بسمهتعالی
«وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فیها مَنْ یُفْسِدُ فیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قالَ إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون »[1]
آیات الهی فقط از باب اتمام حجّت نیست، بلکه نشان از دلسوزی خدا به بندگانش میباشد!
بیان کردیم: پروردگار عالم جبهه حقّ و باطل را به عنوان گروهی که مؤمن هستند و گروهی که کافر هستند، تقسیم نمود و علّت کفر را فسق و فجور تبیین کرد «وَ ما یُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفاسِقین»[2]؛ یعنی آنها میخواهند راه برای فسق و فجورشان باز باشد؛ امّا مؤمنین برعکس، چون ایمان به آخرت دارند و میدانند که همه چیز در آخرت است، دنیا را هم دنیای نیکو میکنند. امّا آنها در دنیا فساد ایجاد میکنند، « یَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ میثاقِهِ»، «یَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ» و «یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ» میشوند و نهایت هم خسراندیده خواهند بود، «أُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُون»[3].
بعد پروردگار عالم برای این که جبهه کفر را هم به سمت توحید و وحدانیّت برگرداند که آنها هم اهل ایمان شوند؛ انسان را متنبّه میکند و اوّل هم به خودش، لذا میفرماید: «کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ کُنتُمْ أَمْوَاتًا فَأَحْیَکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یحُیِیکُمْ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُون»[4].
پروردگار عالم بعد از نگاه به خود، نگاه به خلقت را تبیین میفرماید و به این انسان تذکار میدهد که نگاهی به خلقت کند تا ببینید آن خدایی که شما را زنده کرد، در حالی که مرده بودید و بعد میمیراند، بعد مجدّد احیا میکند و به او مراجعه میکنید؛ کیست: «هُوَ الَّذِى خَلَقَ لَکُم مَّا فىِ الْأَرْضِ جَمِیعًا ثُمَّ اسْتَوَى إِلىَ السَّمَاءِ فَسَوَّئهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَ هُوَ بِکلُِّ شىَْءٍ عَلِیم»[5] همه اینها را از باب علم تبیین میکنند. انسان باید یک نگاه عالمانه و توأم با تأمّل به اطراف خودش و آسمانها و زمین داشته باشد که اگر فردای قیامت تبیین کند که من دلم نمیخواست فاسق و اهل فسق و فجور باشم، پروردگار عالم حجّت را بر انسانها تمام کرده باشد.
یک مطلب اتمام حجّت است، مطلب دیگر که إنشاءالله از خود آیات و روایات شریفه بیان خواهیم کرد، این است که خداوند به تعبیر عامیانه دلش برای انسانها میسوزد؛ چون خالق است. همانطور که بالاخره پدر و مادر دلشان برای فرزندشان میسوزد، ولو فرزندشان، فرزند صالحی نباشد و ناخلف باشد. لذا پروردگار عالم فقط نه از این باب که بخواهد حجّت را تمام کند، بلکه از باب دلسوزی بیان میکند. البته وقتی بیان میفرماید: «کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ کُنتُمْ أَمْوَاتًا فَأَحْیَکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یحُیِیکُمْ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُون» و بعد تبیین خلقت را هم بیان میفرماید؛ حجّت به خودیخود تمام میشود. «هُوَ الَّذِى خَلَقَ لَکُم»، «خَلَقَ لَکُم» برای شماست، « مَّا فىِ الْأَرْضِ جَمِیعًا»، وقتی خداوند میخواهد اینطور عشق و محبّتش را به انسانها تبیین کند، درست است که از آن طرف حجّت تمام شده، ولی واقعاً نشان از دلسوزی پروردگار عالم هم است.
تمثیلهای ریز و درشت، نشان از قدرتنمایی خداست!
من بارها بیان کردم که خدا نمیخواهد کسی گمراه شود و اگر کسی اینطور بگوید، نعوذبالله به خدا توهین کرده است و خداشناس و موحّد نیست. لذا کسی نمیتواند بگوید که خدا میخواست شمر، شمر و یزید، یزید شود. اگر اینطور باشد، این خدا نعوذبالله عادل نیست که دلش میخواهد کسی در گمراهی باشد. در آن صورت عذاب هم معنا ندارد؛ چون خود خدا میخواهد یک عدّه گمراه و یک عدّه هم در هدایت باشند.
علّت هدایت و گمراهی را هم خود ذوالجلال و الاکرام بیان میفرماید که در مباحث گذشته در آیه 26 بیان کردیم. در آن آیه در ابتدا میفرماید: «إِنَّ اللَّهَ لا یَسْتَحْیی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلاً ما بَعُوضَةً »[6]. یعنی خدا حیا ندارد از این که به پشه مثال بزند یا از بقره (گاو ماده) بگوید، یا این که کلّ خلقت را تبیین کند. البته یک معنی هم این است که برای خدا همه اینها یکی است و برایش فرقی نمیکند، چه پشه را خلق کند و چه کهکشانها. خدا قادر است، هم میتواند پشه خلق کند، هم میتواند موجودات زندهای را خلق کند که ما نمیبینیم و فقط در میکروسکوپ دیده میشود و هم کهکشانهای باعظمت را خلق کند. لذا اینها نشانه قدرت خداست که از ریزترین تا بزرگترین اشیاء را میتواند خلق کند. این، قدرتنمایی خداست.
لذا فرمود: «إِنَّ اللَّهَ لا یَسْتَحْیی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلاً ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها»، یعنی خدا هیچ نگران نیست و حیا نمیکند از این که بخواهد به پشهای مثال بزند که ما بگوییم: در شأن ذوالجلال و الاکرام نیست که به پشه مثال بزند. آیا خدا باید فقط بزرگها را بگوید؟! خدایی که کوه و جبل راسخ را خلق کرده، همان خدا پشهای را هم که هیچ است و دیده نمیشود، خلق کرده است و هر دو قدرتنمایی خداست.
اتّفاقاً قدرتنمایی این است که بتواند آن جبل راسخ باعظمت و کهکشانها را خلق کند، از طرف دیگر بتواند پشه ناچیز را هم خلق کند. یعنی ریزترین تا بزرگترین را خلق کند که این خودش جدّاً قدرتنمایی است.
حالا وقتی اینطور میشود، آنهایی که ایمان دارند، «فَأَمَّا الَّذینَ آمَنُوا فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ» ، به حقیقت علم دارند و از روی علم میفهمند که اینها حقّ و از ناحیه خداست. امّا کافران اینگونه نیستند، «وَ أَمَّا الَّذینَ کَفَرُوا فَیَقُولُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلاً »، میگویند: اصلاً خدا چرا این مثالها را زده؟! دیگر مثال نبود که به پشه مثال زده؟! دیگر اسم نبود که اسم یک سوره را بقره میگذارد؟! البته در ابتدای سوره بقره این را توضیح دادیم و بعد هم به آیاتش میرسیم و بیان میکنیم. خدا میخواهد بگوید: شما مثل بنیاسرائیل نباشید که ایرادهای بنیاسرائیلی میگرفتند. خدا گفت: گاوی را ذبح کنید. آنها مدام میپرسیدند: چطور باشد؟ رنگش چه باشد؟ چند ساله باشد؟ ماده باشد یا نر؟ خدا میگوید: شما دست و پای خود را نبندید، خدا به شما گفت: بروید یک گاو بکشید، تمام شد و رفت. هر چه میآوردید خدا قبول میکرد. امّا این شما هستید که دست و پای خود را میبندید. با این مثال خدا میخواهد بگوید: خیلی از مواقع خود شما هستید که دین را برای خودتان سخت میکنید - حالا به آن آیات میرسم و بیان میکنم - اگر همان را که بیان کردم، انجام دهید؛ اصلاً دین سخت نیست. بعضی مواقع شما هستید که قوانین دست و پا گیری برای خودتان درست میکنید. اگر این قوانین دست و پا گیر را درست نکنید، همه چیز درست میشود.
حالا در اینجا خدا بعد از این مطلب فرمودند: «یُضِلُّ بِهِ کَثیراً وَ یَهْدی بِهِ کَثیراً»، آیا واقعاً خدا میخواهد که یک عدّه زیادی گمراه و یک عدّه هدایت شوند؟! خیر، «وَ ما یُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفاسِقین»، این فسق است که عامل ضلالت و گمراهی میشود و إلّا خدا که اینطور نمیخواهد.
تعبیر لطیفی از بیان دشمنی شیطان با ما و خدا، «عدوّی و عدوّکم»!
حالا با این مثالهایی هم که پروردگار عالم در آیه 29 بیان کرده، «هُوَ الَّذِى خَلَقَ لَکُم مَّا فىِ الْأَرْضِ جَمِیعًا ثُمَّ اسْتَوَى إِلىَ السَّمَاءِ فَسَوَّئهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَ هُوَ بِکلُِّ شىَْءٍ عَلِیم»، ضمن این که دارد حجّت را بر انسان تمام میکند، یک موضوع دیگر هم هست و آن این که خدا واقعاً دوست دارد انسانها به همان مقام انسانیّتشان برسد؛ چون خودش خالق است.
به یک تعبیر باز هم عامیانه که من بارها این را بیان کردم و استدعای عاجزانه دارم که این کد را همیشگی برای خودمان در این راه خرج کنیم و آن این که ما مخلوقیم و مخلوق، مفعول و فعل فاعل است، امّا حضرت حقّ، خالق و فاعل است؛ پس ما چون مفعولیم، محدودیم. لاجرم باید مثالهایی بزنم که در ذهنمان بگنجد. و إلّا شاید اصلاً آیات ماورای تصوّر ما باشد که همینطور هم هست، لذا به همین خاطر است که نازل میشود؛ چون پایین میآید که ما بفهمیم. چرا پایین میآید؟ چون ما محدودیم و باید متوجّه بشویم.
این که پروردگار عالم همه مثالها را تبیین میکند تا حجّت بر انسان تمام شود، به این خاطر است که پروردگار عالم انسانها را دوست دارد و خالق هیچ موقع نمیخواهد مخلوقش در عذاب باشد. ولی معالأسف این انسان نمیداند و به گمراهی کشیده میشود.
لذا خدا در قرآن هم بیان فرموده که مواظب باشید، ابلیس دشمن شماست. حتّی برای این که این دشمن شما را خوب توضیح بدهد، به «عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ» تمثیل زده است، در حالی که کسی نمیتواند با خدا دشمنی کند. مگر کسی میتواند با یک قادر خالقی که همه چیز را خودش خلق کرده، دشمنی کند؟! در مثال مناقشه نیست، مثل این میماند که بگوییم یک روزی رایانه بر کسی که آن را ساخته، غلبه کند - البته این را در فیلمها میگویند - ! رایانه حاصل تفکّر بشر است، اتّفاقاً فیلمهای کذا و کذایی هم که هست، براساس همین تفکّر بشر است و إلّا خود رایانه، دستورالعمل تنظیمش را از چه کسی میگیرد؟! مگر میتواند قدرت تفکّر داشته باشد؟! تفکّرش را انسان به او میدهد، تنظیمش را انسان انجام میدهد و ... . البته میشود از لحاظ افسانهها بیان کنیم که آن، یک روزی بر ما غلبه پیدا میکند. یا مثلاً یک روز آدم آهنیها و رباتهایی که انسان درست میکند، چنان غلبه پیدا میکند که انسان را اجیر خود میکند و ... . در حالی که اینطور نیست و اینها محال است. واقعیّت ندارد.
حالا همانطور که بیان کردم، در مثال مناقشه نیست، مثلاً بگوییم: روزی میرسد که انسان که مخلوق ذوالجلال و الاکرام است و حضرت حقّ، خالق است؛ میتواند با خالقش دشمنی کند! اصلاً نمیتواند. قرآن مثالش را میزند که یک مرتبه سلیمان که به حرفهای مورچهها گوش میداد، خندید، ماجرا این بود که مورچهای به بقیّه میگفت: کنار بروید، من اگر کار نداشتم و وقت داشتم، حساب سلیمان را میرسیدم که بفهمد اینطور نیست و ... . سلیمان خندهاش گرفت که ببینید این چه میگوید؟! یک مورچه کوچک میخواهد با انسان در بیافتد! حالا ما که هیچیم. شیطان با همه به ظاهر قدرتنمایی خودش که شیاطین جنّ و انس را در اختیار خودش میگیرد، نمیتواند با خدا مبارزه کند.
پروردگار عالم از باب تمثیل بیان میفرماید: «عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ» که انسان متوجّه بشود. به تعبیر لطیفی که عرفا دارند و همه هم نمیفهمند و شاید إنقلت هم بگیرند، پروردگار عالم خودش شأن أجلّی را که دارد، در حد پایین میآورد تا مخلوقانش متوجّه بشوند و إلّا شأن ذوالجلال و الاکرام أجلّ از این است که کسی بخواهد دشمن او باشد. اصلاً مگر کسی میتواند با خدا دشمنی کند؟! امّا خداوند میفرماید: «عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ»، برای این که به انسانها هشدار دهد که شما دشمن دارید، حواستان را جمع کنید. این که به ظاهر ادّعا میکند که دشمن من است، دشمن تو هم هست.
لذا شاید یک معنی دیگر هم این باشد - که این را در جلسات آینده، وقتی به آیات مربوط به آن رسیدیم، به طور مفصّل بیان میکنیم - : وقتی من میگویم: «عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ»، دشمن من و دشمن شماست؛ او که نمیتواند دشمن من باشد، پس اگر شما هم جدّی انسان بودید و آن مقام انسانیّت را داشتید، نمیتواند دشمن شما هم باشد. مگر خودش نگفت: «فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعین إِلاَّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصین»[7]، یعنی من نمیتوانم و قدرت ندارم با مخلَصین عالم مبارزه و مقابله کنم. پس یک معنی «عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ» این میشود: ای انسان! اگر تو هم انسان باشی، شیطان با تو هم واقعاً نمیتواند دشمنی کند. حالا به ظاهر فکر میکند دارد دشمنی میکند.
در مثال مناقشه نیست، امّا ما مجبوریم چون بیان کردم که ما با محسوسات و ملموسات سر و کار داریم. مثل بچّه کوچکی که یک یا دو سال سن دارد، بخواهد با مشت به یک پهلوان چنین و چنان که یلی هست، بزند و بگوید: من میخواهم تو را بکشم. این خندهدار است که بگوید من میخواهم تو را بکشم. حالا او رجز میخواند، امّا در عمل هم میتواند کاری کند؟!
لذا اگر انسان، انسان باشد؛ شیطان با این که رجز هم میخواند، امّا جدّاً خودش هم متوجّه شده که نمیتواند با انسانی که انسان است - که همان مخلَصین عالم، به حقیقت انسان هستند - مبارزه کند. امثال من بیچاره شبیه انسان و به تعبیری انساننما هستیم. ظاهر انسان را داریم، امّا اگر واقعاً هم انسان بودیم، شیطان نمیتوانست بر ما غلبه کند. این که شیطان دارد من را به هر طرف راحت میکشد و میبرد، هر گناهی دلم میخواهد میکنم، هر کاری انجام میدهم و مدام فسق و فجور از من سر میزند؛ معلوم میکند که شیطان افسار من را گرفته و راحت دارد میبرد؛ پس معلوم است که من به حقیقت انسان نیستم.
هنرنمایی خدا در خلق انسانِ دو قطبی!
حالا خدا چون دوست دارد، اینطور مثال میزند. بعد از این مثالها و تبیین خلقت و ...، مجدّداً میآید انسان را به مقام خودش آگاه میکند. خیلی عجیب است. «وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَةً»[8]، من به بهترین و طاهرترین خلقتم که ملائکهالله هستند - چون همانطور که میدانید اصلاً خلقت ملائکه در مقام طهارت است - بیان کردم که میخواهم جانشینی برای خودم در زمین قرار دهم.
یکی از معجزات پروردگار عالم همین است که ما را دو قطبی خلق کرده است و این هنر ذوالجلال و الاکرام است. به تعبیری با این که جمع ضدّین محال است، امّا در ما ضدّین قرار داد، هم فجور و هم تقوا، «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها»[9]. فجور و تقوا به هم نمیخورد و با هم جمع نمیشود.
مگر میشود سردی و گرمی با هم جمع شود که بگوییم: یک چیزی هم سرد و هم گرم است؟! نمیشود. البته امکان دارد بگوییم پایین آن سرد و بالایش گرم است، آن یک بحث جدایی است. امّا آیا امکان دارد که یک شیء با هم، هم سرد و هم گرم باشد؟! یا مثلاً نمک، شور است؛ میتوانیم بگوییم نمک در آن واحد که شور است، در همان آن واحد هم شیرین است؟! محال است. یا بگوییم: شکر در آن واحد که شیرین است، در آن واحد هم شور است که این هم محال است.
لذا این که انسان بتواند هم متّقی باشد و هم فاجر، جمع ضدّین است و هر دو مورد را دارد. لذا این هنرنمایی خداست. جالب است به عنوان الهام هم بیان میشود؛ یعنی در درونش موجودیّت دارد، «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها».
پروردگار عالم ملائکهالله را در مقام طهارت مطلق خلق کرد و آنها طاهر هستند و چیزی به نام ذنب نمیدانند. البته میبینند یک عدّه کارهایی میکنند، امّا خودشان اصلاً چنین چیزی را نمیدانند و در وجودشان عملیّاتی نمیشود.
این را برای شما بیان کنم و آن این که اگر اولیاء خدا هم بخواهند که دیگر به مقامی میرسند که این کار را به هیچ عنوان انجام نمیدهند و در تفکّرشان هم کنترل میکنند؛ امّا اگر یک لحظه غفلت کنند و بخواهند، حتّی میتوانند به فجور بیافتند. این مطلب را شاید برای اوّلین بار بشنوید. کسانی که در مقام تقوا و اتقیاء الهی هستند، «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُم»[10] که بیان کردم اس ّ و اساس کرامت بشر در تقواست. لذا این که فرمود: «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی آدَم»[11]، از آنجایی که بیان فرمود: اگر کسی بخواهد اکرم شود، باید أتقی باشد. پس معلوم میشود که کریم، متّقی است و این یک قاعده و دو دو تا چهار تا است.
لذا این که فرمود: «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی آدَم»، کرامت در مقام تقواست. امّا در همین کسی که به او در مقام تقوا کرامت داده میشود، فجور هم هست. برای همین بیان کردم: فجور از بین نمیرود. مغلوب میشود، امّا معدوم نمیشود. امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) در آخر دعای صباح که میگویند: سر را به سجده بگذارید، میفرمایند: «إِلَهِی قَلْبِی مَحْجُوبٌ وَ نَفْسِی مَعْیُوبٌ وَ عَقْلِی مَغْلُوبٌ وَ هَوَائِی غَالِب»، یک موقع عقل، مغلوب است و هوی، غالب است. امّا در مورد اولیاء خدا برعکس است، عقل غالب و هوی، مغلوب است. پس هیچوقت معدوم نمیشود. امّا در مورد بعضیها که اوج میگیرند، میگویند: هوی در مورد آنها حالت شبه عدم دارد؛ چون اصلاً بروزی ندارد. چون مغلوب بالاخره در جایی خودی نشان میدهد. لذا برای اولیاء خدا در درجه بالای اتقیاء، حالت شبه عدم دارد؛ یعنی اینقدر تقوا اوج میگیرد و بالا میبرد و هوی این قدر ریز میشود و پایین میرود که اصلاً آن هوی را نمیبینی.
یاد خدا و یاد گناه، با شنیدن نام و دیدن برخی افراد!
لذا همین است که وقتی شما اولیاء خدا را میبینید، اصلاً وجود آنها یاد خدا را برای شما زنده میکند. آیتالله خوشوقت(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آیتالله العظمی بهجت(اعلی اللّه مقامه الشّریف) و دیگر بزرگان، انسان را به یاد خدا میانداختند. امّا یک عدّه دیگر هم هستند که نعوذبالله هر وقت انسان چهره آنها را نگاه میکند، یاد گناه میافتد؛ یعنی حتّی صورت ظاهری آنها هم تبدیل به گناه شده است.
در مورد اولیاء، حالا این که در درونشان چه غوغایی است را نمیدانیم، ولی آنقدر درون غوغای آنها در تقوا اوج گرفته که ما باید خودمان به آن مقام برسیم و یا شبیه آنها شویم که بفهمیم چه هستند. اینقدر هم این تقوا، آنها را به مقام بالایی برده که در صورتشان هم تجلّی پیدا کرده است. لذا اولیاء خدا را که میبینید و یا حتّی اسمشان را میشنوید؛ به یاد خدا میافتید.
الآن شما تا اسم آیتالله العظمی بهجت(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را میشنوید، به یاد تقوا و عرفان میافتید. لذا حتّی گاهی اسمشان هم چنین خصوصیّتی دارد. امّا یک موقع اسم بعضی از این مطربها و فاسقها را که میشنوید، به یاد گناه میافتید. اصلاً اسمشان توأم با گناه میشود. کما این که اسم اولیاء خدا توأم با بندگی و عبادت و یاد خداست. یعنی نه تنها چهرهشان انسان را به یاد خدا میاندازد، اسمشان هم انسان را به یاد خدا میاندازد و حالشان چنین حالی است.
مثل همان ملک که تا ما اسم ملائکه را میشنویم، بلافاصله به یاد طهارت میافتیم. ملائکه یعنی کسانی که در مقام طهارت هستند. در مثال مناقشه نیست، برای این که میخواهم این مطلب در ذهن شما خیلی جاودان و همیشگی بماند، باز هم مثال میزنم. مثل این میماند که شما حمام را به عنوان جایگاه تطهیر و طهارت میشناسید. یا وقتی اسم باغ را میشنوید، جایگاه فرح و جایی که روح انسان باز میشود و عالی است، به یاد انسان میافتد. امّا عذر میخواهم انسان وقتی اسم مستراح، بیت الخلاء و جایگاه تخلیه مواد زائد بدن را میشنود، خوشش نمیآید و برایش خوشایند نیست. امّا اسم باغ، انسان را شاد میکند.
حالا اسم اولیاء خدا را هم که میشنویم، تقوا به ذهنمان میآید و اسم انسانهای فاسق را که میشنویم، یاد گناه میافتیم. ملک را هم که میشنویم، طهارت در ذهنمان میآید.
چرا در زمان حضرت حجّت(روحی له الفداء)، گناه نمیکنند؟!
لذا خداوند میفرماید: من به طاهرترین مخلوقاتم گفتم: «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَةً». لذا میخواهد در اینجا به انسان هشدار دهد که ای انسان! تو اصلاً اینگونه بودی. ببینید پروردگار عالم چقدر زیبا جلو میرود و به ما یادآوری میکند که کیستیم.
جدّاً اگر انسان بفهمد که کیست، برنده است. من بارها بیان کردم که ببیند چرا در زمان حضرت حجّت(روحی له الفداء)، گناه نمیکنند؟ چرا میگویند: یک دختر زیباروی و با جمال چنین و چنان، به تنهایی از یمن به شامات (سوریه و مصر و اردن و فلسطین اشغالی و ...) میرود و برمیگردد، بدون این که کسی به او نگاه چپی کند؟! برای این که همه میدانند که مثلاً این که گِلش، خوش است و به تعبیری خوشگل است، صاحب جمال، او را درست کرده؛ لذا میگویند: حالا من او را نگاه کنم که چه شود؟! جز این است که اگر من به او نگاه کنم، از مقام انسانیّت سقوط میکنم؟! لذا میدانند که این نگاه، نگاه بیجاست. میدانند این نگاه، آنها را از مقام اشرفیّت مخلوقات که خلیفهالله هستند، بلافاصله به زمین پرتاب میکند. لذا میگویند: مگر دیوانه هستم که با یک نگاه بیخود، اینگونه کنم! اصلاً من نگاه کنم که چه شود؟! چه به دست میآورم؟! مثلاً میگویم: قشنگ است؟! باید ببینیم چه کسی این را قشنگ آفریده است؟ وقتی کسی صاحب جمال را میبیند، دیگر به جمال ظاهری دل نمیبندد؛ چون میداند این جمال، دو روز دیگر به واسطه مریضی یا اصلاً مریض هم نشود، به خاطر پیری، چروک میشود و ...، وقتی عکس جوانی او را نگاه میکنی، میگویی: بهبه! چقدر زیبا بود، امّا حالا که او را میبینی، عجوزهای است که اصلاً نمیتوانی به او نگاه کنی. پس چنین جمالی به درد نمیخورد. اگر کسی صاحب جمال را ببیند، دیگر به این جمالهای ظاهری توجّه نمیکند؛ چون میداند که با دیدن آنها از مقام انسانیّتش هم سقوط میکند. لذا کسی که این حال را دارد و با این حال، رشد میکند؛ معلوم است که گناه نمیکند و متخلّق به اخلاق الهی است.
چگونه ملائکه و اولیاء الهی غیب میدانند؟!
پروردگار عالم اینجا میخواهد بگوید: شما باید بدانید که خلیفه بودید «وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَةً»، امّا ملائکه بلافاصله میگویند: آیا میخواهی کسی را خلق کنی که مفسد و خونریز است، « قالُوا أَ تَجْعَلُ فیها مَنْ یُفْسِدُ فیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ». لذا یکی دیگر از نکات این آیه، این است که به خصوصیّت دیگری برای طاهران اشاره میکند و آن، این که هر کس طاهر شد، آینده دیگران را میبیند و إلّا ملک از کجا میداند که اینطور میگوید؟! امّا خدا بلافاصله جواب داده و میفرماید: «إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون »؛ یعنی درست است که شما در مقام طهارت یک چیزی میبینید، امّا من یک چیزی میدانم که شما نمیدانید. دانستن با دیدن فرق میکند.
لذا کسانی که در مقام طهارت، اوج گرفتند، میفهمند. پس در اینجا معلوم میشود که چرا اولیاء خدا احوالات بعضی را پیشبینی میکردند؟ چرا غیب میدانستند؟ چون اگر من و شما هم در مقام طهارت اوج بگیریم، میفهمیم. مگر اولیاء خدا معصوم بودند؟! مگر آن مرد الهی، سلطانالعارفین، آیتالله ملّا فتحعلی سلطانآبادی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) - که راجع به علم غیب او صحبت کردم و بیان کردم که آینده خیلی از افراد را به آنها گفته بود، از جمله به شیخ فضلالله نوری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در جوانی گفت: تو کسی هستی که در تهران به دار آویخته میشوی - معصوم بود؟! مگر جزء ائمّه و چهارده معصوم(علیهم صلوات المصلّین) بود؟! خیر، یک آدم بود. سیّد هم نبود که بگوییم جزء خاندان رسول الله(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) بود، شیخ بود. پس چنین کسی این علم غیب را از کجا میداند؟! مثلاً کتاب خوانده؟! کدام کتاب است که اینطور نوشته شده؟! چرا آن کتاب به دست من و شما نرسیده که بخوانیم؟! وقتی انسان در مقام طهارت اوج میگیرد، میتواند علم غیب هم داشته باشد.
اوّلاً ملک فیذاته طاهر است، امّا در روایت در باب اخلاق داریم که امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) میفرمایند: اکتسابی برتر است. مثلاً یک کسی را میبینیم که همیشه آرام و کم حرف است، مثلاً میگویند: او به عمو یا داییاش رفته و خیلی کم حرف است. امّا یک کسی را میبینی که شلوغ است. یا یک کسی را میبینی که ذاتاً خیلی بی سر و صداست، امّا یک کسی هم هست که همیشه دعوایی است. مثلاً میگویند: او به داییاش رفته و آن یکی به عمویش رفته و ... . حضرت فرمودند: این فضایل خوب است، امّا مهمتر از این فضایل، فضایلی است که اکتسابی باشد. شاید یک کسی باشد که اصلاً عصبی نشود (مثلاً همان تعبیر صفرا مزاج و سودا مزاج که از باب علمی هم در پزشکی تبیین میشود)، آن ذاتی است و چنین کسی خیلی هنر نکرده است. امّا اگر کسی ذاتاً زود جوش میآورد و عصبی میشود، اگر توانست خودش را کنترل کند، برنده است. لذا اکتسابیها افضل است.
ملک، فیذاته طاهر است و به همین علّت میبیند. لذا همهشان میگویند، « قالُوا». چرا همهشان گفتند؟ مگر علم غیب میدانستند؟ چون همه آنها فیذاته در مقام طهارت هستند. حالا اگر انسان، اکتسابی طهارت را بگیرد، از ملک هم افضل خواهد بود؛ چون ما در فجور و تقوا هستیم، «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها». جالب این است که قرآن اوّل هم فجور را تبیین میکند. اگر توانستیم در مقام تقوا رشد کنیم و بالا برویم، آنقدر هم بالا برویم که دیگر فجورمان دیده نشود، کالعدم، معلوم است که ما هم میتوانیم ببینیم و برتر از ملک هم میبینیم. چون ملک در حد طهارت ذاتی خودش هست، امّا ما این طهارت را اکتسابی به دست آوردیم - اینها نکات بسیار مهمّی است که از این آیه شریفه میگیریم. این آیه شریفه غوغا و خیلی عجیب است -
آیا ملائکه به انسان حسادت ورزیدند؟!
لذا گفتند: « أَ تَجْعَلُ فیها مَنْ یُفْسِدُ فیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ». آیا میخواهی کسی را که مفسد و خونریز است، قرار دهی؛ در حالی که ما هیچ فسادی نداریم و خونریزی نمیکنیم. آنها چون میفهمند و میدانند که در ما فجور هست و در هر کسی هم فجور باشد، فساد میکند؛ اینطور گفتند.
یک عدّه میگویند: ملائکه به حال انسان حسد ورزیدند و یا این که غبطه خوردند و اینطور گفتند. امّا اینطور نیست و این بیان ملائک، از باب حسادت نیست. چون کسی که در مقام طهارت ذاتی است، اصلاً حسود نیست. چون در آنها فسق و فجور نیست. پس چیست؟
این مطلب به این خاطر است که ملک میبیند ذات انسان با فجور و تقوا ممزوج شده و فجور انسان را به فساد و خونریزی میبرد؛ گفتند: خدایا! او این کار را میکند، هدف از خلقتش چیست؟ او فساد میکند، امّا ما که داشتیم تسبیح و تقدیس تو را میکردیم.
لذا این از باب اعتراض به پروردگار عالم نیست. برای این است که ملائکه نمیدانند موضوع چیست. برای همین پروردگار عالم عنوان علم را میآورد و میفرماید: «إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون ». اگر به عنوان اعتراض بود که مثلاً ما که خوبیم، امّا اینها فاسد هستند، میخواهی اینها را خلیفه کنی؟! اصلاً ساقط میشدند و میسوختند. لذا از باب اعتراض نیست، فقط از این باب است که میبینند ذات این میتواند فسق و فساد داشته باشد. ماندند که خلقت این چیست.
پس از باب تعجّب ملائک است که میگویند: ما که داریم تسبیح و تقدیس تو را می کنیم، امّا در این کسی که ما میبینیم، فساد و خونریزی است. پس چرا آن را خلق کردی؟!
پروردگار عالم هم فرمود: «قالَ إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون » که بعد معلوم میشود یعنی چه؟ چون وقتی به آدم اسماء را میگوید، «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها»[12] و سپس به ملائکه عرضه میدارد و میگوید: اگر راست میگویید، بگویید این چیست « ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِکَةِ فَقالَ أَنْبِئُونی بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقین». میگویند: ما نمیدانیم، «قالُوا سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلیمُ الْحَکیم»[13]. آنها میدانند که خداوند علیم حقیقی است، لذا میگویند: علیم، تو هستی و حکمتش را هم خودت میدانی و ما نمیدانیم. آنوقت یک مقدار از آن را بیان کرد و به آدم گفت: آنها را با خبر کن، «قالَ یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُون»[14]. حالا به ملائکه میگوید: بر آدم سجده کنید و آنها هم چون فهمیدند چه خبر است، سجده میکنند «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا»[15]. حالا إنشاءالله در باب فساد و فسق و ... مطالبی را بیان کرده و بعد آرام آرام به آیات بعدی خواهیم رسید.
پروردگارا! به اولیاء و انبیائت، به خصّیصین درگاهت قسمت میدهیم، همه ما را با قرآن مأنوس و مشحور بگردان.
قرآن ناطق به فریاد ما برسان.
جان و مال و زندگی ما فدای اهلبیت، بالاخصّ ابیعبدالله است و نمیشود بدون سلام به آنها مجلس را به اتمام رساند. از هر چه بگذریم، سخن دوست خوش تر است ....
«السّلام علیک یا اباعبداللّه(علیه الصّلوة و السّلام)»