مهدویت و اصول دین
بیان شد شناخت مهدویت در حقیقت پرداختن به اصول دین و امامت، اصل اوّل اصول دین است. چون اگر امام شناسی نباشد، انسان نمیتواند توحید را بشناسد و توحید شناسی به شناخت امام بستگی دارد.
شناخت امام زمان(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) هم در حقیقت شناخت همه اصول دین است. چون جمیع خصایص انبیاء و حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) در وجود مقدّس ایشان هست (اصل نبوّت و امامت) و از طرف دیگر حضرت حجّت(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف)، عدل مجسّم پروردگار عالم هستند (اصل عدالت).
اسماء و صفات ناشناخته
ما اگر بخواهیم هم نمیتوانیم عدل پروردگار عالم را در وجود خود حضرت حقّ بیان کنیم. عدل باریتعالی فی ذاته محسوس نیست؛ چون ذات حضرت حقّ محسوس نیست.
نکته بسیار مهم این است که تمامی اسماء و صفات حضرت حقّ فی ذاته محسوس نیستند، بلکه نازله آن اسماء و صفات محسوس است.
طبیعی است که چون اسماء بما هی اسماء و صفات بما هی صفات نشأت گرفته از ذات او هستند، شناختشان محال است و وقتی نازل شدند، میتوان آنها را شناخت. این یکی از اعجازهای پروردگار عالم است - این یک نکته بسیار مهم فلسفی است که سعی میکنم به فضل الهی آن را آسان کرده و به زبان روز بیان کنم، «هذا مِن فَضلِ رَبّی». در آن تأمّل بفرمایید -
اگر اسماء و صفات، مِن الذّات باشند، باید عین ذات باشند و درک آنها کسی را میخواهد که مثل ذات پروردگار عالم باشد تا بتواند آن اسماء و صفات را بشناسد امّا حضرت حقّ احد است و مثل ذات پروردگار عالم وجود ندارد، «قُل هُوَ اللّهُ أحَد». لذا ما نمیدانیم ذات پروردگار عالم چیست و نمیتوانیم تصوّری نسبت به ذات او داشته باشیم.
- این نکته از نکات کلیدی است که همه جا به درد انسان میخورد - ما مخلوقیم؛ یعنی مفعول و فعل فاعل هستیم و حضرت حقّ، خالق یعنی فاعل است. لذا درک حضرت حقّ برای مخلوق که محدود است، محال است. محدود حدّی دارد و آن حدّ نمیگذارد او لایتناهی را درک کند.
این مطلب، تنها از این باب نیست که نمیتوان در ذات پروردگار عالم وارد شد - که هیهات انسان بتواند به ذات باریتعالی شناخت یابد! - بلکه باید دانست که به اسماء و صفات حقیقی حضرت حقّ هم نمیتوان دست یافت. دلیل این است که اسماء و صفات حضرت حقّ عین ذات اوست.
اعجاز پروردگار عالم هم این است که این اسماء و صفات را از ذات به صورت نازله بر جسم آورد - در این نکات مهم فلسفی تأمّل بفرمایید -
فعل حضرت حقّ
کسی نمیتواند ذات حضرت حقّ را بفهمد و اصلاً نیازی نیست که بفهمد. گرچه همه چیز نشأت گرفته از ذات است امّا ذات ملاک نیست.
مثالی که میتوانم بزنم این است: طبیعی است افعال ما نشأت گرفته از روح و جسم ماست امّا آنچه که به این جسم ما ارزش میدهد، فعل ماست، نه جسم ما.
اشتباه نشود نمیخواهیم بگوییم که ذات باریتعالی نعوذبالله و نستجیربالله ارزش ندارد، خیر - این یک نکته دقیق، نو و جالبی است که برای بسترسازی بحث عرض میکنم - وقتی میگویند: در ذات باریتعالی تأمّل نکنید، عقلای عالم بیان میکنند: اصلاً نیاز به تأمّل در ذات حضرت حقّ نیست؛ چون ملاک، ذات نیست. گرچه افعال پروردگار عالم هم که از اسماء و صفات اوست، از ذات است.
این هم که پروردگار عالم میگوید: بشو، میشود «کُن فَیکون»، از باب تمثیل است. چون بشر محدود است بالاخره باید به نوعی به او بگویند تا بفهمد.
اسماء و صفات ذات باریتعالی مثل اسماء و صفات ما نیست. فعلیّت حضرت حقّ به این عنوان که کاری صورت دهد، نیست. بلکه اراده حضرت حقّ مِن الاسماء و الصفات محسوب میشود. به عنوان مثال اراده رحمانیّت، رحمانیّت دارد، نه این که عمل رحمانیّت، رحمانیّت داشته باشد.
لذا اراده حضرت حقّ ملاک است، منتها چون بشر نمیفهمد، حدّاقل قضیّه را برای او بیان فرمودند و آن این که باریتعالی به «کُن فَیکون» - بشو، میشود - کارها را انجام میدهد.
تازه همین «کُن فَیکون» هم برای انسان تعجّبآور است. مثل این میماند که من و شما در جایی بایستیم و به یک اشاره بگوییم: الآن یک درخت درست شود و یکدفعه درختی ایجاد شود!!! لذا چون ما همین را هم نمیتوانیم بفهمیم، این تمثیل را میزنند.
مطلب دیگر برای بسترسازی بحث این است که اراده پروردگار عالم با اراده بشری فرق میکند.
اراده بشری پنج نوع حرکت عقلی دارد - که در منطق بیان شده است - تا تفکّر به وجود بیاید و براساس آن تفکّر، اراده کند امّا اراده پروردگار عالم این ارادهای که ما بیان میکنیم، نیست و برای همین است که ذات احدیّت و اسماء و صفات او هم به حقیقت اسمائیّه و صفاتیّه قابل شناخت نیستند. لذا اسماء و صفات او نازل میشوند.
عدل نازله
ما میخواهیم به اثبات بحث عدالت در وجود حضرت بپردازیم؛ چون بیان کردیم شناخت مهدویت در حقیقت پرداختن به تمام اصول دین است و میخواهیم بگوییم که مهدویت کلّ اصول دین است، نه جزء اصول دین.
وقتی بیان میکنیم که حضرت عدل الهی است، منظور عدل نازله پروردگار عالم است و إلّا بشر عدلی را که در حدّ ذات باشد، درک نمیکند.
