بسمه تعالی
تفسیر قرآن کریم و مجید الهی - حضرت آیتاللّه قرهی(مدّ ظلّه العالی(
جلسه دهم - 96/02/03
موضوع: چرا در ابتدای قرائت قرآن، اعوذبالله میگوییم، با این که در قرآن نیامده است؟
عظمت قرآن و کفاف ندادن عمر بشر برای تفسیر آن!
أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم، حسب ظاهر قرآن، أَعُوذُ بِاللَّهِ، جز آیات نیست. بعد از آن مقدّماتی که به طور مختصر، راجع به این که قرآن، نیاز به تفسیر دارد، مفسّر کیست، چرا اهلبیت(علیهم صلوات المصلّین)، مفسّر هستند و مطالبی کوتاه از کتب اهل جماعت که آنها هم تفسیر را فقط برای اهلبیت میدانند و فرق تفسیر و ترجمه، بیان کردیم. به فضل و کرم الهی، از این جلسه، وارد تفسیر سورهی ناس میشویم.
گرچه بیان کردم: قرآن، به قدری عمیق است که جدّی هر حرفش (حسب مطالبی که بیان کردیم که چرا اصلاً قرآن، حروف مقطّعه دارد) نیاز به تفسیر دارد. منتها معالأسف عمر بشر کوتاه است و طبیعی است نمیتواند. بیان کردیم که وقتی تفسیر المیزان علّامه طباطبایی تمام شد و یک دور آن را مرور کردند تا برای چاپ بدهند، فرمودند: تازه متوجّه شدم که نیاز به یک تفسیر دیگر هم هست و اگر خدا به من عمر بدهد، یک تفسیر دیگری هم باید بنویسم.
لذا قرآن، اینقدر عمیق است که با یکی، دو جلسه تمام مطالب آن را بیان کرد، منتها ما سعی کردیم به صورت کوتاه، برخی از مطالب را بیان کنیم. از طرفی علاوه بر این که عمر ما کوتاه است، حوصلهی ما هم کم است. اگر بخواهیم واقعاً تمام عمر را به یک آیه بپردازیم، بالجد کم است.
بیان کردم: در تفسیر امام حسن عسگری(صلوات اللّه و سلامه علیه) و همچنین در بحارالانوار است که محمّدبنعون خدمت جوادالأئمّه(صلوات اللّه و سلامه علیه) میرسد و حضرت راجع به بسم الله الرّحمن الرّحیم برای او میگویند. تا چهل روز حضرت، مطالبی را بیان فرمودند. روز چهل و یکم، او به حضرت میگوید: باز هم میخواهید از بسم الله بگویید، حضرت میفرمایند: میخواستم تفسیر آن را ادامه بدهم، ولی دیگر نمیگویم، تازه من تا کنون، راجع به باء بسم الله برای تو صحبت کردم. این، در حالی است که محمّدبنعون میگوید: در هر جلسه، حدود یک ساعت و نیم مطالبی را بیان میفرمودند. تازه، مطالب متعلّق به امام معصوم بوده و انسان باید فرمایشات ایشان را شرح بدهد و سبک کند. علی ایّ حال، از این مطالب، عظمت قرآن کریم و مجید الهی معلوم میشود.
چرا در ابتدای قرائت قرآن، اعوذبالله میگوییم، با این که در قرآن نیامده است؟
1. دلیلی از قرآن صامت
امّا به بحثمان، ورود پیدا کنیم. با أَعُوذُ بِاللَّهِ، شروع میکنیم و به سورهی ناس ورود پیدا میکنیم. میدانید وقتی قرآن میخوانند، أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم، گفته میشود. امّا سؤالاتی در این زمینه، مطرح است:
1. آیا این أَعُوذُ بِاللَّهِ، جزء قرآن، محسوب میشود؟ اگر جزء قرآن است، پس چرا مثل بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم، که در همهی سور، به جز سورهی برائت، آمده، در ابتدای سور بیان نشده است؟ خداوند فرموده: هر کس بخواهد با نام من شروع کند، باید بداند که من رحمان و رحیم هستم و همهی خلقتِ منِ قادر، در بستر رحمت من است. برای همین تمام سور، بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم دارد، امّا أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم، أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ اللعین الرَّجِیم و ... در کجای قرآن، آمده است؟! در هیچ جای قرآن نیامده، امّا چرا وقتی قرائت قرآن میکنیم با أَعُوذُ بِاللَّهِ، شروع میکنیم؟!
