بسمهتعالی
«هُوَ الَّذِى خَلَقَ لَکُم مَّا فىِ الْأَرْضِ جَمِیعًا ثُمَّ اسْتَوَى إِلىَ السَّمَاءِ فَسَوَّئهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَ هُوَ بِکلُِّ شىَْءٍ عَلِیم»[1]
دعوت خداوند به دقّت در طبیعت
در جلساتی که قبل از محّرم و صفر، توفیق بود که بحث تفسیر قرآن کریم و مجید الهی را تبیین میکردیم، بیان شد:پروردگار عالم در این آیات تبیین میکنند که چرا بعضی به کفر میافتند، آن هم کفر عملی، نه فقط قولی. دلیل آن هم این بود که دقّت در وجود خودشان نمیکنند، «کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ کُنتُمْ أَمْوَاتًا فَأَحْیَکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یحُیِیکُمْ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُون»[2].
لذا پروردگار عالم انسان را هم به دقّت در وجود و نوع خلقت خودش تذکار میدهد که مراقب باشد و ببینید؛ هم بعد از آن میفرماید: «هُوَ الَّذِى خَلَقَ لَکُم مَّا فىِ الْأَرْضِ جَمِیعًا ثُمَّ اسْتَوَى إِلىَ السَّمَاءِ فَسَوَّئهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَ هُوَ بِکلُِّ شىَْءٍ عَلِیم»، خدای شما، آن دایی است که برای شما، همه موجودات را خلق کرد. یعنی یک نگاه به خودتان کنید و یک نگاه هم به موجودات که در روی زمین هستند. بعد هم خدا آسمان را برای شما قرار داد، آن هم هفت آسمان.
پس خداوند متعال میخواهد انسان را به دقّت در طبیعت دعوت کند و از آن طرف هم او را متحیّر کند؛ چون ما به صورت ظاهر، یک آسمان بیشتر نداریم و بالای سرمان، یک آسمان میبینیم. امّا خداوند در این آیه میفرمایند: «فَسَوَّئهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ »، لذا این مسئله هم او را به شگفتی میاندازد و در آخر هم میفرماید: «وَ هُوَ بِکلُِّ شىَْءٍ عَلِیم»، یعنی همه اینها از روی علم است، نه این که شما تصوّر کنید مسئله دیگری است. لذا اعجاز پروردگار عالم، همه از باب علم و حکمت است، «واللّه علیمٌ حکیمٌ».
اینها نکاتی است که پروردگار عالم میخواهد به انسانی یادآوری کند که نقض عهد کرد، «الَّذینَ یَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ میثاقِهِ »[3]، دیگر این که مواردی را که امر به پیوند آنها شده بود، گسست «وَ یَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ» و فساد هم درست کرد « وَ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ»، که او خسارتدیده است « أُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُون».
پس مسئلهای که پروردگار عالم دارد در اینجا تذکار میدهد، نوع خلقت است. هم خلقت خود انسان که با «کَیْفَ تَکْفُرُونَ» تبیین میشود و هم خلقت موجودات روی زمین و آسمانها، «هُوَ الَّذِى خَلَقَ لَکُم مَّا فىِ الْأَرْضِ جَمِیعًا ثُمَّ اسْتَوَى إِلىَ السَّمَاءِ فَسَوَّئهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ».
اموات بودید و بعد زنده شدید؛ یعنی چه؟!
در خلقت خود انسان، حتّی به « ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُون» هم اشاره میکند که اگر کسی جدّی در خلقت خودش دقّت کند، تا آخر آن میرود.چون الآن که ما رجعت را نمیبینیم و به صورت ظاهر « ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُون» را باور نداریم، برای این که خودمان هنوز نرفتیم. امّا اگر نوع خلقت را دقّت کنیم، تا « ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُون» که قرآن میفرماید را هم درک میکنیم و متوجّه میشویم که به سوی او بازخواهیم گشت یعنی چه.
همین که انسان بداند نیست بوده و الآن هست شده و حداقل قضیّه این است که دارد میبیند که یک عدّه میمیرند و این را نمیتواند انکار کند. هیچ کس نمیتواند بگوید مرگی در کار نیست. امکان دارد بگوید آخرتی در کار نیست. تازه تصوّر مادیگرایان هم این است که بعد از این، عدم است و انسان بعد از این مرحله، هیچ و پوچ میشود. امّا پروردگار عالم برای این که این مطلب را برای انسان باز کند، اوّل میفرماید: شما بدانید که نبودید و به تعبیری اموات بودید.
در بحث قبل بیان شد و در اینجا هم تذکاراً اشاره میکنیم که این بحث اموات، یک بحث فلسفی مهمّی دارد که چون این بحث، عمومی است، نمیشود بیان کرد. امّا از این باب است که پروردگار عالم نمیخواهد بگوید ما به حقیقت اموات بودیم، بلکه از این باب است که ما نبودیم و این یک جهت است.
جهت دیگر هم برعکس این قضیّه است؛ یعنی با بیان «اموات بودید»، میخواهد ما را به یک مسئله دیگری ببرد.«اموات بودید» یعنی ما موجودیّت داشتیم که بعد از آن اموات شدیم. چون اموات برای آن کسی است که موجود باشد. چون میفرماید: «فَأَحْیَکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ». پس خداوند میفرماید: «کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ کُنتُمْ أَمْوَاتًا»، چگونه به خدا کافر میشوید و حال آن که مرده بودید؟! لذا ما باید زنده باشیم که بمیریم. چون بعد از آن هم میفرماید: «فَأَحْیَکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ»، شما زنده شدید و بعد دومرتبه مردید. «فاء» در «فَأَحْیَکُمْ »، به عنوان «مجدّداً» است. «فاء»در باب حروف، معانیای دارد که یکی به معنای «پس» است؛ لذا یعنی قبل بودید و حالا هم «دومرتبه»، «مجدّد»، «پس» زنده شدید.
پس قبل از آن زنده بودید، بعد مردید و بعد هم دومرتبه زنده شدید، حالا هم دو مرتبه میمیرید. لذا این یک تذکاری است که میخواهد بیان کند که مرگ و اموات به آن معنی که شما تصوّر کردید، نبود. اوّل مرده بودید، یعنی یک عالم دیگری هم داشتید که آن هم عالم ذر بوده است. به صورت ظاهر شما تصوّر کردید که بعد از عالم ذر، هیچ شدید؛ چون در عالم صلب رفتید، در حالی که در آنجا حالت زندگی دارد. امّا چون شما به صورت ظاهر نمیبینید، تصوّر به مرگ میکنید.
