بسمه تعالی
چهارصد و دومین جلسه درس اخلاق حضرت آیتالله قرهی(مدّ ظلّه العالی)
با موضوع :
ترس از مرگ، به علّت حس از دست دادن عمر
(رذائل و فضائل قوهی غضب، راه رسیدن به فضائل آن و راه علاج رذائلش)
(02/11/96)
درمحل مهدیه القائم المنتظر(عج) برگزار شد.
در مرقومه ذیل مشروح بیانات نورانی معظّمٌ له، برای علاقمندان به رشته تحریر در آمده است:
اگر فضائل را درک نکنیم، ناخودآگاه به رذیله وارد میشویم!
پروردگار عالم، بشر را معجونی از همهی صفات و فضائل و رذائل قرار داد. معنای «فألهمها فجورها و تقواها»، همین است. یعنی درون این انسان، هم فضائل است و هم رذائل. منتهای امر چون عالم دنیا، عالم اختیار شد، بستگی به این انسان دارد که ادراک به فضائل و وارد شدن به فضائل، انسان را رشد دهد و بالا ببرد. ولی اگر ادراک به فضائل نداشت، یک خصوصیّت اینجا هست: رذائل دیگر ادراک نمیخواهد؛ یعنی اگر ادراک به فضائل نداشت، خواسته یا ناخواسته، معالأسف ورود به رذائل پیدا میکند، وجودش پر از پلشتیها و زشتیها میشود، در رذیله غوطه میخورد و گرفتار میشود.
جالب است که این قوایی هم که بیان کردیم، از جمله قوّهی غضب که اگر الهی شد، قوّهی شجاعت میشود و اگر غیر الهی شد، همان غضب است که آن غضب، حال تهوّر است و به ظاهر بیباکی و گرفتار شدن و رذیلهای است که همینطور او را به پیش میبرد و به دیگران اذیّت و آزار رسانده و ظلم میکند و عالم را به خونریزی و ... میکشاند. البته ثمرهی آن تهوّر هم نهایتاً ترس و جبن است. گرچه بیان کردند که جبن در مقابل تهوّر است، امّا باید بدانیم که تهوّر و بیباکی که تحت سیطرهی عقل نیست، نهایتاً به ترس و جبن هم کشیده میشود.
در جلسات گذشته مفصّل بیان کردیم که وقتی غضب الهی شد، شجاعت میشود و چون تحت سیطرهی روح الهی و نفس مطمئنه قرار میگیرد، هر چه خدا بگوید انجام میدهد و حد و حدود دارد، قف، میایستد، حرّک، حرکت میکند و ... . لذا حرکت، توقّف و ...، همه، الهی میشود. یعنی گاهی در اوج غضب و شجاعت است و جلو میرود، امّا به محض این که مولا امر کرد: بس است، چشم میگوید و برمیگردد؛ یعنی اینگونه نیست که افسارگسیخته باشد، قبول نکند و همچنان جلو برود.
مثال زدیم، بیان کردیم: اوج قوّه غضب و شجاعت در جنگ است که معلوم میشود. طبق این قوّه، با شجاعت جلو میرود، از هیچکس نمیترسد و با ذکر «لا حول و لا قوّة الا بالله العلی العظیم» پیش میرود. منتها وقتی کسی را اسیر کرد، دیگر نمیگوید: «این داشت برادران مسلمان من را میکشت و آنها را به شهادت رساند، پس الآن جزایش مرگ است»، بلکه چون دستور است که باید با اسیر به خوبی رفتار شود و او تحت سیطرهی اوامر پروردگار عالم و دارای نفس مطمئنّه است، لذا هر چه خدا و دین بگوید، میپذیرد و در اوج غضب، یکباره آرام میشود. تفاوت قوّهی شجاعت با مبحث تهوّر این است.
در مثال مناقشه نیست، مانند زودپزی که داغ داغ است و دارد میچرخد، در اوج قل قل کردن، در آن را باز کنید، یکباره فشار میآید میپرد و به همه جا پخش میشود. برای همین میگویند: بگذارید سرد و خنک شود و بعد در آن را باز کنید. امّا فرق مؤمن این است که در اوج غضب و شجاعت که دارد فرامین پروردگار عالم را انجام میدهد، وقتی امر از طرف خداوند آمد که باید با اسیر مدارا کنی، بلافاصله غضبش خاموش میشود، بدون این که بترکد و ناراحت شود. وقتی کسی در مقام نفس مطمئنّه قرار گرفت، دیگر نمیشود و ... ندارد، همه چیز را با خدا معامله کرده و میداند اوامر خداست. البته معامله هم بیان صحیحی نیست، امّا از باب اصطلاح بیان میشود. چون اعضاء و جوارح چنین کسی تحت اختیار پروردگار عالم است. وقتی تحت اختیار پروردگار عالم قرار گرفت، هر چه ذوالجلال و الاکرام بگوید، مطیع است.
