بسمه تعالی
تفسیر قرآن کریم و مجید الهی - حضرت آیتاللّه قرهی(مدّ ظلّه العالی(
جلسه ششم - 12/01/95
موضوع:
چه کسانی میتوانند به حقیقت قرآن دست بیابند؟
آیا تفسیر قرآن به قرآن کافی است؟
چگونه به استوارترین راه هدایت شویم؟
قال مولانا، امیرالمؤمنین، علیبنأبیطالب(صلوات اللّه و سلامه علیه): «مَنِ اتَّخَذَ قَوْلَ اللّه دَلِیلًا هُدِیَ لِلَّتِی هِیَ أَقْوَم»، هر کسی که سخن پروردگار عالم، راهنما، دلیل و برهان خودش قرار داد، به استوارترین راهها هدایت میشود. «هُدِیَ لِلَّتِی هِیَ أَقْوَم»، أقوم از باب أفعل التّفضیل؛ به معنی با قوامترین است که خود انسان هم از همین قوام است.
بیان کردیم: شناخت قرآن و تفسیر برای چیست و اصلاً برای چه باید به سمت قرآن برویم؟ گفتیم: انسان احتیاج به هدایت دارد و وقتی هبوط کرد، ذوالجلال و الاکرام فرمود: « قُلْنَا اهْبِطُواْ مِنْهَا جَمِیعًا فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُم مِّنِّی هُدًى »، من شما را یله و رها نمیگذارم و برای شما هدایت میفرستم. در ادامه نیز فرمود: «فَمَن تَبِعَ هُدَایَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ» ، حرف «فاء» بر سر «من»، یعنی پس به تحقیق آن کسی که از هدایت من (کلام خدا و هادیان الهی) تبعیّت کرد، خوف و حزنی ندارد.
لذا اگر انسان بخواهد در این دنیا هدایت شود، راهش اتّصال به کلام الله است و جز این نیست. این کلام الله، به صورت ظاهر صامت است، ولی به حقیقت پر از معنا و محتواست.
طبق روایت شریفهای که بیان کردیم، اگر جدّی کسی سخن خدا را راهنمای خودش بگیرد «مَنِ اتَّخَذَ قَوْلَ اللّه دَلِیلًا »، به استوارترین راهها هدایت میشود، «هُدِیَ لِلَّتِی هِیَ أَقْوَم». چنین کسی در دنیا خوف و حزنی ندارد، دنیایش، دنیای حسنه و آخرتش هم آخرت حسنه میشود.
علّامه عسگری، نیاز قرآن به تفسیر را، با کدام آیه، به بنباز ملعون، ثابت کردند؟
لذا نیاز به تفسیر برای همین است. فرق ترجمه و تفسیر را بیان کردیم که ظواهر، نمیتواند معنا و مفهومی را به انسان برساند. مثلاً در آیهی شریفهای آمده: «وَ مَنْ کانَ فی هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمى»، آن کسی که در این دنیا، کور است، در آخرت هم کور است. یعنی چه؟ یعنی اگر کسی کورمادرزاد باشد، در آخرت هم کور است؟ آن کسی که در دنیا حادثهای برایش اتّفاق افتاد و کور شد، آیا فردای قیامت هم کور محشور میشود؟ یا منظور، مطلب دیگری است؟
خدا علّامه عسگری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را رحمت کند، ایشان میفرمودند: من در دانشگاه ریاض بحث داشتم، بنباز ملعون - که فتوای کشتار فجیع حجّاج را داده بود - در آن جا حضور داشت. او کور مادرزاد بود. من مقالهام را خواندم و او خیلی خوشش آمد، گفت: حیف که تو مجوس هستی و إلّا خوب بلد هستی.
گفتم: حالا اشکال کار ما به نظر شما چیست؟
گفت: شما با قرآن، همانگونه که هست، رفتار نمیکنید، هر چه دلتان بخواهد، به قرآن نسبت میدهید و آن را تفسیر میکنید و ... .
گفتم: مگر ما آنچه میگوییم، از خودمان میگوییم؟! ما این مطالب را از کسانی که متّصل به قرآن بودند، یعنی پیامبر و اهل بیتشان(صلوات اللّه و سلامه علیهم اجمعین) میگوییم.