2. معنای این أَعُوذُ بِاللَّهِ، چیست؟
3. حکمت و علّتالعلل تبیین آن چیست؟ چون ما یک علّت ظاهری داریم و یک علّت حقیقی که آن را حکمت میگویند.
به فضل و کرم الهی، این مطالب را در به صورت کوتاه، در یکی، دو جلسه بیان خواهم کرد. چون بحث تفسیر ما عمومی است، باید یک مقدار رعایت کنیم. البته من عادت کردم، مباحث را عمقی بررسی کنم، امّا سعی میکنم إنشاءالله مبحث را زودتر جلو ببرم.
اوّلاً به صورت ظاهر در هیچ سورهای نیامده، امّا در حقیقت پروردگار عالم دستور داده است. این فرمایش، در قرآن کریم و مجید الهی، در سورهی نحل است که فرمودند: «فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیم». این آیه، علّت اوّلیّه است که در باب قرائت قرآن میباشد. امّا در آیهی بعدی، علّت ثانویّه است که به عنوان حکمت میباشد که بعد بیان خواهیم کرد.
پروردگار عالم در همین علّت اوّلیّه میفرمایند: ای رسول ما، پس به حقیقت آنگاه که میخواهی قرآن را تلاوت کنی، پس حقیقتاً پناه بیاور به الله جلّ جلاله، از آن شیطانی که او را رجم کردند.
یک معنای ظاهری که برای رجیم بیان شده و همه میدانیم، رانده شده است. امّا رجیم از رجم است و رجم، به معنای پرتاب شده میباشد. ما گاهی کسی را از خودمان میرانیم و میگوییم: من با تو کاری ندارم، چنین کسی همان رانده شده است. امّا پرتاب شده، یعنی کسی را از بالا به پایین بندازند. یا این که او را بزنند تا از آن جایگاه خود بیافتد.
عرب بادیهنشین وقتی میدیدند در تپهها، چیزی ایستاده، با قلاب سنگهایی که داشتند، چنان ماهرانه به آن میزدند که او، از آن طرف پرتاب میشد و میافتاد. به این رجم میگفتند.
لذا هر کسی از جایگاهش بیافتد، رجیم میشود. شیطان، شیطان نبود، ابلیس بود. حالا بیان خواهیم کرد که معنای شیطان چیست. شیطان از شطن است. در همین سورهی ناس میگوییم که شیاطین از جنّ و انس هستند، «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِ النَّاسِ مَلِکِ النَّاسِ إِلهِ النَّاسِ مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ الَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ».
در اعوذباللهای که بنده هم در ابتدای منبر بیان میکنم، میگوییم: أَعُوذُ بِاللَّهِ السَّمِیعِ الْعَلِیمِ مِنْ هَمَزاتِ الشَّیاطِینِ وَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ یَحْضُرُونِ إِنَّ اللَّهَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیم، که این ذکر را آیتالله شیخ عبّاس قمی، آن مخلَص الهی هم در اذکار طلوع و غروب آفتاب آورده است و فرموده: قبل از طلوع و غروب آفتاب، ده مرتبه این ذکر را بگوییم. در این ذکر از همزات شیاطین که جمع شیطان است، به خدا پناه میبریم. شیاطین را هم از جنّ و انس میدانند که حالا توضیح خواهیم داد. فقط بدانید شیطان، اسم این شیطان پرتاب شده نیست، اسم او، ابلیس بوده است. حالا از این جهت به ابلیس، شیطان میگویند؛ چون از آن مقام افتاد.
