بسمه تعالی
تفسیر قرآن کریم و مجید الهی - حضرت آیتاللّه قرهی(مدّ ظلّه العالی)
19/06/94- موضوع: آیه 36 سوره بقره
عن مولانا علیّ بن أبی طالب(صلوات اللّه و سلامه علیه):
«مَنِ اتَّخَذَ قَوْلَ اللَّهِ دَلِیلًا هُدِیَ إِلَى الَّتِی هِیَ أَقْوَم»[1]
اتّخاذ قول خدا و هدایت به استوارترین راهها
حضرت نکتهای را بیان میفرمایند که بسیار عالی و رهگشاست. میفرمایند: هر کس سخن خدا، قول الهی؛ یعنی کلام الله مجید را، دلیل و راهنمای خودش قرار بدهد، به استوارترین راهها هدایت میشود.
یعنی اگر باور کند قرآن، راه نجات است و غیر از باور، اتّخاذ کند؛ یعنی عمل کند و بداند که قرآن، نعوذبالله دروغ نمیگوید، پروردگار عالم هر چه وعده کند، حقّ است، هر چه بیان فرماید، صحیح است و ... . لذا وقتی این قول را اخذ کند و راهنمای خودش بگیرد و بداند که قرآن، راهنمای اوست و به آن عمل کند؛ طبعاً به استوارترین راهها هدایت خواهد شد.
«أقوم» یعنی راهی که هیچ ضلالت و گمراهی و سستی در آن نیست که آن، بالاترین و محکمترین راهها برای هدایت است که آن هم، کلام خداست. پس قرآن، اینگونه است.
مثلاً اگر به این کلام قرآن که میفرماید: «وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنین»[2]، عزّت برای خدا و رسول و مؤمنین است، باور داشته باشد، دیگر میفهمد عزّت حقیقی در این راه است. لذا از راههای باطل نمیخواهد عزّت به دست بیاورد.
مثلاً اگر به این کلام قرآن که میفرماید: «إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ وَ یُثَبِّتْ أَقْدامَکُم»[3]، باور داشته باشد و بداند که اگر دین خدا را یاری کند، از ناحیه خدا، مورد یاری قرار میگیرد؛ دیگر در راه خود متزلزل نخواهد شد.
آنچه امام عظیمالشّأنمان داشت، باور به همین مطلب بود. امام آن هم در کبر سن چه داشتند؟ اوّلاًشصت سال به بالا بودند که قیام کردند. بعد وقتی بعد از تبعید به ایران آمدند، هشتاد سال داشتند. معمولاً از شصت سالگی به بالا، دوران بازنشستگی افراد است. دیگر حال و حوصله چیزی ندارند. در هشتاد سالگی هم معمول این است که اگر کسی تا آن سنّ زنده باشد، در بستر بیماری است و قدرت حرکت و تفکّر و تعقّلی ندارد. لذا معلوم میشد که این، معجزه خداست. وقتی کسی این انقلاب را بررسی کند میفهمد که این انقلاب، معجزه خداست و نظام مهدوی است. البته باید طبق معمول بلافاصله بگویم که الآن دولت مهدوی نداریم و فقط در زمان ظهور آقاجانمان شکل میگیرد. هر دولتی بیاید، تا آن زمان، دولت مهدوی نیست.
امام این مطلب را باور داشتند که خدا فرموده: «إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ وَ یُثَبِّتْ أَقْدامَکُم»، امام باور داشتند که باید به قرآن چنگ بزنند و قول الله را اتّخاذ کند، «مَنِ اتَّخَذَ قَوْلَ اللَّهِ دَلِیلًا هُدِیَ إِلَى الَّتِی هِیَ أَقْوَم». ایشان کلام الله را راهنمای خود گرفته بودند و به آن باور داشتند، لذا اینچنین عمل کردند. ایشان باور داشتند که اگر کسی در راه خدا قیام کند، ولو تنها باشد، خدا او را یاری میکند. این باور خیلی مهم است. وقتی باور کند، اخذ میکند.
دلیل این که بعضیها دل به آمریکا و یا حتّی دل به رأی مردم دارند - که باز هم نمیفهمند به دست آوردن رأی مردم هم راه دارد - و میخواهند در فلان زمان، در لیست فلان گروه و فلان گروه هم قرار بگیرند و میآیند با برجام، اینگونه برخورد میکنند؛ همین باور نکردن خدا و آیات الهی است. کسی که باور ندارد؛ چشمش به مردم و دنیاست، چشمش به خدا نیست.
امام گرچه برای مردم قیام کردند و میخواستند مردم را الهی کنند، امّا واقعاً به این مطلب اعتقاد قلبی داشتند (لقلقه زبان نبود) که میفرمودند: به من خادم بگویید، بهتر از این است که رهبر بگویید، «رئیس القوم، خادم القوم». لذا خود را خدمتگزار مردم میدانستند. امّا چشم امیدشان به مردم نبود، به خدا بود.
