بسمه تعالی
«أعوذباللّه من الشّیطان اللّعین الرّجیم»
«قُلْنَا اهْبِطُواْ مِنْهَا جَمِیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُم مِّنِّی هُدًى فَمَن تَبِعَ هُدَایَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ»
هدایتی برای همهی مردم، امّا بهرهگیری تنها متّقین از آن
خدا را شاکریم که مجدّداً بعد از ماه مبارک رمضان به همهی ما توفیق در محضر قرآن بودن را مرحمت نمود. راجع به این آیهی شریفه بحث میکردیم و بیان کردیم: هدایتی که پروردگار عالم در قرآن کریم و مجید الهی بیان میفرماید، چند نوع است. در این زمینه نکات دیگری را نیز باید بیان کنیم:
اوّلاً هدایت قرآن برای کلّ خلق است، هدایتی برای همهی انسانهاست، «هُدىً لِلنَّاسِ وَ بَیِّناتٍ مِنَ الْهُدى وَ الْفُرْقان»، منتها یک عدّه از این قرآن، هدایت حقیقی میگیرند و آنها کسانی هستند که به حقیقت انسان هستند و باور دارند که باید هدایت بگیرند و این گروه، اهل تقوا هستند، «هُدىً لِلْمُتَّقین».
«ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فیهِ هُدىً لِلْمُتَّقین»، لام در اینجا، لام تعلقیّه است. هیچ شکی در این نیست که در آن، هدایتی برای متریالین است. اینجا دیگر هدایت حقیقی است. با این که هدایت برای مردم است «هُدىً لِلنَّاسِ »، امّا آنها که لاریب از این هدایت هستند و شکی نیست که از این هدایت بهرهمند میشوند، آنهایی هستند که انسان بما هو انسان میشوند و اینها همان متّقین عالم هستند. چون در حقیقت آنچه باعث میشود که انسان، انسان شود، نه فقط این موجود دوپا، تقواست.
همانطور که پیامبر عظیمالشّأن در روایتی که اصناف بنیآدم را شرح میدهند، در مورد یک عدّه میفرمایند: «صِنفٌ أجسادُهُم کأجساد بَنی آدَم»، یعنی اجسادشان شبیه اجساد بنیآدم است.
حضرت در این روایت میفرمایند: «خَلَقَ اللَّهُ الإنس ثَلاثَة أصناف»، خدا انسانها را در سه صنف خلق کرده است:
1. « صِنفٌ کَالبَهائِم »، یک گروه مانند چهارپایان هستند (کاف، کاف تشبیه است)، «لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها»، قلوبشان هیچ چیزی را درک نمیکند، « وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها»، با همین چشمهایشان هیچ چیزی را نمیبینند، « وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها»، با این گوش هیچ چیزی نمیشنوند، « أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُون»، اینها مثل چهارپا هستند، بلکه پستترین هستند، اینها اهل غفلت هستند.
اینها هم که قلوبشان چیزی را درک نمیکند، هدایت نمیگیرند، مانند بهائم شدند، یعنی فقط میخورند، میخوابند، خوشگذرانی میکنند، در شهوات غوطهور شدند و در کثافتکاریها فرو رفتند. ارواحشان هنوز شیطانی نیست، امّا حالشان، حال بهائم است.
الآن خیلیها هستند که اینگونه هستند، اصلاً چه میدانند داعش و ... یعنی چه، فقط به دنبال تفریح، باغ و لب دریا و ... خودشان هستند. ای کاش سالم از این تفریحات استفاده میکردند، لخت و عریان و با کثافتکاری سراغ این تفریحات میروند و فقط در این وادی هستند.
لذا معلوم است که اینها از قرآن، هدایت نمیپذیرند.
