دلربایان حقیقی
در باب شناخت امام، اشاره شد که امام و هر هادی الهی که از ناحیه پروردگار عالم وضع شده باشد (به امامت و رسالت جعل شده باشد)، حتماً معصوم است و این عصمت، موهبت پروردگار عالم به آن نبیّ و امام است.
همانطور که بیان شد نبیّ، رسول و امام که به عنوان هادی خلق هستند، چون بناست خلق را به سوی پروردگار عالم هدایت کنند، بایستی در مقامی عالی باشند و در رساندن پیام و حتّی در فکر و تحلیل خود نیز نباید خطایی داشته باشند؛ چون طبیعی است خود گناه، انسان را از رسیدن به نور دور میکند.
ما قائلیم که یک حالت قلبی برای معصوم وجود دارد که حتّی لحظهای ولو در خواب هم غافل نیست. حتّی تالیتلو معصوم هم همین حالت را دارد و میتواند خواب خود را هم کنترل کند.
ظاهر امر این است که پروردگار عالم به وسیله ایمان، نوری را در قلب انسان قرار میدهد که این نور، هم ذهن و هم چهره انسان را نورانی میکند.
قبل از این که وارد ادلّه شده و روایات و آیات را بیان کنیم، به این نکته میپردازیم که گاهی بعضی به صورت ظاهر، چهره زیبایی دارند امّا به دل نمینشینند. در روایت داریم که علّت این مسئله گناه است. گناه، نور ایمان را از چهره میگیرد و عامل میشود که آن زیبایی اوّلیهای که در چهره عدّهای دیده میشود - که در ابتدا تصوّر میکنی زیباست و بعد از مدّتی میفهمی خیلی هم تو دل برو نیست - انسان را زده کند. امّا عدّه دیگری هستند که گاهی چهره آنچنانی هم ندارند امّا چون مشغول به گناه نشدند، نور ایمان چهره آنها را دلربای حقیقی کرده است.
حال این نور ایمان در وجود معصومین(علیهم صلوات المصلّین) در حدّ اعلی است، طوری که به واسطه این نور ایمان، صورت، سیرت، ذهن و فکرشان، همه در یک پرده عصمت قرار میگیرد و تمام افراد در عالم مقهور آنها میشوند.
در باب عصمت روایاتی داریم که معصومین(علیهم صلوات المصلّین) نه تنها نسبت به ارادات طبیعیّه و دنیا، مقهور و منکوب نمیشوند، بلکه دنیا و همه عالم را مقهور خود میکنند.
مثلش، مثل خورشید است که در وجود آنها تبلور دارد. آنها بصیرت بالا دارند، خوب درک میکنند، تحلیل میکنند و انتقال میدهند. جدّاً کسی که میخواهد هادی الهی باشد و مردم را به سوی پروردگار عالم ببرد، باید این خصایص را داشته باشد و إلّا محال است بتواند این راه سنگین را طی کند؛ یعنی بدون این خصایص، بعید است کسی بتواند امر هدایت را انجام دهد.
ما معصومیم!
پروردگار عالم در آیه 113 سوره نساء - که بعضی از اعاظم آن را به عنوان آیه عصمت انبیاء و نبیّ مکرّم(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) بیان کردهاند - نکتهای را تبیین میفرمایند.
در آیات قبلی آن که راجع به گناه است، میفرمایند: «وَ مَنْ یَکْسِبْ إِثْماً فَإِنَّما یَکْسِبُهُ عَلى نَفْسِهِ»[1]. این آیه ضمن این که یک درس اخلاقی میباشد، هشداری نیز برای بشر است که بدانند چرا یک عدّه در حدّ اعلی قرار میگیرند. دلیل این است که آنها اثم ندارند.
«وَ مَنْ یَکْسِبْ إِثْماً» هر کس گناهی کسب کند، «فَإِنَّما یَکْسِبُهُ عَلى نَفْسِهِ» نفس خود را بیچاره و گرفتار میکند و به خود ضرر میزند.
ظاهر امر این است که اصلاً چون فطرت همه بشر خدایی است، «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّه»[2]، همه یک پرده از عصمت را دارند؛ یعنی مشمول عصمت اوّلیه هستند، منتها بشر این پرده عصمت را با گناه میدرد.
در انتهای این آیه میفرماید: «وَ کانَ اللَّهُ عَلیماً حَکیماً»[3] پروردگار عالم دانا به اعمال خلق است و کارهای او از روی حکمت میباشد.
در آیه بعد اشاره میفرماید: «وَ مَنْ یَکْسِبْ خَطیئَةً أَوْ إِثْماً»[4] - معلوم میشود پروردگار عالم میخواهد مجدّداً تکرار تأکیدیّه کند که حتّی خطا هم این حالت را دارد و از انسان سلب توفیق میکند - «ثُمَّ یَرْمِ بِهِ بَریئاً فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبیناً» هر کس که خطا یا گناهی از او سر بزند یا تهمتی به دیگری ببندد، مرتکب بهتان و گناه بزرگ و آشکاری شده است - «إِثْماً مُبینا» گناه آشکار است که انسان باید از آن مواظب باشد -
به هر حال پروردگار عالم میفرماید: تمام این گناهان به خودشان برمیگردد و اینها به نفس خود ظلم میکنند. در آیات قبلی نیز به این مطلب اشاره شده است که گناه، ظلم به نفس است، نه ظلم به پروردگار عالم، «وَ مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ ...»[5] - کسی که عمل بد انجام دهد یا به خود ظلم کند ... -
کد اصلی زندگی ما که تمام ابعاد اخلاقی، اجتماعی، سیاسی و علمی زندگی ما را در بردارد، این است: اعمال ما هیچ سود و ضرری برای پروردگار عالم ندارد؛ نه اطاعت ما سودی به او میرساند و نه گناه ما ضرری برای او دارد.
به قول عرفای عظیمالشّأن، بشر چه بخواهد، چه نخواهد بالاخره در عالم تاجر است و تجارت حقیقی را برای نفس خود میکند، «رِجالٌ لا تُلْهیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّه»[6]. پس گناه او به خودش ضرر میزند و دوری از گناه هم برای خود او نفع دارد.
بصیرت عصمتیّه
بعد از این آیات پروردگار عالم میفرماید: «وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ وَ رَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ یُضِلُّوکَ وَ ما یُضِلُّونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُم»[7] اگر فضل و رحمت خدا شامل حال تو نبود، گروهی از آنها همّت را بر آن گماشته بودند که تو را از راه صواب دور سازند امّا به حقیقت آنها خود را از راه حقّ و صواب دور ساختند.