امّا آن کسی که در تهوّر قرار گرفته است، یک جایی به جبن میرسد. یکی از آن ترسها، ترس از مرگ است که بیان کردیم. چرا ترس از مرگ وجود دارد، ترس از مرگ برای این است که انسان میفهمد عمرش را هدر داده است. یک جایی هست که دیگر همه می فهمند، البته خدا کند زودتر از آن زمان بفهمیم، چون در آنجا دیگر جای جبران نیست. آن هم زمانی است که انتهای عمر است و ملک الموت میآید که همه، حتّی کافر و مشرک و ملحد هم میفهمند عمر هدر رفته است. لذا میترسند.
ترس از مرگ به دلیل هدر رفتن عمر
در جلسهی گذشته داشتیم شقوق خوف از موت را بیان میکردیم. یک دلیل ترس از مرگ، این است که انسان میفهمد عمرش هدر رفته است. اوّلاً خیلی مهم است، اگر انسان دائم با فرمایشات پروردگار عالم و حضرات معصومین سر و کار داشته باشد، بالاخره متنبّه میشود و از خواب غفلت بیدار میشود. این خصوصیّت کلام الهی و کلام معصوم است. البته این مطلب برای کسی است که حبّ داشته باشد. امّا کسی که حبّ نداشته باشد، هر چه آیات الهی میآید، بر شدّت بغض و نفاق آنها افزوده میشود. امّا خصوصیّت محبّین اهلبیت این است که هر چه با کلام الله و احادیث و فرمایشات حضرات معصومین ارتباط برقرار کنند، آرام میشوند و از خواب غفلت بیدار میشوند. اصلاً مجالس تذکار و اخلاق و موعظه، همین خصوصیّت را دارد؛ چون فرمایشات پروردگار عالم و حضرات معصومین در آنها بیان میشود و به محبّین اهلبیت تلنگری میخورد، بیدار میشوند و بر رویشان اثرمیگذارد. البته این هم که چه کسی کلام این حضرات را بیان کند، مهم است، وقتی از کسی که عالم عامل باشد، بیان شود، اثر قویتر و عجیبی دارد. امّا بهخودیخود کلام معصوم اثر دارد.
نفس نفس زدنهایمان، اجزاء عمرمان هستند
وجود مقدّس مولیالموالی، اسد الله الغالب، علیبنأبیطالب فرمودند: «إنّ أنفاسک اجزاء عمرک»، بدانید این نفس نفس زدنهایی که شما دارید، این دم و بازدمی که میآید و میرود، یکیک، اجزاء عمر شما هست. عمر از این اجزاء تشکیل میشود، از همین نفس نفس زدنها.
بعد حضرت فرمودند: «فلا تفنها الا فی طاعة تزلفک»، حالا که عمر این نفسنفسهاست و دارد جلو میرود، هیچکدام ما عقب نمیرویم و همه جلو میرویم و دیگر هم نمیشود برگشت، یک دقیقه پیش رفت و تمام شد. یک ساعت پیش رفت و تمام شد. یک روز پیش رفت و تمام شد. یک سال پیش رفت و تمام شد. امسال هم دارد تمام میشود و برنمیگردد. منتها مواظب باش چون اینها دارد هدر میرود و اجزاء عمرت تمام میشود، مواظب باش که اینها را فنا ندهی و از دست ندهی، جزء در راه اطاعت پروردگار عالم، آن طاعتی که تو را به خدای متعال نزدیک کند.
این دم و بازدم دارد میرود و عمر میگذرد. بعضیها تا لحظات آخر فکر میکنند هنوز هستند و نمیترسند و اگر از آنها بپرسی: از مرگ میترسید؟ میگویند: نه، ما نمیترسیم. چون هنوز نمیدانند عمرشان دارد تمام میشود و این نفس نفس زدنها، عمرشان هست که دارد میگذرد. امّا هنوز فکر میکنند هستند. در حالی که یک به یک این اجزاء عمر دارد تمام میشود.