2. «وَ صِنفٌ أجسادُهُم کأجساد بَنی آدَم وَ أرواحُهُم أرواحُ الشَّیاطین»، گروه دوم، گروهی هستند که میخواستم اینها را بیان کنم، میفرمایند: جسدهایشان مثل جسدهای بنیآدم است. نمیفرمایند: أجسادُهُم أجساد بَنی آدَم ، بلکه میفرمایند: أجسادُهُم کأجساد بَنی آدَم ، یعنی شبیه هستند. جالب است که در ادامه هم میفرمایند: أرواحُهُم أرواحُ الشَّیاطین، ولی روحهای اینها روحهای شیاطین است. در حالی که به نظر ما میآید که باید میفرمودند: أجسادُهُم أجساد بَنی آدَم و أرواحُهُم کأرواحُ الشَّیاطین، جسدهایشان اجساد بنیآدم و اروحشان شبیه روحهای شیاطین است. امّا حضرت میفرمایند: جسدهایشان شبیه انسان است، ولی روحشان، جدّی روح شیطان است و در این مورد کاف تشبیه نمیآورد و میفرمایند: ارواح اینها، همان ارواح شیاطین است و جسدهایشان، انساننماست.
مانند همین یهودیها و یا داعشیها که آنها هم بازوی یهود هستند. شیطان مجسّم هستند. دیدید که سر یک طفل دوازده ساله را چگونه بریدند! بچّه بیچاره مجروح شده بود، صبر کردند سالم شود، بعد سر او را بریدند، بچّه اصرار و گریه میکرد که به من تیر بزنید، گفتند: نه، میخواهیم سر تو را ببریم.
فیلم دیگری از اینها هم دیدم که تا مدّتی وضعم بد بود، یک بچّه ناز دو سالهای را که لباس دشداشه عربی کوچکی بر تن داشت، لب استخر بردند، بچّه فکر میکرد که میخواهند با او بازی کنند، امّا مدام او را در آب فرو میبردند و در میآوردند، آخر در استخر با همان حال، خفه میشود!
اینها، شیطان مجسّم هستند، أجسادُهُم کأجساد بَنی آدَم وَ أرواحُهُم أرواحُ الشَّیاطین. لذا اینها نیز مانند گروه اوّل هدایت نمیگیرند. هدایت قرآن برای انسان است. هُدىً لِلنَّاسِ چه کسانی هستند؟ لا رَیْبَ فیهِ هُدىً لِلْمُتَّقین.
3. « وَ صِنفٌ فِی ظِلّ اللَّه یَومَ لا ظِلّ إلّا ظِلّه»، گروه سوم، همان گروهی هستند که وجودشان، وجود حقیقی برای پذیرش هدایت است.
هدایت تکوینی عام برای تمام خلقت
لذا هدایت اوّلیّه، هدایت تکوینی عام است که همان عنوان نظام و سازمان خلقت است، «رَبُّنَا الَّذی أَعْطى کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى». این تکوینی هم تکوینی عام است، یعنی خدا برای همهی خلقت آن جایگاه هدایت را قرار داده است و جالب است که آنها در هدایت خودشان هستند.
مثلاً خورشید در جایگاه هدایت تکوینی خودش هست. اگر یک لحظه خورشید بخواهد از آن مدار خودش دور شود، همه چیز بر هم میخورد. امروز ناسا فیلم آن را گذاشته که هم کرات دور خورشید میچرخند و هم خودش دور خودش میچرخد و این دلالت بر حیات است. از طرفی هم این چرخش باید در مدار خودش باشد. اگر در مدار نباشد، سقوط میکند.
خورشید پر از آتش است و این آتشها طغیان میکند و مانند آتشفشان بیرون میآید و صدای غرّشی دارد که از سالهای نوری آنها را دارند میبینند. امّا همین هم اگر از مدار خودش خارج شود، سقوط میکند و تمام است.
این زلزلههایی که در زمین است، عامل خروج از مدار نیست. چون اگر از مدار بیرون رود، تمام است. لذا این هدایت، هدایت تکوینی عام است که برای همهی خلقت وجود دارد.
هدایت تکوینی خاص:
دقّت کنید داریم راجع به بحث هدایت در این آیهی شریفه که فرمود: «قُلْنَا اهْبِطُواْ مِنْهَا جَمِیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُم مِّنِّی هُدًى فَمَن تَبِعَ هُدَایَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ»، بحث میکنیم. بیان کردیم که یک هدایت، هدایت تکوینی عام است و دیگری هم هدایت تکوینی خاص است.
هدایت تکوینی خاص، خودش حالات مختلف دارد:
1. فطرت یا عقل
یکی، هدایت کلّی برای همهی بشر است. پروردگار عالم فرمود: فطرت همهی انسانها، الهی است «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّه»؛ امّا معلوم است علّت این که این فطرت برمیگردد، گناه است.
