مهدویت، اصل یا فرع؟
در مقدّمه باید گفت که شناخت وجود مقدّس امام، در حقیقت پرداختن به اصول دین است. شناخت مهدویت حتّی از صلاه برتر است؛ چون صلاه، فرع و امامت و رسالت، اصل است.
شناخت پروردگار عالم، اصل است و اصلشناسی أولی بر فرعشناسی است. فروعات، تکالیفی بر عهده انسان است که باید انجام دهد. اگر تکلیفی بدون شناخت انجام شود، در صورتی مورد قبول واقع میگردد که فضل پروردگار عالم شامل حال انسان شود و إلّا اثری نخواهد داشت.
اصل و پایه
در ابتدای بحث به معنای لغت اصل میپردازیم. هر کلمه یک معنای لغوی و یک معنای اصطلاحی دارد، گاهی معنای لغوی کلمه با معنای اصطلاحی آن هممعناست و گاهی مختلفالمعناست؛ یعنی از معنای اصلی خودش دور شده است.
به طور مثال صلاه در لغت به معنای دعا است امّا در اصطلاح فقهی، اعمال و ارکانی است که بشر برای عبادت پروردگار عالم انجام میدهد. لذا معنای اصطلاحی و معنای لغوی آن متفاوت است.
در بحث لغت بیان میکنند: «الاَصلُ ما یُبنی عَلَیهِ شَیءٌ غَیرُهُ» اصل آن چیزی است که شیئی غیر از خودش بر آن بنا شود.
اصل در اصطلاح به معنی قاعده است؛ یعنی پایهای که چیزی غیر از خودش بر آن قرار گرفته باشد که این معنا با معنای لغوی اصل مطابقت دارد.
برگشت به اصول دین
پیامبر عظیمالشّأن(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) بیان فرمودند: «بُنِىَ الإسلامُ علی خَمْسةِ أصول»، اسلام بر پنج اصل بنا شده است.
ما در تقسیمبندی مطالب دینی، یک مبحث اصول دین و یک مبحث فروع دین داریم. اصول دین آن مطالبی است که انسان نمیتواند در مورد آنها تقلید کند، بلکه لازمه کار تحقیق است.
فرض بگیریم کسی توحید، رسالت و امامت را پذیرفته است - اصول باید تا نهایت پیش رود - امّا سؤال کند شما وجود مقدّس مولا، سیّد، صاحب و سالارمان، امام زمان(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) را از کجا بیان میکنید؟
ما باید بدانیم شناخت حضرت جزء اصول است، نه فروع - که به فضل الهی در آینده دلایل آن را با مبانی بیان میکنیم - لذا شناخت مهدویت؛ یعنی برگشت به شناخت اصول دین و بررسی کردن اصل.
همانطور که بیان شد، اصل به معنای پایهای است که شیئی غیر از خودش بر روی آن قرار گیرد. تمام احکام ظاهری دین یعنی فروعات، براساس قاعدهای به نام قاعده امامت و ولایت هستند - البته با آن پیش فرضی که میدانید و آن این که قاعده توحیدشناسی و نبوّت هم وجود دارند. اشتباه نشود، این که الآن فقط اشاره به قاعده امامت میکنیم، برای این است که بحث مهدویت است و إلّا آن دو قاعده دیگر هم هستند. مثل این است که شما نمیتوانید بنایی را قرار دهید که یک پایه داشته باشد، یک بنا باید چهار ستون داشته باشد تا به عنوان ساختمان محسوب شود و به پایهها و فنداسیون محکمی نیاز دارد - لذا شناخت معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) پرداختن به اصل است و این نکته بسیار مهمّی است.
اصل و دلیل
یکی دیگر از معانی اصل که مرتبط با بحث ما میباشد، دلیل است. اگر دلیلی در دستتان نباشد، طبعاً نمیتوانید بیان کنید فروعاتی را که انجام میدهید، براساس چه دلیل و قیاسی است. لذا اصل به معنای دلیل است که از چیزی کاشف شود و راهنمای به آن مطلب باشد.
مثل این که شما برای اثبات حکم در مبانی فقهی، اصل را کتاب الله و سنّت قرار میدهید. در اینجا هم همینطور است، اهمیّت بحث مهدویت این است که اگر این اصل و اصولی که باید میدانستیم مانند توحید و نبوّت و ... نباشند، فروع معنایی ندارند!
لذا بدون شناخت اصول، اثبات حکم برای انسان معنا و مفهومی ندارد و میتوان گفت: امامت، تئوری عملی برای حکم است، حکمی که انسان میخواهد عبادت پروردگارعالم را انجام دهد.
به این نکات خوب دقّت کنید، به فضل الهی در ادامه بحث، بیشتر معلوم و مشهود خواهد شد.
