هدایت فطرت الهی!
در بحث امامشناسی بیان شد که وجود امام، رکن اساسی شناخت توحید است. در حقیقت، توحید بدون امامت در عالم شناخته نخواهد شد و در اصول دین، اگر کسی امامشناس شد، به حقیقت خداشناس هم میشود. در عالم نداریم که کسی بتواند بدون امامشناسی مستقلّاً خداشناس شود.
سؤالی که پیش میآید این است: با توجّه به این که قرآن کریم و مجید الهی میفرماید: «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ»[1]، فطرت بشر، فطرت الهی است. اگر فطرت، الهی است پس باید فیذاته خداشناس هم باشد و دیگر نیاز نیست که بخواهد از راه دیگری به خداشناسی برسد. پس چرا ما بیان میکنیم: برای خداشناسی حتماً به امام نیاز است؟
جواب این است که فطرت بشر الهی هست امّا قدرت تشخیص این فطرت را امام به انسان مرحمت میکند.
امام انسان را به سوی خدا هدایت میکند، نه این که خداشناسی را در وجود انسان تزریق کند.
به تعبیر دیگر، امام مبانی توحید را در اختیار انسان قرار میدهد و این انسان است که با این مبانی به سوی پروردگار عالم حرکت میکند.
لذا امام به زور دست کسی را نمیگیرد تا او را به سمت خدا ببرد - گرچه ما قائلیم که امام به عنوان عصمت کامله، بر کلّ خلق، موجودات و هم چنین افلاک حاکمیّت دارد - اگر اینطور بود، هر معصومی که میآمد حدّاقل باید همه انسانهای اطراف او به سوی پروردگار عالم هدایت میشدند، امّا اینطور نبود.
لذا کار امام این است که این فطرت الهی را به انسان میشناساند. منظور از «یَهدُون بِأمرِنا»[2] هم که قرآن کریم و مجید الهی میفرماید، همین است که امام، آن فطرت الهی را به سوی امر الهی هدایت میکند.
امامت قبل از خلقت!
امامت برای آن کسی که میخواهد امام باشد، زمینهای را میطلبد که این زمینه در افراد دیگر نیست. امام به معنای حقیقی باید در مقام عصمت باشد و ابتلائات هر کسی که در این مقام قرار بگیرد، بسیار زیاد است.
اشاره کردیم قرآن کریم و مجید الهی راجع به ابراهیم خلیل(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) فرمودند: «وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ»[3] و بعد از آن فرمودند: «قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً». پس بعد از این که زمینه امامت در ایشان فراهم شد، به امامت رسیدند.
یکی از این زمینهها، به خوبی پشت سر گذاشتن ابتلائات است که بیان شد. امّا آیا عصمت کامله هم با این که از قبل انتخاب شده، به امتحانات مبتلا میشود؟
به عبارت دیگر، گرچه نزد باریتعالی مشخّص است که حضرت ابراهیم خلیل(علی نبینا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) امام است، ولی امامت ایشان زمانی ابلاغ میشود که پروردگار عالم ایشان را به امتحانات کثیره مبتلا کرد «وَ إِذِ ابْتَلى» و ایشان هم از این امتحانات موفّق بیرون آمدند «فَأَتَمَّهُنَّ» امّا در اینجا این سؤال مطرح میشود که آیا چهارده معصوم(علیهم صلوات المصلّین) نیز که به عنوان عصمت کامله هستند و پروردگار عالم آنها را قبل از خلقت جسمانی انتخاب کرده، همین طور هستند؟
برای عصمت کامله اینطور نیست که بعد از سرفراز بیرون آمدن از ابتلائات، به آنها بگویند: شما امام شدید، بلکه معصومین(علیهم صلوات المصلّین) از اوّل امام بودند - نکته مهمّی است، دقّت کنید -
بیان کردیم: شرط امامت این است که آنها ابتلائات بزرگتر و بیشتری را پشت سر بگذارند.
هر که در این بزم مقرّبتر است جام بــــلا بیشـــترش میدهند
حتّی اولیاء الهی هم اگر میخواهند امامت برتر پیدا کنند، طبعاً امتحانات سختتری دارند امّا برای حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) اینگونه نبود.
امامت عمومی
پس نیاز داریم امامت را به دو قسم تقسیم کنیم:
1. امامت عمومی: این امامت برای کسی است که به واسطه خوب بیرون آمدن از امتحانات الهی به امامت میرسد.
امامت در عموم درجهبندی دارد؛ یعنی امام از امامت اوّلیّه به امامت ثانویّه و از امامت ثانویّه به درجات بالاتر میرود.
مثلاً گاهی ولیّ خدایی در حدّی هست که میتواند امام یک گروه خاص باشد امّا بعد از پشت سر گذاشتن امتحاناتی که سنگینتر از امتحانات قبلی او بود، درجه امامت او بالاتر میرود و مثلاً امامت بر جنّ هم پیدا میکند. گاهی هم بالاتر میرود، تالیتلو معصوم میشود که دیگر امامت او تقریباً امامت بر خلق است و بر موجودات هم امامت دارد.
مثلاً آیتالله بهجت(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در مورد آیتالله آسیّد جمالالدّین گلپایگانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمودند: ایشان امام بر حیوانات هم بودند که این خصوصیّتی است که همه کس ندارد.