گفت: اینها شرک و کفر است، قرآن، خودش برای ما کفایت میکند.
من خیلی محترمانه گفتم: جناب استاد! قرآن فرموده: «وَ مَنْ کانَ فی هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمى» هر کس در این دنیا کور است، در آخرت هم کور است!
او فهمید منظور من چیست؛ یعنی تو کوری، فردای قیامت هم کور خواهی بود. لذا چون جوابی نداشت، عصبانی شد و گفت: ملعون، ملعون، انت ملعون.
پس باید معلوم شود که آیهی «وَ مَنْ کانَ فی هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمى»، یعنی چه؟ چون ظاهرش میگوید: هر کس در این دنیا کور باشد، در آخرت هم کور خواهد بود؛ امّا این، از عدالت پروردگار عالم دور است که کسی که در این دنیا کور به دنیا آمده و یا با حادثهای کور شده، در آخرت هم کور محشور شود.
لذا قرآن، حقایقی دارد که ظواهر آن، نشان نمیدهد. با این که کتاب الله، هدایتگر است، با این که فرمودند: «مَنِ اتَّخَذَ قَوْلَ اللّه دَلِیلًا هُدِیَ لِلَّتِی هِیَ أَقْوَم»، با این که فرمودند: «مَا جَالَسَ هَذَا الْقُرْآنَ أَحَدٌ إِلَّا قَامَ عَنْهُ بِزِیَادَةٍ أَوْ نُقْصَانٍ زِیَادَةٍ فِی هُدًى أَوْ نُقْصَانٍ مِنْ عَمًى» و ...، امّا واقعاً چه کسی میتواند از ظاهر قرآن، هدایت بگیرد، از کوردلی او کم شود، به حقایق برسد و انسان بما هو انسان شود؟ با ظاهر آن نمیشود، لذا نیاز به تفسیر است.
ابزارهای مورد نیاز در تفسیر
در جلسهی گذشته بیان کردیم: یک نوع تفسیر، تفسیر قرآن به قرآن است. امّا چند مطلب در این تفسیر قرآن به قرآن لازم هست که باید بیان کنم:
اوّلاً کسی که میخواهد تفسیر بگوید، باید بلا شک به ادبیّات عرب مسلّط شود. مثلاً «واو» معنای مختلف دارد، حالا «واو» که در ابتدای این آیه «وَ لَقَدْ بَعَثْنا فی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ» آمده، چیست؟ شاهد مثال برای اتّخاذ این معنا برای «واو» چیست؟ چرا این معنا را گرفتند؟ چه کسانی این معنا را گرفتند؟ نظر ابنفارس، سیبویه و ... در ادبیّات چیست؟ «لام» که بر سر «قد» آمد، میخواهد چه چیزی را تبیین کند؟
البته این مطالب را نیاز نیست که به مردم بیان کنیم، امّا آن کسی که میخواهد تفسیر بگوید، باید در ادبیّات عرب تسلّط داشته باشد و این یک قاعده است. اگر بر ادبیّات عرب تسلّط نداشته باشد، گاه حتّی اشتباه ترجمه میکند.
من در سال 1380 که میخواستم تفسیر را شروع کنم، 20 ترجمه را دیدم، 15 فروردین شروع کردم و اواخر مهر کارم به اتمام رسید. در آن زمان ترجمهها را با هم تطبیق میدادم و بررسی میکردم که کدام ترجمه نزدیکتر به قرآن است. بعضی از ترجمهها - که صحیح نیست بیان کنم کدام ترجمهها مدّنظرم هست - به حقیقت ترجمه نبود و در ترجمه هم اشکال داشت. لذا ادبیّات بحث بسیار بسیار مهمّی است.
برای همین من در حوزه، چه اعزّه روحانیای که در درس خارج ما حضور دارند و چه طلّاب و روحانیون حوزه خودمان بیان میکنم: تفسیر نگویید إلّا به این که بسیار مسلّط باشید که در آن صورت هم میتوانید تفسیر نمونه، المیزان و ... را بگویید تا از جانب آنان نقل کنید و نخواهید باری را بر دوش بکشید.