یعنی پروردگار عالم نمیخواهد حقیقتاً بگوید مردید. با بیان « کُنتُمْ أَمْوَاتًا» میخواهد بگوید: تصوّر شما مرگ بوده است، امّا حالا زنده شدید. لذا این که بیان میکند: «حالا زنده شدید»؛ یعنی قبل نبودید و حالا زنده شدید. گرچه بودید و شما از عالم ذر موجودیّت داشتید که این یک معنی است.
یک معنی دیگر هم این است که اصلاً واقعاً نبودید و حیاتی نداشتید، پروردگار عالم گفت: «کُن فَیَکون»، شدید. یعنی این عالم موجودیّت ظاهری به عنوان یک شیء مجزّا نداشتید که حالا شما شیئی به نام انسان بشوید؛ چون همه موجودات، شیء هستند. لذا هر کس، یک شیئی است. شما به عنوان یک انسان، به این عنوان موجودیّت نداشتید. ولی خدا که اراده کرد، شما زنده شدید. لذا قبلاً هم بیان کردیم که بیان «کُن فَیَکون» از این جهت است که من و شما بفهمیم و إلّا اراده ذاتیّه احدیّت، خودش عامل برای خلقت میشود.
پس حالا شما زنده شدید.
خداوند متعال میخواهد بگوید: شما یک دقّت دیگری هم بکنید و آن این است: «هُوَ الَّذِى» ، آن کسی که شما را خلق کرده، «خَلَقَ لَکُم مَّا فىِ الْأَرْضِ جَمِیعًا ثُمَّ اسْتَوَى إِلىَ السَّمَاءِ فَسَوَّئهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَ هُوَ بِکلُِّ شىَْءٍ عَلِیم»، همه موجوداتی را که بر روی زمین است، برای شما خلق کرد. پس همه چیز متعلّق به شماست. لذا پروردگار عالم دارد نوع خلقت در باب اشیاء و خودتان را در اینجا به خوبی تبیین میکند.
کافران در خلقت آسمان و زمین، تفکّر نکردند
در قرآن کریم و مجید الهی باز آیاتی در این زمینه وجود دارد، به عنوان مثال، در آیه 30 سوره مبارکه انبیاء میفرماید: «أَ وَ لَمْ یَرَ الَّذینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ کانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ أَ فَلا یُؤْمِنُون»، آنهایی که کافر هستند، یک اندیشه و دقّت نکردند که آسمانها و زمین درهم بسته بود و ما، آن دو را گشودیم. یعنی یک نوع خلقتی که این، امروزه از لحاظ علمی ثابت شده است. حالا بعضیها به این عنوان میگویند که ذرّاتی بوده و بعد به یکباره گستره پیدا کرده است. این خلقت ذوالجلال و الاکرام به اعجازی که میتواند پهن کند و قبلاً هم در مباحثی بیان کردیم و الآن هم اثبات علمی شده که جهان در طومار و گرد هم است. یعنی وقتی فضا را نشان میدهند، به یک حالت طوماری است. خداوند متعال میفرماید: بعداً هم این طومار به هم پیچیده میشود.
لذا خداوند در مورد این مسائل، مطالبی را بیان میفرماید و بعد هم میفرماید: هر موجود زندهای که هست، آب بوده و از آب آفریدیم. آیا ایمان نمیآورند؟!
برای این که این مطالب را خوب متوجّه شویم، حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) باز هم در حدّی که ما یک مقدار را بفهمیم، مطالبی را راجع به خلقت بیان میفرمایند. از جمله امام باقر(علیه الصّلوة و السّلام) میفرمایند: «فَأَوَّلُ مَا خَلَقَهُ مِنْ خَلْقِهِ، الشَّیْءُ الَّذِی جَمِیعُ الْأَشْیَاءِ مِنْهُ، وَ هُوَ الْمَاء»[4]، نخستین چیزی که خداوند آفرید و همه چیزهای دیگر را از آن به وجود آورد؛ آب بود.
خلقتی بدون الگو، مشورت و کمک!
امّا کلّاً راجع به خلقت آسمانها و زمین روایاتی وجود دارد. به عنوان مثال، امیرالمؤمنین، علیبنابیطالب(صلوات اللّه و سلامه علیه) میفرمایند: «خَلَقَ الْخَلْقَ عَلَى غَیْرِ تَمْثِیلٍ»[5]، این نکته، نکته خیلی مهمّی است که میفرماید: خداوند، موجودات را بدون در دست داشتن هیچ مثالی ساخت.
ما معمولاً میگوییم از همه حرکات الگو میگیریم و چیزی را درست میکنیم. شرایط جوی و ... را نگاه میکنیم و حتّی به تعبیری بعضی از چیزها را بومیسازی میکنیم، برای این که میگوییم شرایط محیط تفاوت دارد، یک جا خشک است، یک جا مرطوب است و ... . امّا امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) میفرمایند: خداوند متعال در باب خلقتش اصلاً الگویی نداشت و علم اوکفایت میکند و نیاز به تمثیل ندارد.
در ادامه نیز میفرمایند: «وَ لَا مَشُورَةِ مُشِیرٍ». ما معمولاً وقتی میخواهیم چیزی را درست کنیم، اگر بخواهیم واقعاً شیء خوبی باشد، با یک گروه این کار را انجام میدهیم که به تعبیر امروزیها خرد جمعی مطرح میکنیم و مشورت میکنیم. حتّی در یک ساختمان، مهندس مشاور داریم و نمیگوییم: حالا ما خودمات بلدیم. امّا پروردگار عالم در خلقتش نه مشاوری دارد و نه قبل از آن، مثالی بوده که بخواهد براساس آن، خلق کند.
« وَ لَا مَعُونَةِ مُعِینٍ »، اصلاً شما در خلقت دنیا، جز قدرت مطلق پروردگار عالم که به «کن فیکون» تبیین میکند، چیزی نمیبینید. ما وقتی میخواهیم چیزی را درست کنیم، اوّلاً که قادر به ساختن همه چیز نیستیم، بعد هم نیاز به کمک داریم. اصلاً جامعه را جامعه بیان میکنیم، برای این که فرد فرد اجتماع به هم نیاز دارند. یکی طبیب است که آن هم با مطالبی به وجود آمده، یکی مهندس است، یکی به ظاهر کارگر است، یکی نانواست و ... . اگر طبیب حاذقی داشته باشید، امّا نانوا نباشد، صدایتان درمیآید. نجار برای یک ساختمان نیاز است و ... . پس هر کسی به کاری مشغول است و اینطور نیست که همه یکسان باشند. همه به هم نیاز دارند. امّا خداوند اصلاً به هیچ کسی نیاز ندارد و بدون کمک گرفتن از هیچ یاوری، خلق کرده است. ما معمولاً کمک میگیریم. حتّی اگر شما مهندس ساختمان هم باشید، بالاخره کسانی باید شما را کمک کنند و خودتان به تنهایی نمیتوانید هم نقشه بکشید، هم با دست خودتان بتن تولید کنید و ... . انسان تنها نمیتواند و نیاز به کمک دارد.