آشیخ جعفر کاشفالغطاء(اعلی اللّه مقامه الشّریف) هم مرجع تقلید اجنّه بودند؛ یعنی امامت ایشان برتر شده بود.
لذا امامت در عموم نیاز به ابتلائات دارد و آنها با به خوبی پشت سر گذاشتن این ابتلائات از امامتی به امامت دیگر با درجه بالاتر میروند تا به امامت تالیتلو معصوم میرسند.
امامت کامله
2. امامت کامله: این امامت برای حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) است.
امکان دارد امامت کامله در طفولیّت هم باشد، مثل امام جواد(صلوات اللّه و سلامه علیه) که در طفولیّت به امامت رسیدند. گرچه امامت در وجود حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) یک امر الهی و حقیقی بالقوّه است که بر اثر زمان، بالفعل میشود؛ یعنی امام بعدی بعد از امامت امام قبلی، امامتش بالفعل میشود.
مثلاً موقعی که وجود مقدّس پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) هستند، امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) هم امام است، امّا امامت او امامت بالقوّه است، نه بالفعل.
تفاوت امامت کامله و عمومی
یکی از تفاوتهای امامت کامله با امامتهای دیگر این است که در امامتهای دیگر در یک زمان واحد، چند امام میتوانند کنار هم یا در مکانهای مختلف باشند. مثلاً ما در یک زمان چند ولیّ خدا و حجّت خدا داریم.
مثالی که میتوان زد، مثال امام جماعت است. ما هزاران هزار مسجد داریم که همه این مساجد امام جماعت دارند.
لذا در امامت عمومی (امامتی که کامله نیست) در یک زمان چند امام میتوانند در اقصی نقاط جهان وجود داشته باشند امّا در امامت کامله (امامت معصوم) چند امام نمیتوانند در یک زمان امام بالفعل باشند. گرچه بالقوّه امام هستند امّا امامت کامله بالفعل برای دو نفر در یک زمان ممکن نیست.
به عنوان مثال وقتی مولیالموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) امام بودند، سیّدین شباب اهل الجنّه امام بالفعل نبودند، گرچه امام بالقّوه بودند. یا وقتی وجود مقدّس امام حسن مجتبی(صلوات اللّه و سلامه علیه) امام بودند، ابیعبدالله(صلوات اللّه و سلامه علیه) امام بالفعل نبودند، بلکه امام بالقوّه بودند؛ چون امامت کامله (امامت معصوم) بر کلّ شیء یعنی بر اقصی نقاط عالم امامت دارد.
پس وقتی امام معصوم حاکم شد، باید حاکم بر همه اشیاء باشد[4]. جالب این است که او باید به صورت ظاهر بر امام معصوم دیگری که بالقوّه امام هست نیز حاکم باشد.
لذا در روایت داریم وقتی شخصی از امام حسین(صلوات اللّه و سلامه علیه) یک مسئله شرعی سؤال کرد، حضرت جواب ندادند و فرمودند: «إِرجِع إِلی اِمامِیَ الحَسَن». ایشان نفرمودند: «إِلی أَخِیَ الحَسَن»؛ یعنی به این ترتیب خواستند بیان کنند: امامت یکی است.
حاکمیّت امام
با تعریفی که بیان کردیم، امکان دارد بعضی به این که ما ولایت فقیه را هم به عنوان امامت میگیریم، ایراد بگیرند و بیان کنند: با این تعریف، ولایت فقیه را ولایت جمعی هم میشود بیان کرد؛ چون فقط امامت کامله (امامت معصوم) یکی است.
این بحثی متفاوت است که در آن بحث حاکمیّت مطرح است و در ابتدا به معنای حاکمیّت میپردازیم.
حاکمیّت یعنی حکومت و یکی از حالات امامت است. حاکمیّت نشئه امامت است، نه حقیقت آن. دقّت کنید نشئه و حقیقت دو مورد متفاوت هستند.
آیا مثلاً وجود مقدّس امام صادق(صلوات اللّه و سلامه علیه) که حاکم بر امّت اسلامی نبودند، دیگر امام هم نبودند؟ اگر امام نبودند، پس چرا شما امام صادق(صلوات اللّه و سلامه علیه) میگویید؟!
لذا امامت با حاکمیّت فرق میکند. البته اصل حاکمیّت در عالم باید به دست امام معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) باشد و اگر غیر امام معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) هم حاکم شود، یا باید از ناحیه امام معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) باشد، یا این که حاکمیّت او، حاکمیّت باطل و ظلم است.
ما ولایت فقیه را هم براساس روایت «مَنْ کَانَ مِنَ الْفُقَهَاءِ صَائِناً لِنَفْسِهِ حَافِظاً لِدِینِهِ مُخَالِفاً عَلَى هَوَاهُ مُطِیعاً لِأَمْرِ مَولاهُ فَلِلعَوامِ أَن یُقَلِّدُوهُ ... »[5] حاکمیّت از ناحیه معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) میدانیم که الآن وارد آن موضوع نمیشویم.
امامت امام معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) در عالمِ حاکمیّت، فقط برای یک نفر است ولو امام دیگری کنار او بالقوّه امام باشد[6].
