بسمه تعالی
تفسیر قرآن کریم و مجید الهی - حضرت آیتاللّه قرهی(مدّ ظلّه العالی)
07/09/94- موضوع: آیه 37 سوره بقره
قرآن؛ در هر تکرار، دارای طراوت و نکاتی تازه است که متّقینِ عالَم، درک میکنند
عن مولانا علی بن موسی الرضا(صلوات اللّه و سلامه علیه) عن أبیه موسی بن جعفر(صلوات اللّه و سلامه علیه) رجل سأل عن ابا عبدالله، جعفر بن محمد الصادق(صلوات اللّه و سلامه علیه): «ما بال القرآن لایزداد عند النشر و الدراسة الا غضاضة؟ فقال: لأن الله تبارک و تعالی لم یجعله لزمان دون زمان ولا لناس دون ناس، فهو فی کل زمان جدید، و عند کل قوم غض الی یوم القیامة»[1] . روایت عجیبی است و نشان میدهد که قرآن، کهنه نمیشود و متعلّق به انسانها و زمان خاصّ نیست.
وجود مبارک امام علیّ بن موسی الرضا(صلوات اللّه و سلامه علیه) از پدرگرامیشان این روایت را بیان میفرمایند: شخصی آمد محضر حضرت صادق القول و الفعل، امام جعفر صادق(صلوات اللّه و سلامه علیه) و سؤال کرد: این قرآن چیست که هرچه خوانده میشود و هر چه منتشر میشود، جز به تازگی و طراوت آن اضافه نمیشود؟
اولاً معلوم میشود که سائل، اهل معناست و خیلی مهم است که انسان، هر چه قرآن بخواند، تازگی داشته باشد، همه کس این توفیق را ندارد. با قرآن محشور هستیم، آن را در مسجد یا منزل میخوانیم، ولی درک این که انسان با هر بار خواندن، طراوت تازهای احساس کند، خیلی مهم است و این میسور نیست مگر به تقوا.
خود قرآن میفرماید: «هدیً للناس»[2]، قرآن برای همه مردم هدایتگر است، امّا فقط متّقین از آن هدایت میگیرند، «ذلک الکتاب لا ریب فیه هدی للمتقین» این لام، لام تعلّقیه است؛ یعنی فقط متعلّق به متّقین است که هدایت را میگیرند و نکتة من النکات این است: آنها که هدایت را میگیرند، طراوت و تازگی را متوجّه میشوند و هرچه هدایت بیشتر شد، بیشتر از این طراوت، بهرهمند میشوند. نکته بسیار مهمی است.
اینکه عرض شد بزرگانی مثل شیخ بهایی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) هر چه از علوم داشت، از قرآن کسب کرده است، از همین حروف مقطعه قرآن و خیلی از مطالب دیگر، بدست آورده است، دلیل چیست؟ چطور توانسته؟ علّت العلل، تقواست که میداند، هرچه قرآن را بخواند، طراوت و تازگی دارد.
لذا در این روایت شریفه از وجود مبارک امام صادق(صلوات اللّه و سلامه علیه) سؤال میکند: «عن الرضاعلیه السلام: «ان رجلاً سأل ابا عبداللَّهعلیه السلام «ما بال القرآن لایزداد عند النشر و الدراسة الا غضاضة؟ فقال: لأن الله تبارک و تعالی لم یجعله لزمان دون زمان ولا لناس دون ناس، فهو فی کل زمان جدید، و عند کل قوم غض الی یوم القیامة» چگونه است که انسان هرچه در قرآن مینگرد، طراوت و نکتهای تازه میبیند. «اغضاضه»، غیر از طراوت، به معنی نکتهبینی هم هست، «کلمه واحد تدلّ علی معان مختلفه».
انسان در طراوت، تازگی میبیند. در مثال مناقشه نیست، این که بهار، طراوت دارد و انسان در شادی و طراوت روح قرار میگیرد، جسم هم احساس طراوت میکند و نکتههای تازهای میگیرد، شعر میگوید، مخصوصاً اهل معنا، از سبزهزار، از کوهسار و... درس میگیرند، فلذا طراوت بهار، اثر خود را میگذارد.