اصلاً بنا نیست ما عدل حقیقی را درک کنیم، چون اگر بتوانیم عدل حقیقی را درک کنیم؛ یعنی باید در ردیف پروردگار عالم باشیم، در حالی که او احد است «قُل هُوَ اللّهُ أحَد». پروردگار عالم کفوی ندارد که بخواهد عدل او را بفهمد «لَم یَلِد وَ لَم یولَد وَ لَم یَکُن لَهُ کُفُواً أحَد».
معنی کفو - که در مسئله ازدواج هم مطرح است - هموزن بودن، همخور بودن، همدم بودن و در یک قالب قرارگرفتن است. حضرت حق هیچ کفوی ندارد، حتّی انبیاء عظام نیز کفو او نیستند؛ چون آنها هم مخلوق هستند. کفو حضرت حق نباید مخلوق باشد که ما هم چنین کسی نداریم؛ چون حضرت حق احد است.
لذا کسی نمیتواند نه ذات پروردگار عالم و نه اسماء و صفات او به حقیقت اسماء و صفاتش را بفهمد، بلکه فقط میتواند نازله آنها را درک کند[1].
پس وقتی از عدل پروردگار عالم سخن میگوییم، عدل پروردگار عالم بما هو عدل نیست، بلکه عدل نازله است.
حقیقت نازله
بیان شد شناخت مهدویت در حقیقت پرداختن به تمام اصول دین حتّی توحید است. این مطلب حقیقتی است که دلیل آن در روایات نیز آمده است و آن این که پروردگار عالم نمیتوانست خود را به خلق معرّفی کند، چون باید یکی همردیف خدا باشد تا با او بتوان خدا را شناخت.
مثل این که وقتی شما میخواهید قاعدههای فلسفی را برای یک بچّه دبستانی بگویید، مجبورید آن را - البته فقط مقداری از قاعدهها را - در قالب داستان برای او بیان کنید؛ چون نمیتوان بعضی از مطالب فلسفی را برای کسی که منطق نخوانده و به مبانی آن دست نیافته است، بیان کرد، او نمیفهمد. شما نمیتوانید مطالب جبر، آنالیز و هندسه را برای کسی که اعداد و ریاضیّات نخوانده است، تبیین کنید.
ما مخلوقیم و حضرت حقّ خالق است. لاجرم خالق باید همنوع مخلوق را برای مخلوق خلق کند. «مِثلُکُم» در «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ»[2] یعنی بدانید صفات الهی در منِ پیامبر است.
یک عدّه مثل اهل جماعت این آیه را اینگونه تعبیر کردند که پیغمبر هم مثل ما بود، «مَن ماتَ مات» و...، در حالی که اینطور نیست. چون ما قوّه درک حقیقت مسائل را بما هی حقیقت نداریم، لاجرم آن حقیقت، نازله شده است.
تمام آنچه مربوط به شناخت حضرت حقّ در عالم است، نازله است، نه حقیقت - این یک کد مهم است - لذا ما هیچ حقیقتی در عالم نداریم، چون حقیقت، ردیف میخواهد و کسی ردیف خدا نیست، «قُل هُوَ اللّهُ أحَد».
پس کلّ اصول دین در وجود مقدّس آقاست؛ یعنی اگر شما عدل پروردگار عالم را هم بخواهید ببینید، تجسّم آن در وجود مقدّس آقاست و به هیچ طریق دیگری نمیتوانید عدل پروردگار عالم را بیان کنید.
حاکمیّت اسماء و صفات در دو عالم
این که مولیالموالی(علیه الصّلوة و السّلام) فرمودند: «أنا المیزان» فردای قیامت من میزان هستم، برای این است که اگر پروردگار عالم میخواست خودش بیاید و میزان قرار دهد، باید ذات احدیّت او عین ذات مخلوقیّت میبود، در حالی که اینگونه نیست، لاجرم فردای قیامت هم امور به دست مولیالموالی(علیه الصّلوة و السّلام) است.
شافعی هم به این مطلب اقرار کرده و در شعرش آورده: «قسیم النّار وَ الجَنّة»، یعنی هم در این دنیا و هم در آخرت، اسماء و صفات پروردگار عالم حاکم است، نه ذات احدیّت او. لذا ذات احدیّت در وارد شدن به بهشت و جهنّم دخالت ندارد، بلکه اسماء و صفات حاکم هستند.
معنای «علیٌ حُبُّهُ جُنّة، قسیم النّار وَ الجَنّة»، «أنا المیزان» و ... این است که اعتبار حقیقی در ید قدرت معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) است.
جایگاه نزول اسماء و صفات الهی
چرا ما میگوییم معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) باید معصوم باشد؟
چون جایگاه نزول اسماء و صفات الهی است. طبیعی است اگر در این جایگاه نزول، خطا وارد شود، دیگر اسماء و صفات نازله پروردگار عالم نخواهد بود. چون نازله هم ولو حقیقت اسماء و صفات نیست امّا باید تمام خصایص حقیقت اسماء و صفات را داشته باشد.
چه موقع آن خصایص حفظ میشود؟ موقعی که جایگاه نزول در عصمت باشد، «إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرا»[3]. چون اگر در جایگاه نزول، نقص وجود داشته باشد، اسماء و صفات نازله، خصایص اسماء و صفات حقیقی را نخواهد داشت - این نکته خیلی مهمّی است -
یعنی اگر در عالم، معصومی نبود و عدل الهی میخواست نازل شود و خصایص آن عدل بما هو عدل - نه حقیقت آن - میخواست در وجود غیر معصومی قرار گیرد؛ چون او ناقص بود، نمیتوانست آن خصایص را تحمّل کند و تخطّی میکرد. لذا معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) باید عصمت داشته باشد و این مطلب یکی از دلایل عصمت است.
رشد فروعات
وقتی بیان میکنیم شناخت مهدویت حتّی از صلاه برتر است، این را هم نباید فراموش کرد که صلاه و عبادات هم باید براساس اصل شناخت باشند. اگر عبادات بدون شناخت باشند، خم و راستشدنی بیش نیستند.
فروعات براساس اصل رشد میکنند و همه احکام و افعال عبادی ما باید براساس اصل باشند که آن اصل امام است.
لذا این که اخباریّون بیان کردهاند: مطالبی که معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) میگوید کفایت میکند، از یک جهت درست و از جهتی دیگر غلط است.