در امامت عمومی نیاز نیست امام بر همه عالم سیطره پیدا کند و اگر کسی توانست بر عالم حکومت کند، براساس ابتلائات بیشتری است که برای او به وجود آمده است. هرچه ابتلائات بیشتر و امتحانات سنگینتر باشد، مقامات بالاتر میرود و امامت او بر خلق نیز باید بیشتر باشد؛ چون مرکز همه مطالب الهی میشود.
ابتلاء امام معصوم
ابتلاء امام معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) سنگینتر از امامهای دیگر است؛ چون ایشان بر همه خلق حاکمیّت دارند و کسی میتواند حاکمیّت بر همه خلقت داشته باشد که علم او بیش از همه باشد. لذا علم امام معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) مافوق علم همه انبیاء است.
هر کس که علم بیشتری داشته باشد، در مقابل جهل جهّال بیشتر اذیّت میشود. فکر میکنید درجات ابیعبدالله(صلوات اللّه و سلامه علیه) که جهاد کردند و به شهادت رسیدند، در مقابل امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) که خانهنشین شدند، بالاتر است؟! اذیّتی که امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) از جهل مردم دیدند، مافوق آن چیزی است که در شهادت ابیعبدالله(صلوات اللّه و سلامه علیه) بود. لذا بیان میفرمایند: مولیالموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) مظلومترین انسانها است.
مثل این که شما از مطلبی اطّلاع دارید و میخواهید آن را به کسی یاد دهید امّا او جاهل محض است، در جهل غوطه خورده و نمیخواهد گوش بدهد و بفهمد. لذا شما مدام حرص و جوش میخورید.
انسان هیچگاه از جهل خوشش نمیآید، به خصوص اگر به معنای حقیقی کلمه عالم باشد. بدانید اگر کسی از جهل دیگران خوشش بیاید، جاهل است. کسی که بگوید: الحمدلله من بلدم، او بلد نیست؛ خود این فرد جاهل است.
این که میگویند: «زَکَاةُ الْعِلْمِ نَشْرُهُ»[7] برای این است که عالم دوست ندارد کسی جاهل بماند. یکی از خصوصیّات عالم این است که حرص و جوش میخورد که چرا دیگران نمیفهمند. عالم دوست دارد علم خود را حتّی دهها ساعت همینطوری در اختیار دیگران قرار بدهد و از این که کسی نیست این علم را بگیرد و از آن بهرهبرداری کند، غصّه میخورد و دائم در رنج و عذاب است.
لذا عالم هیچگاه از این که مثلاً غذای خوب نخورده و یا به او احترام نگذاشتهاند، ناراحت نمیشود، بلکه از این ناراحت میشود که چرا دیگران جاهل هستند و نمیفهمند.
امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) از جهل مردم در عذاب بودند و همین جهل مردم هم ماجرای سقیفه را درست کرد. مولیالموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) از ضربه ابنملجم عذاب نکشیدند، بلکه برعکس در آنجا «فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَة» را بیان فرمودند.
لذا درد ایشان از این نبود که به ایشان اهانت و جسارت میکنند، بلکه درد ایشان این بود که آنها امامت را نشناختند و به امامت جسارت میکنند. مولیالموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) به عنوان شخص مطرح نیستند بلکه به عنوان امام هستند
- تعبیری را بگویم که خیلی سنگین است، اگر متوجّه نشدید سریع از آن رد شوید - اگر بعضی تا حدّ پرستش مولیالموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) پیش رفتند، برای این بود که ایشان را شخص ندیدند، بلکه خدا دیدند[8]. مولیالموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) دیگر شخص نیستند، تمام اسماء و صفات الهی هستند.
لذا اگر مولیالموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) در جایی میفرمایند: «أنا المیزان» و از خود تعریف میکنند، از این باب نیست که منیّتی در ایشان باشد، بلکه چون صفات الهی در ایشان هست، از خود تعریف میکنند. ایشان در واقع از صفات خدا تعریف میکند، نه از ظاهر شخص.
دیگر پوست، گوشت، استخوان، ناخن و همه اعضاء و جوارح مولیالموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) خدا میشود، اسماءالله و صفاتالله میشود. در حقیقت این اسماءالله و صفاتالله بودن عامل میشود که مولیالموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) آن خطبه را بیان بفرمایند که «أنا الحقّ، أنا المیزان و ...».
آن چیزی هم که ایشان را ناراحت میکند، جهل است که برای پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) هم همینطور بود. این کد بزرگ را به ذهن خود بسپارید: ابتلاء امام معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) این است که در آن اوج علمی خود، بین یک عدّه جاهل محض قرار گیرد.
مثلاً - در مثال مناقشه نیست - یکی از شما جایی برود که در آنجا همه افراد، بیسواد هستند و بخواهد بحث علمی کند، یا حدّاقل با کسی همنشینی کند امّا میببیند اصلاً هیچکس مطلب علمی نمیداند.
خود قرآن اشاره فرمود که از دور پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) را صدا میزدند: محمّد! طوری که دیگر صدای خدا هم درآمد که چرا شما اینقدر بیادب و بیتربیت هستید؟!