قرآن برای همه زمانها و مکانها و تا روز قیامت جدید است
حضرت در جواب فرمودند: «فقال لأنّ اللّه تعالی لم یجعله لزمان دون زمان» برای این که خداوند متعال آن را برای زمان خاصی قرار نداده است، است و «و لا للنّاس دون ناس» و برای مردم خاصّی نیست، برای همه مردم است، «وهو فی کل زمان جدید» برای همه زمانهاست. کأنّ قرآن تازه نازل شده وجدید است.
یک نمونه را اوائل تفسیر سوره بقره عرض کردم: وقتی اوصاف منافقین بیان میشود، «وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالْیَوْمِ الآخِرِ وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِینَ» ادعای ایمان میکنند ولی مؤمن نیستند، »یُخادِعُونَ اللَّهَ وَ الَّذینَ آمَنُوا وَ ما یَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما یَشْعُرُون« به ظاهر خدا و مؤمنین را فریب میدهند در حالیکه نمیدانند، دارند خودشان را فریب میدهند، آنقدر در سفاهت و بیشعوری محض هستند که این را متوجّه نمیشوند، تصوّر میکنند، فریب میدهند، در حالیکه مؤمنین میدانند.
اینها در قلبشان مرض هست « فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضًا وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ بِمَا کَانُوا یَکْذِبُونَ» و خدا هم مرض را اضافه میکند که دلیلش را عرض کردیم؛ یعنی هرچه آیات میآید، اینها بدتر کینهتوزی میکنند، نه اینکه خدا بخواهد. و به آنچه که تکذیب میکنند عذاب دردناکی هست.
در آیه بعد هم بیان میشود: وقتی به آنها میگویند: فساد نکنید «وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ لاَ تُفْسِدُواْ فِی الأَرْضِ قَالُواْ إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ» میگویند: ما اصلاح طلبیم!
نمونههای عینی از فریب نخوردن مؤمنین از منافقین
عرض کردیم نمونهی اینها در اول انقلاب ما وجود داشت، منافقین با نام آیتالله طالقانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) آمدند و ایشان را پدر طالقانی بیان میکردند تا ایشان را در مقابل امام قرار دهند. آیتالله طالقانی هم در آخرین خطبهی نمازجمعهشان به آنها جوجه کمونیستها خطاب کردند و فرمودند: وقتی به قم میروم برای مشاوره دادن نمیروم بلکه میروم تا روحیه بگیرم!
وقتی هم خانه تیمی آنها گرفته شد و اسنادش منتشر شد، موسی خیابانی گفته بود: بالاخره او هم یک روحانی است و انتظار دیگری نیست.
اوایل با سیل جمعیّت همراه میشدند، امّا دیدند امام اینها را میشناسد. کما اینکه در نجف آقای هاشمی رفسنجانی را واسطه کردند تا امام را ببینند، امام به کتاب ایدئولوژی آنها نگاهی کردند و فرمودند: اینها کارشان درست نیست و نپذیرفتند.
ظاهر امر این است که امام در آن موقعیت نیاز به یارگیری دارد، امّا کسی که برای خدا کار میکند نه به دنبال یار است و نه چیز دیگر و خدا هم کمک میکند، «إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُم و یُثَبّت اقدامَکم »[3] و در نهایت هم نفاق خودشان را علنی کردند.
محضر مبارک حضرت امام (اعلی اللّه مقامه الشّریف) بودیم، امام به آقای عارف دامغانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند: والله قسم، همین مردم که درود بر خمینی میگویند، یک روزی، مرگ بگویند -که این مردم اینگونه نخواهند بود- برای منِ خمینی، هیچ تفاوتی ندارد، من باید تکلیفم را همانگونه که هست، انجام دهم، ایشان هم فرمودند: همینطور است و ما هم غیر از این در وجود شما چیز دیگری نمیبینیم.
مردان خدا اینطورند، برای خدا کار میکنند، برای به به و چه چه دیگران، یا .. نیست. لذا امام آنها را میشناخت که در نهایت فسادهایی که کردند ازجمله بمبگذاری و ترور و...، برای همه شناخته شدند و بنی صدر هم همینطور بود.
