«هُوَ الَّذِى خَلَقَ لَکُم مَّا فىِ الْأَرْضِ جَمِیعًا ثُمَّ اسْتَوَى إِلىَ السَّمَاءِ فَسَوَّئهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَ هُوَ بِکلُِّ شىَْءٍ عَلِیم»[1]
دو گروه در برخورد با مثالهای کوچک و بزرگ خداوند
عرض کردیم پروردگار عالم در آیات قبلی فرمودند: یک عدّه نسبت به فرمایشات پروردگار عالم به نظر خودشان اشکالهای مهمّی را میگیرند، از جمله این که میگویند:شما که میگویید خدا اینقدر بزرگ و خالق است و همه چیز در دست اوست؛ یعنی چه که تمثیل به پشه میزند و یا سورهای به نام گاو ماده (بقره) نازل میکند و ....؟!اینها که اصلاً معنا ندارد و ... .
اینها که به ظاهر ادّعای علم و عقل دارند، چنین مطالبی را میگویند. امّا پروردگار عالم میفرماید: ما اصلاً از این مطلب حیا نداریم، «إِنَّ اللَّهَ لا یَسْتَحْیی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلاً ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها »[2]. بعد تقسیمبندی میفرمایند که دو گروه نسبت به این مطالب وجود دارند:
یک عدّه، آنهایی هستند که در مقام ایمان هستند، «فَأَمَّا الَّذینَ آمَنُوا فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ ». مقام ایمان میفهماند که این، حقّ مِن ناحیهالله تبارک و تعالی است، فلذا اینها هیچ إنقلتی هم نمیآورند. چون در باب درجات ایمان عرض کردیم که ایمان قلبی با معرفت به وجود میآید که به وسیله آن مطالب را درک میکند و تسلیم حقیقی است. چون میداند همه چیز از ناحیه خداست و پروردگار عالم که علیم و حکیم است، طبعاً علّت و دلیل و برهانی برای بیان این تمثیلها دارد. چون تمام کارهای خدا روی علم و حکمت است.
امّا آنهایی که کافر شدند، «وَ أَمَّا الَّذینَ کَفَرُوا فَیَقُولُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلاً »، میگویند: اصلاً خدا چه منظوری با این مثال زدن داشت؟! به تعبیری تمسخر میکنند. لذا خدا هم فرمود: «یُضِلُّ بِهِ کَثیراً وَ یَهْدی بِهِ کَثیراً».
چرا بعضیها گمراه میشوند؟
بعد هم فرمود: « وَ ما یُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفاسِقین»، لذا معلوم شد - همانطور که توضیح دادیم -اسّ و اساس ضلالت، فسق و فجور است. فجور در انسانها وجود دارد، امّا فسق، آن مرحله عملیّاتی فجور است؛ یعنی در درونش فجور هست و با کارهایش آن را نشان میدهد.
این فجور را ما هم داریم، منتها اگر با ایمان باشیم، فجور مغلوب میشود و تقوا جلو میآید. چون پروردگار عالم فرمودند: «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها»[3]، همه انسانها هم بعد تقوا را در وجودشان دارند و هم بعد فسق و فجور در آنها ظهور پیدا میکند که در بعضیها اینقدر ظهور پیدا میکند که اصلاً حیوانات خجلزده میشوند؛ یعنی حیوان هم آنقدر فسق و فجور ندارد. به تعبیر قرآن کریم و میجد الهی که بارها بیان کردیم، میفرماید: «کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ»[4]، مثل چهارپا و بدتر از آن.
گاهی فسق و فجورهایی بیان میشود که اصلاً وحشتآور است و باورش مشکل است.حتّی دیگران را هم با انواع مطالب، داستانها، رمّانها، ماهواره، ساخت فیلمها و... به فسق و فجور دعوت میکنند. مثلاً ساعتها مینشینند و بر روی یک فیلم کار میکنند، شبکههای بسیار فشرده دارند و با کارهای بسیار منسجم، مردم را به فسق و فجور میکشانند و حتّی دعوت هم میکنند؛ یعنی با خوبیها مقابله میکنند. پس همه انسانها هم تقوا دارند و هم فسق و فجور «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها»، منتها گاهی اینقدر فسق و فجور غلبه پیدا میکند که دیگر از تقوا بدشان میآید.
لذا میفرمایند: دلالت بر ضلالت، این فسق آنهاست. یک معنی آن این میشود: نه این که واقعاً ندانند، بلکه اگر یک مقدار تأمّل کنند میفهمند. خدایی که اینطور آسمانها و زمین را خلق کرده، معلوم است در تمثیل به یک پشه زدن هم حکمتی دارد.اینها میفهمند امّا به خاطر فسقشان، ضلالت و گمراهی دارند؛ یعنی میخواهند راه مفرّی را برای فسق و فجور خودشان داشته باشند و إلّا نه این که جدّی اگر تأمّل کنند، قبول نداشته باشند. لذا به تعبیری دارند با خوبیها مبارزه میکنند تا راه برایشان باز شود و بتوانند فسق و فجور را انجام دهند و راحت به آنچه مدّنظرشان هست، برسند.
گاهی این حالت به صورت اعلان اعتراض است که مثلاً میگویند: برای چه چنین مسئلهای را به وجود آورده است؟! ولی نهایت قضیّه این است که واقعاً اینطور نیست که اینها قبول نداشته باشند. بلکه قبول دارند و پروردگار عالم هم این مطلب را به صراحت بیان فرموده است.
دلیل انکار حقایق و ایراد گرفتن، راه مفرّ داشتن برای انجام فسق و فجور است
در آیات اوّلیّه سوره قیامت آمده که فسق و فجور و همه مطالب اینها به این خاطر است که خودشان را حتّی نسبت به قیامت فراری دهند، نه این که واقعاً اینطور باشد که قبول نداشته باشند. امّا میخواهند راهشان باز باشد تا بتوانند گناهانشان را انجام دهند، برای همین اعلان میکنند که ما قبول نداریم ولی این، حقیقت نیست.