یک عدّه اینطور نیست. وقتی کسی قول خدا را دلیل نداند، معلوم است به بهترین وجه که استوارترین راه است، هدایت نخواهد شد.
حضرت میفرمایند: «مَنِ اتَّخَذَ قَوْلَ اللَّهِ دَلِیلًا هُدِیَ إِلَى الَّتِی هِیَ أَقْوَم»، اگر کسی کلام الله را دلیل بگیرید، به راهی که اقوم است، هدایت میشود. یکی از خصوصیّتهای قوام این است که همیشگی است. ساختمانی که ساخته میشود، برای مدّتی بنا میگردد، مثلاً میگویند: این ساختمان، پنج ساله، بیست ساله و ... است و از آنجا به بعد دیگر میگویند این ساختمان، کلنگی است. در قوام، چیزی به نام کلنگی که نیست، هیچ، بدانید که برعکس روز به روز محکمتر میشود و اقوم یعنی روز به روز محکمتر و قویتر شدن.
در مثال مناقشه نیست، چون ما با محسوسات و ملموسات سر و کار داریم، معمولاً باید این تمثیلها را بزنیم تا متوجّه شویم. مثلاً میگویند: هر چه به سیمان، آب بزنید، محکمتر میشود و قوام آن بیشتر میشود. هر کسی، قول پروردگار عالم را به عنوان دلیل و راهنما اخذ کرد، چنین شخصی مدام در راه قوام قدم برمیدارد تا به اقوم که باب أفعل التّفضیل است میرسد. معلوم است امام عظیمالشّأن هم همین حالات را داشتند. الآن هم امام المسلمین که معالأسف مسئولین، حرف ایشان را متوجّه نمیشوند، اتّخاذ به آیات الهی دارند و قول خدا را باور دارند.
این مطلب هم نکته من النکات است که تا انسان قولی را باور نکند، آن را اخذ نمیکند. لذا رسیدن به این مقام یقین و باور، بسیار مهم است. اولیاء خدا به این مقام رسیدند و باور دارند، وقتی باور دارند، قول خدا را اخذ میکنند که مولیالموالی(علیه الصّلوة و السّلام) در این فراز از نهجالبلاغه، همین مطلب را بیان فرمودند.
کسی که به زیردست خود مکر بزند، پستتر و پایینتر از اوست!
«أعوذباللّه من الشّیطان اللّعین الرّجیم
فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ عَنْها فَأَخْرَجَهُما مِمَّا کانا فیهِ وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى حینٍ»[4]
در بحث تفسیر این آیات، نکاتی را بیان کردیم، از جمله این که آیا خدای متعال از روز نخست، برای أبانا آدم و أمّنا حوّا(علیهما الصّلوة و السّلام) در آن جنّتی که بودند، رقم زده بود که اینها خطایی انجام دهند و پایین بیایند؟! اگر اینطور است چرا پروردگار عالم موقع سکونت آنها دربهشت به آنها هشدار و فرمود: «وَ قُلْنا یا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ وَ کُلا مِنْها رَغَداً حَیْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمین»[5]؟ سؤال دیگر این است که مگر آنها چه ظلمی کردند؟! اگر میگویید: ظلم نکردند، پس چرا در آیه بعدی میفرماید: «فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحیم»[6]؟
در این آیه، «فاء» بر سر «تلقّی» آمده است، إنشاءالله نکات ادبی و عرفانی و حکمتی آن را بعداً بیان میکنیم، امّا بیان این نکته در اینجا ضروری است که باید به حرف، حرف قرآن دقّت شود. یک دلیل بیان حروف مقطّعه هم همین است، همانطور که بیان کردیم، باید ببینیم چرا میفرماید: «الف، لام، میم»؟ چرا میفرماید: «کاف، هاء، یاء، عین، صاد»؟ چرا میفرماید: «صاد»؟ و ... . چرا این حروف را بدون حرکت آورده است؟ بیان حروف مقطّعه، خیلی دلیل دارد و بطون زیادی دارد، امّا یکی از دلایل این است که پروردگار عالم میخواهد بفرماید: ما باید در حرف حرف قرآن، تأمّل کنیم. حالا در اینجا هم وقتی میفرماید: «فتلقّی»، باید بگوییم: چرا «فاء» بر سر «تلقّی» آمده است؟ پس باید تأمّل کنیم.
إنشاءالله این مطالب را عرض میکنیم، امّا اینجا نکتهای میخواهم بیان کنم که مرتبط با بحثمان هست و آن، این است که وقتی میفرماید: «فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیْهِ» پس تحقیقاً به واسطه آن کلمات توبه کردند، پس نشان میدهد که خطا کردند که بعد از آن، توبه کردند. اگر خدای متعال میخواست اینها از روز نخست بیایند و این اتّفاقات بیفتد، پس آنها گناهی نکردند، امّا اینجا میفرماید که توبه کردند.
