بسمه تعالی
تفسیر قرآن کریم و مجید الهی - حضرت آیتاللّه قرهی(مدّ ظلّه العالی(
موضوع: هبوط از بهشت؛ تنبیه یا تکمیل؟
09/08/95
«قُلْنَا اهْبِطُواْ مِنْهَا جَمِیعًا فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُم مِّنِّی هُدًى فَمَن تَبِعَ هُدَایَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ»
آنچه که مهم است، پیروی از هدایت است که طبعاً ذوالجلال و الاکرام، خود، اوّل هادی است و بعد هم برای خلق، هادی فرستاد. در روایات، نکاتی را راجع به هدایت در این آیهی شریفه، داریم.
اوّل این که با «قلنا» شروع کردند، فعلی با فاعل متکلّم مع الغیر، یعنی ما اینگونه خواستیم. «اهبطوا» فعل امر است و با توجّه به حذف نون در اهبطون، مبنی است. واو، در اهبطوا، فاعل است. باز پرودگار عالم دارد در اینجا نکتهای را بیان میکند و آن، این که شما این کاره هستید و شما باید هبوط پیدا کنید، فاعل شما هستید. امر مِن ناحیة الله است، امّا عنوان فاعل و کننده این امر، شما انسانها هستید.
وقتی در «اهبطوا»، صیغه، صیغه جمع است، أبانا آدم و أمّنا حوّا را شامل نمیشود و همهی ما، هبوط کردیم. به صورت ظاهر هبوط أبانا آدم و أمّنا حوّاست، امّا به هبوط آنها، ما هم هبوط کردیم. لذا تبیین به این است که فاعلیّت همهی انسانها هستند.
برخی هبوط را در دو مرحله بیان کردند و گفتند: یک هبوط مرحلهی أولی و یک هبوط مرحلهی اُخری داریم. حالا باید ببینیم که این بحث درست است یا خیر، نکاتی را بیان کردیم و در آینده هم بیان خواهیم کرد؛ چون نمیخواهیم بحث خیلی سنگین شود، چون بحث عمومی است و تفسیر تخصّصی حوزوی نیست.
«منها»، «مِن» حرف جرّ است و به معنی «از آن جنّتی که تبیین شده» میباشد. «ها» ضمیر متّصل است و در محل جرّ متعلّق به آن «اهبطوا» است.
«جمیعاً» از این لحاظ که حالش، حال منصوب است، تبیین میشود، امّا تأکید هم هست، یعنی بعد از این که «اهبطوا» را آورد و بعد فرمود: جمیعا، تأکید دارد که من، همهی شما انسانها را میگویم و هبوط فقط مربوط به انبیاء، یا یک سری انسانهای خاص نیست، شما هم هبوط میکنید.
حالا این هبوط، خوب است، بد است؟ هبوط، عنوان تنبیه است، یا نه، آغاز تکمیل است؟ اگر هبوط را تنبیه بگیریم، به فرض تنبیه باید برای أبانا آدم و أمّنا حوّا باشد. ما هنوز خلافی نکردیم که بخواهیم تنبیه شویم. آیا این دور از عدالت ذوالجلال و الاکرام نیست که همه به خاطر یکی، دو نفر، تنبیه شوند؟! از ما چه گناهی سر زده که بخواهیم تنبیه شویم؟! به فرض پدر و مادر، در آنجایی که پروردگار فرمود: وَلاَ تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونَا مِنَ الْظَّالِمِینَ، خطایی کردند، امّا شیطان آنها را گمراه کرد فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطَانُ عَنْهَا و ورود پیدا کردند، ولی هبوط ما از چه بابی است؟! برخی میگویند: هبوط أبانا آدم و أمّنا حوّا از این باب است که تخطّی کردند و ذوالجلال و الاکرام هم فرمود: فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا کَانَا فِیهِ ، پس از آن بهشت خروج پیدا کردند. امّا باز در آنجا هم نفرمود: «قلنا اهبطا» (چون دو مورد بحث هبوط داریم، آیه 36 و آیه 38)، بلکه در آنجا هم فرمود: وَقُلْنَا اهْبِطُواْ بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَکُمْ ، همهی شما هبوط کنید که بعضی از شما برای بعضی دیگر، دشمن میشوید.
بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَکُمْ ، این، اوّلین هشداری است که پروردگار عالم میفرماید، حیوان با شما دشمن نیست، حتّی جنّیان هم قدرت دشمنی با شما را ندارند. بلکه خودتان با یکدیگر دشمن میشوید. همان چیزی که امروز داریم در عالم میبینیم. جنگها و خونریزیهای عالم را جنّیان انجام میدهند؟! خیر، بلکه آن کسانی که در قالب انسانی هستند دارند انجام میدهند. داعش که چهار دست و چهار پا ندارد، آنها هم مثل ما دو دست و دو پا دارند. حیوان هم که نیست. گرچه حیوان درونی است، «کالانعام با هم أضلّ»، امّا فیزیک ظاهری انسان را دارند. از اوّل تاریخ بیاییم، مغول چه کرد، هیتلر، صدام و امروز که دارد جنایتهای عجیب و غریبی در عالم رخ میدهد. بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَکُمْ .
در این آیه هم میفرماید: «قُلْنَا اهْبِطُواْ مِنْهَا جَمِیعًا »، حالا با توجّه به این مطلب، پس معلوم میشود که این هبوط نمیتواند به عنوان تنبیه باشد، چون نفرمود برای أبانا آدم و أمّنا حوّاست. تا جایی که خروج از بهشت بود، با فعل مثنی آورد فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا کَانَا فِیهِ ، امّا از آنجا به بعد دیگر جمع بیان فرمود: وَقُلْنَا اهْبِطُواْ بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَکُمْ فِی الأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَى حِینٍ.
آیا خطای پدر را بر پسر، پسر را بر پدر، همسر را بر همسر، مادر را بر دختر و ... مینویسند؟! خیر، خطای هیچ کس را بر کس دیگری نمینویسند و خدا عادلتر از این مطالبی است که در ذهن من و شما خطور میکند که نعوذبالله تصوّر کنیم ذوالجلال و الاکرام، خطای کسی را بر پای دیگری بنویسد. اصلاً چنین چیزی مطالب است و آیات و مطالب هم داریم.
بحثمان این است که وقتی خدا به همه فرمود: هبوط کنید، آیا میخواهد به عنوان تنبیه برای آن خطا بگوید؟ خیر، اینجا عنوان تکامل است. چرا؟ چون رشد در این نیست که انسان در جایی که رفاه کامل است، رشد کند. رشد در این است که انسان به معرفت برسد و رسیدن به معرفت هم از این است که انسان در جایی ورود پیدا کند تا آن مقام معرفتی برای رشد را بیابد و بتواند ادراک داشته باشد.
در مثال مناقشه نیست، مثلاً کسی که دائم در ناز و نعمت است، اصلاً یک روز هم فقر و گرسنگی را نچشیده و نمیداند یعنی چه. در هکتارها باغ که چندین ویلا دارد، زندگی میکند و هیچ مشکلی ندارد. اوّلین تصوّر ذهنی چنین فردی این است که همیشه همه دارند. چون خودش همیشه دارد. میخورد و میخوابد و از هر چه که بخواهد، فراهم است. این شخص اوّلاً اگر بخواهد نعمت را از دست بدهد، برایش مهم نیست، چون به زحمت به دست نیاورده، لذا راحت هم اسراف میکند.
باز در مثال مناقشه نیست، آنهایی که در شمال و دارای آب فراوان هستند، قدر این نعمت را نمیدانند که بدانند خشکسالی هست. امّا آنهایی که کویرنشین و در مناطقی مانند یزد و امثال اینها هستند، قدر قطره قطرهی آب را میدانند. چرا؟ چون آب برای آنها، یک شیء گرانبهاست؛ چون کمبود است. چیزی که زیاد باشد، برای انسان اهمیّت ندارد.
کما این که در تاریخ داریم: اشخاصی، در شهری در ناز و نعمت بودند و به قدری نعمت گندم برای آنها زیاد بود و نان زیاد میآمد که - جسارت است - با ته ماندهی نان، ماتحت بچّه را پاک میکردند و بعد در گوشهای میانداختند.
در سالهای گذشته، وقتی جهادسازندگی برای کمک به روستاها میرفت، جمعهها کمک کشاورزان میرفتند، درو میکردند و ... . گاهی دیده میشد که نعمت در آنجا زیاد است، هندوانه رو همین طوری میشکاندند، یک مقدار را میخوردند و مابقی را به گوشهای پرت میکردند. چون قدر آن را نمیدانستند.