معلوم میشود آنهایی که میخواستند پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) را به تعبیر قرآن به گمراهی و راه ناصواب بکشند، «یُضِلُّوکَ»، با این کارهایی که کردند، به خودشان ضربه زدند[8].
پروردگار عالم در ابتدای این آیه بیان میفرماید: «اگر فضل و رحمت پروردگار عالم شامل حال تو نبود»، معلوم میشود آن پرده عصمتی که میگوییم، از ناحیه خالق است و هیچ مخلوقی چیزی از خود ندارد. قادر متعال اوست که صمد است «اللَّهُ الصَّمَد»[9]، یعنی بینیاز مطلق است.
عرفا یک تعبیر عرفانی دارند که اگر آن را به خوبی درک کنیم، برندهایم؛ میفرمایند: هر چه بینیازی حضرت حقّ بیشتر است، همانقدر بشر در مقابل او نیازمند است.
ما جدّاً باید بدانیم که پروردگار عالم بینیاز است و آن چه مرحمت میکند، از قادر بودن او ناشی میشود. ما نیستیم که حرف میزنیم و فکر میکنیم، بلکه خالق مرحمت کرده است. اگر کسی احساس کند خودش چیزی دارد، جدّاً باخته و بیچاره و بدبخت است؛ چون تمام اینها رحمت پروردگار عالم است.
حضرت حقّ به نبیّ خود میگوید: اگر فضل و رحمت خدا شامل حال تو نبود «وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ وَ رَحْمَتُهُ»، گروهی از آنها، یعنی دشمنان اسلام همّت را بر آن گماشته بودند که تو را از راه صواب دور سازند «لَهَمَّتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ یُضِلُّوکَ». منظور از این آیه چیست؟ مگر پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) نعوذبالله بچّه است که گول بخورد؟!
خیر، منظور از این آیه کارهایی مانند ساختن مسجد ضرار است. یعنی گاهی دشمنان با نام دین انسان را فریب میدهند - به این نکات مهم دقّت کنید -
لذا یکی از خصایص عصمت، بصیرت عصمتیّه است؛ یعنی معصوم بصیر، بینا و آگاه است، میفهمد و متوجّه است. معصوم اینگونه نیست که فقط در جایی بنشیند و تسبیحی در دست بگیرد. معصوم تا نگاه کند، میفهمد و درک میکند.
تالیتلو معصوم هم همینطور است. آقای ریشهری در خاطرات خود نوشته است: امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بعد از همان جلسه اوّلی که سیّد مهدی هاشمی[10] خدمت ایشان آمده بود، بیان فرموده بودند: «مواظب این فرد باشید». امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بصیر بودند. پس حتّی تالیتلو معصوم هم این بصیرت را دارد.
آیتالله اشراقی(رحمة اللّه علیه) در خاطرات خود بیان کردهاند: موقعی که آسیّد حسین - نوه امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) - به مشهد رفته بود و از بنی صدر دفاع کرده بود، مردم ریخته بودند او را بزنند، او کُلت خود را درآورده بود. به امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) خبر دادند که او این کار را کرده است، ایشان فرمودند: بگویید او را تحت الحفظ بیاورند، اگر هم کلت کشید به او تیراندازی کنند! - به پسر و تنها یادگار آقا مصطفی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) تیراندازی کنند! -
آقای اشراقی موقعی که میخواهد دستور امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را ابلاغ کند، میگوید: امام فرموده است او را تحت الحفظ بیاورید، امّا قسمت دوّم فرمایش امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را نمیگوید. وقتی نزد امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میآید، امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میگویند: گفتی؟ میگوید: گفتم. امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میگویند: هر دو را گفتی؟ او مجبور میشود که بگوید: نه، هر دو را نگفتم. امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرماید: دوباره زنگ بزن و هر دو را بگو.
این یعنی چه؟ یعنی او میفهمد، بصیر است؛ چون در یک پرده عصمت است و افراد را میشناسد.
یا این که امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) به آقای منتظری فرموده بودند: تو در سیاست وارد نشو، گرچه میدانم باز هم دست بر نمیداری.
مطلب دیگر در مورد منافقین بود که بارها به نجف آمدند امّا هرچه به امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) اصرار کردند که آنها را بپذیرند، امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) آنها را نپذیرفتند. گفتند: آقا! حدّاقل ببینید عقیده اینها چیست. یک جزوه دادند که امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بخواند امّا امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) حتّی آن جزوه را هم تا انتها نخواندند و فرمودند: به هیچ عنوان اینها را نمیپذیرم.
در سال 41 حضرت امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را دستگیر کردند و بعد از مدّتی آزاد کردند. وقتی مردم فهمیدند که آزاد شدند، جمعیّت زیادی به ملاقات ایشان آمدند. علما که میآمدند، امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) به آنها اشاره میکردند که بالا بیایید. افرادی هم از جبهه ملّی مانند سحابی، ابراهیم یزدی و ... به آنجا رفتند. وقتی آنها آمدند، امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فقط نگاهی به آنها کردند و چیزی نگفتند.
دیگران توقّع داشتند امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) آنها را به داخل دعوت کنند. رفتند به امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) گفتند، امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند: میدانم و چیز دیگری نفرمودند. حتّی حاج آقا مصطفی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) هم به امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) گفتند امّا امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند: خوب اینها هم مثل بقیّه هستند که ایستادند.
خیلی از افراد به امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) شکایت کردند که این نوع برخورد درست نیست. حتّی به ایشان انتقاد هم شده بود که اگر کسی وارد مبارزه میشود، باید راهها را بلد باشد، تیز و کیّس باشد، بداند چه کار کند، امّا شما اصلاً بلد نیستید چگونه عمل کنید، نمیشود با گروههای به این خوبی این طوری برخورد کرد و آنها را از خود طرد کرد امّا امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میدانستند چه کنند. پرده عصمت اینگونه است.
اینجا هم که میفرماید: «طائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ یُضِلُّوکَ» گروهی همّت را بر آن گماشته بودند که تو را از راه صواب دور سازند، منظور همان مسجد ضرار ساختنها و ... است؛ یعنی دشمنان حتّی گاهی با اسم دین هم وارد میشدند.
امّا پروردگارعالم میگوید: ما مواظب تو بودیم و این یعنی عصمت.
«وَ ما یُضِلُّونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُم» به حقیقت آنها خود را از راه حقّ و صواب دور ساختند. اتّفاقاً این یک بدبختی برای خود آنهاست و خودشان متوجّه نیستند. خود خدا هم دوست ندارد آنها گمراه شوند. آنها خودشان، خود را به گرفتاری میاندازند.