جواب این سؤالات را توضیح دادیم، از جمله این که اوّلاً نعوذبالله پروردگار عالم نمیآید به مخلوق خودش که آن هم که دون است، مکر بزند. مخلوق هر چه که هست، خالق که نمیشود؛ پس دون است. دون یعنی پائین بودن. یک موقعی نعوذبالله فردی، فرد دیگری را فریب میدهد؛ چون هم ردیف خودش است. هر چند اصل فریب و حقّه و مکر، غلط و مذموم است، امّا فرض بگیریم حالا در این باب کسی در عالم دنیا این کار را میکند. ولی اگر کسی بخواهد این کار را با فردی که پاییندست خودش است، انجام بدهد، دیگر خیلی احمق است. در روایت داریم: اگر کسی به زیردستان خود مکر کند، مقام او از آنها دونتر، پایینتر و پستتر است که میخواهد زیر دست خودش را فریب بدهد. مثل حاکمی که بخواهد مردم خودش را فریب بدهد و یا اینهایی که میخواهند مردم را با قدرت، فریب بدهند.
لذا ببینید امام راحل، با مردم واقعاً صاف صاف بودند. الآن امام المسلمین هم همان که میفرمایند، همان هستند و إلّا اصلاً به این مقام الهی نمیرسیدند. پس این هم یک نکته است که علّت رسیدن به مقامات الهی، این است که انسان صادق القول و الفعل باشد و بدون مکر عمل کند، به خصوص این که بر زیردست خود مکر نکند.
گاهی ما در اینها تأمّل نمیکنیم. میشنویم و میگوییم: چیز خوبی است، امّا تأمّل و تدبّر این است که بفهمیم اگر کسی مکر نکند، خدای متعال او را یاری میکند. حالا من نمیخواهم در این مطلب وارد بشوم و حاشیه برویم، امّا مختصراً عرض کنم که اوّلین مطلب برای کسی که اهل مکر نباشد، یاری خدای متعال و دومین مطلب این است که خداوند قلبهای آنهایی را که زیردست او هستند، در تسخیر او در میآورد.
لذا با مکر نمیشود قلب به دست آورد و این نکته بسیار مهمّی است. چون کسی که بخواهد به دون مکر بکند، «و هو ادنی منهم» خیلی عجیب است، خودش دونتر و پستتر از آنان است.
در مورد پروردگار عالم هم که دیگر طبیعی است، خودش خالق است و مخلوقین همه دونتر از او هستند. حتّی در مورد ما انسانها که همه مخلوقیم، امّا یکی به اصلاح بالاست و یکی پائین، بیان میشود که آن بالاتری نباید به دون خودش، فریب و مکر بزند و إلّا «و هو ادنی منهم» پستتر از آنهاست. حالا خدا که دیگرخالق است، خدا که نمیآید در مورد ما با مکر عمل کند.
نزدیکی به لبه پرتگاه همانا و سقوط همانا!
پس چه شد که پروردگار عالم از این طرف میفرماید که طبق مقدّرات بشر، باید آدم به زمین بیاید، امّا از آن طرف هم یک طوری وضعیّت را رقم زده که شیطان آنها را فریب بدهد؟
در جلسات تفسیر در جلسات گذشته جواب دادیم، چون جلسات منقطع شده و چند جلسهای نبودیم، از باب تذکار اشارهای میکنیم، از جمله اینکه پروردگار عالم، خودش در کلام الله خودش میفرماید: من نمیخواهم فریب بدهم، اتّفاقاً بر عکس اول انذار و هشدار هم میدهم و آنها را بیدار میکنم، چون بیان کردم: «وَ قُلْنا یا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ وَ کُلا مِنْها رَغَداً حَیْثُ شِئْتُما» در این جنّت هر چی میخواهی بخوری، بخور، امّا به تو دارم هشدار میدهم که «وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمین».
حکمتهای این مطلب را هم بیان کردیم، از جمله این که گفتیم: هر چیزی که انسان به آن نزدیک شود، معلوم ایت که مبتلا هم میشود، چه خوبی و چه بدی. شما اگر با خوبان عالم نزدیک شدی، آرام آرام رنگ و بوی خوبان عالم را هم میگیری. کما اینکه اگر نعوذبالله با بدان همنشین شدی، رنگ و بوی آنها را میگیری. لذا این نکته، برای همه ما به کار میآید که هوشیار باشید، نزدیک شدن، خبر مبتلا شدن را در پی دارد. پس پروردگار عالم نفرمود : «و لا تأکلا» نخورید، بلکه فرمود: «و لا تقربا» نزدیک نشوید. معلوم میشود که نزدیک شدن همانا و مبتلا شدن همانا.