خداوند میفرماید: صرف ادّعای اصلاح طلبی، بیشعوری است
یا در دوران امام المسلمین(ادام اللّه ظلّه الوارف) باز یک عدّه به نام اصلاحطلب، میآیند و وقتی تبیین میشود که فساد نکنید، میگویند: ما اصلاح طلبیم! «أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَلَکِنْ لا یَشْعُرُونَ» این بیشعورها خودشان هم خبر ندارند که مفسد هستند، «وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ آمِنُواْ کَمَا آمَنَ النَّاسُ قَالُواْ أَنُؤْمِنُ کَمَا آمَنَ السُّفَهَاء» میگویند: ما مثل کوچه بازاریها نیستیم، ما مثل روستاییها نیستیم که به آنها رأی میدهند، پیش خودشان اینطور بیان میکنند که ما فرهیختگانیم! اتّکای ما به رأی یک عدّه دهاتی و روستایی نیست، ما با سفیهان ایمان نمیآوریم!
«أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهَاء وَلَـکِن لاَّیَعْلَمُونَ» خداوند متعال میفرماید: خود اینها سفیه و بیخرد و بیعقلند، در حالیکه نمیدانند و برعکس، خودشان را بالا میبینند.
بارها عرض کردم: هر کس ولو به لحظهای تصوّر کند کسی شده است، همان لحظه، لحظه سقوط اوست. عزیزان! این را باید با همین سبک، هر روز، تکرار کنیم و مواظب باشیم سقوط نکنیم.
رمز رفعت مقام روح؛ درک هیچ بودن خود و همه چیز را خدا دانستن است
لذا تصوّر، معمولاً با فکر نیست و فقط ذهنیت دارد که کسی شده است، در حالیکه هیچ نیست. باید مواظب بود، یک لحظه غفلت انسان را به زمین میزند. باید بدانیم هرچه هست خداست. خدا به من و تو ذهن داد تا حافظ قرآن شویم، حافظ احادیث شویم، درس بخوانیم و مطالب و مراحل را بدانیم. خدا به من و تو داد والّا من و تو واقعاً هیچ هیچیم.
نه از باب تعارف، بلکه رسیدن به اینکه هیچیم، خیلی مهم است. اگر بفهمیم که هیچیم، آنوقت ما را بالا میبرند و رفعت مقام روحی، معنوی و انسانی پیدا میکنیم، نه دنیوی که گذرا باشد. انسانیت ما هم، به دست خداست. والله! من و تو هیچیم. یک مقدار دقّت کنیم میفهمیم که هیچیم، اصلاً نیاز به خیلی چیزها نیست، ما حتّی تحمّل یک تب را هم نداریم و همان انسان را از پا درمیآورد. در این مسائل هیچیم چه برسد به مسائل دیگر.
علی ایّ حال این نکته را دائم تکرار کنیم، برای ما کارساز است و از طغیان جلوگیری میکند. «إِنَّ الإنسَانَ لَیطْغَی أَن رَآهُ اسْتَغْنَی»[4] «انّ» تحقیقیه است، لام تحقیق هم آمده. «لیطغی» حالت سه گانه را تبیین میکند:
اینکه طغیان متعلّق به انسان است و هیچ کس طغیانگر نیست مگر انسان! حیوان و ملک و.. طغیانگر نیستند، البته بعد از انسان، جن هست ولی به اندازه انسان نیست. دیدید گاهی میگویند: طرف به شیطان هم درس میدهد! جدّی انسان گاهی با وساوس و نفس امّاره، اعدا عدو، کارهایی میکند که ابلیس ملعون و شیاطین، انگشت به دهان میمانند که این کیست؟ و چه کرد؟
تحقیقاً طغیانگر است الّا المتّقین. دلیل این است که «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها»[5]. این نکته است که ما در فجور محاصره شدیم و فجور جمع است ولی تقوا مفرد است. تقوا وسط است و فجور دور آن را گرفته است، لذا اگر تقوا را رها کنیم، تقوا در مقابل فجور ضعیف است.
لام که بر سر یطغی بیاید؛ یعنی دائمی است؛ یعنی طغیان، متعلّق به زمان خاص نیست، ما همیشه در طغیان هستیم. لذا اولیاء خدا میفرمایند: بالاترین مطلب، مراقبه است و در آن هفت مرتبهای که اولیاء خدا تبیین میکنند که اول خروج از نفس امّاره بعد ورود به نفس مطمئنه، ورود به وادی ایمن قلب، سوم عقل است، چهارم روح است، پنجم سرّ است، ششم خفی است، هفتم اخفا است، اگر کسی بگوید: حال که از مرحله نفس امّاره خروج پیدا کردم و رسیدم به مرحله نفس مطمئنّه، دیگر تمام است، اولیاء خدا میفرمایند: خیر اینجا مراقبه بیشتر است. در مرحله روح هم باید مراقبه کرد و مراتب بالاتر هم همینطور است. لذا شوخیبردار نیست، طغیان همیشگی است.
