بسمهتعالی
«وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فیها مَنْ یُفْسِدُ فیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قالَ إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون »[1]
آشکار کردن علم خدا با خلقتش!
پروردگار عالم بعد از اینکه آیات بشارتانگیز بر مؤمنین را تبیین فرمود و از طرفی هم خصوصیّت اهل فسق را که ایرادهای بیجا به پروردگار عالم میگیرند، بیان فرمود و فرمود: ما هیچ حیایی هم برای تبیین اینها نداریم.
بعد از آن به این نکته پرداختند که یک نگاهی به خلقت خودتان کنید، «کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ کُنتُمْ أَمْوَاتًا فَأَحْیَکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یحُیِیکُمْ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُون»[2] که ما راجع به این آیات مطالبی را بیان کردیم.
بعد از آن، توجّه به خلقت آسمانها و زمین را تبیین فرمودند که بیان کردیم «ثُمَّ اسْتَوَى إِلىَ السَّمَاءِ»[3]، «فَسَوَّئهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ»، « وَ هُوَ بِکلُِّ شىَْءٍ عَلِیم» چیست که تمام اینها از روی علم است؛ چون مبانی خلقت براساس علم و حکمت است.
حتّی معجزه هم که به عنوان عجز برای دیگران و ماورای ظواهر بشری است، علم است. منتها چون ما از انجام آن عاجز هستیم، به عنوان معجزه بیان میشود.
در مثال بیان کردم که تصوّر کنید کسی علمش را داشت و صد یا پنجاه سال پیش، دو تا از این تلفنهای همراه برای خودش و کس دیگری درست میکرد، فقط آن دو نفر دستشان بود و به فرض همه دستگاهها و لوازم آن را هم داشتند و میتوانستند با هم ارتباط برقرار کنند. چون مردم از این اطّلاع نداشتند، تعجّب میکردند و اگر آنها نمیگفتند ما یک مبانی علمی داریم؛ میگفتند:این، معجزه است. یا به تعبیر دیگری، مثلاً میگفتند: سحر و جادو است.
چون آن مورد، یک چیز خارقالعادهای بوده است. الآن تلفن همراه عادی است و همه دارند. کسی نمیگوید: این یک امر خارقالعادهای است؛ چون همه آن را دارند. امّا موقعی که نبود، اگر دو نفر داشته باشند، میگوییم:خارق العاده و چون دیگران از آن عاجز هستند، یک نوع معجزه است.
اصلاً پروردگار عالم برای هدایت بشر، نیاز نبود که معجزه بیاورد. منتها چون بشر درک نمیکرد، معجزه را آورد و إلّا بنای بر معجزه نیست. بنای بر این است که انسان، با تأمّل و تفکّر به خلقت خودش و هستی، پی به ذات احدیّت از باب صفات جمالی ببرد و بداند که وجودی به نام حضرت ذوالجلال و الاکرام به عنوان خالق همه هستی است. منتها معجزه از این باب است که انسان، ایمان بیاورد.
لذا معجزات انبیاء به اقتضای زمانشان است. آنجا که مریضیها زیاد است و بحث طبابت مطرح است، عیسیبنمریم(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) غیر از آن معجزهای که تکلّم در گهواره دارد، میتواند با دستش کور، برص و ... را شفا دهد. در زمان موسیبنعمران(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) نوع دیگری بود و یک عدّه که به تعبیری شعبدهباز بودند، زیاد بودند. البته آنها هم کارهای علمی و فنّی میکردند، منتها مردم به عنوان سحر و جادو میدانستند.
این را هم بدانید که خود سحر و جادو هم مثل رمل و جفر، نوعی علم است. گرچه در اسلام منع شده و بیان کردند: کسی دنبال اینها نرود؛ چون علم حقیقی در تقواست.
وقتی ساحران زمان موسیبنعمران(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام)، عصا را میانداختند و مار میشد و حرکت میکرد. پروردگار عالم هم به او فرمود: حالا تو عصایت را بنداز، وقتی انداخت، آن عصا تبدیل به اژدهایی شد که همه آنها را خورد و آنها فهمیدند این یک مطلبی ماورای آن چیزهایی است که آنها میدانند و ایمان آوردند. گرچه فرعون گفت: شما بدون اجازه من ایمان آوردید! و سایر قضایایی که قرآن کریم میفرماید.