فرمود: «وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمین» به شما هشدار میدهم که نزدیک این درخت نشوید. شاید یک کسی بگوید: آقا! این مطالب خیلی اثری بر من ندارد، من هم قصدی ندارم، امّا سایتی را نگاه میکند و همین که به آن مطالب و تصاویر و .. نزدیک میشود و آن سایتها را رؤیت میکند که ببیند چه چیزهایی در آنها بیان میشود، یا همین که میگوید حالا باز کنم ببینم که چه فیلمهایی در گروههای اجتماعی برایم آمده، بعد از مدّتی هم مبتلا میشود. لذا نفرمود: «و لا تأکلا» نخورید، بلکه فرمود: «و لا تقربا» نزدیک نشوید.
بالاترین ظلم: ظلم به خود
پس اینجا معلوم میشود که خداوند متعال انذار را قبلاً داده و هدف او نه تنها نعوذبالله بر فریب نیست، بلکه برعکس با هشدار قبلی به او گوشزد کرده که مبادا به خود ظلم کند. لذا با آمدن «فاء» بر سر «تکونا» به این مطلب قطعیّت داد که اگر این کار را انجام دهد، از ظالمین خواهد بود.
«فاء»، معانی مختلف دارد. چون عرض کردیم: کلمه، اسم است و فعل است و حرف، پس حرف هم جزء کلمات است و از طرفی هم داریم: «کلمة واحدة تدلّ علی معانٍ مختلفة» یعنی گاهی یک کلمه، معانی مختلفی دارد. معانی «فاء» در باب الحروف هم چند مورد است. یکی به معنای تحقیقاً است. سیبویه، ابنفارس و مرحوم استرآبادی در شرح کافی معانی مختلفی برای آن بیان کردند. من بارها در درس خارج اصول هم به آقایان عزیز روحانی عرض کردم که این شرح کافی مستغنیتان میکند و خیلی کتاب جالبی است که دیگر چون بحث عمومی است، خیلی ورود پیدا نمیکنیم.
لذا با بیان «فاء» بر سر «تکونا» معلوم میشود که این مطلب حتمی است و خدا دارد میفرماید که من دارم انذارتان میدهم که مراقب باشید ظلم نکنید. « فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمین» یعنی چه؟ ما در روایت داریم که فرمودند: بالاترین مطلبی که در ظلم کردن، برای انسان رقم میخورد و خودش متوجّه نیست، این است که دارد به خودش ظلم میکند. این مطلب، عین روایت است که انسان نمیداند درحقیقت اوّل دارد به خودش ظلم میکند و فرمودند: کسی که به خودش ظلم میکند، از احمقترین افراد است و هیچی متوجّه نیست.
انتظار خدا از أبانا آدم و أمّنا حوا
البته ظلم به خود هم متفاوت است. أبانا آدم و أمّنا، شأنشان متفاوت است و بالأخره آنچه که برای آنها ظلم است، با ظلمی که ما می کنیم، متفاوت است. کما اینکه میگویند: حتّی گاهی آنچه که برای عوام، مباح است، برای بعضی از عرفا مکروه و برای بعضی، حرام است!
یک مثال عامیانه میزنم که همه متوجّه شوند. ببینید بستنی خوردن که عیب ندارد، حالا فرض کنید یک نفر راه برود و بستنی بخورد. البته خوب است که انسان راه نرود و بنشیند و بخورد. ولی حالا یکی دارد راه میرود و بستنی میخورد، ایرادی برای او محسوب نمیشود. ولی شما حساب کنید، یک روحانی، بستنی در دست بگیرد و راه برود و لیس بزند و بخورد. اصلاً خندهدار است. امّا آیا این حرام است؟ به صورت ظاهر گناه کرده؟ خیر، امّا هیچ کس این را از روحانی توقّع ندارد.
پس شما هم تصوّر نکنید که ذنب أبانا آدم و أمّنا حوّا، ذنبی مثل ذنب ما است، ولی با توجّه به انذار پرودگار عالم که فرمود: «وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ»، از آنها توقّع نبود. این مثالها را بیان کردم که خوب در ذهن مبارکتان جا بیفتد. خداوند از أبانا آدم و أمّنا حوّا انتظار نداشت، لذا بدون فاصله میفرماید: شما به خودتان ظلم میکنید « فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمین». شما مقام و مرتبه و مطلبی دارید که کسی از شما انتظار ندارد که این عمل را انجام دهید، لذا ظلم به خودتان است.