-معلوم میشود عقل اینجاست و آنهایی که ادعای اصلاح و عقل و فرهیختگی میکنند، فکر میکنند دارای عقل و شعورند! -
قرآن؛ همهی سرمایه و آرزوی بیپایان اولیاء خدا است
پس این هم نمونههایی از تازگی و طراوت قرآن که در روایت فرمودند: «وهو فی کل زمان جدید و عند کل قوم غضٌّ الی یوم القیامه» لذا برای هر قومی، هم نکته دارد و هم تازگی دارد. استخراج علم و مطالب فقط برای شیخ بها نیست، من و تو هم میتوانیم بهرهبرداری کنیم. همهی بزرگان، هرچه دارند از قرآن دارند، حتّی شیخنا الاعظم.
این شوخی نیست که معمولاً همه بزرگان ما، مثل حضرت امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بیان میفرمودند: ای کاش ما بیشتر با قرآن محشور بودیم. گرچه محشور بودند و به نظر میرسد که تأکید میکردند تا ما بفهمیم.
چهرهی امروز نفاق، به شهادت قرآن کریم
لذا قرآن برای همه و در همه زمانها تازه و جدید است که نمونههایی از این تازگی را در کشور خودمان عرض کردیم که گاهی بعضی خود را اصلاحطلب میدانستند، اهل ایمان را سفیه و به مؤمنین اهانت میکردند، در روزنامهها به ارزشها و مقدسات اهانت میکردند و به امام المسلمین، رهبری یا نهایتاً مقام رهبری میگفتند، ولی وقتی دیدند، آن مطالب، جواب نمیدهد، حالا در چهرهی نفاق ظاهر میشوند، دم از مقام معظّم رهبری میزنند و اگر هم شرایط به جایی برسد که مجبور بشوند، امام، هم میگویند؛ امّا وقتی داخل جلسات خودشان میروند، اهانت هم میکنند- که باید گفت: مراقب باشید که به تعبیر عامیانه دیوار موش دارد موش هم گوش دارد- و میگویند: چون مؤمنین میگویند، ما هم مجبوریم بگوییم و باید اینطور برخورد کنیم تا جایگاه خودمان را حفظ کنیم و به مقاصدمان برسیم و امّا در عمل، مخالف ایشان عمل میکنند.
که مصداق این آیه شریفه هستند که میفرماید:«وَإِذَا لَقُواْ الَّذِینَ آمَنُواْ قَالُواْ آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْاْ إِلَى شَیَاطِینِهِمْ قَالُواْ إِنَّا مَعَکْمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ» وقتی به اهل ایمان میرسند میگویند ما مؤمنیم ولی وقتی به شیاطین خودشان برخورد میکنند میگویند: ما با شماییم و آنها را به سخره گرفتیم، خداوند میفرماید: «اللّهُ یَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَیَمُدُّهُمْ فِی طُغْیَانِهِمْ یَعْمَهُونَ» خدا آنها را مسخره میکند و در طغیانشان باقی میگذارد.
********
«أعوذباللّه من الشّیطان اللّعین الرّجیم»«فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحیم»[6]
توبهی علمی از جانب خداست
اینکه بیان کردند: انسان دائماً طغیانگر است، اگر خدا چیزی به ما یاد ندهد، حتّی برای برگشت هم بلد نیستیم. اولین چیزی که از این آیات شریفه یاد میگیریم این است: در باب توبه هم باز خدا باید مرحمت کند «فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ» خود خدا به ابانا آدم مرحمت فرمود.
در بحث «فتلقّی» یک نکته این است که فاء بر سر تلقّی آمده است، القا کردن در باب تلقین درون قبر؛ یعنی آنچه میداند حالا آن را برایش بروز میدهد. پروردگار عالم ابتدا «و علم آدم الاسماء» به حضرت آدم، علم مرحمت کرد که از همان علم مرحمت کرد، معلوم میشود که اولاً توبه، علمی است. دوماً این بحث تلقین، از درون آنچه که یاد گرفته به او مرحمت میشود. سوماً اینکه یقینی است اگر انسان از القائات حقیقی از علم حقیقی متوجّه آن باشد، میتواند به حقیقت انسانیّت خودش بازگردد.