پس همه اینها از باب علم است. میفرماید: این خلقت خودتان را ببینید، «کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ کُنتُمْ أَمْوَاتًا فَأَحْیَکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یحُیِیکُمْ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُون». بعد در ادامه میفرماید: همان خدا « هُوَ الَّذِى »، خدایی است که « خَلَقَ لَکُم مَّا فىِ الْأَرْضِ جَمِیعًا ثُمَّ اسْتَوَى إِلىَ السَّمَاءِ فَسَوَّئهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَ هُوَ بِکلُِّ شىَْءٍ عَلِیم». لذا در آخر هم عنوان علیم را آورد، یعنی همه اینها از باب علم است. این قادریّت ذوالجلال و الاکرام، علم است.
منتها ما یک علمی را ولو علم لدنی و ولو انبیاء و اولیاء باشند، تا یک حدی داریم؛ به دلیل همان کد همیشگی که بیان کردم نباید یادمان برود. من یک کدی در اختیار شما قرار دادم که همیشگی است و آن این است که ما مخلوقیم و مخلوق، محدود است. لذا حد علمی ما هم یک حدی است.ولو انبیاء متّصل به علم پروردگار عالم هستند، امّا یک حدّ علمی دارند. البته علمشان خیلی زیاد است. معصومین، باب علم خدا هستند و علم نازله پروردگار عالم هستند. امّا علم پروردگار عالم چیزی است که ما نمیفهمیم و معلوم هم است که نباید بفهیمم. چون ما مخلوقیم و او، خالق است. فقط همان حدّی را میفهمیم که نازل شده و آن را پایین آورده که ما بفهمیم. ولی مابقی آن دیگر مافوق تصوّر ماست و ما آن را نمیفهمیم، درک نمیکنیم و متوجّه آن نیستیم. خیلی نکته عجیبی است.
پروردگار عالم همه مطالبش از باب علم است، لذا میفرماید: این خلقتی که من با این سبک و سیاق آفریدم، همه علم است. خودتان، علم هستید. لذا اصلاً خلقت ما علم است. وجود ما نشانه علم خداست.یک مقدار در این مطلب تأمّل کنیم. گفت: تو خود حدیث مفصّل بخوان از این مجمل. همه حالات، علم پروردگار عالم است، « وَ هُوَ بِکلُِّ شىَْءٍ عَلِیم». پس آن کس که علیم است، هر شیئی را هم که خلق کرده است، نشان از علمش دارد. پروردگار عالم، قادریّتش را با خلقت ما نشان داد. به تعبیر دیگر علمش را هویدا و آشکار کرد. لذا ما به عنوان علم خداییم، همانطور که آسمان و زمین هم به عنوان علم خداست.
آنوقت نکاتی را که بیان کردیم که انواع خلقت را تبیین میکند، مانند « سَبْعَ سَمَاوَاتٍ » که ما هنوز جدّاً نفهمیدیم که این هفت آسمان چیست، اصلاً هنوز به آسمان اوّل هم پی نبردیم، غوغایی است، غوغا. ما هنوز به منظومه اوّل پی نبردیم که اگر بخواهیم راجع به این سماء در قرآن بگوییم، محشر است و دیگر از بحث ما خارج میشود و طولانی است. لذا یک بحث مجزّا میخواهد.
اوج دادن به انسان در خلقت!
لذا پروردگار عالم از اینجا به بعد که تذکار میدهد که اگر شما یک مقدار به خودتان و خلقت تفکّر کنید، آنوقت میفهمید همه چیز علم خداست؛ میفرماید: آن موقعی که ما شما را خلق کردیم، «وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَةً »، من میخواهم در روی زمین، خلیفه قرار بدهم. حالا بیان میکنیم که فرق جعل و نصب چیست.
«قالُوا أَ تَجْعَلُ فیها مَنْ یُفْسِدُ فیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قالَ إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون »، چند تا مطلب وجود دارد:
یک مطلب، این است که پروردگار عالم با این آیه میگوید: من که هنرنمایی کردم شما را خلق کردم، شما را اوج هم دادم، فقط این نیست که چگونه به خدا کافر میشوید، در حالی که نبودید و حیاتی پیدا کردید و بعد مردید و بعد مجدّد زنده میشوید و به من مراجعه میکنید؛ بلکه من شما را اوج هم دادم و اوج هم این است که من شما را بردم و خلیفه کردم، «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَةً ».