یا شاید یک کسی مدام مزاح کند که فیذاته ایرادی ندارد. امّا من این را به اعزّه روحانی بیان کردم که وقتی مردم به سراغ شما آمدند، یعنی معنویّت میخواهند. وقتی جوانی از راهی دور به سمت شما آمده، معنویّت میخواهد و این درست نیست که شما با او مدام مزاحهای آنچنانی بکنی که بگویی: من میخواهم با او رفیق باشم. آنها اگر آن را میخواستند که خودشان دوستان آنچنانی داشتند. امّا بعضی تصوّر میکنند، برای اینکه دیگران در مورد او بگویند: این آقا خیلی جوانپسند است و مدام با جوانهاست، من هم بیایم یک حرفهایی بزنم و مزاحهایی بکنم که در شأنم نیست. در صورتی که با این کار، ابهّت این لباس مقدّس روحانیت میافتد. چون همین که کسی به این سمت آمده، از من و تو معنویّت میخواهد وگرنه پیش دوستانش میرود که از من و تو بیشتر بلدند، ولی او دنبال یک چیز دیگری میگردد.
پس پروردگار عالم انتظار نداشت و فرمود: به خودتان ظلم میکنید. پس اینکه بعضی فرمودند: نستجیربالله خدا خودش میخواست که آنها خطا کنند و هبوط کنند؛ غلط است، چون اگر اینطور بود که از قبل، آنها را انذار نمیداد.
اگر از پناهگاه خدا بیرون آیید، با وساوس شیطان بمباران میشوید!
«فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ عَنْها»، این «فاء» را برای چه آورد؟ چرا چند بار در این آیه «فاء» تکرار میشود؟ پس معلوم میشود آنقدر شیطان وسوسه کرد که آنها لغزیدند. فکر نکنید که شیطان فقط یکی دو بار گفته و آنها وسوسه شدند. «فاء» که بر سر «أَزَلَّهُمَا» آمده، نشان میدهد که شیطان بسیار وسوسه کرد تا نتیجه گرفت.
یک نکتهای هم در اینجا بیان کنم که انذاری برای ما است: در روایتی داریم که وجود مقدّس امام صادق(صلوات اللّه و سلامه علیه) در مورد آیهای که خداوند فرموده: «وَ إِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّه»[7]، نکته مهمّی بیان کردند. خداوند میفرماید: هر وقت شیطان به سراغ شما آمد و خواست شما را فریب بدهد، زود به خدا پناه ببرید. «فَاسْتَعِذْ بِاللَّه»، که «فاء» بر سر آن آمده؛ یعنی خیلی بگویید. لذا امام صادق(صلوات اللّه و سلامه علیه) ذیل این آیه شریفه میفرمایند: حداقل ده مرتبه در طول روز عبارت «أعوذ باللّه السّمیع العلیم من همزات الشّیاطین و أعوذ باللّه أن یحضرون إنّ اللّه سمیع علیم» را بگویید. در دعای طلوع و غروب آفتاب هم این ذکر آمده که مرحوم حاج شیخ عبّاس قمی، آن مخلَص الهی (نه مخلِص، بلکه مخلَص) این مطلب را در مفاتیح الجنان هم بیان کرده است. میفرماید: ده مرتبه قبل از طلوع و ده مرتبه هم قبل از غروب آفتاب این ذکر را بگویید.
لذا فرمودند: هر وقتی وسوسه آمد، سریع به خدا پناه ببرید. پس «فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ عَنْها» مطلب دیگری هم به ما میرساند و آن این که همانطور که منظور از «فَاسْتَعِذْ بِاللَّه» را میگویند: هر روز این ذکر را بگویید، معلوم میشود شیطان اینقدر فریب میدهد که بالاخره من و شما را به آن جایگاه گناه بکشاند. لذا من و شما هم باید دائم در پناهگاه باشیم، «فَاسْتَعِذْ بِاللَّه». استعاذه یعنی پناه بردن. خدا پناهگاه است و ما نباید از پناهگاه خارج شویم. اگر از پناهگاه خارج شویم، بمباران میشویم، بمباران وساوس، مِن همزات.
شیطان؛ مبدع جنگ نرم
همزات را هم قبلاً بیان کردیم که چرا برای وساوس شیطان، لفظ همزات به کار میرود. «أعوذ باللّه السّمیع العلیم من همزات الشّیاطین و أعوذ باللّه أن یحضرون إنّ اللّه سمیع علیم»، اوّلاً که خداوند سمیع است، میشنود ولی من و شما نمیشنویم. او علیم و آگاه است. همزات هم به این علّت به کار میرود که چون شیطان از جنگ نرم استفاده میکند و مبدع جنگ نرم اوست. گاهی کسی خودش علناً اعلان کرده است که من با شما میجنگم که دیگر ما خودمان متوجّه میشویم.