لذا چون یک عدّه اطّلاع ندارند که برخی چقدر باید برای به دست آوردن این نعمت، زجر و زحمت بکشند، قدر آن را نمیدانند. در دربار سلاطین معمولاً اینگونه است و مقدار زیادی برنج و ... دور ریخته میشود. چون فکر میکند پول دارد و همیشه این نعمتها برای او وجود دارد.
در باب معنویّت و این «اهبطوا» هم همینطور است. اوّلاً تا انسان در یک نعمتی باشد، قدر آن را نمیداند. امّا اگر نعمت را با شناخت و معرفت به دست آورد، دیگر قدر آن را میداند. این که میبینیم قدیمیها به صورت ظاهر خسیس هستند و بخل دارند، برای این است که بسیار رنج و زحمت کشیدند و خشکسالی و قحطی و ... دیده بودند. لذا وحشت داشتند و همیشه میخواستند جمع کنند که اگر یک روز اتّفاقی افتاد، داشته باشند که بخورند (حالا آیا بحث توکّل به خدا در آنها ضعف داشت یا خیر، بحث دیگری است که فعلاً مدّنظر ما نیست و ما میخواهیم فعلاً مادی بحث کنیم و الّا باید دید که اصلاً آیا جمع کردن درست است یا خیر، آیا باید فقط توکّل به خدا کرد؟ تا چه حدّی میتوان انباشته کرد و ... که ایمان به پروردگار عالم از بین نرود و باور به این داشته باشیم که خدا رزّاق است).
امّا میبینیم که برخیها اینقدر قدر نعمت هستند که اسراف میکنند. امّا جالب است که امام صادق فرمودند: وقتی کنار دریا هم هستید و آب برمیدارید، یک طرف نریزید و بیهوده آب را برندارید. شاید بگوییم: چرا؟! آب، آب است دیگر. موج دریا هم میزند و آب را به سمت ساحل میبرد و برمیگرداند. به ظاهر عقلی این زمان ما، حرف حضرت خیلی سلام الله نیست. امّا حضرت دلیل دارند، میخواهند یاد بدهند که در مقابل نعمت کثیر، اصلاً اسراف نکنید و بگویید: حالا که هست. به تعبیر عامیانه دارندگی و برازندگی نشود. خود این عامل میشود که نعمت از بین برود. انسان معرفت به نعمت پیدا نمیکند.
خاطرتان هست، وقتی در جایی نان میدیدیم، میبوسیدیم و در کناری میگذاشتیم که زیر پا نرود. چون میگفتیم: این نان، برکت است. حتّی اگر آن نان کثیف شده و قابل خوردن نیست، امّا به آن احترام میگذاریم. این مطالب دارد به ما یاد میدهد که انسان باید قدر نعمت را بداند. منتها وقتی در وفور نعمت است، معمول این است که نعمت از بین میرود. شاید به این خاطر است که فرمودند: خیر الامور اوسطها، بهترین چیز، حدّ وسط است. نه زیاد داشتن خوب است که انسان بخورد و بریزد و بپاشد و نه بخل و خسیس بودن. حد متوسط خوب است. اگر دارم، نخورم، اشتباه است. نه خود خوری، نه کس دهی، اشتباه است. امّا زیادی بخورم چون دارم و ده نسل بعدم هم تأمین هستند، اشتباه است و حق اسراف نداری، چون باید قدر نعمت را بدانی.
هبوطی که برای ما هست، در یک جمله نهفته میشود و آن این است که ما معرفت الله پیدا کنیم. چون جنّت - که روی این مورد هم بحث است که آن جنّت، اخروی بوده یا دنیایی - یعنی جایی که پر از نعمت است و همه چیز فراهم است. مگر نمیگویند: بدون دست دراز کردن، میوهها در کنار شما قرار میگیرند و ... . پس همه چیز فراهم است.
امّا معرفت به آن کسی که اینها را خلق کرده؛ یعنی ذوالجلال و الاکرام، در جایی که وفور نعمت است، خیلی محسوس و ملموس نیست.
امّا وقتی هبوط پیدا کردی، خصوصیّتش این است که در مرحلهی أولی، انسان را به معرفت میکشاند، یعنی اینجا، جایگاه رشد و تعالی است. لذا انسان باید شروع کند پلهها را بالا برود و این مطلب را ادراک کند که ما لله بودیم و باید به الیه راجعون برسیم. این «انا لله و انا الیه راجعون» در هبوط معلوم میشود. وقتی هبوط نباشد، این برای ما مشخّص نمیشود. چون آنجا در کنار اصل معرفت هستیم، چه میفهمیم؟!
