پیشوای دوستان خدا
قرآن کریم و مجید الهی بالصّراحه بیان میفرماید که انتخاب امام از ناحیه پروردگار عالم است و این انتصاب امامت، به صورت جعل دائمی است، «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً»[1].
نبوّت نیز از ناحیه مردم نیست. هیچ أحدی حتّی اهل جماعت بیان نکردهاند که نبوّت و رسالت از ناحیه مردم است، بلکه تمام ادیان الهی در این مقوله متّفقالقول هستند که نبوّت و رسالت از ناحیه مقدّس باریتعالی است.
از طرف دیگر، شیعه با توجّه به قرآن کریم و مجید الهی و مبانیای که از ناحیه حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) و مخصوصاً خود پیامبر عظیمالشّأن(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) به عنوان صاحب رسالت و صاحب دین، در دست دارد، معتقد است که امامت هم از ناحیه پروردگار عالم است.
یکی از ادلّهای که از باب آیات وجود دارد، این است که پروردگار عالم در مورد حضرت ابراهیم خلیل(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) بیان فرمودند: او بعد از ابتلائات بسیار و عالی بیرون آمدن از همه آن امتحانات «فَأَتَمَّهُنَّ»[2]، امام شد. همانطور که میبینید در آنجا هم عنوان جعل به کار برده شده است «قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً».
اگر بخواهیم این بحث را از باب روایی بررسی کنیم، میتوانیم به روایتی اشاره کنیم که حتّی خود اهل جماعت هم آن را نقل کردهاند و آن این است که ابونعیم حافظ، از علمای اهل جماعت، با سند خود از اسلمی روایت میکند: پیامبر عظیمالشّأن، حضرت محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) بیان فرمودند: «إِنَّ اللَّهَ تَعالی عَهِدَ إِلَیَّ فِی عَلِیٍّ عَهْداً فَقُلْتُ یَا رَبِّ بَیِّنْهُ لِی»[3] پروردگار عالم درباره علی(صلوات اللّه و سلامه علیه) از من عهدی گرفت و آن عهد هم اینگونه بود که فرمود: «اِسمَع إِنَّ عَلِیّاً رَایَةُ الْهُدَى وَ إِمَامُ أَوْلِیَائِی» بشنو، به حقیقت که علی پرچم هدایت و امام و پیشوای اولیاء من است - اولیاء یعنی آنهایی که دوست خدایند[4] -
این مطلب از دیدگاه عرفای عظیمالشّأن دارای بار معنوی بسیار زیادی است که باریتعالی، حضرت ذوالجلال والاکرام بیان میفرمایند: مولیالموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) امام اولیاء من؛ یعنی پیشوای دوستان من است.
عبادت گریزناپذیر
بشر خواسته یا ناخواسته در عبودیّت است و همیشه حالت بندگی را دارد، «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُون»[5] - جنّ و انس را جز برای عبادت خلق نکردیم - تمام اجنّه و انسانها در عبادت هستند، منتها یا پروردگار عالم یا نفس امّاره خود و یا شیاطین جنّ و انس[6] را عبادت میکنند.
در قرآن کریم و مجید الهی، شیطان به عنوان امام اهل فسق و فجور و اهل دنیا بیان شده است[7].
لذا هیچ کس در عالم نیست که در حال عبادت نباشد، حتّی آنهایی که ادّعا میکنند که ما هیچ چیز را نمیپرستیم - مثل کمونیستها - دروغ میگویند.
در اواخر عمر آیتالله العظمی آسیّد ابوالحسن اصفهانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) که اوایل ظهور کمونیست بود، به ایشان عرضه داشتند که یک عدّه آمدهاند و میگویند: ما هیچ چیزی را پرستش نمیکنیم. ایشان یک لبخندی زده و فرموده بودند: باید به آنها گفت: شما دروغ میگویید، شما از زیر چتر عبادت پروردگار عالم خارج شدید، امّا باز هم عبد هستید، منتها یا عبد نفس هستید یا عبد شیطان.