هر آنچه انسان را از هدایت و عقل دور میکند، گناه است!
معنی گناه هم این است: هر آنچه غیر از فرمان پروردگار عالم است و عامل میشود ما از هدایت و عقل دور شویم. لذا هر عملی که ما را به دور از هدایت ببرد، گناه میشود. این یک نکتهی بسیار مهم است که هم بعد فلسفی، هم کلامی، هم عرفانی، هم ادبی، هم اتّصالی و هم زیبایی کلام و بلاغت دارد.
عقل؛ اوّلین هادی بشر
«فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّه» فطرت تمام انسانها، الهی است. فطرت معانی مختلفی دارد، یکی از معانی آن، عقل است. چون عقل بما هو عقل از ناحیهی ذوالجلال و الاکرام است. پس اوّلین هادی بشر، عقل است و این فطرت الهی است و تبدیلی هم بر او نیست. مابقی هر آنچه که هست، ضدّ عقل است.
عقلگرایان، ضدّ عقل عمل میکنند!
یعنی اگر میبینید گناه صورت میگیرد، گناه، ضدّ عقل است. وقتی انسان گناه میکند، یعنی عملی ضدّ عقل انجام میدهد. در جلسات مهدویت در مبحث عقل بیان کردیم که عقل، آن چیزی نیست که ما تعریف میکنیم، «العقل ما عبد به الرّحمن». لذا آنچه خلاف اوامر الهی به نام گناه باشد؛ یعنی ضدّ عقل است.
ولی برخیها تعابیری مانند عقلگرایی و ... دارند، اتّفاقاً آنها برعکس ضدّ عقل عمل میکنند و اسم آن را عقلگرایی میگذارند. این هم باز همان فریب شیطان است.
لذا یکی از فریبهای شیطان همین است که آنچه را که اصلاً عقل نیست، عقل جلوه میدهد. پس مگر نمیگویند فطرت همهی مردم الهی است و فطرت هم در آیه «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّه»، همان عقل است؟! درست است، امّا این فطرت و عقل، الهی است و تبدیل هم نمیشود. منتها آن کسی که غیر از این عمل میکند، دارد غیرفطرت عمل میکند.
آن کسی که به غیر از عقل، عمل کرد؛ یعنی دارد به غیر از فطرت خودش عمل میکند، ولی شیطان هم بلد است، زرنگ است؛ خودش هم که قسم خورده و بیان کرده: «فبعزّتک لاغوینهم اجمعین». یکی از اغواهایش همین است که میگوید: این، عقل و عقلگرایی است، یعنی چیز دیگری را به نام عقل جلوه میدهد. التباس بین حقّ و باطل که بیان میشود، همین است.
لذا آن که انسان بما هو انسان شد، هدایت را از عقل میگیرد که این همان هدایت تکوینی خاص است. پس آنهایی که هدایت نمیگیرند، عقل ندارند؟ عقل دارند، ولی به عقل خود پشت میکنند و عقلشان، مغلوب است، «الهی قلبی محجوب و نفس معیوب و عقلی مغلوب و هوائی غالب».
جلوهی حقایق با حجّت باطنی در همهی افراد، انکار حقّ به علّت باز شدن راه برای فسق و فجور
پس این که فطرت همهی انسانها، الهی است، یکی از معانی این فطرت، عقل است. حالا در برخی افراد این عقل، مغلوب میشود. چرا؟ چون هوی و هوس و نفس دون و گناه در آنها غالب شده است. پس پشت به عقل میکنند.
پس یکی از هدایتهای تکوینی خاص، عقل است. اوّلین مرحلهی آن هم همین عقل است که حقایق خلقت را برای انسان جلوه میدهد و آن را تبیین به حجّت باطنی میکنند. چون در حجّت باطنی، استدلال برای انسان، زیاد است. در باب حجّت، میگویند: از صغری و کبرایی که هست، نتیجهای گرفته میشود. لذا با آن ادلّه، حجّت درست میشود.
صغرای قضیّه این است که انسان، خلقت را میبیند، کبرای قضیّه این است که هر چیزی که خلقت دارد، خالقی دارد. لذا نتیجه به این میشود که پس من هم خالقی دارم و انسان، این را میفهمد.