این درد است که امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) بفرمایند: من را موعظه کنید و بعضی اشتباه کنند و این را به عنوان فخر بگیرند. میدانید این سخن یعنی چه؟ این امر الهی است که امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) اینگونه بگویند، اگر مردم عالم بودند، باید گریه میکردند و میگفتند: یا امیرالمؤمنین! ما تو را موعظه کنیم؟!
این درد است که امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) بگویند: اگر من هم یک قدم اشتباه رفتم، شما بیایید با شمشیر مرا راست کنید و بعضی در خطبهها و صحبتهای خود بگویند: امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) این را گفته، پس اینطور است. آنها نمیفهمند و بیشعور محضاند.
اگر مردم آن زمان جاهل نبودند، وقتی امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) این سخن را فرمودند، نعره میزدند، اشک میریختند و فریاد میزدند که یا امیرالمؤمنین! ما کجا و شما کجا؟! ما شما را موعظه کنیم؟! این اهانت کردن به شماست، ما غلط میکنیم چنین حرفی به شما بزنیم و بگوییم کار شما در فلانجا اشتباه بود.
عقل کلّ و مشورت!
آیتالله مولوی قندهاری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) به نقل از آیتالله العظمی آسیّد ابوالحسن اصفهانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمودند: این که خداوند بیان فرمود: «وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ»[9] و بعد در تکمیل این آیه بیان شد: «فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ» - هر چه خودت میدانی تصمیم بگیر - برای این بود که پروردگار عالم دید اینها نمیفهمند. وقتی گفته میشود: «وَ أَمْرُهُمْ شُورى بَیْنَهُمْ»[10] اینها باید بگویند: یا رسول الله! شما عقل کلّ هستید، مگر کسی میتواند در برابر عقل کلّ تصمیم گیری کند؟! این حماقت محض است که منِ جاهل بیایم در مقابل عقل کلّ اظهارنظر کنم و بگویم این کار را بکنید. عقل کلّ بهتر میفهمد یا من که بخواهم به عقل کلّ مشورت بدهم؟! این بحث بسیار واضح است. اصلاً اگر عقل کلّ حرف من را بپذیرد، آنوقت باید به خود عقل کلّ شک کرد.
وقتی امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) فرمودند: قرآنها را بزنید؛ میدانستند که اینها نمیفهمند و در آخر هم اعتراض کردند. بعد از آن ایشان فرمودند: ابنعبّاس حَکَم باشد، باز هم اعتراض کردند و گفتند: مگر قرآن نفرموده: «وَ أَمْرُهُمْ شُورى»، ابنعبّاس از فامیلهای توست و ما او را به عنوان حَکَم نمیپذیریم. لذا ابوموسی اشعری براساس شورا به وجود آمد، نه براساس عقل کلّ.
این را بدانید هیچ موقع در شورا عقل کلّ وجود ندارد، عقل کلّ فقط در معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) است.
مثل این است که کسی که در رشته مقاومسازی تحصیلات عالیّه دارد، به یک روستا برود و بگوید: ما میخواهیم مقاومسازی کنیم، شما هم بیایید مشورت به ما بدهید!
عقل محض در بین جهل محض!
بالاترین ابتلاء امام این است که در بین جهّال قرار گرفته باشد. پیامبر اکرم(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) با اینکه اشرف انبیاء بودند، اتّفاقاً در جایی قرار گرفتند که جاهلترین افراد در آنجا بودند. اگر به ایران میآمدند، ایرانیها مانند اعراب جاهل نبودند.
براساس ادلّهای که وجود دارد، جهالت عرب حتّی از آفریقاییهایی که در جنگل زندگی میکردند، بیشتر بوده و لذا عداوتشان هم بیشتر بود. جهالت هر کس بیشتر باشد، عداوت او در مقابل علم و عقل هم بیشتر است.
جهل در مقابل عقل است. پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) عقل محض بودند و بین جهل محض فرود آمدند که این بزرگترین مصیبت و ابتلا برای معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) است.
جهل را کم ندانید. در بحث عقل و جهل در اصول کافی، عقل به عنوان مطیعترین و جهل بدترین بیان شده است. اصلاً یکی از برنامههای دشمن این است که از جهل استفاده کند. فکر میکنید چه عاملی قضیّه عاشورا را بهوجود آورد؟ جهل مردم شام. جهل عامل میشود ابیعبدالله(صلوات اللّه و سلامه علیه) به شهادت برسند.
اهانت به عقل محض
میخواهم در این جلسه نکتهای را برای شما افشا کنم.
این که میگویند: مولی الموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) بعد از آب دهان انداختن عمرو بن عبدود، بلند شدند، چرخیدند که نکند غضب شخصی باشد و بعد سر او را بریدند؛ اهانتی بزرگ به امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) است.
اصلاً امام معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) نمیتواند ولو به یک لحظه غضب شخصی داشته باشد. لذا بیان کردن این مطلب اشتباه محض است؛ چون قرآن، معصومین(علیهم صلوات المصلّین) را اینگونه معرّفی میکند: «لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ»[11]؛ یعنی حتّی رجس هم از آنها دور است. ما یک ذنب، یک اثم و یک رجس داریم. رجس یعنی فکرهای به ظاهر خوبی که خطا باشد[12].