لذا قرآن میفرماید: «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ»[8] طبیعی است که هر کس، خدا، اولیاء و دوستان خدا، ولیّ و سرپرست او شدند، زیر چتر عبادت پروردگار عالم است امّا «وَ الَّذینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ» یک عدّه دیگر هستند که اولیائشان طاغوت است.
طاغوت یعنی طغیان کننده؛ یعنی کسی که بخواهد از زیر چتر عبادت پروردگار عالم بیرون بیاید و طغیان کند، امّا در حقیقت نمیداند که از این عبادت به عبادت دیگری روی میآورد که یا عبادت نفس امّاره است یا عبادت شیاطین دیگر.
پس این کد اصلی را همیشه در ذهن داشته باشید: هیچکس، چه از جنّ و چه از انس، در عالم نیست که عبادت نکند، امّا یا خدا را عبادت میکند یا نفس خود را و یا شیطان را. پس به هر حال در عبادت است.
نور مطیعان
در ادامه روایت، پروردگار عالم میفرمایند: «وَ نُورُ مَنْ أَطَاعَنِی» مولیالموالی(علیه الصّلوة و السّلام) نور است، منتها نور کسی که من را عبادت کند - همانطور که در قرآن نیز آمده: «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ» -
بدانید هر که طغیان کرد، کور دل میشود؛ یعنی چشم قلب او کور میشود. چرا بسیاری از افراد، مولیالموالی(علیه الصّلوة و السّلام) را درک نکردند؟ چون پروردگار عالم میفرمایند: «وَ نُورُ مَنْ أَطَاعَنِی» و نور است برای آن کسی که من را اطاعت کند. پس معلوم میشود برای بعضی نور نیست، بلکه برعکس، آن کسی که کور دل شد حتّی این نور را هم ظلمت میبیند - این مطلب در روایتی که از اهل جماعت هم نقل شده و در حلیه الاولیاء موجود است، وجود دارد -
لذا اینطور نیست که بگوییم همه، امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) را نور دیدند. اگر همه، امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) را نور میدیدند و متّفقالقول میشدند، دیگر اصلاً اختلافی پیش نمیآمد. پس برای آنهایی که خدا را اطاعت نمیکنند، برعکس هم میشود؛ یعنی شاید نور الهی را ظلمت ببینند چون دیگر کور میشوند و یا به تعبیر دیگر از نور گریزان میشوند، مانند خفّاش که از نور گریزان است.
کلمه الله
«وَ هُوَ الْکَلِمَةُ الَّتِی أَلْزَمْتُهَا الْمُتَّقِینَ» - کلمه متّقین در اینجا مهم است - مولیالموالی(علیه الصّلوة و السّلام) کلمهای است - آن هم کلمه الهیّهای که در قرآن هم بیان میفرمایند: «کَلِمَةُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیا»[9] - که من او را ملازم اهل تقوا قرار دادم؛ چون تنها متّقین هستند که درک میکنند. این کلمه چه کلمهای است؟[10]
پروردگار عالم میفرمایند: «وَ هُوَ الْکَلِمَةُ الَّتِی أَلْزَمْتُهَا الْمُتَّقِینَ» اصلاً کلمة من اوست؛ یعنی مولیالموالی(علیه الصّلوة و السّلام) این خصوصیّت را دارند. پس امام دارای این خصوصیّت است؛ چون مظهر امامت، مولیالموالی(علیه الصّلوة و السّلام) هستند[11].
پس وقتی مولیالموالی(علیه الصّلوة و السّلام) که مظهر امامت است، کلمه است، همة امام کلمه میشود، در حالی که این کلمه، امام هم هست؛ چون فرمود: «وَ إِمَامُ أَوْلِیَائِی».
حبّ و بغض
در ادامه بیان میفرمایند: «مَنْ أَحَبَّهُ أَحَبَّنِی وَ مَنْ أَبْغَضَهُ فَقَدْ أَبْغَضَنِی» هر کس محبّت او (یعنی محبّت امام؛ چون فرمود: «إِمَامُ أَوْلِیَائِی») را داشته باشد، محبّت من را دارد.