از این جهت درست میگویند که اگر معصوم(علیه الصّلوة و السّلام)، مسائل را تامّ و کامل بیان کرده باشد، دیگر اصلاً نیازی به اصول عملیّه و مباحثی به نام اصول فقه برای درک احکام و مبانی و مسائلی که بخواهد در دست مجتهد باشد، وجود ندارد.
کما این که ما قائل هستیم وقتی وجود مقدّس مولا، سیّد، صاحب و سالارمان حضرت حجّتبنالحسنالمهدی(صلوات اللّه و سلامه علیه و عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) بیایند، دیگر مرجعیّت معنا ندارد. ایشان یک فتوا میدهند و همه عمل میکنند.
پس از این جهت اشتباه میکنند که مبانی کامل در دست ما نیست تا بگوییم مطلب را به طور کامل بیان کردند. اگر مبانی کامل در دست ما بود، میتوانستیم بگوییم نیازی به آن مسائل نیست. لذا به آن قواعد احتیاج است.
معنای یقین
یکی از مواردی که عامل میشود معصومین(علیهم صلوات المصلّین) به مقام امامت برسند، همان نازله یقین بودن آنهاست. یقین و ایقان آن چیزی است که با علم و حکمت توأم شود. یعنی یقین، علم ظاهری نیست بلکه حکمت هم در آن نهفته شده است.
در این که بیان شد همه مطالب به اراده پروردگار عالم است، باید توجّه کرد نعوذبالله، نستجیربالله اراده پروردگار عالم، آن اراده نفسانیای که ما تصوّر میکنیم، نیست. چون حضرت حقّ نعوذبالله، نستجیربالله جاهل نیست که اگر اراده کرد، امکان داشته باشد آن اراده از روی جهل و نفس امّاره باشد، بلکه اراده او از باب علم و حکمت است.
عبارت «کُن فَیکون» هم برای این بیان شده که من و شما بفهمیم و إلّا اصلاً احتیاج به بیان «کُن فَیکون» هم نیست، بلکه از همان اراده اوّلیه است که سریعاً شیء درست میشود.
منتها اراده حضرت حقّ با علم و حکمت است؛ یعنی همان لحظه، بدون اینکه بخواهد تفکّری کند، اراده میکند. اصلاً تفکّر برای پروردگار عالم نیست، بلکه برای انسان است.
عقول، تقسیمبندی شدهاند. اگر بخواهیم نسبت عقول را به عدد بیان کنیم، باید گفت: عقول بشری نقطه یک هم نیستند و عقول حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین)، تالیتلو معصوم و یک عدّه خاص هست که درجه دارد.
درجه آنها هم تا حدّ اکملِ نازله است. اگر درجه اکمل نازله را صد بگیریم، معصومین(علیهم صلوات المصلّین) در درجه صد، تالی تلو معصوم نود و پنج الی نود و هفت و انبیاء نود هستند. یعنی گاهی تالی تلو معصوم از انبیاء هم برتر است. عرفا هم مانند انبیاء و گاهی بالاتر از آنها هستند[4].
عقل بشر با عقل پروردگار عالم تفاوت دارد. بشر نیاز به تفکّر دارد و یک استارت اوّلیه میخواهد امّا باریتعالی، عقلِ کلّ است و هر چه بیان میفرماید مِن العلم و الحکمه است.
حاصل علم و حکمت
یک نکته اخلاقی بیان کنم که درک آن ما را در شناخت هرچه بیشتر امام زمان(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) کمک میکند و آن این است که قرآن کریم تنها راه نزدیک شدن به علم و حکمت را تزکیه بیان فرموده است، «وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ»[5].
اگر تزکیه صورت گیرد و تفکّر الهی پدید آید، آنگاه به علم و بعد به حکمت خواهیم رسید. برای کسی که به علم و حکمت رسیده، همه چیز یقینی است امّا در مورد پروردگار عالم این مسائل نیست، علم و حکمت در ذات او وجود دارد و اراده او براساس علم و حکمت است.
او یقین دارد چیزی که الآن خلق میکند، چه فوایدی دارد و مثل من و شما نمینشیند فکر کند این را که خلق میکنم، چه نتیجهای میدهد. در پروردگار عالم اراده محض است و همان اراده، عین تفکّر، تعقّل و علم و حکمتی است که در او نهفته شده است - این بحث، بحث سنگینی است که میخواهم آن را آسان کنم -
البته ما حکمت خیلی از مطالب را نمیدانیم[6] امّا پروردگار عالم حکمت تمام آنها را میداند که این ناشی از یقین اوست و یقین امام هم اینگونه است.
دلیل امامت
پروردگار عالم در ادامه آیه «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا»، دلیل این را که چرا اینها را ائمّه قرار داد، بیان میکند و میفرماید: «لَمَّا صَبَرُوا وَ کانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُون». این که معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) و تالیتلو معصوم یقین دارند؛ یعنی نشانههای کلّ هستی در دست آنهاست که هم به علم آن آگاهی دارند و هم به حکمت آن.
لذا طبیعی است آن کسی هم که در محضر معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) بنشیند و یا معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) مقداری از «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» را به او یاد دهد و آب دهان معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) بر دهان او وارد شود، «وَ کانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُون» خواهد شد. این یک قاعده است[7].
حضرت حق فرمود: «وَ اِذِ ابتَلی اِبراهیمَ رَبُّهُ بِکَلماتٍ فَاَتَمَّهُنَّ قالَ اِنّی جاعِلُکَ لِلنّاسِ اِماماً»[8]. چرا ابراهیم خلیل(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) امام شد؟ چون امام باید مرکز یقین باشد و ابراهیم خلیل(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) هم مرکز یقین بود.
پروردگار عالم در آیهای دیگر فرمود: «وَ کَذلِکَ نُری إِبْراهیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنین»[9]، ما اینگونه به ابراهیم، ملکوت آسمانها و زمین را نشان دادیم تا از اهل یقین باشد.
در اینجا میفرماید: «وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنین»، او از صاحب یقینان بود. در آیه قبلی نیز یکی از دلایل امامت را «وَ کانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُون» فرموده بود. پس یک دلیل این که ابراهیم خلیل(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) امام شد، یقین او بود.
یقین یعنی علم و حکمت. کسی که اهل یقین است، تمام نشانههای پروردگار عالم در ید قدرت اوست.