به این آیات دقّت کنید: «لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَةِ وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَة»[5]، معلوم است قیامت اینطور نیست که وجود نداشته باشد، قسم به روز قیامت و قسم به نفسی که لوامه و پر از حسرت و ملامتها است. بعد میفرمایند: « أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَه»[6]، آیا انسان میپندارد که ما ابداً نمیتوانیم استخوانهای او را جمعآوری کنیم؟! « بَلى قادِرینَ عَلى أَنْ نُسَوِّیَ بَنانَه»[7] بله، ما قادر هستیم که حتّی سرانگشتان آن کسی را هم که از دنیا رفته، منظّم دو مرتبه برگردانیم. بعد هم میفرمایند: « بَلْ یُریدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَه»[8]، بلکه انسان میخواهد آنچه را که در فجور و هوی و هوس هست، انجام بدهد و إلّا جواب این سؤالی را که چه کسی زنده میکند و چه کسی میمیراند و ... در درونش میداند که آن خالقی که قدرت داشته و من و شما را خلق کرده؛ پس میتواند قدرت داشته و بعد از مرگ هم خلق کند. این که چیز مهمّی برای پروردگار عالم نیست.اگر قادر نبود، من و شما را هم با این سبک و سیاق نمی توانست خلق کند، آن هم با این قدرت بیان، قدرت تفکّر، قدرت ورود به مسائل علمی تا جایی که بتواند آسمان و کرات را به تسخیر خودش در بیاورد و ... . پس میفهمد خالق، یک کس دیگر است؛ چون میگوید: من که خودم این ذهن را نساختم. البته انسان از این ذهن کار میکشد، امّا خودش هم میداند که این ذهن را خودش خلق نکرده است. مگر من خلق کردم؟! من فقط توانستم از این ذهن کار بکشم و مبانی علمی را که از این ذهن به دست آوردم، به صورت جورچین کنار هم قرار دادم تا بعد بتوانم چیزی را کشف کنم، یا آسمان را تسخیر کنم، یا به کرات بروم و یا زمین را به خوبی بشناسم.
لذا انسان میفهمد که این ذهن مال خودش نیست. پس چرا انکار میکند؟ «بَلْ یُریدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَه»، برای این که انسان میخواهد از این راه به ظاهر بگوید: نه آقا! نیست، که راحت بتواند گناه کند و فسق و فجور انجام دهد که این را پروردگار عالم به صراحت بیان میفرماید.
حال، آنهایی که إنقلت میآورند و میگویند: « ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلاً »، در حقیقت چه کسانی هستند که در ادامه این آیه نیز بیان میفرماید: « یُضِلُّ بِهِ کَثیراً وَ یَهْدی بِهِ کَثیراً»؟ آیا اینها واقعاً ضلالت پیدا کردند و گمراه شدند؟ گمراهی اینها به خاطر این است که فاسقند.
در خیلی از مواقع، اگر انسانها یک مقدار تأمّل کنند، با یک دو دو تا چهار تا میفهمند، خلقت را درک میکنند، نظام خلقت را درک میکنند و اصلا نیازی به این نیست که لازم باشد خیلی از مباحث عقلی و برهانها بیان شود. بلکه با یک تأمّل ساده، خودش میفهمد که یک خالقی هست، من با این مطالبی که دارم، کجا بودم؟! من آن اسپرمی بودم که اصلاً به چشم غیرمسلّح قابل رؤیت نبود، حالا امروز برای خودم این نوع ادّعاها را دارد که میگویم: من توانستم فلان مطلب را کشف کنم، چنین و چنان کنم و همه مطالب به ظاهر به نام علم در دست اوست. لذا با این تأمّل میفهمد که از جای دیگر است؛ چون خودش که خودش را خلق نکرده و این را که دیگر میفهمد و همین کفایت میکند. منتها چرا ایراد میگیرد؟ ایراد میگیرد که در فسق و فجور باشد.
خسارت به خود، نه خدا!
بعد هم فرمودند: «الَّذینَ یَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ میثاقِهِ وَ یَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ أُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُون»[9]، لذا معلوم است اصلاً همه آن قیدهای بندگی را که تقیّد میآورد انسان، بنده باشد؛ پاره میکنند و آنچه که امر الهی است، قطع میکنند و شروع به فساد میکنند. خسارت را هم خودشان میبینند. در حالی که خودشان فکر میکنند خسارت به خدا یا دیگران میزنند و ... .
البته بعضاً هم خودشان میدانند که خسارت به خودشان میزنند. جالب این است که در باب فسق و فجور، خیلی از اینها میفهمند، منتها شیطان میگوید: نه، دیگر آب از سر شما گذشته و نمیتوانید برگردید.
اوّل انقلاب، در این گمرک که الآن دیگر همه را کوبیدند و پارک شده و ...، جایی به نام شهر نو بود. عذرخواهی میکنم در زمان طاغوت، در آنجا فاحشهخانه و کثافتکاری عجیبی بود و یک وضعیّت بسیار بدی داشت. دو نفر از اینها را که پیرزن و پیرمردی بودند و خودشان هم خانه فساد و کاباره داشتند، گرفته بودند، به آنها گفتند: شما زمانی که پیر میشوید، دیگر چگونه لذّت میبرید؟ گفتند: ما که در کبر سن هستیم و دیگر لذّتی نمیتوانیم ببریم، امّا با نگاه لذّت میبریم؛ یعنی وقتی اینها را به جان هم میاندازیم، میبینیم و لذّت میبریم. به آنها گفتند: شما واقعاً شده گاهی هم پشیمان شوید؟ گفتند: بله، همه ما پشیمان هم میشویم. گفتند: چرا بر نمیگردید؟ گفتند: شیطان مدام ما را وسوسه میکند که شما که یک بار و دو بار و سه بار و ... این کار را انجام ندادید، پس دیگر راه بازگشتی برای شما نیست. لذا خودشان هم میدانند که خسارت دیدند. میگویند:ما که دیگر آب از سرمان گذشته و بدبختیم، دیگر اینطرفی شدیم؛ پس رها کن، هر چه شد، شد، « أُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُون».