آیا این مطلب را همه میفهمند؟ خیر، اگر میفهمیدیم که اینگونه نمیشد. امّا اگر کمی تأمّل کنیم، میبینیم واقعاً همینطور است. عکسهای خودمان را که نگاه میکنیم، میبینیم که پارسال و امسالمان با هم تفاوت کرده است. طفل بودیم، نوجوان شدیم، جوان شدیم و حالا پیر شدیم. ای جوان، فکر نکن همیشه جوان میمانی، هر لحظهای که دارد میگذرد، اجزاء عمرت دارد هدر میرود. منتها اینها که دارد میگذرد و از بین میرود، ولی مراقب باش که جز در طاعتی که تو را به خدا نزدیک کند، از بین نرود.
عمر تو چیست؟ همین که الآن در آن هستی و دارد جلو میرود. امّا انسان باور به این گذر عمر ندارد و یک دلیل ترس و خوف از مرگ این است که باور نمیکند دارد میرود و عمرش تمام شده است.
لذا امیرالمؤمنین در کلام دیگری میفرمایند: «إنّ عمرک وقتک الذی انت فیه»، عمر تو چیست؟ همین وقت و زمانی است که هم اکنون داری به سر میبری. این عمر توست و دارد تمام میشود. لذا در این عمر حساب میکنند که کجا هستی، کجا بودی، چه کار میکردی؟ غیبت میکردی؟ غیبت میشنیدی؟ تهمت میزدی؟ تهمت میشنیدی؟ چشم چرانی میکردی؟ دستت کجا، زبانت کجا، گوشت کجا کار میکرد؟ آیا در راه طاعت خدا بود؟ آیا داشتی فرمایشات حضرات معصومین را میشنیدی؟ آیا در راه مجلس وعظ قدم برداشتی؟ گاهی این قدم در راه غیر طاعت خدا میرود! همهی اینها عمر است که دارد میگذرد و از آن سؤال میشود که چه میکردی.
بر عمرمان بیش از مالمان، تنگنظر باشیم!
لذا انسان باور ندارد عمرش دارد میگذرد. حتّی گاهی محاسن و موهایش سفید میشود، امّا باز هم باور ندارد و در غفلت است. نفس نفس زدنها جزء عمر است و انسان باور ندارد که عمرش دارد میگذرد و دارد روز به روز تحلیل میرود. از این عمر چگونه دارد استفاده میکند؟ لذا چون باور نداریم، قدرش را هم نمیدانیم.
امّا قدر پول و مالمان را خیلی میدانیم. مثلاً اگر کسی در این اوضاع اقتصادی، پولی داشته باش، حواسش هست که فلان جا سرمایه کنم، فلان چیز را بخرم و ... . لذا چون فکر میکند شاید ارزش مالش پایین بیاید، مدام میخواهد فکری کند که آن را از دست ندهد. امّا به این فکر نمیکند که ارزش عمرش هم دارد از بین میرود.
حضرت امیرالمؤمنین، فرمایشی را از پیغمبر اکرم، محمّد مصطفی نقل کرده و میفرمایند: «کن لعمرک اشح من درهمک و دینارک»، بر این عمر خودت، بیشتر از پول و نقدینگیات، درهم و دینار، تومان و دلار، بخیل و تنگ نظر باش.
لذا همانطور که مالت را خیلی مراقبت میکنی که ارزشش کم نشود، از عمرت هم مراقبت کن. ما به دنبال ارزش مال هستیم و مدام پیگیری میکنیم که در این وضعیّت اقتصادی ارزش پولمان پایین میآید و ...، امّا آیا یک بار نشستیم بگوییم ارزش عمرمان پایین آمد؟!
حضرت میفرمایند: «اشح» که از باب افعل التفضیل است، یعنی بخیلترین نسبت به عمر خودت باش. بعضیها در خرج کردن مال خیلی بخیل هستند، امّا عمرشان همینطور دارد هدر میرود! روز، شب شد، شب، روز شد، حالا فردا هست، در صورتی که فردا، یک روز دیگر است، امروز که گذشت، چه شد؟! معلوم هم نیست که فردا باشیم!
لذا علّت ترس از مرگ، در آخر عمر، این است که در طول عمر حواسمان جمع نبود، امّا یکباره که ملکالموت میآید و میگویند: دیگر اواخر عمرت هست، میترسد و گریه میکند. تازه میفهمد عجب، راستی راستی عمر من تمام شد و بیچاره شدم و هیچ ندارم.
