبزنیم همه را تخریب کنیم. موقعی که به سلامت از دنیا رفتیم، آن موقع دیگر محکم شدهاست و إلّا تا آن لحظهی آخر هیچ کس نمیتواند مدّعی شود که اعمال خوب من قوامدارد و حداقل دو عمل خوبم مانده است. گاهی یک لحظه غفلت میکنیم، زبانمان را رهامیکنیم، شوخی میکنیم و دل کسی را میشکانیم، هر چه درست کرده بودیم، خراب میکنیم.تازه باید بنشینیم بر سر خودمان بزنیم که چرا این حرف را زدیم، چرا دل کسی راشکاندیم و ... .
لذا چون اولیاء خدا میدانند که اعضاء و جوارحبرای خودشان نیست، پس طلبکار هم نیستند و برای همین اعمال خیر را فرض میدانند،همانطوری که دوری از شرّ را هم فرض میدانند. نه این که بگویند: من شروری راانجام دادم، ولی با این عمل خیری که انجام دادم، تمام آنها از بین میرود!
خدعهیتفکّر و توقّع پاک شدن تمام بدیها با یک عمل خیر!
یکی از مطالب خدعهی تفکّر برای انسانها همیناست که توقّع دارند با یک عمل خیر، شرورشان پاک شود. بعضیها که مؤمن هستند و بهظاهر شرّی انجام نمیدهند، امّا طلبکار میشوند که بیان کردیم: آن هم خدعهیبزرگی است که شاید بزرگتر از این هم باشد. امّا این فرد خودش میداند شرّ است،ولی میخواهد با یک عمل خوب، همهی آن شرارتها از بین برود.
او فکر کرده که همه چیز برای خودش است، میگوید:من که انفاق کردم، من که دست کسی را گرفتم، من که حتّی وقتی دست راستم میدهد، دستچپم هم خبردار نمیشود (همان تعبیری روایی که داریم) و ...، معلوم است که خدا بایداعمال زشت من را از بین ببرد. یعنی با خدا طلبکارانه و معاملهگرانه حرف میزنند.لذا معلوم میشود که آن کار خیرمان هم خیر نیست، آن را هم برای خودمان میخواهیم وداریم معامله میکنیم.
به جای این که بگویم: «پروردگار عالم چقدرکریم است که بعد از این همه شرارتها، دبیها، پلشتیها و زشتیها اجازه داده کهمن کار خوب انجام بدهم. خاک بر سر من، خدا اینقدر اکرم الاکرمین و ارحم الراحمینبود؟! و ...»، با خدا طلبکارانه برخورد میکنم.
به نوع نگاهها دقّت کنید. نگاه یکی این استکه لطف خدا شامل حال من شد، ممنونم. من نمیدانم با همهی این بدیها و زشتیهایمچقدر تو کریمی، بزرگواری که باز اجازه میدهی من کار خوب انجام بدهم. با آن حالمن، تو اصلاً نباید اجازه میدادی. نباید وسایلش را فراهم میکردی که کار خوبانجام بدهم و ... . امّا یکی دچار خدعهی تفکّری میشود و با انجام یک عمل خیر،طلبکار میشود که تمام اعمال شرّش از بین برود.
روزیکه مکرها و خدعههای این دنیا، سودی برایمان ندارد
لذا خوب است در این آیهی شریفه که در سورهیطور هست، دقّت کنید که میفرماید: «یوم لا یغنی عنهم کیدهم شیئاً و لا هم ینصرون»،روزی که مکر و تدبیر و خدعهشان به کارشان نمیآید و هیچ کس آنها را یاری نمیکند.
فرمودند: این فقط برای کفّار نیست. یک موقع میآیدکه میبیند دستش خالی است، امّا در دنیا تصوّر میکرد چه پروندهای دارم، در حدمعصوم نباشد، شاید تالیتلو معصوم باشد، حالا اگر تالی تلو معصوم هم نبود، یک چیزیدر آن حدود هست، من خیلی کار کردم، من برای دین خیلی قدم برداشتم. بعد میآید میبیندهیچی نیست و خالی خالی است. لذا این همان خدعه است که دیگر هیچ یاوری هم نخواهدداشت، «و لا هم ینصرون».
به تعبیر عامیانه چنین کسی در تخیّل غوطهخورده بود، فکر میکرد دیگر کسی شده و ... . در حالی که اگر خوبیهایی هم بوده،باز لطف، محبّت و بزرگواری بوده. امّا او به جای تأمّل در این مسئله که تمام اینهالطف خدا بود، از خدا طلبکار میشود که با یک کار خیر من، تمام شرارتهایم پاکشود. در حالی که من اصلاً نباید کار شرّی انجام میدادم.