باز در مثال مناقشه نیست، شما دقّت کنید، کسی تا سربازی نرفته، قدر پدر و مادر را نمیداند (البته نه این سربازیهایی که الآن میروند. حالا که فرماندهی میروند، نه سربازی!). قبلش که میآمد، مدام برای غذای مادر نق میزد و سر ساعت غذای گرمش را میخواست و ... . امّا وقتی به سربازی میرود، دیگر طعم غذای مادر را بسیار میپسندد و ... .
تا وقتی پدر نشده، نمیفهمد، با خود میگوید: پدر مدام غر میزند، ایراد و اشکال بیهوده میگیرد و ... . امّا وقتی پدر شد، آن موقع میفهمد که عجب! پدر اگر غم و غصه میخورد و به ظاهر گیر میداد، دلسوزی بود و ثمرهی وجودش را فرزندش میداند. وقتی فرزند خراب شد، احساس میکند عمرش هدر رفته است.
مانند باغبانی که عمری را صرف باغداری میکند، امّا آفت بزند و درختهایش ثمرهای نداشته باشد، احساس میکند که تمام عمرش و زحماتی که کشیده، تلف شد. طبیعی است این را باغدار میفهمد و من و شما متوجّه نمیشویم. برای آماده کردن برنج - که اصلش، برَنج است - کشاورز به رنج میافتد. امّا ما که متوجّه زحمات او نیستیم و بسیار اسراف میکنیم.
همهی اینها به این جهت است که ما نسبت به آن، معرفت نداریم. اگر کسی بخواهد به ذ.الجلال و الاکرام، معرفت پیدا کند، اصول معرفت در هبوط است. تا لله ای را درک کند و به الیه راجعون، امیدوار باشد. امّا اگر در آن جنّت میبودیم، نمیفهمیدیم و ادراکمان بسیار ضعیف میبود.
لذا «قلنا اهبطوا جمیعا» تنبیه نسبت به ما نیست، چون ما کاری نکردیم، پدرمان خطایی کرده است. به هر حال هبوط او، هبوط ما هم هست. شاید کسی بگوید: این که شما میگویید، شاید درست نباشد، برای این که به هر حال اگر در خانه یک نفر حماقت کرد و آتشسوزی راه انداخت، وقتی خانه بسوزد، همهی اهل خانه متضرّر میشوند. یک نفر یادش رفته شیر گاز را ببندد، امّا وقتی گاز در آنجا پخش شود، با یک کبریت زدن، تمام افراد آنجا کشته یا زخمی میشوند. میشود گفت چون آن شخص این کار را کرده، فقط او باید تنبیه میشد و این دور از عدالت خداست؟! میگوییم: این، قاعده است و عقل سلیم این را میگوید.
این که ما هم به خاطر خطای أبانا آدم و أمّنا حوّا هبوط کردیم، چون ما در صلب پدر بودیم و بنا شد که در رحم مادر، لقاح با تخمک صورت گیرد، طبعاً ما هم در زمین آمدیم.
مثل این که یک کسی بیاید آتشسوزی راه بیاندازد، همه از بین میروند. یک کسی بیاید کشتی را سوراخ کند، همه غرق میشوند، میشود گفت: خدایا! فقط آن کسی که کشتی را سوراخ کرده، غرق کن. ما اصلاً خبر نداشتیم یک شخص جانی دارد این کشتی را سوراخ میکند، پس ما به هلاکت نرسیم. در حالی که وقتی کشتی سوراخ شد، هر کس در آن است، غرق میشود و کسی نمیتواند بگوید: چرا؟!
برخی میگویند: در مورد هبوط أبانا آدم و أمّنا حوّا هم همینطور است، طبیعی است که با هبوط آن دو، خدا میفرماید همهی شما باید هبوط کنید. جواب این است: در اینجا ملاک حضرت حقّ این نبوده که به واسطهی خطایی که توسّط أبانا آدم و أمّنا حوّا صورت گرفته، همه را هبوط دهد.
چون در اینجا فرموده: فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطَانُ عَنْهَا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا کَانَا فِیهِ ، لذا بعد از آن لغزش، از آنجا خروج پیدا کردند و به جای دیگری رفتند. پس در این که بعد از آن فرمود: وَقُلْنَا اهْبِطُواْ بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ ، به نظر میرسد که بحث دیگری است. اصلاً بنای بر این مسئله بود که هبوط باشد. امّا هبوط دلالت بر این نیست که خدا بخواهد آنها اوّل خطا کنند و بعد هبوط شود.