من حتّی بیان کردم در باب اجتهاد، تبیین به ادلّه اربعه داریم، کتاب، سنّت، اجماع و عقل. اجماع بما هو اجماع که اصلاً موجودیّت خارجی ندارد و ما این مطلب را اثبات کردیم و در کتابی که داریم تدوین میکنیم و در مبحث خارج اصولمان، این مطلب بررسی شده است. عقل هم باید امضاء شارع بر آن باشد؛ یعنی باید پیامبر و امام، آن را امضاء کرده باشند که خودش مباحثی دارد. بعد کتاب و سنّت میماند، اوّلاً خیلی از مطالب، به خصوص در مباحث احکام شرع، در قرآن بیان نشده و یا اجمالاً بیان شده است. لذا نیاز به این است که حتماً حجّت خدا بیان کند. حالا این بحث بعدی من است که آیا تفسیر واقعاً قرآن به قرآن میشود؟ بعد از آن هم تفسیر قرآن و روایات داریم، یعنی هم آیات قرآن و هم روایات شریفه که حالا بیان خواهیم کرد چند نوع تفسیر هست.
لذا برای فهم مطالب، باید دید که معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) چه فرموده است. مثلاً میگویند: فعل امر، دلالت بر وجوب است و ما وجوب صلاه را از عبارت «اقیموا الصلاة» یا «اقم الصلاة» و ... یعنی نماز را به پا دارید، اتّخاذ میکنیم.
بعد میبینیم در جای دیگری فرموده: «ارکعوا مع الراکعین»، در اینجا هم فعل ارکعوا، امر است و رکوع کردن همراه رکوعکنندگان، به معنی برپایی نمازجماعت میباشد. حال، سؤال این است که آیا نماز جماعت هم با وجود فعل امر در این عبارت، وجوب دارد؟!
نماز واجب است، امّا نماز جماعت، واجب نیست، بلکه مستحبّ مؤکّد است. با این که هر دو هم فعل امر هستند، «اقیموا الصلاة»، «ارکعوا مع الراکعین». ما از کجا میخواهیم بفهمیم که یکی، واجب و دیگری مستحب است؟ به صورت ظاهر اگر به فعل امر نگاه کنیم، باید بگوییم: هر دو واجب است. امّا برای متوجّه شدن حقیقت این مطلب، به تفسیر دیگری نیاز داریم. لذا فقط تفسیر کلام الله به کلام الله ملاک نیست.
ملّامحسن فیض کاشانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در بحث تفسیر بیان میفرمایند: بیان حروف مقطّعه، ادلّه مختلفی دارد و یک دلیل این است که پروردگار عالم میخواهد بفرماید: من گاهی بر سر بعضی از کلمات، حروفی آوردم که اگر شما حروفشناس نباشید، معنای آن کلمه را درک نمیکنید.
لذا حروفشناسی در ادبیّات یک مطلب است. این که ادبیات را بدانیم و بدانیم کلمه، اسم است و فعل است و حرف و معانی آنها را بدانیم.
بحث دیگر در علم شناخت تفسیر، لغتشناسی است. معنای لغت چیست؟ آیا معنای حقیقی آن، این است؟ در جلسات قبل، مثال «بسم الله الرحمن الرحیم» را بیان کردم. اکثر ما آن را اینطور معنا میکنیم: به نام خداوند بخشندهی مهربان. امّا اگر رحمان و رحیم، هر دو از یک ریشهی رحم هستند، چرا یکی را بخشنده و دیگری را مهربان، ترجمه میکنید؟! جود و بخشندگی را از کجای آن اتّخاذ کردید؟! لذا انسان باید به لغات هم مسلّط باشد و بدون تسلّط وارد بحث تفسیر شدن، خیلی خطر دارد.
البته دانستن ادبیّات عرب، صرف، نحو، مباحث کلمه و لغتشناسی و ... هم مقدّمه است. اینها ابزاری در دست انسان است و خودشان به تنهایی نمیتوانند انسان را به تفسیر برسانند.