این که الآن امام المسلمین فرمودند: آمریکاییها دنبال نفوذ هستند، همین است که از جنگ نرم بهره میگیرند، نه جنگ علنی. لذا برجام و ... گرچه مقدّمه است، امّا خیلی مهم نیست، آنچه که در درجه بالای اهمیّت قرار دارد، نفوذ آنهاست. یعنی اینها دیگر میخواهند با جنگ نرم وارد شوند.
جنگ نرم هم بیصداست، شیطان هم که از جنگ نرم استفاده میکند و بیصدا میآید، امّا خدا سمیع است. لذا در اینجا صفتی که برای خداوند به کار رفته، سمیع بودن اوست. چون بیصدا میایند، فقط خداست که میشنود و لذا ما باید در پناهگاه خدا وارد شویم. از طرفی هم یک وسوسه نیست، بلکه همزات است و انواع مختلفی دارد، شیطان مجرّب است و از هر طریقی وارد میشود. ما مگر چقدر عمر میکنیم؟ مثلاً صد سال عمر میکنیم، اوّلاً خیلی از این عمر را در خواب هستیم، 15 سال هم که بچّه بودیم، در جوانی هم که در جهل بودیم، بعد هم تجربه نداریم، فرمودند: «التجربة فوق العلم». امّا شیطان ملعون و رجیم، تجربه زیادی دارد. او حتّی انبیاء را هم خواسته زمین بزند. أبانا آدم و أمّنا حوا را هم وسوسه کرده است، «فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ عَنْها». من و تو خیلی کوچکتر از آن هستیم که بتوانیم در مقابل شیطان بایستیم. لذا باید دائم در پناهگاه باشیم، اگر بیرون بیاییم، بمباران همزاتی میشویم. یکی دو مورد نیست، همزات است. جنگ نرم عجیبی بلد است.
چه چیزی باعث عداوت بشر در دنیا شده؟
پس پروردگار عالم میفرماید: شما به خودتان ظلم کردید. «فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ عَنْها فَأَخْرَجَهُما مِمَّا کانا فیهِ وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى حینٍ»، در اینجا معلوم میشود که علّتالعلل جنگی که در دنیا پیش میآید «وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ»، این است که بشر نفهمید در این دنیا متاعش محدود است، «مَتاعٌ إِلى حینٍ». ما آمدیم مستقرّ شدیم، امّا استقرار ما دلالت بر ابدیّت نیست.
گاه موجودیّت شیء به خود شیء است و گاه به علل خارجی از شیء است. موجودیّت شیء ما در باب مستقرّ، علّت خارجی در دنیا دارد، نه خود دنیا. موجودیّت ورود ما به دنیا، خود دنیا نیست. علّت خارجی آن، این است که دنیا، مزرعهای برای آخرت میشود. لذا در باب شیء در مطالب اصول و معرفتی و فلسفه، بیان میکنند: شیء، موجودیّتی به ذات دارد و دیگر این که موجودیّتی به علل خارجی دارد. حالا در اینجا علّت الشیء که شیء ما در اینجا مستقرّ بودن در دنیاست، علّت ذاتیّه نیست، علّت آن خارج از ذات است و آن آخرت است. امّا ما تصوّر کردیم علّت الشیء که مستقرّ در دنیا هستیم، همان خود ذات دنیاست که اشتباه ما همین جاست.
لذا در اینجا همانطور که پروردگار عالم به أبانا آدم و أمّنا حوّا(علیهما الصّلوة و السّلام) انذار و هشدار داد، به من و شما هم هشدار میدهد که میفرماید: « وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى حینٍ»، فکر نکنید متاع آن همیشگی است. شما علّت واجده را میبینید، یا علّت عامله؟ علّت واجده، وجود الشیء است، امّا علّت عامله خروج من الشیء است و شما باید علّت عامله را ببینید، نه علّت واجده؛ چون در اینجا علّت واجده ندارد.
پس به خاطر همین است که دشمنیهایتان شروع میشود. تصوّر کردید دنیا همیشگی است و این گروه میخواهد آن گروه را بکشد و فکر میکند ریاست دائمی است. آن بیچاره بدبخت فکر میکند برای همیشه رئیس فلان جا میماند، برای همین میخواهد سر لیست فلان گروه و فلان حزب و ... هم باشد و همه به او بگویند: به به! او از عقلا است. مگر انسان با هر کسی باشد، از عقلا محسوب میشود؟! این که از حمقاء است، نه از عقلاء. این که همه از من تعریف کنند؛ یعنی من از عقلاء هستم؟! این گروه از من تعریف کند، آن گروه هم از من تعریف کند، دیگر یعنی من عاقلم. برخی از اصولگراها هم که افولگرا شدند و دیگر اصولگرا نیستند. کاری کنم که هم آنها و هم اینها مرا بپسندند که همیشه رئیس باشم. یعنی به ظاهر اعتدال دارم که در اصل، این، ضد اعتدال است. اصلاحطلبان را از خود راضی نگاه دارم، که بارها عرض کردم قرآن میفرماید: «وَ إِذا قیلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ قالُوا إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُون»، وقتی به آنها میگویند: در زمین فساد نکنید، میگویند: ما اصلاحطلبیم. فکر نکنید ما داریم شوخی میکنیم؛ چون اگر بگوییم این قرآن مال آن زمان است، یعنی قرآن کهنه است، امّا ما عقیده داریم که قرآن برای همه ازمنه است.