به قول مقام معظّم رهبری(حفظه اللّه) که در قضیه فتنههای اخیر فرمودند: یک عدّه از این فتنهگران، کسانی هستند که خودشان میخواهند خودشان را از کشتی نجات انقلاب به بیرون پرت کنند.
قرآن هم میفرماید: «وَ ما یُضِلُّونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما یَضُرُّونَکَ مِنْ شَیْءٍ» هیچ زیانی نمیتوانند به تو برسانند؛ چون «وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَیْکَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَة» خدا به تو قرآن و حکمت را مرحمت کرد.
یک عدّه بیان میکنند: منظور از حکمت، همان مقام عصمت و نبوّت عظیم است.
«وَ عَلَّمَکَ ما لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ» آنچه را که نمیدانستی، خدا به تو مرحمت کرد، «وَ کانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ عَظیماً» فضل و لطف خدا بر تو بسیار عظیم است.
بیان میشود که این آیه دلالت بر عصمت انبیاء دارد و پروردگار عالم میفرماید: ما خودمان نگهدارنده آنها هستیم. چون انبیاء میخواهند خلق را هدایت کنند، طبعاً باید فضل و رحمت پروردگار عالم برایشان باشد و این فضل و رحمت پروردگار عالم، همان عصمت کامله خداست که به ایشان مرحمت کرده است.
حتّی پروردگار عالم در رابطه با این مطلب، اسراری را تبیین فرموده است. مثلاً وقتی آیه «غُلِبَتِ الرُّوم»[11] نازل شد، بعد از مدّتی مردم دیدند همانطور که پروردگار عالم فرموده بود، رومیها مغلوب شدند و هفت سال نگذشت که مجدّد ایرانیها مغلوب شدند. پس تمام این مسائل را قرآن تبیین کرده و اینها دلیل بر عصمت میباشند.
صراط عصمت
لذا معلوم میشود معصوم باید از هر لغزش، گناه و حتّی اشتباهی محفوظ بماند تا بتواند هدایت کند.
بعضی راجع به «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیم» بیان فرمودند: صراط مستقیم یعنی صراط عصمت؛ چون پروردگار عالم در ادامه آن آیه میفرماید: «صِراطَ الَّذینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ» صراط مستقیم، صراط کسانی است که پروردگار عالم به آنها نعمت مرحمت کرده است. این نعمت چیست؟ این که این افراد همه مسائل را سریع درک میکنند، مواظب هستند و از خطا حتّی خطای فکری دورند؛ چون حتّی اگر خطای فکری صورت گیرد، دین ساقط میشود.
جرج جرداق مسیحی میگوید: اگر حضرت علی بن ابیطالب(صلوات اللّه و سلامه علیه) لحظهای خطا میکرد، امروز چیزی به نام شهادتین و اسلام نبود.
یعنی امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) هیچگاه خطا نکردند و مواظب و هشیار بودند. ایشان حتّی تا چهل شب درباره خلافت و وصایت، مدام به این طرف و آن طرف رفتند و اعلان کردند امّا خطا نکردند؛ چون بناست اصل اسلام حفظ شود. لذا ایشان مواظبت کردند که این اصل حفظ شود.
این در حالی است که ایشان به راحتی میتوانستند جلوی آنها بایستند، ایشان کسی بودند که درب خیبر را از جا کندند. امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) آدم ضعیفی نبودند. کما این که یک مرتبه هم لباس زرد پوشیدند - که در روایات خود اهل جماعت هم داریم که پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: از آن روزی که دیدید امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) (ایشان به اسم کوچک فرمودند) ردای زرد پوشیده، بترسید و در آن روز هر کسی به خانه خودش برود - امّا با این حال اقدامی نکردند.
اگر میخواستند اقدامی کنند، طبیعی است هیچ کس حتّی ابابکر و عمر هم نمیتوانستند جلوی ایشان بایستند. هیچ کس طاقت ضرب شست امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) را نداشت.
وقتی عَمرو بن عبدود آن طور ضربه میخورد و به قدری به او برمیخورد که آب دهان به صورت حضرت میاندازد - بدانید این آب دهان انداختن عَمرو بن عبدود، یعنی به او بسیار برخورده چون هیچ کسی جرأت نداشت با او بجنگد و هم طراز خودش را فقط حمزه سیدالشّهداء میدانست - امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) از روی سینه او بلند میشود، چند قدم راه میرود، بعد میآید سر او را از تن جدا میکند که آن فرمایش قدسی هم نازل میشود: «ضَربَةُ عَلِیّ یَوم الخَندَق أَفضَلُ مِن عِبادَةِ الثَّقَلِین»[12].
حالا این امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) از ابابکر و عمر و دیگران میترسند؟! اگر امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) شمشیر به دست میگرفتند، هیچ کس جرأت ایستادن در برابر ایشان را نداشتند. خود مولیالموالی(علیه الصّلوة و السّلام) در حالی که ردای زرد پوشیده بودند، به بیبی دو عالم(صلوات اللّه و سلامه علیها) فرمودند: من شمشیر به دست میگیرم و میروم امّا وقتی میخواستند بیرون بروند، ناگهان صدای اذان را شنیدند، فرمودند: من میروم و سر تمام اینها را مثل برگ خزان پاییز پایین میریزم، امّا دیگر این صدای اذان نخواهد بود.
پس امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) خطا نکردند. کار عصمت این است که ولو به لحظهای خطا نکند؛ چون اگر خطا کند، اصل دین از بین میرود. امام آمده است که هادی خلق به سوی خدا باشد و دین مجموعه قوانین الهی است. پس اگر خطایی از او سر زند، تمام است و دین از بین میرود. لذا مواظبت میکند که نکند اصل دین از بین برود.
پس میبینیم که آیه «صِراطَ الَّذینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَ لاَ الضَّالِّین» هم راجع به همین عصمت بیان شده است.
شرط عصمت اوّلیه
همانطور که بیان شد آیه 113 سوره نساء، به عصمت انبیاء پرداخته است امّا ما نه تنها قائل به عصمت انبیاء هستیم، بلکه میگوییم: هر کسی به شرط ایمان یک عصمت اوّلیهای دارد. آیات 69 و 70 سوره نساء این مطلب را بیان میکنند.
پروردگار عالم میفرماید: «وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ»[13] آنها که خدا و رسول را اطاعت کنند، البته با کسانی که خدا به آنها لطف و عنایت کرده است، همراه میشوند، «مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحینَ وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفیقا» که آنها انبیاء، صدّیقین، شهدا و صالحین هستند و رفیقانی نیکو میباشند.
