بسمه تعالی
چهارصد و سومین جلسه درس اخلاق حضرت آیتالله قرهی(مدّ ظلّه العالی)
با موضوع :
(عدم شناخت قوای انسانی و در اختیارگیری آنان توسط شیطان)
(09/11/96)
مصادف با اوّلین شب از مراسم فاطمیّه اوّل
درمحل مهدیه القائم المنتظر(عج) برگزار شد.
در مرقومه ذیل مشروح بیانات نورانی معظّمٌ له، برای علاقمندان به رشته تحریر در آمده است:
عدم شناخت انسان به قوای الهی و بهرهبرداری شیطان و نفس از آنها
بیان کردیم: خصوصیّت این قوای الهی - که اتّفاقاً پروردگار عالم برای همه قرار داده و هیچ انسانی، استثناء نیست - این است که هر کدام برای انسان، راهی را باز میکند تا انسان بتواند در این دنیا، در راه بندگی خدا، به خوبی عمل کند، «عاش سعیداً و مات سعیداً» باشد و زندگی او، حمید و سعید باشد. امّا یک شرط دارد و آن شرطش این است: علم و آگاهی به قوا پیدا کند که اگر به قوای درونی خودش که از طرف خدا برای انسان قرار داده شده، علم پیدا نکرد، همین قوا تحت سیطرهی شیطان لعین و رجیم و همچنین نفس امّاره قرار میگیرد و لذا آنها از این قوا برای مطلب دیگری بهرهبرداری میکنند و انسان به جای عبدالله شدن، عبدالنّفس و عبدالشّیطان میشود. چون انسان نتوانست از این قوا استفاده کند و لذا دشمن از آنها بهره برد که دشمنترین دشمنان، «اعدی عدوّک نفسک التی بین جنبیک» است و دشمن بیرونی، شیطان لعین و رجیم و ایادیاش میباشند.
بیان کردیم: باید علم حقیقی به قوا داشت. چرا که بعضی میدانند و یک آگاهی نسبی دارند، امّا این قوا را رها کرده و تحت سیطرهی شیطان لعین و رجیم و اعداء عدو (نفس) قرار میدهند. لذا اطلاعات آنها در حدّ علم بما هو علم نیست، فقط یک آگاهی و سواد است. چون اگر انسان واقعاً علم پیدا کند، محال است که بدون عمل باشد. معلوم میشود علم به این مطلب را پیدا نکردند و حقیقت ندارد، فقط چیزهایی را خوانده و حفظ کرده، امّا آن مرحلهی یقین برای او به وجود نیامده و به مراحل علم الیقین و عین الیقین نرسیده است. لذا به دانستنیهای او، علم بما هو علم که نور است «العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء»، نمیگویند، او یک علم کلّی دارد، امّا همانطور که قرآن فرمود: «هل یستوی الذین یعلمون و الذین لا یعلمون»، آیا آنهایی که به حقیقت میدانند با آنهایی که نمیدانند، یکسان هستند؟! علم در این آیه، علم نوری است که راه را باز میکند و انسان جلو میرود. لذا کسی که این علم حقیقی را نداشته باشد، نمیداند چگونه عمل کند و گرفتار و بیچاره میشود. اصلاً چیزی را بلد نیست و مطالب اخلاق را نمیداند و عمل نمیکند. پس به قوای وجودی خودش، سیطره پیدا نکرده و علمش، علم حقیقی نیست و إلّا اگر علم پیدا میکرد، متخلّق میشد.
چه چیزی مانع انسان از زندگی پسندیده و مرگ باسعادت میشود؟
پیغمبر اکرم، محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: «وَ ما یَمْنَعُکَ أنْ تُحِبَّ أنْ تَعیشَ حَمیدا وَ تَموتَ سَعیدا و اِنّما بُعِثْت ُعَلى تَمامِ مَحاسِنَ الأخْلاقِ»، چون به قوای خودش، آگاهی و علم بما هو علم ندارد، لذا زندگیاش، زندگی حمیدی نیست. پیامبر میفرمایند: چه چیز مانع توست که یک زندگی پسندیده و مرگ باسعادت داشته باشی. زندگی حمید و پسندیده، یعنی آن زندگیای که قوای وجودی انسان تحت سیطرهی علم بما هو علم باشد، در راه خدا عمل کند و بداند هر قوّهای چه خصوصیّتی دارد. مثلاً اگر انسان به قوّهی غضب که حال این قوّه، عندالله شجاعت است، علم پیدا نکند، شیطان از آن بهرهبرداری کرده و آن را تبدیل به تهوّر میکند، دیگر چنین زندگیای، زندگی حمید نیست.
به تعبیر ملّا محسن فیض کاشانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، در عبارت «وَ ما یَمْنَعُکَ»، یک سرّی نهفته هست و آن، این است که علم حقیقی به قوا ندارد. لذا سؤال پیامبر که فرمودند: چه چیزی مانع میشود؟ این جواب را دارد: «إنّه لا علم بالقوای الخفی الموجود فی الانسان»، یعنی چنین کسی علم به قوای مخفی وجود انسان ندارد. نمیداند حقیقت این قوّهی غضب چیست، لذا حالش، حال تهوّر میشود و یا این که اصلاً از این قوّه بهره نمیبرد و حالش، حال جبن و ترس میگردد.