لذا معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) از رجس هم دور است، آنوقت چگونه میتوان گفت: مولیالموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) بلند شدند و چرخیدند تا خشم خود را از بین ببرند که نکند از روی خشم سر او را ببرند؟!
آب دهان عمرو بن عبدود به امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه)، آب دهان جاهل به عقل محض و علم محض است و ایشان از این جهت بلند شدند و چرخیدند که آن جهل را منکوب کنند، نه این که غضب خود را منکوب کنند.
لذا حقیقت این است که ایشان برای جهلی که این شخص نسبت به اسماءالله و صفاتالله داشت، بلند شدند و چرخیدند تا این جهل را سرکوب کنند و از پروردگار عالم برای او نسبت به اهانت و جسارت به عقل محض و این که او جاهل محض است، طلب مغفرت کنند و بعد از آن برای خدا سر او را بریدند.
اصلاً آن معصومی که یک لحظه غضب بر او حاکم شود، معصوم نیست. عقل محض الهی، عصمت کامله ولو به لحظهای غضب شخصی ندارد «إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً».
تکریم عقل محض
یک مرتبه وجود مقدّس پیامبر عظیمالشّأن(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) به سجده رفتند و سجده ایشان آنقدر طول کشید که مردم خسته شدند و یک عدّه بلند شدند. وقتی نماز پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) تمام شد، مردم پرسیدند: یا رسول الله! چه شد؟ آیا در سجده وحی نازل شد؟
فرمودند: خیر، این دو سیّد عظیمالشّأن (امام حسن و امام حسین(صلوات اللّه و سلامه علیهما)) بر دوش من بودند و من به این خاطر سجده را طولانی کردم.
درک این مطلب برای بعضی از افراد خیلی سخت بود، با خود گفتند: سجده ما این قدر طول بکشد که دو بچّه بر دوش پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) هستند؟!
آنها نمیدانستند این دو فقط به عنوان نوههای پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) مطرح نیستند، بلکه سیّدان شباب اهل الجنّه هستند که خود پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) هم موظّف به تکریم آنها هستند تا دیگران این دو را بشناسند. لذا این امر خدا بود امّا درک آن برای یک عدّه سخت بود.
بعضی که میخواهند بگویند باید بچّه را تکریم کرد، این ماجرا را تعریف میکنند و میگویند: ببینید پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) نسبت به بچّهها چطور برخورد میکردند؟ چون امام حسن و امام حسین(صلوات اللّه و سلامه علیها) روی دوش ایشان بودند، ایشان سجده را طولانی کردند تا به آنها اهانت نشود.
من از شما سؤال میکنم: مگر پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) نمیتوانستند در حال سجده و وقتی یک دستشان بر روی زمین بود، آنها را آرام بگیرند و پایین آورند، پس چرا این کار را نکردند؟ برای این که آن کسانی که روی دوش پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) بودند، نور خدا بودند و این را مردم عامّه نمیفهمند.
عقل کلّ زیر لگد جهل محض!!!
در تاریخ بیان شده که روی سینه خیلیها نشستهاند و سرهایشان را بریدهاند، مثلاً مغولها تپّهای از سر درست کردند! امّا قضیّه چیست که میگویند: وقتی شمر پایش را روی سینه ابیعبدالله(صلوات اللّه و سلامه علیه) گذاشت، رنگ آسمان عوض شد؟!
این که جهل بر معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) حاکم شود، باعث لرزش عرش میشود، این مصیبت بسیار بزرگ و سختی است که معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) باید تحمّل کند.
این جهل مطلق است که میخواهد عقل مطلق را سر ببرد. دیگر ابیعبدالله(صلوات اللّه و سلامه علیه) به عنوان شخص نیست، او عقل است، خداست، اسماءالله و صفاتالله است.
شیطان میخواهد سر خدا را ببرد[13] و برای همین است که رنگ آسمان عوض میشود، گرد و غبار بلند میشود، عرش میلرزد، اجنّه گریه میکنند و اهل آسمانها به اشک در میآیند؛ چون آنها میفهمند.
ما فکر میکنیم به خاطر این است که ایشان، فرزند پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) بودند و میگوییم: چرا با فرزند پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) این کار را کردند؟! یکی هم مقاله مینویسد که بنیامیّه انتقام گرفتند. آن احمق نمیفهمد که ابیعبدالله(صلوات اللّه و سلامه علیه) عقل کلّ و اسماءالله و صفاتالله هستند.
لذا ابتلائی بالاتر از ابتلاء ابراهیم خلیل(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) این است که عقل کلّ باید زیر لگد جهل محض قرار بگیرد.
خلاصه بحث این شد که ابتلاء معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) نسبت به امامتهای عمومی متفاوت است. در بحث امامت عمومی گفتیم: باید ابتدا ابتلائات را به خوبی پشت سر بگذارند تا امام شوند امّا در بحث امامت معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) بیان کردیم: آنها با این که از قبل امام بودند، باز هم به عنوان امام کلّ ابتلا دارند و بزرگترین ابتلاء برای آنها جهل بشر است.