مسئلهی دیگر این است که برای تفسیر باید جملهشناس بود. سال 85 در حوزه، مباحث مقدّماتی روش تحقیق داشتیم. در روش تحقیق، مطلبی به نام جمله داریم. آیا آیات الهی همین جمله است؟ آیا جاهایی که بعضی از قرّاء به عنوان وقف بیان کردند، میشود وقف کرد؟ این آیه با آیهی قبل ارتباط دارد یا خیر؟ آیا آیات یک سوره با سورهی قبل ارتباط دارد یا خیر.
به عنوان مثال اگر شما به جملات ماقبل و ما بعد آیهی ولایت که میفرماید: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دیناً»، متوجّه میشوید که اصلاً با هم ارتباط ندارد و دارد راجع به محرّمات، از جمله گوشت مردار، خون و ... صحبت میکند. حالا باید در این موارد چه کرد؟
لذا معلوم میشود که خیلی از ابزار نیاز است و باید بر این ابزار و وسایل مسلّط بود و تمام اینها، مواردی است که باید در تفسیر به آن، دقّت کرد.
کامل نبودن تفسیر قرآن به قرآن و نیاز به تفسیر قرآن و روایت
لذا یک نوع تفسیر، تفسیر قرآن به قرآن است. مثلاً پروردگار عالم در جایی میفرماید: قرآن، همهی مردم را هدایت میکند و برای هدایت همهی مردم آمده است «هُدىً لِلنَّاس».
امّا در جای دیگری میفرماید: «ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فیهِ هُدىً لِلْمُتَّقین»، بدون هیچ ریبی، در این کتاب، هدایت تحقیقاً برای متّقین است (لام در «لِلْمُتَّقین» هم تعلقیّه و هم تحقیقیّه معنا میدهد).
حالا سؤال اینجاست که اگر هدایت «لِلنَّاس» است، پس چرا در اینجا فرمود: «هُدىً لِلْمُتَّقین»؟
از آنجایی که میخواهیم قرآن به قرآن تفسیر کنیم، باید با بررسی دیگر آیات الهی به جواب این سؤال خود دست پیدا کنیم. قرآن در سورهی نحل میفرماید: «وَ لَقَدْ بَعَثْنا فی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَى اللَّهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ حَقَّتْ عَلَیْهِ الضَّلالَةُ فَسیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُکَذِّبین». چقدر زیبا تبیین میفرماید - به خصوص در مورد این که هادی و هدایتگر کیست، در آیهی بعد میفرماید: «إِنْ تَحْرِصْ عَلى هُداهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ لا یَهْدی مَنْ یُضِلُّ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرین» - که حالا بیان خواهیم کرد.
واو در ابتدای این آیه چه میخواهد بگوید؟ این آیه یعنی: و اینگونه است که یقیناً برای هر امّتی محقّق کردیم (لام را هم به عنوان تحقیقیّه و هم تعلقیّه اتّخاذ کردیم) که رسولی را مبعوث کنیم.
وقتی در کلمات قرآن دقّت کنیم، متوجّه میشویم که چقدر غوغاست و ما چقدر از آن بیخبریم! مانند این که بیان کردم: قرآن از لفظ یهود و نصارا استفاده میکند و به آنها مسیحی و کلیمی نمیگویید. در اینجا هم باید دقّت کرد که قرآن ملّت نمیفرماید، بلکه از امّت استفاده میکند. وقتی امّت شد، نیاز به امام داریم که بحث امام و امّت بسیار مهم است.
لذا فرمودند: ما رسولی را فرستادیم که خدای یکتا را بپرستید و از طواغیت عالم اجتناب کنید. از آنها کسانی هستند که خدا آنها را هدایت کرد و برخی هم ضلالت و گمراهی سزاوارشان است.
سؤال اینجاست: خدا از طرفی میفرماید که قرآن، هدایتگر است، «هُدىً لِلنَّاس»، از طرفی هم میفرماید: این هدایت فقط برای متّقین است، «ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فیهِ هُدىً لِلْمُتَّقین»، حالا هم میفرماید: هر کس را که خدا بخواهد هدایت میشود، «فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَى اللَّهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ حَقَّتْ عَلَیْهِ الضَّلالَةُ»، کما این که فرمود: «یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدی مَنْ یَشاءُ». پس چه شد؟
معلوم میشود تفسیر قرآن به قرآن که برخی بر آن، تأکید دارند، به خوبی نمیتواند جواب دهد و در مواردی هم اصلاً نمیتواند جواب بدهد.