مسئله دیگر این است که من این را که شما را اوج دادم، به طاهرترین مخلوقاتم یعنی ملائکه گفتم. چون ملائکه در مقام طهارت در اوج هستند، گرچه اگر انسان بما هو انسان دیگر گناه نکرد و فهمید کیست، معلوم است از ملک پیشی و اوج میگیرد. لذا آن که بیان میکنند: من ملک بودم و فردوس برین جایم بود، اشتباه است. ملک نیست، ماورای ملک است. ملائکه آن کسانی هستند که وقتی به پروردگار عالم اعتراض کردند، خداوند فرمود: «إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون ». ملک، آن کسی است که پروردگار عالم فرمود: «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ»[4]، ما به همه ملائکه گفتیم که به آدم سجده کنید. لذا ملائکه خیلی در طهارت هستند، امّا اگر انسان بخواهد جدّی انسان شود، آن انسانی که خلیفهالله شود، معلوم است که در اوج قرار میگیرد و بالای بالا میرود. اصلاً قابل وصف در طهارت نیست.
آیا فقط حضرت آدم ابوالبشر، خلیفه خداست؟
حالا در اینجا پروردگار عالم بیان میفرمایند: «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَةً ». لذا اوّل مسئله، عنوان خلیفهاللّهی است. اوّلاً آیات الهی از باب این که ما خلیفهالله داریم، نکاتی را تبیین کردند و مسائلی را راجع به خلیفه خدا در قرآن داریم که پروردگار عالم بیان فرموده است. حالا یا به عنوان این که اینها هادی هستند، تبیین شده و یا به صراحت به عنوان خود خلیفهالله تبیین شده است. لذا در ابتدا باید بررسی کنیم ببینیم خداوند راجع به خلیفهاش چه چیزی را تبیین میفرماید که إنشاءالله این آیات را بیان میکنم، امّا قبل از آن اصلاً ببینیم که معنای خلیفه چیست؟
خلیفه به عنوان جانشین بلافصل است؛ یعنی اصلاً جدایی ندارد. پروردگار عالم در سوره ص هم نه فقط راجع به حضرت آدم، بلکه راجع به خلیفه قرار دادن حضرت داوود مطلبی را میفرماید. لذا این جوابی به کسانی است که شاید معترض شوند و بگویند: خداوند فقط آدم را خلیفه خود قرار داد و ملائکه هم فقط به آدم سجده کردند. البته وقتی به بحث سجده آدم رسیدیم، به فضل الهی بیان میکنم که این را هم بدانید که سجده، فقط و فقط به آدم نیست.همانطور که خلیفه، فقط و فقط آدم ابوالبشر نیست.
قرآن میفرماید: «یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدیدٌ بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِساب»[5]. در اینجا با قسمت ابتدایی آیه کار داریم، ادامه آیه فعلاً مورد بحث ما نیست، البته بعدها بحثمان به آن سمت هم پیش میرود. امّا ببینید در این آیهای که بیان فرمود: «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَةً » و بعد از آن هم همه مطالبش به آدم ابوالبشر میخورد و خداوند میفرماید که به او سجده کنید؛ خلیفه فقط او نیست. چون در اینجا میفرماید: «یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلیفَةً فِی الْأَرْضِ». ارض را هم إنشاءالله به فضل الهی بیان میکنیم که آیا این ارض در مقابل سماء است یا عرش یا ... که چند نوع تبیین شده و بیان خواهیم کرد.
پس معلوم میشود خلیفه، جانشین بلافصل، فقط و فقط مربوط به أبانا آدم نیست. لذا شاید عدّهای بگویند: در اینجا که خدا فرمود: «وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَةً »، بعد ملائکه هم عرضه داشتند: « أَ تَجْعَلُ فیها مَنْ یُفْسِدُ فیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قالَ إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون ». سپس فرمود: «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها»[6]، پس معلوم است در اینجا مربوط به حضرت آدم ابوالبشر است. امّا قرآن میفرماید: فقط او نیست؛ چون به داوود نبی هم گفتیم. لذا وقتی به داوود نبی هم که زبور دارد، اینچنین گفته شود، همه انبیاء، از جمله آنها که دارای کتاب هستند، این حالت را دارند و در مرحله بالاتر معصومین هستند که خلیفهالله میباشند. حالا اشاره میکنیم که روایات میفرماید: خلیفه حتّی هر کسی از انسانها میتواند باشد.لذا من و تو میتوانیم خلیفه خدا باشیم.