اصل و حقیقت
معنای دیگر اصل، حقیقت است. ما یک حقیقت داریم و یک مجاز. وقتی امام شناسی جزء اصول دین شد؛ یعنی جزء حقیقت دین است، نه مجاز.
چون با وجود همه تأکیدات بر صحّت انجام فروعات، احتمال دارد نواقص زیادی باشد، امّا وقتی انسان اصل را پذیرفت و براساس آن، فروع را انجام داد، نواقص فروع هم به شرط این که عمدی نباشد؛ چون حقیقتی به نام اصول دین پشت آن بوده، قابل اغماض و گذشت است. این مطلب، تنها راجع به فروع است امّا در مورد اصول چنین چیزی نداریم.
حتّی در روایات داریم که اگر کسی معاند نبوده ولی در اصول و امامت خود نواقصی داشته، در عالم برزخ او را معطّل میکنند، نه به این خاطر که احکام را به او یاد دهند، اصلاً اعمال و احکام عملی - به غیر از احکام اعتقادی - برای این دنیاست «اَلدُّنیا مَزرَعَةُ الآخِرَة»[1].
آنجا دیگر نمیگویند: نماز چهار رکعتی را باید این طور میخواندی، چرا نخواندی؟ حالا بیا در اینجا چهار رکعت نماز درست بخوان، آن را هزاران هزار برابر میکنیم، امّا راجع به امامت، انسان را معطّل میکنند.
پس این نکته بسیار مهمّی است که ملاک، اصول است، نه فروع. حقیقت در اصول است و فروع، مجاز هستند.
اصل و ریشه
معنای دیگر اصل، پرداختن به ریشههای هر کاری است که انسان میخواهد انجام دهد.
کما این که قرآن میفرماید: «أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماء»[2]. فروع (اعمال) قابل حرکت و رشد پیدا کردن هستند امّا چه زمانی رشد مییابند؟ آن موقعی که ریشه و اصلی داشته باشند. اگر ریشه عالی باشد، درخت تنومند ایمان و دین رشد پیدا میکند و إلّا خیر.
ره آورد شناخت مهدویت
مهدویت به عنوان اصل است چون به شناخت امام میپردازد. مقدّمه بحث[3] این است که بدانیم اصل شناخت امام چه ضرورتی دارد؟
شناخت امام زمان(عجّل الله تعالی فرجه الشّریف) که خلّص انبیاء و ائمّه هستند، تنها به عنوان شناخت امام محسوب نمیشود، بلکه مهدویت:
1. شناخت همه ائمّه است.
2. شناخت رسالت و نبوّت است.
3. شناخت باریتعالی است.
4. شناخت هستی است.
اصل تمام فروعات
در ابتدا میخواهیم این آیه را ریشهیابی کنیم که قرآن کریم و مجید الهی میفرماید: «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَ کانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُون»[4] از آنها ائمّهای را قرار دادیم که به امر ما هدایت میکنند.
اصل در تمامی احکام و فروعات، رسیدن به پروردگار عالم است. اگر نماز و روزه بهخودیخود انسان را به خدا نرسانند، فایدهای ندارند. چه فایدهای دارد که انسان روزه بگیرد ولی برای خدا نباشد؟!
اوّلین نکتهای که در فروعات (احکام عملی) وجود دارد، نیّت است. نیّت خدایی یعنی انسان کار را برای پروردگار عالم انجام دهد.
اگر کسی برای خنک شدن وضو بگیرد، هیچ ثوابی نبرده است و اجر و مزدی هم نداشته و نمیتواند بگوید برای خدا انجام دادم. چون در نیّت او این بوده که میخواهم در این هوای گرم تابستان خنک شوم.
شستن صورت برای وضو و شستن صورت برای خنک شدن به ظاهر یکسان است، هر دو شستن صورت است امّا در حقیقت یکسان نیست. شخصی که برای خنک شدن صورتش را شسته، فردای قیامت نمیتواند ادّعا کند که خدایا! چرا به کسی که دائمالوضو بود، ثواب دادی ولی به من ندادی. او صورتش را شست و من هم صورتم را شستم.
ملاک، نیّت است. او برای خدا صورت خود را شسته و تو برای این که تمیز یا خنک شوی.
ملاک در اعمال و احکام عملی باید قرب به پروردگار عالم باشد و نیّت هم همین است. اگر شما در این محفل برای پروردگار عالم جمع شوید و نیّت این باشد که اصول دین و اعتقاداتتان قوی شود که به شناخت خود، عالم هستی و پروردگار عالم برسید و به دنبال رضای پروردگار عالم باشید، کارتان عبادت است.
امکان دارد کسی رهگذر باشد و با دیدن تبلیغات مباحث مهدویت، وارد مجلس شود تا ببیند چه میگویند. آیا کسی که برای شناخت مهدویت و رشد اعتقادات خود میآید با آن کسی که میآید که ببیند چه خبر هست، یکسان است؟ خیر، هر دو صورت ظاهر حضور دارند امّا این حضور کجا و آن حضور کجا؟!