دیروز رفت، امروز را با عمل، غنیمت بشمار
وجود مقدّس امیرالمؤمنین در روایت دیگری میفرمایند: «إنّما فی یومک منتقل و باقیه متهم فاغتنم وقتک بالعمل»، دیروز تو گذشت، منتقل شد و در بایگانی تاریخ رفت و بعد حساب و کتاب میکنند. لذا دیروزت تمام شد، بعداً میپرسند چگونه گذشت. امّا باقی عمرت، معلوم نیست. چون اطمینان به آن نداری و متّهم هست. دیروز عمر تو رفت، امّا اصلاً نمیدانی فردایی هم هست یا خیر. امروزت چه؟ پس به تحقیق الآن را، وقتت را غنیمت بشمار، آن هم با عمل!
لذا خوف از مرگ به این علّت است که باور نداریم عمرمان دارد از بین میرود، تا آخر عمر در خواب غفلت بودیم و تازه با آمدن ملکالموت، خوف به جانمان میافتد. این که در دعای روز اوّل ماه مبارک رمضان میگوییم: «اللهم نبّهنی فیه عن نومة الغافلین» و بنده بیان کردم که این دعا را هر روز ماه مبارک بخوانید، برای همین عبارت طلب بیداری از خواب غفلت است.
خدا آیتالله العظمی بهجت را رحمت کند. آیتالله صدیقی از لسان ایشان بیان میکردند: برخی از دعاها مربوط به همان زمانی است که بیان شده، امّا گاهی عیب ندارد انسان برای تنبّه و تأثیر گرفتن، هر موقعی بخواند. خدایا، سیلیهایی بزن که ما از خواب غفلت بیدار شویم.
لذا خوف از موت، یک دلیلش همین است که انسان میبیند عمرش از دست رفته و حالا دیگر نمیتواند جبران کند. به او نشان میدهند هفتاد سال عمر کردی، چه کردی؟ با یک فیلمی که به سرعت میگذرد، میبیند که این عمر را چگونه تلف کرده است. حالا میترسد و خوف از موت دارد، چون میداند تمام آن کارها را باید جواب بدهد.
آیا ترس از مرگ هم میتواند خوب باشد؟
آیا میشود انسان از خوف موت، بهرهبرداری خوب کند؟ همانطور که بیان کردیم دربارهی مرگ، برخی از خوفها، مذموم و برخی، ممدوح است. لذا ترس از مرگ خوب هم هست، آن هم زمانی که بترسد و جبران کند.
اوّلاً عمر از دست رفته و دیگر جبران نمیشود. امّا اگر کسی جدّی توبه کند و از این به بعد کارهایش را اصلاح کند، پروردگار عالم، از باب قاعدهی لطف، آن چیزی را هم که گذشته و از دست رفته، جبران میکند، «یبدل الله سیئاتهم حسنات». این، قاعدهی لطف خداست، چون عمر که رفته و تعارف نداریم. این نفس نفس کشیدنها که حضرت فرمود عمر شماست، در گناه و غفلت و بیچاری گذشته، امّا اگر خود را اصلاح کنیم، خداوند آنها را هم برایمان جبران میکند.
یک تفاوتی میان ما و پروردگار عالم وجود دارد که خیلی عجیب است. اگر ما از کسی بدی ببینیم، الی یوم القیامه، آن را بلد میکنیم و تازه چند مطلب دیگر هم بر روی آن میگذاریم. امّا پروردگار عالم، برعکس است، می فرماید: اصلاً من قبلیها را ندید میگیریم، پاکش میکنم و تازه به نیکی تبدیل میکنم. این را جز در دستگاه پروردگار عالم هیچ جا سراغ نداریم.
چه کنیم تا عمر از دست رفته و گذشتهی ناپسندمان جبران شود؟
وجود مقدّس امام جعفر صادق، میفرمایند: «من احسن فیما بقی من عمره، لم یؤاخذ بما مضی من ذنبه و من أساء فیما بقی من عمره، أخذ بالاول و الآخر»، کسی که در باقیماندهی عمرش، اعمال خودش را نیکو کند و از این به بعد کارهایش را خوب کند، پروردگار عالم او را از گناهان گذشتهاش، بازخواست و مؤاخذه نمیکند. اینقدر کریم و رحیم و رئوف است، دیگر گذشتهای را که نه تنها به غفلت، بلکه به گناه گذرانده، مؤاخذه نمیکند. یک عمر در گناه بوده، امّا چون مابقی عمرش را احسن کرده، دیگر بابت گذشته عمرش مؤاخذه نمیشود. امّا آن کسی که مابقی عمرش را در گناه و بدبختی و بدیها و کردارهای ناپسند بگذراند، خدای متعال او را مؤاخذه میکند، هم به اوّلیها و هم آخریها.