چگونه خلیفه خدا در روی زمین شویم؟
وجود مقدّس پیغمبر اکرم، خاتم رسل، محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) میفرمایند: می دانید خلیفه کیست؟ آن مطلب را بالاتر میبرند. میفرمایند:«مَن أمَرَ بالمَعروفِ ونَهی عنِ المُنکَرِ هُو خَلیفَةُ اللّه ِ فى الأرض»[7]. قرآن میگوید: «یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلیفَةً فِی الْأَرْضِ»، امّا پیامبر می فرماید: هر کس امر به معروف و نهی از منکر کند، خلیفه خدا در روی زمین است. در ادامه هم میفرمایند: «وخَلیفَةُ کِتابهِ»، جانشین کتاب خدا هم است. یعنی قرآن ناطق میشود.«وخَلیفَةُ رسولِهِ»، جانشین رسول خدا هم است.
کمک به ازدواج فرزندان، مصداقی از امر به معروف و نهی از منکر است!
وقتی ملائکه اعتراض کردند، گفتند: « أَ تَجْعَلُ فیها مَنْ یُفْسِدُ فیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ » اوّل فساد را گفتند، امّا وقتی فساد پیش آمد، معلوم است که خونریزی هم پیش میآید. «وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ» هر وقت هم تسبیح بیاید، تقدیس هم پیش میآید و اینها با هم رابطه دارد که حالا رابطههایش را بعداً بیان میکنیم.
لذا اصلاً شما نمیتوانید خونریز باشید، مگر این که قبلش فاسد میشوی. فساد هم از یک کار بد پیش میآید.همان که در اخلاق هم بیان کردم که اگر یک کار خوب یا کار بد شروع کردی، همان سرآغاز خوبی و بدی برای تو میشود.
حتّی بیان میشود - که حالا روایتش را که خیلی خطرناک است، بعداً بیان میکنم - اگر کسی در خانهاش دختر یا پسر عذبی داشته باشد که موقع ازدواجشان باشد، پدر و مادر آستین بالا نزنند و آنها گناه کنند، اینها مفسد فی الارض هستند! اینها کسانی هستند که بر روی زمین فساد کردند. اینها به جای آن که امر به معروف کنند، فساد کردند.
میگویند: یک مصداق امر به معروف این است که شما کاری کنید که فرزندتان ازدواج کند. دست او را برای ازدواج بگیرید. اگر ازدواج نکند و گناه کند، شما مفسد فی الارض هستید. باید دست فرزند را گرفت. اینطور نیست که بگویید: خودش برود کار کند، خودش در بیاورد و ...، به من چه ربطی دارد؟! هر کسی باید به اندازه خودش کمک کند. اگر کمک نکنید، فاسد میشوید و به فساد میکشانید؛ چون او به فساد کشیده شده است.
پس یکی از مصادیق امر به معروف این است که انسان از خانه و درون شروع کنید. وقتی خداوند پیغمبر را مأمور کرد، فرمود: «وَ أَنْذِرْ عَشیرَتَکَ الْأَقْرَبین»[8]، اوّل عشیره و قوم خودت را انذار کن. یعنی وقتی میخواهی بترسانی، اوّل از درون شروع کن. امر به معروف هم اوّل از درون است.
معروف یعنی خوبیها و امر به معروف یعنی به خوبیها امر کن، بگو: بیا ازدواج کن. میگوید: من نمیتوانم.بگو: تو را کمک میکنم، چرا نمیتوانی؟! تو جلو برو، من تو را کمک میکنم. و إلّا فساد به وجود میآید، آن هم با این وضعیّت! ماهوارهها، فسادها، دختران بزک کرده، گناه، پسران آنطوری، ... . لذا باید به فرزندان گفت: شما جلو بروید، ما کمکتان میکنیم، امّا اگر بگویید: به ما ربطی ندارد، خودش میداند و ...؛ هر گناهی کرد، شما هم شریک هستید. شوخی نیست، اسلام فقط به این نیست که من و شما نماز بخوانیم، ذکر بگوییم، دعای کمیل بخوانیم و ... . البته اینها هم هست، امّا اینها همه اسلام نیست. ما نباید یک طرف آن را بگیریم و مابقی را رها کنیم، «نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَکْفُرُ بِبَعْض»[9] و به قول قرآن به بعضیها ایمان پیدا کرده و بپذیریم و به بعضی کافر شویم و نپذیریم. ایمان به همه قرآن باید داشته باشیم.
همانطور که بیان کردم که هم باید ایمان به این داشته باشیم که ترحّم کنیم و هم ایمان به این داشته باشیم که بجنگیم. همهاش که جنگ نیست، رحم هم هست. همهاش که رحم نیست، جنگ هم هست. لذا همه چیز با هم است. یا به تعبیری عامیانه اینطور نیست که فکر کنیم سواکردنی است. جنس که نمیخواهیم بخریم که بگوییم سوا میکنیم. سواکردنی نیست و همه با هم اسلام و دین میشود.