کفر؛ به جهت باز شدن راه فسق!
پروردگار عالم در ادامه فرمود:«کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ کُنتُمْ أَمْوَاتًا فَأَحْیَکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یحُیِیکُمْ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُون»[10]، شما چگونه میگویید خدا وجود ندارد و کافر میشوید، در حالی که مرده بودید، سپس شما را زنده کرد، بعد هم شما را میراند و مجدّد زنده کرد و به سوی او بازمیگردید.
نمونه این مطلب همین جاست که میفرماید: « أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَه بَلى قادِرینَ عَلى أَنْ نُسَوِّیَ بَنانَه»، بله ما قادریم که سر انگشتان آنها هم دوباره منظّم خلق کنیم، خودتان هم میدانید، پس چیست که منکر میشوید؟ « بَلْ یُریدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَه»، او میخواهد راهش را باز کند («أَمامَه» یعنی جلو) و هر فسق و فجوری را انجام دهد. برای همین میگوید: خدا وجود ندارد.
یک کسی رفته بود مسیحی شده بود؛ برادر یکی از دوستان که الآن هم در مجلس هست، او را آورد و گفت: او میگوید اسلام خیلی حرفها دارد که ارتباط به هم ندارد. گفتیم: خیلی خوب، بیاید ایشان به ما بگوید و ما را قانع کند، ما هم انشاءالله مسیحی میشویم، چه اشکال دارد؟! اگر ایشان بتواند ما را مسیحی کند که برنده است! خدا خیرش دهد! به تعبیر خودشان ما را هم از ضلالت و گمراهی نجات میدهد!
وقتی آمد، تا مطالبی را بیان کرد و من هم دو نکته را گفتم، متوجّه شدم که او اصلاً حواسش اینجا نیست. اذان ظهر شد و بنا شد ادامه بحث بعد از نماز باشد. بعد از این که برای نماز آمدیم، ایشان رفت. اصلاً معلوم بود نمیخواهد بحث کند. او با دخترانی در ارتباط بود و چون میدانست در آنجا آزاد میگذارند و میگویند: هر کاری میخواهی انجام بده، بعد پیش کشیش برو و اقرار کن و یک چیزی هم بده و توبه کن. در حالی که در دین، این مطلب، اصلاً خلاف است و پیامبر اکرم(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) هم به آن، اشاره فرمودند. دین هم که همه یکی است؛ چون خدا یکی است و دین هم یکی است، «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلام»[11].همه انبیاء هم یکی هستند، «لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِه». اصلاً فرقی بین رسل نیست، همه هادی مِن ناحیه الله هستند «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا»[12]. لذا همه برای هدایت انسانها آمدند و بین اینها فرقی نمیکند.
پیامبر اکرم(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: «اقرار الذنب ذنب» اقرار به گناه، خودش گناه است. اصلاً شما نمیتوانید گناه کنید، بعد پیش مرجع تقلید یا امام جماعت یا عالم ربّانی یا ولیّ خدایی بروید و بگویید: آقا! من این کار را کردم. اصلاً اجازه ندارید چنین کاری کنید، هر کس گناه خودش را بخواهد افشا کند، احمق است.
مثلاً یک موقعی کسی با جوانهایی که سر کوچه و خیابان ایستادهاند، حرف میزند و مثلاً میخواهد هدایتشان هم بکند!با همان حالت لاتی میگوید: آقا! ببین ما خودمان اینها را گذارندیم، امّا آخرش یک چیز به شما بگویم که اینها به درد نمیخورد، من خودم عرق خوردم، من خودم چه کردم، من خودم چه کردم و ...!
خوب چنین کسی احمق است که این حرفها را میزند و باز هم گناه میکند؛ چون اقرار به گناه، خودش گناه است. معلوم است به خاطر همان الکل که در روایت بیان شده:امالخبائث است، عقلش ضایع و زایل شده است. شاید او بگوید: من که این کارها را کردم. میگویند: درست است، ولی اقرار به گناه، خودش گناه است و نباید اصلاً به کسی اقرار کنید.
شما بدانید خیلی از اینهایی که به ظاهر مثلاً میروند مسیحی و ... میشوند، اینها همه کلک و راه فرار است. میگوید: آقا! من آنجا در قید و بند نیستم، اینجا به من میگویند: باید پنج رکعت نماز بخوانی. من حوصله ندارم نماز بخوانم. در حالی که نماز، پنج دقیقه، ده دقیقه و اگر خیلی بخواهد با طمأنینه بخواند نیم ساعت، یک ساعت میشود. او حاضر است ساعتها پای فیلم، فوتبال و مطالب دیگر بنشیند، حرفهای بیمورد بزند و گعدههای بیهوده داشته باشد، امّا برای پنج دقیقه، ده دقیقه حوصله ندارد. لذا شیطان وسوسه میکند و برای همین پنج یا ده دقیقه، حوصلهاش را میگیرد و او میخواهد فرار کند. یا مثلاً میگویند: اختلاط زن و مرد، حرام است. او میگوید: خیر، من میخواهم جلویم باز باشد «لِیَفْجُرَ أَمامَه» و بتوانم راحت فسق و فجورم را داشته باشم. « أَمامَه» یعنی پیشوا یعنی میخواهد جلویش باز باشد و هر کاری خواست انجام دهد. لذا میگوید: خوب در اینجا به من اجازه نمیدهند، امّا آنجا به من اجازه میدهند. این چه دینی است که به من میگوید: زن از مرد باید جدا باشد.