توبه؛ یعنی بازگشت به مقام انسانیّت؛ چون گناه، ما را از مقام انسانیّت ساقط میکند. گناه من و تو به خداوند ضرری نمیزند. «لَقَدْ خَلَقْنَا الإِنسَانَ فِى أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِینَ»[7] انسان، باید بلافاصله بعد از گناه توبه کند تا از مقام احسن به اسفل سقوط نکند.
دلیل استغفار این است که برگردی و اگر اهمیّت به گناهت ندادی و گفتی حالا یک نگاه بد یا یک موسیقی مبتذل چیزی نیست، این همان وسوسه شیطان است. باید از این همزات به خدا پناه برد. شیطان، گناهان را در نظر ما ضعیف جلوه میدهد، در حالی که اولیاء خدا کوچکترین خطا را بزرگ میدانند.
چرا مکروهات، نزد اولیاء خدا حرام است و مستحبات برای آنها واجب است؟
اولیاء خدا میگویند: آنچه نزد مردم مکروه است برای ما حرام است، چرا؟ دلیل این است که اگر اینها را کوچک گرفتیم، گناهان را هم کوچک میگیریم. مثلاً بنده دل کسی را شکستم، توجیه میآورم و شیطان، توجیه میآورد که در مقابل کارهایی که او کرده و کارهایی که دیگران میکنند، چیزی نیست! دل شکستن گناه است و توفیقات را از انسان میگیرد.
اینکه آیتالله مرعشی نجفی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند: من از قبل از تکلیف تا به حال، نماز شبم قضا نشده است؛ یعنی نماز شب که مستحب است را واجب میدانند و اعلان قضا شدن میکنند. اگر کسی مستحب را واجب، دانست، واجب را اوجب میداند.
امّا بعضی چنان بی اهمیت قرار میدهند که نماز را بخاطر کاری که دارند، رها میکنند. حالا یک شب عروسی یا ... که اشکالی ندارد و توجیه میکنند.
توجیه نکردن ترک اولی، توسط حضرت آدم(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام)، او را به مقام توبه رساند
اینکه بیان کردیم: تقوا وسط است و فجور، آن را احاطه کرده است، اولیاء، فجور را کنار میزنند تا به مقام تقوا برسند، و تازه مراقبهی بیشتری نیاز است تا به مقام اتقی برسند. «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُم»[8] به همین جهت است که مکروهات را بر خود حرام میکنند تا به مقام توجیه برنیایند.
لذا انسان باید جدی بگیرد، آدم ابوالبشر(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) توجیه نکرد که بگوید: حالا چیزی نشده، حالا یک لحظه بود و ضرری هم به خدا وارد نشد، خدا هم چقدر سختگیر است! خیر، چون من از مقام انسانیتم سقوط کردم.
لذا نکتهی مهم اینجاست که هبوط أبانا آدم(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) هبوط از مقام انسانیت بود، بعد هبوط از جنّت، که جنّت؛ مکانی جسمانی است نه روحانی، مکان روحانی در قرب الی الله شدن، آن مقام روحانی، فانی فی الله شدن است.
«یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ »[9] رجوع است به سمت خداوند که خداوند در انتها میفرماید: «فادخلی فی عبادی وادخلی جنّتی» یعنی در جمع بندگان من وارد شو و در جنّت من داخل شو نه جنّات و رضوان به آن معنا، بلکه جنّتی؛ یعنی روح تو باید پیش من باشد، فانی فی الله شدن است.
یک معنای هبوط هم این است که سقوط از مقام انسانیت است ولو به صورت جسمی هم باشد. «فتاب علیه»؛ یعنی الان باید توبه کند.
همهی اسماءالله، علم و نورند که تلقین آنها، رمز توبه است
در «فتلقّی آدم من ربّه» آنچه که میدانی، القا میشود. فلذا توبه، علمی است؛ یعنی از آن کلمات است که روایاتش را هم عرض کردیم که کلمات، اسماء نورانی و مقدّس پنج تن آل عبا(صلوات اللّه و سلامه علیهم اجمعین) است. معلوم میشود که خود حضرات هم علمند و اسامیشان هم علم است و اگر انسان دقّت کند کلّ حروف در عالم، علم هستند و در علوم الهی، جهل موجودیّت ندارد و همهی اسماءالله، علم هستند، چون «الْعِلْمُ نُورٌ »، ما میگوییم: اسماء الهی نورند و «الْعِلْمُ نُورٌ یَقْذِفُهُ اللَّهُ فِی قَلْبِ مَنْ یَشَاءُ»[10]، ما باید به نور برسیم.
عرض کردیم: ابانا آدم با علم بود، لذا تلقین بوجود آمد. در تلقین میّت هم که میگویند: «اسمع افهم یا فلان بن فلان»، اگر دو ملک مقرّب آمدند و سوال کردند پروردگار تو کیست؟ در جوابشان بگو: «اللّه جلّ جلاله ربّی». اگر انسان نداند چطور بگوید؟! تلقین یعنی آنچه که تو میدانستی، پس هست.
پس یک نکته اینکه در فتلقّی؛ یعنی، آدم تمام این اسماء را میداند لذا توبه میکند.
مسئلهی دیگر اینکه در تفصیل الاسماء یک مسئله موجود است؛ اگر کسی اسماء الله را فهمید شوق و رغبت به آن برای تبیینش هم بوجود میآید.
لذا دارد، وقتی حضرت آدم، اسماء را بیان میکرد با یک شوقی بیان کرد و وقتی به اسم ابا عبدالله الحسین(صلوات اللّه و سلامه علیه) رسید شروع به گریه کرد- نزدیک ایّام اربعین هم هستیم با این مطلب بحث را تمام کنیم- چرا گریه کرد؟ چون نسبت به این اسماء، آگاهی دارد و شوق و ذوق دارد.
راه رسیدن به عمق علوم و اسماء، آگاهی اوّلیه، نسبت به آنهاست
منتها آگاهیها دو نوع است، یک نوع آگاهی نسبت به عمق اسماء یا علوم است که آگاهی حقیقی میگویند و یک آگاهی هم عنوان آگاهی اوّلیه است که اگر آگاهی اولیه نباشد، آگاهی عمیق بوجود نمیآید.
آگاهی اولیه نسبت به علم و نسبت به اسماءالله و اسماء حضرات معصومین(صلوات اللّه و سلامه علیهم اجمعین) در آدم ابوالبشر موجود است. «فتلقّی آدم من ربّه کلمات»؛ یعنی آگاهی دارد و میداند که اسمی هست به نام محمد(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) و.. تلقین؛ یعنی آمدن آنچه که میدانسته است، همهی اسماء را میداند حالا که میخواهد توبه کند القاء میشود، اگر میخواهی توبهات توبه باشد، اینها را بیان کن؛ یعنی از همه اسمائی که میدانی، این پنج اسم را بیان کن.
لذا آگاهی اولیّه، برای ابانا آدم موجود است و اینها را میداند، فلذا چون میداند، گاهی حقیقت الاسماء روی روح انسان اثر میگذارد که این نکته بسیار مهمی است.
ذکر اثر میگذارد. مثلاً ذکر "الحی" و" یاحی"، هر کدام هجده مرتبه، بعد از هرنماز، که برای جلوگیری از سکته، مخصوصاً در دورهی آخرالزّمان که مرگ ناگهانی زیاد میشود، است. حتماً این ذکر را بگویید تا رفع شود و ما از دوستان هم نمونه داریم که در مجلس هم هستند و دکترها تعجب کردند که ایشان چهار بار سکته کردند ولی الحمدلله، بهبودی حاصل گردیده است.
غرض اینکه اسماء و اذکار اثر دارد امّا یک چیزی در حاء و سین و یاء و نون هست که وقتی متّصل میشود به نام "حسین" عندالاولیاء، حزن است.
حاء حسین، حزن است، لذا آدم ابوالبشر، گریه کرد و گفت: چه شد اشکم جاری شد؟ جبرائیل امین، جریان شهادت حضرت اباعبدالله(صلوات اللّه و سلامه علیه) را برای حضرت آدم بیان کرد.
«السّلام علیک یا ابا عبداللّه»
[1]. جامع الأخبار والاثار کتاب القران جلد اول
[10]. مصباح الشریعه، ص: 16