خیلی از مطالب، هشداری برای مرگ است، مرگ همسایه، مرگ دوست و ...، میخواهند به من بگویند: مراقب باش، برای تو هم میآید. گاهی مریضی میآید، محاسن سفید میشود و ... که اینها هم هشدار مرگ است که مراقب باش، ایّام باقی را میخواهی چه کنی؟
فضائلی که در جوانی کسب نشده، در پیری نیز به دست نمیآید، مگر با لطف خاصّ خدا!
البته باید توجّه داشته باشیم که حضرت صادق القول و الفعل میفرمایند: آن عمری که از تو گذشته، خودت نمیتوانی جبران کنی، امّا اگر از این به بعد به خوبی بگذرانی، خدا برای تو آنها را هم جبران میکند. این مطلب، کاملاً هم عقلایی است که عمری را که از دست رفته، نمیتوان جبران کرد. هر عمل صالحی از این به بعد هم انجام دهد، وقت حاضرش را غنیمت شمرده و ربطی به گذشته ندارد.
امیرالمؤمنین میفرمایند: «بَقِیَّةُ عُمُرِ الْمَرْءِ لَا ثَمَنَ لَهُ یُدْرِکُ بِهِ مَا فَاتَهُ وَ یُحْیِی بِهِ مَا أَمَاتَه»، بقیّه عمر آدمی قابل ارزیابی نیست. چون آن خوبیهایی را که از دست رفته، نمیتواند جبران کند و فضائلی هم که در وجود اوست و او سرکوب کرده، دیگر نمیتواند احیا کند.
اگر انسان در جوانی مشغول به کار خیر شد، در پیری هم میتواند. در حالی که افراد پیری را داریم که نمیتوانند کار خیر کنند و برعکس دو دستی هم به مالشان میچسبند و هر چه سنشان بالاتر میرود، حریصتر میشوند.
پیامبر فرمودند: «یَشیبُ ابْنُ ءَادَمَ وَ یَشِبُّ فِیهِ خَصْلَتانِ: الْحِرصُ وَ طولُ الامَلِ»، بنیآدم پیر میشوند، امّا دو خصلت در آنها جوان میشود: یکی حرص و طمع و دیگری آرزوهای طولانی؛ یعنی این دو خصلت تازه بیشتر میشوند.
لذا یک دلیل ترس از مرگ همین است که در جوانی به فضائل، عادت نکرد، چنین کسی پیر شود، دیگر نمیتواند، مگر این که باز لطف خدا شامل حالش شود، عنایتی به او شود و به صاحب نفسی برسد. چون دیگر سفت سفت شده، مانند سیمانی که آب به آن خورده و دیگر محکم شده است. دیگر چه کسی میتواند این بخلی را که در وجودش رخنه کرده، بکند؟! یک آدم قوی میخواهد، چون این خصلت در او ریشه دوانده و برای یک سال و دو سال نیست، شصت سال ریشه دوانده و محکم شده است. جدّی باید صاحب نفس قویای باشد و لطف خدا شامل حالش شود تا تغییر کند، «یا مقلب القلوب و الابصار یا مدبرالیل و النهار یا محول الحول و الاحوال حول حالنا الی احسن الحال».
این دعا فقط برای سال تحویل نیست. خدا آن مرد الهی علّامه سیّد محمدحسین حسینی طهرانی را رحمت کند. ایشان میفرمودند: آقا سید هاشم حداد این دعا را میخواندند و میفرمودند: آیتالله قاضی هم دائم در نمازهای شبشان این دعا را میخواندند.
انسان باید از خدا بخواهد که خدایا، تو تحوّل ایجاد کن، آن هم تحوّلی که من بروم و به احسن حال برسم و إلّا اگر انسان به گناهی مشغول شد، ریشه میدواند و وجود انسان را فرامیگیرد و دیگر ترکش، خیلی خیلی سخت و بلکه محال است، إلّا به عنایت و بزرگواری خودش.
حضرت میفرمایند: بقیّه عمر آدمی قابل ارزیابی نیست. یعنی عمرت را مفت هدر نده و بدان آن خوبیهایی را که از دست رفت، دیگر نمیشود جبران کرد. این هم که اگر از این به بعد اعمال صالح داشته باشی، خدا بابت عمر هدر رفتهات، تو را مؤاخذه نمیکند، از لطف خداست و إلّا به این معنا نیست که عمر هدر نرفته باشد، بلکه عمر هدر رفته، امّا خداوند بابت آن، انسان را مؤاخذه نمیکند. لذا احیا کردن فضائلی که در جوانی کسب نشدهاند، بسیار سخت است، مگر با عنایت خداوند که انسان از یک جایی شروع کند و انجام بدهد.