این در حالی است که واقعاً خود بشر میداند با اختلاط زن و مرد، فسادهایی به وجود میآید که اجتماع را دگرگون میکند. حتّی از باب علمی هم اثر میگذارد. در هندوستان و انگلستان (منچستر)، دو مدرسه غیر انتفاعی درست کردند و دیگر دختر و پسر جدا شدند، بعد دیدند اینها در المپیاد ریاضی رشد کردند. موقعی که با هم مخلوط بودند، رشدی نداشتند. البته اینها اصلاً بحث تقوا را نداشتند، فقط میخواستند از باب علمی آزمایش کنند و دیدند که وقتی از هم جدا شدند، دخترها یک مدرسه داشتند و پسرها یک مدرسه دیگر داشتند، افکارشان در مباحث علمی رفت و در المپیاد ریاضی رشد کردند. لذا در صورت اختلاط افکار به سمتهایی دیگر میرود و این را خود انسان هم واقعاً میفهمد، امّا نمیدانم این نفس دون چیست که اجازه نمیدهد.
پس هم پروردگار عالم میداند و هم خود انسان میداند که میخواهد راهش باز شود که فسق و فجورش را انجام بدهد، « بَلْ یُریدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَه». باید به این بیچاره که دنبال دینهای تبشیری و ... میرود، گفت: کدام بشارت؟! بشارت به فسق و فجور است. لذا میخواهد راحت باشد و راهش باز شود، حالا باید آن وجدان انسان یکطوری راحت بشود. دلیل چیست؟ - روی این خیلی فکر کنید، کلیدی است-
دلیل، همان است که بارها بیان کردم که خداوند میفرماید: «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّه»[13] اصلاً هم این فطرت الهی عوض نمیشود.تازه فطرت همه انسانها هم است؛ چون نفرمود: «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ المسلم» یا «فطر المومن» و ... . همه انسانها اینطوری هستند که دنبال خوبیها هستند.
آنها هم اگر تن به دین ندهند، به گونهای وجدان درد میگیرند. لذا برای این که این وجدان درد و این فطرت الهی را که در وجودش هست، یک طور دیگر رهایی ببخشد، میگوید: من میروم بالاخره دین پیدا میکنم. یعنی میگوید: من بیدین نیستم، میروم بودایی میشوم، ولی دین دارم، یا میروم به ظاهر مسیحی میشوم که همان نصرانی است.حالا ما به تعبیر عوامی بیان میکنیم و إلّا همان نصارا و یهود است؛ چون قرآن هیچگاه نمیگوید: مسیحی و کلیمی، بلکه همیشه یهود و نصارا بیان کرده است. لذا مسیحی و کلیمی گفتن به آنها غلط است، امّا حالا تعبیر عامیانه است که بیان میشود؛ یعنی غلط مصطلح است.
لذا او میخواهد برود، میگوید: من بالاخره باید دین داشته باشم. میتوانید بخوانید حتّی آنهایی که در قضایای فراماسونری ورود پیدا میکردند، خودشان بیان میکردند که ما میرفتیم - عذرخواهی میکنم - در دستشویی مینشستیم، به خدا مراجعه میکردیم، امّا آنجا که میرفتیم، باید میگفتیم: آقا! ما از همه قید و بندها آزادیم.
یک وجدان دردی گاهی در وجودش به وجود میآید که آن فطرت، فطرت الهی است و برای همه ناس هم هست. ببینید عمر بن سعد هم میخواهد به فطرت الهیاش جواب بدهد، میگوید:ما میکشیم، بعد هم توبه میکنیم! بالاخره باب توبه که باز است؛ یعنی میخواهد راه را برای خودش باز کند. میداند که این کار، کار زشتی است. میداند امام کشی است.امّا از آن طرف هم میخواهد راه را برای خودش باز کند. لذا حتّی عمر بن سعد، ابن زیاد و شمر هم همه میدانند یک مطلبی هست و لذا برای باز کردن راه خود کارهایی را انجام میدهند. پس اینها خسارت میبینند.
اقرار درونی و فطری به وجود خالق
بعد خدای متعال میفرماید: «کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ کُنتُمْ أَمْوَاتًا فَأَحْیَکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یحُیِیکُمْ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُون» توضیحاتی در این باره دادیم که میفرماید: شما دنبال این بودید که میگفتید که مثلاً چرا خدا به پشه مثال زده؟! در حالی که خدا ابایی ندارد و هم پشه را میگوید و هم مافوق او را بیان میکند. امّا شما دقّت نکردید، چگونه کافر به پروردگار عالم میشوید در حالی که مرده بودید، سپس خدا شما را زنده کرد و ... . حالا این خدا، همان خدایی است که میفرماید: «هُوَ الَّذِى خَلَقَ لَکُم مَّا فىِ الْأَرْضِ جَمِیعًا ثُمَّ اسْتَوَى إِلىَ السَّمَاءِ فَسَوَّئهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَ هُوَ بِکلُِّ شىَْءٍ عَلِیم»، این مطلب که هفت آسمان را برافراشت، انسان را به تحیّر میاندازد. ما هنوز در آسمان ماوّل آن ماندیم، حالا خدا میگوید: هفت آسمان!!! حالا تو ای انسان که ادّعا میکنی که خدا چرا به پشه مثال زده و ...؛ برو دنبال این بگرد که هفت آسمان چیست و ... . همان خدا که به پشه مثال زده، همان خدایی است که تو را که نبودی، زنده کرد، بعد هم دو مرتبه میمیری و بعد هم دوباره حیات پیدا میکنی و بعد باز میمیری و بعد هم به خدا رجوع پیدا میکنی.
این هم که میگوید در ابتدا نبودید، خودتان میدانید که اصلاً یک موقعی ذرّهای بودید که دیده هم نمیشدید و بعد از عالم ذر به عالم صلب آمدید که آن اسپرم با تخمک امزاجی پیدا کرد و آن موقع که لقاح در رحم صورت گرفت، رشد و نمو پیدا کردید و یک انسان شدید.