من باید به خودم نهیب بزنم: تو غلط کردی بااین اعضاء و جوارح که امانت خدا بود و خدا فرمود: این امانت را حفظ کنید و به غیرندهید، خیانت کردی و برای دشمن خدا بردی (خدا «عدوی و عدوکم» فرمود) و در غیر طاعتخدا خرج کردی. نه این که بگویم: وقتی یک عمل خیر انجام دادم، باید تمام بدیهایماز بین برود. این، همان خدعه است، «یوم لا یغنی عنهم کیدهم شیئاً و لا هم ینصرون».
اگرجایز بود باید خودکشی میکردیم!!!
در جلد 72 بحارالانوار، پیغمبر اکرم، محمّدمصطفی (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: «لَیْسَ مِنّامَنْ یُحَقَّرُ الْأَمانَةَ حتّی یَسْتَهْلِکَها إذا إسْتَوْدَعَها»، از ما نیستکسی که امانت را بیاهمیّت و کوچک شمارد و بدین سبب، امانتی را که به او سپردهشده، ضایع گرداند .
همین اعضاء و جوارح هم امانت الهی است، خداوندهم فرموده: «إِنَّ اللَّهَ یَأمُرُکُم أَن تُؤَدُّوا الأَماناتِ إِلی أَهلِها»، لذا بایدامانت را به اهلش برسانیم.
امّا این اعضاء و جوارح پیر شد، از بین رفت،در راه اطاعت خدا از بین نرفت، در گناه از بین رفت! انسان باید دو دستی بر سر خودشبزند.
یادم نمیرود، فردی در محلهی ما، میخواست درزمان طاغوت، سال 55، خودکشی کند. خدمت یکی از اولیاء خدا آمدند و گفتند: اینگونهاست. آن موقع، بعضی از این لات و لوتها یک مقدار معرفت داشتند. هر کس میرفت،حرفش را قبول نمیکرد و میخواست خودش را بکشد. آن ولیّ خدا رفت و به او گفت: مننمیگویم خودکشی نکن، امّا اوّل چند جمله بشنو، بعد خودکشی کن. مطالبی گفته بود واو را آرام کرده بود، بعد به او گفته بود: تو نباید برای این که فلان دختر را بهتو ندادند، خودکشی کنی، اگر خودکشی جایز بود، انسان باید خودکشی کند که چرا اینهمه از وقت و زمانم را برای دختری گذاشتم که اگر به من میدادند شاید اینطور و آنطورمیشد.
ایشان یک مقداری از نکات را هم برای او گفتهبودند. اولیاء خدا میفهمند. به او گفته بود: یادت هست وقتی جواب نامهات را داد،به تو گفت: من اینطوری نمیخواهم و ... . میدانی که او از همین الآن غد است ووقتی با او ازدواج میکردی، چه میشد؟!
آن شخص مانده بود و گفته بود: آقا! شما از کجانامه را میدانید، هیچ کس نمیدانست. آقا فرمود: تو با آن چه کار داری، شاید اصلاًآمده با من مشورت کرده و نامه داده! آقا اینطوری شوخی کرده بود که او بخندد.
بعد آقا فرمود: بیچاره او به درد تو نمیخورد.اگر خودکشی جایز بود، تو باید خودکشی میکردی که چرا وقتت را از دست دادی.
جملهی عجیبی است، ماآن زمان نفهمیدیم که آقا چه میگویند. بعدها فهمیدیم که عجب جملهای گفتند.
لذا پیغمبر اکرم (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) هم فرمودند: «لَیْسَ مِنّا مَنْ یُحَقَّرُ الْأَمانَةَ حتّی یَسْتَهْلِکَهاإذا إسْتَوْدَعَها»، از ما نیست کسی که امانت را بیاهمیّت و کوچک شمارد تا از بینبرود. لذا منظور آقا هم این بود که به آن فرد بگویند: عمر خودت را از بین بردی وهلاک کردی. اگر انسان واقعاً بفهمد، جدّی اگر جایز بود باید خودکشی میکرد که خاکبر سر من که عمرم را برای هیچ و پوچ هدر دادم و اعضاء و جوارحم را در راه دیگریخرج کردم و خیانت در امانت کردم. پروردگار عالم اینها را خلق کرده و من حتّی بکبند انگشت و یکی از سلولهای بافت پوست خودم را هم نمیتوانم خلق کنم، آنوقت اینهارا در جای دیگری خرج کردم و حالا مدّعی هستم که اگر یک عمل خیر انجام دادم، همهیبدیها باید از بین برود. من به امانت، خیانت کردم.