نسخه ی اولیاء برای فردی که واقعاً احساس میکند عمرش به هدر رفته است
پس خوف از مرگ، یک دلیلش همین است که عمر انسان هدر رفته و حالا میخواهد برود، همه در آن لحظهی آخر میفهمند که عمر هدر رفته، ولی خدا کند انسان جلوتر بفهمد و به طریقی، او را زودتر از خواب غفلت بیدار کنند. عمری که رفته که دیگر رفت و نمیتوانم جبران کنم، مگر آن کسی که جبّار است و خودش جبران کننده است، عنایتی کند. امّا مابقی عمر را باید غنیمت شماریم.
خدا آیتالله العظمی مرعشی نجفی را رحمت کند، ایشان میفرمودند: آیتالله میرزا جواد آقای ملکی تبریزی می فرمودند: اگر احساس کردید عمر هدر رفته، روزی 1100 بار «یا جبّار» بگویید. البته اگر انسان، واقعاً چنین حسی را دارد که باخته و عمرش از دست رفته، میتواند این ذکر را بگوید و إلّا خرابش نکنید. چون آن کسی که باور ندارد عمرش از دست رفته، این ذکر را فقط از روی لقلقه زبان میگوید که به درد نمیخورد. باید برسیم که بفهمیم واقعاً مفت از دست دادیم، آن موقع اگر این ذکر را بگوییم، با سوز و اشک و ناله میگوییم. مراقب باشیم این اذکار بازیچه نشود. برخی شاید به ظاهر بگویند: عمرمان از دست رفته، امّا در اصل میگویند: ما کارهای زیادی انجام دادیم. لذا خدا کند انسان به آنجا برسد که باور کند عمرش به هدر رفته و بسیاری از اعمال بود که میتوانست انجام دهد و انجام نداده است. در آن صورت اگر این ذکر را که نسخه اولیاء است، بگوید؛ یکی از اثراتش، این است که انسان تنبّه عجیبی پیدا میکند و واقعاً از آن به بعد در مابقی عمرش متّصل میشود. مذبذبین نیست که گاهی جلو برود و گاهی عقب بیاید، بلکه دیگر واقعاً متّصل میشود و این نور را میگیرد و جلو میرود. گاهی طوری میشود که باور نمیکنند این فرد، همان فرد سابق است.
رسول ترک، یکی از خصوصیّتش همین شد. وقتی جدّی گرفت و فهمید عمرش هدر رفته و جلو رفت، دیگر متّصل شد و برنگشت. مدام افسوس گذشته و عمر تلف شده خود را میخورد، امّا متّصل بود و جلو میرفت.
البته من توصیه میکنم که گاهی اصلاً به دنبال ذکرها نباشیم، چون باور نداریم. ذکر موقعی است که میخواهیم جدّی متّصل شویم. اگر بنا باشد به لقلقه باشد، من احساس میکنم خراب میکنیم. چون یک موقعی دیگر هم اگر واقعاً پشیمان شدیم و آمدیم، آن ذکر احساس میشود که دیگر خیلی اثر ندارد. یک موقعی بگو: یا غفار که دیگر آمده باشی. یک موقعی بگو: یا جبّار که دیگر آمدی و میگویی: خدایا، من میدانم عمرم رفته، تو جبران کن، من خراب کردم. یعنی انسان باید به اینجا رسیده باشد که خراب کرده، وقتی به پشت سرش نگاه میکند، خجالت میکشد و دیگر نمیخواهد نگاه کند، میداند چنان خرابکاری کرده که گندابه درست کرده و وضعش بد است، انسان باید اینطور حس کند و این حال برایش به وجود بیاید، حالا بگوید: یا جبّار، تا ذکر خراب نشود.
چه چیزی سبب میشود مسائل مهم را فراموش کنیم؟
اصلاً میدانید چرا اینگونه شدیم؟ امیرالمؤمنین میفرمایند: برای این که ما در عمرمان، به چیزهایی که خیلی مهم نبود، مشغول شدیم، چیزهای مهم را از دست دادیم. «من اشتغل بالفضول، فاته من مهمه المأمول»، آن کسی که به چیزهایی که بیهوده و فضولات است، مشغول شد، آن چیزهایی را که مهم است و باید در زندگیاش انجام بدهد، از دست میدهد.