معالأسف بنده در بیرون با همه بگویم و بخندم و با رفیقها خوش باشم. در خانه که میروم، «عَبُوساً قَمْطَریراً» باشم! سر زن و بچّه داد بزنم! این که اسلام نیمشود، این ضدّ اسلام است. این نمازی که من میخوانم، دور از جان شما، در کمرم میخورد! وقتی ندانم اسلام چیست، همین است که با زن و بچّههایم بدرفتاری میکنم، امّا وقتی بیرون میآیم با همه خوب هستم. عجب! این اسلام است؟! این که تبلیغات ضد اسلام است و اینگونه مردم و خانوادهام هم ضدّ دین میشوند. بچّهام موقع ازدواجش است، او را ضدّ دین میکنم.
پس چرا فساد به وجود میآید؟ چون امر به معروف و نهی از منکر نمیشود. امر به معروف یعنی امر به خوبیها؛ یعنی بگو: جلو برو، من تو را کمک میکنم. امر به معروف در مرحله اوّل، با عمل است. امام صادق(صلوات اللّه و سلامه علیه)فرمودند: «کُونُوا دُعَاةً لِلنَّاسِ بِغَیْرِ أَلْسِنَتِکُم»[10]، مردم را دعوت کنید، منتها به غیر از زبانتان. یعنی اوّل با رفتار و کردار و عملمان باید نشان بدهیم.
چه شد که کربلایی کاظم ساروقی به مقام خلیفهاللّهی رسید؟
پس پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: «مَن أمَرَ بالمَعروفِ ونَهی عنِ المُنکَرِ هُو خَلیفَةُ اللّه ِ فى الأرض»، لذا اینطور نیست که فکر کنیم باید امام معصوم باشیم تا خلیفه شویم.
نکتهای را بیان کنم که خیلی عجیب است، خدا کربلایی کاظم ساروقی را رحمت کند. ایشان در قم دفن هستند و با این که سواد نداشتند، یکدفعه حافظ کلّ قرآن شدند. یک دلیل این بود که ایشان موقع دروی زمین خودش، به جای این که به زمین دیگران هم برود، برعکس، یک مقدار از گندم زمین خودش را در زمین دیگران میانداخت. چون میترسید که نکند لقمهاش حرام باشد.این لقمه اثر دارد و همه چیز در این لقمه است. حالا جریان آن مفصّل است که قبلاً بیان کردم که چطور در امامزاده آن نورها را دید و بعد یکدفعه حافظ کلّ قرآن شد.
الآن آیتالله مکارم و آشیخ عبدالعلی قرهی هم هستند که خودشان امتحان کردند، میگفتند: جالب این است که قرآن را باز میکردیم و او میخواند. بعد جملاتی را به صورت عربی و جملاتی را هم از قرآن مینوشتیم، بعد همانطور میخواندیم، میگفت: شما اشتباه میخوانید. بعد میگفت: کجا اشتباه است؟ او انگشت خود را به عبارتی میزد و میگفت: این از قرآن است و آن یکی قرآن نیست. میگفتیم: از کجا متوجّه میشوی؟ میگفت: آن کلماتی که از قرآن است، نور دارد و من میبینم.
حالا ما هم قرآن را میخوانیم، امّا نور نمیبینیم! امّا برای ایشان یک سری از آیات قرآن و یک سری هم جملات عربی را با هم قاطی میکردند، میگفت: این کلمه، قرآن است؛ چون نور دارد و آن یکی نیست.
خدا مرحوم حاج شیخ جعفر مجتهدی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را رحمت کند. بنده از ایشان شنیدم که فرمودند: این که انسان، خلیفهالله است؛ ایشان وقتی در این اوج قرار گرفت و با این که بیسواد بیسواد بود و حروف الفبا را نمیدانست، ولی قرآن را فهمید و آنطوری حافظ کلّ قرآن شد و آن هم به خاطر این که بالجد اهل عمل بود و عمل میکرد - این عمل، عجیب است، این که در درس اخلاق هم بیان کردم که از یک جا شروع به عمل کردن کنیم، همین است - شبهای قدر یکی از کسانی بود که حضرت حجّت(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) میفرمودند:پروندههای بعضیها را شما بررسی کن!
ببینید انسان به کجا میرسد، کربلایی کاظم به چنین جایگاهی میرسد، برای این که فساد نکرد، برای این که مواظب لقمهاش بود و ... . لذا فساد که نکنی، خلیفهالله هستی.
ماجرای مرجع تقلیدی که از زنش کتک میخورد!
این دیگر حرف پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) است که میفرماید:«مَن أمَرَ بالمَعروفِ ونَهی عنِ المُنکَرِ هُو خَلیفَةُ اللّه ِ فى الأرض». نمیتوانیم بگوییم که حالا این را یک عارفی گفته و شاید مختصّ به خودش بوده و خودش را که اینطور دیده، فکر کرده که همه اینطور میشوند. خیر، این فرمایش نبی مکرّم است که میفرمایند: هر کس امر به معروف و نهی از منکر کند، خلیفه خدا در روی زمین است.
امر به معروف هم یعنی دعوت کنی که کسی برود و کار خوبی را انجام دهد که آن هم اوّل با عمل است؛ یعنی با عمل خود نشان بدهی که این کار، کار خوبی است. وقتی عمل خوبی را انجام دادی و کار زشت نکردی، فحش ندادی، بیادبی نکردی، بددهنی نکردی و ...، امر به معروف و نهی از منکر را به صورت عملی انجام دادهای.
مواردی که برای مشاوره با بنده تماس میگیرند یا حضوری تشریف میآورند، موردی بود که دختری با مادرش آمده بود و دختر از مادرش شکایت میکرد و میگفت: مادرم را به زور پیش شما آوردم، او با پدرم که سکته کرده است، بدرفتاری میکند. گفتم: آخر شما چرا؟! حیف است، او سکته کرده و شما با او بدرفتاری میکنید! گفت: آخر نمیدانید، دخترم همه چیز را تعریف نکرده، شما هم یک طرفه به قاضی میروید. گفتم: بفرمایید قضیّه چیست. گفت: موقعی که پدرش جوان بود، من را میزد و به من فحش میداد، حالا من هم میخواهم تلافی کنم.
همیشه که جوان نمیمانیم.حالا اگر هم همیشه جوان ماندیم، این اصلاً مردانگی نیست که کسی بخواهد دست بر روی زن بلند کند و به او فحش دهد. این، عین نامردی است. اتّفاقاً مرد آن است که صبر کند و حلیم و بردبار باشد. نه این که برعکس باشد. باید صبر کرد.
آیتالله العظمی حاج سیّد احمد آقای خوانساری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) که در آن اوج علمی بودند و حضرت امام راحل بعد از مرگ ایشان فرمودند:ایشان، أتقی الأتقیاء هستند؛ همسر بدی داشتند. مرجع تقلید بودند و میتوانستند دست او را بگیرند و او را به بیرون پرت کنند و به او بگویند: برو گمشو، طلاقت میدهم و ... .او اینقدر پررو شده بود که با جارو آقا را میزد. برعکس شده بود و با این که مرد معمولاً میزند، او میزد.
آقا یک مرتبه دیر به کلاس درسشان تشریف آورده بودند. بعضی از خصّیصینشان گفتند: آقا! شما که همیشه سر وقت میآمدید، چرا دیر آمدید؟! آقا فرمودند: ما را رها نمیکرد، گفته بود: تا ظرفها را نشویی، اجازه نمیدهم از خانه بیرون بروی؛ مرجع هستی، باش؛ هر کسی هستی، باش؛ برای من همان احمد هستی و اوّل باید ظرفها را بشویی.
ایشان نفرمودند: من تو را طلاق میدهم فلان فلانشده! حالا بعضیها فکر میکنند اگر صدایشان را کلفت کنند، داد بزنند و دستشان را روی زن بلند کنند، مرد هستند؛ امّا خلاف و برعکس است. این، فساد است. پس این که ایشان أتقیالأتقیاء بودند، به همین خاطر است.
لذا میگویند: اگر کربلایی کاظم بیسواد، حافظ قرآن میشود؛ آمر به معروف و ناهی از منکر بوده و برای همین خلیفهالله میشود و حضرت حجّت(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) به او مطالبی را میسپرد. «مَن أمَرَ بالمَعروفِ ونَهی عنِ المُنکَرِ هُو خَلیفَةُ اللّه ِ فى الأرضِ ، وخَلیفَةُ کِتابهِ ، وخَلیفَةُ رسولِهِ» چنین کسی آرام آرام همه مطالب را پیدا میکند.