پس خودتان هم می دانید نبودید و حالا حیات پیدا کردید. بعد خدا شما را دوباره از بین میبرد و به ظاهر میمیرید.کسی هم نمیتواند بگوید نمیمیرد. هر قلدری باشد که قمهکشی میکند، هر کافری باشد، هر کسی باشد که ادّعای چنین و چنان میکند، ادّعای علمش میشود، ادّعای تجدّدش میشود، ادّعای باکلاساش میشود و دیسیپلین خاصّی برای خودش دارد و ...؛ خودش هم میداند که بالاخره میمیرد.
لذا شاید با کت و شلوار سفید و کراوات مشکی و حالت هفت تیغه و ... هم به مراسم تشییع جنازه بیاید، امّا ولی خودش هم میفهمد که فلانی مرد و من هم میمیرم. میبیند که همه این لباسها را از تن فلانی کندند، توی غسالخانه گذاشتند، آب روی او ریختند، بدنش را این طرف و آن طرف کردند و داخل کفن گذاشتند. این آقا که ادّعا میکرد هیکل چنین دارم و همه را به تمسخر میگرفت، دین و روحانیت را مسخره میکرد و ...، آخر کجا رفت؟ لذا کسی نمیتواند بگوید که مرگ نیست.
اوّل انقلاب، گروههایی بودند که مدام مثل قارچ، کنار دانشگاه تهران رشد میکردند. من به یکی از این تودهایها گفتم: واقعاً یعنی هیچ خدایی نیست؟ گفت: نه. گفتم: من یک سؤال میکنم. ما این همه در زندگی، رشد و نمو پیدا کردیم، در حالی که زندگی حیوان، رشد و نموی ندارد و از اوّل تا آخرخلقتش همینطور زندگی طبیعی خودش را دارد. ولی ما از آن موقع که آمدیم تا حالا بسیار پیشرفت کردیم تا جایی که الآن دیگر به تعبیری عصر اتم بیان میشود. حالا که ما این همه پیشرفت کردیم، وقتی میمیریم یعنی همه چیز بیخود و بیجهت تمام میشود؟ یک مقداری تأمّل کرد، خودش تنهایی بود، گفت: ما خودمان هم میدانیم که کسی ما را اینطور خلق کرده و با حیوان تفاوت داریم؛ منتها این اقرار درونی را با هم بیان نمیکنیم و اگر بیان کنیم، در حزب وجود نداریم.
کیانوری که رئیس حزب توده بود، نوه آیتالله شیخ فضلالله نوری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بود. او از همان پسری بود که پای چوبه دار پدرش، کف میزد. وقتی حزب اینطور شد، خودش به این مطلب اقرار کرد و بعدها کتابی نوشت. او تئوریسین کمونیست بود و در اروپای شرقی او را خیلی خوب میشناختند. او یکی از کسانی بود که شوروی سابق، کمونیستها روی او حساب باز کرده بودند. امّل خودش هم در آخر اقرار کرد و گفت:میدانیم که چنین چیزی نیست و ... . مطالبش هم در اینترنت هست، سرچ کنید میبینید.
لذا بشر خودش میفهمد؛ چون فطرت انسان، الهی است، «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّه». با خود میگوید: یعنی من با این همه علم، میمیرم و هیچ میشوم؟! اگر اینطور باشد، پس به چه درد میخورم؟! من آمدم ساختمان ساختم، فلان دستگاه را ساختم، توانستم انسان را به فضا ببرم، توانستم آهن را تسخیر کنم، توانستم اتم را تسخیر کنم و ...؛ بعد میمیرم و تمام میشود؟! پس فرق ما و حیوانات چیست؟ چرا میخواهم تلاش کنم که چند سال اضافه بمانم؟ همه این کارهای پزشکی، غیر پزشکی، پزشکی هستهای را انجام میدهم که بیشتر عمر کنم (البته تازه برعکس شده و اتّفاقاً میانگین عمرها پایین آمده، میگویند: پنجاه سال یا پایینتر است) که چه شود؟! من که میمیرم و تمام میشود!
لذا خود انسان وقتی تأمّل میکند، میفهمد که اینطور نیست که با مرگ از بین برود. پس چرا انکار میکند؟ « بَلْ یُریدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَه»، برای این که این انکارها راه را برای فسق و فجور باز کند و این نفس دون عامل آن میشود و إلّا اینطور نیست که قبول نکند. برای همین وقتی پروردگار عالم میفرماید: «کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللَّهِ »؛ این «کیف» سؤالی است، امّا یعنی خودتان هم میدانید.
«کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ کُنتُمْ أَمْوَاتًا فَأَحْیَکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یحُیِیکُمْ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُون»خودتان میفهمید که بعد از مرگ نمیشود که عبث بوده باشید. یعنی تمام شد و ما زباله شدیم؟! شاید بگویند: از باب تنبّه است، امّا واقعیّت، این نیست. عاقبت خاک گل کوزهگران خواهیم شد، به این عنوان نیست که از بین برویم. فقط جسم به صورت ظاهر از بین رفته است که همین جسم را هم پروردگار عالم میفرماید: چه میگویید از بین رفته؟! خیال میکنید ما نمیتوانیم آن را مجدّد خلق کنیم؟ « بَلى قادِرینَ عَلى أَنْ نُسَوِّیَ بَنانَه» ما سر انگشتان او را هم به همان حالت منظّم برمیگردانیم. پس علّت انکار چیست؟ « بَلْ یُریدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَه».
دعوت انسان به تأمّل در خلقت
حالا پروردگار عالم میفرماید:این آیه را تمسخر کردید که پشه چیست و خدا برای چه این را عنوان کرده؟! شما خودتان هم میدانید که میخواهید فسق و فجور داشته باشید، « وَ ما یُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفاسِقین».