اگر این اطاعت به وجود بیاید، نعمتی که پروردگار عالم به انبیاء، صدّیقین، شهدا و صالحین میدهد، به این افراد نیز مرحمت میکند و این از باب فضل و بخشش خداست «ذلِکَ الْفَضْلُ مِنَ اللَّهِ».
در انتهای آیه نیز میفرماید: و علم ازلی خدا کفایت میکند، «وَ کَفى بِاللَّهِ عَلیماً»[14]. نفرمود: «إنَّ اللّه عَلیمٌ حَکیم»، بلکه فرمود: «کَفى بِاللَّهِ عَلیماً» یعنی برای خدا کفایت میکند که به آنها از آن علم ازلی خود، علم مرحمت کند.
پس باید بدانیم منظور از عصمت، فقط عصمت از گناه نیست - که البته آن هم حتماً باید باشد - بلکه منظور از عصمت، عصمت از خطاست که یک عدّه از اهل جماعت هم این عصمت از خطا را قبول دارند و بیان کردهاند.
بهترین تأویل کننده
قرآن آیات زیادی راجع به عصمت نبیّ مکرّم(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) دارد و این عصمت را بالصّراحه تبیین میفرماید. نکته بسیار مهمّی که وجود دارد این است که در جلد دوم کتاب طبری و ینابیع الموده ابن ماجه قزوینی و همچنین کتاب ابونعیم حافظ - که همه از اهل جماعت هستند - اشاراتی هر چند گذرا به این آیات شده است و آنها خودشان هم متعجّباند که چرا بعضی از رؤسای آنها قائل به عصمت انبیاء نیستند. به فضل الهی تعدادی از این آیات را عرض میکنیم.
همه، اطاعت از خدا را قبول دارند و بین اهل جماعت و شیعه در این زمینه هیچ تفاوتی نیست. اهل جماعت میگویند: ما به سنّت هم قائلیم، امّا میگویند در سنّت، عصمت نیست، درحالی که این آیه میفرماید: عصمت نه تنها برای نبی، بلکه حتّی برای اولیالأمر هم وجود دارد و این مطلب از قسمت بعدی آیه برداشت میشود.
میفرماید: «فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْویلاً» اگر در یک مطلبی نزاع داشتید؛ یعنی با هم مشکل داشتید و کارتان به نزاع کشید، آن را به سمت خدا و رسولش ببرید، اگر به خدا و روز قیامت ایمان دارید، چون این برای شما بهتر است - شاید در اینجا «تَأْویل» خلاف آن چیزی که بعضی از مترجمین نوشتهاند به معنای همان تفسیر باشد، یعنی در آن صورت، بهترین تفسیر آن مطلب برای شما خواهد بود -
پس میفرماید: وقتی در مواردی با هم نزاع دارید، یکی میگوید: ما بهتر میگوییم، یکی دیگر میگوید: نه، عقل ما بهتر اس و عقلای ما اینطور میگویند؛ «فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ» مدام عقلا عقلا نکنید، معلوم است که عقلای عالم چه کسانی هستند؛ عقلای عالم خود خدا و رسول او هستند، پس نزاع را به سمت این عقلا ببرید، اگر به خدا و روز آخر ایمان دارید؛ چون «ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْویلا» این برای شما بهتر است و رسول بهترین تأویل، تفسیر و حقیقت را برای شما بیان میکند.
این دلالت بر چیست؟ یعنی رسول در پرده عصمت است و در تعریف چیزی خطا نمیکند. وقتی شما با هم به مشکل برخوردید، هرچه رسول بگوید، اوّلاً برای شما خیر است «ذلِکَ خَیْرٌ»، ثانیاً «أَحْسَنُ تَأْویلا» است. حتّی «حَسَن» هم نیست بلکه «أَحْسَنُ» است؛ یعنی به تعبیر عامیانه، دیگر مو لای درز آن نمیرود و این بهترین وجهی است که بیان میکند.
چه کسی میتواند بهترین را بیان کند؟ آن که از خطای فکری دور باشد. چون حتّی مراجع هم که فتوا صادر میکنند، در انتها میگویند: «وَ اللّهُ العالِم» یا «وَ اللّهُ أعلَم»؛ یعنی فتوا این است امّا خدا آگاه است.
ولی در اینجا بیان میشود: خدا به خودی خود آگاه است، امّا وقتی رسول هم چیزی را بگوید یعنی خدا گفته است و هیچ شکّی در آن نیست.
کما این که فرمود: «أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ»» خدا را اطاعت کنید و رسول را نیز اطاعت کنید و این اطاعت رسول، همان اطاعت خداست؛ چون اگر در کوچکترین چیزی شما نزاع داشته باشید، وقتی به سوی خدا و رسولش ببرید، بهترین مطلب را برای شما تأویل میکنند، اگر ایمان به خدا و آخرت دارید. پس معلوم شد که این آیه دلالت بر عصمت دارد.
سخت ترین مانع در مقابل عصمت
پروردگار عالم در آیات بعدی به خود پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) خطاب میکند: «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ یُریدُونَ أَنْ یَتَحاکَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ یَکْفُرُوا بِهِ وَ یُریدُ الشَّیْطانُ أَنْ یُضِلَّهُمْ ضَلالاً بَعیداً»[16] آیا نگاه نمیکنی و تعجّب نمیکنی از این که آنها گمان میکنند به آن چه که بر تو و بر پیامبران گذشته نازل شده ایمان دارند، امّا برای رفع نزاعهایشان به طاغوت - که خداوند دستور داده تا از آن دوری کنند و کافر به آن باشند - مراجعه میکنند. شیطان میخواهد آنها را شدیداً گمراه کند «یُریدُ الشَّیْطانُ أَنْ یُضِلَّهُمْ ضَلالاً بَعیداً».
بعد میفرماید: «وَ إِذا قیلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلى ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ»[17]، وقتی به آنها گفته میشود به حکم خدا و رسول بازگردید؛ یعنی در برابر آنچه که خدا و رسول میگوید، مطیع محض باشید، «رَأَیْتَ الْمُنافِقینَ یَصُدُّونَ عَنْکَ صُدُوداً»؛ میگویند: چرا باید هرچه خدا و رسول میگویند، عمل کنیم؟ ما هم آدم هستیم، ما هم عقل داریم، ما هم نظر داریم، باید اجماع نظرات ملاک باشد، در یک جامعه مدنی بالاخره نظر ما هم حاکم است!