حضرت در ادامه میفرمایند: «و اِنّما بُعِثْت ُعَلى تَمامِ مَحاسِنَ الأخْلاقِ»، اصلاً چرا که من فقط و فقط برای تمام محاسن اخلاق مبعوث شدم («إنّ» تحقیقیّه است، وقتی بر سر «ما» هم آمده؛ یعنی لا بدّ است و فقط حصر به این است. «انّما» در عنوان ادبیّات، حصر حقیقی ایجاد میکند). آن اخلاقهایی که زیباست، حسن دارد و نیکوست را انجام دهید، زندگیتان، حمیداً و موتتان هم سعیداً خواهد بود.
اگر دنیای ما، حسنه نباشد، آخرتمان هم حسنه نخواهد بود
به قول بزرگان و اعاظم، حسب دعای قرآنی «ربّنا آتنا فی الدنیا حسنة و فی الاخرة حسنة»، دنیایمان هم باید حسنه باشد. پروردگار عالم نمیخواهد دنیای ما دنیای سختی باشد. اتّفاقاً حضرت زهرای اطهر(صلوات اللّه و سلامه علیها) در خطبهشان میفرمایند: «اگر میگذاشتید امر به دست صاحب اصلیاش برسد، دنیایتان، دنیای نیکو بود. امّا از این پس خواهید دید که دنیایتان، دنیای خونریزی خواهد بود».
انبیاء، ائمّه و اولیاء نیامدند، جز این که بیان کنند: دنیای ما باید حسنه باشد و به قول بعضی از بزرگان، از جمله ملّا محسن فیض کاشانی، اگر دنیای ما، حسنه نباشد، آخرتمان هم حسنه نخواهد بود و این دو به هم گره خوردهاند.
دنیای حسنه؛ یعنی آرامش، طمأنینه، بیدغدغه بودن و یک رفاه نسبی داشتن. چون رفاه زیاد سبب طغیان میشود، «إن الانسان لیطغی أن رءاه استغنی». زندگی در حدّی باشد که یک رفاه نسبی داشته باشد و بتواند بندگی خدا را داشته باشد و عبدالله شود، یعنی دغدغهای نداشته باشد. اصلاً اسلام برای همین است که دغدغهای به وجود نیاید.
آن که دائم به دنبال دو، دو تا چهارتا کردن هست، نمیفهمد، یک عمر میگذرد و او مدام به دنبال دنیا بوده و نفهمیده که دنیا برای آخرت است. نمیداند انسان در این دنیا باید آرامش داشته باشد تا بتواند بندگی خدا را داشته باشد.
لذا نه انبیاء ما را به فقر دعوت کردند و نه خداوند متعال. آن هم که فرمودند: «الفقر فخری»، معنای دیگری دارد که طبق آیهی شریفهی «یا ایها الناس انتم الفقراء الی الله» میباشد؛ یعنی انسان بتواند در همهی امور فقیر الی الله است؛ یعنی محتاج به خداست، طغیان نکند، أنانیّت به وجود نیاید، خود نبیند جز پروردگار عالم.
انسان باید بداند که اصلاً هدفش در این دنیا چیست. حالا این دنیا باید دنیای آرامش برای بندگی خدا شود. منتها معالأسف تا وجود آقا جان نیاید، این دنیای حسنه، برای انسانها ایجاد نمیشود. در آن زمان است که عبادت و اطاعت هم بیشتر میشود.
إنشاءالله که ما هم باشیم و آن دوران حکومت حضرت را درک کنیم. خدا، ارحم الراحمین و اجود الاجودین و اکرم الاکرمین است و دعاها را مستجاب میکند. اگر به ما باشد که با این گناهانی که انجام دادیم، همین برف هم نباید بیاید. برخی میگفتند: ایران در سی ساله خشکی است، گفتم: مگر نفرمودند که الدعاء یرد القضاء، اگر ما دعای با تضرّع و خشوع قلب داشته باشیم، خداوند عنایت میکند. حالا این دعا را هم خاضعانه بخواهیم، إنشاءالله که عنایت میکند، ما هر طور که بخواهیم خدا با ما رفتار میکند چرا که در حدیث قدسی فرمود: «أنا فی ظنّ عبدی»، من در ظنّ و گمان بندهام هستم، هر طوری که بندهام بخواهد، من هم با او همانگونه رفتار میکنم. لذا بخواهیم در آن دنیای حسنه که آقا جان میسازند، باشیم، عرضه بداریم: ای قادر، تو قادری، ظهور آقا جان، امام زمان(روحی له الفداء و سلام اللّه علیه)، در عمر ناقابل ما قرار بده. ما را به حقیقت جزء سربازان حقیقی آن حضرت قرار بده.