خدای متعال بعد از آن هم میفرماید: «هُوَ الَّذِى خَلَقَ لَکُم » او خدایی است که همه اینها را برای شما خلق کرد. اوّلاً این «خَلَقَ لَکُم »، عنوان مهمّی است که بدانیم پروردگار عالم نیاز نداشت. نه به این « سَبْعَ سَمَاوَاتٍ»نیاز داشت و نه چیزهای دیگر. البته جالب هم این است که عنوان « سَبْعَ سَمَاوَاتٍ» است. چه موقع انسان به این حقیقت « سَبْعَ سَمَاوَاتٍ» پی میبرد؟ آن موقعی که جدّی اکثرانسانها از فجور بیرون بیایند که آن، زمان حضرت حجّت(اروحنا فداه) میشود. معالأسف الان نیست و ما الآن فقط یک مقداری از مطالب آن را فهمیدیم.
در جلسه قبل بیان شد که الآن حیواناتی در دل زمین هستند که ما اطّلاعی نداریم. یا غارهایی هست که ما کشف نکردیم. از غار زرافشان فیروزکوه در دماوند تا غار علیصدر راه دارد. بعضی جاها آنقدر قطرش کوچک میشود که لوله هایی میزنند و میبینند گود است، امّا نمیدانند در آن چیست. نمیتوانند انفجار و ... هم انجام دهند، یک مقداری را کندند، دیدند کل آن سطح غار ریخت. یا این که همانطور که بیان کردم، خود تلویزیون نشان داد، میتوانید بروید در اینترنت هم سرچ کنید و ببیند، همین سال گذشته اعلام کردند که در جنگلهای آمازون، یک سری انسانهای اوّلیّه زندگی میکنند. یک هواپیمای کوچک مسافربری که به تعبیر خودشان حدود 22 نفر در آن جا میشدند، داشت از بالای جنگل رد میشد؛ یک دفعه یک عدّه نیزه به سوی آن پرتاب کردند. معلوم شد انسان هنوز خودش را هم کشف نکرده است و هنوز که هنوز است ما خود جنگلها را به خوبی نمیشناسیم و میترسیم وارد تمامی قسمتهای آن بشویم. لذا هنوز خیلی جاهایش را کشف نکردیم. کوهها و درههای کشف شنده هم هست. در هواپیما نشستهاید دارید میروید و بعد میبیند که کوهها و درههایی وجود دارد که بشر کجا همه این کوهها و درّهها را توانسته کشف کند؟! هنوز خود این کره زمین را کشف نکردیم. تازه هزاران کره زمین را باید جمع کنی تا به اندازه بعضی از این سیّارات بشود و نسبتش مثل این میماند که یک نخود در کره زمین بیندازی. نه یک نخود در محله ما، یا تهران، یا ایران. بلکه کره زمین ما در مقابل بعضی از سیارات، مثل یک نخود میماند. اینطور پروردگار عالم ما در خلقتش قدرتنمایی میکند و ما نفهمیدیم.
آنوقت پرورگار عالم میفرماید: «هُوَ الَّذِى خَلَقَ لَکُم مَّا فىِ الْأَرْضِ جَمِیعًا»، هر آنچه که هست، جمیعاً برای شما خلق کردیم. در روایت داریم که دو نوع ارض وجود دارد، یک ارض همین ارضی است که در مقابل سماء است، یعنی همین کره زمین ما و یکی هم این که اصلاً خود ارض در مقابل عرش است.مثالش را زدم، بیان کردم: اگر الان یک کسی کره ماه برود، نگاه میکند و میگوید:إه! کره زمین هم که در آسمان است! ما فکر میکنیم که کرات دیگر در آسمان است، امّا در واقع خود ما هم در آسمانیم. لذا وقتی پروردگار عالم میفرماید: «هُوَ الَّذِى خَلَقَ لَکُم مَّا فىِ الْأَرْضِ جَمِیعًا»، ملاک از این ارض؛ آن ارض در مقابل عرش است.
«هُوَ الَّذِى خَلَقَ لَکُم مَّا فىِ الْأَرْضِ جَمِیعًا ثُمَّ اسْتَوَى إِلىَ السَّمَاءِ فَسَوَّئهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَ هُوَ بِکلُِّ شىَْءٍ عَلِیم»، خدا علیم و آگاه است و میداند. اراده ذاتیّه احدیّت، توأم با علم و حکمت است، چون میفرماید: «واللّه علیم حکیم» و در اینجا هم میفرماید: «و هو بکلّ شی علیم»، آگاه است و بر هر شیای که شما بگویی، دل دریا، دل کوهها، دل صحراها، در جنگلها، در کرات دیگر، کل منظومه اول، منظومه ثانی، منظومه ثالث و ... علم و حکمت دارد.
«هُوَ الَّذِى خَلَقَ لَکُم مَّا فىِ الْأَرْضِ جَمِیعًا ثُمَّ اسْتَوَى إِلىَ السَّمَاءِ فَسَوَّئهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَ هُوَ بِکلُِّ شىَْءٍ عَلِیم»، خداوند با نظم به این آسمانها پرداخت و آنها را هفت آسمان بنا نهاد. اینها همه مانند طومار است. یکبار توضیح دادم که آسمان اول مثل طومار پیچیده میشود در آسمان دوم، آسمان دوم مثل طومار پیچچیده میشود در آسمان سوم و ... . کهکشان هم همین است و حالت طوماری دارد.خیلی جالب است که پرودگار عالم بعداً دو مرتبه همه را در آن طومار میپیچد. میدانید وقتی اسرافیل که نفخهای دارد، در صورش میدمد، یکدفعه همه چیز از بین میرود «إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَت وَ إِذَا النُّجُومُ انْکَدَرَت». مثل یک طومار میشود که دائم پیچیده شود، پیچیده شود، تا جایی که مانند یک هسته ریز شود، این که اتم مانند هسته مرکزی است یعنی این، پیچیده میشود تا بشود این. خداوند این طومار را میپیچاند و یکبار دیگر مجدّد این طومار باز میشود.