امّا ما باید بدانیم آنجا هم که قرآن بیان میفرماید: «وَ أَمْرُهُمْ شُورى بَیْنَهُم»[18] اصلاً بحث سر این نیست که ای پیامبر! به مشورت عمل کن، بلکه امر به شورا است و آن هم «بَیْنَهُم»؛ یعنی در بین آنها. حتّی به تعبیر بعضی از مفسّرین، این آیه میفرماید: شورا را بین آنها قرار بده، نه این که خودت به مشورت با آنها عمل کن - که به فضل الهی به این آیه میپردازیم -
«رَأَیْتَ الْمُنافِقینَ یَصُدُّونَ عَنْکَ صُدُوداً» شما گروه منافقین را میبینی که مردم را سخت از گرویدن به تو منع میکنند. «یَصُدُّونَ عَنْکَ صُدُوداً» یعنی هزار بهانه میآورند، تبلیغات میکنند که مگر او کیست؟! او هم یک آدم مثل من و تو است، چرا باید فکرمان را دست یک نفر بدهیم؟! ما هم آدم هستیم، او هم آدم است، چه کسی گفته پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) باید برای همه ما تصمیم بگیرد؟! بله، او خوبیهایی دارد، ما هم آنها را میدانیم و این را که او تا به حال امین بوده و بت نپرستیده، قبول داریم، امّا یعنی چه هر چه او گفت ما بپذیریم؟! مگر ما آدم نیستیم؟! مگر ما عقل نداریم؟! مگر ما تفکّر نداریم؟! مگر ما، مگر ما ...، مدام این تعابیر را میگویند که «صُدُوداً» اشاره به همین مطالب دارد.
گاهی در دانشگاهها و ... میگویند: در یک جامعه مدنی اصلاً رهبری یعنی چه؟! این که یکی باید حرف آخر را بزند، یعنی چه؟! برای چه امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) باید کسی را تعیین میکرد؟! اصلاً امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) دیکتاتور بود، برای چه قائم مقام را که اینها انتخاب کرده بودند، برداشت؟! و ... .
قرآن میفرماید: اینها موانعی سخت هستند و جالب این است که عنوان منافقین را هم برای اینها به کار میبرد «رَأَیْتَ الْمُنافِقینَ».
این را به عنوان کد به ذهنتان بسپارید: همیشه مشکل اصلی ادیان الهی، با منافقین خودشان است، نه با کفّار. همانطور که این مطلب در قرآن هم بیان میشود و برای همین است که قرآن میفرماید: پستترین جای جهنّم برای منافقین است، «إِنَّ الْمُنافِقینَ فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّار»[19].
«یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ»، آنها میگویند: ما هم ایمان داریم، ما با انقلاب مشکلی نداریم، ما میگوییم بعضی از این مطالب باید درست شود. شما به ما میگویید: ضدّ انقلاب؟! ضدّ انقلاب خودتان هستید. ما خودمان انقلابی هستیم، ما خودمان مسلمانیم، ما همراه پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) جنگیدهایم، به خدا ایمان داریم و «أشهَدُ أن لا اله اِلّا اللّه»، «أشهد أنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّه» میگوییم، ما هم معتقدیم قرآن کتاب خداست، ما هم کتابهای دیگر را قبول داریم و ... . آنها این مطالب را بیان میکنند ولی مانع تو میشوند و از پیوستن مردم به تو جلوگیری میکنند.
«فَکَیْفَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصیبَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَیْدیهِمْ»[20] وقتی مشکلی برایشان پیش میآید و رنج و مصیبتی از این کردار زشت خودشان میبینند، یعنی آبرویشان را میبریم، مثلاً مسجد ضرار را خراب میکنیم، «ثُمَّ جاؤُکَ یَحْلِفُونَ بِاللَّه إِنْ أَرَدْنا إِلاَّ إِحْساناً وَ تَوْفیقاً» اینها به خدا سوگند میخورند که ما در کار خود قصدی جز نیکویی و موافقت با مسلمانها نداشتیم.
- دقّت کنید، کأنَّ برای انقلاب ما هم هست - میگویند: ما هیچ کاری نداشتیم جز این که میخواستیم انقلاب را حفظ کنیم، اگر فلان آقا خطبه خوانده است، جز خیر قصد دیگری نداشته است!
قرآن میفرماید: اینها دروغ میگویند و فقط منافقین هستند که چنین حرفهایی میزنند و قسم هم میخورند «ثُمَّ جاؤُکَ یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ إِنْ أَرَدْنا إِلاَّ إِحْساناً وَ تَوْفیقاً» و میگویند: ما اصلاً موفّقیت اسلام را میخواهیم، ما موفّقیت انقلاب را میخواهیم و ... .
علم به رموز حفظ دین
از اینجا به بعد، بحث عصمت را بیان میکند، میفرماید: «أُولئِکَ الَّذینَ یَعْلَمُ اللَّهُ ما فی قُلُوبِهِمْ فَأَعْرِضْ عَنْهُم»[21] خدا از قلب ناپاکشان آگاه است، پس ای رسول! از آنها روی بگردان.
یکی میآید خودش را کاملاً اسلامی و انقلابی نشان میدهد، خیلی راحت پشت سر پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) هم راه میرود، همه چیز هم میگوید، پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) از کجا بفهمد او کیست؟! آیا اگر عصمت نداشته باشد، میفهمد؟! ما باشیم منحرف میشویم، معصوم و تالیتلو معصوم است که درک میکنند و میفهمند که اینها دروغ میگویند. حیف که بعضی از تالیتلوهای معصوم نمیتوانند همه چیز را بیان کنند و این بیت در موردشان صدق میکند:
هر که را اسرار حقّ آموختند مهر کردند و دهانش دوختند
و إلّا بیان میکردند که اینها چه کارهاند، همانطور که در مورد پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) اینطور است که خداوند به ایشان میفرماید: «فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ عِظْهُم وَ قُلْ لَهُمْ فی أَنْفُسِهِمْ قَوْلاً بَلیغاً» با گفتار دلنشین و مؤثّر با اینها سخن بگو و نصیحت کن، شاید برگردند. بگو برگردید، دست از این نفاقتان بردارید، حقّه بازی بس است، ما که میدانیم شما چه کاره هستید. پس چه کسی میتواند این طور باشد؟ کسی که این مطالب از ناحیه خداوند برایش تبیین شده باشد.
در آیه بعد میفرماید: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ لِیُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ»[22]، ما رسولی نفرستادیم مگر بر این مقصود که خلق به امر خدا، از او اطاعت کنند. رسولان به اذن خدا میآیند و طبیعی است که باید مردم را به سمت خدا ببرند، پس باید بلد باشند، آگاه و مواظب باشند و نباید خطا کنند و إلّا دین به بیراهه میرود.