یکی از آیات الهی که در این زمانه برای ما مجسّم است، همین است. تصور نکنید قرآن برای یک زمان خاصّ است و إلّا باید بگوییم همه این آیات نسخ شده و اصلاً به درد ما نمیخورد. در صورتی که اینطور نیست، مثلاً در اینجا میفرماید: وقتی به اینها میگویند: فساد نکنید، میگویند: ما اصلاح طلبیم.
میگوییم: شما دارید فساد میکنید، ما دیدیم در هفتاد و هشت، هشتاد و هشت و ... چه کردید و با این اصلاحات و آزادی آزادی، هر غلطی کردید، پس دست بردارید، فساد نکنید و به بهانه آزادی، اینقدر، جوانها را به فساد نکشید. « وَ إِذا قیلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ قالُوا إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُون أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لکِنْ لا یَشْعُرُون» شعور هم ندارند. این را قرآن میگوید، ما نمیگوییم، خداوند میفرماید: اینها بیشعور هستند. لذا ما اهانت نکردیم، معنی لفظ « لا یَشْعُرُون» همین است و ما غیر از معنی قرآن، چیز دیگری نگفتیم. به قول یکی از آقایان کمبود عقلی دارند و مخ تعطیل هستند.
لذا مطلبی که باعث دشمنیها در دنیا میشود، این است که بشر فکر میکند همیشگی است. قرآن دارد به من و شما انذار میدهد که میفرماید: « وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى حینٍ». نکاتی راجع به «مستقرّ» بیان کردیم که دیگر تکرار نمیکنیم. لذا خدا دارد انذار میدهد که مواظب باشید، گرفتار نشوید، أبانا آدم و أمّنا حوّا گرفتار شدند، شما مواظب باشید گرفتار نشوید.
پس اوّلین مطلب این است که پروردگار عالم فریب نداد، چون اوّلاً ما ردیف خدا نیستیم، بلکه ما مخلوقیم. همانطور که بیان کردیم گاهی در میان انسانها در دنیا، یکی رئیس است و یکی مرئوس، امّا اگر رئیس به دون خودش فریب بزند، میگویند: از دون خودش هم دنیتر و پستتر است. پس نعوذبالله خدا نخواست آدم و حوّا را فریب بدهد و نعوذبالله بگوید: مثلاً من میخواهم به واسطه این قضیه جورچین درست کنم و شما را به زمین ببرم. چون اتّفاقاً پروردگار عالم از قبل هشدار داده و میگوید: مواظب باشید «وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ».
نزدیکی به هر چیزی، سبب ابتلاء خواهد بود
بعد هم معلوم میشود که با هر نزدیکی، امکان ابتلا وجود دارد، اصلاً نه تنها امکان دارد، بلکه واقعاً اینگونه میشود. چون خاصیت شیء به حالت شیء است. اگر حال شیء متغیّر شد، پس خاصیّتش هم متغیّر میشود. در این مطلب هم همین است، اگر حال شیء ما تغییر کرد، آن شیء هم تغییر میکند. مثلاً شما نباید فکر کنید که ذغال هم درخت است، درست است که از درخت بوده، امّا چون حالت شیء تغییر کرد، دیگر درخت نیست و آن حالت اوّلیّه آن هم دیگر از بین رفته است. یعنی محصول او هست امّا دیگر خود آن نیست. چون گفتند: نزدیک است، همین خصوصیّت را دارد.
لذا نکتهای را هم شیخ الرئیس، ابوعلی سینا، در این زمینه بیان میفرماید که خیلی جالب است. این مطلب در بحث منطق و فلسفه ایشان نکته بسیار خوبی است. ایشان در کتاب شفای خود که اوّلش منطق است و بعد فلسفه، میفرماید: «قرب الشیء بشیءٍ، عامل لتغییر الشیء» نزدیکی شیء به هر شیئی، عاملی برای تغییر آن شیء هم میشود، «ام هو بهذا ام هذا بهو»، یعنی این به آن، یا آن به این، بالاخره اگر شیءای به شیءای دیگر نزدیک شد، عامل تغییری دارد، حالا یا این باعث تغییر شده، یا آن.