برخی قائل به این هستند و میگویند: تفسیر فقط قرآن به قرآن و مابقی دیگر قابل قبول نیست. باید گفت: شاید بتوانید برخی از آیات را به عنوان شاهد مثال بیاورید، امّا تمام آن را نمیتوانید. مثلاً در همین آیه که بیان کردیم، خداوند میفرماید: ما در هر امّتی انبیاء و هادیان الهی را مبعوث کردیم، امّا در ادامه میفرماید: خدا هر کس را که بخواهد، هدایت میکند. «فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَى اللَّهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ حَقَّتْ عَلَیْهِ الضَّلالَةُ»، پس خدا برخی از مردم را هدایت کرد و برخی هم در ضلالت ماندند. مگر میشود؟
این مطلب، توضیح دارد. در تفسیر نوع دوم که عنوان روایات است، اتّفاقاً با خود آیات بیان میکند: پروردگار عالم میفرماید: من آنهایی را که به گمراهی رفتند و هر چه اصرار میکنم که برگردند، برنمیگردند؛ رها کردم، «أَمْهِلْهُمْ رُوَیْدا»، مهلت دادم و آنان را به حال خودشان رها کردم.
لذا از این که خداوند میفرماید: من یک عدّه را هدایت میکنم و یک عدّه در گمراهی میمانند، نباید نعوذبالله عادل نبودن خداوند را برداشت کنیم؛ چون منظور این نیست.
لذا تفسیر دوم، تفسیر قرآن و روایت است. البته تفسیر قرآن به قرآن، خودش خیلی توضیحات دارد که من اجمالاً بیان کردم تا بحث جلو برود.
پس بعد از شناخت قرآن، باید به صاحب تفسیر مراجعه کرد. یعنی آن کسی که قرآن بر قلب او آمد و کسانی که انسان کامل هستند.
چه کسانی به حقایق قرآن دست مییابند؟
حالا سؤال پیش میآید: شما میگویید: تفسیر قرآن به قرآن کامل نیست و نیاز به کسی که تسلّط به قرآن دارد، هست که او تفسیر قرآن را بیان کند. او کیست؟
یک آیه هست که گاهی برای تبرّک و تیمّن در ابتدای قرآن مینویسند، پروردگار عالم میفرماید: «لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُون». ما یک مس داریم و یک مسح. مسح، یعنی لمس شیء الی شیء، لمس کردن شیئی با شیء دیگر. مسح شستن نیست، فقط لمس کردن است، مانند مسح سر و مسح پا که دستتان را به سر یا پا میکشید. امّا یک مسّ داریم که به معنی دستیابی است، اخذ الشیء هو مس، اخذ کردن شیء به معنای مسّ است.
هاء هم که به مسّ افزوده شده و بیان فرموده: «لا یَمَسُّهُ »، هاء ضمیر است و به قرآن برمیگردد؛ یعنی به قرآن دستیابی پیدا نمیکنند.
پس «لا یَمَسُّهُ »، یعنی کسی به حقیقت قرآن دست پیدا نمیکند. عجب! این قرآن برای هدایت بشر آمده، اگر کسی به حقیقت آن دست پیدا نکند، پس به چه درد میخورد؟! فقط آن را ببوییم و ببوسیم و کاری به آن نداشته باشیم؟! وقتی مسافرت میرویم، از زیر آن رد میشویم، در ختم میخوانیم، در نماز میخوانیم و ...، فقط همین؟!
خیر، در ادامه یک إلّا به معنی إلّای حصریّه میآورد، «لا یَمَسُّهُ إِلاَّ» یعنی شما نمیتوانید به آن دست پیدا کنید و فقط یک عدّه میتوانند، چه کسانی؟ «الْمُطَهَّرُون»، آنهایی که طهارت دارند.