لذا وقتی حضرت بیایند، آن دنیای حسنه ایجاد میشود. پیامبر میفرمایند: چه چیزی شما را از زندگی پسندیده و مرگ باسعادت، منع میکند، من به حقیقت برای تمام محاسن اخلاق مبعوث شدم. چون ما به قوای خودمان علم حقیقت نداریم، معالأسف زندگی ما، زندگی حمید و پسندیده نیست. امّا اگر به حقیقت علم پیدا کردیم، دنیامان نیکو میشود.
اسلام و دنیای سلم و دوستی
در جلد دوازدهم مستدرک الوسائل هست که وجود مقدّس حضرت صدیقه کبری، فاطمه زهرا(صلوات اللّه و سلامه علیها)، فرمودند: «بِشرٌ فی وَجهِ المُؤمِنِ یُوجِبُ لِصاحِبِهِ الجَنَّةَ و بِشرٌ فی وَجهِ المُعانِدِ المُعادِی یَقی صاحِبَهُ عَذابِ النّارِ»، خوش رویى هنگام روبه رو شدن با مؤمن، یقیناً بهشت را بر فرد خوشرو واجب میکند و حتّی خوشرویی با دشمن ستیزهجو هم انسان را از عذاب آتش باز میدارد.
برای همین وقتی پرودگار عالم به موسیبنعمران اعلام کرد که به سمت فرعون برو، آن هم فرعونی که ادّعای خدایی داشت و میگفت: «انا ربکم الاعلی»، تأکید کرد که با او با قول لیّن و نرم سخن بگو.
لذا دنیا بناست که دنیای خوبیها باشد. اصلاً ابتدای به جنگ در اسلام نیست. غزوات پیامبر اکرم را ببینید. امیرالمؤمنین، امام حسن و ابیعبدالله را ببینید. حتّی در روز عاشورا، وقتی روبهروی هم ایستاده بودند، فرمودند: بگذارید اوّلین تیر را آنها بزنند. چون بنای اسلام به سلم و دوستی است. دنیا، دنیای دوستی و رفاقت و محبّت است و دنیای زشتی و پلیدی، اصلاً با اسلام سازگاری ندارد. اسلام، دین خونریزی و تجاوز نیست و دین حسنه است. اصلاً تمام انبیاء اینگونه هستند «لا نفرق بین احد من رسله»، تمام انبیاء در یک راستا و برای یک دین واحد آمدند. «إن الدین عندالله الاسلام» هم همین است، اسلام، دین سلم و دوستی است.
حضرت میفرمایند: حتّی در مقابل دشمنان ستیزهجو هم همین حال خوشرویی را داشته باشید تا به نحوی، سبب دعوت و جذب آنان شوید. البته استثناء این قضیّه هم در مورد کسانی است که جنگ را شروع میکنند. معلوم است که در آنجا باید محکم ایستاد و جواب دندانشکن داد. بحث آن مطلب، مشخّص است و نمیشود گفت: حالا که این طرف را سیلی زدی، آن طرف صورتم را هم جلو میآورم تا بزنی! در برخورد با دشمن باید شدید بود. انسان باید بداند که از این قوا در هر جایی چگونه بهره ببرد و با دوستان، محبّین و مردم چگونه باشد و با دشمنان چگونه باشد.
از باب مثال بیان میکنم، امامالمسلمین، به دیدار نصارا میرود، با روی باز با ایشان برخورد میکنند، از غذای آنان میخورند و برای فرزندشان، عنوان شهید بیان میکنند و ... . اینها همان است که سبب دعوت به اسلام میشود.
مؤمن، به اسیر هم ظلم نمیکند
اگر انسان، قوا را بشناسد، میداند چه کند. چون گاهی شیطان لعین و رجیم، همین کار را میکند. شما فکر میکنید داعشیها قرآن نمیخواندند؟! اتّفاقاً قرآن هم میخواندند، امّا شیطان بلد است چه کند. از طرفی قرآن میخوانند، از طرفی از قوّهی غضب خود به جا استفاده نمیکنند. قوّهی غضب را خداوند در وجود انسان قرار داده، امّا فقط در جایی که به مردم و اسلام ستم شود، تبدیل به قوّهی شجاعت میشود. لذا اگر در اوج قوّهی غضب بگویند: بس است، به عقب برگردید، به راحتی این قوّهی خود را خاموش میکند و برمیگردد. دارد میزند، میکشد، همین که اسیر گرفت، دیگر با او مدارا میکند. در حالی که چند لحظه پیش در مقابلش بود و آن فرد اسیر هم داشت برادرانش را از بین میبرد. این، همان «عاش حمیدا» است. اتّفاقاً با این کار میخواهد این زندگی پسندیده را به آنها هم یاد بدهد.
لذا وقتی دشمن جنگ را آغاز کرده، او هم میجنگد و خوب و محکم هم میجنگد «و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة» و از قوّهی غضب و شجاعتی که خدا در وجودش نهاده، استفاده میبرد، امّا حین همان کار، به محض این که امر شد بایست، نمیگوید: دست خودم نیست و باید جلو بروم، یعنی قوّهی غضبش، یله و رها نیست. کسی که نتواند خود را در این زمان، کنترل کند، ولو به صورت ظاهر در بین مسلمین هست و دفاع میکند، معلوم میشود که ایمانش ضعیف است و نفهمیده که شجاعت یعنی چه و ادراک به آن پیدا نکرد.