«فَتَمَّ خَلْقُهُ بِأَمْرِهِ »، فقط خدا به امرش خلقت را تمام کرد. یعنی امر کرد، تمام شد و اصلاً اینها نبود. «امره» هم به نظر میرسد به این خاطر است که ما بفهمیم و إلّا باید گفت: «فَتَمَّ خَلْقُهُ بِإذنه »، یعنی اذن که داده شود، تمام است. البته حضرت حقّ، فاعل و خالق است و جسم نیست. امّا ما مخلوق، فعل فاعل و محدودیم و بارها بیان کردم که به همین جهت است که ما در مورد خود پروردگار عالم که هیچ، راجع به خود خلقتش هم نمیتوانیم تأمّل کنیم. چون محدود نمیتواند لایتناهی را درک کند. تا چقدر میخواهد جلو برود؟! اصلاً فرق خالق و مخلوق همین است. مخلوق یعنی مفعول و فعل فاعل، پس محدود است و نمیتواند به هیچ وجهی توضیحی راجع به پروردگار عالم برای خودش داشته باشد.
لذا لاجرم عنوان «کن فیکون» میآید، چون ما محدود هستیم و همین «کن فیکون» را هم واقعاً نمیفهمیم. بگوییم بشو، میشود. بشو باید لفظ باشد، آیا پروردگار عالم دهانی دارد که با دهانش بگوید:بشو؟! پس تصوّر جسمانی پیش میآید. ما وقتی میگوییم بشو، یعنی از دهان، کلامی میآید.امّا پروردگار عالم که جسم نیست، پس چیست؟! نمیدانیم. «عجزت العقول عن کنه وصفه»، نه «کنه خلقه»، یعنی وصفش را هم نمیدانیم. چون هر چه که ما تصوّر میکنیم، در قالب ذهنی خودمان است. البته عیبی ندارد و پروردگار عالم هم از ما میپذیرد، چون میداند ما نهایتاً مخلوق هستیم، پس محدودیم.
پروردگار عالم اینگونه نیست که یهودیها در مطالبی مانند اسرائیلیّات یا یهودیّات، مواردی را برای توصیف او به کار بردند. معالأسف بعضی از آن مطالب در کتب اهل جماعت هم هست و وهابیّت ملعون هم روی آن خیلی کار میکند. منتها آنها به نوع دیگری بیان میکنند، می گویند: خدای متعال در عرش نشسته است. در عرش هم یک تخت عجیبی دارد. خداوند یک دست هم دارد منتها مثل انسان نیست، یک دست بسیار بزرگی است و ... . این مطالب جسم قائل شدن برای خداست. کما این که عین همین تعابیر را یهودیّات هم دارد که میگویند:خداوند از آسمان هفتم، بر روی زمین آمد و با موسیبنعمران کشتی گرفت. دو بار موسی کلیم شانههای خداوند را به زمین زد و پروردگار عالم برای این که به او بفهماند که من خدا هستم و این دوبار هم ارفاق کردم و خواستم به تو مهلت دهم، امّا دفعه سوم چنان شانههای موسی را به خاک گذاشت که موسی کلیم فهمید که خدا قادر به همه مطالب است!!! چنین چرندیاتی دارند که خدا را به عنوان جسم تبیین کردند. إنشاءالله مطالبی از این اسرائیلیّات را با سندهایش میآورم و در باب یهودشناسی بیان میکنم.
پس اینطور نیست که خداوند، جسم باشد و آنچه که ما بیان میکنیم، تصوّرات ماست. البته خداوند میداند، امّا ما هم باید بلافاصله استغفار کنیم که آن نیست.
پروردگار عالم همه را به امرش خلق کرد؛ یعنی به آن اراده ذاتیّه خود، خلق کرد و إلّا اینطور نیست که بگوییم خدا زبانی دارد و بگوید: بشو و بشود.
اقرار درونی همه به وجود خالق
«وَ أَذْعَنَ لِطَاعَتِهِ فَأَجَابَ»، همگی به طاعتش اقرار کردند. یعنی پس واجب شد. چون خلقت به فرمان اوتمام گردید. لذا این حسّ درونی که درون انسانهاست که یک کسی باید باشد که ما را خلق کرده باشد و فقط پدر و مادر نیستند، همین است.
اصلاً همه اینها را کنار بگذاریم، اگر به من و شما همین الآن بگویند: واقعاً پدر و مادر، باعث اصلی ما هستند؟ میگوییم: بله، پدر و مادر باعث هستند، امّا باعث اصلی ما نیستند. چرا؟ چون ما یک چیزی به نام اسپرم در وجود پدر بودیم، بعد لقاح صورت گرفت و ما در تخمک در وجود مادر، موجودیّت پیدا کردیم. امّا سؤال: به این اسپرم که دارای حیات بود، چه کسی حیات داد که تخمک، عامل پرورش او شد و بعد هم رشد پیدا کرد که اوّل به شکل یک کرم ریزی بود که به چشم غیرمسلّح قابل دیدن نبود، بعد دست و پا و ... برای او تشکیل شد. لذا جدّاً چگونه است که این سر، استخوانهای قوی و ... به وجود میآید.رنگ چشم چیست که برای یکی مشکی، یکی قهوهای و ... است. این مو چیست که برای یکی فر، یکی صاف و ... است. این رنگ مو چیست که یکی قهوهای، یکی مشکی و ... است. اگر انسان در اینها دقّت کند، طبیعی است که میفهمد اینها متعلّق به خودش نیست. پدر و مادر من هم چنین کاری نکردند. البته اثر محیط هست. امّا الآن همه ما در همین محیط تهران(به فرض) دنیا آمدیم، پس چطور بچّه من چشمش طوری است و بچّه دیگری طور دیگری است؟! گاهی حتّی چشمهای پدر و مادر هیچکدام زاغ نیست، امّا چشم بچّهشان زاغ میشود. دلیل چیست؟ این ژن غالب که میگویند، چیست؟ در اینها تأمّل کنیم، خودمان میفهمیم که این خلقت، خالقی دارد که ماورای همه این چیزهایی است که ما تصوّر میکنیم.
اگر در این مسئله، دقّت کند؛ همه مطالب برای او حل شده است. یعنی آفرینش برای او حل میشود. به خودی خود میفهمد که خالقی هست. لذا این که امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) میفرمایند: «وَ أَذْعَنَ لِطَاعَتِهِ فَأَجَابَ»، وقتی همه خلقت را خلق کرد، همگی به طاعت او اقرار کردند؛ یعنی همین که انسان در درون، اقرار دارد. هیچ احدی نیست که در درون مقرّ این نباشد که من یک خالقی دارم.
در مناظرهای که امام صادق(علیه الصّلوة و السّلام) با دهریون(مادیّون) داشتند، امام فرمودند: بالاخره شما قائل به چه هستید؟ آیا چیزی بوده و خلق شده؟! بالاخره کسی باید آن نقطه اوّلیّه را خلق کرده باشد یا خیر؟ آیا کسی که قادر باشد آن نقطه اوّلیّه با آن نظم را خلق کند، هست یا خیر؟ گفتند: بله. فرمودند: حالا شما اسم آن را دهر میگذارید و ما، خدا میگوییم. لذا در این اصل نمیتوانید اختلاف داشته باشید. اگر به ما هم نه بگویید، وقتی در درون خودتان تفکّر میکنید، حتماً قائل به وجود خالق هستید.
برای همین است که خداوند متعال در قرآن میفرماید: «أفلا تتفکّرون»، «أفلا تعقلون» و ... . اگر انسان لحظهای تفکّر و تعقّل کند، میفهمد که بالجد خالق موجود است. حالا اسم آن را هر کسی یک طور میگوید، ما در فارسی میگوییم: خدا، یکی میگوید: GOD، یکی میگوید: الله و ... . اسم مهم نیست، مهم آن است که میفهمیم خالقی است که قادر به همه چیز است. فلذا همه اقرار به این دارند.
خلقت ازلی و ابدی، یا محدود؟
یا جای دیگر امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) میفرمایند: «لَمْ یَخْلُقِ الْأَشْیَاءَ مِنْ أُصُولٍ أَزَلِیَّةٍ وَ لَا مِنْ أَوَائِلَ أَبَدِیَّةٍ »[6]، خداوند اشیاء را از مواد ازلی و یا نمونههای ابدی نیافرید. ازلیّت یعنی اصلاً خودش موجودیّت داشته است. امّا اشیاء موجودیّت نداشت و موجودیّت را در آنها به وجود آورد. کسی که ازلی و ابدی است، یعنی هیچ موقع قابل از بین رفتن نیست. اتّفاقاً به یک سبک قابل از بین رفتن است و نمونهاش، جسم انسان است. جسم انسان گرچه مجدّداً حیات پیدا میکند که نمونه آن، درخت است. زمستان که میشود، تمام برگهایش میریزد و خشک میشود، طوری که شما فکر میکنید به درد نمیخورد، امّا در بهار و تابستان جان میگیرد و مجدّداً برگهایش رشد میکند و ... . لذا ابدیّت هم این است که همیشه موجودیّت باشد امّا ما موجودیّت جسمانی همیشگی نداریم.گرچه روح تفاوت دارد. امّا امیرالمؤمنین (علیه الصّلوة و السّلام) در باب جسم دارد اینطور تبیین میفرماید.
حضرت در ادامه فرمودند: « بَلْ خَلَقَ مَا خَلَقَ فَأَقَامَ حَدَّهُ»، بلکه هر چیزی را خدا آفرید و برای آن اندازه تعیین کرد. مثل عمر انسان که اندازه دارد. من و شما یک زمان در عالم صلب بودیم. مثل این که هنوز یک عدّه در عالم صلب و یک عدّه هم در عالم حرک ذرهای هستند که آمدند و منتظر هستند تا برسند.وملی حداقل آنچه موجودیّت دارد، این است که در صلب هستند و از صلبی به صلب دیگر میروند و هنوز حیات پیدا نکردند. حیات بعضیها فقط در همان حد صلب است و بعد از آن، دیگر حیاتی ندارند و بلافاصله میمیرند. وقتی اسپرم موجودیّت پیدا میکند که یا به حالت طبیعی بیرون میآید، مثلاً در خواب و یا به حالت طبیعی دیگر که همبستر شدن است، ولی آنها به محض این که میآیند پشت رحم میمانند. تخمک فقط یکی یا دو تا را میپذیرد که دوقلو یا سه قلو میشود و .... . لذا مابقی که عذر میخواهم در آن مقدار منی است (که در قرآن هم «منیّاً» تبیین شده)، پشت رحم میمیرند و حیاتشان را از دست میدهند.یعنی حالت موجودیّت در این عالم دیگر پیدا نمیکنند.
لذا امیرالمؤمنین (علیه الصّلوة و السّلام) میفرمایند: « بَلْ خَلَقَ مَا خَلَقَ فَأَقَامَ حَدَّهُ»، برای هر کسی محدودیّتی قرار داد و بعضیها اصلاً دنیا را نمیبینند. حالا دلیل و برهان چیست؟ اینها اصلاً برای چه موجودیّت دارند؟ آن یک بحث مجزایی است که بحث ما در اینجا چون در مورد خلقت آسمانها و زمین است، با آن فرق میکند. البته این بحث را یک موقع باید به طور مفصّل بیان کرد. پس هر چیزی حدّی دارد. یک عدّه دیگر میآیند، فقط شش ماه زندهاند و ... .حالا عنوان آن چیست؟ به عنوان مریضی است، امّا بعضی مواقع هم اصلاً معلوم نیست.
کما این که یک مرتبه روایتی را بیان کردم که حضرت عزرائیل(علیه الصّلوة و السّلام)به نوعی عامیانه به خدا گله کرد که خدایا! وقتی اسم اسرافیل، جبرائیل و ملائکه دیگر میآید؛ انسانها خوششان میآید، امّا وقتی اسم من میآید، مردم وحشت میکند.لذا پروردگار عالم فرمود: من کاری میکنم که اسم تو کمتر به زبان بیاید. همین است که ما میگوییم: فلانی در دریا غرق شد، فلانی سرطان داشت، فلانی تصادف کرد، فلانی از کوه افتاد و ... . آخر هم که چیزی نداریم بگوییم، میگوییم: دیشب فلانی در خواب سکته کرد؛ در حالی که زمان مرگش بوده. قرآن میفرماید: «لا یستقدمون و لا یستأخرون». لذا کمتر کسی است که بگویند: عزرائیل به سراغ او آمد. حدّی که دارد، وقتی تمام شود؛ میآیند جان او را میگیرند، « فَأَقَامَ حَدَّهُ». این مرگ است که حالا ما به عنوان مریضی میگوییم.یا بعضی مواقع میگوییم: اگر زودتر به دکتر رسانده بودند یا فلان اشتباه را نمیکردند، اینطور نمیشد. البته نمیخواهیم همه را بری کنیم، امّا طبیعی است که حدّ هر چیزی معلوم است، « فَأَقَامَ حَدَّهُ».