طهارت یعنی چه؟ یعنی اگر وضو بگیریم، دیگر راحت میتوانیم به این قرآن دست بیابیم؟ خیر، آن، مسح است و نباید بدون وضو قرآن را مسح کرد. امّا این مسّ و دستیابی است که میفرماید: فقط مطهرون میتوانند به آن دست یابند، لذا معلوم میشود که طهارت، طهارت درونی و روحی است، نه طهارت جسمی.
حالا چه کسانی طاهر هستند؟ هم قران و هم روایت میفرماید: آن کسی که معصوم باشد، یعنی خطا نداشته باشد. خود قرآن مطهرون را معرّفی میکند و میفرماید: «إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً».
من این بحث را در مکّه پیش یک وهّابی بیان کردم، به او گفتم: من یک آدم بیسواد هستم که میخواهم دینم را به شما عرضه کنم، آیا در امان هستم که اگر چیز بدی هم گفتم، من را نزنی و هدایتم کنی؟ گفت: در امان هستی. بعدها هم با هم مکاتباتی را داشتیم. همین بحث را برای او بیان کردم که قرآن میفرماید: «لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُون». بعد از کتب خود آنها آوردم که مطهرون اینها هستند: «إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً».
خصوصیّت مطهرون - که فقط آنان به قرآن دست مییابند - چیست؟
در آیهی تطهیر بیان میفرماید که خداوند رجس را از اهلبیت برده است. معنای رجس چیست؟
رجس، ذنب نیست، اثم نیست، بلکه رجس، خطای فکری و ذهنی است.
یک مثال بزنم تا معنای رجس را خوب متوجّه شوید، در اوایل انقلاب تعاونیها زیاد بود، فرض کنید شما در یک تعاونی مسئول هستید، اعلان میکنید: بین اعضاء تعاونی قرعهکشی میکنیم و یک فرش میدهیم. شما به عنوان مسئول به همراه فرد دیگری که او هم مانند شما متدیّن است، قرعهکشی کردید و اسم حسن آقا درآمد. شما به خانهی حسن آقا رفته بودید و دیده بودید که خانهی او پر از فرش است و ...، امّا حسین آقایی هست که هیچ ندارد و دختر دم بخت هم دارد و میخواهد جهیزیه تهیّه کند. شما به رفیقت میگویی: حسن آقا ماشاءالله خیلی دارد، این فرش را به اسم حسین آقا اعلان کنیم که دختر دم بخت دارد. او یک لحظه میآید بگوید: باشد، امّا یکباره میگوید: نه، این غلط است، چون ما گفتیم: بین تمام اعضاء این تعاونی قرعهکشی میکنیم، نگفتیم: هر کسی نیاز دارد. ما باید برویم و از او اجازه بگیریم و بگوییم: حسن آقا! شما که بحمدلله داری، این بیچاره دختر دم بخت دارد، شما فرش را به او بده.
این که به ذهنمان گذشت، درست است که برای خودمان نبود و میخواستیم ثواب کنیم و به آن بنده خدایی بدهیم که ندارد، امّا وقتی فکر کردیم فهمیدیم اشتباه است و نباید این کار را انجام دهیم. به این رجس و خطای فکری گفته میشود.
«إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً»، خدا اصلاً این رجس را از شما اهلبیت برداشته است و شما را طاهر و پاک قرار داده است. لذا چنین کسی میتواند مفسّر قرآن شود، چون قرآن فرمود: «لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُون»، کسی به این قرآن، دستیابی پیدا نمیکند، مگر این که در طهارت باشد. نفرمود: مسح، بلکه فرمود: مس. فرق بین این دو را بیان کردیم. پس برای همین است که در تفسیر قرآن، مراجعه به روایات که کلام معصوم است، میکنیم.
لذا دومین تفسیر، تفسیر قرآن و روایت است و دلیل و برهان آن همین «لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُون» است. غیر از مطهرون نمیتوانند به حقایق آن دست یابند. تفسیر ابن عبّاس هم که میگویند، میگویند: امیرالمؤمنین، پیامبر و ... این را فرمودند.