حتّی این که بیان میشود: تمام گناهان شهید با اوّلین قطرهی خونی که از او ریخته میشد، آمرزیده میشود، در باب ظلم نیست. یعنی در آنجا با شفاعت یا دادن عمل و ... باید جبران شود. حتّی در میدان جنگ هم نباید ظلم کرد، وقتی اسیری را گرفتند، نباید عقدههای خود را سر آن خالی کرد. اسلام اینقدر زیباست و دستور این است که به محض اسارت، دیگر باید با او مدارا کرد و رعایت حالش را کرد، حالا اگر عمل ما چیز دیگر است، بحثش، جداست.
دیگر بالاتر از «اشقی الاشقیاء»، ابن ملجم که نیست. وقتی او را گرفتند: امیرالمؤمنین فرمودند همان چیزی که به من میدهید، به او هم بدهید بخورد. بعد هم فرمودند: او را اذیّت نکنید، اگر من زنده بودم که خودم میدانم چه کنم، امّا اگر زنده نبودم، چون او فقط یک ضربه به من زده، شما هم حقّ ندارید که بیش از یک ضربه به او بزنید.
اتّفاقاً جرج جرداق مسیحی همین را بیان میکند و میفرماید: امیرالمؤمنین، عدالت را در مورد خودش هم اجرا کرد. معلوم است کسی که عادل است، هیچ موقع خود را مستثنی نمیداند. یک ضربه زده، یک ضربه باید بخورد.
چه کسی در لحظهی مرگ، ولو خطا کار هم باشد، امید به رحمت خداوند پیدا میکند؟
این قوا همین حال را دارد، لذا بیان کردیم: اتّفاقاً یک دلیل ترس از مرگ، نشناختن این قوّه است. چون آن را نمیشناسیم، از این طرف از مرگ میترسیم. یک دلیلش، عمل ماست. وقتی مرگ میخواهد بیاید، انسان تمام اعمال خودش را میبیند و میفهمد که میخواهد به کجا برود. دو حال برایش هست: یا به رحمت پروردگار عالم، امید دارد. آن هم کسانی هستند که به هیچ عنوان حقّالنّاسی به گردن ندارند.
لذا آن کسی که اصلاً حقّالنّاسی به گردن ندارد، ولو خطا کار هم باشد که ما معالأسف اینگونه هستیم و معصوم نیستیم، در لحظهی مرگ امید به رحمت خدا دارد. البته این مطلب به این معنا نیست که تشویق به گناه باشد، چنین کسی اگر خطایی هم دارد، نماز نخوانده و ...، جبران میکند و از گذشتهی خودش بدش میآید و ناراحت است، امّا به کسی ظلم نکرده و اگر هم حقّالنّاسی به گردن داشته، در زمان حیاتش، ادا کرده است. امثال این افراد زیاد هستند، مانند رسول ترک و ... که باب رحمت الهی برایشان باز میشود، میبینند و ناراحت نمیشوند. «و لا تیأسوا من رحمت الله»، از رحمت الهی مأیوس و ناامید نمیشوند.
امّا آنهایی که حقّالنّاسی به گردن داشته باشند، ارز و آبروی مردم را ریخته، مال مردم را غصب کرده و ...، سخت جان میدهند و در آن طرف هم باید جواب بدهند. اتّفاقاً حسب روایات شریفه، کسانی که حقّالنّاس به گردن دارند، در مورد حقّالله هم زیاد حساب و کتاب میشوند و ظاهراً حسابکشی حتّی در مورد حقّالله هم برایشان سخت میشود.
علّت العلل تمام گناهان
خیلی از مطالب حقّ الله، به علّت غفلت است. انسان نمیفهمد که مقام انسانیّت دارد. این که انسان به گناه میافتد، به این جهت است که خودش را نشناخته. اگر جدّی انسان بما هو انسان، خودش را میشناخت و مقام خودش را درک میکرد و ادراک به مقام انسانیّت پیدا میکرد، به انواع شهوات (قدرت، مال و ...) گرفتار نمیشد. معلوم میشود غفلت کرده و مقام خودش را نشناخته است. لذا زیربنا و ساختار و فنداسیون همهی گناهان، غفلت انسان از مقام انسانیّت خودش است.
شاید این آیهی شریفهی «لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم» را زیاد خواندیم و حفظ هم هستیم، امّا واقعاً نمیدانیم ما انسانیم و در چه خلقتی قرار گرفتیم! مگر میشود انسان بداند که انسان است و گناه کند؟! بعید است که انسان بفهمد انسان است و بعد از شناخت این مقام خودش، مبتلای به گناه شود. یعنی اگر مبتلای به گناه شدیم، معلوم میشود که هنوز مقام انسانیّت خودمان را نشناختهایم و این، نکتهی بسیار مهمّی است.