این که بیان شد اگر ما بخواهیم خداشناس شویم، تنها راه آن، امام است، از همین نکات گرفته میشود. پس کسی به خودی خود خداشناس نمیشود مگر از طریق امام. گرچه اصل اوّلیه، خود حضرت حق است امّا شناخت اصل اوّلیه با استفاده از آن اصول ثانویّه (معاد، نبوّت، امامت و عدل)، فقط یک راه دارد و آن راه، امام است.
اصلاً حبّ به پروردگار عالم در دل کسی نیست و دروغ میگوید کسی که بگوید من خدا را دوست دارم إلّا به این که حبّ مولیالموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) را در دل داشته باشد. این مطلب دقیقاً مطابق فرمایش پروردگار عالم است - چون این حدیث، یک حدیث قدسی است - که میفرمایند: «مَنْ أَحَبَّهُ أَحَبَّنِی» هر کس به او محبّت کرد و او را دوست داشت، من را دوست داشته است. «وَ مَنْ أَبْغَضَهُ فَقَدْ أَبْغَضَنِی» و طبیعی است مبغض او هم مبغض من است.
اولیاء الهی نکتهای را میگویند که من این هدیه آنها را به شما میدهم، میگویند: کسی نمیتواند بگوید که من مستقیم با خدا دشمنی دارم. اگر کسی این را بگوید، دروغ گفته است. در اصل خودش نمیداند امّا اگر ضمیر او شکافته شود، مشخّص میشود که بغض به مولیالموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) دارد.
اصلاً در مرحله نخست بغض به پروردگار عالم، در دل کسی به وجود نمیآید إلّا به این که بغض مولیالموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) یعنی بغض نور خدا در دل او وجود داشته باشد. عرض کردیم که خداوند فرموده: «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»[12] خدا نور آسمانها و زمین را قرار داد، نفرمود: «اللَّهُ هُوَ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» - که در این مطلب هم نکته است -
به هر حال هر کس با نور خدا مخالفت کند، بغض پروردگار عالم را خواهد داشت.
بستر بندگی
در ادامه بیان میفرمایند: «فَبَشِّرْهُ بِذَلِکَ» این حرفهایی را که بیان کردم، به او بشارت بده. «فَجَاءَ عَلِیٌّ فَبَشَّرَهُ بِذَلِکَ» مولیالموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) آمدند و حضرت به او بشارت دادند.
بعد مولیالموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) عرضه داشتند: «فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَنَا عَبْدُ اللَّهِ» یا رسول الله! من بنده خدا هستم.
این بندگی خداست که هر چیزی در مصداق آن به وجود میآید و حتّی نور الهی امامت هم در بندگی خدا به وجود میآید. بیان شد که حتّی اگر از خود پیامبر عظیمالشّأن(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) هم سؤال کنید که شرافت شما چیست؟ نمیفرمایند: شرافت من به این است که رسول شدم یا این که خاتمالانبیاء هستم، گرچه آنها هم شرافت هست امّا شرافت اصلی، اینها نیست. میفرمایند: شرافت من به این است که عبد هستم، «عَبدُهُ وَ رَسُولُهُ».
پس تمام اینها در بستر بندگی است، مولیالموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) هم میفرمایند: «أَنَا عَبْدُ اللَّهِ وَ فِی قَبْضَتِهِ» من بنده خدا و در ید قدرت خدا هستم؛ چون بنده خدا همیشه در قبضه پروردگار عالم است.
گناه، عذابِ گناه
حضرت در اینجا یک دستورالعمل به همه میدهند و آن این است که خود گناه ما، عامل عذاب است.
ایشان میفرمایند: «فَإِنْ یُعَذِّبْنِی فَبِذَنْبِی» اگر تو مرا عذاب کنی، معلوم است من خودم گناه کردم.
