بسمه تعالی
سیصد و نود و هشتمین جلسه درس اخلاق حضرت آیتالله قرهی(مدّ ظلّه العالی)
با موضوع :
انواع خوف
(رذائل و فضائل قوهی غضب، راه رسیدن به فضائل آن و راه علاج رذائلش)
(96/09/20)
درمحل مهدیه القائم المنتظر(عج) برگزار شد.
در مرقومه ذیل مشروح بیانات نورانی معظّمٌ له، برای علاقمندان به رشته تحریر در آمده است:
ترس از جنازه، جنّ و ...، دلیل بر نقص عقل است!
بیان کردیم: شجاعت، از جنود عقل است و عقلای عالم، شجاع هستند. درمقابل آن هم دو حال وجود دارد، تهور و جبن. یکی به ظاهر بیباکی است که در اصل هم بیباکی نیست، بلکه دوری از عقل سلیم است. جبن هم ترس است که اگر غیرالهی باشد، باعث میشود انسان از مطالب خدایی دور شود. بعضی از ترس جانشان، بتپرست بودند، امّا بعضی وقتی حقّ را شناختند، دیگر نترسیدند و ایستادند، مثل بلال و فقط در مقابل خدا ترسیدند که معنای آن ترس را هم بیان کردیم. روایت شریفه، جبن را به عنوان خوف بیان کردند. بیان شد که خوف چند نوع است، خوف مذموم و خوف ممدوح. هر کدام از این خوفها هم شقوقی دارد که بیان شد.
پس اصل بحث ما سر این بود که داشتیم جنود عقل را بیان میکردیم و شجاعت از جنود عقل است و تهور و جبن، مخالف با شجاعت هستند. تهور، به ظاهر بیباکی است که بیان کردیم. جبن هم ترس است که در روایات، به عنوان خوف آمده است و بیان کردیم که این خوف، چند نوع است. در مورد خوف مذموم، جلساتی را صحبت کردیم و به اینجا رسیدیم که چهار نوع خوف مذموم را بیان کردیم:
یکی خوف از امری ضروری و لازم الوقوع است که توضیحات و روایات آن را بیان کردیم.
دوم، خوفی از امری که وقوع یا عدم وقوع آن، نه قطعی است و نه حتمی که نکاتش را اشاره کردیم.
سوم، خوف از کاری که فاعل آن، خود شخص است؛ یعنی اگر میترسد، ترس از چیز خارجی نیست، ترس از فعل خودش است و از خارج برای او نیامده است. دلیلش هم ناشی از سوء اختیار است و علاج آن هم این است که این کار را انجام ندهد. مثلاً ما را از برخی مزاحها برحذر داشتهاند؛ چون امکان دارد کسی که روحش، شیطانی و خراب است، شاید برای شما، حرف و حدیث درست کند، خیلی باید مراقبت کرد. یا این که بیان فرمودند: «اتقوا من مواضع التهم».
چهارمین خوف هم ترس از چیزهایی است که سبب عقلی و واقعی برای وحشت آن، وجود ندارد، امّا موجودیّت دارد. سببی که عقل یا شرع بیان کند که این، ترس دارد، موجودیّت خارجی ندارد، امّا میترسد. البته خود آن عامل ترس وجود دارد، در حالی که اصل آن، ترس ندارد. مثلاً جن. جن، موجودیّت دارد، امّا آیا واقعاً جن، ترس دارد و انسان باید از جن، بترسد؟! مثلاً فردی که از دنیا رفته و جنازهاش در یک اتاقی است، آیا این ترس و وحشت دارد؟!
البته برخی از بزرگان واولیاء مانند آقا سیّد جمال الدین گلپایگانی، مطالبی دیدند که آن هم به واسطه مقامات معرفتی بود که داشتند، دیدهشان باز شده بود، در یک شب برفی در تخت فولاد، در یکی از تکیهها وارد شد، دید جنازهای گذاشتند و یک فردی بالای سر او قرآن قرائت میکرد (تخت فولاد اصفهان، وادی السلام ثانی است، خوب است به آنجا بروید، حالاتی دارد. بزرگان و اعاظمی در آنجا دفن هستند، دارد که مولیالموالی و امام مجتبی به آنجا آمدند، تاریخ مفصّلی دارد، بخوانید). دیدند هر آیهای که این شخص میخواند، آتشی از بدن آن جنازه بلند میشود. حال ایشان منقلب شد و جیغ زدند و بیرون آمدند. آن قاری صدا زد سید کجا میروی؟! بایست. چون او این صحنه را نمیدید. آیتالله گلپایگانی با همان حال خراب به حوزه رفتند، حاج آقا جهانگیری قشقایی، استاد بزرگوارشان، سه روز متوالی، ایشان را مراقبت کردند تا جان بگیرد و ... .