مولیالموالی(علیه الصّلوة و السّلام) بیان فرمودند: «لَوْ کُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ یَقِیناً»[10] - اگر پردهها کنار رود، ذرّهای به یقین من اضافه نمیشود - یا در جای دیگری نیز فرمودند: «سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی»[11] - قبل از این که مرا از دست دهید، از من بپرسید - یعنی ایشان همه چیز را میدانند. وقتی فرمودند: اگر از طرق آسمانها از من سؤال کنید، بهتر از زمین برایتان میگویم؛ یعنی میتوانم برایتان چنان توضیح دهم کأنَّ فکر کنید که دائم در آسمانها هستم.
بنده خدایی بود که وقتی یک بار به محلّهای میرفت، طوری تصویر و نقشه آنجا را در ذهن خود تجسّم میکرد که اگر برای بار دوّم وارد آن محلّه میشد، به تمام راههای میانبر آن محله آگاهی داشت، مثلاً میگفت: اگر از آن کوچه برویم، سریعتر میرسیم. میپرسیدند: شما بچّه این محل هستید؟ میگفت: نه، میگفتند: ولی شما بهتر از ما اینجا را میشناسید!
مولیالموالی(علیه الصّلوة و السّلام) میفرمایند: نقشه خلقت در ید قدرت من است و من طرق آسمانها را بهتر از زمین میدانم. این همان یقین است؛ یعنی علم و حکمت ایشان توأمان است.
لذا یقین حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) و هر کس که جزء موقنین شد، عامل امامت میشود، «وَ کانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُون» - این نکاتی را که عرض شد بشکافید و شرح و روایات آن را ببینید تا بحث امامشناسی برایتان تکمیل شود -
عوامل یقین
مطلب دیگر این است که چه عاملی باعث یقین میشود؟
یکی از خصایص حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) و هر کس که بخواهد جعل برای امامت شود، این است که آنها خود اهل خیر و کارهای نیک هستند و این عامل میشود که به یقین نزدیک شوند.
حضرت حقّ در این آیات شریفه میفرمایند: «وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ نافِلَةً وَ کُلاًّ جَعَلْنا صالِحین وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إیتاءَ الزَّکاةِ وَ کانُوا لَنا عابِدین»[12].
در این آیات دلیل این که اینها توانستند اهل امامت شوند، «وَ کانوا لَنا عابِدین» بیان شده؛ یعنی اینها بندگان حقیقی خدا هستند.
آنچه برای پیامبر عظیمالشّأن(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) مهم است و ایشان شرافت خود را در آن میدانند، عبد خدا بودن است. هیچ موقع رسالت برای پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) مهم نبوده، البته نه به این معنا که رسالت مهم نباشد، بلکه آنقدر که بندگی برای حضرت ارزش دارد، رسالت ارزش ندارد. در قرآن کریم و مجید الهی نیز این مورد تبیین شده است. در نماز، هم به خود پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) و هم به ما امر شده است که بعد از شهادت به وحدانیّت پروردگار عالم، بگوییم: «وَ اَشهَدُ أنَّ مُحَمَّداً عَبدُهُ وَ رَسولُه».
پروردگار عالم فرمود: «وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ نافِلَةً وَ کُلاًّ جَعَلْنا صالِحین» و به او اسحاق و یعقوب را عطا کردیم. معنای کلّی «نافِلَةً» اعمالی است که واجب نیست امّا افراد برای قرب پروردگار عالم انجام میدهند - «نافِلَةً» را به معنای فرزند هم گرفتهاند که من آن را قبول ندارم -
«وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا» آنها را پیشوای مردم ساختیم تا خلق را هدایت کنند. یکی از خصایص امامان الهی این است که همیشه مردم را به خدا - نه به خودشان - دعوت میکنند.
«وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ» ما به آنها در کارهای نیک وحی کردیم؛ یعنی معلوم میشود که آنها در مقام عصمت هستند و لذا میتوانند اقامه صلاه و ادای زکات کنند، «وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إیتاءَ الزَّکاةِ وَ کانُوا لَنا عابِدین».
ما به خاطر این که اقامه صلاه و ایتاء زکات[13] در وجودشان است و اینها بندگان صالح خدا و عابدین هستند «وَ کانوا لَنا عابِدین»، به آنها امامت دادیم.
لذا میبینید که اگر کسی بنده باشد، به مقام یقین هم نزدیک میشود و حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) بندگان حضرت حقّ هستند.
امامت، ابتلاء یا امتیاز؟
بحث دیگری که باید در آن تأمّل بفرمایید، این است که عصمت از طرف پروردگار عالم و فقط برای عدّه خاصّی است امّا امامت، دادنی است که در درجه اوّل به معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) و سپس به تالیتلو معصوم (آن کسی که خود را به معصومیّت رسانده باشد) داده میشود. پس امامت، عطای پروردگار عالم است و انسان باید استحقاق وجودی آن را پیدا کند.
پروردگار عالم راجع به ابراهیم خلیل(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) میفرماید: «وَ اِذِ ابتَلی اِبراهیمَ رَبُّهُ بِکَلماتٍ فَاَتَمَّهُنَّ». پس اگر بخواهند کسی را امام کنند، او را دچار ابتلاء و آزمایش میکنند.
بلا به خودیخود، آنگونه که ما تصوّر میکنیم یعنی گرفتاری و دردسر، نیست. بلا یعنی آزمایش و مبتلا شدن به امتحانهای الهی که شاید صورت ظاهر آن برای بعضی بد و برای بعضی دیگر خوب باشد.
امامت هم ابتلاء و امتحان است که اگر کسی از این امتحان خوب بیرون نیاید، باخته است. لذا فکر نکنید امامت، امتیاز است.
تمام عالم از روزی که من و شما به دنیا میآییم تا لحظهای که میمیریم، جایگاه امتحان و محلّ حرب با شیطان[14] است - این یک قاعده کلّی است -تمام دنیا محل امتحان و آزمایشات الهی است و این که چه کسی از این آزمایشات سرفراز بیرون میآید، در آن دنیا معلوم میشود.
گاهی حتّی این لباس مقدّس روحانیّت هم امتحان است و اینطور نیست که افتخار باشد بلکه تا آن لحظه آخر، امتحان است. اگر توانستم از آن امتحان خوب بیرون بیایم، برنده هستم.