کسیکه به دیگران مکر میکند، حتماً به خودش هم مکر زده!
دومین مسئله که گذرا بیان میکنم و در جلساتبعد در آنها بحث میکنیم. همانطور که بیان کردیم، از رذائل قوّهی عاقله، مکر وحیله است که اوّلین مورد مکر به خود است که نکاتی را بیان کردیم و دومین مطلب، مکرو حیله به دیگران است.
عزیزان من! آن کسی که به خودش خدعه و مکرنکرد، بدانید به دیگران هم خدعه و مکر نمیکند. کسی که به دیگران مکر میزند، برایاین است که اوّل به خودش مکر زده است (همان نکاتی که از اوّل بحث بیان کردم کهانسان چگونه به خودش مکر میکند) و غافل است. لذا چنین کسی مسلمان نیست.
در اصول کافی است که پیغمبر اکرم، محمّد مصطفی (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: «لَیْسَ مِنَّا مَنْ مَاکَرَمُسْلِماً»، کسی که نسبت به مسلمانی، مکر و حیله بزند، از ما نیست.
مگر میشود کسی مسلمان باشد، امّا به دیگران،مکر کند و حیله بزند. ما فقط حیلهی در جنگ داریم که تازه آن هم شرایط دارد. چونمیدانیم دشمن دارد مکر میکند، ایراد ندارد. امّا اسلام آنقدر ظریف و زیبا واردشده که ما نمیتوانیم به اموال دیگران خیانت کنیم. در بحث خارح فقهمان که مبحثدیات است، به این رسیدیم که اگر کسی مسلم نبود و خمر و خنزیر داشت که خرید و فروشو أکل اینها چون نجس هستند، برای مسلم حرام است و پسماندیّت هم ندارد. اگر غیرمسلم، نصارا و یهود (لفظ قرآن به جای مسیحی و کلیمی) ساتراً اینها را داشت، یعنیدر مزرعهای با پوشش بود که در بین مسلمین ترویج نشود و کسی از مسلمانان برود و بهاموال آنان خیانت کند، باید دیه بپردازد.
ببینید اسلام چقدر ظریف و دقیق است. ای کاشهمه میدانستیم. مخصوصاً کسانی که دنبال حقوق بین الملل هستند و چرندیات میگویندو به قول امامالمسلمین با دست بند زدن به بچه 5 ساله، چهره اصلی خودشان را نشاندادند و هیچ کسی هم صدایش درنمیآید. امّا اگر در ایران کسی هزاران خیانت کند و یکروز او را بگیرند، ببینید چه قیامتی میشود، هم از طرف مزدوران داخلیشان و همخارجیها. امّا هیچکدام از این نامردهایی که در داخل بودند، نگفتند: چرا اینها بهیک بچّه پنجساله دستبند زدند! مگر بچّه پنج ساله هم امنیّت را به هم میزند؟!
لذا میفرمایند: حتّی به اموال آن غیر مسلمینهم نمیتوان خیانت کرد. حضرت هم فرمودند: آن کسی که مکری به مسلمانی بزند، از مانیست.
لذا مکر به دیگران نوع دوم است که حالا نکاتبیشتری را در جلسات آینده بیان خواهیم کرد. پس اینها از رذائل تفکّر است که درمورد درمانش هم صحبت میکنیم. آرام آرام جلو میرویم که اخلاق علمی عملی تبیینشود. این قوّهی تفکّر و عاقله، بیماری و رذائلی دارد که یکی از آنها همین خدعه ومکر است، مکر به خود در مرحلهی أولی است که شقوقی را دارد و من دو مورد از آن رابیان کردم و حالا به مناسبت بیان خواهیم کرد و نوع دوم مکر به دیگران است که اسلامبا آن مخالف است و حتّی امیرالمؤمنین هم فرمودند: اگر به مکر بود، من میتوانستممکّارترین باشم. اصلاً مکر در باب لغت و اصطلاح چیست؟ زیرکی و فطانیّت در برابرمکر و خدعه چیست؟ مرز آنها چیست؟ که انشاءالله در جلسهی آینده بیان خواهیم کرد.