شاید بفرمایید: پس چرا دینها تحریف شدند؟ میگوییم: دینها بعد از رسولان تحریف شدند. معمولاً بعد از رسولان، چون مردم از جانشینان حقیقی آنها اطاعت نکردند، دینها به انحراف کشیده شد و إلّا هیچ رسولی نیست که دین بیاورد و در پرده عصمت نباشد، بلکه حتماً معصوم است.
در ادامه آیه میفرماید: «وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحیماً» و اگر هنگامی که اینها به خودشان ستم کردند، از خدا آمرزش میخواستند و به تو رجوع میکردند که بر آنها استغفار کنی، خدا هم آنها را میپذیرفت.
ولی پروردگار عالم میفرماید: «فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ فیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلیماً»[23] به خدا قسم اینها اهل ایمان نمیشوند، مگر این که برایشان حکمی کنی که هیچگونه اعتراضی در دل نداشته باشند و کاملاً از دل و جان تسلیم شوند، که در آن صورت اهل ایمانند.
پروردگار عالم اینها را بیان میکند تا بگوید: تو خودت نمیتوانی، ماییم که تو را نگاه داشتیم.
بعضی میپرسند چرا پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) این کسانی را که میشناختند، افشا نکردند؟ - آن حلقه گمشده در این آیات، اینجا پیدا میشود - چون پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) مطیع خدا هستند.
خدا میفرماید: «وَ لَوْ أَنَّا کَتَبْنا عَلَیْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِنْ دِیارِکُمْ ما فَعَلُوهُ إِلاَّ قَلیلٌ مِنْهُم»[24] اگر ما حکم میکردیم خود را بکشید یا از دیار خود بیرون بروید، اطاعت نمیکردند مگر اندکی، «وَ لَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا ما یُوعَظُونَ بِهِ» و اگر به آنچه نصیحت و پندشان میدهند عمل میکردند، «لَکانَ خَیْراً لَهُمْ وَ أَشَدَّ تَثْبیتاً» برایشان بهتر بود.
امّا اینها اینطور نیستند و برای همین است که پروردگار عالم به تو میگوید: باید صبر کنی.
یکی از خصایص عصمت این است که مطیع محض خداست و رموز حفظ دین را میداند.
«وَ إِذاً لَآتَیْناهُمْ مِنْ لَدُنَّا أَجْراً عَظیما»[25] در آن صورت محقّقاً ما به آنها مزدی بزرگ و پاداشی عظیم میدادیم، «وَ لَهَدَیْناهُمْ صِراطاً مُسْتَقیماً»[26] و آنها را به راه راست هدایت میکردیم. خدا میفرماید: هدایت میکردیم یعنی آنها هدایت نشدند، منتها در آیه بعدی میفرماید: «وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقینَ»[27].
پس یک دسته از آیات دیگری که دلالت بر عصمت دارد و پروردگار عالم بیان میفرماید: ما تو را حفظ کردیم، همین آیات است؛ چون حضرت حقّ به پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) میگوید: یا رسولالله! اینها در قلبشان چیز دیگری است و ما میدانیم اینها چه کاره هستند؛ یعنی علم به کار منافقین را یک به یک بر قلب پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) جاری میکند و این یعنی در پرده عصمت بودن.
البته بیان این مطالب به صورت آیه، برای تبیین به مردم است و إلّا این مطالب از قبل بر قلب مبارک پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) نازل شده بود؛ یعنی پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) همه مطالب را در قلب خودشان میفهمیدند که آن هم به خاطر قرار داشتن در پرده عصمت بود.
منتها پروردگار عالم این مطالب را بیان میکند که مردم بدانند با چه پیغمبری سر و کار دارند؛ پیغمبری که همه مطالب را میداند، ولی چون میخواهد در راه خدا حرکت کند، باید بعضی مواقع کوتاه بیاید و بعضی مواقع هم برخورد کند که این از حالات و خصوصیّات انبیاء است.
آیاتی ضدّ عصمت یا مؤیّد عصمت؟
شاید بفرمایید: این آیاتی که شما گفتید درست است، امّا در قرآن آیاتی نیز ضدّ این آیات داریم. مثلاً چرا پروردگار عالم در قرآن، به نبیّ مکرّم خود، حضرت محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمود: «وَ وَجَدَکَ ضَالاًّ فَهَدى»[28]؟
سیّد مرتضی، علمالهدی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) - شاگرد مبرّز شیخنا الاعظم، حضرت مفید عزیز(روحی له الفدا و سلام اللّه علیه) و برادر سیّد رضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) که نهجالبلاغه را جمعآوری کرده - جواب خوبی به این سؤال داده است.
سؤال این است: بعضی از افراد - به خصوص از اهل جماعت - میگویند: مگر پروردگار عالم نفرمود: «وَ وَجَدَکَ ضَالاًّ فَهَدى» تو را گمراه یافت پس هدایت کرد، پس این آیه مقتضی گمراهی آن حضرت است و نشان میدهد که حضرت هم بالاخره یک گمراهیهایی داشتند، چرا شما میگویید معصوم است؟! اصلاً لزومی برای عصمت انبیاء نیست، چرا این قدر تأکید بر عصمت آنها دارید؟! آنها هم گمراه بودهاند و خدا هدایتشان کرده است. حال، پاسخ را ببینید:
1. حضرت سیّد مرتضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمایند: منظور از «وَ وَجَدَکَ ضَالاًّ فَهَدى»، «وَ وَجَدَکَ ضَالًّا عَنِ النُّبُوَةِ فَهَداکَ إِلَیها» است؛ یعنی تو را گمراه بر پیامبری یافت. تو هنوز پیغمبر نبودی، نمیدانستی پیامبری چیست و بایستی پیامبر شوی، پس تو را به آن هدایت کرد.
در اینجا به طور قطع «ضلال» دارای یک تقدیر فرضی است. تقدیر فرضی یعنی از قبل چیزی بوده، الآن حذف شده و دیگر نیست، مثل همین نبوّت «وَ وَجَدَکَ ضَالًّا عَنِ النُّبُوَةِ»، این «عَنِ النُّبُوَةِ» مقدّر و در تقدیر است.