میگویند:
هر که از پل بگذرد خندان بود زیر پل جایـــگه رنـــدان بود
«وَ اِذِ ابتَلی اِبراهیمَ رَبُّهُ بِکَلماتٍ» ابتلاء، امتحان و آزمایش است که اتّفاقاً گاهی صورت قشنگی دارد. مانند این که به کسی حکومت میدهند. مثلاً پروردگار عالم با دادن حکومت به امثال مأمون و هارون، آنها را امتحان کرد.
یا پروردگار عالم یکی را به فقر و دیگری را به ثروت امتحان میکند که گاهی از این امتحان، خوب بیرون میآیند و گاهی هم نه.
لذا تمام اینها امتحان است و هیچ کدام امتیاز نیست، اینگونه نیست که فقیر فکر کند خدا فقط به آن کسی که ثروتمند است، توجّه کرده است، خیر، بلکه هر کدام از اینها بلیّه است و غیر از بلیّه و امتحان چیز دیگری نیست. باید در این مطلب تأمّل کنیم.
مردودان در امتحان امامت
پروردگار عالم از حضرت ابراهیم(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) نیز امتحانهایی گرفت «وَ اِذِ ابتَلی اِبراهیمَ رَبُّهُ بِکَلماتٍ» و بعد از آن که امتحانها را تامّ و تمام و به خوبی انجام داد «فَاَتَمَّهُنَّ»، خدای متعال او را امام قرار داد، «قالَ اِنّی جاعِلُکَ لِلنّاسِ اِماماً».
در ادامه حضرت ابراهیم(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) میفرماید: «قالَ وَ مِن ذُریَّتی» خدایا! از ذرّیه من هم امام قرار میدهی؟ «قالَ لا یَنالُ عَهدِی الظّالِمین».
«الظّالِمین» آنچه که بعضی بیان میکنند، نیست. «الظّالِمین» کسانی هستند که اگر آنها را به امتحانی دچار کنند، به جای این که از آن امتحان سربلند بیرون آیند، خود را در آن گرفتار میکنند، بیچاره میشوند و به خود ظلم میکنند.
خداوند به یکی ثروت و قدرت میدهد و به یکی فقر و ...؛ یعنی هر کسی را با یک چیزی مبتلا میکند[15]. مثلاً شخصی را برای امتحان، به قرض مبتلا میکنند امّا او به خدا بدبین میشود. این شخص بیچاره است و به خودش ظلم کرده است، نه به خدا. مگر کسی میتواند به خدا ظلم کند؟!
«لا یَنالُ عَهدِی الظّالِمین» یعنی ما نمیتوانیم به این افراد امامت دهیم؛ چون به خودشان ظلم میکنند. البته پروردگار عالم به طور کامل جواب رد نداد و نفرمود: ما به هیچ عنوان به فرزندان تو امامت نمیدهیم، بلکه فرمود: «لا یَنالُ عَهدِی الظّالِمین»؛ یعنی فقط به آنهایی که به خود ظلم میکنند، امامت نمیدهیم.
اگر کسی توانست از عهده امتحاناتی که از او گرفته میشود «وَ اِذِ ابتَلی»، خوب برآید، به امامت میرسد و اینگونه نیست که وقتی تو بیان کنی که از ذرّیه من هم امام قرار بده، من هم دعای تو را مستجاب کنم و امامت را تا قیامت در ذرّیه تو قرار دهم و همه آنها امام شوند، بلکه آنهایی که ظالم باشند، نمیتوانند امام شوند.
ظالم به معنای کسی است که از عهده امتحانات خوب برنیاید. چنین کسی به دیگری ظلم نمیکند، بلکه به خودش ظلم میکند. در ابتدای این آیه «وَ اِذِ ابتَلی» بیان شده است، پس میتوان گفت: مرجع ظلم، همان «ابتَلی» است؛ یعنی اگر از این ابتلاها خوب بیرون آمدند، امام میشوند امّا اگر «فَاَتَمَّهُنَّ» نبود و از امتحانها به خوبی بیرون نیامدند، جزء «لا یَنالُ عَهدِی الظّالِمین» میشوند.
راه طولانی امامت
وقتی حضرت ابراهیم(علیه الصّلوة و السّلام) بیان فرمودند: «قالَ وَ مِن ذُرِیَّتی». معلوم میشود که ایشان در آن زمان که به امامت رسیدند، فرزند داشتهاند.
چه موقع حضرت صاحب فرزند شده بودند؟
پروردگار عالم در قرآن کریم و مجید الهی از قول ایشان میفرماید: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذی وَهَبَ لی عَلَى الْکِبَرِ إِسْماعیلَ وَ إِسْحاقَ إِنَّ رَبِّی لَسَمیعُ الدُّعاء»[16] خدا را حمد و ستایش میکنم که در سنّ پیری به من اسماعیل و اسحاق را بخشید. پس معلوم میشود که ایشان در کِبر سن به مقام امامت رسیدهاند. لذا گاهی راه اکتساب امامت خیلی طولانی میشود[17].
معصوم مبتلا
مطلب دیگر امامت - که از یقین حاصل میشود - این است که باید ابتلاء داشته باشند.
حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) عصمت کامله هستند امّا با این که عصمت کامله دارند، ابتلا هم میشوند.
فکر میکنید چرا پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) اینقدر خون دل میخوردند؟ ما در روایت داریم که عالمی که در بین مردم باشد و از علم او استفاده نشود یا عالِمی که بین جهّال باشد، مثل انسان حیّ است که بین مردهها زندگی میکند. چون کسی که بین مردهها است، کسی را ندارد که با او هم کلام شود و حرف بزند. دائم بین مردهها میچرخد و خون دل میخورد[18].
وقتی معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) در مقام عصمت قرار میگیرد، مبتلا میشود. خود پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) هم به این مبتلا بودند که در بین جهّال قرار داشتند - این هم که پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) امّی بودند؛ یعنی در میان جهّال و امّیها قرار داشتند -
آنها پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) را با بیاحترامی صدا میکردند، طوری که به تعبیری صدای خدا هم درآمد که چرا داد میزنید و مدام اسم کوچک پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) را میگویید، اسم ایشان احترام دارد. آنها اصلاً ادب به خرج نمیدادند، وقت پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) را بیخود و بیجهت میگرفتند و سؤالات بیهوده میکردند. بعد خداوند قاعده قرار داد که از این به بعد هر کس بخواهد وقت پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) را بگیرد باید پول دهد، یعنی حرمت پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) را باید نگاه داشت.
پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) از این ناراحت بودند که مردم شناخت ندارند. ایشان حتّی میترسیدند مولیالموالی(علیه الصّلوة و السّلام) را - که باب علمالله بودند - معرّفی کنند، چون مردم جاهل میگفتند: او داماد و پسرعموی خود را برای جانشینیاش قرار داد.
اصلاً شاید یک علّت این که پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)، عایشه (دختر ابابکر) را به همسری گرفتند - که امر خدا بود - این بود که اگر فردا گفتند: ایشان مولیالموالی(علیه الصّلوة و السّلام) را به خاطر همخویشی انتخاب کردند، بگویند: جانشینی من به همخویش بودن نیست. اگر به خویشاوندی باشد، من با ابابکر هم فامیل هستم، پس چرا او را انتخاب نکردم؟!
پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) امتحانات زیادی داشتند؛ به طوری که خودشان فرمودند: اینقدر که من از امّتم آزار دیدم، هیچ نبیّای آزار ندید. به قول آیتالله العظمی مرعشی نجفی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) آن آزارها خون دلی بر پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) به وجود آورد که نگو! ایشان نمیتوانستند آزادانه بعضی از مطالب را بگویند؛ چون مردم نفهم بودند، تازه میگفتند: چه میگویید؟! ما مؤمنیم! دیگر صدای خدا درآمد و فرمود: « قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا»[19].
شما فکر میکنید بالا رفتن قرآن بر نی و پذیرفتن حکمیّت برای امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) ابتلاء بزرگی نبود؟! همان کسانی که در کنار امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) بودند و زمانی رفیق صمیمی مولا و سیف الاسلامها بودند، آمدند با ایشان جنگیدند. فکر میکنید امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) دوست داشتند با عایشه بجنگند؟! خیر امّا مجبور شدند و خون دل میخوردند. در نهج البلاغه هم به آن شتر سرخ و ... اشاره کردند و فرمودند که چه چیزهایی برایشان پیش آمد!
آنهایی که کنار امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) آمده بودند و مدام به ایشان میگفتند: بجنگ و در پیشانیهایشان جای مهر بود و...، بعد از قرآن به نی کردن، جزء خوارج شدند. بعد هم در مقابل امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) ایستادند و خود آنها ایشان را به شهادت رساندند.
باور کنید امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) آن موقع هم که اینها اطراف ایشان را در محراب گرفته بودند و مدام میگفتند: حرکت کن، ما هم میآییم؛ میدانستند که هر کدام از آنها چه کاره هستند. ایشان میدانستند آنها امروز دستبوس و پشت سر امام هستند، شمشیرهایشان را بالا میبرند، داد میزنند، حرباً حرباً میکنند و فردا در مقابل امام میایستند! منتها این خون دلی است که معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) باید بخورد و ابتلاء او به این سبک و سیاق است.
چه کسی به امام حسن(صلوات اللّه و سلامه علیه) خیانت کرد؟ نزدیکترین فرد به امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه)، ابن عبّاس! صلح امام حسن(صلوات اللّه و سلامه علیه) ابتلاء بزرگی برای وجود مقدّس ایشان بود. شهادت ابی عبدالله(صلوات اللّه و سلامه علیه) هم برای ایشان ابتلاء بزرگی بود.
خیلی از کسانی که امام رضا(صلوات اللّه و سلامه علیه) را به ریاستطلبی متّهم کردند و به ایشان گفتند: اجداد تو که نمیرفتند با این خلفا هم پیاله شوند، معلوم میشود که تو ریاستطلب هستی، از همین اطرافیان ایشان بودند!
ابتلاء وجود مقدّس آقا نیز - که خلّص انبیاء و اولیاء هستند - همینطور است. ایشان حاکم کلّ جهان هستند، ابتلاء ایشان این است که باید سالهای سال مدام غصّه بخورند و خونریزیها را در اقصی نقاط دنیا ببینند و ... .
اشتباهی که ما میکنیم این است که فکر میکنیم آقا فقط امام مسلمین هستند، امّا کسانی که با آقا یا نوّاب ایشان مثل حضرت شیخنا الأعظم(روحی له الفدا و سلام اللّه علیه) توفیق حشر و نشر داشتند، میگویند: وقتی در آفریقا هم اتّفاقی میافتد، آقا خون دل میخورند. حتّی در آمریکای شمالی هم که مسلمان نیستند و مسیحی و ... هستند، اتّفاقی میافتد، آقا خون دل میخورند؛ چون آقا حاکم کلّ جهان هستند.
ایشان با این که حاکم کلّ هستند امّا یک عدّه مسخره میکنند و میگویند: پس این آقایتان کجاست؟! خدا هم میگوید: هنوز وقت ظهور نشده است، از آن طرف آقا باید چه کار کنند؟! آقا هم باید صبر کنند و خود این یک خون دل است.
وقتی هم کسانی که مسلمان، شیعه و جزء محبّین هستند، به جان هم میافتند، آقا خون دل میخورند. لذا ابتلائات مختلف است.
پس خود معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) هم در امتحان و ابتلاء است و یکی از امتحانات معصومین(علیهم صلوات المصلّین)، جهل اطرافیان بوده است.
بستر امامت
لذا ابتلائات برای حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) هم وجود دارد بلکه بیشتر هم هست.
هر که در این بزم مقرّبتر است جـام بــــلا بیشــترش میدهند
خدا قاعده را اینگونه قرار داده است که هر که بخواهد امام شود، در مرحله اوّل باید مبتلا شود.
خدا مرحوم آشیخ جعفر مجتهدی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را رحمت کند. ایشان به آیتالله العظمی بهاءالدّینی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بیان فرموده بودند: خدا را شکر که ما امام نشدیم و إلّا بیچاره میشدیم، مأموم بودن هم خودش قدر و نعمتی دارد؛ چون امامت واقعاً سخت است.
یک مثال بزنم: شما میبینید گاهی یک امام جماعت در مسجد هم گرفتار میشود. مدام باید همه چیز را درست کند، به یکی بگوید: نه و به یکی بگوید: بله. یک موقع سر کسی داد بزند و یک موقع ناز او را بکشد. پس حتّی امام جماعت هم همیشه مکافات دارد.