مؤمن،اهل مکر نیست و مرز مکر و زیرکی را میداند
ما باید مرز بین کفر و اسلام، خدعه و مکر بازیرکی و فطّانیّت را بدانیم و اگر ندانیم، گاهی به اشتباه میافتیم. مؤمنی کهسیّاس کیّاس است، یکی از خصایصش این است که به جایی میرسد که مرزها را میشناسد،مرز بین کفر و اسلام، مرز بین خدعه و زیرکی، مرز بین مکر و فطانیّت و ... رامتوجّه میشود و آن موقع است که سیاستمدار خوبی هم میشود.
امام راحل عظیمالشّأنمان - که فردا شب بحثانقلاب است و بنده مطالبی را راجع به انقلاب و آیندهی آن بیان میکنم - هیچ موقعاهل مکر نبود، امّا سیّاس کیّاس بود. مرز را میشناخت. مؤمن اینگونه است. خدامؤمن را هدایت میکند.
کد«لطف خداست»!
ما باید اینها را در مباحث اخلاق بدانیم کههمگی لطف خداست. امّا همانطور که بیان کردم: وقتی ما اینها را بدانیم و عمل همکنیم، نباید مغرور شویم، باید بدانیم همه از ناحیهی خدا و لطف اوست. دائم این«لطف خداست» را به عنوان کد ذهنیمان داشته باشیم تا کمتر فریب بخوریم. اگر تماماین مطالب را از لطف خدا دیدیم، غرّه نمیرویم.
غربتامام زمان و سربازگیری از امّتش
لطف خداست که ما را با امام زمان آشنا کرده،لطف خداست که ما در این زمان امامت آقا جانمان، حضرت حجّت به دنیا آمدیم، لطفخداست که به ما یاد دادند و گفتند: هر ساعت سه دعای سلامتی برای امام زمانبخوانید، هر شب با آقا جان حرف بزنید، آرامش بگیرید، عنایت میکنند و لطف آقا جانهم شامل حالتان میشود.
السّلام علیک یا مولای یا بقیّة اللّه
چقدر خوب است که انساندائم آقا جان را صدا بزند. خدا گواه است چنین کسی روحش لطیف میشود. اصلاً هیچچیزی به انسان ندهند، همین که اجازه دادند ما یادمان نرود و با آقایمان هر شب حرفبزنیم، خودش همه چیز است. مگر در این عالم چند نفر، هر شب با آقا حرف میزنند؟! ممنونتیم،محبّت و لطف شماست. عنایت شماست میدانیم.
من وقتی به خودم نگاه میکنمخجالت میکشم که اسم شما را به زبان بیاورم. زبان گنهکار میتواند؟! امّا نمیدانمشما چه کار میکنید که من یادم میرود گناه کردم. اینقدر کریم هستید.
قربانت بروم، چقدر کریمهستی. دیگر همین است، وقتی کسی تجلّی اسماء و صفات خداست، معلوم است چه میشود. آنهم بالاترین حجّت خدا که جدّ مکرّمش هم فرمود: «لو ادرکته لخدمته مادام حیاتی».
آقا جان! ممنوت هستیم کهدر زمان امامت شما به دنیا آمدیم. خداوند همهی ما را جمع کرد، میلیاردهامیلیاردها میلیاردها ... میلیارد را جمع کرد، خطابی کرد که همه شنیدند، فرمود:الست بربکم، اولیاء خدا فرمودند: معلوم نیست ما چه بلیای گفتیم که خدا ما راانتخاب کرد که در این دوران باشیم. چرا ما هزار سال پیش دنیا نیامدیم؟!
آقا جان! وقتی برای زمانامامت شما انتخاب شدیم، چون یک امام است و یک امّت؛ یعنی حداقل بناست که امّت توباشیم. وای بر من که هنوز نشدم ... .
آقا چون میبیند که خودشغریب و تنهاست، بالاخره ما هم خطا میکنیم، میگوید: خدایا! اگر بناست اینها همبروند، من که دیگر امّتی ندارم. اینها را به خاطر من حذف نکن و خطاهایشان را ببخشو بپوش، یا ستّارالعیوب. اگر اینها هم از بین بروند، من دیگر امّتی ندارم و امامتنها میشوم.