« وَ صَوَّرَ فَأَحْسَنَ صُورَتَه»، موقعی که اسپرم را از نزدیک ببینید، وحشت میکنید. یک کرم ریزی است که به تعبیری بسیار بدترکیب است. به خصوص وقتی داخل رحم میشود، روزهای اوّلیّه به شدّت ترکیب زشتی دارد. تا این که به مرور بزرگ شود و آن استخوانبندی و ... شکل بگیرد.بعد هم وقتی میآید، روز به روز رشد میکند و با آن شیری که میخورد، بزرگ شده و کم کم زیبا میشود. به تعبیر بعضیها تا چهل روز و بیشتر طول میکشد که تغییر رنگ و پوست او ثابت شود و تازه فهمیده میشود که بچّه چگونه است. هر چه هم رشد میکند،« وَ صَوَّرَ فَأَحْسَنَ صُورَتَه»، صورت نیکو را میبیند. گرچه بعد هم وقتی پا به سن میگذارد، آن صورت زیبایی که تا دیروز آن طور بود، آرام آرام از چهل به بالا دیگر رو به افول میرود. مگر این که طبق روایات، اهل تقوا، علمای ربّانی و مردان الهی باشند که هر چه بر سنشان میگذرد، بر جمال و کمالشان افزوده میشود و به تعبیر عامیانه تو دل برو تر میشوند. زیبایی آنها هم زیبایی معنوی است که در چهره هم نشان داده میشود.
تفکّر در خلقت خورشید
یا مثلاً خود پروردگار عالم در باب همین خلقت در سوره یس میفرمایند: «وَ الشَّمْسُ تَجْری لِمُسْتَقَرٍّ لَها ذلِکَ تَقْدیرُ الْعَزیزِ الْعَلیم»، خورشید به سوی قرارگاه خودش روان است و این فرمان خدای علیم است. یا میفرمایند: «لاَ الشَّمْسُ یَنْبَغی لَها أَنْ تُدْرِکَ الْقَمَرَ وَ لاَ اللَّیْلُ سابِقُ النَّهارِ وَ کُلٌّ فی فَلَکٍ یَسْبَحُون»، نه خورشید را طوری قرار داد که به ماه برسد و نه این که شب از روز پیشی بگیرد. لذا شب و روز آنگونه نیست که ما تصوّر میکنیم.بلکه کره زمین دارد حرکت میکند و هر کدام از اینها هم در مدار خودشان شناور هستند. لذا خداوند متعال دارد اینطور تذکار میدهد.
پس پروردگار عالم نسبت به خلقت، بسیار دقیق است و نوع خلقت ما و آسمانها را بیان کرده و میفرماید: در اینها تفکّر کنید. لذا یکی از راههای خداشناسی، تفکّر است و برای همین هم هست که در روایات تبیین میشود: «ساعة تفکّر افضل من سبعین سنة عبادة»، یک ساعت تفکّر از هفتاد سال عبادت، برتر است. پس خداوند، انسانها را اوّل از همه دعوت به تفکّر میکند. لذا امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام)هم همین نکته را تبیین میفرمایند که در این مطلب دقّت و تفکّر کنید و ببینید که عالم خلقت، چه عالمی است!
چرا خداوند عرش و ملک و ... را قرار داد؟ آیا به آنها نیاز دارد؟!
یا باز امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) به نوع دیگری میفرمایند که این هم باز به این خاطر است که ما را بیدار کند. میفرمایند:«خَلَقَ الْخَلَائِقَ عَلَى غَیْرِ مِثَالٍ خَلَا مِنْ غَیْرِهِ »، خداوند خلائق را بدون این که نمونهای از غیر او صادر شده باشد، خلق کرده است. « وَ لَمْ یَسْتَعِنْ عَلَى خَلْقِهَا بِأَحَدٍ مِنْ خَلْقِهِ»، از هیچ احدی از مخلوقاتش هم در این خلقت، کمک نگرفت.
لذا این مطلب را بارها بیان کردم، مجدّداً هم بیان میکنم تا در آن دقّت کنید و آن این که وقتی میگویند:ملائکه هستند، از این باب نیست که برای خدا هستند و اگر اینها موجودیّت نداشتند، نعوذبالله کمیت پروردگار عالم لنگ بود و نیاز به اینها دارد. اینطور نیست.پروردگار عالم از باب قدرتنمایی دارد اینها را تبیین میکند و از باب این که همه خلقت برای انسان است. یعنی اینطور نیست که بگوییم: مثلاً اگر خداوند حضرت عزرائیل را خلق نمیکرد، آیا خودش نمیتوانست جان انسانها را بگیرد؟ میتوانست، همانطور که توانست آنها را خلق کند. یا این که ملائکهای هستند که در عرش و جنّت کارهایی را انجام میدهند، ولی اگر نبودند هم خدا میتوانست آن کارها را انجام دهد.
امّا زیبایی کار به همین است که ما که مخلوق هستیم، خلقت خدا را از این طریق به نوعی درک کنیم؛ چون در غیر این صورت قابل درک نبود. این که ما فردای قیامت میتوانیم ملائکهالله را ببینیم، برای این است که از قالب جسمانی ظاهری خودمان بیرون آمدیم و قالب دیگری است. گرچه بعضی بیان میکنند: ما همین قالب هم محشور میشویم و اشکالی هم در آن نیست، امّا آن نوع دید دیگر عوض میشود و حالت انسان دیگر در آنجا جسمانی نیست و روح بر جسم مسلّط است.
چگونه با چشم سر، ملک را ببینیم؟
الآن متأسّفانه جسم ما مسلّط بر روح ماست. البته در اینجا هم میشود کاری کرد که روح مسلّط شود. اگر کسی به مقام تقوا برسد، با همین چشم ظاهرش (نه با چشم دل)میشود ملائکه را دید. امّا چون ما الآن به آن مقام تقوا نرسیدیم که مقام کرامت انسانی است، «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُم»[7]، نمیتوانیم ببینیم. از «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنیآدَمَ»[8] هم معلوم میشود که ما باید تقوا داشته باشیم تا به کرامت برسیم. اگر بخواهیم بالاتر برویم، باید أتقی شویم تا أکرم شویم. اگر به آن مقام أتقی رسیدیم، ملائکهالله را میبینیم. مگر جبرائیل به پیامبران نازل نمیشد؟! خوب پیامبر ان هم او را میدیدند و حرف آنها را میشنیدند. امّا الآن ملک موجود است، ما میتوانیم آنها را ببینیم؟! خیر.