ما اصلاً قادر به تبیین این قدرت پرودگار نیستیم. شما اگر بخواهید بهتر متوجّه شوید، جا دارد که به صحرابروید، متاسفانه الان همه جا چراغ است، باید در صحرایی بروید که هیچ چراغی نیست، ببیند، بالای سر شما پر از ستارگان است، که هرکدام در آن کرات و مطالبی هستند. تازه این آسمان اوّل است، بعد از آن آسمانهای دیگر و ... .
پروردگار عالم میفرماید: خداوند خیلی راحت شما را خلق کرد و این حیات و ممات را برای شما قرار داد. ما از این قدرت نمایی پروردگار تعجّب میکنیم، ولی همه اینها برای خدا هیچ است و خودش میفرماید:«هُوَ الَّذِى خَلَقَ لَکُم مَّا فىِ الْأَرْضِ جَمِیعًا»، من اصلاً اینها را برای شما قرار دادم. ای انسان!اینقدر نمکنشناس نباش. وقتی میفرماید: «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی آدَمَ»[14] و یا «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُون»[15]، خودش تبیین به این هست که تمام آنچه که در مطالب خلقت است، برای ماست. یا وقتی میفرماید:«إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَة»[16]، یعنی خداوند شما را برای همه این ارض، خلیفه قرار داده، حالا چه شده که شما متوجّه نیستید؟! هُوَ الَّذِى خَلَقَ لَکُم مَّا فىِ الْأَرْضِ جَمِیعًا».
چگونه میتوان تقوای درونی را بر فجور غلبه داد؟
بعد هم میگوید: فقط یک اشکال وجود دارد که اینها همه را انکار میکنند و آن هم فسق است « وَ ما یُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفاسِقین». لذا مهم این است که انسان از فسق و فجور بیرون بیاید و قدرت داشته باشد که آن تقوایی را که پروردگار عالم در وجودش قرار داده با دادن دستش به دست یک هادی بیرونی (پیامبران، امامان، اولیای خدا و آنان که متخلّق به اخلاق الهی هستند)، غالب کرده و اوج بگیرد.
البته دقّت کنید، این را بارها بیان کردم که هیچ موقع نفس دون و هوی و هوس معدوم نمیشود و از بین نمیرود، بلکه فقط مغلوب میشود و این یکی از آن کدهای اساسی است که هر روز باید مرور کنیم.همانطور که امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) در دعای صباح سر به سجده میگذاشتند و عرضه میداشتند:«الهی نفسی معیوب و هوایی غالب و عقلی مغلوب» هوی غالب شده و عقل که بنا بود غالب شود، مغلوب شده است.
لذا یکبار این مغلوب میشود و یکبار آن. اولیاء الهی که سالهای سال کار کرده بودند که بعضیهایشان تالیتلو معصوم شده بودند، باز وحشت داشتند که بعد از این که یک عمر تلاش کردند که هوی را مغلوب و عقل الهی و تقوا را غالب کنند، حالا یک لحظه غفلت کنند و باز او غالب شود.پس بدانید هوی و هوس و نفس هیچگاه معدوم نمیشود و فقط هنر بشر این است که بتواند این تقوا را غالب کند.
تقوا که درون همه هست، چگونه میتوان آن را غالب کرد؟ با دادن دستش به دست اولیاء الهی و هادیان بیرونی، این هادی درونی را رشد و نمو بدهند و او را از این ظواهر دنیا بیرون آورد تا معالأسف ظواهر دنیا انسان را کور نکند و یک طوری نشود که این ظواهر دنیا او را فریب دهد. یک روز یک طور دیگر بود، امروز دیگر اصلاً یادش برود که چه بود. امّا اگر دستش در دست ولی خدا بود، او همیشه به انسان تذکار میدهد و گوشزد میکند که مراقب نفس خود باشد.
لذا همانطور که در درس اخلاق بیان کردم، ما باید با شلاق تأدیب به جان نفسمان بیفتیم. اولیاء الهی هم این شلاق تأدیب را برمیدارند و ما را ادب میکنند که ما فریب نخوریم.
ما گاهی به سوادمان، گاهی به ظاهر علممان، گاهی به مقام، گاهی به ثروت و... فریب میخوریم و فریب همه اینها عامل برای فسق میشود، امّا اگر انسان دستش را به دست اولیاء الهی بدهد، آن وقت اگر همه اینها را هم داشته باشد و یک لحظه به او بگویند: به همه پشت پا بزن، واقعاً پشت پا میزند.
مثل ابراهیم خلیل که واقعاً به همه ثروت خود پشت پا زد، آن ملک مقرّب الهی آمد «سبّوح قدّوس ربّ الملائکه و الرّوح» را خواند، او گفت: نصف اموالم برای تو، یک بار دیگر بگو. بعد گفت: نصف دیگر هم برای تو. تا این که در آخر گفت: دیگر چیزی ندارم، بیا خودم را به غلامی ببر و مدام این ذکر را بگو.
این چه کاری است که برای گفتن یک ذکر، همه اموالش را بدهد؟! من و شما صورت ظاهر میگوییم: این کار، کار غیر عقلایی است، امّا آن که مقام تقوا را درک میکند، میداند این عین عقل است. من و شما میگوییم: گیریم این «سبّوح قدّوس» را تا به حال نشنیده بودی، حالا یک بار که شنیدی، از این به بعد برو خودت تکرار کن. البته پیغمبر خدا که شنیده، امّا به فرض گفتیم که شاید نشنیده باشد و إلّا پیغمبر خدا برتر از ملک است، پیغمبران، انسان کامل و برترند، خلیفه الله هستند و اصلاً ملائکه امر به سجده به انسان شدهاند. پس تو که میدانی، حالا او هم یک مرتبه گفت و از صدا و آوای او خوشت آمد، حالا این درست است که همه اموال را برای دو تا حرف بدهی؟! این غیر عقلایی نیست!