لذا امام، مبتلا میشود و اصلاً خصیصه امامت با بلا و امتحان است. پس:
1- ابتلا بستر امامت است، «وَ اِذِ ابتَلی».
-2البته همین که مبتلا شد، به امامت نمیرسد، بلکه موقعی که «فَاَتَمَّهُنَّ» شد، به امامت میرسد؛ یعنی زمانی که تمام و کمال و به خوبی از آن بلا و امتحان بیرون آمد، امام میشود.
خیلیها را مبتلا میکنند ولی طاقت نمیآورند و به تعبیر عامیانه وسط راه میبرند. لذا فقط موقعی که جدّی از امتحان خوب بیرون آمده باشد، میتواند امام شود.
-3کسی که امتحان را خوب انجام دهد، تازه اوّلین کاری که کرده این است که جزء ظلمکنندگان به خود محسوب نشده است.
لذا قاعده امامت برای بعد از این مراحل است؛ چون بیان فرمود: «قالَ وَ مِن ذُریَّتی قالَ لا یَنالُ عَهدِی الظّالِمین» - اگر «عَهدِی الظّالِمین» را همانطور که معنا کردم بگیرید، قاعدهای که چیدم، درست از کار در میآید - پس معلوم میشود امام نباید به خود هم ظلم کرده باشد.
اگر کسی امتحان را با جان و دل پذیرفت امّا به تعبیر عامیانه وسط راه برید، این شخص به آن امتحان هم ظلم کرده است. پس خود ابتلائات حرمت دارند - این نکته مهم و کارگشایی است که اگر ما را مسئول کاری کردند، این در حقیقت ابتلا ما است - و باید حرمت آنها را نگاه داشت. اگر حرمت امتحان را نگاه نداشتیم، ظلم کردیم و برای همین است که بیان میشود: «لا یَنالُ عَهدِی الظّالِمین».
پروردگار عالم این امتحان بزرگ (امامت خلق) را بر دوش کسی که وسط راه ببرد، نمیگذارد. کدام یک از معصومین(علیهم صلوات المصلّین) وسط راه بریدند و نتوانستند از عهده این امتحان برآیند؟
یکی باید صلح میکرد، چشم، سمعاً و طاعتاً، هرچه پروردگار عالم بگوید، انجام میدهم. یکی باید به قتلگاه میرفت و به خیمههایش هم آتش میزدند، چشم، سمعاً و طاعتاً و ...؛ یعنی هیچ کدام وسط راه نبریدند. اگر از عهده امتحانات برنمیآمدند، ظلم میشد و این در حالی است که بیان شده: «لا یَنالُ عَهدِی الظّالِمین».
عرض کردیم که همه ما مبتلا هستیم، منتها ابتلاهای بزرگ برای امام است.
لذا فکر نکنیم چون ما مأموم هستیم، خدا هم ما را امتحان نمیکند. همه ما در امتحان الهی هستیم. منتها خدا هر کسی را یک طور امتحان میکند، یکی را به زیبایی امتحان میکند، به یکی ثروت زیاد میدهد، به یکی فقر میدهد، قلب یکی را باز میکند و به او علم میدهد و ... که باید مواظب باشد. اگر فکر کند خودش است، بیچاره میشود.
جمع بندی
1. اگر کسی بخواهد امامت خلق را به دست گیرد، پروردگار عالم حتماً او را مبتلا میکند ولو معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) باشد.
2. ابتلائات امام بسیار سنگین است.
3. پذیرش این امتحانات از طرف امام باید تامّ و کامل باشد؛ یعنی نباید در هیچ امتحانی حتّی یک مقدار هم کوتاه بیاید. واژه «فَاَتَّمَهُنَّ» اشاره به همین مطلب دارد.
4. اگر وسط راه این ابتلائات برید، ظلم کرده است.
طبیعی است که پروردگار عالم قدر و منزلت افراد را میشناسد و میداند که چه کسی از پس این ابتلائات بزرگ امامت برنمیآید و در حقیقت به خودش ظلم میکند، لذا امامت را به چنین کسی نمیدهد.
مثل اینکه اگر یک وزنه 50 کیلویی را به یک فرد لاغر بدهند، نه تنها نمیتواند آن را بلند کند، بلکه خودش هم میافتد و یکی باید بیاید او را بلند کند!
5. کسی که از عهده این امتحانات برنمیآید و در وسط راه میبرد، اوّل به خود ظلم کرده است و بعد هم به مردم؛ چون امام باید مردم را به «بِاَمرِنا» هدایت کند و چنین کسی نمیتواند آنها را به آن صراط حقیقی و «یَهدونَ بِاَمرِنا» برساند. پس پروردگار عالم میفرماید: «لا یَنالُ عَهدِی الظّالِمین»، ما امامت را به اینها نمیدهیم.
[1] بنده این مطالب را از مبانی فلسفی ملّاصدرا و ابنسینا(اعلی اللّه مقامهما الشّریف) استخراج کرده و به زبان ساده بیان میکنم.
[2] کهف/ 110
[3] احزاب/ 33
[4] روایاتی را که در باب عقل و جهل در اصول کافی داریم، بخوانید. گرچه به قول علامه طباطبائی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) تمام آن مطالبی که حضرات در این مورد بیان فرمودهاند، روایات فلسفی است و به همین علّت نیاز به توضیح دارند.
[5] آل عمران/ 164 و جمعه/ 2
[6] گاهی ما حکمت بعضی از مسائل را براساس پیشرفت ظاهری علم متوجّه میشویم. مثلاً الآن فهمیدیم که چرا بعد از این که قوم لوط سنگباران شدند، همه آنها را آب برد؛ امروزه میدانیم تنها چیزی که ویروس مهلک ایدز را از بین میبرد، آب است و الآن مشغول مطالعه بر روی آن هستند که مولکولهای آب را مجزّا کنند و ببینند چگونه میتوان این کار را انجام داد.
لذا ما حکمت بعضی از چیزهایی را که نمیدانستیم، امروز میفهمیم. مثلاً پروردگار عالم بیان فرموده: «سَخَّرَ لَکُم ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ»[6]، آسمانها و زمین در تسخیر شماست. ما تا کنون تصوّر میکردیم منظور از این آیه فقط باران است امّا تسخیر یعنی انسان باید به آنها دست یابد و ما امروز فهمیدیم که میتوانیم به آسمانها نزدیک شویم.