تأثیر افعال بر نسل های آینده
شاید سؤال شود: پس برای افرادی که یکباره و بدون ابتلاء سنگین، امام میشوند، امتحانات چگونه است؟
گاهی میبینیم بعضی از افراد به صورت ظاهر امتحان سختی نمیدهند امّا یکباره در یک نورانیّت خاصّی مثل امامت برای خلق قرار میگیرند. این موارد نتیجه امتحانات اجدادشان است.
مثلاً فعل الآن من و شما در آینده اثر دارد، همانطور که فعل پدران، مادران و اجداد ما اثر گذاشته و امروز، من و شما این هستیم؛ یعنی نتیجه امتحاناتی که آنها در زمانی دچار شدهاند، این بوده که ما بهوجود آمدهایم. لذا گاهی نتیجه امتحانات به نسل بعدی داده میشود.
[1] روم/ 30
[2] سجده/ 24
[3] بقره/ 124
[4] البته مشروعیّت امام از ناحیه خدا و مقبولیّت او از ناحیه مردم است. گرچه این مقبولیّت با آن چه که الآن در قضایای سیاسی بیان میکنند، متفاوت است.
[5] وسائلالشّیعه ج: 27، ص: 131
[6] عرض کردیم آغاز بحث مهدویت، امامشناسی است. ما باید امامشناسی را بدانیم تا بتوانیم سراغ بحث امام زمان(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) برویم. اگر اینها را بدانیم، در حقیقت دیدمان نسبت به همه مسائل حتّی توحیدشناسی عوض میشود و دید دیگری جلوی ما باز میشود که حقیقت را میفهمیم.
2 مستدرکالوسائل ج: 7 باب: 16 ص: 46
[8] پرستش خدا متعلّق به خود خداست، ولی معصومین(علیهم صلوات المصلّین) فرمودند: هر چیزی را که میخواهید، غیر از ذات احدیّت و پرستش پروردگار عالم، در مورد ما بیان کنید.
اصلاً مگر خود پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) نفرمودند: «ذِکْرُ عَلِیٍّ عِبَادَةٌ» (مستدرکالوسائل، ج: 5، ص: 283)؟! مگر شما چنین روایات شریفی را که در کتاب شریف «بشارة المصطفی لشیعة المرتضی(علیهما الصّلاة و السّلام)» است، ندیدهاید و نخواندهاید؟! اصلاً نظر به مولیالموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) عبادت است، «النَّظَرَ إِلَى وَجْهِ الْعَالِمِ عِبَادَةٌ» (وسائلالشّیعه، ج: 12، ص: 312) و میتوان گفت: عبادت امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه)؛ یعنی عبادت خدا. منتها اگر کسی بگوید: امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) خداست و من او را عبادت میکنم، اشتباه است - این بحث سنگینی است که نمیتوان در اینجا بیان کرد -
یک زمانی امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) - ما ایشان را نشناختیم و نمیشناسیم، تنها عدّه خاصّی ایشان را شناختند - در مبحث خصوصی عرفان خود فرموده بودند: اگر یک عدّه به اشتباههای بزرگ نمیافتادند، بیان میکردیم بسیاری از کارهای کسانی که خود امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) آنها را محاصره کردند و گردن زدند، درست بود، ولی یک مقدار غلظت آن را بالا بردند و خراب کردند.
این مطلب مثل دو باریکه آب میماند که کنار هم هستند امّا نباید با هم مخلوط شوند. اگر کمی مخلوط شوند، خراب میشوند.
یک مثال دیگر بزنم، وقتی فتیله در چراغهای گردسوز تنظیم است، نور خوبی میدهد و شیشه را هم سیاه نمیکند امّا اگر فتیله را مقداری بالاتر ببرید، دیگر نور نمیدهد؛ چون شیشه سیاه و تار میشود.
خیلی از مطالبی که آنها راجع به امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) گفتند، درست بود امّا یک مقدار فتیله را بالا بردند و ایشان را خدا کردند که این کار آنها غلط بود.
خدا أحد است، «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَد» امّا از طرفی هم اثبات کردیم که تمام اسماء و صفات خدای أحد در معصومین(علیهم صلوات المصلّین) وجود دارد.
اگر خدا بخواهد صحبت کند، در حقیقت باید ردیف داشته باشد تا بتواند صحبت کند امّا پروردگار عالم أحد است - «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَد، اللّهُ الصَّمَد، لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ» از أحد شروع میشود و باز هم به أحد ختم میشود - با این تفاسیر آیا واقعاً قرآن کریم و مجید الهی، این کلامالله، حقیقت کلام خداست؟!
مثل این است که فردی که دانشمند و در اوج است، باید با دانشمندی که او هم در اوج است، همکلام شود. خداوند چون ردیفی ندارد که همکلام او شود، پس کلام خدا نازل است.
اولیاء الهی برخی مواقع مزاحهایی میکردند - البته من میترسم آنها را بگویم؛ چون گاهی عقلمان نمیکشد، قاطی میکنیم، تلو تلو میخوریم و سرمان به دیوار میخورد - آیتالله قاضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرموده بودند: بعضی از چیزهایی که ما داریم، خدا ندارد. درست است که خدا بینیاز است امّا مثلاً ما کفو داریم، خدا کفو ندارد. اگر میتواند کفو پیدا کند، خودش هم میگوید: من کفو ندارم. یا ما همزبان داریم، خدا همزبان ندارد. همزبان خدا باید مثل خود خدا باشد تا بتواند همزبان او شود.