اتّفاقاً این را در شعر کودکی، در پنجاه سال پیش هم به بچّهها یاد دادند:
اصول دین، پنج بود
دانستنش گنج بود
اوّل یکی هست، خدا
که عالمی کرده به پا
بِنا که هر بنّا دارد
این عالم هم خدا دارد
این شرط آدمیّت است
بیدینی، حیوانیّت است
یعنی این مطلب که انسان میداند عقل به او اشاره میکند و هدایت میکند که عالم، عبث نیست. این هدایت تکوینی خاص، اوّل از ناحیهی عقل است و همه هم این را دارند. منتها برخیها پشت به این میکنند و یا به تعبیر قرآن کریم و مجید الهی، بیهوده منکر میشوند، فقط هم به این خاطر است که میخواهند فساد کنند و به دنبال فسق و فجور خودشان هستند، نه این که واقعاً قبول نداشته باشند. قبول دارند، امّا آنچه عامل میشود که آنها منکر شوند، فسق و فجور است.
قرآن در سورهی قیامت میفرماید: «لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَة وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَة أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَه بَلى قادِرینَ عَلى أَنْ نُسَوِّیَ بَنانَه»، آیا آدمی میپندارد ما استخوانهای او را جمع نمیکنیم؟! ما قادر هستیم، سر انگشتان را هم منظم میکنیم و انسان هم این را میداند. پس چرا نمیپذیرد؟ «بَلْ یُریدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَه یَسْئَلُ أَیَّانَ یَوْمُ الْقِیامَة»، انکار میکند برای این که میخواهد به دنبال فجور و هوای نفس خود باشد. لذا میپرسد: چه زمانی روز قیامت میآید؟!
پس همه میدانند که چنین مطالبی وجود دارد و لذا این، عنوان عقل است و این، هدایت تکوینی خاص که درون انسانها وجود دارد، به عنوان حجّت باطنی، همه دارند. دروغ میگویند که ما نمیفهمیم. همه میفهمند. هیچ کس نیست که نفهمد و این را قرآن به صراحت میفرماید که همه میفهمند؛ چوناین حجّت درون همهی انسانها هست، نفرمود: «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ المؤمن عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّه»، نفرمود: «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ المسلم عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّه»، بلکه فرمود: «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّه»، همه میدانند، زن، مرد، هر کس به سن بلوغ میرسد، میداند و خودش هم متوجّه میشود. انکار هم به خاطر چیز دیگری است، لِیَفْجُرَ أَمامَه. انکار او برای باز شدن راهش است، لذا میبیند، امّا میخواهد بگوید نمیبینم، نمیدانم و ... تا راحت گناه کند. به تعبیر عامیانه میخواهد وجدان خودش را آرام کند که میگوید: من اصلاً خدایی، قیامتی، هدایتی و ... قبول ندارم. تمام اینها را میداند، امّا چون میخواهد راهش باز باشد، به عقل خود پشت میکند و به تعبیری عقل او، اوّل هدایت درونی، مغلوب میشود. لذا دیگر راه برای فجور، گناه و ... باز میشود و به مرور زمان، نطفهها خراب میشود و نهایتاً میشود: أرواحُهُم أرواحُ الشَّیاطین.
پس در بحث هدایت، یکی بیان کردیم که عمومیبت همهی خلقت بر هدایت است، یکی هم هدایت تکوینی خاص که در مرحلهی اوّل عقل و حجّت باطنی میباشد.
خصوصیّات هدایت حجّت باطنی(عقل)
این هدایت چند خصوصیّت دارد:
1. اوّلاً این هدایت منحصر به انسان و مقداری هم جنّیان است، البته انسان در مرحلهی أولی است. لذا شرافت انسان را برای همین مطلب قرار دادند و این که اشرف مخلوقات شده، برای همین است. این هدایت تکوینی خاصّ که به عنوان حجّت درونی یعنی عقل محسوب میشود، برای انسانهاست. البته همانطور که بیان شد، جنیّان هم مقداری دارند، امّا نه مثل انسانها در تکامل.
2. در همه انسانها هست، عمومیّت دارد و استثناءناپذیر است. منتها حالا این که یک عدّه به آن، پشت میکنند، بحث جدایی دارد که بیان کردیم.