در بحث ادبیات، ما دو نوع تقدیر داریم، یک تقدیر مادی که تقدیر اصلی و ضمیر است و یک تقدیر معنوی. در اینجا هم تقدیر و مقدّری هست؛ یعنی درحقیقت وقتی بیان میکنیم: «وَ وَجَدَکَ ضَالاًّ» و بعد میگوییم: «فَهَدى»، منظور این است که باید چیزی وجود داشته باشد که آن را ترک کرده یا از روی آن برگشته شده باشد، پس چارهای جز تقدیر این واژهای که محذوف است ندارد و آن واژه هم همین نبوّت برای رسول است؛ چون برای دیگران امکان دارد چیز دیگری باشد امّا برای رسول همان پیامبری و رسالت است که بیان میشود.
چون در آیه قبل هم میفرماید: - البته ایشان این مطلب را نفرموده، امّا من عرض میکنم و به یاری ایشان میآیم - «أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتیماً فَآوى»[29] تو یتیم بودی، پس پروردگار عالم تو را پشتیبانی کرد، در پناه خودش جای داد و کاری کرد که در یتیمی مطالب را بفهمی. تو این راه را نمیدانستی؛ چون پدر تو به عنوان نبی نبود، نمیدانستی نبوّت چیست و پدری نداشتی که بخواهد به تو نبوّت را تعلیم کند، پس ما بودیم که نبوّت را به تو تعلیم کردیم و تو نسبت به این مقام گمراه بودی.
«آوى» یک معنای دیگری هم دارد که همان آوای فارسی خودمان است. «آوى» یعنی پروردگار عالم صدای تو را که یتیم بودی بلند کرد و همه آن را شنیدند، آوای تو در همه جهان پیچید و اسمت زبانزد عالم و آدم شد امّا تو در این مسیر گمراه بودی و خودت نمیتوانستی این کار را انجام دهی.
این تعبیری است که خدا همیشه به انبیاء بیان میکند و اتّفاقاً روایتی داریم که حضرت ابراهیم خلیل(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) به خدا عرضه میدارد: خدایا! چه چیز را دوست داری که همیشه بین ما انبیاء باشد؟ پروردگار عالم به ابراهیم خلیل(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) خطاب میکند: من دوست دارم انبیاء بدانند که همیشه دستشان خالی است و این من هستم که به آنها مرحمت میکنم و این خودش دلالت بر همان پرده عصمت است.
یعنی دائم تذکار میدهد که یک موقعی غفلت پیش نیاید؛ چون اگر یک موقعی خدای ناکرده غفلتی در انبیاء پیش بیاید، از پرده عصمت دور میشوند. کسی که منیّت داشته باشد از پرده عصمت دور میشود و دیگر معصوم نیست. اگر انسان احساس کند همه چیز از خودش است، بیچاره میشود.
لذا پروردگار عالم میفرماید: تو یتیم بودی، ما بودیم که تو را بالا بردیم «أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتیماً فَآوى» و تو این راه را نمیشناختی، ما تو را به این راه هدایت کردیم «وَ وَجَدَکَ ضَالاًّ فَهَدى» و تو کسی را نداشتی، چیزی نداشتی، ما تو را غنی کردیم «وَ وَجَدَکَ عائِلاً فَأَغْنى»[30]. تو علمی هم نداشتی، ما بودیم که به تو گفتیم: «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذی خَلَقَ»[31]. تو هیچ چیزی نداشتی. منظور از «فَأَغْنى»، فقط بحث مادّی نیست، منظور این است که ما تو را از همه مطالب غنی کردیم.
پس نکته لطیفی در اینجا است که میخواهد لطف پروردگار عالم را به پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) بیان کند. لذا «ضالّ» در اینجا به این معناست: «وَ وَجَدَکَ ضَالًّا عَنِ النُّبُوَةِ فَهَداکَ إِلَیها». این نعمت بزرگی بود که پروردگار عالم به او مرحمت کرد و رحمتی که پروردگار عالم بیان میکند «وَ لَسَوْفَ یُعْطیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى»[32]، همین است - گرچه باز هم بزرگترین نعمت نیست. بزرگترین نعمت این است که پروردگار عالم آن را به عنوان بندگی مینامد «عَبدُهُ و رَسُوله» -
2. دوّمین جوابی که حضرت سیّد مرتضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن سیّد عظیمالشّأن میفرمایند، این است که مراد از گمراهی، گمراهی از زندگی است و در حقیقت منظور این است که او نمیدانست چگونه باید افراد را هدایت کند و اگر به دست خودش بود نمیتوانست این کار را انجام دهد.
ایشان میفرمایند: «هُوَ ضالٌ لایَدری مایَصنَعُ وَ مایَهدی الخَلق باللّهِ تبارکَ و تَعالی» یعنی او کسی است که نمیداند چه کرده، «وَلا أینَ» و به کجا میرود و چگونه است؟ او نمیدانست چگونه باید این خلق را به خدا هدایت کند و خداست که میداند و به او عنایت میکند.
پس منظور از گمراه این است که اگر خودت میخواستی آنها را هدایت کنی، چون گمراه بودی، نمیتوانستی و این ماییم که چنین کاری کردیم.
در این چهل سالی که بین آنها بودی، با این که خودت هیچ بتی هم نپرستیدی، آیا توانستی آنها را هدایت کنی؟! امّا بعد از این که تو را مبعوث کردیم، ما بودیم که توانستیم آنها را هدایت کنیم و إلّا خودت در این راه گمراه بودی که چطور آنها را هدایت کنی. آن هم کسانی که همه مورّخین مینویسند: حالا میفهمیم چرا آخرین پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) باید در قوم عرب میآمد. اگر آخرین پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) در قوم عرب نمیآمد صددرصد دین خدا متزلزل میشد؛ چون آنها گمراهترین قوم بودند.
لذا معجزه بزرگ پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) شقّالقمر نبود - البته این هم معجزه عجیبی بوده و از لحاظ علمی ثابت شده. الآن دانشمندان به این مطلب پی بردهاند که در زمانی نه چندان دور، ماه دو نیم شده است - بزرگترین معجزه پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) این بود که در گروهی مبعوث شد - که اگر تاریخ آن زمان را بخوانید، متوجّه میشوید - که بدترین و گمراهترین انسانها بودند. کسانی که نمیشد آنها را به هیچ طریقی هدایت کرد. کسانی که بچّههایشان را میکشتند، دائم در جنگ بودند، ملخخور و ... بودند و اصلاً آداب معاشرت اوّلیه را هم بلد نبودند. امّا پیامبری آمد که حتّی آنها را ایثارگر بار آورد، مجروحی تشنه است برای او آب میآورند، میگوید: نه، برادر رزمندهام تشنه است، به او بده، میبرد به آن یکی بدهد، میگوید: نه، ببر به یکی دیگر بده، میبرد به آن یکی بدهد میبیند شهید شده، وقتی برمیگردد میبیند همه آنها شهید شدند و هیچ کدام هم آب نخوردند. پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)، آنها را از آن مقام خودخواهی و منیّت به مقام ایثار رساند و این بزرگترین معجزه پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) است.