پس معلوم میشود این آیه که میفرماید: «وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَةً »، فقط در مورد حضرت آدم ابوالبشر نیست؛ چون یک جا که قرآن میفرماید: «یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلیفَةً فِی الْأَرْضِ»، یک جا هم روایات تبیین میکند که همه میتوانند خلیفهالله شوند و ملاک، فقط آدم ابوالبشر نیست که فکر کنیم این آیات فقط مختصّ به ایشان است.
لذا همانگونه که پروردگار عالم به صراحت بیان میکند: «یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلیفَةً فِی الْأَرْضِ»، پیامبر هم میفرماید: شما هم میتوانید خلیفه شوید.
عامل بودن؛ رمز خلیفهاللّهی
پس اوّلاً خلیفه، جعل مِن ناحیهالله تبارک و تعالی است. برای همین اوّل از ناحیه خدا میآید و پیامبر هم اوّل به این مورد اشاره میفرمایند، « هُو خَلیفَةُ اللّه ِ فى الأرضِ ، وخَلیفَةُ کِتابهِ ، وخَلیفَةُ رسولِهِ».
ثانیاً چه کسی میتواند اینطور باشد؟ آن کسی که با فساد مبارزه کند. اوّل چیزی هم که با فساد مبارزه میکند، امر به معروف است؛ یعنی اوّل با عمل و بعد با قول خودش به خوبیها امر و دعوت میکند.
آیتالله مکارم گفتند: من موقعی که کربلایی کاظم را دیدم که اینطور حافظ قرآن شده است، خواستم یک پیگیری کنم ببینم که او چه میکرده است. به روستای او رفتم، پرسیدم: ایشان تا حالا سر زمین و آبرسانی و ... برای کسی بیل برداشته؟ به من خندیدند و گفتند: ایشان تا حالا صدایش را بلند نکرده و فحش نداده، حالا برای کسی بیل بردارد؟!!
معلوم میشود که همه اینها دست به دست هم میدهد و این عمل و کردار بسیار مهم است. انسان باید به اینها دقّت کند تا بتواند به جایی برسد. اگر عمل نکند که فایدهای ندارد. حالا هر چقدر هم بشنویم و بگوییم، تا عمل نکنیم، به جایی که نمیرسیم هیچ، تازه وزر و وبال و بدبختی آن بیشتر هم است. اینها که فقط قصّه و داستان نیست که بگوییم برویم آیات و روایاتی را گوش دهیم و دیگر کاری نداشته باشیم. اگر عمل نکنیم، واویلاست!
حالا بعضیها اصلاً در این باغها نیستند و اهل مسجد و منبر نیستند. خدا برای کسی نخواهد. قدر خودتان را بدانید. خدا گواه است، خدا حجّت را بر شما تمام کرده است. البته از آن طرف هم دعاهایی پشت سرمان بوده و حالا یا خودمان یا پدران و مادرانمان کارهای خوبی کردند که اینطور شدیم.
باور کنید یک عدّه از اوّل عمرشان که دنیا میآیند تا موقعی که میمیرند، پایشان را یک بار هم در مجلس وعظ و... نمیگذارند. من سال 81-82 بهشتزهرا بودم. آن زمان طبق عادتی که داشتم، صبحهای جمعه به آنجا میرفتم و گاهی هم به غسّالخانه میرفتم که وقتی مردهها را میشویند، ببینم. بندهخدایی وقتی دید من اشک میریزم و ...، آمد و گفت: من یک سؤال دارم.گفتم: بفرمایید. گفت: ما باید الآن چه کار کنیم؟ گفتم: چطور؟ گفت: پدرم از دنیا رفته است. گفتم: خوب میبرند دفن میکنند و شما هم ختم میگیرید. گفت: چطور باید ختم بگیریم؟! من در ابتدا فکر کردم شوخی میکند، بعد گفتم: او کسی را از دست داده، در این وضعیّت که شوخی نمیکند. به او گفتم: واقعاً نمیدانی که ختم را چطور میگیرند؟ گفت: نه. گفتم: مگر تا حالا ختمی شرکت نکردی؟ گفت: نه، پدرم هم همینطور بود.گفتم: تا حالا مسجد نرفتی؟ گفت: نه. گفتم: شوخی میکنی؟ به من نگاهی کرد و گفت: به حالم میخورد که شوخی کنم؟!
من مات و مبهوت مانده بودم. او حدود چهل سال داشت و تا حالا به مسجد نرفته بود و میگفت: حالا نمیدانیم چه کار کنیم و ختم چگونه است؟! میگفت: میتوانیم در خانه ختم بگیریم؟! اگر در خانه باشد، گناه است؟! اصلاً از مواردی سؤال میکرد که آدم از یک طرف خندهاش میگرفت و از یک طرف هم گریهاش میگرفت که چه جواب دهد!
به او گفتم: حالا کدام یکی پدر شما بود؟ گفت: همان که قد بلندی داشت و ... . گفتم: همان که حدود شصت سال سن داشت؟ گفت: بله، همان است. گفتم: خوب حالا رفتی ببینی؟ گفت: نه، میترسم بروم ببینم. در بیمارستان که مرده، دیگر او را ندیدم. بعدازظهر به دیدن او رفتم ولی شب که گفتند مرده، دیگر نرفتم. گفتم: پدرت است، برو او را ببین. گفت: میترسم! اصلاً نمیدانست کفن چیست، چگونه کفن میکنند و صورت را روی خاک میگذارند و ... .
لذا عزیزان! خیلیها خیلی از مطالب را نمیدانند. قدر خودتان را بدانید که پای وعظ و منبر بزرگ میشوید، در خانه خدا میروید و ... . خدا گواه است اینها خودش نعمتی است. امّا ما که چنین نعمتی داریم، باید عمل کنیم. اگر عمل نکنیم، آنوقت برایمان بدتر است. او که نمیداند، نمیداند، امّا ما که خداوند به ما نعمتی داده و پدران و مادرانمان وقتی بچّه بودیم، ما را به مسجد بردند و در این حال و هوا بزرگ شده و رشد کردیم؛ باید اهل عمل باشیم.
ما دیگر مسائل شرعیمان را میدانیم. امّا بعضی هستند که همینها را هم نمیدانند. یک کسی با بنده تماس گرفته بود، میگفت: به من گفتند که شما باید - عذر میخواهم، لا حیاء فی الدّین - بعد از مجامعت و همبستر شدن، غسل کنید! در حالی که من تا الآن غسل نکردم و فکر میکردم غسل برای حرام است، امّا میگویند: اینطور نیست. پرسیدم: شما چند سالتان است؟ گفت: پنجاه و هفت سال دارم. گفتم: تا حالا بعداز آن، غسل نکردید؟ گفت: نه، مگر غسل، برای حرام نیست؟! ما فقط حمام میرفتیم. گفتم: حمام میروید که تمیز شوید، غسل فرق میکند. گفت: آخر این همسر خودم بوده، مگر باید غسل کنم؟! او اصلاً نمیدانست و این، خیلی درد است.
اینها که میگویم، قصه و داستان و رمان نیست، مطالبی است که حقیقت دارد و باید در آن تأمّل کرد.
حالا اگر میخواهیم به آن خلیفهاللّهی برسیم، اصل این است که این مطالبی را که میشنویم، عامل باشیم و با عملمان امر به آنها کنیم و نشان بدهیم، «کُونُوا دُعَاةً لِلنَّاسِ بِغَیْرِ أَلْسِنَتِکُم» و إلّا فایدهای ندارد. من میترسم در آن کسانی که هیچ نمیدانند، یکدفعه تحوّلی ایجاد شود و بهشتی شوند؛ امّا من که ادّعا میکنم دائم در مسجد هستم، با عمل زشت و رفتار بد خودم در خانه و محیط کار و ...، جهنّمی شوم! تعجّب هم ندارد، یک موقع میبینی در کسی تحوّلی ایجاد میشود، امّا من که میگویم: دائم نماز میخوانم، مسجد میروم، برای امام حسین سینه میزنم و ...، دچار عجب شده و خود را بیچاره میکنم. چون اعمالمان با آنچه که به نام اسلام است، همخوانی ندارد. لذا باید خیلی مواظب باشیم.
إنشاءالله در جلسات بعد این آیه شریفه را با آیات دیگر قرآن بررسی خواهیم کرد. همانطور که بیان کردم این آیه نکات عجیبی دارد که چرا اوّل عنوان فساد و بعد خونریزی میآید. چرا اوّل تسبیح و بعد تقدیس است؟ آن «إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون » که پروردگار عالم میفرماید، چیست؟! مطالب دیگر خلیفهالله از دیدگاه روایات چیست؟ و ... که نکاتی بسیار عالی است و إنشاءالله بیان خواهیم کرد.
فخر ما به اشکهایی است که برای ابیعبدالله میریزیم، إنشاءالله ما با این اشکها آدم شویم.
«السّلام علیک یا اباعبداللّه(علیه الصلوة و السّلام)»
[7]. کنز العمّال : ٥٥٦٤ .
[10]. الکافی، ج: 2، ص: 76