بدانید خود گناه، عذاب است. هر که مبتلا به گناه شد؛ یعنی دچار عذاب شده است و دیگر نیاز ندارد که بعد از گناه، عذاب بیاید؛ چون همین بس که خود گناه، انسان را از مقام عبودیّت و از آن مقام أعلی و احسن («لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فی أَحْسَنِ تَقْویم»[13]) پایین میکشد. لذا خود همین بزگترین عذاب است - در این نکته تأمّل فرمایید -
پس درد بزرگ همین است که هر کس مبتلا به گناه شد، یعنی در عذاب است و باید بگوید: عجب اشتباهی کردم، دستی دستی خودم را در عذاب انداختم!
صاحب ولایت
«وَ إِنْ یُتِمَّ الَّذِی بَشَّرَنِی بِهِ فَاللَّهُ أَوْلَى بِی» و اگر پروردگار عالم اینچنین به من عنایت کرد و به من بشارت داد، او أولی به من است. یعنی من هیچ موقع مغرور نمیشوم.
انبیاء، معصومین(علیهم صلوات المصلّین) و اولیاء الهی که به مقام تالیتلو معصوم میرسند، هیچ موقع خود را از مکر شیطان در امان نمیبینند و دائم، به خصوص در دل شب در فغان هستند که نکند یک لحظه شیطان نزدیک آنها شود.
آنها ولو یک لحظه خود را چیزی نمیدانند و تنها حضرت حقّ را صاحب ولایت میدانند؛ یعنی اولیاء الله که خود، ولیّ شدند، صاحب ولایت را خدا میدانند. لذا ید آنها ید خدا و عین آنها عین خدا میشود.
مرد الهی و عارف بزرگوار، آیتالله حقشناس (اعلی اللّه مقامه الشّریف) که خدا ایشان را رحمت کند، میفرمودند: موقعی اشک آیتالله العظمی شاهآبادی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) روی دستم افتاد، من آن را به عنوان تبرّک بر پیشانی، صورت و چشمانم مالیدم. از آن لحظه به بعد، هم ذهن قوی پیدا کردم، هم چشمم سوی خوبی پیدا کرد و هم حافظهام را هیچوقت از دست ندادم و همیشه مطالب را در ذهن داشتم.
معلوم است، اگر انسان ولیّ خدا شود، دیگر عین او عینالله میشود؛ چون خودش را هیچ میداند. در اینجا هم همینطور است، میفرمایند: «فَاللَّهُ أَوْلَى بِی».
امام و مأموم مبتلا
پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) دعا کردند و فرمودند: «قَالَ قُلْتُ اللَّهُمَّ أَجْلِ [أَجِلَ] قَلْبَهُ وَ اجْعَلْ رَبِیعَهُ الْإِیمَانَ» خدایا! قلب او را روشن کن و او را بهار ایمان قرار بده و پروردگار عالم خطاب کرد: «فَقَالَ اللَّهُ تَعَالَى قَدْ فَعَلْتُ بِهِ ذَلِکَ».
پروردگار عالم نفرمودند: من این دعای تو را مستجاب کردم؛ چون «اِستَجَبتُه» نیست، بلکه فرمودند: «فَعَلْتُ» یعنی دعایت مستجاب شده و قرار داده شده است.
بعد خطاب فرمودند: من بلای بیشتری را برای او قرار میدهم «ثُمَّ إِنَّهُ رَفَعَ إِلَیَّ أَنَّهُ سَیَخُصُّهُ مِنَ الْبَلَاءِ بِشَیْءٍ لَمْ یَخُصَّ بِهِ أَحَداً مِنْ أَصْحَابِی». در مورد حضرت ابراهیم(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) هم داشتیم که فرمودند: «وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ» او را به امتحانات قوی مبتلا کردم. پس امام معصوم هم امتحان میشود و امتحان او امتحانی قوی هم هست.