«وَ وَجَدَکَ ضَالاًّ فَهَدى» تو نمیتوانستی، این ما بودیم که تو را بر این کار قادر ساختیم.
اتّفاقاً همین آیه دلالت بر عصمت است، اگر کسی معصوم نباشد - عصمت یعنی نگاه دارنده - و خدا او را نگاه ندارد، نمیتواند هدایت کند.
لذا پرودگار عالم پیامبران را در عصمت قرار داد که بتوانند مردم را هدایت کنند و إلّا نمیتوانستند؛ چون به عقل و فکر ظاهری بشر نمیشود، هدایت کرد، پس کس دیگری است که این هدایت را انجام میدهد.
3. ایشان در وجه سوم میفرمایند: ممکن است این آیه به این معنا باشد که تو به هنگام هجرت، در میان راه مکّه و مدینه، بلد نبودی چه کنی، خدا تو را هدایت کرد و از فتنه دشمنان ایمن شدی، گفت: در غار برو و تو هم رفتی و از شرّ دشمنان ایمن ماندی.
البته به نظر میرسد، چون این سوره مکّی است، صیغه ماضی «وَجَدَکَ» را میتوان به «سَیَجِدُکَ» بیان کرد؛ یعنی تو را خواهد یافت. در زبان عربی هم رایج بوده که اینطور بیان شود. یعنی ما تو را گمراه یافتیم، خودمان تو را هدایت کردیم و از دست دشمنان در امان داشتیم.
4. در چهارمین وجه اینگونه بیان میشود: مراد از «وَ وَجَدَکَ ضَالاًّ فَهَدى» این است که حضرتش در میان قوم خود «مضلول» یعنی ناشناخته و گمشده بود و او را به حقّ نمیشناختند.
قرآن نیز اشاره کرده است که آنها کاری کردند که حتّی صدای خود خدا هم در آمد. به درب خانه پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) میآمدند و صدا میکردند: محمّد! خدا گفت: این چه نوع صحبت کردن است؟! احترام بگذارید. آنها بی ادب بودند و حقّ پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) شناخته شده نبود. کما این که حقّ پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) هنوز هم در بین مردم شناخته شده نیست و آن هنگام که امام زمان(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) میآیند، حقّ پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) شناخته میشود.
پس خداوند تو را شناساند و هدایت کرد. کما این که در عرب رایج است که مثلاً اسم شخصی را میبرند و میگویند: «فلانٌ ضالٌ فی قومهِ و بینَ اهله» یعنی فلانی در میان قوم خودش شناخته شده نیست. خداوند نیز میفرماید: «وَ وَجَدَکَ ضَالاًّ فَهَدى» تو بین مردم خودت شناخته شده نبودی، پس خدا کاری کرد که شناخته شوی.
از همه معانی زیباتر، همان بحث اوّل و دوّم است که بیان شد. این که تو خودت چیزی از نبوّت نمیدانستی، «ضَالًّا عَنِ النُّبُوَةِ وَ الرِّسالَةِ فَهَداکَ إِلَیها» و مورد بهتر همان وجه دوّم است که تو نمیتوانستی اینها را از این گمراهی بیرون بیاوری و ما بودیم که به تو آموختیم. این بهترین وجه است. این مطالب را حتّی اهل جماعت هم قبول دارند که در عرب اینگونه بوده است.
این مطلب را دوباره تأکید میکنیم که خود این «وَ وَجَدَکَ ضَالاًّ فَهَدى» تو در هدایت کردن اینها گمراه بودی و ما بودیم که راه هدایت را به تو یاد دادیم، دلالت بر عصمت است و إلّا کار کردن با یک سری انسانهایی که واقعاً هدایت کردنشان معجزه میخواهد، جدّاً سخت است و خود این مطلب نشاندهنده این است که اگر کسی معصوم نباشد، نمیتواند اینها را هدایت کند.
این مطالب مقدّمات بحث عصمت است و إنشاءالله در آینده این بحث شیرینتر میشود.
[1]نساء / 111
[2] روم / 30
[3] نساء / 111
[4] نساء / 112
[5] نساء /110
[6] نور/ 37
[7] نساء / 113
[8] در اینجا یک نکته اخلاقی بگوییم، میگویند: آن کسی که میخواهد به دیگران ضربه بزند، نمیداند اوّل به خود ضربه زده است. اگر بساط گناهی را برای دیگران پهن کند، اوّل از همه خود دچار آن ضرر میشود. همان که میگویند: چاه نکن بهر کسی/ اوّل خودت بعداً کسی. اگر کسی را به قتل هم برساند، از مقدّمه قتل تا انجام عمل قتل، مشغول خریدن گناهانی برای خود است. از مقدّمه مجلس گناه تا بر پاشدن و اتمام آن، ضرر اوّل برای خود اوست و بعد دیگری.
شاید این همان مطلبی است که پروردگار عالم در این آیات به آن اشاره میفرماید و در ابتدا اینگونه بیان میکند: «وَ مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ»، بعد میفرماید: «وَ مَنْ یَکْسِبْ إِثْماً فَإِنَّما یَکْسِبُهُ عَلى نَفْسِهِ» و نهایتاً در این آیه به این مطلب اشاره میکند که «وَ ما یُضِلُّونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُم وَ ما یَضُرُّونَکَ مِنْ شَیْءٍ».
[9] توحید/ 2
[10] او برادر داماد آقای منتظری بود و اعدام شد. خیلی از افراد میخواستند که او اعدام نشود امّا امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) قاطعانه فرمودند: باید اعدام شود. تازه آنها گروههایی هم به عنوان گروههای جهادی درست کرده بودند که مثلاً در خارج از کشور، چه کشورهای اسلامی و چه غیر اسلامی مبارزاتی داشته باشند.
[11] روم / 2
[12] إقبالالأعمال، ص: 467
[13] نساء / 69
[14] نساء / 70
[15] نساء / 59
[16] نساء/ 60
[17] نساء/ 61
[18] شوری/ 38
[19] نساء/ 145
[20] نساء/ 62
[21] نساء / 63
[22] نساء / 64
[23] نساء/ 65
[24] نساء/ 66
[25] نساء/ 67
[26] نساء/ 68
[27] نساء/ 69
[28] ضحی/ 7
[29] ضحی/ 6
[30] ضحی/ 8
[31] علق/ 1
[32] ضحی/ 5