بیبیدوعالم، نور الهی بود که صلبی ندید
السّلام علیک یا فاطمة یا بنت محمّد
ایّام فاطمیّه است. این را بدانید: هر کس هر چه به دست آورد، به اتّصال به این اهلبیت(علیهم صلوات المصلّین) است، بدون اینها، انسان هیچ و پوچ است. گاهی انسان حتّی لکنت زبان پیدا میکند که بخواهد اسم خودش را بگوید، چه برسد بخواهد چیزی بیان کند. هر چه هست، درب خانهی حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) و به خصوص مادرشان زهرای اطهر(علیها الصّلوة و السّلام) است.
شیخنا الاعظم، حضرت مفید عزیز(روحی له الفداء و سلام اللّه علیه) (آن کسی که لقب مفید را آقا جان، حضرت حجّت(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) به او مرحمت کرد و إلّا اسم او محمّد بن محمّد نعمان بود، حضرت به او فرمود: انت المفید بحقّاً، تو به حقیقت دارای فایدهای) در جواب سیّدین نیّرین که پرسیدند این همه علوم را از کجا دارید، فرمودند: عنایت آقایم است، من چیزی ندارم، من سطری از صحف فاطمیّه را دیدم و اینگونه شدم.
عالم صدف است و فاطمه، گوهر او گیتی، عرض است و این گوهر، جوهر او
بحث عرض و جوهر در فلسفه، بحث عجیبی است. وقتی میگوید: فاطمه، جوهر است، یعنی همه چیز به یمن آن بانوی مکرّمه است. انا اعطیناک الکوثر، یکی از معانی کوثر سادات هستند، امّا در اصل یعنی خدا فرمود: من همه چیزم را، هر چه را که داشتم، به تو عطا کردم. این قادریّت خداست که همه چیز خود را در یک جسم آورد. لذا میدانید که بیبیدوعالم اصلاً صلب ندیدند. همهی ما از صلبی به صلبی آمدیم. پیامبر فرمودند: ما از یک چیز بودیم، در اصلاب شامخه آمدیم تا این که در عبدالمطلب دو نیم شدیم، من در عبدالله، او در ابیطالب. امّا بیبیدوعالم صلب ندید.
به ما میگویند: وقتی میخواهید بچّهدار شوید، صده بگیرید و اعمالی انجام دهید، امّا پیامبر که معصوم است، «لو لاک لکا خلقت الافلاک»، پس دیگر ببینید این بانوی مکرّمه کیست که وقتی خداوند میخواهد او را به حبیبش عطا کند، مثل این که قرآن میخواهد بر سینهاش نازل شود و به پیامبری مبعوث شود، به ایشان میفرماید: چهل شبانهروز از خدیجه دور شو و در غار حرا باش و عبادت کن. خیلی عجیب است، مگر خدا میخواهد چه چیزی مرحمت کند که به حبیبش میفرماید: این چهل روز را در حال صیام باش. پیامبر هم به ابن عبّاس فرموده بود: به خدیجه بگویید که اگر نمیآیم، امر خداست، ناراحت نشود.
در آن شب آخر هم با یک تحفهی بهشتی افطار میکند و به او امر میشود که دیگر عبادت تمام شد، سریع برو و با خدیجه همبستر شو. لذا بیبیدوعالم، نور الهی بود و صلب ندیده است.
کیست؟ چه میدانیم. اعجاز خداست، و ما ادریک ما لیلة القدر. ما فقط میدانیم که باید توسّل کنیم، چه میدانیم چه خبر است. ما میگوییم: قربانت بروم دستمان به دامنت، دست ما به آن چادر خاکیات ..........
تمام این مطالبی که گفتیم هیچ، خود اهل جماعت دارند که پیامبر فرمودند: فاطمة بضعة منی، من آذاها فقد آذانی، امّا آن ملعون لگدی زد که حضرت صدا زدند: یا فضة خذینی. علامّه امینی میفرمایند: صدای آخر هم این بود: این ولدی المهدی ....... .
السّلام علیک یا فاطمة یا بنت محمّد
. نهجالبلاغه، خطبه: 147.