لذا علّت العلل تمام گناهان ما، غفلت از مقام انسانیّتمان است. ما مقاممان را نشناختیم و نفهمیدیم که انسان هستیم. شاید به ظاهر بفهمیم که انسان هستیم و به ظاهر از حیوانات برتریم و میتوانیم حتّی بر حیوانات درنده هم مسلّط شویم و در باغ وحش و ... آنها را نگهداری کنیم، به ظواهر علمی و تکنولوژیهای جدید مانند برق و ... رسیدیم، امّا مقام انسانیمان را نشناختیم که بدانیم تمام اینها ابزار است.
حتّی این به ظاهر علم هم ابزار برای شناخت مقام انسانیّت است، امّا گاهی برعکس میشود. یعنی تمام این ابزار باعث غفلت میشود و تصوّر میکنیم انسان بودنمان، همین است. با این ابزار یک رفاه نسبی پیدا میکند و بعد هم طغیان میکند، گاهی حتّی اگر دعایی کند و دو رکعتی نمازی هم بخواند، منّت بر سر خدا میگذارد و احساس میکند خیلی هنر کرده و میگوید: از این به بعد دیگر من هر چه گفتم، خدا باید بپذیرد. مانند این که خدای متعال نعوذبالله به او بدهکار است.
لذا مقام انسانیّت، این شناخت ظاهری به انسان بودنمان نیست، بلکه باید نسبت به مقام احسن تقویم خود شناخت یابیم و بدانیم این ابزاری که در اختیار داریم، برای شناخت حقیقت مقام انسانیّت است.
پس علّتالعلل گناهان هم همین است که از مقام انسانیّت خودمان غفلت داریم و إلّا گناه نمیکردیم و این قوایمان هدر نمیرفت. بحث ما، اخلاقی، علمی و عملی است تا بتوانیم از این طریق، به وجودمان شناخت پیدا کنیم و متخلّق شویم. چون حضرت فرمودند: «وَ ما یَمْنَعُکَ أنْ تُحِبَّ أنْ تَعیشَ حَمیدا وَ تَموتَ سَعیدا و اِنّما بُعِثْت ُعَلى تَمامِ مَحاسِنَ الأخْلاقِ»، لذا ما نمیدانیم محاسن اخلاق چیست و برای همین است که زندگیمان، حمید نیست و مرگمان هم سعادتمند نیست. موت سعید این است که نترسیم، امّا ما خوف داریم. علّت این خوف چیست؟ علّت این است که ما خودمان را نشناختیم.
آیا اولیاء خدا که میگویند دستمان خالی است، شکسته نفسی میکنند؟
شاید بگویید: پس چرا اولیاء خدا میگویند: ما میترسیم؟ باید گفت: اولیاء خدا هیچ وقت از خود مرگ نمیترسند، ترسشان این است که نکند در آنجا دست خالی باشند و شرمنده شوند، با این که میدانند همه چیز دست خداست و لطف او باید شامل حالشان شود و هیچ چیزی را از خودشان نمیدانند. آنها میگویند: ما هر چه انجام دادیم، وظیفه بود، نمازهایمان که پر از اشکال هست، امّا حتّی اگر بهترین نماز هم باشد، وظیفهمان بوده است. تمام اعضاء و جوارح از طرف خدا بوده و ما هیچ طلبی از خدا نمیتوانیم داشته باشیم.
درست است که وقتی روزه میگیریم، به جسممان سختی میدهیم، امّا این جسم برای کیست؟ زبانمان را به طور کامل کنترل کردیم که دروغ نگوید، غیبت نکند، تهمت نزند، زخم زبان نزند و ...، امّا این زبان برای کیست؟ اگر تمام اعضاء و جوارح را هم کنترل کنیم، باز هیچ طلبی از پروردگار عالم نداریم. چون پروردگار عالم میفرماید: تمام اینها متعلّق به من بوده و شما فقط از آنها مراقبت کردید که با اینها خطا و گناه نکنید، چه طلبی دارید؟! آیا کسی در عالم جوابی دارد به این سؤال بدهد؟! کسی نمیتواند جوابی بدهد؛ چون جدّی تمام اعضاء و جوارح متعلّق به اوست.
لذا اولیائش میفهمند و وقتی میگویند: دست ما خالی است، دروغ نمیگویند و راست میگویند، شکستهنفسی نمیکنند. آیتالله بهجت میفرمایند: دست من خالی است، پس چطور آیتالله بهاءالدینی میفرمایند: ایشان، ثروتمندترین فرد است؟ از یک جهت، میدانند هر چه انجام دادند، حسب دستور عزّوجلّ است، امّا تمام این اعضاء و جوارح برای اوست و ایشان اینها را فقط در راه خودش قرار دادند و طلبی ندارند، لذا میگویند: دستم خالی است. این که خدا عنایت میکند و در قبال این مراقبههایش، مدام به او مرحمت میکند، ثروت دارد. امّا خود طرف چه میبیند؟ عقل سلیم میگوید: هیچ ندارد. عقل سلیم، دست خود را خالی میبیند.