3. ذاتی و درونی است. یعنی اکتسابی نیست و نیاز ندارد که برویم آن را کسب کنیم. علم و دانش، اکتسابی است، امّا عقل، اکتسابی نیست، درون انسان و ذاتی است. عقل، بارور میشود که حالا آن را بیان خواهیم کرد. هر چه تقوا بیشتر شد، عقل هم بیشتر بارور میشود، «ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فیهِ هُدىً لِلْمُتَّقین». شکی نیست که متّقین هدایت را میپذیرند. متّقین در عقل سلیم هستند. هر چه تقوا بالا رفت و أتقی شد، عقل هم بارورتر میشود.
4. عقل، ضلالتناپذیر است. هیچ کسی نمیتواند بگوید خدا من را در گمراهی قرار داده است؛ چون خصوصیّت عقل این است که هیچ ضلالتی برای او نیست. چون فطرت و عقل، گمراهکننده آفریده نشده و هدایتگر آفریده شده است، ولی انسان جواب به هدایت نمیدهد.
کسی نمیتواند بگوید: عقل، گمراه شد، چون آنچه هدایت است، گمراه نمیشود. عقل، خاموش میشود، مغلوب میشود، رشد نخواهد داشت، امّا کسی را به گمراهی نمیکشد.
لذا این عقل، همان هدایت درونی و حجّت باطنی از هدایت تکوینی خاص است.
2. فطرت یا هدایت هادی الهی
یک هدایت تکوینی دیگر داریم که باز این هم تبیین به فطرت است، ولی برخی آن را در تشریع هم بردند و آن، این است: پروردگار عالم فی ذاته برای بشر، هادی آورده است. پروردگار عالم با این آیهی شریفه این مطلب را تأیید کرده است. فرموده: «قُلْنَا اهْبِطُواْ مِنْهَا جَمِیعاً ». همهی شما از این جنّت بروید. درست است که توبه کردند، ولی به هر حال عالم، عالم اثر و مؤثّر است، عمل أبانا آدم و أمّنا حوّا چنین اثری داشت که از جنّت به زمین هبوط پیدا کنیم.
بعد فرمودند: فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُم مِّنِّی هُدًى . همین مطلب میرساند که این قضیّه، قراردادی و حال جعلیّه است. یعنی برای شما هدایت را قرار دادم. چون این راهنما از جانب من آمده است.
یکی این است که در درون انسانها، پذیرش پیامبر یا هادی یا راهنمای بیرونی، اصلاً ذاتی است. ما ذاتاً دنبال کسی میگردیم که ما را هدایت کند. منتها اگر جواب مثبت به آنچه در تکوین و فطرتمانمان هست، دادیم، ما را به سمت انبیاء میبرد. امّا اگر جواب مثبت ندادیم، ما را به سمت اشقیاء میبرد.
به هر حال هم سمت اله، ائمّه دارد و هم سمت کفر. قرآن هم میفرماید: «قاتلوهم ائمّة الکفر»؛ یعنی آنها هم پیشوا دارند. کسانی که در فسق و فجور میروند، حتّی در پارتیهایی هم که میروند، یکی به عنوان رهبر گروه است و این مجلس را تشکیل داده است و دارد راهنمایی میکند و میگوید: ساعت فلان شام بدهیم، ساعت فلان زهرماری بخورند، ساعت فلان اختلاط و ... باشد. کسی در اینجا دارد خط میدهد. در این شبکههای اجتماعی هم همینطور است و خطدهی برای یک نفر است.
پس چه در سمت هدایت و چه در ضلالت، انسان به دنبال هادی میرود و این، تکوینی و درونی است. منتها گاه به سمت هادی الهی میرود و گاه اینطور نیست. لذا اگر به هادیان الهی که انبیاء در رأس آنها هستند، جواب ندادی؛ ناچار به هادی غیرالهی جواب میدهی. چون این، تکوینی است. پس این هم ذاتی است.
پذیرش هدایت از بیرون هم در درون ما نهادینه شده است. لذا به دنبال هادیان الهی، مردان خدا، انبیاء و حضرات معصومین میرویم و عاقبت به خیر میشویم. اگر به این سمت نرفتیم، به سمت دیگر میرویم؛ بالاخره یک نفر ما را به سمت بدیها، پلشتیها، زشتیها، خانههای تیمی و ... هدایت میکند. در هر دو طرف، هادی وجود دارد.