یک مثال بزنم که برایتان خوب معلوم شود. شما میدانید الآن تصاویر و اصوات در این جا موجود است؟ نمونهاش این است که شما وقتی گیرندهای مثل ماهواره و آنتن را قرار میدهید، تصویر را در قالبی که قرار دارد و میتواند، به شما نشان میدهد. پس موجودیّت هست که این، میتواند نشان بدهد. اگر موجود نبود، نمیشد ببینید.
یک نمونه دیگر این است که وقتی با موبایل خود شمارهای را میگیرید و صحبت میکنید، عدد است ولی حروف میآید.بعد میبینید خط روی خط میافتد، این موجودیّت اصوات است که در عالم، شناور است.برای همین است که دانشمندان میگویند: اصوات در همه جاها ثبت و ضبط میشود. در کوه طور بعضی از نکات را پیدا کردند که حتّی اصواتی را که از موسی کلیم هست، از آن دربیاورند. پس موجودیّت هست، امّا من و شما الآن آن را حس نمیکنیم و با دستگاه آن را حس میکنیم. لذا تصاویر در عالم موجود است و با دستگاه آن را دریافت میکنیم.این هم که تبیین میشود که مثلاً این منطقه، منطقه کوری است، یعنی ما نمیتوانیم این را بگیریم. پس موجودیّت در عالم هست و ما آن را با دستگاه میگیریم.
اگر انسان به مقام تقوا و بالاتر از آن (أتقی) رسید، موجودیّت هست و ملک را میتواند ببیند. اصلاً خدای متعال به خصوص در آخرالزّمان دارد با این ابزار ما را متوجّه میکند. کما این که در روایت داریم که هر آنچه در عالم خلقت است، برای این است که ما متوجّه بشویم.لذا ما داریم آنها را کشف میکنیم. یک مثال زدم و آن این که آیا این برق موجود بوده یا نبوده؟ برق قبلاً هم موجود بوده و شخصی مثل ادیسون آن را کشف کرد و إلّا معلوم است که موجودیّت آن از قبل بوده است. خیلی از موارد دیگر هم هست که موجودیّت دارد و ما نمیدانیم.
من قبلاً هم بیان کردم که وقتی بیسیم برای اوّلین بار در ایران آمد، بیسیمهای خیلی بزرگ بود که فقط دست پلیس بود. آیتالله العظمی ادیب از جایی رد میشدند آن را در دست یکی از پاسبانها دیدند، از همراهان خود پرسیدند: این چیست؟ گفتند: بیسیم است. پرسیدند: چه کار میکند؟ گفتند: یک دستگاهی در خود کلانتری است و این پاسبانها هم دارند تا با مرکز خود ارتباط برقرار کنند و بگویند: اینجا اتّفاقی افتاده بیایید و ... . فرمودند:عجب! اینها کوچکش هم میآید که همه مردم دارند. گفتند: نه آقا! این برای پلیس است و نمیشود که همه مردم داشته باشند. پیش خود فکر کردند آقا بحث الکترونیک و ... را که نمیدادند، لذا برای این که ناراحت نشوند، به ایشان گفتند: بله، همین که شما میگویید.آقا هم فرمودند: بله، همین که من میگویم. حالا هم آمد و ما دیدیم همان شد که آقا میفرمودند.
بارها هم بیا نکردم که اگر صد یا پنجاه سال پیش میگفتند: با یک شیء کوچک، شما در این طرف دنیا حرف میزنید، در آن طرف شما را میبینند و با هم حرف میزنید؛ میگفتند: مگرمیشود؟! آنقدر مطالعه کردید، سیمهایتان قاطی کرده است. لذا چون موجود نبود، درک نمیکردند. اگر الآن هم کسی بگوید: مگر میشود کسی ملک را ببینید؟! باید گفت: بله، وقتی انسان به مقام تقوا و أتقی نرسیده، باورش سخت است که با همین چشم میشود دید و خیلی چیز مهمّی نیست.
کما این که اگر شما الآن بگویید، من میخواهم تصاویر و اصواتی را که در این محیط است و با چشم و گوش عادی نمیتوانم ببینیم، ببینیم؛ میگویند: باید یک دستگاه داشته باشید، مثل تلویزیون و آنتن و ... که با قرار دادن آن، شبکه یک و دو و سه و ... میآید. پس الآن موجودیّت را میبینید، ولی بدون دستگاه نمیتوانستید موجودیّت را ببینید، در حالی که موجود بود. فرستنده، فرستاده و موجود است، گیرنده میخواهد که شما بگیرید و آن گیرنده، آنتنی است که شما به تلویزیون میزنید.
لذا الآن موجودیّت است ولی گیرنده میخواهد. موجودیّت خلقت و درک همه مطالب که همه اشیاء برای شماست و پروردگار عالم به صراحت این را بیان میفرماید «هُوَ الَّذِى خَلَقَ لَکُم مَّا فىِ الْأَرْضِ جَمِیعًا».
«ثُمَّ اسْتَوَى إِلىَ السَّمَاءِ فَسَوَّئهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَ هُوَ بِکلُِّ شىَْءٍ عَلِیم»، امروز به این رسیدند که غیر از این آسمان اوّل ما، آسمانهای دیگری هم هست. این را اگر در باب نجوم مطالعه کنید، متوجّه میشوید. حالا شما این را که پروردگار عالم میفرماید: همه چیز را در زمین برای شما خلق کرد و آسمانها را برافراشت و ...؛ متوجّه میشوید. ولی یک موقع کسی باور نمیکرد که مثلاً زمین گرد است.
کما این که، هنوز که هنوز است، بعضیها اینقدر احمق هستند که باور نمیکنند. همین بنباز ملعون که رئیس وهّابیها بود (همان کسی که کور بود و برای کشتن حجّاج فتوا داد و چند سال پیش مرد) یک کتاب نوشته که در این کتاب، استدلال میکند زمین، پهن است و گرد نیست. یکی از استدلالهای او این است که میگوید: اگر شما یک شیء بر روی یک توپ بگذارید و آن را بچرخانید، آن شیء میافتد؛ پس مگر میشود کره زمین گرد باشد و بچرخد و ما در آن نیافتیم؟!! این یکی از استدلالهای اوست که نشان میدهد که اصلاً چیزی به نام قوّه جاذبه را نمیفهمد. بعد میگوید: شما خودتان میگویید خورشید طلوع یا غروب کرد. یا میگویید: از مشرق آمد و به مغرب رفت؛ پس خورشید است که دارد حرکت میکند و ما حرکت نمیکنیم. این هم یکی دیگر از استدلالهای اوست.