یعنی اینطور نیست که بگوییم خدا شیطان را بر سر راه اینها قرار داد تا اینها خطا کنند و هبوط انجام گیرد؛ چون اگر اینطور بود که خدا به اینها نمیفرمود: فَتَکُونَا مِنَ الْظَّالِمِینَ. امّا خداوند فرمود: به این درخت نزدیک نشوید، اگر نزدیک شوید، به خودتان ظلم کردید.
اولیاء خدا میفرمایند: ثمرهی گناه کردن، ظلم به خودمان است؛ یعنی نفهمیدیم که ما انسان و اشرف مخلوقات هستیم. اصلاً به خدا که ظلم نکردیم. گناهان ما چه اثری بر پروردگار عالم دارد؟! هزار هزار ثواب هم داشته باشیم، نعوذبالله به خدا چیزی اضافه میشود؟! کما این که اگر گناه کنیم، نعوذبالله از خدا چیزی کم میشود؟! یک عمر گناه کنیم یا ثواب کنیم، از خدا چیزی کم و یا اضافه نمیشود. خود گناه من را از انسانیّت میاندازد، پس ظلم است، ظلم به خودم. من مقامم، مقام اشرف مخلوقات و انسانیّت بود، امّا خود را سقوط دادم.
امیرالمؤمنین فرمودند: فرض میکنیم که جهنّمی برای عذاب و بهشتی هم برای جزا نباشد، امّا وقتی انسان تفکّر میکند، متوجّه میشود که در آن صورت هم باید بندگی خدا را داشته باشد، نه برای ترس از جهنّم و یا طمع بهشت.
آن کسی که بداند انسان است، به خودی خود میداند که دیگر نباید گناه کند، چون از مقام انسانیّت میافتد. اینجا که فرمود: یک موقع نزدیک نشوید که از ظالمین خواهید بود، وَلاَ تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونَا مِنَ الْظَّالِمِینَ. اگر خدای متعال نعوذبالله میخواست که حضرت آدم و حوّا مرتکب این خطا بشوند، دیگر لازم نبود که بگوید از ظالمین خواهید بود. این که اصلاً دور از عدالت خدا میشود که بگوید: برو گناه کن، بعد هم اگر گناه کرد، بگوید: حالا باید پایین بروی. پس من از اوّل هم میخواستم شرایطی برای تو ایجاد کنم که پایین بروی. این غلط محض است.
مثل این که بیان میکنند:
در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد گر به طاعت نشود، گو گنهی باید کرد
که این هم غلط است. چون میخواهم به پروردگار عالم نزدیک شوم، باید با طاعت پیش بروم، امّا اگر با طاعت هم نشد، گناه کنم که مثلاً بعد از گناه، استغفار به من بچسبد و به خدا نزدیک شوم! این از همان همزات شیاطین است.
پس این اصلاً عدالت نیست که خدا وسایل و شرایط گناه را مهیّا کند تا بعد هم آنها را پایین بیاورد و تنبیه کند. اهبطوا برای تکامل است، نه برای تنبیه. آن که فرمود: فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا کَانَا فِیهِ ، برای تنبیه است، امّا مابقی آن؛ یعنی «اهبطوا»، برای تکامل انسان است و به عنوان تنبیه نیست.
انشاءالله ادامهی بحث را در جلسه آینده بیان خواهیم کرد. قرآن ناطق است که این مطالب را از درون قرآن صامت استخراج میکند و ما نمیتوانیم. آنچه بنده بیان کردم، همه، از قرآن ناطق است که اعاظم و اکابر ما، از غور در احادیث و روایات شریفه و هم اتّصالی که به حضرت حجّت دارند، به ما انتقال دادند. لذا اصلاً نمیشود از این حضرات یاد نکرد، به خصوص در این دو ماه محرّم و صفر. پس باید به سراغ قرآن ناطق برویم. الآن هم سلامی به قرآن ناطق، أبیعبدالله بدهیم. سر ایشان بریده بود، امّا چرا لبهای مبارکشان قرآن خواند؟ سر ایشان بر روی نی هم قرآن خواند، در آن تشت طلا هم قرآن خواند ... .
«السّلام علیک یا ابا عبداللّه»