منتها بحث دیگر در هدایت، هدایت تشریعی یا بیرونی است که إنشاءالله در جلسهی بعد بیان خواهیم کرد. تازه این، آغاز بحث بود، مطالب زیادی هست که اصلاً ورود به آنها نداشتیم که به فضل الهی بیان خواهیم کرد تا ببینیم آقایان علماء و مفسّرین چه فرمودند.
تفسیر قرآن تمامی ندارد!
خدایا! به اولیاء و انبیائت، به خصّیصین درگاهت ما را در دنیا و آخرت با قرآنت محشور بگردان.
این کتاب بسیار عجیب است، روایتش را خواندیم که فرمودند: هر کس با قرآن باشد، هیچ ضلالت و گمراهی برای او نیست و هر کس از قرآن جدا شد، به خصوص در این روزها، به گمراهی میافتد. همانطور که میبینید قرآن نوی نو است و کأنّ آیاتش برای همین امروز است و کهنه نمیشود. این اعجاز قرآن است.
خیلیها خواستند آن را تحریف کنند، نتوانستند. چند سال پیش 500 هزار جلد قرآن تحریف شده که آیات را عوض کرده بودند، در بنگلادش چاپ شد، بلافاصله لو رفتند. اصلاً خدا خودش قرآن را حفظ کرده است، «إنّا نحن نزلنا الذکر و إنّا له لحافظون». آیاتش، نو، جدید و تازه است، کأنّ الآن نازل شده است.
با قرآن خیلی کار کنید، تدبّر در قرآن، تفسیر قرآن و ... . قرآن، محشر و غوغاست. هر کس قرآن را دارد، همه چیز دارد. بیان کردم که وقتی از شیخ بهاء پرسیدند که این همه علوم را از کجا آوردی؟ فرمود از قرآن! اعداد و حروف قرآن را گرفته و از آن علم هندسه، نجوم، شیمی و فیزیک و ... را استخراج کرده است.
قرآن، معجزهی الهی و درّی گرانبها برای ماست و ما از آن غافلیم. لذا بیهوده نیست که امام صادق(علیه الصّلوة و السّلام) فرمودند: هر کس پنجاه آیه در روز قرآن نخواند، از ما نیست. بعد امام رضا(علیه الصّلوة و السّلام) تفسیر کردند و فرمودند: نفرمودند یک جزء در هر روز بخوانید، برای این که قرآن را با تدبّر و تأمّل بخوانید و ببینید قرآن چه میخواهد میگوید.
هر آیه از قرآن، هفت ظاهر و هفتاد باطن دارد. غوغا و محشر است. چه زمانی تفسیر قرآن تمام میشود؟ هیچ موقع! چه زمانی کهنه میشود؟ هیچ موقع! هر چه بگویی، باز هم هست.
علّامه طباطبایی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) که بیش از سی سال به بحث تفسیر قرآن پرداختند، میفرمودند: اگر خدا به من عمری میداد، دوباره تفسیری میگفتم که با این تفسیر فعلی فرق کند! اینقدر در قرآن مطلب هست. حیف است آن را از دست بدهیم.
همانطور که میدانید یکی از مواردی که فردای قیامت شکایت میکند، قرآن است. قرآن را در تاقچه خانهمان نگذاریم. یا آن را زینتی درست کنیم و به عروس و داماد بدهیم تا خدای نکرده آن را هیچ باز نکنند. خیلی بد است. با قرآن، مأنوس باشیم.
بیان کردم: سربازان آقا جان، حضرت حجّت(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف)، حافظ کلّ قرآن هستند. من و شما هم روزی یک آیه حفظ کنیم. از آن روزی که ما گفتیم، اگر روزی یک آیه حفظ میکردیم، حداقل دو جزء حفظ بودیم. تمام کارها برایمان مهم است، جز قرآن. ادبعا میکنیم که دوست داریم سرباز امام زمان باشیم، امّا برای رسیدن به آن، کاری انجام نمیدهیم. هر کاری میکنیم، امّا با قرآن مأنوس نمیشویم. هر چیزی اندازهای دارد، کاری کنیم که عاقبت خودمان را ختم به خیر کنیم. خراب نکنیم. قرآن، غوغا و محشر است.
بعد هم باید به قرآن ناطق، آقا جانمان حضرت حجّت(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف)، توسّل کنیم و دست به دامان ایشان باشیم.