چرا گفته میشود امامت، اصل است؟ چون امامت، انسان را به اصل و حقیقت مطلق یعنی پروردگار عالم هدایت میکند، «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا» و این مطلب بیانگر همان چهار معنای اصل است که به آن اشاره کردیم.
عالَم بدون فروعات!
نکته مهمّی که فعلاً بذرش را در ذهن شما میپاشیم تا إنشاءالله بعد بتوانیم آن را با مطالبی آبیاری کنیم که رشد و نمو پیدا کند، این است: هر چه انسان را به پروردگار عالم برگرداند، مِنَ الافعال و الاحکام و مِنَ الاعتقادات، اصل است.
اگر اینطور باشد، در عالم فرعی نداریم إلّا فرعٌ مِنَ الاصل؛ یعنی فرعی که از آن اصل درست شده باشد. پس همه چیز اصل میشود.
جدّی اگر بناست که همه چیز انسان را به پروردگار عالم که اصل مطلق است برساند، در عالم چیزی به نام فروعات نداریم. پس چرا بیان میکنیم شناخت اعتقادات، اصول دین و احکام عملی فروع است؟ پاسخ این سؤال را إنشاءالله در آینده عرض میکنیم.
ضرورت شناخت امام
این آیه شریفه بیان میفرماید:
«وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَ کانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُون». «یَهْدُونَ بِأَمْرِنا» دلالت بر این دارد که شناخت امام، از سه جهت ضروری است:
1. شناخت امام، عامل رسیدن به پروردگار عالم است.
2. تا کسی خود امام را نشناسد، «اَمر» را که به سمت پروردگار عالم میرود، نخواهد شناخت.
3. «اَمر» فقط در ید امام است.
این سه مورد باعث میشود که ما به ضرورت شناخت امام پی ببریم.
«جعلِ» ائمّه
بحث این آیه شریفه، هدایت به امر پروردگار عالم است امّا شقوق دیگری هم دارد و آن این که پروردگار عالم در ابتدای این آیه میفرماید: «وَ جَعَلْنا ...». «جَعل» قرارداد حقیقی و همیشگی است، «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَةً»[5] و با «نصب» متفاوت است.
لذا ما با این آیه شریفه، نصب امامت را - که بعداً بیان خواهیم کرد چرا بعضی «نَصب» بیان میکنند - اصلاً از دایره خارج میکنیم و اگر هم بپذیریم، به عنوان زیر مجموعه «جَعل» میدانیم؛ چون حقیقت «جَعل» از ناحیه پروردگار عالم است.
حال، این «جَعل» را چه کسی برای امامت بیان فرموده و شاخصهها و افرادِ آن را بیان و نصب میکند؟ به صورت ظاهر رسول، امّا به حقیقت خود خدا؛ چون «جَعل» از ناحیه پروردگار عالم است امّا نصب به ید غیر پروردگار عالم به عنوان خلیفهالله میسور است. همانطور که کسی ما را به عنوان خلیفه «نَصب» نکرد، بلکه «جَعل» کرد.
لذا «جَعل» فقط از ناحیه پروردگار عالم است امّا «نَصب» به ید غیر هم ممکن است ولو «جَعل» آن قبلاً از ناحیه پروردگار عالم تعیین شده باشد - این نکته بسیار زیبایی است -
اگر فرضاً در جایی برخورد کردیم که لفظ «جَعل» از ناحیه معصوم آمده و گفته شده معصوم جعل کرده است، دو مطلب دارد:
1. «جَعل» به عنوان مجاز است، نه حقیقت.
2. چون ید معصوم، یدالله میشود، در حقیقت این معصوم نیست که جعل کرده، بلکه پروردگارعالم است که جعل نموده است.
به این نکات مهم و دستهبندیها که کدهای اصلی است و باید با آنها جلو برویم، توجّه داشته باشید:
1. «جَعل» با «نَصب» فرق میکند.
2. «جَعل» از ناحیه پروردگار عالم است.
3. اگر «جَعل» در مورد غیر پروردگار عالم به کار برده شد:
الف) «جَعل» مجازی است.
ب) اگر «جَعل» را حقیقت بگیریم؛ چون ید معصوم یا ولیّ خدا به عنوان یدالله است، پس آن «جَعل» هم باز به پروردگار عالم برمیگردد.
ما معتقدیم پروردگار عالم است که امامت را تعیین میکند. لذا ما در مناظرات علمی[6] که با اهل جماعت داریم، برای اثبات اوّلیّه میگوییم: ما قائلیم که امام باید از ناحیه پروردگار عالم باشد، پس باید معصوم باشد.