روایتی زیبا وجود دارد که إنشاءالله در جلسهی بعد بیان خواهم کرد، در آن روایت، میفرمایند: جنّیان کافر (میدانید که شیطان، «کان من الجنّ» از جنّ بوده است و جنّیان هم دو گروه هستند، یک گروه کافر و یک گروه مسلمان هستند؛ یعنی ولایت امیرالمؤمنین را پذیرفتند. در جنّیان چیزی به نام شیعه یا سنّی وجود ندارد. یا کافر هستند و یا مسلمان، آن هم به قول امام راحل عظیمالشّأنمان، اسلام ناب محمّدی یعنی همان شیعه هستند) به شیطان، ابلیس میگویند. چون خودشان از این لفظ شیطان بدشان میآید.
لذا چون از آن مقام افتاده است، به او شیطان میگویند. منظور از رانده شده هم که در ترجمهها میبینید، همین است. ابلیس از آن مقامی که داشت، پایین افتاد که خود آن مقام او که در ابتدا بالا رفت، داستانی دارد و اگر رسیدیم، بیان خواهیم کرد که اگر او، جنّ بود، چرا با ملائکه بود؟! پروردگار عالم فرمود: وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ فَسَجَدُواْ إِلاَّ إِبْلِیسَ أَبَى وَاسْتَکْبَرَ وَکَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ، اگر او از جنّ بود، چرا وقتی به ملائکه خطاب شد سجده کنید، او ابا کرد و ...؟! اتّفاقاً یک اشتباه شیطان رجیم همین بود، باید میگفت: خدایا، تو ملائکه گفتی، به من که نگفتی. امّا او به خودش غرّه رفت، خشمگین شد و گفت: خَلَقْتَنی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طین، من از آتش هستم، آتش، گرما و نور دارد. امّا خاک، سرد است و به ظاهر نوری هم ندارد. حالا إنشاءالله تمام این مطالب را توضیح خواهیم داد.
لذا دلیل ظاهری این که چرا أَعُوذُ بِاللَّهِ میگوییم، این است که خود پروردگار عالم بیان فرموده است: «فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیم». لذا درست است که آیهی أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم نازل نشده، امّا وارد شده و علّت ورود همین آیه است که فرمود: «فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیم».
2. دلیلی از قرآن ناطق
امّا از طرفی هم دلیل أَعُوذُ بِاللَّهِ گفتن، به خاطر دستور قرآن ناطق، یعنی همان کسی که مفسّر حقیقی قرآن است، میباشد. لذا در حدیث آمده است. در جلد دهم بحارالانوار، معصوم میفرمایند: اگر میدانستید که برای تفهیم و عظمت قرآن، عاملی برای در امان بودن از شیطان، نیاز است که آن، أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم است؛ وقتی قرآن را قرائت میکردید، مأیوس از آن نمیشدید و آن را فراموش نمیکردید و به تعبیر برخی از بزرگان، این را بر خودتان واجب میدانستید.
مگر قرائت قرآن، وحشت دارد که باید در ابتدا به خدا پناه ببریم؟
علّامهی امینی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) ذیل این مطلب میفرمایند: بعضی از بزرگان ما، از جمله میرزای نائینی میفرمودند: «لا وحشة للشیطان فی قرائة القرآن بأعوذبالله من الشیطان الرجیم»، موقعی که اعوذبالله را میگویید، دیگر وحشتی در قرائت قرآن نیست. یعنی چه؟ مگر قرآن خواندن، وحشت میخواهد؟
بله، یک مطلب این است: قرآن برای هدایت مردم آمده «هدی للنّاس»، منتها فقط یک گروه، هدایت حقیقی میگیرند «ذلک الکتاب لا ریب فیه هدی للمتّقین». وقتی انسان میخواهد قرآن بخواند، شیطان جلو میآید و وسوسه میکند.
علّامه طباطبایی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمایند: پروردگار عالم دستور داده که وقتی قرآن میخوانید، فاستعذ بالله، به خدا پناه ببرید؛ چون قرآن، باب هدایت برای بشر است و وقتی کسی، میخواهد هدایت شود، شیطان، جلوی هدایت او را میگیرد. پس دستور به قرائت اعوذبالله دادند تا شیطان، موقع خواندن قرآن، حضور پیدا نکند (مانند همین أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ یَحْضُرُونِ که در اذکار طلوع و غروب آفتاب بیان میکنیم) که فکر انسان، به جای دیگری برود. زیرا گاه انسان، قرائت قرآن میکند، امّا تأمّل به آنچه میخواند، نمیکند.
لذا از امام صادق(صلوات اللّه و سلامه علیه) هست که حضرت فرمودند: ما توصیه میکنیم 50 آیه در روز بخوانید و از ما نیست کسی که 50 آیه در روز نخواند. از امام رضا(صلوات اللّه و سلامه علیه) سؤال میکنند: آقا جان، چرا امام صادق(صلوات اللّه و سلامه علیه) فرمودند: 50 آیه بخوانید، چرا نفرمود: یک جزء؟ حضرت میفرمایند: برای این که در آنچه میخوانید، تدبّر کنید. یعنی فقط نخوانید و جلو بروید، ببینید قرآن چه میگوید.
اعوذبالله هم برای این است که شیطان نیاید و حواسمان پرت شود و این طرف و آن طرف برود. لذا قرآن، باب هدایت برای بشر است و موقعی که انسان قرآن میخواند، شیطان لعین و رجیم میآید که حواس انسان را پرت کند تا قرآن را متوجّه نشود.
اکثر کسانی از اهل نصارا - که اصطلاحاً مسیحی میگوییم - قرآن خواندند و مسلمان شدند، به خاطر تأمّلشان در قرآن بوده است. چند سال پیش مستندی با عنوان تولدی دیگر در مورد اسلام آوردن همین اهل نصارا پخش شد، من با کارگردان آن صحبت کردم و گفتم: یک سؤال از آنها بپرسید، بگویید: موقعی که قرآن میخواندید، با دید تحقیقی تأمّلی میخواندید یا خیر؟ گفت: این که پر واضح است، در صحبتهایشان میگویند. گفتم: خیر، مخصوص اینگونه هم سؤال بپرسید. گفت: چشم. بعداً گفتند: پرسش کردن این سؤال، خیلی خوب شد، چون اینها گفتند: ما هر موقع که قرآن میخواندیم، چند بار تأمّل میکردیم که چه میخواهد بگوید و گاهی هم شیطان میآمد و نمیگذاشت، امّا دو مرتبه تأمّل میکردیم.
اتّفاقاً من در آن زمان، یاد این مطلب افتادم: وقتی اعوذبالله میگوییم و به خدا پناه میبریم، برای این است که شیطان میآید و اجازهی تأمّل و تدبّر و تفکّر در قرآن را به انسان نمیدهد. لذا خود این، یک حصن حصین است. پس اعوذبالله را کم نگیریم.
حالا إنشاءالله دلیل دوم را که خود ذوالجلال و الاکرام در آیهی بعد از «فاستعذ بالله» بیان میکند، در جلسهی بعد بیان خواهیم کرد. پروردگار عالم میفرماید: دلیل این که بیان شده اعوذبالله بگویید، این است که شیطان میخواهد بر شما مسلّط شود. ولی شما با این کارتان، اجازهی تسلّط پیدا کردن به او نمیدهید.
کلام، حتّی اگر لقلقه زبان باشد، اثر دارد
لذا اگر سؤال شد که چرا اعوذبالله میگوییم، در حالی که به صورت یک آیه نازل نشده؟ میگوییم:
اوّلاً نزول نیست، ولی ورود است، چون خود قرآن در سورهی نحل میفرماید: «فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیم».
ثانیاً، عالم، عالم اثر و مؤثّر است. شما فکر نکنید اعوذبالله که میگوییم، لقلقه زبان است و اثر ندارد؛ حتماً بدانید که اثرگذار خواهد بود.
یک مثال بزنم، گفتند: یک کسی از این متجدّدین در مجلس عقدی که یکی از بزرگان، اهل معنا و حال میخواست خطبه را بخواند، آمد. او گفت: قبل از این که این آقایی که میگویید عارف است و ...، عقد را بخواند، من یک سؤال میکنم: خواندن عقد یعنی چه؟! مگر دو نفر راضی نیستند با هم ازدواج کنند، پس بروند و یک زندگی را تشکیل بدهند، من راضی و تو راضی، گور بابای ناراضی. بعد شروع به تمسخر کرد و گفت: این أنکحتُ، منکحتُ و ... که آخوندها میخوانند، چیست؟!
مردم عصبانی شدند، آمدند با او درگیر شوند، آقا فرمودند: سکوت کنید. بعد به او فرمودند: ببخشید جناب خر، شما بودید چنین مطلبی را گفتید؟!
گفت: ببینید چقدر بیادب هستند؟!
آقا فرمودند: معذرت میخواهم جناب گاو.
گفت: ببینید بلد نیستند جواب بدهند، چطور بیاحترامی میکنند.
آقا فرمودند: تو که میگویی این چیست که اینها میخوانند و دو نفر محرم میشوند، حالا مگر من که به تو گفتم: خر، تو خر شدی؟! مگر گفتم گاو، تو گاو شدی؟! عزیزم، کلام، اثر دارد. عالم، عالم اثر و مؤثّر است. اتّفاقاً وقتی یک مطلبی را برای شما تعریف میکنند و به اصطلاح خودتان، جوک میگویند و شما میخندی، آیا کسی آمده شما را قلقلک داده که میخندی؟! اثر کلام بود که شما خندیدی. یا مثلاً مصیبت و خبر دردناکی را میشنوی و شروع به گریه کردن میکنی، آیا کسی آمد و در گوش شما زد و نیشگونی از شما گرفت؟! خیر، بلکه اثر کلام و آن مطلب بود.
آقا در آخر به او فرمودند: من قصد جسارت به تو نداشتم، امّا دیدم باید به گونهای تو را متوجّه کنم، به تو، خر و گاو بگویم، تو موضع بگیری و من به تو بگویم: چرا ناراحت شدی، تو که خر نبودی، تو که گاو نبودی. تویی که دین را مسخره میکنی، متوجّه نیستی که این کلام، اثر دارد.
او متوجّه شد و گفت: بله، من اشتباه کردم.
پس فکر نکنید این گفتن اعوذبالله بیتأثیر است. همانطور که بیان شد: در روایت هم آمده که اعوذبالله بگویید؛ چون پناه داده میشوید و این اثر را دارد.
پروردگارا! به حقیقت قسم، ما را در پناه قرآن، بالأخصّ قرآن ناطقت قرار بده.
. درست است که در قرآن، سورهی توبه نوشته شده و آیات توبه هم در این سوره هست، امّا بدانید به حقیقت این سوره، همان برائت است. چون بیان کردم: پروردگار عالم، میفرماید: تمام سور قرآن را با بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم، شروع کنید. گاهی برخی از سور راجع به عظمت خداست، امّا در ابتدای آنها نفرموده: بِسْمِ اللَّهِ العلیّ العظیم. بعضی از سور، راجع به حکمت و علم خداست، امّا در ابتدای آنها نفرموده: بِسْمِ اللَّهِ العلیم الحکیم.
به صورت ظاهر، ما انسانها، تنوع را دوست داریم. از جهتی خوب است، امّا از جهتی هم باید معالأسف گفت که ما خودمان گوهر و درری داریم، امّا انسانی که معرفت نداشته باشد، گاهی ادراک آن گوهر و درر را ندارد. یار در خانه و ما گرد جهان میگردیم، آب در کوزه و ما تشنهلبان میگردیم.
مثلاً در همین تهران، علمائی بودند که ما اطّلاعی از آنها نداریم. علّامه جعفری - که من توفیق تلمّذ خصوصی در محضر مبارکشان را داشتم - برای بنده بیان فرمودند: یک کسی آمد و به من گفت: این علّامه شعرانی که میگویند، همین آقای شعرانی نبود که در بازار در آن مسجد میآمد؟ گفتم: بله. گفت: ما فکر میکردیم او یک آخوند عادی است!
لذا گاهی درر و گوهر در کنار ما هست و ما قدر نمیدانیم، تا موقعی که معالأسف از دست برود که این، واقعیّتی است. لذا برخی از تنوعطلبیها، خوب نیست.
امّا گاهی ذات انسان، تنوعطلب است و میگوید: اگر خداوند، بِسْمِ اللَّهِ العلیّ العظیم، بِسْمِ اللَّهِ العلیم الحکیم و ... هم میفرمود، خوب بود. امّا پروردگار عالم به جز سورهی برائت، در بقیّه سور، همان بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم را فرموده است. لذا من اصرار دارم که به این سوره، سورهی برائت بگویم، چون اگر بحث توبه بود، باز پروردگار عالم بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم میفرمود. اتّفاقاً اگر در جاهای دیگر بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم نمیفرمود، در بحث توبه حتماً میفرمود. وقتی بحث توبه باشد، رحمت الهی در میان است.
پس علّت این که در تمام سور، به جز این سوره، بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم بیان شده، این است که جدّاً برائت در این سوه مطرح شده و خداوند میفرماید: من از این منافقان و کفّار، دوری میجویم.
. استعذ، در این جا امر است. منتها استعذ یک باب مصدری هم دارد و برای همین، پروردگار عالم، فاء را بر سر آن آورده که از حال مصدری خارج شود و دو وجه گرفته نشود. چون اصلاً حرف نمیتواند به مصدر اضافه شود.
. باء در اینجا، معنی «به» را میدهد و به معنای«مع» نیست؛ چون برخی از ترجمهها، ترجمهی نزدیک به آیات نیست. البته بیان کردیم که ما ترجمهی حقیقی نداریم و لذا نیاز به تفسیر داریم. اصلاً علّتالعلل تفسیر، این است که ترجمهی حقیقی، موجود نیست. مترجمین بزرگوار، از جمله همین آیتالله الهی قمشهای در تهران که آن مرد عارف بالله بودند، قرآن را ترجمه کردند. امّا خودشان هم اقرار میکنند که آنچه در ترجمهی قرآن است، نزدیک به قرآن است. چون بالجد نمیشود اینگونه ترجمهی بعضی از کلمات را بیان کرد.
من شش ماه راجع به لهجههای مختلف عربی تحقیق داشتم و الآن هم با بعضی از آقایان، مکالمهی عربی را کار میکنیم و در مورد آن مطالب، بحث داریم. بیش از یک ماه، سوریه بودم، عمان بودم، جاهای دیگر بودم و مطالبی را یادداشت میکردم. ضمن این که به بحث اوّلیّه عربی مسلّط بودم، امّا از باب لهجهها زبان عربی را بررسی میکردم. بعد فکر کردم، دیدم آیا اصلاً اینها به ترجمهی ما نزدیک است، بعد میدیدم که گاهی آقایان مطالب را ترجمه میکنند، امّا جدّی اگر انسان یک مدّتی بین اعراب زندگی کند، لطف خدا هم شامل شود و هوشی داشته باشد، تازه میفهمد برخی از ترجمههای ما، بالجد ترجمه نیست. ما یک چیزی براساس کتب لغت میگوییم. مثلاً تاج العروس را آمدند ترجمه کردند، امّا من نگاه کردم دیدم آن را هم معالأسف بد ترجمه کردند.
لذا تفسیر، تمام این مشکلات را حل میکند و این، خصوصیّت تفسیر است که ترجمهی تحتالّلفظی نمیتواند. امّا نزدیک است. بالجد کسی نمیتواند بگوید: ترجمه، به حقیقت همان است.
. الله، جمیع اسماء خداست. وقتی پروردگار عالم میگویی، جمیع اسماء در آن، وجود دارد. چون همهی اسماء در عالم است. ما روایت داریم: تمام خلقت، اسماء خدا هستند. من و شما، اسم الله هستیم.