بسمه تعالی
تفسیر قرآن کریم و مجید الهی - حضرت آیتاللّه قرهی(مدّ ظلّه العالی(
موضوع: آیه 38 سوره مبارکه بقره
شرط خوف و حزن نداشتن در دنیا و آخرت، تبعیّت محض است
10/05/95
«قُلْنَا اهْبِطُواْ مِنْهَا جَمِیعًا فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُم مِّنِّی هُدًى فَمَن تَبِعَ هُدَایَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ»
نه امام به تنهایی اثرگذار است و نه امّت!
طبعاً نکات شریفی در این آیه است که برخی از آنها را بیان کردیم و باقی را نیز سعی میکنیم در این جلسه تبیین کنیم، تا إنشاءالله بتوانیم به آیهی بعد (وَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا) ورود پیدا کنیم و فرمایشات معصومین، اولیاء خدا و مفسّرین عظیمالشّأن را بیان کنیم.
این آیهی شریفه تبیین کرد:
1. هدایت مِن ناحیة الله، حتمی است. فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُم مِّنِّی هُدًى ، حتماً از ناحیهی خدا هادی هست و ما، یله و رها نیستیم.
2. راه رستگاری، تبعیّت از هادیان الهی است، فَمَن تَبِعَ هُدَایَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ.
هادی باشد، بیان هم بفرماید، اتّفاقاً خوب هم بیان بفرماید که هادیان الهی همینطور هم هستند، امّا تبعیّت از هادی نباشد، نه اهداف هادی جلو میرود و نه جامعه، آنگونه که خدای متعال میخواهد میشود. منتها اگر هادی بود، تبعیّت از هادی الهی هم به وجود آمد، طبیعی است خوف و حزنی نیست - حالا بیان خواهیم کرد که چرا با لفظ خوف و حزن بیان فرمودند -
پس طبیعی است موقعی هدایت، اثرگذاری دارد که این دو رکن امام و امّت به وجود بیاید. یک رکن به تنهایی اثرگذار نیست. امّتی به دنبال هدایت باشد، امّا هادی نداشته باشد، هدایت نمیشود. یا امامی برای هدایت باشد، امّا امّتی نباشد که هدایتپذیر باشد، باز هم هدایت در جامعه به وجود نمیآید. لذا در هر دو حالت، اینگونه است.
حتّی در روایات شریفه داریم که این دو رکن، مانند دو پای انسان میماند که یکی نباشد، لنگ میزند. این، قاعده است. یا مانند دو لب انسان میماند که وقتی یک لب نباشد، قادر به سخن نیست. علی ایّ حال، این دو مکمّل هم هستند، هم امام و هم امّت.
شرط خوف و حزن نداشتن در دنیا و آخرت چیست؟
لذا شرط هدایت گرفتن از هادی الهی را هم در تبعیّت ذکر کرد و فرمود: فَمَن تَبِعَ هُدَایَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ. یعنی باید بدون إنقلت و با تسلیم شدن محض، تبعیّت کنیم تا هدایت شویم.
یک موقع ما شک کردیم که فلان کس، هادی است، عیبی ندارد. همانطور که دیگران نسبت به انبیاء شبهه میانداختند و طبعاً انبیاء عظام هم با اعجاز جلو میآمدند. لذا بشر معالأسف دنبال مواردی است که دیگران از انجام آن عاجز باشند تا آن فرد را بپذیرد و پیامبران هم به همین دلیل معجزات خود را نشان میدادند.
مثلاً فرعون برای این که ادّعا کند که موسی معجزهای ندارد و او هم یک ساحر مانند ساحران ما است، تمام ساحران را جمع کرد و آن قضایا را چید و موسیبنعمران هم باذن الله عصایش را انداخت و تمام سحر آنها از میان رفت. اینجا بود که اوّل، خود ساحرین ایمان آوردند. وقتی ایمان آوردند، اینها فهمیدند که بحث سحر نیست و اعجاز است.