دلالت این مطلب را بیان میکنیم امّا اوّل باید بدانیم که جعل ائمّه(علیهم السّلام) توسّط پروردگار عالم است، همه این مطالب به امر پروردگار عالم برمیگردد و محور اصلی خداست.
اگر معتقدیم که در بحث امامت باید مهدویت را شناخت، برای این است که شناخت مهدویت موجب شناخت پروردگار عالم میشود. شناخت مهدویت مقدّمهای برای شناخت پروردگار عالم است.
اوّلین اصل
با توجّه به این مقدمه اوّلیّه که بیان شد، میتوان یک مورد مهم را - که حرف سنگینی است - به فضل الهی توضیح داد و آن این است: از کودکی به ما یاد میدهند که توحید، اوّلین اصل است امّا اینطور نیست و از طریق امامت است که میتوان توحید را شناخت.
در این آیه میفرماید: «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا»، پس «یَهْدُونَ بِأَمْرِنا» از امامت شروع میشود و حتّی شناخت رسالت هم از طریق امامت است.
این مطلب، نکته خیلی مهمّی است و یک سؤال بزرگ را در ذهن انسان به وجود میآورد که چگونه و چرا اصول دین ما از امامت شروع میشود؟
در مورد شناخت باریتعالی دو مطلب وجود دارد:
1. شناخت باریتعالی فطری است، «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّه»[7] انسان پروردگار عالم را فطری میشناسد.
2. چگونه این فطرت به بیراهه نرود؟
بیان شده: ما دو نوع هدایت داریم: هدایت درونی، عقل و هدایت بیرونی، امام است.
حال از کجا بفهمیم این هدایت درونی، عقل است؟ شاید یک موقع شیطان وسوسه کند یا نفسامّاره خود را به عنوان عقل جلوه دهد و یا جهل برای انسان پیلهای درست کرده باشد که او تصوّر کند در علم است.
پس چه کسی میتواند این را به انسان بفهماند؟ امام (هدایت بیرونی).
لذا اصول دین ما از امامت شروع میشود؛ چون اگر انسان امام را نشناسد، خداشناسی محال است. پس اوّل باید امامت باشد تا به توحید برسیم.
ناظم القوا
نکته بسیار مهم این است که عقل به عنوان هادی درونی، فقط ناظم القواست؛ یعنی چون هوش، درک و فهم عقل نسبت به قوای دیگر بدن بیشتر است، وقتی امام به عنوان هادی بیرونی، انسان را به سوی پروردگار عالم هدایت میکند «یَهدونَ بِاَمرِنا»، عقل به سایر قوا برپا میدهد. در مقابل، شیطان که دشمن عقل است، به قوای بدن میگوید: بنشینید.
پس این عقل است که میفهمد هر چه هادی بیرونی گفت، باید بپذیرد و إلّا خود عقل بهخودیخود هادی نیست؛ یعنی کسی وجود ندارد که بتواند بدون شناخت امام تا نهایت جلو برود. اگر میتوانید یک نمونه بیاورید!
اگر بیان شده عقل، هادی درونی است، همانطور که از نامش (هدایت درونی) پیداست، به اعضاء و جوارح میگوید: حواستان جمع باشد، هر چه هادی بیرونی (امام) میگوید، درست است، همانگونه پیش بروید. لذا با این هدایت درونی، همه قوا مطیع امام میشوند و إلّا ید، بهخودیخود قدرت درک ندارد[8].
آن چیزی که به اعضاء و جوارح دستور میدهد که حرکت کنید و هادی درونی است، عقل است امّا این هادی درونی نمیتواند خودبهخود هدایت انسان را به عهده بگیرد إلّا به این که هادی بیرونی یعنی امام، مطالب را برای او روشن کند و او را جلو ببرد.
لذا میفرماید: «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا»، نفرمود: «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ عُقولاً اَوْ عَقلاً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا». به این نکات دقّت بفرمایید.
تفاوت «جعل» با «نصب»
«جَعل» قرارداد همیشگی است و با «نَصب» فرق میکند. وقتی شما را به عنوان مدیر فلان دانشگاه نصب میکنند، نصب شما براساس آنچه از بالا تعیین و در حکمتان نوشته شده که دو ساله یا چهار ساله و… است، میباشد.
مثلاً رهبر عزیز و عظیمالشّأن و فرزانه انقلاب، فردی را برای ریاست قوّه قضائیّه به مدّت پنج سال منصوب و یا سِمت او را پنج سال دیگر تمدید میکنند. این «نَصب» است؛ یعنی «جَعل» نیست که همیشگی باشد. وقتی این مدّت تمام شد، شخص دیگری را برای این سمت برمیگزینند. پس اینها «جعل» نیست.