وقتی با خوبان عالم مینشینیم، اگر آن خوب، خوب بود، او طرف مقابل را تغییر میدهد، و اگر طرف مقابل قوی باشد و او ضعیف باشد، او تغییر میکند، چرا؟ چون این هم یک نکته است که باید آن را به عنوان یکی از کارهای حرکتی خودتان مرتّب به یاد آورید و آن این که عالم، عالم اثر و مؤثّر است. وقتی اینطور است، پس اثرگذاری بر قضیه خواهد بود.
پروردگار عالم میفرماید: شما وقتی به دنیا نگاه کردید، از باب استقرار دائمی به او نگریستید، در حالی که من به شما هشدار دادم و گفتم: «ومتاع الی حین» و شما این را فراموش کردید و لذا عداوت برای شما به وجود میآید. همه شما میخواهید سر این دنیا، ریاست، قدرت و ... بجنگید و کلاه سر هم بگذارید. یک روز میبینی، نان در اصولگرایی است، در اصول گرایی وارد میشوی. بعضی همینطور هستند و باید به آنها شک کرد، فکر نکنید اینها خیلی آدمهای خوبی هستند که معتدلند و ... .
مثلاً یکی در دولت قبلیها بوده، بعد در دولت مخالف آنها هم بوده که آن هم خدمات خوبی انجام داد و انصافاً انسان نباید از یاد ببرد، حالا در این دولت هم هست، یعنی در هر سه دولت مسئولیت داشته، میگویند: معلوم میشود آدم عاقلی است. عقل را اینطور تعبیر و تفسیر میکنند! امّا در حقیقت مکر را به جای عقل میبینند. یعنی کسی که توانست در همه دولت ها خودش را حفظ کند، معلوم است این آدم عاقل و معتدلی است؟! خیر، اینها معلوم است دنیایشان را میخواهند که اگر فردا هم یک کسی دیگر بیاید، دنبال او میدوند. بعد فردا هم اگر یک گروه دیگری حاکم شد، دنبال او میدوند و ... . این بدبختی است. ادامه بحث به فضل و کرم الهی برای بعد بماند.
سلام به أبیعبدالله، مایه نجات آیتالله سیّد ابوالحسن اصفهانی!
«السّلام علیک یا أبا عبداللّه(علیه الصّلوة و السّلام)»
به محرم نزدیک میشویم. عزیزان من! همه اینها که شما میبینید اولیاء خدا بیان میفرمایند و من خدمتتان عرض میکنم، همه به واسطه اتّصال آنان به معصوم است. این را بدانید که اگر کسی متّصل به معصوم شد، همه علوم مختلف را در اختیار دارد.
شیخ بهاء(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن شیخالعجائب میفرماید: آن چیزی که از علوم دارم، همه از کرم مولایم علی است.
حال، این اتّصال، گاهی به همین توسّلات و اشکها است. خدا گواه است این اشکها عجیب اثر دارد. اینها را کم نبینیم که بگوییم یک جا مبحث صرفاً علمی است، بدانیم مبحث علمی که بدون اتّصال به معصوم باشد، علم نیست، فقط سواد و سیاهی است.
این مطالب اولیاء الهی را که میبینید اینقدر ناب و قشنگ است و از شنیدن آن حظ و بهره میبریم و حالمان متغیّر میشود؛ همه به خاطر اتّصال است، به خاطر همین روزها است، به خاطر همین سلامها است.
آیتالله مولوی قندهاری(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، بعد از رحلت آیتالله العظمی سید ابوالحسن اصفهانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند: آقا را در خواب دیدند، گفتند: آقا! چطور بود؟ فرمودند: خیلی سخت بود. چه کسی چنین فرموده؟ کسی که از دست وجود مقدّس حضرت حجّت(اروحنا فداه) توقیع دارد! فرمودند: خیلی سخت بود، ولی این سلامها من را نجات داد.
ایشان یک عادت داشتند که همیشه آخر درسشان، یک سلام به أبیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) میدادند. آن هم کسی که مرجع یکّهتاز بود و متن توقیعی که ایشان از جانب حضرت داشتند، این بود: «خودت را برای مردم ارزان کن و خودت را در دسترس همه قرار بده و محل نشستنت را در دهلیز خانهات انتخاب کن تا مردم سریع و آسان با تو ارتباط داشته باشند، حاجتهای مردم را برآور. ما یاریات میکنیم». امّا فرمودند: همان سلامها بود که مرا نجات داد. لذا روضه را کم اهمیّت ندانیم.
«السّلام علیک یا أبا عبداللّه (علیه الصّلوة و السّلام) »
[1]. نهجالبلاغه، فرازی از خطبه 147، تصنیف غرر الحکم و درر الکلم/ 5/374 - منافقون/ 8[1]- محمّد/ 7 - بقره / 36 و 37
[7]. اعراف/ 200 و فصلت/ 36.