حضرت عرضه داشتند: «فَقُلْتُ یَا رَبِّ أَخِی وَ صَاحِبِی» او برادر و جانشین من است؛ به تعبیر عامیانه، یعنی نمیشود این کار را نکنی؟
پروردگار عالم فرمودند: «إِنَّ هَذَا شَیْءٌ قَدْ سَبَقَ إِنَّهُ مُبْتَلًى وَ مُبْتَلًى بِهِ» این بلاها و قضاهایی است که حتمی است («قَدْ سَبَقَ» یعنی از قبل بیان شده است). «إِنَّهُ مُبْتَلًى» او باید با این ابتلائات شدید مواجه شود، «وَ مُبْتَلًى بِهِ» و مردم هم بهواسطه چنین امامی در ابتلا و امتحان هستند.
لذا هر امامی که انتخاب شود دچار ابتلا خواهد شد و هم امام و هم مأموم، هر دو مبتلا هستند.
[3] بحارالأنوار ، ج: 36 ، ص: 56 ، باب 34
[4] البته اولیاء معانی دیگری هم دارد، امّا چون به این بحث خیلی ارتباط ندارد بیان نمیکنم. گرچه همه مباحث الهی به هم ربط دارند؛ یعنی اخلاق به عرفان، عرفان به عقاید، عقاید به اخلاق، اصول به فقه و ... مرتبط است. اینها مثل حلقههای زنجیرند که به هم ارتباط دارند و مجموعه همه اینها دین میشود. دین، فقط اخلاق نیست. گرچه در همین اخلاق، عبادت است. دین، فقط عبادت نیست. گرچه در همین عبادت یا اخلاق، سیاست است و ... . حتّی حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) را در زیارت جامعه کبیره به عنوان «وَ سَاسَةَ الْعِبَادِ» بیان میکنیم؛ یعنی آنها سیاستگزاران امّت هستند.
پس دین مجموعه قوانینی میشود که همه آنها با هم ارتباط دارند. ما سیاست بدون اخلاق، سیاست بدون اعتقادات، سیاست بدون عبادت نداریم، تمام آنها به هم مرتبط هستند و هیچکدام جدای از هم نیستند.
[6] همانطور که میدانید شیاطینی از جنس انسان هم داریم. شیاطین، «مِنَ الجِنَّةِ وَ النّاس» هستند.
[7] اشاره به آیه 27 سوره اعراف، «إِنّا جَعَلنَا الشَّیاطینَ أَولِیاءَ لِلَّذینَ لا یُؤمِنونَ». «أولیاء»، جمع «ولیّ» است که در این آیه به معنای امام و سرپرست میباشد.
[10] در خود این کلمه، بحثهای زیادی است. اصلاً همه چیز از کلمه شروع میشود. وقتی کلمه را تعریف میکنند، میگویند: کلمه اسم است و فعل است و حرف؛ یعنی همه چیز کلمه میشود و حتّی خود حرف هم کلمه است.
شاید رموز قرآن، به عنوان رموز حرفیّه هم برای همین باشد. این که پروردگار عالم «الم» بیان کردند و مثلاً الف را هم بدون حرکت بیان کردند، برای این است که خود این الف هم یک کلمه است. بعضی مثل ابن فارس بیان میکنند که کلمه از حرف شروع شده و بعد به اسم ختم میشود که ما در این بحث وارد نمیشویم، امّا به هر حال همه چیز از کلمه است.
[11] لذا بعضی از الفاظ ازجمله مولیالموالی و امیرالمؤمنین مختصّ به خود حضرت علیبنابیطالب(صلوات اللّه و سلامه علیه) است.
گرچه مظهر خاتم الاوصیاء بودن، وجود مولایمان امام زمان(روحی له الفدا) است و هر آنچه که در ائمّه و انبیاء وجود دارد، در ایشان است. حضرت سلطانالعارفین، سلطانآبادی بزرگ(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن مرد عظیمالشّأن میفرمودند: ایشان خاتمِ حُجَج است و وقتی حجج (به صورت جمع) بیان میشود؛ یعنی «مِنَ الأنبِیاء وَ الأوصِیاء».