امّا وقتی فهمید که او، هادی الهی است، مهم این است که دیگر مطیع محض او باشد. اگر تبعیّت نباشد، باز هدایتگری صورت نگرفته است.
گاهی ما بعضی از چیزها را میپذیریم و برخی اعمال را هم انجام میدهیم، امّا تبعیّت نداریم. تبعیّت، این است که انسان، مطیع محض باشد و هر چه گفتند، بپذیرد و دیگر نخواهد إنقلت و اشکال بیاورد. یا مثلاً نگوید: من باید حتماً حکمتش را بدانم. گاهی برخی مسائل را میتوان فهمید، حکمتش معلوم میشود. امّا برخی موارد هم هست که حکمتش را زمانه معلوم نکرده است، با این که پروردگار عالم، علیم و حکیم است و آنچه مِن ناحیة الله صادر میشود، علم و حکمت مطلق است، امّا چون نمیداند دیگر نیاید بگوید: من این یکی را انجام نمیدهم. «نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَکْفُرُ بِبَعْضٍ» نشود. این، تبعیّت نیست.
تبعیبت یعنی اگر من واقعاً شناختم که او، هادی الهی است، دیگر خودم را در اختیار او قرار بدهم. تا موقعی که نمیدانم، اشکال ندارد، میتوان رفت پیگیری و تحقیق کرد و مطالبش را دید، امّا وقتی ایمان آورد، دیگر باید عمل هم انجام دهد، ایمان و عمل صالح با هم هست و جدا نمیشود.
اگر فهمید هادی الهی است، دیگر نگوید حالا من دو سه موردش را پذیرفتم، امّا اینها را چون نمیدانم، نمیپذیرم. در این موارد به رأی خودم عمل میکنم و ... . اینگونه نمیشود. معلوم است که چنین کسی واقعاً هادی الهی را نشناخته است.
در فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُم مِّنِّی هُدًى ، «ف» که «فاء» استنافیه است، بر سر «إمّا» آمده است. «إمّا» نیز از ترکیب «إن» و «ما» شکل گرفته، «إن» حرف شرط است. برخی بیان کردند که «ما» زائده است، در حالی که «ما» جزم به شرط میباشد - مجبورم برخی نکات ادبی را بیان کنم، با این که سیرهی من در بحثهای عمومی اخلاق و تفسیر با بحثهای تخصّصی حوزوی متفاوت است، امّا گاهی ناچارم برای فهم مطلب بیان کنم - لذا محلّاً جزم است به فعل شرطی که آن هم نون تأکید ثقیله است، یَأْتِیَنَّ. کم هم ضمیر متّصل و محلّاً نصب و مفعولٌبه میباشد.
خلّصش این است که پروردگار عالم به واسطهی این نون تأکید ثقیله و همچنین عنوان حرف شرط، چنین شرطی را بیان کرد که بدانید من حتماً برای شما هادی و هدایتگر میآورم. «هدی» فاعل و مرفوع است و علامت رفع آن هم ضمّه مقدّره است و آن، رابط بر جواب شرط است. چون إن، إن شرطیّه است.
شرط این است که پروردگار عالم میفرماید: اگر شما این هدایت را بپذیرید. اگر پذیرفتید، درست میشود و إلّا درست نخواهد شد. جواب شرط هم جملهی فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ است.
لذا خداوند میفرماید: اگر شما از هادیان الهی که من میفرستم، تبعیّت کنید، آنوقت دیگر برای شما خوف و حزنی نخواهد بود. یعنی نه این که خودتان خوف و حزن ندارید، بلکه به واسطهی پذیرش این هدایت، شما را طوری قرار میدهم که دیگر هیچ خوف و حزنی نخواهید داشت.
یک مثال میزنم تا این مطلب مشخّص شود. زمان صدر اسلام، تعداد اوّلیّهای که به پیامبر گرویدند، خیلی کم بودند، امّا محکم ایستادند و هر چه پیامبر فرمود، گوش دادند. حتّی منافقینی بودند که میخواستند اینها را متزلزل کنند، امّا اینها اثر نگرفتند. چون محکم ایستادند و تبعیّت محض از ایشان داشتند، خدا هم به آنها عنایت کرد.