محبوبترین افراد نزد خدا
لذا برای همین است که در مجمعالبیان از پیامبر آمده که حضرت فرمودند: «احبّکم الی الله عزّ وجلّ احسنکم اخلاقاً». نفرمودند: «احبکم الی الله عزوجل احسنکم عملا»، بلکه فرمودند: محبوبترین شما نزد پروردگار عالم، خوشاخلاقترین شماست.
لذا یک خصوصیّت شناخت قوا این است که بدانیم باید این قوا را در راه خودش خرج کنیم تا از دست من و تو رها نشود که یا نفس، آن را ببرد و هر جا دلش خواست خرج کند، یا شیطان لعین و رجیم و ایادیاش آن را خرج کنند. پس ثمره و میوهی این شناخت و علم حقیقی به این قوا، این است که اینها در راه خود خدا خرج شوند. از این به بعد تازه باید به دنبال اخلاق برود و متخلّق به اخلاق الهی شود و هر چه خدا گفته، انجام دهد، با مؤمنین لبخند بزن، چشم؛ با دشمنان سرسخت باش، چشم و ... .
عبد بما هو عبد؛ یعنی چشم مطلق
لذا اگر سؤال کردند معنای عبد و بندگی چیست، باید بگوییم: عبد بما هو عبد؛ یعنی چشم مطلق. این کار را انجام بده، چشم. با قوّهی غضب تا اینجا پیش برو و از اینجا به بعد توقّف کن، چشم. حرکتت اینگونه باشد، چشم.
پس معلوم است که انسان تا به معرفت نرسد، عبد نمیشود. تا انسان، شناخت پیدا نکند، عبد نمیشود که چشم مطلق شود. عبد یعنی چشم مطلق. «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم»، باید اطاعت محض کرد. آن کسی که عاقل است، میفهمد که «العبد، عینه، عقل و عرفان». عاقل حقیقی همین است، «العقل ما عبد به الرحمن»، عقل، آن است که خدا به آن، عبادت شود. عبادت هم فقط نماز خواندن نیست، نماز، تجلّی عبادت است. عبد، این است که مینشیند، عبد است، بلند میشود، عبد است و ... . مانند ماه مبارک رمضان که بیان میشود: «انفاسکم فیه تسبیح»، «نومکم فیه عبادة». عبد، هر کاری میکند، بندگی است، چون فقط و فقط برای خداست و این حال فقط به معرفت به وجود میآید. لذا مطیع محض خدا میشود و دیگر نمیگوید: من انسان هستم، اختیار دارم، پس اختیارات انسانی کجاست؟!
لذا تمام قوای عبد، تحت سیطرهی مقام بندگی قرار میگیرد و اجازهی نمیدهد که دیگری از آن سوء استفاده کند. دیگری کیست؟ نفس، همان اعداء عدو، «اعدی عدوک نفسک التی بین جنبیک». یا شیطان و ایادیاش که از جنّ و انس هستند.
کسانی که خیلی اظهار علم و ... در عالم میکنند، اصلاً نمیدانند مهرهی شیطان هستند. لذا یک ظاهر عقلایی به خود میگیرند، در حالی که نمیفهمند و تمام اعضاء و جوارحشان در اختیار شیطان است. برای همین خیلی اتوکشیده و با کروات و ...، دستور جنگ هم میدهند. یمن مظلوم را مدام میزنند و هیچ کسی با آنها کار ندارد و اتّفاقاً پرستیژ آقایی در عالم را هم به خود میگیرند، امّا نمیدانند که اختیارشان را از دست دادند و از ایادی شیطان شدند.
اخلاق میخواهد بیان کند: قوای خودت را بشناس که یک موقعی تخت سیطرهی شیطان و نفس دون قرار نگیری و بازیچهی نفس و شیاطین نشوی. قوایت را بشناس، یعنی همین که بدانی خالق تو، شیطان نبوده، اعضاء و جوارحت را شیطان خلق نکرده، خدا خلق کرده، پس باید در اختیار خود او هم باشد. کسی که دو دو تا، چهار تا را هم بفهمد، این را متوجّه میشود و نیاز به عقل سلیم آنچنانی هم نیست.
یک مثال ساده بزنم، در بحث موجر و مستأجر، وقتی جایی را به مستأجر اجاره دادند، باید طبق آنچه موجر خواسته، عمل کنند و نمیتوانند بدون اذن او، تغییر و تحوّلی در خانه انجام دهند و یا به دیگری اجاره دهند، مگر این که از قبل اختیار گرفته باشند. این اعضاء و جوارح، متعلّق به خود انسان نیست که یله و رهایشان کند. اگر متعلّق به من و شما بود، اختیارشان را داشتیم که هر طور میخواهند کار کنند.
چرا میگویند: چشم هرز نرود، اگر برای خدا نباشد که عنوان هرز در آن معنا ندارد. لذا چون متعلّق به خودمان نیست، عنوان هرز برای آن میگویند و منظور این است که نباید به بیراهه برود. زبان، گوش و ... هم همینطور هستند.
پس گناه یعنی همین که این اعضاء و جوارح، جایی خرج میشود که نباید خرج شود؛ چون متعلّق به تو نیست. اگر متعلّق به من بود، اختیارش به دست خودم بود. درست است که خدا به ظاهر اختیاراتی به ما داده است، امّا اگر انسان عاقل باشد، میداند این اختیارات ظاهری هم وجود ندارد؛ چرا که در قبال آنها، تکلیف دارد.