کبـوتـر با کبـوتر، بــاز با بــاز کند همجنس با همجنس پرواز
خدا همزبان ندارد، در نتیجه قرآن کریم و مجید الهی، نازله کلامالله است. اصلاً هر چه که هست، نازله است. وقتی ذات پروردگار عالم کفوی ندارد و نمیدانیم چیست، چگونه میخواهیم اسماء او را ببینیم و بفهمیم؟! پروردگار عالم ردیفی ندارد که بخواهیم اسماء او را به حقیقت اسماء بفهمیم. هیچ کس نمیتواند اسماء و صفات خدا را بفهمد.
لذا هنر پروردگار عالم هم این است که تمام اسماء و صفات خود را در قالب جسم (امیرالمؤمنین و دیگر حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین)) آورد و به همین خاطر فرمود: «فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقین» (مؤمنون/ 14).
پس اگر معصومین(علیهم صلوات المصلّین) نبودند، اصلاً خداشناسی معنا نداشت؛ چون باید کسی ردیف خدا باشد تا بتواند او را بشناسد. حال که ردیف ندارد، پس اصلاً به هیچ طریقی شناخته نمیشود. ما نه میتوانیم بفهمیم صفت او چیست و نه میتوانیم بفهمیم اسم او چیست.
آنوقت ما خدایی را که از طرفی ذاتش خط قرمز است و هیچکس نمیداند و از طرف دیگر اسماء و صفاتش هم شناخته نمیشود؛ یعنی هیچ چیزی از او شناخته شده نیست، چگونه پرستش و عبادت کنیم؟! اصلاً آیا قابل پرستش هست که انتظار عبادتی از ما داشته باشد؟!
پروردگار عالم برای این که مردم او را عبادت کنند، هنر نمایی کرد و اسماء و صفاتش را در قالب جسم آورد.
این را هم بدانید که اصل اسماء و صفات، جسمناپذیر است؛ چون اصل ذات، جسمناپذیر است. لذا این اسماء و صفاتی که در قالب جسم آمده، نازله و برای این است که مخلوق - که از باب مفعول، یعنی فعل فاعل و محدود است - آنها را بفهمد. پس این اسماء و صفات خدا حقیقی نیست و نازله است.
خداوند در قرآن میفرماید: «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض» (نور/ 35)، مگر خدا نور است؟! اگر کسی تصوّر کند خدا نور است، برای خدا جسمیّت قائل شده است؛ چون هر چیزی که قابل رؤیت باشد، جسمیّت دارد. نور هم قابل رؤیت است، پس جسمیّت دارد.
حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) بیان فرمودند: ما قبل از خلقت نور بودیم. لذا «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض» یعنی بدانید که اگر میخواهید خدا را بشناسید، خدا نور سماوات و ارض یعنی معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) است.
البته اینطور نیست که بگوییم معصومین(علیهم صلوات المصلّین) خدا هستند، این مطلب خیلی ظریف و به باریکی مو است. حقّ و باطل همیشه اینگونه هستند و باید خیلی کیّس و زیرک بود و تقوای الهی بالا داشت تا مطالب را فهمید.
معصومین(علیهم صلوات المصلّین) خدا نیستند و خدا هستند، «ها عَلِیٌّ بَشَرٌ کَیفَ بَشَر». «مَن أَرادَ اللّه بَدَأَ بِکُم»، «بِکُم فَتحَ اللّه وَ بِکُم یَختِم» (فرازهایی از زیارت جامعه کبیره) اصلاً خدا به طریق معصومین(علیهم صلوات المصلّین) آغاز کرد و ختم هم به آنها است.
لذا وقتی بیان میشود: «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض»، یک بحث علمی در مورد نور این است که انتهای نور، ظلمت نیست؛ یعنی انتهای نور هم نور است. شب هیچ موقع شب نیست؛ چون نور حرکت دارد و از سمتی به سمت دیگر میرود، پس هیچگاه خاموش نمیشود.
لذا «بِکُم فَتحَ اللّه وَ بِکُم یَختِم» یعنی به نور آغاز شد و به نور هم ختم میشود و اینطور نیست که نهایت آن ظلمت باشد. آنها آغاز کردند و آخر هم به دست آنهاست.
شفاعت یعنی چه؟ این که پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) به مولیالموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) فرمودند: «أنتَ المیزان» یعنی چه؟ «أنتَ الصِّراط» یعنی چه؟ «نَحنُ صِراطُ اللّه» (عیون المعجزات، ص: 76) یعنی چه؟ این که در زیارت جامعه کبیره هم بیان میکنیم: «أنتُمُ الصِّراطُ الأقوَم» یعنی چه؟
به تعبیر دیگر اگر خدا بخواهد خودش مستقیم بیاید، باید جسم شود و چون جسم نیست، باز هم فردای قیامت تقسیم بهشت و جهنّم «قَسِیمُ النَّارِ وَ الْجَنَّةِ» (بحارالأنوار، ج: 7 ص: 194) به دست مولیالموالی(علیه الصّلوة و السّلام) است و اوست که میگوید چه کسی به بهشت برود.