ما آنقدر به شغلمان اهمیّت دادیم و مدام از این شاخه به آن شاخه پریدیم که به زندگیمان وسعت دهیم، مسائل مهم را از دست دادیم. البته اشتباه نشود، نمیخواهم بگویم که وسعت دادن به زندگی بد است، امّا اگر کسی هدفش این شد و مشغول به فضولات دنیا شد، از مهمّات غافل میشود و امور مهم زندگی او که باید به آنها مشغول باشد، از دست میرود.
مدام میخواهیم بیشتر و بیشتر داشته باشیم که چه شود؟! میخواهیم چه کنیم؟! میخواهیم برای فرزندمان بگذاریم؟! اگر رزّاق اوست، بلد است و به فرزندمان هم میدهد. حتماً باور نداریم و دروغ میگوییم که رزّاق، اوست. یک موقع جمع میکنی برای خیر که بحثش جداست، امّا خیر هم آن است که بلافاصله بدهی، نه این که مدام روی هم بگذاری، «الذی جمع مالا و عدده».
مدام میدوم که خانهای را که نداشتم، 40 متری تهیه کنم، بعد صد متری کنم، بعد سیصد متری و ...، اینجا بودم، حالا بروم بالاتر و ...، معلوم است موقعی بیدار میشوم میبینم هفتاد ساله شدم و عمرم تمام شده است. تازه مالها را زیاد کردم، بچّهها به جان هم افتادند، میخواهم بروم، نمیدانم چگونه بروم. هزار مریضی هم به سراغم آمده، از اینهایی هم که جمع کردم، هیچ استفادهای نکردم و دائم فقط زیادش کردم و برای ورّاث گذاشتم. آنها هم که در حال حیاتم به جان هم افتادند و همدیگر را متّهم میکنند.
اینها همه در حالی است که دنیا و مافیها، همه ابزار است برای این که بفهمیم و به امور مهمّمان برسیم. باید این امور در حدی باشد که برای رسیدگی به امور مهم، آرامش داشته باشیم، دغدغه شغل و رزق و ... نداشته باشیم تا بتوانم کارهای مهم خود را انجام دهیم. اتّفاقاً شیطان دغدغه فکری ایجاد میکند که به آن امور مهم نرسی. عقلای عالم در فقرش هم مواظب هستند، میگویند: حالا جلو میرویم، هر چه خدا بخواهد. امّا در مورد ما، شیطان نمیگذارد به آن امور مهم برسیم، مدام دغدغه در ذهنمان میآورد که به این برس و ... . امّا عقلای عالم میگویند: تو جلو آمدی، غلط کردی، من به همان امور مهمم میرسم. هر چه شیطان میگوید: بیا ببین، وضعت خراب است، زندگیات خراب است و ...، میگوید: من در حدّ توانم جلو میروم، همهی اینها ابزار برای آن مطالب مهم است، بنا نیست من در این دنیا بیایم که خانه بخرم و خانه داشته باشم و ...، داشته باشم که چه شود؟! نتیجهاش چیست؟!
همهی اینها باید برای آخرتم، ابزار باشد، امّا اینگونه نیست. امیرالمؤمنین میفرمایند: یک دلیل ترس از مرگ، همین است. «من اشتغل بالفضول، فاته من مهمه المأمول و هو خائف من الموت»، یعنی برای مرگ آماده نیست و میترسد. چون به این فضولات پرداخت و اصل رها شد، حالا معلوم است که از مرگ هراسان است و وحشت دارد. امّا اولیاء خدا وحشت ندارند، خوشا به سعادتشان. از همهی دنیا و مافیها دل کندند. دنیا را برای دنیا نخواستند، دنیا را برای آخرت خواستند. آنها هم در دنیا بودند، آنها هم مثل من و تو میخوردند و میآشامیدند و گاهی مسکنی هم داشتند، امّا اصلاً دل نبسته بودند. چون تمام اینها را ابزار بندگی میدانستند، پول، خانه، ماشین و ... باید ابزار باشد، نه این که خودشان به تنهایی مهم باشند.
حالا من به دنبال این هستم که ماشین داشته باشم، برای زندگیام. خانه داشته باشم، برای زندگیام و ... . کسی نمیگوید: بد است، امّا مشغول شدن به این فضولات، سبب فراموشی امور مهم میشود. آنوقت چنین شخصی در موقع مواجهه با مرگ، میترسد و وحشت دارد.