هدایت به امر و عصمت
ما قائل به این هستیم که ولایت فقیه هم مانند امامت، «جَعل» است و «نَصب» نیست. این که میگویند: مردم نصب میکنند، غلط است. این امر الهی است که قلوب را هدایت میکند. این مطلب را به فضل الهی در آینده بیان میکنیم امّا حداقل این است که جعل معصوم به نام امام از ناحیه خداست.
حال چرا معصوم میگوییم؟
برای این که آن کسی که میخواهد هدایت به امر کند «یَهْدُونَ بِأَمْرِنا»، باید از هر نوع خطایی مصون باشد که دیگران را به بیراهه نبرد. صراط مستقیم باید مستقیم باشد.
اگر یک خط مستقیم بکشید امّا یک میلیمتر در راستای آن به اشتباه بروید، این کج بودن خط در ابتدا معلوم نیست ولی وقتی مقداری جلو بروید، میبینید اصلاً خط کاملاً کج شده است.
اگر امام هم یک میلیمتر راه را به اشتباه برود، ختم به «اَمرِنا» نمیشود. پس باید معصوم باشد و اگر معصوم باشد، جعل هم جعلِ حقیقی میشود یعنی همیشگی است.
هدایت امام تا کجا؟
«مِنهُم أَئِمَّةً» امامان از خودِ مردم هستند و بنا نیست که معصوم یا امام، غیر از مردم باشد. ملاک، هدایت به امر است، «یَهْدُونَ بِأَمْرِنا».
منظور از «أَمْرِنا» در «یَهْدُونَ بِأَمْرِنا» چیست؟ حُکمُنا اَوْ حَقیقَتُنا اَوْ هُما؟ آیا منظور از «اَمرِنا»، «حکم ما» است؛ یعنی صورت ظاهری احکام را میگوید که مثلاً نماز باید این باشد، روزه باید این باشد و ...؟ یا منظور «حقیقت ما» است؟ یا اصلاً هردوی آنها بیان میشود و هیچ فرقی بین این دو نیست؟
ما میگوییم: هیچ فرقی نیست، «اَمرِنا» هم باید بحث احکام را دربربگیرد و هم حقیقت الله باشد؛ یعنی فرقی بین این که نماز، روزه و صورت ظاهر مسائل عبادی را بگوییم با این که حقیقت شناخت پروردگار عالم را بگوییم، نیست.
اصلاً «یَهْدُونَ بِأَمْرِنا» چیزی فراتر از اینهاست؛ یعنی امام بیاید دست انسان را بگیرد تا زمانی که او را به پروردگار عالم وصل کند و حقیقت این است.
حال، این هدایت را چه کسی انجام میدهد؟ ائمّه(علیهم صلوات المصلّین).
رموز صبر
در ادامه آیه بیان میفرماید: «لَمّا صَبَروا» چون آنها صبر کردند. صبر یعنی چه؟ چرا در اینجا «لَمّا صَبَروا» آمده است؟
یکی از معانی صبر، صبر کردن بر بلایا است. کما این که قرآن کریم و مجید الهی در ماجرای امام شدن حضرت ابراهیم(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام)، میفرماید: «وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ»[9] و هنگامی که ابراهیم(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) را به بلاهایی مبتلا کرد و او طبعاً صبر کرد، در نهایت گفته شد: تو امام شدی «قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً»؛ یعنی برای او ابتلائاتی بود که او در مقابل آنها صبر کرد و بعد از آن به امامت رسید.
در اینجا هم که میفرماید: « وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَ کانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُون»؛ یعنی ابتلائاتی وجود داشته که عامل صبر شده است امّا منظور از «صَبَرُوا» فقط این مطلب نیست.
«صاد» در صبر یعنی صدق در مطلب را فهمیدن که در وجود مقدّس معصوم است.
«باء» آن برّ است؛ یعنی امامان، نیکوترین افراد هستند که خدای متعال آنها را انتخاب کرده است.
«راء» آن یعنی رحمت. حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) رحمت خدا هستند - «واو» آن هم واو جمع است که بحثی در آن نیست -
لذا هر کسی که از ائمه(علیهم صلوات المصلّین) است، باید این خصوصیّات را داشته باشد. آنها به هر چه مبتلا شوند، تا نهایت آن صبر میکنند.
اینها نکات بسیار مهمّی است که توضیحات آن را در بحث امام زمان(صلوات اللّه علیه و عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) بیان میکنیم که حضرت چگونه صادق، برّ به معنای حقیقی و رحمت پروردگار عالم است.
یقین محض
«وَ کانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُون»، تعلیل امام به صبر و ایقان به آیات خدا چه ربطی به امامت دارد؟ - در این مورد تأمّل بفرمایید -
«بِآیاتِنا یُوقِنُون» آیات، نشانههای پروردگار عالم است. ما دو نوع نشانه داریم: نشانه ظاهری و نشانه حقیقی.