لذا «نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض» همیشگی است، برای یک زمان خاص یا یک مکان خاص نیست. منتها یک عدّه خراب کردند و مقداری فتیله را بالا بردند.
امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) به نقل از آیتالله العظمی شاهآبادی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرموده بودند: بعضی از این افراد به خاطر این که زیاد فهمیده بودند، قاطی کردند و گفتند: امیرالمؤمنین(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، خداست.
بعضی مواقع انسان از زیاد فهمیدن هم قاطی میکند. خوب است انسان تا یک حدّی بفهمد. اگر بیش از حد بفهمیم، گیج میشویم. به اندازه فهمیدن خوب است، «خَیْرُ الْأُمُورِ أَوْسَطُهَا» (کافی، ج: 6 ص: 541) در همه جا مصداق دارد.
زیارت جامعه تنها زیارتی است که گفتهاند وقتی میخواهید خواندن آن را شروع کنید، باید صد بار «اللّه اکبر» بگویید. این صد بار «اللّه اکبر» گفتن برای چیست؟ برای این که مطالبی در زیارت جامعه است که آدم قاطی میکند.
یک رمزگشایی دیگر بکنم، خدا آیتالله العظمی ادیب(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را رحمت کند، ایشان بیان فرمودند: دو نوع «اللّه اکبر» میگویند، یک عدّه صد بار «اللّه اکبر» میگویند تا یک سری از حقایق زیارت جامعه بسته شود، نفهمند و فقط آن را بخوانند. وقتی «اللّه اکبر» میگویند، غرق در بزرگی حضرت حقّ میشوند و دیگر زیارت جامعه را که میخوانند، نمیفهمند.
امّا عدّه دیگری که «اللّه اکبر» میگویند، با بیان هر یک از «اللّه اکبر» ها به اکبریّت «اللّه» بیشتر پی میبرند، از این «اللّه اکبر» تا آن «اللّه اکبر» خیلی از مطالب برایشان روشن میشود و زیارت جامعه را بیشتر میفهمند. موقعی هم که زیارت جامعه را میفهمند، دیوانه میشوند که این معصومین(علیهم صلوات المصلّین) کیستند!
پس با این «اللّه اکبر» ها یا حقایق را میبندند تا نفهمیم و فقط زیارت جامعه را بخوانیم، یا باز میکنند، میفهمیم و بعد دیوانه میشویم. البته این دیوانگی هم عالمی دارد.
لذا این «اللّه اکبر» ها باید شمرده و با یک تسبیح کامل گفته شود که کمتر یا بیشتر از صد بار نشود. اگر یک موقع بیشتر شد، قصد رجاء داشته باشیم و بگوییم: خدایا! اگر بیشتر شد، حواسم نبود.
ما گاهی همینطور تند تند «اللّه اکبر» میگوییم و نمیفهمیم که چه گفتیم؛ این غلط است و نمیشود با زیارت جامعه شوخی کرد.
پس با توجّه به این مطالب، ما نمیخواهیم بگوییم مولیالموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) خداست.
[9] آلعمران/ 159
[10] شوری/ 38
[11] - احزاب/ 33
[12] مثلاً در یک تعاونی، میخواستند قرعهکشی کنند و فرش بدهند. وقتی قرعهها را انداختند، اسم حسن آقا در آمد، شما پیش خودت میگویی: من به خانه حسن آقا رفتم، او چند تخته فرش در خانه خود دارد، بهتر است این فرش را به حسین آقا بدهیم که فرش ندارد.
قصد شما خیر است امّا یک لحظه به خودت میآیی و میگویی: چون اسم این کار قرعهکشی برای اعضای تعاونی بود و نگفتیم: هر کس نیاز دارد به او فرش میدهیم، پس حالا که اسم حسن آقا درآمده، به من مربوط نیست که ایشان فرش دارد. اگر هم دلم سوخته و میخواهم به حسین آقا کمک کنم، باید به حسن آقا بگویم: حسن آقا جان! شما که فرش دارید، اجازه بدهید این فرش را به حسین آقا بدهیم.
عزیزان! خوب دقّت بفرمایید با این که در آن لحظه تصوّرم این بود که دارم کار خیر میکنم امّا تصوّرم اشتباه بود و این رجس است.
[13] عرض کردیم معصومین(علیهم صلوات المصلّین) اسماء و صفات کامله پروردگار عالم هستند. طبیعی است که خدا جسم ندارد، «لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ». این که مثال میزنیم شیطان سر خدا را میبرد؛ یعنی سر خوبیها را میبرد. چون ابیعبدالله(صلوات اللّه و سلامه علیه) مجسّمه تمام صفات و اسماء الهی هستند.
ما نمیگوییم که ابیعبدالله(صلوات اللّه و سلامه علیه) خداست. «العاقِلُ یَکفیهِ اِلاِشارَة»، برای هر عاقلی واضح است که وقتی میگوییم: شیطان سر خدا را میبرد؛ یعنی سر مظهر تمام خوبیها را میبرد و إلّا مگر خدا جسم است که کسی بخواهد سرش را ببرد یا نبرد؟! این یک تمثیل است.