پس هنوز هم امکان دارد که مسی اینقدر احمق و ظاهربین باشد که بگوید: مگر میشود زمین گرد باشد و به دور خود بچرخد؟! در حالی که ما الآن در آسمان معلّق هستیم. وقتی به کره ماه برویم، این حالت را میبینیم که زمین هم در آسمان است. در حالی که الآن ما فکر میکنیم کره ماه در آسمان است، امّا ما هم در آسمان هستیم، همانطور که خورشید در آسمان است. البته ما همه در آسمان و طومار اوّل هستیم.
گیرندههایتان را قوی کنید تا فرستادههای خدا را بگیرید!
ولی این چیست که انسان متوجّه نمیشود؟! همانطور که بیان کردم، یک مطلب به نام فرستنده و یک مطلب به نام گیرنده داریم. فرستنده، پروردگار عالم است که همه چیزها را فرستاده و معلوم است، امّا گیرندگی ما ضعیف است. الآن در این ساعت فرستنده تلویزیون مطالبی را ارسال کرده، لذا اگر شما بگویید: من نمیبینم، به این خاطر است که گیرنده ندارید. اگر خود تلویزیون هم روشن کنید و ببینید نمی گیرد، برای این است که چیزی به نام آنتن میخواهد تا مطالب ارسالی فرستنده و آنچه که الآن به نام اصوات و تصاویر موجود است را بگیرد که شما نمیتوانید آن را به چشم عادی ببینید.
شما نمیتوانید خلقت ملائکه را ببینید. امّا اگر گیرندهای به نام تقوا داشته باشید، میتوانید. وقتی پروردگار عالم فرموده: «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنیآدَمَ» با کریم شدن، به تقوا و بعد أتقی و بعد أکرم میرسید و آن موقع میتوانید با همین چشم ظاهر هم ملک را ببینید. انبیاء چون در پرده عصمت بودند، با همین چشم ظاهر میدیدند. انبیاء صوت ملک را هم میشنیدند. حالا هم ملائکه هستند، امّا من و شما صوت آنها را میشنویم؟! ما ملائکه را میبینیم؟!پروردگار عالم این همه آیات راجع به ملائکه دارد، پس ملائکه کجا هستند؟! چرا ما نمیبینیم؟!
یک تمثیل عامیانه برای این که قریب به ذهن شود، جنزدگی است. جنّ موجود است و خدا هم یک سوره در باب جنّ دارد و در باب پناه بردن به خدا از باب وساوس شیطان هم بیان میشود: «مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاس». البته بیان کردیم که برای ما، بیشتر از ناس است، امّا جنّ موجود است. ولی حالا من و شما، جنّ را میبینیم؟! نمیبینیم امّا موجودیّت دارد و اتّفاقاً یکی از انواع خلقت پروردگار عالم که بعد از انسان، به عنوان نوع برتر است، جنّ است. حتّی جنّ از ملک هم برتر است. جنّ مسلمان هم داریم و اجنّه محضر آیتالله حاج شیخ جعفر کاشف الغطاء میآمدند و از ایشان تقلید میکردند.
البته الآن هم داریم که بعضیهایشان مقلّد مرجعی هستند و میروند از او سؤال میکنند و ... . فلذا این که بیان کردم: انسان، برتر از جنّ است، همین است. اینهایی که جنّگیری میکنند که اصلاً کار خوبی نیست، ضعیف هستند که از جنّ کمک میگیرند. اگر انسان، انسان باشد، برتر از جنّ و ملک است؛ چون اشرف مخلوقات است و پروردگار عالم فرمود: «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَة».
تازه خدا به کسانی که در مقام طهارت هستند و هیچ موقع هم گناه نکردند، دستور داده که به انسان سجده کنند.خدا فرموده: من میخواهم چنین موجودی را خلق کنم، تازه آنها هم میدادند و میگویند:«أَ تَجْعَلُ فیها مَنْ یُفْسِدُ فیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَک». خدا هم فرمود: «إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون ». بعد هم اسماء را به آدم یاد داد و گفت: اگر شما هم میدانید، مرا باخبر کنید «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِکَةِ فَقالَ أَنْبِئُونی بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقین»، آنها هم گفتند: خدایا! ما نمی دانیم، هر چه هست، تو خودت به ما یاد دادی «سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلیمُ الْحَکیم»، بعد خداوند به آدم فرمود: تو به اینها یاد بده «یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ»؛ وقتی آن را با خبر کرد، خداوند فرمود: فقط من میدانم و شما نمیدانید «فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُون»، برای همین خداوند به ملائکه خطاب کرد که به او سجده کنند و آنها هم سجده کردند «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا».
لذا معلوم است که مقام انسان، خیلی بالاست. چون بالاترین مقام طهارت که ملک هست، به آدم سجده کرده است.ما وقتی میخواهیم خود را توصیف کنیم، میگوییم: من ملک بودم و فردوس برین جایت بود؛ در حالی که اصلاً ما برتر از ملک هستیم. میتوانیم بگوییم ما در مقام ملکوت بودیم، امّا ملک نیستیم، انسان هستیم که برتر از ملک است.
حالا کسی بخواهد جنّگیری کند! این جنّگیری کردن یا این که میگویند: بعضی در وجودشان جنّ افتاده و ...، درست است که بعضی مواقع اینطور میشود، امّا معلوم میشود آن کسی که جنّگیر است، آدم و انسان نیست. اگر انسان باشی، جنّ پیش تو میآید و از تو یاد میگیرد.
فقط هم راهش یک چیز است، این دیگر راحت است و قرآن بیان کرده و ائمّه هم در روایات بیان کردند که فقط راه آن، تقواست و چیز دیگری نیست. این که مدام بروید جفر بخوانید و عدد فلان بگویید و... را رها کنید. بروید تقوا پیشه کنید، خدا همه چیز را برایتان قرار میدهد.
گرچه عرض کردم که حتّی متّقین عالم هم دنبال این موارد نیستند. آنها دنبال بندگی خدا هستند و میخواهند بنده شوند، امّا اصلاً ناخودآگاه این موارد برایشان پیش میآید.