پیامبر میفرمودند: الآن موقع جنگ نیست، میگفتند: چشم. حتّی در محاصرهی اقتصادی در شعب أبی طالب هم که هیچ چیز نداشتند، محکم ایستادند.
این که امامالمسلمین در زمان دولت قبل فرمودند: ما در شعب ابی طالب نیستیم، به این علّت بود که در شعب ابی طالب، واقعاً هیچ چیزی نبود، امّا ما داشتیم، الآن هم داریم. البته کم داریم، ولی به هر حال داریم. امّا آن موقع هیچ نداشتند. اتّفاقاً ما به واسطهی محاصرهی اقتصادی خیلی از مطالبمان شکوفا شد. مسائل و مطالب زیادی است که برخی از آنها هنوز که هنوز است قابل بیان نیست. در همهی زمینهها پیشرفت عجیبی کردیم و ذهنها، ذهنهای باروری است. اگر دولتها (هم دولت قبل که تا حدودی باور داشت و هم دولت فعلی که متأسّفانه هیچ اعتقادی به این مطالب ندارد) باور میکردند و اتّکایشان به همین جوانها و فکر خودمان بود، مطمئنّاً پیشرفتهایمان خیلی بیشتر هم میشد. یک عدّهای سودشان در این است که واردات زیاد باشد، دلار گران باشد و ... . اینها نمیخواهند و إلّا ما حتّی موتور هواپیما را هم به خوبی ساختیم. حالا نمیتوانیم موتور ماشین را به خوبی درست کنیم تا مجبور نباشیم که یک مشت موتورهای آشغال دیگران را که زیر استاندارد است، وارد کنیم و بعد هم به معضل آلودگی هوا دچار شویم؟! اگر دیشب و امروز باران نمیآید که دیگر وامصیبتا بود و این بارندگی لطف خدا بود که بحمدلله عنایت کرد.
لذا مسلمین صدر اسلام هم در شعب ابیطالب که هیچ چیز نداشتند و هم در جنگ پیامبر را پذیرفتند. لذا پروردگار عالم فرمود: کم من فئة قلیلة غلبت فئة کثیرة بإذن الله. چون ایمان داشتند و تابع محض بودند، پیروز شدند. امّا بعدش اینگونه نشد و خراب شد.
ترس عدّهای از دشمنان و ابرقدرتها، زاییدهی چیست؟
در صدر انقلاب خودمان هم اینطور بود، چون ایمان بود، تبعیّت محض بود. بارها هم بیان کردیم که این شعاری که میگفتند: اماما! از تو به یک اشاره، از ما به سر دویدن، فقط شعار نبود، از شعار درآمده بود و به عمل رسیده بود. تا امام میفرمود حصر آبادان باید شکسته شود، با این که هیچ سلاحی نداشتیم و ...، حصر آبادان از بین رفا، هیچ کسی هم باور نمیکرد. فتح خرمشهر هم همینطور بود که در مورد آن فرمودند: خرمشهر را خدا آزاد کرد؛ چون واقعاً ما که چیزی نداشتیم. آن همه اسیر در آن روزها و مطالبی که به وجود آمد، نشان از عنایت خدا بود.
هر جا که تبعیّت محض از امام راحل بود، پیروز شدیم. آنجا که إنقلت آوردیم و بیان کردیم: نه، باید اینطور باشد و خواستیم نظر خودمان را هم به امام راحل بیان کنیم و بگوییم نظر ما صواب است - که برخی هم افتخارشان این است و در نوشتهها و خاطراتشان بیان میکنند - در آنجا ما شکست خوردیم؛ چون تبعیّت محض نبوده است. در حالی که خدا فرمود: فَمَن تَبِعَ هُدَایَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ.
لذا اتّفاقاً میبینیم آنهایی که مطیع محض امام راحل عظیمالشّأن بودند، امروز خوف ندارند. امّا آنهایی که مطیع نبودند و اواخر به امام نصیحت هم میکردند و تبعیّت نداشتند، امروز خوف دارند، خوف از آمریکا و ابرقدرتها دارند. البته برخی هم میدانند که از دست آنها کاری ساخته نیست، امّا خوف از این دارند که جیبشان خالی شود. نمیدانیم چرا این جیبهایشان ته هم ندارد و معلوم نیست چه خبر است که به مولتی میلیاردر شدنشان هم راضی نیستند. این افراد نه به نظام اعتقاد دارند، نه به مطالب دیگر، فقط به دنبال این هستند که سودشان را ببرند.
اینطور مواقع شکست میخوریم، آن موقع است که هم خوف و هم حزن میآید. برخی مواقع میدانند کاری از دست دشمن ساخته نیست، امّا برخی مواقع هم واقعاً میترسند. اینها همه برای این است که تبعیّت ندارند.
وقتی در این آیه با إن شرطیّه بیان شده، به همین علّت است که اگر واقعاً تبعیّت بود، دیگر خوف و حزن نیست. اگر تبعیّت نبود، خوف و حزن به وجود میآید. این تبعیّت مهم است، فَمَن تَبِعَ هُدَایَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ.
لذا بیان میکنند: فَمَن تَبِعَ هُدَایَ، محلّاً مرفوع و خبر برای مبتداست. این که فرمود: همهتان هبوط کنید و بعد از ناحیهی من هادی میآید، خبرش، همین فَمَن تَبِعَ هُدَایَ است. جمله فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ هم محلّاً جزم و جواب شرط است.
مِن ناحیة الله عمل صورت گرفت و به تعبیر عامیانه خدا وظیفهی خودش را انجام داد. البته ما که برای خدا تکلیف تعیین کنیم، خودش بر خودش فرض کرده که هادی بفرستد تا ما یله و رها نباشیم.
به هر حال این، یک قاعده است، اگر کسی بخواهد به کسی بگوید: شما باید این کار را میکردی، این کار را میکردی و ...، تا توبیخ نشوی، ما به او میگوییم: شما باید دستورالعمل را به ما میدادی، تا من انجام میدادم. توبیخ کردن، وقتی که من دستورالعمل را نمیدانم، غیرعقلایی است.
هادی نفرستادن مِن ناحیة الله و بعد توبیخ کردن خدا، غیرعقلایی است و انسان نمیپذیرد. پس مِن ناحیة الله کار تمام شده است و خدا فرستاده، از آن طرف، خدا خودش باز هم راهنمایی میکند. راهنماییش این است که علاوه بر این که وظیفه اش را انجام میدهد و هادی میفرستد، باز هم گوشزد میکند که شما هم باید تبعیّت کند، آن موقع است که خوف و حزن نخواهید داشت. و إلّا آمدن هادی به تنهایی کارساز نیست. حتّی علاوه بر آن، تبیین مِن ناحیة الهادی هم کارساز نیست. هادی بیاید تک تک بیان کند که این، این است، آن، اینگونه است و ...، چه فایدهای دارد؟!
چرا حتّی برخی محبّین هم سؤالهای درون قبر را با مکث جواب میدهند؟
لذا نه آمدن هادی به تنهایی کارساز است و نه تبیین هادی. شرط مهم فَمَن تَبِعَ هُدَایَ است، برای همین خبر آن مبتدا میشود که اگر شما از این هادی تبعیّت کردید، دیگر خوفی ندارید، نه در این دنیا و نه در آخرت. از آن لحظهای که شما را در قبر بگذارند و بپرسند: من ربک؟ من نبیّک؟ من امامک؟ من کتابک؟ و ...، همه را میگویید و نمیترسید، فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ. چون شما تبعیّت کردید، به راحتی و بدون هیچ نگرانی در بهشت وارد میشوید.
امّا چه میشود برخی در این سؤال و جوابهایی که در قبر میکنند، میترسند و به خوبی نمیتوانند جواب دهند؟ روایت داریم، إنشاءالله بعداً به طور مفصّل بیان میکنم، دلیل این است که برخی مواقع عمل کرد و برخی مواقع عمل نکرد. در حقیقت تبعیّت نکرد.
لذا این که انسان بعضی از مواقع، عمل کند و بعضی مواقع عمل نکند، دلالت بر این است که انسان، در مرحلهی أولی، ایمان کافی نداشته است و دوم تبعیّت نکرده است. چون تابع، یعنی کسی که نعل به نعل پیرو باشد و هر چه بگویند، بگوید: چشم. این که ما بگوییم: خدایا! یا رسول الله! اماما! ما تابع هستیم، کفایت نمیکند؛ باید عمل کنیم. فقط با گفتن: شما هر چه بگویید، ما انجام میدهیم، امّا بدون عمل و تبعیّت محض، در واقع به حجّت خدا، امام زمان، به نائب امام زمان، به اولیاء خدا و ... دروغ میگوییم.
تابع یعنی از این به بعد خودمان را به او بسپاریم. مگر نفرمودند که اگر کسی میخواهد طیّ طریق کند و در این دنیای وانفسا، فریب نخورد، باید خودش را به حکیم بسپارد، هلک من لیس له حکیم یرشده.
پس معلوم است که اگر تابع شدیم، رشد پیدا میکنیم و هلاک نمیشویم. امّا این که درون قبر از من به ظاهر شیعه و محبّ، سؤال میکنند، چرا زبانم بند میآید؟ میگویند: بعضی موارد را سریع میگوییم، مثلاً من ربک؟ سریع میگوییم: الله جلّ جلاله ربّی، بعضی موارد مکث میکنیم. میگویند: علّت مکثها تبعیّت نکردن بوده است. ما این همه نماز خواندیم، اذان گفتیم، اقامه گفتیم، نام پیامبر را بردیم و گفتیم: اشهد ان محمدا عبده و رسوله، چرا درون قبر سؤال میکنند: من نبیّک؟ داریم که فرد مکث میکند و میماند، میترسد و بعد از چند بار سؤال بیان میکند و تازه یادش میآید؟ دلیل، تبعیّت نکردن است.
چرا بیان میکنند: من مات و لم یعرف امام زمانه، مات میتة جاهلیة، هر کس امام زمانش را نشناسد، مرگش، مرگ جاهلی است. ما که امام زمانمان را میشناسیم و اسمشان را میبریم و تولدشان جشن میگیریم و ... . در روایت بیان شده نشناسد، اگر کسی بشناسد، تبعیّت میکند. لذا اگر کسی نشناسد و طبعاً تبعیّت نکند، به مرگ جاهلیّت مرده است. یعنی اصلاً دین ندارد. شاید کسی بگوید: من نماز خواندم، دعا خواندم، روزه گرفتم، امّا باید گفت: مهم، تبعیّت است.
پس از ناحیهی خداوند کار تمام است و اسّ و اساس این است که تبعیّتی که باید از ناحیهی ما باشد، خراب میشود.
یکی از حالات خوف داشتن، از خیانت نشأت میگیرد
در مورد این آیه مطالب دیگری هم در آیات و روایات هست که بیان خواهیم کرد. مثلاً در آیهی 58 سورهی انفال بیان میشود: وَ إِمَّا تَخَافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِیَانَةً فَانْبِذْ إِلَیْهِمْ عَلَى سَوَاءٍ إِنَّ اللَّهَ لاَ یُحِبُّ الْخَائِنِینَ. میخواهیم ببینیم که خوف در اینجا چیست؟
یکی از مطالب این است که گاهی انسان، خیانت میکند که تبیین به خوف به وجود میآید. معلوم میشود خائنین، خوف پیدا میکنند. حالا نکاتی هم در آیات و روایات هست که چون وقت گذشته، در جلسهی آینده توضیح میدهیم که چرا خوف و حزن میآورد و از الفاظ دیگری استفاده نمیکند و بیان میفرماید: فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ.
«السّلام علیک یا ابا عبداللّه»