نشانههای ظاهری، هر آن چیزی است که وجود دارد، مثل من و شما با جسممان یا تمام خلقت با جسمشان.
نشانههای حقیقی در حقیقت خود حضرات هستند - همانطور که در زیارت آلیاسین هم بیان میشود که آن حضرات آیت العظمی هستند - یعنی حقیقت اشیاء و نشانههای خدا و حقیقت آنچه عندالله تبارک و تعالی در همه مطالب وجود دارد، برای آن حضرات محسوس و یقینی است. کما این که مولیالموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) بیان فرمودند: « «لَوْ کُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ یَقِیناً» اگر پرده ها کنار رود به یقین من اضافه نمیشود. لذا
1. حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) خودشان صبر مطلق هستند.
2. حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) آیات عظمای الهی هستند؛ یعنی:
الف- تمام آیات یعنی نشانههای حقیقی پروردگار عالم (نه آیات ظاهری) را در درون خود دارند و از آنها مطّلعند.
ب- یقین محض هستند و نیاز به کسب ندارند - ما هم با ادامه این مباحث علمی، إنشاءالله جزء کسانی میشویم که به دنبال یقین هستند و به فضل الهی آرام آرام به یقینمان اضافه میشود -
امّا طبق این آیه که میفرماید: «بِآیاتِنا یُوقِنُون»، حضرات خودشان یقین محض هستند. یقینی که حضرات دارند، به این خاطر است که اینها «جَعل» هستند و «جَعل» نیاز به اکتساب ندارد.
یعنی اینها که «جَعل» هستند، نیاز ندارند که آیات را بشناسند، بلکه خودشان جزء آن آیات هستند و آیات الهی را میشناسند.
ای بسا اصلاً آیات الهی در درون خودشان هست. امیرالمؤمنین(علیه الصلّوة و السّلام) در روایاتی میفرمایند: من چنین و چنان هستم، طوری که انسان تعجّب میکند. در زیارت جامعه کبیره هم بیان میشود: به واسطه شماست که اعمال مفروضه الهی پذیرفته میشود، اصلاً خدا به واسطه شما آغاز میکند و به شما ختم میکند، «بِکُم فَتَحَ اللّه وَ بِکُم یَختِم». پس آنها همه چیز میشوند، خودشان آیات میشوند؛ چون «جَعل» هستند، نه «نَصب». یقینِ جعل اکتسابی نیست، بلکه حقیقی است.
لذا این که بیان فرمودند: «لَو کُشِفَ الغِطاء مَا ازددَتُ یَقیناً» اگر تمام پردهها بالا رود، به یقین منِ مولیالموالی اضافه نمیشود، برای این است که اینها حقیقت را در وجودشان دارند، نیاز نیست که اکتساب کنند.
ولی ما با دنبال کردن اینگونه مباحث به فضل الهی به یقینمان اضافه میشود و لذّت هم میبریم. البته این کسب علم ما برکتی هم دارد و آن این که حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) میفرمایند: این طور که شما برای اکتساب پیش میروید، وقتی به یقین رسیدید، درجه یقینتان مثل ما میشود و حشرتان هم حشر ماست؛ یعنی با خود ما هستید و این خیلی مهم است.
در این مباحث، نکات ریزی وجود دارد که حتماً باید در آنها به عنوان نکات درسی تأمّل و تدبّر کنید و به آیات، مراجعه و مباحثه کنید[10].
[1] کافی، ج:3، ص: 38
[2] ابراهیم/24
[3] این که بیان شود: میتوان بحث مهدویت را به طور خلاصه مثلاً در بیست یا سی جلسه تمام کرد، شاید شناخت مهدویت به طور اجمالی باشد، نه حقیقی و مشروح.
اعتقاد من بر این است که این نوع شناختها، شناختهای ناقص است. چون عامل سؤالهای متعدّدی میشود که اگر جواب داده نشوند، به اصل شناخت مهدویت ضربه میزند. لذا باید تمام مطالب را بیان کرد.
در حقیقت بحث مهدویت باید سالها طول بکشد. البته إنشاءالله با ده، بیست جلسه تمام شود؛ یعنی خود آقا بیایند که دیگر نیازی به این مطالب نباشد، آن زمان معلوم میشود که مهدویت یعنی چه. در آن زمان، مهدویت عملی را میبینیم، نه مهدویت تئوری که قصد داریم آن را بیان کنیم.
رمز موفّقیت برای این که إنشاءالله به فضل الهی اساتید برجسته و با معرفت بالایی در زمینه شناخت مهدویت شوید، علاوه بر شرط حیات، حضور و دقّت شما و نوشتن مطالب و مباحثه است.
وقتی مباحثه باشد، در نکاتی که بیان میشود دقیق شده و با تکرار مباحث، مطالب ملکه ذهن میشوند. لذا مطالب را یادداشت کرده، دستهبندی کنید و به صورت دو یا سه نفری مباحثه کنید.
اگر شیوه کار به این صورت باشد، این بحث به فضل الهی مثمر ثمر خواهد بود و در آینده که مباحث جلو رفت، متوجّه میشوید که به یاری پروردگار عالم چقدر پیش رفتید و مسائل مهدویت را میدانید. پس در این مورد تأمّل بفرمایید.
[4] سجده/ 24
[5] بقره/ 30
[6] نکته مهم این است که این مناظرات، مناظرات علمی است، نه مجادله. مجادله، فحّاشی و ... کار جُهّال است.
[7] روم/ 30
[8] البته عبّاد خاص که اولیاء الهی و تالیتلو معصوم هستند، میرسند به جایی که یدشان بدون فرمان مغز - گرچه فرمان مغز در درون ید آنها هست - وقتی میخواهد به سمت لقمه حرام برود، عقب میآید. از خود میپرسند: چرا دست من عقب آمد؟! چشم باز میکنند میبینند لجنزار، میکروب و کثافات است، در حالی که به صورت ظاهر چلو و پلو و خیلی خوش رنگ و لعاب است که با زعفران و … هم تزئین کرده و در سفره چیدهاند؛ یعنی آنها اثر پول حرام را در آن میبینند که اینها بحث جدایی دارد.
[9] بقره/ 124
[10] از همه میخواهم این مطالب را حتماً مباحثه کنید؛ چون مباحثه کردن خیلی نیاز است. این جلسات را واقعاً یک دوره کلاس بدانید. به فضل الهی إنشاءالله بعد از چند سال در وجودتان یک بار عظیم علمی به وجود میآید و دید جدیدی برای شما باز میشود، فضای عجیبی را میبینید و در درونتان تحوّل ایجاد میشود.
[11] روم/ 41
[12] مائده/ 67
[13] بدون تعارف باید بگویم ما تا حالا امامت را نشناختیم. چه کسی امام را شناخته است؟ اصلاً ما میدانیم امامشناسی چیست؟ آیا امامشناسی این است که فقط ولادتهایشان را جشن بگیریم و در عزاداریهایشان عزاداری کنیم؟! واقعاً میدانیم چرا امام باید وجود داشته باشد؟ چرا ما همه چیز را باید به نام امام زمان(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) قرار دهیم؟
میدانید چرا ما هر چه تأسیس کردیم به نام وجود مقدّس آقا زدیم؟ گفتیم حوزه باید به نام آقا باشد، گروه علمی باید به نام حضرت نرجس خاتون(سلام اللّه علیها) باشد، بسیج طلّاب باید به نام شیخناالأعظم، حضرت مفید عزیز(روحی له الفدا) باشد که نائب خاصّ آقا و بلکه برتر از نوّاب خاص است، او اوّل مرجع دین است که در محضر آقا و وزیر اعظم اوست. وقتی هم گفتند تا زمانی که مسجد درست شود، حسینیه تأسیس شود، گفتیم حسینیه نه! باید مهدیه باشد. مسجد هم که درست شد، باید به نام آقا باشد.
[14] بعضی با کسی رفیق میشوند که آرام آرام به آنها طیّالارض یاد بدهد، معلوم است رفاقت با آن شخص، یا آن عارف بزرگوار، به درد آنها نمیخورد.
[15] در مورد شناخت آیتالله مولوی قندهاری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) ماجرایی برای من اتّفاق افتاد که عجیب بود. در سال 64 در عالم رؤیا، خواب صادقهای دیدم - انسان بعضی مواقع وقتی خواب میبینید، کأنَّ بیدار است و با خود میگوید: من اصلاً خواب نبودم، بیدار بودم - ساعت 2 یا 3 نیمه شب بود که تازه به خواب رفته بودم، خواب دیدم دارم از پلّههای قبر شریف و منوّر شیخ حرّ عاملی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) پایین میروم، یک روحانی هم دارد بالا میآید. او هرچه بالاتر میآمد، بزرگ و بزرگتر میشد تا یکدفعه به من خورد و من از خواب پریدم. گفتم: «لا حَولَ وَ لا قُوَةَ إلّا بِاللّهِ»، خدایا! این چه بود؟! یعنی من اشتباه میکنم که ابتدا به زیارت شیح حرّ(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میروم؟ - چون سیره بزرگان این بود که اوّل به محضر شیخ حرّ(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میرفتند و از ایشان اذن میگرفتند و بعد وارد حرم مولا میشدند، میگفتند: این کار را میکنیم که اینها برای ما شفیع شوند تا آقا ما را بپذیرد و یک زیارت خوبی داشته باشیم - پس چرا بزرگان این کار را میکردند؟ یعنی این اهانت به امام است؟! شاید امام رضا(صلوات اللّه و سلامه علیه) میخواهد بگوید: تو اصلاً به خاطر او آمدی؛ چون اگر واقعاً به خاطر من آمده بودی، اوّل باید پیش من بیایی، چرا پیش کس دیگری میروی؟ تحلیلاتی برای خود میکردم و نمیدانستم تعبیر این خواب چیست. گفتم: فردا از آیتالله العظمی مرعشی نجفی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) سؤال میکنم امّا یادم رفت که از ایشان بپرسم.