لذا برای من و شما که مباحث دنیا در وجودمان رخنه کرده و به نوعی به فسق و فجور مبتلا هستیم، ولو به ظاهر اهل نماز و دعا هم هستیم، این برای ما غیر عقلایی میشود، امّا آن که دل به دنیا نبسته باشد، اگر یک لحظه بگویند: همه را برای خدا بده، به راحتی میدهد.
بینی و بین الله، خیلی از ما (به خدا قسم خودم و امثال خودم را عرض میکنم)که میگوییم: اگر حضرت حجّت بیاید، آن موقع میدهم، دروغ میگوییم. همان موقع هم نمیدهیم، حضرت حجّت هم بیاید و بگوید: همه اموالت را بده، نمیدهیم. الآن یک موقع به ما میگویند: آقا! این قدر بده، میگوییم: برای خودش میخواهد. تازه اگر هم بدانیم که واقعاً برای دین میخواهد و کسی نست که دنبال مطالب شخصی خودش باشد و...؛ باز هم نمیدهیم. امّا بعضی به راحتی انجام میدهند و این لطف خداست و آنهایی هم که این کارها را انجام میدهند، باید سجده شکر به جا بیاورند که خدا این توفیق را به آنها داده و یک موقع غرّه نروند که این توفیق خدایی است. امّا یک کسی هر چه هم بگویی، چنین کارهایی را نمیکند و به واقعیّت هنوز نتوانسته و با خودش درگیر است که دست بکشم، نکشم، بدهم، ندهم و ... که اینها همه از نفس است.
«هُوَ الَّذِى خَلَقَ لَکُم مَّا فىِ الْأَرْضِ جَمِیعًا ثُمَّ اسْتَوَى إِلىَ السَّمَاءِ فَسَوَّئهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَ هُوَ بِکلُِّ شىَْءٍ عَلِیم» من باز نکاتی را داشتم و روایاتی را میخواستم بیان کنم که إنشاءالله ادامه بحث برای جلسه بعد بماند. پس خدا میفرماید:علّت همه اینها فسق است، ولی خدا مدام ما را به تأمّل دعوت میکند. تا جایی که بعد از این آیه هم میفرماید: ما به ملائکه گفتیم که میخواهیم تو را خلیفه کنیم «إذ قال ربّک للملائکةإِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَة أَ تَجْعَلُ فیها مَنْ یُفْسِدُ فیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَک »، ملائکه گفتند: ما داریم تسبیح تو را میکنیم، حالا چرا میخواهی کسی را خلق کنی که خونریزی و فساد میکند. علّت هم این است که آنها میدانستند انسان چه خواهد کرد که اینها را بعداً بیان میکنیم.
لذا خدا مدام دارد این آیات را بیان میکند که به من و تو بگوید: من خدا معجزه کردم و جمع ضدّین را قرار دادم، تو فقط باید هنرت این باشد که این تقوا بر فسق و فجور غالب شود، تو برو و این کار را بکن. لذا خداوند فسق را برای همه قرار داده است، فکر نکنیم اولیاء خدا اصلاً فسق در وجودشان نبوده، بوده ولی هنرشان این بوده که بر این فسق و فجور غلبه پیدا کردند. این کار هم سخت است، امّا اگر جلو برویم، راحت میشود و خودش هم عنایت میکند. در روایات و آیات هم آمده که این طور نیست که شما را رها کنیم، سخت هست، ولی دست شما را هم میگیریم.
لذا فرمودند به هر که هر چه دادند، در دل شب دادند، واقعاً هم همینطور است، اگر اهل شبخیزی بودیم، به همه چیز میرسیم. البته این هم سخت است، از خواب شیرین گذشتن با وجود خستگی و کار، سخت است. شاید یک عدّه بگویند: این برای آدمهای بیکار است، امّا اتّفاقاً خیلی از آنهایی که میبینید نیمه شب بلند میشوند، آن قدر این بدنشان خسته است، آن قدر کار کردهاند (چه کار علمی و چه کار جسمی) که نمیتوانند بلند شوند امّا یک چیز دیگری است که این بدن را به تحرّک درمیآورد و بلندشان میکند.این چیست؟ این که میفهمد اگر بخواهد به این نفس غلبه پیدا کند، هر طوری که هست باید بلند شود. شاید بگویند: او دارد این بدن را اذیّت میکند، بدن انسان نیاز به خواب دارد، بالاخره اینقدر فشار نباید آورد و ... . امّا ما در یک وادی هستیم و آنها در یک وادی دیگر، ما مدام دنبال این هستیم که نکند یک مقدار سر بازویمان ساییدگی پیدا کند، باید این را در پنبه بزرگش کنیم و ...، او میگوید نه، اتفاقاً باید این نفس دون را شلاق بزنیم و به همین جسم هم بگوییم که همین است که هست.بالاخره، شیطان توجیه هم میکند و به فکر ما میاندازد که بگوییم: بالاخره حفظ بدن هم واجب است و ...، امّا همه اینها نفس دون است که فریبمان میدهد.
پروردگارا! عاقبت ما ختم به خیر بگردان.
«السّلام علیک یا مولای یا اباعبداللّه»
یکی از چیزهایی که دائم داشته باشید و همیشه هم بیان کردهام، توسّل است، این توسّل به حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) غوغا میکند. این دعای توسّل را هر شب بخوانیم، ده دقیقه بیشتر نیست، امّا غوغا و محشر است. از آنها بخواهیم که ما نمیتوانیم قادر نیستیم، شما به دادمان برسید. این که گفتم: هر شب با آقاجان، امام زمان حرف بزن؛ این غوغا میکند، اینها را داشته باشیم که إنشاءالله بتوانیم تقوا را بر فجور غلبه دهیم.