شاید آقا جان بهپروردگار عالم بیان فرمایند: خدایا! من از این امّت تازه سرباز هم میخواهم. بناستاز اینها سرباز درست شود، یخرج الحی من المیت شود. لذا اینها را از من نگیر. لذاخدا هم میگوید: اختیار را در دست تو دادم، تو یدالله، عین الله هستی، هر چهخواستی. یک موقع میبینی همان شب، ما اصلاً حواسمان هم نیست، یادمان میافتد مسواکنزدیم، بعد میرویم مسواک میزنیم، وضو میگیریم و یکباره میبینیم یاد آقا آمد ومیگوییم: السّلام علیک یا مولای یا صاحب العصر و الزّمان . انگار یکی زبانمانرا چرخاند. قربانت بروم ممنون این کرامات و محبّتتیم. آقا جان! ما لیاقت نداریم،دلمان برایت میسوزد، معلوم میشود خیلی غریبی.
عرض من این است: آقا جان! معلوم است که خیلیغریب هستی که به من بدبخت و بیچاره دل خوش کردی. اینقدر کریم هستی که میخواهی منبرگردم و یک روزی سربازت شوم و حرّ تو شوم. اگر در کربلا، أبیعبدالله یک حرّداشت، تو میخواهی حرّ ها داشته باشی. اینقدر کریم هستی، محبّت داری و بزرگواری.
من خجلم. نمیدانم چه بگویم. آقا جان، چشمم رابستم، زبانم را میدانم خودت اجازه دادی باز شود، آقا جان اگر یک روزی توفیق شوداین چشم به جمال نورانی شما بیافتد، دیگر لال میشوم و نمیتوانم حرف بزنم. قربانتبروم ممنونم که با همهی بدیها و پلشتیهایم، اجازه دادی این زبان باز شود و اسمزیبای شما را بیاورم.
علّامه حلی میفرمود: وقتی کسی اسم حجّت خدارا بر زبانش جاری کند، ملائکه توجّه میکنند، میگویند: این کیست که اسم حجّت خدارا آورده و دارد با حجّت خدا صحبت میکند.
آقا جان ممنونم که اجازه دادی من اسم شما رابر زبان جاری کنم، ممنونم که از خدا اجازه گرفتی که با تو حرف بزنیم، گفتی خدایامن تنها و غریبم. آقا حالا که اینطور لطف، محبّت کردی و آقایی میکنی و عادتتاناحسان و سجیتتان کرم است، قادر هستی، کاری کن که خوب شوم، دیگر آدم شوم، درست شوم،سمت گناه نروم، حالم حال خوبی باشد. سمتی نروم که وقتی پروندهام را به شما میدهند،قلبت بشکند، اشکت جاری شود و به خاطر من نامرد اشک بریزی. آقا کاری کن مرد شوم،آدم شوم، درست شوم، به سمتت بیایم. شما میتوانی، اینطور تغییر بده.
آقا جان! اولیاء فرمودند: شب قدر که مقدؤات بهدست حجّت خدا امضاء میشود، شما بگویید: یا مقلب القلوب و الابصار، یا مدبر اللیلو النهار، یا محول الحول و الاحوال، همان دعایی که سال تحویل میخوانید رابخوانید. شما در من تحوّل ایجاد کن، حالم را حال خوب کن، بعد تبدیل به احسن حال کنو من را از حسن به احسن ببر. شما میتوانی، شما قادری. اگر من به خودم باشد، نمیتوانم.امّا قربانت بروم، شما میتوانی، دست من را بگیر.
آقا جان به جان مادرت نرجس خاتون قسمت میدهم،به جان آن مادری که اینقدر این وجود نازنین، طیّبه و طاهره و زکیّه و حمیده هستکه خدا او را انتخاب کرد که شما را در رحم او پرورش دهد، به حقّ آن مادر بزرگوارتنرجس خاتون قسمت میدهم دست من را بگیر. آدمم کن آقا جان.
بیان کردم کلید ورود به قلب آقا جان، مادرشانحضرت نرجس خاتون هستند. وقتی اسم مادرشان را میآورید برای مادرشان فاتحه بخوانیدو بگویید: به جان مادرت قسم. اگر یک قطره اشک هم بریزید که اکسیر رحمت است. سعیکنید اشک بریزید.
اگر یک موقعی هم اشکتان جاری نشد، بگو: آقاجان به حقّ آن دو بانویی که بسیار دوستشان دارید، یکی عمه جانتان هست، به حقّمصائب عمه جانتان زینب. یکی هم مادرتان، آن هم پهلو شکستهتان زهراست، آقا جان بهحق این روزهای آخری که مادر در بستر است
، ...
http://emammahdy.com/public/emammahdy.com/souti/20 bahman95