شیخ بهایی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) قاعدهای دارد که میگوید: انسان میتواند با لباسهای نازکی به خورشید نزدیک شود که باید با پیشرفت علم به آن رسید. در حالیکه میدانید ما میلیونها سال نوری از خورشید فاصله داریم، پس چطور چنین چیزی ممکن است؟!
آن علم است که انسان را به حکمت این مطالب میرساند. مثلاً امروزه بشر حکمت این را که اصلاً چرا کره زمین باید بیضوی باشد و اگر کره محض بود، سقوط میکرد یا چرا عالم، عالم منظومه است و در مدار خاص خود حرکت میکند. یا چرا سیگنالهایی در جذب نیروی جوی از خورشید به زمین وجود دارد، یا چرا ازن باید وجود داشته باشد و یا این که چرا پروردگار عالم در هر کدام از این لایههای هفتگانه جوّ خاصّی قرار داده است که اگر این لایههای هفتگانه نباشند، هر کرهای سقوط کرده و تبدیل به یک شهاب سنگ میشود، فهمیده است.
البته مطالب بسیار دیگری هم وجود دارد که الآن من و شما نمیدانیم و بعداً میفهمیم. مثلاً آیا شما میدانید علّت این که ما در مباحث زود خسته میشویم، چیست؟ به این خاطر است که ما از میکروفن استفاده میکنیم.
وقتی امواج، جذب سیستم میکروفن میشوند، میکروفن صوت را تبدیل به اُنجال میکند و اُنجال تمام سلولهای عصبی مغز را بمباران میکند. لذا انسان گاهی در عرض سه ربع خسته میشود امّا در زمان قدیم دو سه ساعت صحبت میکردند، نه سخنران خسته میشد و نه شنونده؛ چون این بمباران سلولهای مغز نبود. حالا باید ببینیم که چه کنیم تا این اُنجالها از بین بروند؟ لذا پیشرفت علم گاهی تناقض به وجود میآورد!
[7] این یک بحث عالی است که دید ما را نسبت به جهان، توحید و امامشناسی باز میکند و به فضل الهی انسان را اوج میدهد. این بحث مثل آسانسوری است که وقتی وارد آن شوی، در عرض چند ثانیه چهل طبقه بالا میروی.
[8] بقره/ 124
[9] انعام/ 75
[10] مصباح الشّریعه، ص: 512
[11] من لا یحضره الفقیه، ج: 4، ص: 498
[12] انبیاء/ 72 و 73
[13] مثلاً زکات علم، نشر آن است «زَکوةُ العِلمِ نَشرُه»، زکات بدن جنگیدن در راه خدا است و ...
[14] این که میگویند: امام جماعت در محراب (محلّ حرب) ایستاده، به این منظور است که محراب، محلّ حرب و جنگیدن با نفس امّاره است.
[15] حتّی در روایت داریم که فردای قیامت پروردگار عالم از اولاد انبیاء به شدّت بازخواست میکند و میگوید: ما نبیّ الهی را برای شما قرار دادیم و او قبل از این که پدر شما باشد، باید استاد شما میبود.
علّامه آسیّد محمّدحسین حسینی طهرانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمودند: من همیشه برای اساتیدی که داشتم دعا میکنم، شما هم دعا کنید. دلیل آن هم این است که میترسم خدا فردای قیامت به من بگوید: من یک پدر معنوی بسیار عالی در راه تو قرار دادم و تو را هم در دامن او گذاشتم امّا تو نتوانستی استفاده کنی و به خودت ظلم کردی، این امتحان و بلیّه بود - این قاعده را بدانید که فرمان پدر معنوی از پدر جسمی برتر است -
مثلاً این ظلم انسان به خودش است که در کنار استادی چون آیتالله قاضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن گنج و معدن الهی باشد امّا استفاده نکند و بیخود و بیجهت وقت خود را هدر دهد.
علّامه طهرانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) نکته بسیار جالبی را بیان فرمودند، فرمودند: آسیّد هاشم حدّاد(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بسیار زرنگ بودند و من از زرنگی ایشان خیلی خوشم آمد. حتّی آیتالله ملکی تبریزی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) - با آن مطالبی که داشتند - و دیگر اعاظمی که در محضر آیتالله قاضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بودند، مثل ایشان نبودند.
آسیّد هاشم حدّاد(اعلی اللّه مقامه الشّریف) از آقا بسیار بهره میبردند و مدام از این جلسه به آن جلسه آقا میرفتند. به همین دلیل آقا هم از ایشان خیلی خوششان میآمد؛ چون میدانستند که ایشان زیرکاند و قدر علم را میدانند. پس انسان گاهی به واسطه اساتید خود هم امتحان میشود.
[16] ابراهیم/ 39
[17] برای همین است که میگوییم عصمت چهارده معصوم(علیهم صلوات المصلّین) با عصمت سایرین فرق میکند. حضرت ابراهیم(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) هم به عصمت رسیدند امّا نه آن عصمت چهارده معصوم(علیهم صلوات المصلّین).
عصمت حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین)، عصمت کامله است که هیچ یک از انبیاء عظام ولو خود حضرت ابراهیم خلیل(علی نبیّنا و آله و علیه الصلوة و السّلام) هم آن را نداشتند. در عصمت کامله نیاز به اکتساب کردن نیست.
[18] مثلاً اگر در روستایی زلزله بیاید و خدای ناکرده همه افراد آن روستا بمیرند و فقط یک نفر زنده باشد. او بین این همه مرده، کاری نمیتواند بکند و دیوانه میشود؛ چون انسان، همزبان میخواهد.
همزبان عالِم هم کسی است که علم بخواهد. همزبان او کسی نیست که بیاید و با هم بنشینند، لطیفه بگویند و ... . عشق عالِم، علم است و فقط دنبال این میگردد که کسی باشد که با هم حرف علمی بزنند. یک کسی با رفتن به کوه، جنگل و ... صفا میکند - البته اینها هم صفا دارد و عالِم هم به کوه و جنگل میرود امّا در آنجا هم خدا را مشاهده میکند، قدرت خدا را میبیند و میگوید: «خَلَقَ الخَلائِقُ بِقُدرَتِهِ»؛ یعنی باز دنبال علم است - امّا صفای عالم به علم است.
[19] حجرات/ 14