لذا اگر کسی هم تقوا پیشه کند تا مثلاً چشمش باز شود، ملک ببیند و ...، باز هم به جایی نمیرسد و معلوم است اشتباه کرده و معنای تقوا را هم نفهمیده است. تقوا یعنی همه کارهایت برای خدا باشد و آنچه غیرخدایی است، ترک کنی، آنوقت خدا میدهد. ولی در آنجا تو برای معامله رفتی و برای خدا نرفتی. یعنی میخواهی معامله کنی و چیزی گیر بیاوری، لذا دیگر برای خدا نمیشود. مثلاً من میخواهم فلان عمل را انجام دهم که فلان مطلب برای من به وجود آید. این تقوا نیست و دارم خودم را فریب میدهم که میگویم تقواست. فقط فهمیدم راهش این است، حالا مجبورم این عمل را انجام بدهم. اگر کسی به او بگوید با جنّگیری هم به آن مطالب میرسی، سراغ آن هم میرود. امّا این، تقوا نیست. تقوا این است که فقط برای خدا باشد. بعد هم اصلاً ناخودآگاه چشمت را باز میکنند. امّا اگر ته ذهنت این باشد که من تقوا پیشه میکنم چون گفتند: ناخودآگاه چشمت را باز میکنند، باز هم معلوم است فکرت در این است که بالاخره یک روزی چشم من باز شود. لذا باز هم تقوا نیست و معامله است. تو دنبال معاملهای. من دارم این کار را انجام میدهم، به ازای این کارم، خدا آن چیز را به من میدهد؛ پس این معامله میشود.
البته این نکته را هم بیان کنم که در هر مطلبی همین است، اگر من فقط به عشق ابیعبدالله یا امام زمان خرج کردم، نه به عشق این که حالا که این کار را میکنم، فردای قیامت، حضرت دستم را میگیرد؛ برندهام. چون او که کریم است و دستم را میگیرد، امّا آیا واقعاً ما به عشق حضرت خرج کردیم یا خیر؟!
لذا در مقام خلقت، پروردگار عالم میفرماید: «هُوَ الَّذِى خَلَقَ لَکُم مَّا فىِ الْأَرْضِ جَمِیعًا»، پس چرا ما نمیبینیم؟!برای این که به تقوا نرسیدیم. چرا بحث «ثُمَّ اسْتَوَى إِلىَ السَّمَاءِ فَسَوَّئهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ » را متوجّه نیستیم؟ چون هنوز به آن مقام انسانیّت نرسیدیم. گرچه تذکاری هم هست و میخواهد به ما بگوید: گیرندههایتان را قوی کنید، من فرستندهها را فرستادم، اشکال از شماست. اگر شما گیرندههایتان را قوی کنید، همه چیز را میبینید.اگر گیرندههایتان قوی باشد، اصلاً نیاز نیست که برای طیالارض ذکر بخوانید، طیالارض که هیچ، طیالجو به شما میدهم که به آسمان بروید.
ما برایمان سنگین است که این حرف را بشنویم، من هم بیان میکنم، شما از آن گذرا رد شوید و نمیخواهد که در آن، تأمّل کنید. امّا میدانید که معراج اصلاً فقط برای پیامبر نیست؟! اگر جدّی به مقام تقوا و اتقی الاتقیاء رسیدیم، به معراج میبرند، طی الجو هم همین است. از این آسمان به آن آسمان و ... امّا، امّا دارد و آن امّا مهم است که به آن مقام اتقی الاتقیاء برسیم. برسیم به آنجا که دیگر واقعاً دست، یدالله؛ عین، عین الله؛ لسان، لسانالله و ... شود؛ یعنی اعضاء و جوارح واقعاً فقط خدایی شود. آن موقع میشود که خودبهخود آسمانها و زمین در تسخیر درمیآیند. اصلاً دیگر طیالجو برایمان مهم و تعجّبی نیست. آن موقع میفهمیم که خدا چطور انسان را اشرف مخلوقات قرار داد.
حالا ما اشرف مخلوقات را فقط در این باب میدانیم که تعقّل میکنیم، مثلاً خانه میسازیم و ... در حالی که آقای شیر تا حالا خانه نساخته و همیشه در جنگل بوده است. فقط در کارتونی که برای بچّهها میسازند میگویند: خانه ساخته و إلّا از اوّل خلقتش تا حالا همینطور بوده است. امّا در همین هم که تأمّل کنیم، میبینیم که قادری هست که این فکر و خلقت را به ما داده است. متأسّفانه در همین هم تأمّل نمیکنیم و همین هم باعث غرورمان شده است. فکر میکنیم که ما هستیم که اینگونه ایم. در حالی که باید از خودمان بپرسیم: چه کسی فکرش را داده است؟! من توانستم مثلاً فلان کار را انجام دهم که هیچ کس در صنعت این کار را نکرده است! ببخشید، به قول خودت میگویی هیچ کس نکرده، حیوانات هم که اصلاً نمیتوانند چنین کارهایی کنند و سیر طبیعی زندگی خودشان را دارند که یکی در جنگل، یکی در بیابان، یکی در آب و ... است و حتّی بعضی از انسانهایی که حیواندوست هستند، میروند در جایی برایشان علوفه میریزند و مراقب هستند که آنها را شکار نکنند و ... . پس باید در این هم تأمّل کنیم که آنها هم با این که جان دارند، ولی چنین قدرتی را ندارند. این تفکّر را که من اینگونه عمل کردم، چه کسی داده؟! چرا در این تأمّل نمیکنیم که چه کسی داده؟! اگر یک مقدار در این تأمّل کنیم، همه چیز تمام است و خیلی چیزها را به دست میآوریم. بعضی مواقع اینها باعث غرورمان میشود و فکر میکنیم ما دیگر برتر از همه شدیم، در حالی که باید بدانیم این را هم خود خدا داده است. فرستنده را فرستاده، ما گیرنده هستیم، در این زمینه کار کردیم و حالا گرفتیم.
امّا اگر در مقام تقوا باشم، گیرندگیمان، همانجایی میشود که همه چیز هست. مثل وزیر سلیمان. با یک چشم به هم زدنی تخت بلقیس را آورد. پس انسان به عنوان خلیفهالله است و میتواند.
إنشاءالله ادامه بحث را در جلسه آینده بیان میکنیم.
«و صلّی اللّه علی سیّدنا محمّد و آله الاطهار الابرار»
[4]. الفصول المهمه فی أصول الأئمه(تکمله الوسائل)، ج: 1، ص: 203
[5]. نهجالبلاغه، خطبه 155
[6]. نهجالبلاغه، خطبه 163