به جبهه رفتم، بعد که برگشتم، تقریباً شش ماه از آن قضیّه گذشته بود، گفتم: حالا که درسها تعطیل شده، به محضر ثامنالحجج(علیه آلاف التّحیة و الثّناء) بروم. وقتی وارد مقبره شیخ حرّ(اعلی اللّه مقامه الشّریف) شدم، مانند خوابی که دیده بودم، دیدم یک شیخی دارد بالا میآید، من سلام کردم و ایشان هم گفتند: سلام علیکم.
با خود گفتم: خدایا! من این آقا را کجا دیدهام، چهره او خیلی آشناست. آیا ایشان را در دفتر آیتالله العظمی مرعشی نجفی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) یا دفتر آیتالله العظمی گلپایگانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) یا دفتر امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) دیدهام؟ آیا در قم دیدهام؟ کجا دیدهام؟
یکدفعه به یاد آن خواب افتادم، به دوستانی که با ما بودند، گفتم: من الآن میآیم. از پلّهها پایین نرفتم و برگشتم. دیدم ایشان را دارند سمت قبر مرحوم آیتالله نخودکی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میبرند که از آن طرف هم به سمت منزلشان بروند. جلو رفتم، سلام کردم و دست ایشان را بوسیدم، گفتند: سلام علیکم، منتظرتان بودم. بعداً فهمیدم که این قضیّه باید اتّفاق میافتاده و سبب آشنایی من با ایشان شد.
[16] بحارالأنوار، ج: 81 ، ص: 255 ، باب 16
[17] انبیاء/ 72 و73
[18] یکی از گرفتاریهای ما این است که تا کسی چنین حرفی بزند، متأسّفانه او را مرتد میدانیم و با او برخورد شدیدی میکنیم. این کار خوبی نیست. گاهی برخی جواب استدلالی ندارند، میخواهند با مشت جواب دهند!
دهریها که میگفتند: خدا وجود ندارد و امروزه به آنها کمونیست میگویند، از همان اوّل وجود داشتند. حتّی زمان امام رضا(صلوات اللّه و سلامه علیه و آله) و قبل از ایشان هم بودند.
از جابر سؤال کردند: تا حالا شده کسی استدلال قوی و عجیبی راجع به مسائل داشته باشد که کلامی هم نباشد - چون بعضی علم کلام را میدانند و با آن استدلال میکنند - ؟ گفت: بله، دیدم. گفتند: چطور؟ گفت: در بیابانی بودیم، یک نفر آمد به یکی از بادیهنشینها گفت: خدا وجود ندارد. آن بادیهنشین چوبدستی بزرگ خود را برداشت و آنقدر او را زد، تا آخر گفت: به خدا، خدا وجود دارد. بادیهنشین به او گفت: همین قدر که گفتی به خدا؛ من فهمیدم که تو خداشناس هستی. بعد خود آن دهری هم از گفته خود متعجّب شد و گفت: پس معلوم است که من از ته دل قبول دارم که خدایی وجود دارد.
حالا بعضی هم این طور استدلال میکنند!
[19] سجده/ 24
[20] یس/ 82
[21] البته اینگونه نیست که حتماً پدر باید برتر از پسر باشد یا که پسر حتماً باید از پدر ارث ببرد.
امامت جعل است، وضع نیست؛ یعنی قراردادی نیست که هرکس باید آن را در نسل خود بگذارد. همانطور که وقتی حضرت ابراهیم(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) بیان کرد: «وَ مِنْ ذُرِّیَّتی» (بقره/ 124)، خطاب شد: «لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمین».
پس بنا نیست که هرکس پیغمبر شد، تمام سلسلهاش نیز پیغمبر شوند. مثلاً فردی مانند جعفر توّاب هم که در ابتدا جعفر کذّاب بود، از سلسله ائمّه(علیهم صلوات المصلّین) بوده است یا اصلاً عامل زندانی شدن امام موسیبنجعفر(صلوات اللّه و سلامه علیه)، پسر عموی ایشان یعنی نوه امام باقر(صلوات اللّه و سلامه علیه) (احمدبناسماعیلبنامام باقر) بود. او سعایت امام را پیش هارون میکرد و باعث شد که ایشان را درون زندان انداختند. لذا بنا نیست که هرکس امام است، پسرش هم امام باشد.
[22] بقره/260
[23] چون از چین هم برای مناظره علمی نزد حضرت آمده بودند.