لذا برخی مواقع آنگونه است، امّا در کل، که مرده، زنده نمیشود، بخواهد یقه ما را بگیرد و ما را با خود ببرد! لذا این خوف طبق طبع مردم قرار گرفته، امّا نه عقلی است و نه شرعی.
بعضی حتّی از خانهی تنها هم وحشت دارند که البته مکروه هم هست، شاید یک دلیل هم این است که گاهی سکتههایی پیش میآید و اگر کس دیگری نباشد، متوجّه نمیشوند و ... . امّا این ترسها، خوف مذموم است.
لذا حتّی اولیاء خدا تعبیر عجیبی در این زمینه دارند. ملّا محسن فیض کاشانی میفرمایند: «و هذا الخوف من نقص العقل»، این خوف از نقص عقل است. چون ناقص العقل است، میترسد و إلّا انسان عاقل میداند که مرده ترس ندارد. عقل دارد، امّا عقلش، ناقص است و از مرده، جنّ و ... میترسد. حتّی اگر جنّ کافر هم بیاید، حقیقتاً اگر کسی یک بسم الله الرحمن الرحیم بگوید، تمام است. امّا معالأسف چون از این طرف هم اشکال وجود دارد و یقین به بسم الله الرحمن الرحیم نیست، مشکل به وجود میآید.
«بسم الله الرحمن الرحیم»، اینقدر مهم است که سیّد مرتضی و سیّد رضی، آن دو آیت عظمی، که شاگردان حضرت شیخنا الاعظم، حضرت مفید عزیز بودند، در کاظمین بودند. حضرت شیخنا الاعظم در بغداد درس میدادند. شطی بین این دو شهر قرار داشت. موقعی که این دو بزرگوار میخواستند به درس استادشان بروند، باید از این شط رد میشدند. لذا باید صبر میکردند که طلوع آفتاب شود و قایقها بیایند تا اینها بتوانند از شط عبور کنند؛ چون از دزدها و ... میترسیدند.
در حالات این بزرگواران خواندم که این دو سیّد عظیمالشّأن همیشه دیر به کلاس میرسیدند. حضرت شیخنا الاعظم هم علاقهی عجیبی به این دو سیّد بزرگوار داشت که در عالم رؤیا دیده بود که وجود مقدّس بیبیدوعالم، امام حسن و امام حسین را به درب منزل ایشان آوردند و فرمودند که به این دو پسر من درس بدهید. شیخنا الاعظم تعجّب کرد که این چه خوابی است که دیدم، امّا همان صبح، درب خانه را زدند و مادر این دو سیّد بزرگوار، آمد و عین آنچه در خواب، بیبیدوعالم فرموده بودند، به ایشان گفت که به این دو طفل من علم بیاموز. ایشان هم دیدند که این دو پسر، سیّد هم هستند و فهمیدند که این دو، کسی خواهند شد. لذا این دو را خیلی دوست داشت. برای این که بتوانند زودتر به کلاس برسند، به آنها فرمود: دست هم را بگیرید و این کاغذی که من به شما میدهم در دستتان باشد و از روی آب بگذرید و بیایید. امّا این مطلب را به هیچ احدی بیان نکنید.
سیّد مرتضی که بزرگتر از سیّد رضی(گردآورندهی نهجالبلاغه) بود (هر دوی این مردان الهی، در کاظمین هم دفن هستند)، کاغذ را در دست گرفت و دست سیّد رضی را هم گرفت و پا روی آب گذاشتند و چون به مولایشان هم اعتماد داشتند، به راحتی از روی آب رد میشدند و به موقع سر کلاس میرسیدند. برخی هم تعجّب کرده بودند که اینها چطور به موقع سر کلاس میرسند، امّا اینها هیچ نگفتند.
تا این که یک روز سیّد مرتضی، کنجکاو شد که در این کاغذی که شیخ داده، چه چیزی نوشته شده که وقتی در دست میگیرند، به راحتی از روی آب رد میشوند. باز کرد، تعجّب کرد، دید عجب، فقط نوشته: «بسم الله الرحمن الرحیم»! گفت: عجب، این که همان «بسم الله الرحمن الرحیم» خودمان است!
ایشان فکر میکرد حالا باید یک دعا، ورد و مطلب خاصّی باشد، تا دید که نوشته: «بسم الله الرحمن الرحیم»، بسیار تعجّب کرد. صبح آمدند رد شوند، تا پایشان را روی آب گذاشتند، داخل آب افتادند و فهمیدند همین که بیجا آن را باز کردند، کار را خراب کردند.
خلاصه گذاشتند طلوع آفتاب شد و قایقها آمدند و آنها به کلاس رفتند، امّا دیر به کلاس رسیدند. آقا نگاهی به اینها کردند و خندیدند. بعد از درس هم فرمودند: بله، همان «بسم الله الرحمن الرحیم» خودمان است، امّا تا چه کسی بگوید و چه کسی بنویسد!
لذا این مقام یقین خیلی مهم است و معلوم میشود ملّا محسن فیض کاشانی و برخی دیگر از بزرگان، میفرمایند: این ترس، از نقص عقل است. چون اگر کسی عقل کامل باشد، میداند که این انسانی مثل من و تو بوده، روح از بدنش جدا شده و دیگر حرکتی ندارد. این بدن وقتی روی تخته سنگ قرار میگیرد برای شستن، این طرف و آن طرف میاندازند، امّا دیگر اختیاری از خود ندارد، روح فارغ شده است و جان همراه روح از بدن خارج شد (فرق روح و جان را در معرفت النفس بیان میکنیم).
این خوف، از قوّهی وهم بیرون میآید. قوّهی وهم، قوّهی عقل نیست. برای همین بیان میشود چنین کسی ناقص العقل است. اتّفاقاً قوّهی وهم نهفته شده در غضب است و آن هم غضبی که سیطرهی عقل بر آن نیست. اگر غضب، الهی باشد، شجاعت است و إلّا به همان عنوان غضب در روایات مطرح میشود.
چون بحث ما اخلاق علمی و عملی است، بد نیست توضیحی در این باره بدهم. در غضب، هم ترساندن است و هم ترسیدن. وقتی کسی میترسد، منتها اگر در باب تهور باشد، ترساندن بیباک است، بدون سیطرهی عقل. اگر ترساندن در باب عقل باشد، شجاعت است.
یکی از خصوصیّات مؤمن این است که میجنگد، امّا تا طرف دستش را بالا برد و تسلیم شد و گفت: انا مسلم، دیگر اسیر را اذیّت نمیکند. شاید بگویید: عجب، آن فرد تا چند دقیقه پیش داشت بچههای ما را میزد، میگویند: ایرادی ندارد، نباید اسیر را آزار داد.
یکی از بچّههای تیپ فاطمیون، جوان شانزده ساله داعشی را به اسارت درآورده بود، آن اسیر وقتی رفتار بچّههای ما را با خودش دیده بود، شیعه شد و طوری شد که مبارزه کرد و شهید شد. یعنی از داعشی بودن تا شیعهی شهید بودن رشد کرد! لذا این شجاعت، شجاعتی است که درست است غضب میکند، امّا غضب او تحت سیطرهی عقل است. تا آنجایی که اسلام میگوید و از آنجا به بعد بلافاصله تسلیم میشود. معمولاً کسی که غضب میکند، خشم میکند و عصبانی میشود، تا عصبانیّتش فروکش نکند، باز نمیایستد، امّا وقتی چیزی به نام عقل وسط بیاید، به او میگوید: دیگر بس است و خیلی عجیب است که میگوید: چشم.
شهید بزرگوار حجّت الاسلام حسنی، یک بعثی را به اسارت گرفت، آن هم فردی بود که تا آخرین تیری که داشت، بچّههای ما را زده بود. بعد هم خودش مجروح میشود. ایشان او را کول میکند و به عقب میآورد. با آبی که از قمقه خودش داشته، به او میدهد و وقتی به عقب میآیند، او تازه میفهمد که این، روحانی بوده است. به او اعتراض میکنند که برای چه خودت را خسته کردی، خودت هم مجروح بودی و ... . میگوید: ما باید آنچه را اسلام میگوید، عمل کنیم. این، اسیر است.
چقدر خوب است که انسان تا این حد خودش را تحت ظلّ پروردگار عالم بداند و آنچه خدا میگوید، انجام دهد، نه آنچه نفس دون میگوید. گاهی ما گرفتار نفس دون و هوی و هوش و انتقام شخصی خودمان هستیم. امّا مؤمن حقیقی درست است که غضب دارد، امّا غضبش تا آنجا میرود که یکباره فروکش میکند.
بزرگان میفرمایند: این خوف، از وهم است که آن هم از غضب است. این غضب، ترس را در وجود خودش غالب میکند، نه خوف از جای دیگر، بلکه خوف از چیزی که موجودیّتش هست، امّا عقل نمیگوید: بترس، در دلش میاندازد و این میترسد. منتها قوّهی وهم است.
چرا از مرگ میترسیم؟
یک نوع دیگر که آقایان در مورد آن، خیلی بحث کردند، ملّای نراقی، ملّا محسن فیض کاشانی و بزرگان دیگری در این مورد بیان کردند و آن راجع به اصل مرگ است. یعنی انسان نه از مرده، بلکه از مرگ بترسد. باید بدانیم همه طعم مرگ را میچشند، «کل نفس ذائقة الموت».
میگویند: این هم یکی از آن خوفهایی است که درون آن، سه مورد مذموم و یکی ممدوح است. اوّلاً بعضی از بزرگان تعبیری دارند، میگویند: «اشد الخوف خوف من الموت»، شدیدترین خوف در انسانها، خوف از مرگ است.
اینها را ریشهیابی میکنیم تا انسان بداند کجا باید بترسد و کجا نباید بترسد و وجود و فیزیک خودش را با این مسائل تطبیق بدهد که در آن صورت، جلو میرود و بندهی خدا میشود.
یک دلیل عمده که ما متخلّق به اخلاق الهی نمیشویم، این است که آگاهی ما کم است. اخلاق علمی نداریم. گاهی برخی از افراد که اهل حال هستند، مطالبی را برای ما بیان میکنند، امّا این که به ما بگویند: چطور زندگی کنیم، چطور حرکت کنیم، از کجا به کجا برویم، به چه طریقی، به چه نوعی، به چه وسیلهای و ... . اینها بیان نشده و یا کم بیان شده و دقّت نشده است. مثلاً بحثی در مورد غیبت، تهمت و ... میشود، امّا این را که چرا غیبت میکنیم؟ چرا تهمت میزنیم؟! چرا پروندهسازی میکنیم و ... نمیدانیم. اگر از همان پایه و ریشه درست کنیم و مانند یک بنا بدانیم که این فونداسیون باید چگونه چیده شود، تا روکاری و تزئینات آن را بدانیم. همهی اینها حسب مباحث اخلاق علمی و عملی تبیین شده است.
والله قسم، چیزی نیست که در اسلام، به خصوص این اسلام ناب محمّدی، یعنی اسلام اهل بیت تبیین نشده باشد. هر چه انسان مطالعه میکند و حرفهای دیگران را میبیند و با حرفهای اهلبیت تطبیق میدهد، به خدا قسم، عشق، محبّت و ارادتش به اهلبیت بیشتر میشود و سجده شکر میکند که شیعه است، الحمد لله الذی جعلنا من المتمسکین بولایة مولانا امیرالمؤمنین و اولاده المعصومین(صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین).
برخی از دوستان که در خارج از کشور هستند، این مطلب را متوجّه شدند. یکی از دوستان ما میگفت: ما وقتی مطالبی را از اهلبیت، مانند نکاتی از نهجالبلاغه، آن هم خیلی کوتاه، در بوسنی مطرح میکردیم، میگفتند: چرا اینها را نمیگویید؟! عرفان و معرفت، همین اینهاست. هیچ چیزی در عالم مانند فرمایشات اهلبیت، اینقدر دقیق نیست، معلوم است چون اینها علم خدا هستند. اگر این معارف را بدانیم و بدانیم باید چه کنیم، به خدا قسم در امنیّت خواهیم بود، مراقب خواهیم بود و شیطان و نفس دون، این اعدی عدو، ما را فریب نمیدهد. برخی از بزرگان فرمودند: هر روز صبح که بلند میشویم، خوبست که به خودمان یادآور شویم که درون ما، اعدی عدوّ است، اگر اینگونه باشد دیگر نمیتواند ما را فریب ندهد. اگر همانگونه که اهلبیت برایمان ترسیم کردند و تصویرسازی کردند، حرکت کنیم، به فلاح و رستگاری میرسیم. دیگر کینه نداریم، دیگر هر آنچه از بدیها و پلشتیهاست، نداریم. یک علّت این که نفس دون، انسان را فریب میدهد، مستی قدرت است. خمر، ام الخبائث است، به حضرت فرمودند: آیا از این هم بدتر هست؟ فرمودند: سکر القدرة، مستی قدرت! کسی که قدرت دارد و میتواند هر کاری انجام دهد و باید خیلی مراقب نفس دون باشد. موارد دیگر، سکر الشباب و سکر العلم است. اگر انسان مراقبت کند و آنطور که اهلبیت ترسیم کردند، حرکت کند، به فلاح و رستگاری میرسد.
لذا این که بیان فرمودند: اشد خوف همین ترس از مرگ است، علاجهایی دارد. یک مورد این است که باید آنچه را سبب خوف از مرگ میشود، بشناسیم که علّت چیست. یکی این است که انسان تصوّر میکند نابود شده است.
روایتی از امام حسن عسگری بیان شده که بسیار زیباست. حضرت میفرمایند: پدرم به عیادت یکی از دوستانشان که مریض شده بود، رفتند «و هو یبکی و یجزع الموت»، او گریه و جزع میکرد از این که مرگ دارد میآید. فهمیده بود که دیگر آخرش هست. منتها گریه میکند. پدرم به او فرمودند: میدانی برای چه از مرگ میترسی؟ «تخافوا من الموت لانک لا تعرفوه» برای این که مرگ را نمیشناسی. اصلاً یکی از خوفها همین است که بیان میکنند: انسان چیزی را که نمیشناسد، وقتی میخواهد تازه با آن برخورد کند، وحشت دارد. لذا میگویند: وقتی انسان از رحم مادر میخواهد به دنیا بیاید، چون دنیا را نمیشناسد، میترسد، نمیخواهد به این دنیا بیاید، ملکی میزند و او بیرون میآید و گریه میکند. لذا این خوف، خوف از چیز جدیدی است که معرفت به آن ندارد. یک موقع معرفت دارد، خوفی ندارد. امّا چون معرفت ندارد، میترسد، نمیداند خوب است، بد است، برای من مشکلی ایجاد میکند، نمیکند و ... . به تعبیر دیگر، خوف از آن چیزی است که حادثهی جدید است.
لذا طفل گریه میکند، امّا وقتی در آغوش مادر قرار گرفت و آن محبّت مادر را دید، شیر خورد و ...، دیگر آرام میشود. لذا حتّی برخی مواقع میگویند: این که بچّه در خواب یکباره میترسد، دلیل بر این است که او هم خواب میبیند، اتّفاقاً همان زمان را هم که در رحم بوده، خواب میبیند. کما این که حتّی درون رحم را فیلمبرداری کردند که گاهی بچّه در درون رحم میخندد و گاهی هم اخم میکند. میگویند: مادر اخم کرده است؟ میبینند خیر، اتّفاقاً مادر دارد استراحت میکند، امّا علّت این اخم و خنده، شاید اتّفاقاتی است که در عالم صلب برای او رخ داده و آنها را در نظر میگیرد. این انسان عجیب است و ما خیلی از موارد را دربارهی انسان نمیدانیم. در همین دنیا هم که میآید، شاید یاد آن لحظات خروج میافتد و میترسد.
کما این که در روایت داریم که فردای قیامت، یکی از صحبتهایی که بهشتیان، با هم دارند، بحث مرگ و صفی است که در قیامت ایستاده بودند. در همان بهشت میگویند: خدا دوباره نیاورد. معلوم میشود که چیز عجیبی است. این که میگویند: صدقه، سایه است، معلوم است مکافاتی داریم و ما فعلاً شوخی گرفتیم و جدّی نمیدانیم. لذا گاهی دلیل این که خوف نداریم، این است که نمیدانیم و باور نداریم. امّا حسب روایات شریفه، صف بسیار طولانی و وحشتناک است و نعوذبالله بعضی برهنه هستند و حتّی کفن ندارند و خجل هستند، اصلاً خود آن انتظار که قرار است سؤال و جواب کنند، کشنده است.
مرگ مانند حمام است!
لذا حضرت فرمودند: میدانی چرا از مرگ میترسی؟ چون آن را نمیشناسی. در ادامه نیز میفرمایند: اگر بدن تو اینقدر کثیف و چرک باشد که از شدّت آن چرک و کثافت، آزرده شده باشی و بدنت پر از زخم باشد، حالا اگر بروی و در حمام خودت را بشویی، تمام آن از بین میرود. آیا آنوقت به حمام نمیروی؟! او میگوید: بله، یا بن رسول الله. حضرت میفرمایند: این مرگ هم حمام توست.
لذا اتّفاقاً خیلی جالب است که بعضی مواقع دردهایی که در لحظهی مرگ مؤمنین میکشند، مثل این است که او را بشویند و از یک تونلی رد کنند که مانند کارواش، آب با فشار میآید و پاک میکنند، روحش پاک شده و غسل داده شده و حالا فقط یک غسل مانده که آن غسل بدنش هست که شما مؤمنین غسل دهید. لذا گاهی شدّت سکرات موت، خودش لطف خداست. حضرت به عنوان یک نوع صافی از آن نام میبرند.
حضرت در ادامه روایت میفرمایند: این مرگ هم حمام توست، آخرین گناهان و بدیها و سیّئات را از وجود تو، پاک و تمیز میکند.
پس خوف موت، هم سه حالت خوف مذموم و هم یک حالت خوف ممدوح دارد که إنشاءالله بیان خواهم کرد. اگر اینها را بشناسیم و بفهمیم، خیلی از مطالب برایمان حل میشود. منتها دانستنی است و از یک جهت باز این دانستنیها، خوب است، چون وقتی انسان ببیند، نقشهی راه است و خوب میتواند جلوه برود. امّا از یک طریق هم بد است و آن این که بداند و عمل نکند که خیلی بد است. چون آن که نمیداند که نمیداند، امّا آن که میداند ... . برای همین باید مراقب باشیم که یک موقع غفلت به سراغمان نیاید.
راهی میان بر برای دوری از غفلت از عمل به دانستهها
یک راه برای این که اینطور نباشد که فقط بدانیم و عمل نکنیم، خود آقا جان است. حصن حصین، آقا جان است. پناه بیپناهان، آقا جان است. از این نفس میخواهی پناه ببری، باید به آقا جان پناه ببری. از شرّ شیاطین جنّ و انس میخواهی پناه ببری، باید به آقا جان پناه ببری. ما یک آقا جانی داریم که انبیاء و ائمّه هدی منتظرش بودند و فرمودند: «لو ادرکته لخدمته ما دام حیاتی». ما در زمان آقا جانی رشد کردیم و در زمان امامت ایشان هستیم که آنچه خوبان، همه دارند، او یک جا دارد و رئوفترین و رحیمترین برای انسانهاست. زود راضی میشود. هیچ کینهای در وجود ایشان نیست. با همهی بدیها، تا بیایی و بگویی: «السلام علیک یا مولای یا بقیة الله» سریع جواب میدهند. خود آقا جان، اسرع السفن هم هست. به ایشان پناه ببریم و بگوییم: ما میترسیم این چیزهایی هم که یاد گرفتیم، عمل نکنیم، تو دست ما را بگیر، تو حصن حصینی. برای همین هر ساعت برای آقا جان، یک دعای سلامتی هم بخوانیم:
«اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَهِ وَفی کُلِّ ساعَهٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً»
السّلام علیک یا مولای یا صاحب العصر و الزّمان(صلوات اللّه و سلامه علیه)