عاقلترین انسان از اختیاراتش استفاده نمیکند و تنها به دنبال انجام خواست خداست
خدا مرحوم حاج آقا رحیم ارباب(اعلی اللّه مقامه الشّریف را رحمت کند، ایشان به نقل از استادشان، مرحوم میرزا جهانگیر خان قشقایی(اعلی اللّه مقامه الشّریف میفرمودند: انسان عاقل میداند تمام این اعضاء و جوارح، اختیاری ندارند، چرا که اگر اختیاری برایشان بود، تکلیفی برایشان نبود.
پس اگر اعضاء و جوارح برای خودمان بود، این که با آنها چه میکنیم، به کسی ربط نداشت که حالا بخواهد مواخذه هم بکند، لذا این مواخذه فردای قیامت هم بیمعنا بود. برای خودم بوده و هر جا دلم خواست خرجش کردم. امّا میبینیم که اینگونه نیست و حتّی دست خودش شهادت میدهد، پس معلوم میشود که میخواهد بگوید: من برای تو نبودم، تو بیجا کردی من را به بیراهه بردی و قلم را برداشتی و علیه مردم مطلب نوشتی و آبرویشان را بردی. زبانت بیجا کرد آبروی مردم را برد و تهمت زد، غیبت کرد، دروغ گفت و زخم زبان زد و ... .
لذا این اختیاراتی که پروردگار عالم به ظاهر ما داده، برای این است که حواسمان را جمع کنیم، امّا عندالعقلاء اینگونه است که وقتی انسان از خودش اختیاری ندارد و تمام اعضاء و جوارح به دست خداست، عاقلترین فرد، آن کسی است که بگوید: «افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد»، تمام امورم را به خدا تفویض کردم؛ چون خودم نمیفهمم و بصیر به خودم نیستم.
خدا در این عالم اختیاراتی داد، امّا عاقلترین انسانها کسانی هستند که از این اختیارات هم استفاده نکنند. یعنی او میگردد ببیند خدا چه خواسته تا همان را انجام دهد. «افوض امری الی الله» این است و فقط ذکری که لقلقله زبان باشد، نیست.
مانند حمد که دو نوع داریم: حمد لسانی و حمد فعلی. شکر نعمت در حمد فعلی این است که آن نعمت را در راه خدا خرج کنی، پول به تو دادند، در راه خدا استفاده کنی. قدرت به تو دادند، این قدرت را در راه خدا استفاده کن تا به دیگران کمک کنی. شکر نعمت این بدن سالم، استفاده از آن برای خداست که به دیگران کمک کنی و ... .
تفویض امر حقیقی هم همین است، انسان باید بداند خدا چه میخواهد، امور را به خودش بسپارد. خدا چه میخواهی؟ دستم باید چه کند؟ چشم، همان را انجام میدهم، من دیگر اختیار ندارم، «افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد». خودش بصیر است و میبیند. برای همین است که هر چه خدای متعال بیان کند، هیچ جای نگرانی برایش وجود ندارد که این، میشود، نمیشود و ... .
علّت دشمنی با ائمّه چه بود؟
لذا در کتاب احتجاج، جلد یک هست که حضرت زهرا فرمودند: «فبعین الله ما تفعلون» آنچه که میکنید، همه، زیر نظر خداست. یک عدّه ظلم کردند و نفهمیدند، امّا همه ثبت و ضبط شده است.
تمام کسانی که در زمان حضرت هم ظلم و ستم کردند، برای این بود که جدّی قوای خودشان را نشناختند و همه در اختیار شیطان قرار گرفت. اوّلی و دومی و ...، همه ابزار شیطان شدند. لذا حضرت در ادامه به آیهی شریفهی «و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون» اشاره کردند و فرمودند: «وَاَنَا ابْنَةُ نَذیرٍ لَکُمْ بَیْنَ یَدَىْ عَذابٍ شَدیدٍ، فَاعْمَلُوا اِنّا عامِلُونَ، وَانْتَظِرُوا اِنّا مُنْتَظِرُونَ». بدانید اوّلاً که ستمگران به زودی خودشان میبینند که چه کردند. «سیعلم» که با «سین» آمده، منظور آیندهی نزدیک است. واقعاً هم نزدیک است و چشم بر هم بگذارید تمام است و آنها این را که به چه سرانجامی بازمیگردند، خواهند دید. بعد فرمودند: من دختر کسی هستم که شما را از عذاب دردناک بیم میداد، امّا الآن هر چه میخواهید انجام دهید، ما هم کار خودمان را میکنیم، امّا منتظر باشید، همانطور که ما در انتظار به سر میبریم (بیان شده که منظور این است که منتظر وجود مقدّس امام زمان هستیم که انتقام ما را خواهد گرفت).
پس دشمنان این حضرات، قوای خود را نشناختند و ابزار شیطان شدند. منتها بد ابزاری شدند، چون دیگر الی الابد مانده است. یکی از مطالب بدعت این است که هر کس هر کاری طبق عمل آنها انجام دهد، آنها نیز در آن شریک هستند. کما این که اگر کسی ثمرهی خوبی باقی بگذارد، هر وقت کار خوبی طبق آن انجام شود، او هم در آن شریک است، مانند ساخت مسجد که بانی آن، در ثواب تمام نمازگزاران شریک است. بدعت هم همین است و آنها در اعمال بد دیگران شریک خواهند بود.
امّا علّت این است که آنها جدّی نفهمیدند اخلاق یعنی چه، نفهمیدند که باید قوای خود را بشناسند و تحت سیطرهی الهی درآورند، نه شیطان. این که فقط قرآن بخوانند که اخلاق نشد. اخلاق یعنی خلق و خوی الهی داشته باشید و آنچه خدا می فرماید، انجام دهید. پیامبر فرمودند: «تخلقوا باخلاق الله، تأدبوا بآداب الله»، آنچه را خدا میخواهد، چه در زمینه اخلاق و چه ادب، انجام دهید، نه نفس دون. خدا امیرالمؤمنین را تعیین کرد، چشم. ما برای چه میپذیریم؟ چون خدا گفته، اگر خدای متعال کس دیگری را تعیین میکرد، طبعً ما باید از او اطاعت میکردیم.
بحث خویشاوندی مطرح نبود، چون جعفر هم نسبت داشت، هم فرزند، هم برادر و هم عموی امام معصوم است. امّا آنچه که خدا میگوید، باید ملاک ما باشد و متخلّق شدن به اخلاق الهی، همین است که هر چه خدا گفت، انسان چشم بگوید. چشمت اینگونه باشد، چشم. گوشت اینگونه بشنود، چشم. فکرت اینگونه کار کند، چشم. اگر انسان اینگونه شود، دنیا گلستان میشود، عاش حمیدا و مات سعیدا به وجود میآید. امّا در غیر این صورت گرفتار میشود.
أین ولدی المهدی؟!
«السّلام علیک یا فاطمة الزهرا(علیها الصلوة و السلام)»
بارها بیان کردم، راه میانبر آقا جان، امام زمان است، لذا در بین دیوار و در هم بر حسب آنچه علّامه امینی فرمودند، سه صدا زد، یکی فرمود: یا فضة خذینی، چون درب سوخته شده، میخ در داغ است، خود ملعونش در نامهای که معاویه زد، نوشت: چون فهمیدم زهرا پشت درب است، چنان محکم لگد زدم ...، لذا سریع محسن شهید شد. موقعی که بچّه سقط میشد، احتیاج به خانمی است که به کمک بیاید. برای همین فرمود: یا فضة خذینی.
دوم صدا در آن وضعیت برای این بود که باور نمیکرد خاندانی که اینقدر رئوف و رحیم با دیگران بودند و اصلاً چیزی به نام صدای بلند معنا نداشت، نرم حرف میزدند و ... . در روز عاشورا هم حمید بن مسلم میگوید: بچّهها چشمهایشان از حدقه بیرون زده بود که اینها چگونه اینطور فریاد میزنند و خیمهها را میسوزانند و بچّهها را میزنند و ... . اینها نوازش دیدند و خانواده رأفت و رحمت هستند، با دیگران هم رأفت و رحمت دارند. لذا در دومین جلمه هم فرمود: یا ابتاه انظر الی امتک. یک نگاهی به این مردم بیانداز، اینها امّت تو هستند! با من چه کردند؟! آیه آمده، قلها امریه است، «قل لا اسئلکم علیه اجرا الا المودة فی القربی»، این همه سفارش کردی، امّا ببین با ما چه کردند؟!
مادر گیتی یک صدای دیگر هم زده است و آن این است: این ولدی المهدی، فرزندم مهدی، آن متنقم کجاست که بیاید انتقام بگیرد؟!
توسّل به آقا جان فراموش نشود تا آن منتقم بیاید و انتقام بگیرد. گاهی با اشاره بگوییم: آقا به آن لحظهای که مادر بین در و دیوار شما را صدا زد. آقا جان، نمیخواهم بگویم آن ملعون چگونه با دستش ....، امّا همینقدر که تا قبل دست امام حسن در دست مادر بود و بچّه را میبرد، امّا از آنجا به بعد چشمان مادر نمیدید و دستش را به دست حسن داده بود، چه ضربهای بود؟! لا اله الا الله ...، آقا جان، به آن لحظهای که نمیدانم امیرالمؤمنین چه دید که حتّی خودش که به بچّهها فرموده بود: آرام گریه کنید و بچّهها لباسشان را در دهانشان گذاشته بودند که صدایشان بلند نشود، امّا خودش سرش را به دیوار گذاشت و های های گریه کرد. آقا جان، به آن لحظهای که دست امیرالمؤمنین به آن بازوی ورم کرده و پهلوی شکسته خورد و منقلب شد، ... . آن ملعون چگونه ضربه زد که از آن به بعد هر موقع حضرت نماز خواندند، دستهایشان بالا نمیآمد ... .