چه کنیم تا باران رحمت الهی ببارد؟
راه رهایی از این بدبختیها، اتّصال به حضرت حجّت(اروحنا فداه) است. حاج آقا ناطق اصفهانی(از منبریهای خوب اصفهان) میفرمودند: حاج آقای صمصام مرد الهی و خوش طبعی بودند که منبرهای عالی داشتند. در اواخر عمرشان میفرمودند: من چیزی ندارم، امّا عالم را دارم. به خدا قسم اگر شمّهای را به تو نشان بدهم، غش میکنی، عالم در اختیار ماست. وقتی گفتیم: شما هم شمهای به ما نشان دهید. فرمودند: اگر خدا بخواهد، میفهمید، من هم فقط دارم از این باب میگویم که از دنیا و مافیها دل بکنید. وقتی در اواخر عمرشان میخواستند به تخت فولاد (وادی السلام ثانی) بروند، عبایی بر سرشان بود، دیدیم که نور سبزی از دور دیده میشود، جلو رفتیم، دیدیم ایشان هستند، دارند ذکر میگویند و نور سبزی از عبای ایشان به بالا میآمد. به ایشان گفتیم: دیدیم، گفتند: پس خدا خواست که ببینید. این است، اگر متّصل شویم، عالم در اختیار قرار میگیرد.
لذا تنها راه، اتّصال به امام زمان(اروحنا فداه) است. هر ساعت به یاد آقا جان باشیم.
باران رحمت الهی کم باریده شده، برف نیست، وضعیّت آب خوب نیست و متأسّفانه هنوز باور نداریم. اسراف نکنیم و مراقب باشیم. گناه، گرفتارمان کرده است. حالا شاید برخی به سخره بگیرند، اینها روایت است. آنهایی که این مطالب را که بزرگانی مانند آیتالله علم الهدی و آیتالله صدیقی بیان میکنند، به سخره میگیرند، نمیدانند که نعوذبالله دارند معصومین را به سخره میگیرند. خدا آیتالله خوشوقت را رحمت کند، ایشان هم چنین مطلبی را بیان فرمودند و نعوذبالله ایشان را هم به سخره گرفتند، یک عدّه نمیفهمند و متوجّه نیستند. اینها روایت است. بزرگان و اعاظم ما که از خودشان چیزی نمیگویند.
علی ای حال، وضع خراب است و آب نیست. غیر از این که باید نماز باران خوانده شود. سه عمل را هم ما میتوانیم انجام بدهیم:
<!--[if !supportLists]-->1. <!--[endif]-->دعای فرج را خیلی بخوانیم. اگر توانستید در همین هر ساعتی که دعای سلامتی (اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ ...) میخوانید، یک دعای فرج هم در کنارش بخوانید، «الهی عظم البلاء ... و منعت السماء ...» آسمان منع کرده است، دیگر باران نمیآید. این حرفها که سی سال خشکی است و ...، کنار بگذارید، من سؤال میکنم: آیا خدا قادر نیست؟! اگر کسی بگوید قادر است که لا شک و لا ریب فیه که قادر متعال است، پس با دعا میتوانیم قضاء را هم برگردانیم، الدعاء یرد القضاء.
<!--[if !supportLists]-->2. <!--[endif]-->دعای توسل بخوانیم. ده دقیقهای میشود خواند.
<!--[if !supportLists]-->3. <!--[endif]-->حدیث کسا را دسته جمعی بخوانیم. ما هم بنا داریم که مراسم حدیث کسا را بگذاریم و إنشاءالله جمعی بخوانیم.
به هر حال ما هم بادی کار خودمان را انجام بدهیم، گر گدا کاهل بود، تقصیر صاحبخانه چیست؟! ما باید دست به دعا برداریم، بخواهیم، تضرّع کنیم. بگوییم: خدایا، اشتباه کردیم، بد کردیم، میدانیم. به آقا جان توسّل داشته باشیم که «بیمنه رزق الوری»، اصلاً رزق و روزیها به یمن وجود ایشان است. چقدر یاد آقا هستیم؟! چقدر هر ساعت یاد آقا میکنیم؟ شبها چقدر با آقا جان حرف میزنیم؟!
امشب که ولادت حضرت زینب کبری است، با آقا جان که حرف می زنیم، بگوییم: به مصیبتهای عمّه جانت زینب، ولادت است، میدانیم، عیدی بدهید. البته اسم ایشان که میآید، نمیشود انسان یاد مصائب ایشان نیفتد. امّا شما عیدی بده که ما درست شویم، آدم شویم، برگردیم. بعد هم باران رحمت برایمان بفرست. خدا به خاطر آقا جان، آقا جان، شما به خاطر طفلهای صغیر. به ما نگاه نمیکنی، به این طفلهای صغیر نگاه کن. اشتباه از ماست، شما عنایت کنید.
«السلام علیک یا مولای یا بقیة الله»
اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَهِ وَفی کُلِّ ساعَهٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً.