بسمه تعالی
سیصد و هفتاد و ششمین جلسه درس اخلاق حضرت آیتالله قرهی(مدّ ظلّه العالی)
با موضوع : نزدیکترین و مؤثّرترین راه بندگی
(96/01/28)
در محل مهدیه القائم المنتظر(عج) برگزار شد.
در مرقومه ذیل مشروح بیانات نورانی معظّمٌ له، برای علاقمندان به رشته تحریر در آمده است:
برترین ذکر عالم
صلوات، افضل اذکار است، ذکری است که نیاز به اذن ندارد. اعاظم و بزرگان ما، در عالم مکاشفه و رؤیا، به این مطلب تأکید کردند. از جمله آیتالله سیّد ابوالحسن اصفهانی(اعلی اللّه مقامه الشریف) که به آیتالله مولوی قندهاری(اعلی اللّه مقامه الشریف) فرمودند: آشیخ محمّد حسن! هیچ ذکری، در اینجا بیشتر از ذکر صلوات جلیّ بر محمد و آل محمد(علیهم صلوات المصلّین)، خریدار ندارد، بعد بیان فرمودند: اینجا دعاها و اذکار عجیبی وجود دارد؛ امّا بالاترین ذکر، همین ذکر صلوات است.
اخلاق؛ قرب طریق است
چون پروردگار عالم، خود، خالق بندگان خود است، قبل از هبوط و بعد از هبوط، به خصوص به لسان هادیان الهی و همچنین الهامات درونی که خود انسان، نسبت به آنها ادراک دارد، دائم، تذکار داده است که انسان مراقب و مواظب باشد که فقط عبد و بندهی خدا شود.
انسان همیشه به دنبال نزدیکترین راه میگردد و به قول عرفا، قرب طریق؛ یکی از خواستههای درونی است - بعداً به فضل و کرم الهی، در مناسبتی بیان میکنم معنی قرب طریق چیست - قرب طریق، غیر از این که نزدیکترین راه است؛ مؤثرترین راه هم هست. گاهی یک راهی نزدیک است، امّا خیلی اثر ندارد، گاهی یک راهی مؤثر است؛ امّا دور است!
نزدیک ترین و مؤثرترین راه برای بندگی پروردگار عالم؛ اخلاق و خلق و خوی الهی است. به قول عرفای عظیمالشّأن، راههای دیگری هم که در این زمینه بیان میشود، یا ختم به این راه میشود و یا اسّ و اساسش، از این راه شروع میشود.
یعنی اگر کسی بخواهد راههای دیگری را هم امتحان کند، فقط و فقط از راه اخلاق است که میتواند اوج بگیرد.
خیر بنده، در مقام رضا است
مثلاً انسان در بندگی، به مقامی میرسد که مقام رضا است، آنچه را که ذوالجلال والاکرام میپسندد، او هم میپسندد، ولو صورت ظاهرش احساس ضرر برای اوست؛ امّا میداند چون ذوالجلال والاکرام، پسندیده، یقیناً خیر، در اوست «پسندم آنچه را جانان پسندد» و به این مطلب رضاست.
در مقام رضا، گرچه به صورت ظاهر، نزد بعضی از مردم، خفّت و خواری است، مثلاً فقر؛ امّا اگر شخصی همهی راهها را رفت، نه اینکه دست روی دست بگذارد، دیگر میداند پروردگار عالم اینچنین مقدّر کرده است که او فقیر باشد، آن هم به دلایلی که گاهی انسان، نمیداند، از جمله اگر به برخی از انسانها مال برسد، طغیان میکنند و طاغی میشوند، «ان الانسان لیطغی ان رأه استغنی».
آیتالله العظمی مرعشی نجفی(اعلی اللّه مقامه الشریف)، استاد عظیمالشّأنمان، از لسان آمیرزا جواد آقای ملکی تبریزی(اعلی اللّه مقامه الشریف)، صاحب کتاب المراقبات تعریف میکردند که پدرم بیان کرد: یک شخصی در تبریز بود، وضعش خیلی بد بود، خیلی هم عزّت نفس داشت؛ امّا به هیچ جا نمیرسید، طوری که به تعبیر عوامالنّاسی دست به هرچه می زد، خاکستر میشد و به هر طرف میرفت، کارش به جایی نمیرسید، امّا با این حال ایشان، یک انسانی بود که راضی بود.
مردم، از جمله ما، دلمان برایش میسوخت که این بنده خدا، به اصطلاح عامیانه، چقدر بدبخت است! حتّی بعضی به او میگفتند: شما اصلاً کار نکن! چون دست به هرکاری میزد، اوضاعش خراب میشد. بعضی هم گفتند: راه را برایش بستهاند، لذا او دعا هم میگرفت، باز هم همین بود! هرچه میکرد، همین بود! مضاعف بر آن قضیّه فقرش، به سختی مریض هم شد و بالنّهایه از دنیا رفت.
ایشان فرموده بودند: پدر من خیلی اهل مراقبه بود و با اینکه آدم سادهای بود، حالاتی در عالم رؤیا و مکاشفه داشت و رؤیاهای صادقهای میدید. پدرم یک شب در عالم رؤیا، او را در وضعیّت بسیار خوبی دید که تعجّب هم نکرد، چون در این دنیا وضع فلاکتباری داشت، امّا صبر کرد و حلم و بردباری داشت، لذا پروردگار عالم، جزای او را در آنجا به او داده است، آن هم در یک باغ، با آذینبندیهای زیبا و ... که ابتدا و انتهایی نداشت و در دنیا، مثلش وجود ندارد.
پدرم میگفت: من ایشان را در آن مقام دیدم و خوشحال بودم و میدانستم که ایشان از دنیا رفته و من میتوانم با او صحبت کنم. گفتم: تو آن همه صبر کردی، اینجا، این مقامات را دیدی.
گفت: این بحثش درست، امّا یک چیز دیگری است که نه من به قوه مخیّلهام میرسید، نه تو و نه دیگران.
گفتم: آن چیست؟!
گفت: به من گفتند: فلانی! اگر تو به کمترین ثروت دنیا، میرسیدی، طغیان میکردی و دیگران را حقیر میدیدی و خود را برتر میدانستی و میگفتی: من پول دارم، مقام دارم، مکنت دارم و ... . لذا خود را برتر میدانستی و به تعبیری جنبه نداشتی.
او میگفت: این ابتلا و امتحان بود؛ امّا لطف خدا شامل حالم شد.
خداوند متعال حسب روایات شریفه، هم فقر و هم ثروت را امتحان قرار داده است و هیچکدام فضیلت نیست. عبد خدا، در همهی حالات، دائم در امتحان است. هم همسر خوب، امتحان است که چگونه با این همسر خوبی که خدا به تو داده برخورد میکنی و هم همسر بد، امتحان است که صبر و حلم و بردباری تو چگونه است؟ گرچه اگر کسی دیگر نتوانست، در نهایت او را طلاق میدهد – هر چند اسم طلاق، عرش را میلرزاند - که یک سوره هم با همین نام داریم؛ امّا علی أیّ حال، هر دو، امتحان است.
عندالاولیاء، هیچ چیز در دنیا به عنوان فضیلت نیست و همه چیز از باب امتحان است. حتّی علم هم، حالا برای هر کس در هر رشتهای، امتحان است.
لذا من و شما را با ثروت، فقر، جمال زیبا، زشت و ... امتحان میکنند. گرچه، اولیاء خدا میفرمایند: کسی که بر اثر تقوا، در عالم، متّقی میشود و روز به روز بر آن جمال معنوی احاطه پیدا کند، بر جمال مادی او هم افزوده میشود. به عنوان مثال، آیتالله العظمی بهجت، آن بهجت القلوب، آیتالله العظمی بهاءالدّینی و اعاظم و بزرگان دیگر ما(رحمة اللّه علیهم اجمعین)، جمال معنویشان چنان احاطه شده بود که اگر انسان، این جمال مادی و فیزیکی آنها را میدید، یک دل، نه صد دل، شیفتهی آنها میشد. مثلاً صورت ظاهر جسمانی را نگاه میکردی، چنان جمالی نداشتند - که حالا خیلی هم مناسب نیست روی منبر تشریح کنیم؛ امّا واقعیّت است - ولی آن چیزی که احاطه پیدا کرده و جمال معنوی به وجود آورده و جذبه ایجاد میکند، تقوا است.
لذا همانطور که بیان کردم آن شخص در این دنیا، در مقام رضا بود و در عالم رؤیا گفته بود: من خوشحالم که خدا چیزی را به نام رضا در دلم قرار داد که اگر من راضی نبودم و خودم را دلداری نمیدادم، تا به مقداری مال و ثروت میرسیدم، طغیان میکردم.
البته طغیان فقط به ثروت نیست، بعضی به جمالشان طاغی شدند، استغنای جمالی دیدند و طغیان کردند. اگر بدانند این جمال، از ناحیهی خداست، اینگونه طاغی نمیشوند. مانند یوسف صدیق و حضرات معصومین که جمالشان، افضل هست و حتّی اولیاء و اتقیاء الهی که خدا هم به جای آن مراقبه و مواظبت که فریب نخورند، مطالبی به آنها مرحمت کرد؛ مثل ابنسیرین، یا در زمان ما، شیخ رجبعلی خیاط و دیگران که آنطور محبّت و مودّت خدا به ایشان رسید. جمالشان را از ناحیهی خدا دیدند، فریب نخوردند، صبر کردند و حلم داشتند.
امّا گاهی بعضی هم طغیان کردند. البته طغیان هم به این نیست که فکر کنید طاغیان عالم، یعنی طاغوتهایی که حتما مکنت و جاه و مقام دارند، خیر، بلکه گاهی من طلبهی جوان هم میتوانم نعوذبالله طاغی شوم. طغیان هم نسبی است. من یک نوع طاغیام، دیگری طور دیگری طاغی است و ... که این بحث، جایگاه دیگری دارد که به فضل الهی بیان خواهیم کرد طغیان چیست، جایگاهش چیست و ... .
چگونه بدانیم که خدا ما را دوست دارد؟
علی أیّ حال، اولیاء خدا میفرمایند: اگر میخواهی به بالاترین مقام معرفتی که مقام رضاست، برسی، اسرع و قویترین مطالب و نزدیکترین راه، اخلاق است. اگر انسان، متخلّق به اخلاق الهی شد، خیلی راحت بندهی خدا میشود.
هدف، این است که ما بندهی خدا شویم. لذا اگر ما متخلّق به اخلاق الهی شدیم، آنوقت است که بندهی پروردگار عالم میشویم. امّا اگر متخلّق به اخلاق الهی نشدیم، طبیعی است اصلاً معنای بندگی را نمیفهمیم. بندگی به این نیست که انسان، نماز بخواند و روزه بگیرد که اتّفاقاً کسانی معنای نماز را درک کردند و اهل صوم حقیقی شدند که متخلّق به اخلاق الهی هستند. اگر متخلّق شدند، صیامشان هم حقیقی میشود.
در دعای روز اوّل ماه مبارک - که آرام آرم داریم به این ماه، نزدیک هم میشویم و همیشه بیان کردم که در ماه مبارک رمضان، هر روز این دعا را بخوانید و این دعا، فقط مختصّ به روز اوّل نیست - عرضه میداریم: «اللّهم اجعل صیامی فیه صیام الصّائمین» خدایا، صیام ما را، صیام صائمین حقیقی قرار ده. لذا اگر هم میخواهیم اینگونه اهل صیام حقیقی باشیم، باید متخلّق به اخلاق الهی شویم، اگر نشویم اصلاً معنا ندارد.
در کتاب الاختصاص بیان شده که پیغمبر اکرم محمد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) میفرمایند: «الْأَخْلَاقُ مَنَائِحُ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ» این اخلاق، روشها، دادهها و مرحمتهایی از جانب خداوند عزّوجلّ است. «فَإِذَا أَحَبَّ عَبْداً مَنَحَهُ خُلُقاً حَسَناً»، اگر خدا کسی را دوست داشته باشد، ... .
به نظر شما نشانهی دوست داشتن خدا چیست؟ نشانهی آن، این نیست که به کسی ثروت بدهد، یا برعکس و یا به کسی مقام بدهد، یا برعکس، کسی بگوید: الحمدلله که من مقام ندارم که آلوده شوم؛ خیر، هر دو، امتحان است. لذا یک موقع این مطلب اشتباه نشود که بعضی بگویند: خدا را شکر ما مقام نداریم و آلوده نمیشویم؛ چون هم این،امتحان است و هم مقام و هیچکدام، فضیلت نیست.
البته شاید انسان این احتمال را به خودش بدهد که اگر من رئیس میشدم، گرفتار میشدم. کما اینکه میبینیم ای بسا بعضیها عاقبت به خیر میشدند، امّا وقتی ریاست و مدیریتی گرفتند و مثلاً رئیس جمهور شدند، خراب کردند. ما سیاسی حرف نمیزنیم، گرچه سیاست ما عین دیانت ما هست، امّا از باب تمثیل بیان میکنیم.
اینکه امام راحل عظیمالشّأنمان فرمودند: من به بنیصدر رأی ندادم، راضی هم نبودم؛ دلیلش همین است. یا اینکه فرمودند: من به قائم مقامی فلانی راضی نبودم و از اوّل هم او را نمیخواستم؛ دلیل بر این است که میدیدند ریاست، برایشان گرفتاری ایجاد میکند.
لذا این که انسان از این جهت بگوید: خدا به من لطف کرده؛ چون شاید اگر من در این عرصه وارد میشدم، آلوده می شدم؛ خوب است. امّا نه داشتن اینها فضیلت است و نه نداشتنشان.
لذا حضرت فرمودند: «الْأَخْلَاقُ مَنَائِحُ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ» همهی این خویها از ناحیهی خداست، «فَإِذَا أَحَبَّ عَبْداً مَنَحَهُ خُلُقاً حَسَناً» امّا هر وقت خداوند عالم، بندهای را دوست داشته باشد، یک خلق حسن، اخلاق و روش نیک به او میدهد و او، متخلّق به اخلاق الله میشود.
این «تخلّقوا باخلاق اللّه»، یعنی خلق نیکو و رفتار و منش الهی. آیا کسی که همیشه لبخند به لب دارد، دارای خلق حسن است؟ خیر، خلق حسن، یعنی آنچه که خدا میگوید. لذا میبینیم که پیغمبر اکرم، یک جایی شدّت و غضب هم دارد، «أشدّاء علی الکفار» که این هم شامل خلق حسن هست.
پس خلق حسن، این نیست که طرف، لبخندی به لب دارد و حلم و صبر دارد، امّا هر چه شد، برایش فرقی نمیکند و حتّی در مقابل دشمن هم تواضع دارد و میگوید: ما با همه، حتّی با دشمنان هم، با اخلاق کریمانه برخورد میکنیم و ... . چنین کسی بداند این فکر، کلاه بر سر او میگذارد و او را بیچاره میکند، لذا باید مراقب باشد.
پس خلق حسن یعنی آن چیزی که از ناحیهی خدا هست. لذا طبیعی است که وقتی خلق حسن داشت، نسبت به مؤمنین لطف، کرامت و مهربانی دارد و طبق همان مباحث روایی ما، اگر با دست راستش انفاق کرد، دست چپش نمیفهمد و ... . شاید بگویید: تمام اعضاء و جوارح یک فرد، تحت اختیار اوست، مگر میشود دست دیگرش نفهمد؟ باید گفت: این تعبیر یعنی برای خودش یک بار هم تکرار نمیکند که من به فلانی کمک کردم، این، خلق حسن است.
لذا اگر کسی بخواهد به بندگی خدا برسد، راهش، همین اخلاق است که میبینیم در این روایت هم از لفظ «عبد» استفاده شده است، «فَإِذَا أَحَبَّ عَبْداً مَنَحَهُ خُلُقاً حَسَناً».
چگونه متوجّه بغض خدا شویم؟
حضرت در ادامه فرمودند: «وَ إِذَا أَبْغَضَ عَبْداً مَنَحَهُ خُلُقاً سَیِّئاً» هرموقع خدا از بندهای بدش بیاید، او را به اخلاق ناپسند و سیّئه رها میکند. مثلاً زبانش دیگر رها میشود، فحاشی میکند، بیادب میشود، زخم زبان میزند، دروغ میگوید، غیبت - که «أشدّ من الزّنا» میباشد - میکند، بدتر از آن، تهمت میزند و ... .
سال 84 در مباحثمان بیان کردیم: اینقدر تهمت بد است که فرمودند: اگر کسی تهمت بزند، بعید، بل ابعد، است که عاقبت به خیر شود! خیلی درد است! غیبت در مورد مطلبی است که موجود است، امّا نباید گفته شود که آن هم «أشدّ من الزّنا» شدیدتر از زنا - که بدن انسان از اسم این عمل شنیع میلرزد - هست، حالا حساب کنید دیگر تهمت که بدتر از غیبت است، چگونه است؟!
لذا حسب روایات شریفه فرمودند: کسی که تهمت میزند، بعید است، بل ابعد است که عاقبت به خیر شود، مگر عنایت شود و توبهای صورت بگیرد. نمیخواهیم بگوییم: باب رحمت بسته است، امّا میگوییم مراقب باشیم، تهمت زدن، خیلی سخت است. امّا گاهی معالأسف برای ما خیلی راحت شده و این، درد است.
یکی از اولیاء و اوتاد الهی میفرمودند: خیلی مراقب باش، وقتی چیزی را نمیدانی نگو، چون میرسد زمانی که تهمت راحتتر از غیبت میشود. خیلی بد است که وقتی نمیدانیم بگوییم. لذا فرمودند: آن کسی که تهمت میزند، بعید، بلکه أبعد است عاقبت به خیر شود.
لذا اگر کسی اخلاق ناپسند داشته باشد، بدانید که به حال خود که همان اخلاق سیّئه است، رها میشود «وَ إِذَا أَبْغَضَ عَبْداً مَنَحَهُ خُلُقاً سَیِّئاً». اگر خدا از کسی بدش بیاید، میگوید: بگذار در همین سیئات غوطهور شود، لذا هرچه دلش میخواهد انجام میدهد، زبانش، راحت میچرخد، چشمش، راحت میچرخد، گوشش، راحت هر چیزی را میشنود و ... . یک مواقعی انسان خودش از کارهای خودش بدش میآید، متنفّر و ناراحت میشود، امّا چنین کسی دیگر اصلاً برایش مهم هم نیست، چون خدا او را به حال خودش رها کرده است.
حضرت میفرمایند: «وَ إِذَا أَبْغَضَ عَبْداً مَنَحَهُ خُلُقاً سَیِّئاً»، أبغض، باب أفعلالتّفضیل و به معنی مبغوضترین است. لذا مبغوضترین انسانها، کسی نیست که پروردگار عالم، رزق را برایش تنگ بگیرد، بیان کردیم که اینها ابتلاء و امتحان است. مبغوض شدن، این نیست که کسی بگوید: من ثروت دارم، یعنی خدا من را دوست دارد و آن کسی که مالی ندارد، بگوید: پروردگار عالم من را دوست ندارد. بلکه أبغض، کسی است که پروردگار عالم در سیئات رهایش کند و او را گوشمالی نمیدهد. مثلاً چشمش همینطور در فضای مجازی و ... بچرخد، زبانش هر جا دلش خواست غیبت کند، دروغ بگوید، زخم زبان بزند، گوشش هر چه دلش خواست، بشنود و ...، اصلاً او را رها کند، طوری که دیگر در سیّئات، غوطه بخورد.
سیّئات هم فقط این نیست که نعوذبالله بحث زنا باشد، بیان کردیم خود غیبت، حسب روایات شریفه، نه حرف بزرگان و اولیاء الهی، أشدّ من الزّنا است. اما خدا چنین کسی را رها میکند و او خیلی راحت غیبت میکند و اصلاً برایش سخت هم نیست. یا خیلی راحت دروغ میگوید و یادش هم میرود که چه گفته و ... . پروردگار عالم میفرماید: این فرد را که در نزد من، ابغض است، در سیّئات، رها میکنم. لذا صورت ظاهر می بینیم زندگیاش، خیلی خوش و خرّم هم هست، امّا مورد بغض خداوند است و غوطه خورده در اخلاق ناپسند میباشد.
عزیز دلم، برای همین است که این اخلاق، مهم است. این مقدّمه را بیان کردم که آرام آرام به آن مطالبی که داشتیم، برسیم. إنشاءالله جلسه بعد همان مباحث قبلی خودمان را شروع میکنیم. این مقدّمه، لازم بود. اینها، تذکار است، شما میدانید، من برای خودم میگویم و نوار هستم. واقعاً فرمایشات اولیاء خدا را باید مرور کنیم، تا بفهمیم.
شرافت خانوادگی در چیست؟
در غررالحکم آمده که مولیالموالی، امیرالمؤمنین، اسدالله الغالب، علیابنابیطالب(صلوات اللّه و سلامه علیه) فرمودند: «حُسْنُ الْأَخْلَاقِ بُرْهَانُ کَرَمِ الْأَعْرَاق» اخلاق نیکو و این که اخلاق انسان، اخلاق خوبان عالم باشد، خودش دلیل شرافت خانوادگی است.
مردم، شرافت خانوادگی را به چی میدانند؟ به اینکه طرف، آقازاده، پولدار و به تعبیر عامیانه شاهزاده و صاحب منصب باشد؟! خیر، حضرت میفرمایند: اگر کسی اخلاقش، اخلاق حسن بود، خودش، دلالت بر شرافت خانوادگی است.
عندالله تبارک و تعالی، شرافت خانوادگی را به پول و مقام نمیسنجند. اگر مؤمن، مؤمن باشد، باید اینطور بسنجد که صاحب شرافت، صاحب اخلاق است. شرافت خانوادگی، در حسن خلق است. اگر انسان، متخلّق به اخلاق الهی شود و نیکوترین اخلاق را داشته باشد و دنبال این خلق حسن برود، صاحب شرافت نیز خواهد بود.
لذا شرافت خانوادگی، به حسن خلق است. شاید کسی در تصوّر ما، صاحب اصل و نسب خانوادگی و ... هم باشد، امّا در نهایت یک جایی نشان میدهد که متخلّق به اخلاق الهی نیست، انسان پلیدی است و اگر به جاهایی برسد، گرفتاریهای عمومی هم به وجود میآورد. کسی که حسن خلق دارد، متخلّق، مراقب و مواظب است، جامعه را خراب نمیکند. گاهی حتّی حاضر است منافع خودش هم در خطر بیفتد، امّا هیچ موقع جامعه را از بین نمیبرد و مردم را گرفتار نمیکند. اصلاً شرافت خانوادگی در این شرافت اخلاقی است، «حُسْنُ الْأَخْلَاقِ بُرْهَانُ کَرَمِ الْأَعْرَاق».
چرا مالک در نزد امیرالمؤمنین، مانند امیرالمؤمنین در نزد پیامبر بود؟
خدا آیتالله احمدی میانجی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را رحمت کند، ایشان میفرمودند: آیتالله العظمی بروجردی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، یا آیتالله العظمی حجّت(اعلی اللّه مقامه الشّریف) (ایشان، اسم هم آوردند، امّا من یادم رفته که کدام یک از این دو بزرگوار را فرمودند) فرمودند: آیا میدانید چرا مثل مالکاشتر، نزد امیرالمؤمنین، مانند مثل امیرالمؤمنین برای پیامبر بود؟
میدانید این فرمایش که مثل مالک نزد من، مثل من است، نزد پیامبر، یکی از فرمایشات معروف امیرالمؤمنین است که خیلی حرف سنگینی است. ببینید چقدر مقام مالکاشتر بالا بود که مانند امیرالمؤمنین در نزد پیامبر بوده است!
ایشان فرمودند: این مطلب به خاطر شجاعت مالک نبود، بلکه به خاطر شرافت خانوادگی او بود که آن هم حسن خلقش بود. و إلّا خیلیها شجاع و دلیر بودند و به تعبیری تا آخر، جلو میرفتند، مانند همان کسی که پیامبر به او، سیفالاسلام گفتند، اما این شرافت، خانوادگی چیز دیگری است.
لذا فرمودند: مولیالموالی به خاطر همین شرافت مالک بود که او را دوست داشت، فلذا متخلّقترین افراد هم بود.
این جریان را بارها و بارها شنیدید که مالکاشتر در بازار آمد و یکی از این آدمهایی که بیکارند و دنبال سیّئه و بذلهگویی هستند تا مدام یکی را به سخره بگیرند، ایشان را به سخره گرفت. یکی دیگر فهمید، گفت: میدانی با چه کسی اینطور صحبت کردی؟ این، مالکاشتر است. میدانید مالک، سپهسالار امیرالمؤمنین، یعنی فرماندهی کلّ سپاه مولیالموالی بود، امّا آن زمان که مثل الآن، تلویزیون و عکسی نبود که همه، فرماندهی کل ارتش، سپاه و نیروهای مسلح را بشناسند، ولی همه، شجاعت و دلیری مالکاشتر را میدانند و از قوّت و قدرت خبر دارند. لذا آن شخص هم ترسید، دنبالش رفت، دید مالک درون خانهی خدا رفت، الله اکبر گفت و مشغول نماز شد، دارد که تا نمازش تمام شد (دو رکعت نماز خواند، چون به تعبیری نماز بیوقتی بود، نماز ظهر، یا صبح، یا مغرب نبود)، روی پای مالک افتاد و گفت: ببخشید، من اشتباه کردم.
مالک گفت: من آمدم برای تو دعا کنم (چون داریم اگر گرفتارید و میخواهید دعایتان مستجاب شود، یکی از راههایش این است که دو رکعت نماز بخوانید و ثوابش را به روح حضرت نرجس خاتون(علیها الصّلوة و السّلام) هدیه کنید و بعد دعا کنید. اولیاء الهی فرمودند: این دعا، قریب به اجابت است). مالک میتوانست همان جا، فی المجلس، در بازار، یک سیلی به او بزند که نقش بر زمین شود یا خودش هم نه، بگوید: بروید، او را بگیرید، امّا به خاطر اخلاقش، چنین کاری نکرد.
لذا مولیالموالی از این باب فرمود: مثل مالک برای من، مانند مثل من، برای پیامبر است که او، حسن خلق و اخلاق کریمانه داشت و متخلّق به اخلاق الهی بود. لذا اخلاق، اسرع طرق برای بندگی است. نزدیک ترین راه به بندگی، متخلّق شدن به اخلاق الهی است، اگر انسان واقعاً متخلق شود، مطالب دیگر هم میآید.
شروع تخلّق به اخلاق الهی، با زدودن رذائل
متخلّق شدن به اخلاق الهی را از کجا شروع کنیم؟ همانطور که بیان کردیم: انسان باید مراقبت کند و این رذائل را بردارد. داشتیم راجع به خطورات نفسانی، تفکّر و زدودن رذائل صحبت میکردیم، یکی از مطالب تفکّر و رذائل، قوّهی غضب است، البته قوّهی غضب هم رذائل و هم فضائلی دارد که راههای آن هم، تهور، جبن، خوف و ... است که حالا إنشاءالله اقسام اینها را بیان میکنیم. اگر انسان این مطالب را رعایت کند، متخلّق به اخلاق الهی میشود. به فضل الهی در ادامه بیان میکنیم که این غضب چیست؟ چطور میتوانیم این غضب را کنترل کنیم؟ آیا هر غضبی، بد است؟
ما راجع به غضب، زیاد شنیدیم، مثلاً در روایتی داریم که اگر جدّی انسان، غضبش را کنترل نکند، گاهی از همهی فضائل اخلاقی که قبلاً داشته، سقوط میکند!
چگونه بحث اتّصال را که یکی از راههای متخلّق شدن است، داشته باشیم؟
امّا لا شک و لا ریب که یکی از راههای متخلّق شدن به اخلاق الهی، اتّصال است. ماه رجبالمرجّب که ماه شستشوی گناهان است، خود عامل اتّصال است که انسان را پاک کند. ماه شعبانالمعظّم هم همینطور است و ماه مبارک رمضان هم که اوج اتّصال است.
اولیاء خدا میگویند: اتّصال، سه نوع است - بحث مفصلی دارد که من مختصر بیان میکنم - :
1. اتّصال زمانیّه
2. اتّصال مکانیّه
زمان، خودش عامل اتّصال است. مکان هم همینطور، مانند حالی که انسان در خانهی خدا، مسجد و یا حرم حضرات معصومین دارد. وقتی انسان به حرم میرود، در آن مکان، آرامش پیدا میکند. یا این که در خانهی خدا، یا مهدیه، خانهی امام زمان، آرامش پیدا میکند. پس مکان و زمان، باعث اتّصال است.
3. خوبان عالم و در رأس آنها، حضرات معصومین.
چون انسان اصلاً به وجود هادی نیاز دارد و هیچ کسی نمیتواند به تنهایی جلو برود. با اینکه بیان کردند: عبادات باید فردی برای خدا باشد، امّا تنها آن جلو رفتن، مطرح نیست، شما اگر اتّصال به آقاجان، امام زمان داشته باشید، غوغا و محشر میشود.
لذا اتّصالات زمانی و مکانی مشخّص است. خداوند متعال، یک زمانی را مانند این ماه قرار داده است. رجبالمرجّب را مفت از دست ندهید، دیگر دارد دهه دوم و سومش هم تمام میشود. حالا که خدا ما را زنده نگه داشته، این ماه رجبالمرجّب و شعبانالمعظّم را مفت از دست ندهید.
بارها بیان کردم که اولیاء خدا و عرفای عظیمالشّأن، آنها که میفهمیدند، تا قبل از ماه رجب، برای طول عمر خودشان دعا نمیکردند، اما تا ماه رجبالمرجّب میآمد، در دل شب خدا را صدا میزدند، دستها را زیر محاسن میبردند و عرضه میداشتند: خدایا، لطف کردی، محبّت کردی، بزرگواری کردی، ما را زنده نگه داشتی تا رجبالمرجّب را ببینیم؛ حالا که لطف و بزرگواری کردی، اجازه بده ماه مبارک رمضان را هم درک کنیم تا ماه مبارک رمضان هم درک کنیم، حالا بعد از آن هم اگر عمرمان با عزّت و در راه بندگی تو بود، به ما طول عمر بده.
منظور آنها از با عزّت بودن عمر، بحث بندگی است، بحث فقر و ... نیست (مانند همان داستانی که از پدر آمیرزا جوادآقای ملکی تبریزی در ابتدای بحث بیان کردم). عزّت این است که انسان، بنده و عبد خدا شود و در راه خدا قدم بردارد. خداوند هم فرموده: «وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنین». لذا عزّت حقیقی، این نیست که من مال و منال و جاه داشته باشم، خانهی آنچنانی و ماشین آنچنانی داشته باشم و بگویم: حالا در چشم مردم، عزیز شدیم. همه گرفتار شدیم و فکر میکنیم عزت این است، در حالی که در مباحث عزّت، روایاتی که داریم که غوغا است و عزّت، اصلاً اینها نیست.
متأسّفانه در عوام هم داریم و میگوییم: خدایا، هیچ عزیزی را ذلیل نکن، این را از چه باب میگوییم؟ چون مثلاً ثروت و مقام و جاه دارد، حالا ثروت و مقامش از او گرفته میشود. امّا عزت حقیقی، این نیست.
لذا بحث ماههایی چون رجبالمرجّب و ...، بحث اتّصال زمانیّه است و مکان هم که معلوم است. امّا در باب اتّصال به اولیاء خدا و رأس آنها، حضرات معصومین، دقّت کنید:
یک طریقش، این است که انسان راه آنها را ادامه بدهد تا عزّت پیدا کند.
یکی از راههای دیگر این است که با آنها صحبت کند. حتّی اگر میخواهی گناه نکنی، تصویر اولیاء خدا را داشته باش، خیلی اثر دارد. عکس هر کس از اعاظم و بزرگان که به دلت مینشیند، داشته باش و به آن، نگاه کن. مثلاً یکی را میبینی که عکس آیتالله العظمی بهاءالدینی، یکی عکس آیتالله العظمی بهجت، یکی عکس آیتالله کشمیری و ... در دلش مینشیند و تا آن را میبیند، یاد خدا میافتد و جمال آنها، انسان را به یاد ذوالجلال والاکرام میاندازد.
لذا یکی از راههای اتّصال، سخن است. یعنی با این اعاظم، سخن بگوید و حرف بزند.
شما میخواهید به آقاجان، حضرت حجّت، اتّصال داشته باشید و به صورت ظاهر، الآن،من و شما توفیق نداریم آقا را زیارت کنیم (البته آنها که کریمند، ای بسا یک روزی هم محبّت کردند و این اجازه را دادند) امّا راهش را باز کردند و آن، این است: با ایشان حرف بزنیم و سخن بگوییم. زبانمان را که دیگر نبستند.
لذا انسان با آقاجان حرف بزند و سلام بدهد. السلام علیک، خطاب است، یعنی دارید ما را میبینید. حتّی دیگر حضرات معصومین هم که من وشما تصوّر میکنیم، از دنیا رفتند، هم حاضرند. لذا عرضه میداریم: «السّلام علیک یا اباعبداللّه»، «علیک» خطاب است.
لذا به مولا سلام بدهید، « السّلام علیک یا مولای یا بقیّة اللّه». با آقاجان حرف بزنید. درست است که صورت ظاهر غایب است اما شاهد و ناظر است و ما را میبیند. پس معلوم است جواب هم میدهد، منتها باید به جایی برسیم که گوشمان هم باز شود و جواب سلام آقاجان را بشنویم. لذا یک راه اتّصال که انسان را متخلّق میکند، همین کلام است.
ای صاحب ایّام، دستمان را بگیر، تا در نهر رجب، خود را از گناهان بشوییم
السّلام علیک یا مولای یا بقیّة اللّه
این سلامها باید در رجبالمرجّب و این ماهها، رنگ و بویش، تغییر کند و انسان، یک حال دیگری داشته باشد.
آقاجان، رجب هم دارد تمام میشود، شعبان هم دارد میآید، میترسم این رجب هم مثل رجبهای دیگر باشد، می ترسم ماه شعبان هم مثل ماههای شعبان بقیّه عمرم باشد، بنا را میگذاریم که خدا محبّت کرد و ما را تا ماه مبارک هم زنده نگه داشت، امّا میترسم شبهای قدر - که خیر من الف شهر است - باز هم بیاید و برود و مثل ماههای رمضان دیگر عمرم باشد، یعنی برای من مبارک نباشد.
آقاجان، صاحب این ماهها، به اذن الله تبارک و تعالی، شما هستید، تا اینجا را میدانیم که امور ما، همیشه، امّا به خصوص در این ماههای مبارک، به ید مبارک شما است و شما عین الله الناظره هستید و دارید میبینید، امّا آقاجان، اگر به خودمان باشد، هیچ کاری نمیتوانیم بکنیم، آقاجان، اگر شما عنایت نکنید، اگر شما دستمان را نگیرید، ما همان هستیم که این همه ماه رجبالمرجّب آمد و رفت، ما عوض نشدیم و درست نشدیم. در حالی که این ماه، ماه شستشوی گناهان است. مگر نفرمودند: نهر است، امّا ما شستشو نکردیم، خراب کردیم. آقاجان، کاش فقط شستشو نمیکردیم، امّا ما اضافه هم کردیم. باز هم عاجزانه میخواهیم و با افتخار هم اقرار میکنیم که راست میگوییم که اگر دست ما را نگیری، بدبختتر از این میشویم. آقاجان، دستمان را بگیر، به جان مادرت نرجس خاتون ... .
«یا وَصِىَّ الْحَسَنِ وَالْخَلَفَ الْحُجَّهَ اَیُّهَا الْقَائِمُ الْمُنْتَظَرُ الْمَهْدِىُّ یَا بْنَ رَسُولِ اللّه یَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ یَا سَیِّدَنَا وَ مَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِکَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاکَ بَیْنَ یَدَیْ حَاجَاتِنَا یَاوَجیهاً عِنْدَ اللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَاللّه»