|
پایگاه اطلاع رسانی یاوران امام مهدی
(عج)
www.emammahdy.com
شنبه 3 آذر 1403
سلسله جلسات مهدویت حضرت آیت الله قرهی (مدظله العالی) - جلسه سیزدهم
بحث ما راجع به عصمت هادیان الهی است. طبعاً شاخصه کسی که میخواهد دیگران را هدایت کند، این است که خود مصون از همه خطاها باشد. آیاتی در مورد عصمت نبیّ مکرّم(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) بیان شد که پروردگار عالم بالصّراحه فرمود:
فصل سیزدهم نعمت حقیقی بحث ما راجع به عصمت هادیان الهی است. طبعاً شاخصه کسی که میخواهد دیگران را هدایت کند، این است که خود مصون از همه خطاها باشد. آیاتی در مورد عصمت نبیّ مکرّم(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) بیان شد که پروردگار عالم بالصّراحه فرمود: اگر فضل و رحمت خدا شامل حال تو نبود، طایفهای از این منافقین اهتمام کرده بودند که تو را به گمراهی بکشانند[1]. لذا این نگهداری از ناحیه خداوند است و دلالت بر عصمت می باشد. حال، سؤالی مطرح میشود که این عنایت ذوالجلال و الاکرام شامل حال چه کسانی میشود؟ عنایت حضرت حقّ برای آنهایی است که در صراط مستقیم هستند. لذا اگر کسی در این صراط قرار گیرد، در پرده عصمت نیز قرار میگیرد. خداوند در قرآن کریم و مجید الهی میفرماید: «وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحینَ وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفیقاً»[2]. منظور از «أَنْعَمَ» چیست؟ منظور نعمت حقیقی است و نعمت حقیقی این است که انسان در راه راست قرار گیرد و صالح باشد، همانطور که در سوره حمد میخوانیم: «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ صِراطَ الَّذینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ». هدایت هادی پروردگار عالم در آیاتی از سوره مبارکه انعام بیان میفرماید: «وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ کُلاًّ هَدَیْنا وَ نُوحاً هَدَیْنا مِنْ قَبْلُ»[3] ما به ابراهیم، اسحاق و یعقوب(علی نبیّنا و آله و علیهم الصّلوة و السّلام) را عطا کردیم و تمام آنها را هم به راه راست هدایت کردیم. پس هدایت از ناحیه خدا است. «وَ مِن ذُرِّیَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ وَ أَیُّوبَ وَ یُوسُفَ وَ مُوسى وَ هارُونَ وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ» یکی از خصایص آنها نیکوکاری است. اگر کسی بخواهد در پرده عصمت قرار بگیرد، خود او هم باید حرکتی کند و نیکوکار باشد. «وَ زَکَرِیَّا وَ یَحْیى وَ عیسى وَ إِلْیاسَ کُلٌّ مِنَ الصَّالِحینَ وَ إِسْماعیلَ وَ الْیَسَعَ وَ یُونُسَ وَ لُوطاً وَ کلاًّ فَضَّلْنا عَلَى الْعالَمینَ»[4] بعد از این که خداوند اسم چند تن از انبیاء را برد، اینطور بیان میفرماید: «وَ مِنْ آبائِهِمْ وَ ذُرِّیَّاتِهِمْ وَ إِخْوانِهِمْ»[5] ما برخی از پدران، فرزندان و برادران آنها را فضیلت دادیم - چون انبیاء خیلی زیاد هستند و بنا نیست از همه آن صد و بیست و چهار هزار پیغمبر در قرآن نام برده شود - «وَ اجْتَبَیْناهُمْ» و آنها را بر دیگران برگزیدیم، «وَ هَدَیْناهُمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقیمٍ» و به سوی صراط مستقیم هدایت کردیم. یکی از خصایص عصمت همین است که وقتی فرد را محافظت میکنند که در صراط مستقیم است «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ صِراطَ الَّذینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ». در سوره نساء نیز اشاره جالبی است و آن این که پروردگار عالم میفرماید: فضل و رحمت ما بر تو بود و إلّا اینها میخواستند تو را به ضلالت و گمراهی بکشند امّا ما اجازه ندادیم و تو را در صراط مستقیم نگاه داشتیم. لذا از آیات قرآن کریم معلوم میشود که هر فردی که میخواهد هادی خلق باشد، باید در صراط مستقیم قرار گرفته باشد؛ یعنی باید در پرده عصمت باشد تا ولو به یک لحظه گمراه نشود. همانطور که بیان شد مثل این است که شما بخواهید خط صافی را بکشید، امّا ناخودآگاه یک میلیمتر به سمت راست یا چپ منحرف شوید، این انحراف در ابتدا محسوس نیست امّا هرچه جلوتر میروید، مدام زاویه بیشتری پیدا میکند، یک موقع پشت سر خودتان را نگاه میکنید، میبینید که از آن صراط مستقیم خیلی دور شدهاید. این همان مطلبی است که مقام معظّم رهبری(حفظه اللّه تعالی) در خطبه نمازجمعه، در سالگرد حضرت امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) (سال 1389)، اشاره فرمودند: گاهی افراد، آهسته آهسته از صراط مستقیم، دور میشوند. خداوند میفرماید: «وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ کُلاًّ هَدَیْنا وَ نُوحاً هَدَیْنا مِنْ قَبْلُ» ما ایشان را هدایت کردیم، نوح(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) را هم قبل از ایشان هدایت کردیم. در ادامه، بعد از این که اسم دیگر انبیاء را هم میآورد، میفرماید: آنها را برگزیدیم «وَ هَدَیْناهُمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقیمٍ» و ما آنها را به صراط مستقیم هدایت کردیم. بعد پروردگار عالم دومرتبه و با صراحت میفرماید: «ذلِکَ هُدَى اللَّهِ یَهْدی بِهِ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ»[6] خدا اینگونه بندگان خاصّی را که برمیگزیند هدایت میکند. چرا در این آیات، پروردگار عالم از انبیائی نام برد که زمانشان با هم متفاوت بود و مدام تأکید کرد که ما آنها را هدایت کردیم؟ برای این که میخواهد بفرماید: اگر هدایت خود هادی خلق از ناحیه پروردگار عالم و در دست خدا نباشد، هیچگاه نمیتواند خلق خدا را به سوی خدا هدایت کند. لذا اگر بیان فرمود: «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا»[7] اینها به امر ما هدایت میکنند؛ خودشان باید همیشه در صراط مستقیم باشند «وَ هَدَیْناهُمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقیمٍ» و هدایت آنها حتّی انقطاع هم ندارد. آیتالله العظمی ادیب(اعلی اللّه مقامه الشّریف) زمانی به خصّیصین خود که آنها هم به مقامی رسیده بودند که باید هادی خلق میشدند، بیان فرموده بودند: «یادمان نرود که اگر افسارمان از دست مولا خارج شد، دیگر برای کسی هادی نیستیم، چون خودمان صراط را گم میکنیم». حقیقت هم این است. اگر کسی در این راه وارد نشده باشد، صراط را گم میکند. لذا همیشه لازم است که کسی دستش را بگیرد. هدایت بی انقطاع پروردگار عالم بالصّراحه بیان میفرماید: «وَ اجْتَبَیْناهُمْ» ما اینها را برگزیدیم، «وَ هَدَیْناهُمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقیمٍ» و به راه راست هدایت کردیم. البته خودشان هم خصایصی داشتند و آن این که جزء محسنین «وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ» و صالحین «کُلٌّ مِنَ الصَّالِحینَ» بودند. اگر هم خدا آنها را بر عالمین فضیلت داد، برای این بود که دیگران را هدایت کنند «وَ کلاًّ فَضَّلْنا عَلَى الْعالَمینَ». منتهای امر اینها ولو به لحظهای منقطع از هدایت الهی نیستند که این نکته خیلی مهمّی است. اصلاً اینطور نیست که بعضی بیان میکنند: گاهی وحی میآمده و گاهی نمیآمده. ما دو نوع وحی داریم: یک وحی، دفعتاً و یکباره بر قلب پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) نازل شده است و یک وحی هم تدریجی است یعنی در وحی به او گفته میشود که الآن زمان بیان کردن آن چیزی است که بر قلبت نازل شده بود، پس انقطاع وحی نیست[8]. این که در بعضی موارد گفتند: یک لحظه پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) نگران شدهاند که نکند انقطاع وحی پیش آمده باشد، بعید است که صحّت داشته باشد. اصلاً انقطاع وحی نیست. البته اینها که انبیاء و رسل هستند و برای ما مسجّل شده که وحی بر آنها نازل میشد، غیر از اینها، اولیاء الهی هم اینگونه هستند و اگر خداوند فضل خود را از اینها بردارد، دیگر تمام است. لذا قرآن میفرماید: «ذلِکَ هُدَى اللَّهِ یَهْدی بِهِ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ لَوْ أَشْرَکُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ ما کانُوا یَعْمَلُونَ» جالب این است که اگر به خدا شرک بورزند، اعمال آنها را نابود میسازد؛ یعنی آنها میدانستند که همیشه خداست که آنها را هدایت میکند. در ادامه میفرماید: «أُولئِکَ الَّذینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّةَ»[9] آنها کسانی بودند که به آنها کتاب، فرمان و نبوّت را دادیم، «فَإِنْ یَکْفُرْ بِها هؤُلاءِ فَقَدْ وَکَّلْنا بِها قَوْماً لَیْسُوا بِها بِکافِرینَ» اگر این قوم کافر شوند - که اینطور هم نمیشود - ما قومی را که هرگز کافر نشوند، به جای آنها میگذاریم. بعد پروردگار عالم میفرماید: «أُولئِکَ الَّذینَ هَدَى اللَّهُ»[10] پیغمبران کسانی بودند که خود خدا آنها را هدایت نمود، «فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ» تو هم از راه آنها پیروی کن. یعنی همیشه هدایت دست خداست، هیچ جای نگرانی هم ندارد. لذا یکی از خصایص هادیان خلق این است که چون از ناحیه خدا هدایت میشوند، از مردم اجر و مزدی نمیخواهند، حتّی برعکس، گاهی طعنه و حرف و حدیث هم میشنوند. «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِکْرى لِلْعالَمینَ» من مزد رسالت از شما نمیخواهم جز این که میخواهم اهل عالم به یاد خدا متذکّر شوند. همینطور هم هست. مگر پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) این طور نبودند؟ طوری شد که خود خدا بیان کرد: دیگر کم مانده خودت را به هلاکت بیندازی که اینها چرا ایمان نمیآورند![11] پس هدایت دست خداست و قرآن با صراحت در این آیات میگوید: هدایت اینها دائم دست خداست و معلوم است اینها هیچوقت ضالّ و گمراه نمیشوند. پروردگار عالم در آیاتی از قرآن کریم و مجید الهی، چگونگی عبادت حضرت ابراهیم(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) را بیان میکند. وقتی حضرت ابرهیم(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) ستاره درخشانی را دید، گفت: این خدای من است - البته این مطلب در باب تمثیل است - بعد که ستاره افول و غروب کرد، «فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلینَ»[12] گفت: من چیزی را که افول کند و از بین برود، دوست ندارم، من خدایی میخواهم که افول نکند. بعد ماه تابان را دید و گفت: این خدای من است «فَلَمَّا رَءَا الْقَمَرَ بازِغاً قالَ هذا رَبِّی» و بعد از آن که ماه هم افول کرد، درباره خدا اینچنین گفت: «قالَ لَئِنْ لَمْ یَهْدِنی رَبِّی لَأَکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّینَ» اگر خدای من، مرا هدایت نکند، از گروه گمراهان خواهم بود. لذا حضرت ابرهیم(علی نبینا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) بالصّراحه در اینجا بیان میفرماید که هدایت از ناحیه خداست. پس هادیان الهی در مرحله نخست باید در پرده عصمت باشند و در پرده عصمت قرارگرفتن آنها یعنی همیشه از ناحیه ذات ربوبی هدایت شوند و در هدایت آنها یک لحظه هم انقطاع وجود نداشته باشد، اگر یک لحظه انقطاع باشد، همه چیز تمام است. آیتالله العظمی ادیب(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در آخرین لحظات عمر شریفشان فرمودند: من را رو به قبله برگردانید و کمک کنید که تکیه دهم، گفتند: آقا شما باید طوری قرار گیرید که به راحتی نفس بکشید، فرمودند: نگران من نباشید. بعد از آن، چند جمله نصیحت کردند، فرمودند: این را بدانید که اگر شما خدایی بشوید، خدا هیچگاه شما را رها نمیکند و دیگر این که بدانید من تا این لحظه هرچه گفتم، از خودم هیچ نداشتم جز این که همه را مولا میگفتند و من برای شما میگفتم. در واقع من یک نوار خالی بودم، مولا میگفتند، من ضبط میکردم و به شما میگفتم. بعد ایشان چند نصیحت کردند و در همان حال سلام دادند و به راحتی جان به جان آفرین تسلیم کردند[13]. لذا این نکته خیلی مهمّی است که انسان هیچگاه از ولیّ و امام خودش منقطع نیست و همیشه توسط آنها هدایت میشود. هدایت تمام هادیان عالم معلوم است امام و هادی هم در مقام عصمت قرار دارد؛ چون اگر در عصمت نباشد، چگونه میتواند دیگران را هدایت کند؟! خدا میفرماید: «وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحینَ وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفیقاً» کسانی که خدا و رسول خدا را اطاعت کنند، در زمره افرادی هستند که خدا به آنها نعمت داده است و خدا رفیق خوبی برای آنها است. پس «أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ»، انبیاء، صدّیقین، شهدا و صالحین هستند که آنها رفقای بسیار خوبی برای مطیعان خواهند بود «وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفیقاً». با توجّه به این آیه، آیا میشود که خود انبیاء در صراط نباشند؟! آیا میشود هدایت انبیاء از طرف پروردگارعالم نباشد؟! ابداً، امکان ندارد. دیگر صریحتر از این که پروردگار عالم به پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) میفرماید: «قُلْ إِنَّنی هَدانی رَبِّی إِلى صِراطٍ مُسْتَقیمٍ»[14] بگو ای پیغمبر! به تحقیق، که خدای من مرا به راه راست هدایت کرده است. کدام هدایت؟ «دیناً قِیَماً مِلَّةَ إِبْراهیمَ حَنیفاً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکینَ» به دین استوار و آئین پاک ابراهیم(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام). لذا همه ادیان یکی هستند و کسی که اینطور شد، میگوید: «قُلْ إِنَّ صَلاتی وَ نُسُکی وَ مَحْیایَ وَ مَماتی لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ لا شَریکَ لَهُ وَ بِذلِکَ أُمِرْتُ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمینَ»[15] - که ما هم میتوانیم بگوییم: «وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمینَ» - پس هیچ فرقی بین ادیان الهی نیست. در آیات آخر سوره بقره نیز میفرماید: «آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ»[16] هیچ فرقی میان پیامبران نیست و خداوند هدایت تمام آنها را بر عهده گرفته است، چون بناست اینها هادی خلق باشند. فقر هادی این که میگوییم انسان میتواند به مقام تالیتلو معصوم برسد، درست است، منتها انسان باید خودش بخواهد و هر کسی که به سمت اطاعت خدا و رسول رفت، میتواند به آن مقام برسد. مطلب دیگر این که تالیتلو معصوم هم چیزی از خود ندارد. او نیز تهی است. این هم که بیان میشود «أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ»[17] برای همین است؛ چون اینها هیچ چیزی از خودشان ندارند. این که تالیتلو معصوم میتواند مثل معصوم باشد، برای این است که باید هدایت خلق را به دست بگیرد و طبیعی است که از خود چیزی ندارد. اینها فقیر و تهی هستند و اتّفاقاً فخرشان هم به همین است. اولیاء الهی گفتهاند: شاید یک معنای این که پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: «الْفَقْرُ فَخْرِی»[18] فقر فخر من است، همین است که خدایا! من از خودم هیچ چیز ندارم و مدّعی نیستم، هر چه هست از ناحیه توست. بالجد هیچ کس از خودش چیزی ندارد، چه مادیّات و چه معنویّات، هر آنچه هست، از فضل خداست، «هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّی»[19] و همه تهی هستند. ظلم انبیاء و اولیاء الهی!! معلوم شد هادیان الهی که میخواهند هدایت امّت را برعهده بگیرند، باید در مقام عصمت باشند و با توجّه به آیاتی که خوانده شد چون هدایت آنها به دست پروردگار عالم است، هیچگاه گمراه نمیشوند و هیچ کس هم نمیتواند آنها را به انحراف بکشاند، امّا خدا نکند یک لحظه لغزشی داشته باشند. حضرت یونس(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام)، این پیامبر عظیمالشّأن خدای ناکرده گناهی نکردند امّا معالأسف بعضی میگویند: یونس گناه کرد و در شکم ماهی افتاد! خیر اینطور نیست. «وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ فَنادى فِی الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمینَ»[20]؛ ایشان در همانجا هم گفت: من به خودم ظلم کردم. این ظلمی که ایشان بیان میکند، این بود که چون دوست داشت مردم به سمت خدا بیایند، به تعبیری یک لحظه با ربّ العالمین مشورت نکرد و زود نفرین کرد. اجر انبیاء و اولیاء الهی هم این است که تا دست به دعا برمیدارند، خدا دعایشان را مستجاب میکند. نفرین هم از مطالب دعائیّه و طلب است. یعنی دعا و نفرین هر دو طلب هستند و انبیاء هر وقت از خدا طلب کنند، خدا مرحمت میکند[21]. حضرت یونس(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) از شدّت محبّت به خداوند متعال، دید مردم به سمت او نمیآیند، آنها را نفرین کرد، بعد هم پشیمان شد، امّا بالاخره این کار، یک قضیّهای برای او داشت. انبیاء در درجهای هستند که با دیگران متفاوت هستند. مثلاً اگر دو فرزند شما با هم دعوا کنند، به آن فرزند بزرگ خود میگویی: از تو بعید است، تو بزرگتر هستی، او بچّه است! بعضی موارد هم وجود دارد که از انبیاء بعید است، نه این که نستجیربالله، نعوذبالله گناه باشد، حضرت یونس(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) هیچگاه گناه نکرده است. جالب این است که انبیاء راحت هم اقرار میکنند. لذا وقتی حضرت یونس(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) اقرار میکند، بعضی تصوّر میکنند که او گناه کرده است، میگویند: دیدید خودش گفت «إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمینَ» من از ظالمین هستم، پس شما دیگر چه میگویید؟! خیر، ما معنای آن را متوجّه نشدیم، ظلم درجات دارد. حالات اولیاء و انبیاء، با ما خیلی تفاوت دارد. مثلاً ولیّ خدایی خجل بود و شرم داشت از این که حتّی در خلوت، مطلب حلال الهی را که امر ذوالجلال و الإکرام است انجام دهد؛ چون همیشه خود را در محضر باریتعالی و او را ناظر برخودش میدید. اینها مسائلی است که ما درک نمیکنیم. ظلم هم همین حالت را دارد، ظلم هم در یک درجهای اصلاً ظلم نیست. یکی از اولیاء الهی در شلوغی مسجد امام، آن هم در زمان تظاهرات، وقتی جمعیّت میخواست از مسجد بیرون بیاید، پایش را روی کفش کسی گذاشته بود. بیست دقیقه مراقب آن بود و وقتی مردم آن را این طرف و آن طرف میبردند، مدام آن را کنار میکشید و سر جایش میگذاشت، خود را اذیّت میکرد که وقتی صاحب کفش آمد به او بگوید: آقا من پایم را روی کفش شما گذاشتم، از من راضی باش! برای ما اینطور است که این چه حرفی است که تو میزنی، برو پی کارت! امّا او چون مقامات دیگری دارد و چیز دیگری میبیند و میداند که این پا گذاشتن روی آتش جهنّم است و ایشان نشان داد و بعضی هم دیدند دارد پایش را روی آتش میگذارد، مثل جایی که زغالی سوخته شده با یک حالت نرمی باشد ولی در زیر آن آتش باشد، گویی پا روی نرمی آتش میگذارد! پس این موارد فرق میکند، ما نمیدانیم و درک نمیکنیم. پس اگر کسی اشکال بگیرد که خود حضرت یونس(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) گفته است: «إِنِّی کُنتُ مِنَ الظَّالِمینَ»، باید گفت: این ظلم با آن ظلمی که ما تصوّر میکنیم متفاوت است. اشتباه نشود، ما راه را بلد نیستیم و إلّا چه زمانی یونس نبی(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام)، نعوذبالله و نستجیربالله خواسته است به کسی نیش زبان بزند و او را نارحت کند که بعد هم بگوید: من ظلم کردم؟! یا این که در گوش کسی بزند و بگوید: من ظلم کردم؟! یا تهمتی بزند و بگوید: من ظلم کردم؟! هیچگاه اینطور نبوده است. انبیاء که این مسائل را ندارند. امّا ایشان میفرماید: همین قدر که من یک لحظه متوجّه نشدم، به خودم ظلم کردم. من نباید این طور باشم و باید حلم بیشتری داشته باشم. من شنیدم یکی از اولیاء به بنده خدایی عتابی کرد، او نفهمید که این عتاب، عتاب هشداردهنده است، رفت و مدّتی نیامد، بعد کسی رفت و او را آورد. این ولیّ خدا در این مدّت، مدام به خود میگفت: من چه ظلمی کردم! آخر تو که بلد نیستی، چرا عتاب میکنی؟! تو ظالمی! چه ظلمی کردی؟! در صورتی که هیچ ظلمی نکرده بود، اتّفاقاً بعدها خود آن شخص هم گفت: برای من خوب شد، یک گوشمالی شدم و بعد از مدّتی فهمیدم که من اشتباه کردم. امّا آن عتاب و آن رفتنی که برای آن فرد رحمت بود، از نظر این ولیّ خدا ظلم محسوب میشد. لذا ما نباید ظلمها را با همدیگر قیاس کنیم، اصلاً آن ظلم کجا و این ظلمی که ما تصوّر میکنیم کجا؟! دلالت عصمت بر توحید یا شرک؟! پس در مورد انبیاء به صراحت بیان میشود که هدایتشان به دست خداست و معلوم شد که انبیاء، شهدا، صلحا و صدّیقین هرگز گمراه نخواهند شد؛ چون هر معصیت و گناهی ضلالت است و آنها از هر گناه و معصیتی به دور و در مقام حفاظت از ناحیه باریتعالی هستند. اشتباهی که اهل جماعت میکنند، این است که تصوّر میکنند ما میگوییم خود معصومین(علیهم صلوات المصلّین) این خصایص را دارند، در حالی که ما بیان میکنیم: هیچ کس از خودش چیزی ندارد و همه از ناحیه خداست. اتّفاقاً این مورد نه تنها دلالت بر شرک نیست، بلکه برعکس، قوّت توحید است. در ادامه بحث، ایرادهای دیگری را که نسبت به عصمت انبیاء آوردهاند و چند مورد از روایات اهل جماعت را بیان میکنیم تا إنشاءالله به خصوصیّات امام برسیم. وقتی این قضیّه اثبات شد که انبیاء و امامان عصمت دارند، خیلی از کارهایمان را میتوانیم جلو ببریم و به تعبیری بسیاری از مسائل به راحتی کلید میخورد و بحث پیش خواهد رفت. یکی از ایرادهایی که اهل جماعت میآورند، این است که میگویند: شما اینها را در مقام ربوبیّت قرار میدهید و این شرک است. ما میگوییم: شما یا باید واقعاً آیات الهی را منکر شوید، یا باید کمی دقّت کنید. خود باریتعالی میفرماید: « وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ وَ رَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ یُضِلُّوکَ وَ ما یُضِلُّونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما یَضُرُّونَکَ مِنْ شَیْءٍ»[22] این فضل خدا بر تو بود و إلّا اینها تو را گمراه میکردند. دیگر چه چیزی از این واضحتر میخواهید؟! این آیات، همه دلالت بر توحید است، نه دلالت بر شرک. اگر کسی بگوید اینها را من خودم بهدست آوردم و قدرت آن متعلّق به خودم بوده است، شرک است، امّا هیچ نبیای اینگونه بیان نکرده است. استدلال هایی برعصمت امام در اینجا یک سؤال مطرح میشود و آن این که تمام این آیاتی که خواندیم مخصوص انبیاء بود، در حالی که در مباحث گذشته بیان شد: اصل الاصول امامت است و تا امام نباشد انسان نه خدایی میشناسد، نه معادی، نه نبوّتی و اصلاً هیچ چیز را نمیتواند بشناسد. حال از کجا بدانیم که امام نیز معصوم است؟ هر چه تا به حال بیان شد مربوط به انبیائی چون نوح، ابراهیم، اسماعیل، اسحاق، یعقوب، الیسع و ... (علی نبیّنا و آله و علیهم الصّلوة و السّلام) بود و اصلاً بحث در مورد عصمت انبیاء بود، پس امامت چه میشود؟ طبق آیهای که از سوره نساء خواندیم، بیان میشود: هر کس که از خدا و رسول اطاعت کند، میتواند همراه افرادی باشد که به آنها نعمت داده شده است «مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحینَ». حالا امام که یک مرحله برتری هم دارد - این جواب کوتاه سؤال است - جواب علمی و تفصیلی آن این است که قرآن کریم و مجید الهی بیان میفرماید: «لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمطهّرونَ»[23]به قرآن دست نمییابند إلّا کسانی که طاهر هستند. منظور از «مسّ» دستیابی است، نه فقط دست زدن به آن. خود قرآن هم بیان کرده است که منظور از مطهّرون، اهل بیت(علیهم صلوات المصلّین) هستند که این آیه در شأن آنها نازل شده است: «إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً»[24]. از طرفی بنای بر این هست که همیشه از قرآن بهره بگیریم. علّت این که قرآن فرمود: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ»[25] این است که باید از تحریف دور بماند و برای همیشه جاودان باشد و طبق آیاتی هم که از سوره انعام خوانده شد، این کتاب با کتابهای دیگر یکسان میشود؛ چون بیان شد: آنچه که حنیف آورده بود، ما هم آوردیم. از طرف دیگر قرآن نیاز به تبیین، تفسیر و تأویل دارد. دلیل آن هم این است که شما قرآن را باز میکنید، مثلاً به این آیه میرسید که میفرماید: «وَ قالَ الشَّیْطانُ لَمَّا قُضِیَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُکُمْ فَأَخْلَفْتُکُمْ وَ ما کانَ لِیَ عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلاَّ أَنْ دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لی فَلا تَلُومُونی وَ لُومُوا أَنْفُسَکُمْ ما أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ وَ ما أَنْتُمْ بِمُصْرِخِیَّ إِنِّی کَفَرْتُ بِما أَشْرَکْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ إِنَّ الظَّالِمینَ لَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ»[26] فردای قیامت انسان و شیطان روبروی هم قرار میگیرند، حکم که به پایان میرسد، در آن حال شیطان میگوید: خدا به حقّ و راستی به شما وعده داد و من به خلاف حقیقت به شما وعده دادم، شما میدانید من بر شما مسلّط نشدم، من فقط شما را دعوت کردم، شما هم اجابت کردید، پس بیهوده حرف نزنید، چرا مرا ملامت میکنید؟! مرا ملامت نکنید، نفس خودتان را ملامت کنید، امروز نه شما فریادرس من هستید و نه من فریادرس شما، من به شرکی که شما داشتید معتقد نیستم و در نهایت هم میگوید: برای ظالمین عذاب دردناک است. یعنی تازه میگوید: شما خودتان ظالم هستید! سؤال: اولاً شیطان کجاست؟ ثانیاً دعوت شیطان چگونه است؟ چه کسی میتواند این را توضیح دهد؟ آیا جز خود پیغمبر و ائمّه(علیهم صلوات المصلّین) کسی میتواند بیان کند؟ ما شیطانی نمیبینیم، پس باید بیان شود که شیطان چیست و این را تنها معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) بیان کرده است. یا در سوره ناس بیان میشود: «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ مَلِکِ النَّاسِ إِلهِ النَّاس مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ»[27] در اینجا لفظ شیطان هم نیست، اصلاً «الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ» چه کسی است؟ این«مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاس»[28] چیست؟ باز هم این را باید معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) بیان کند؛ چون به علم خدا متّصل است. یا در بحث حروف مقطّعه، معنی «الم»، «الر» و ... چیست؟ چه کسی این معانی را میداند؟ معصوم(علیه الصّلوة و السّلام). یا پروردگار عالم در سوره کهف مطالبی در مورد اصحاب کهف بیان میفرماید یا در احسنالقصص، یعنی سوره یوسف، داستان حضرت یوسف(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) مطرح میشود امّا گذرا از آنها رد میشود، چه کسی اینها را شرح داده است؟ امام شرح داده و گفته که داستان آنها اینطور بوده است. پس کسی جز معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) اینها را نمیداند. «مَنْ کانَ فی هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمی»[29]، آیا معنی این آیه این است که هر کس در این دنیا کور است، کور مادرزاد دنیا آمد یا بر اثر حادثهای در این دنیا کور شد، در آخرت کور است؟! چه کسی معنی آن را میفهمد؟ این آیه چه میخواهد بگوید؟ چه کسی میتواند این را بیان کند؟ تنها معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) است که میتواند. یا حضرت عیسی(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) در سوره مریم میگوید: «السَّلامُ عَلَیَّ یَوْمَ وُلِدْتُ وَ یَوْمَ أَمُوتُ وَ یَوْمَ أُبْعَثُ حَیًّا»[30]. منظور حضرت چیست که میگوید: سلام بر من روزی که ولادت یافتم و آن روزی که میمیرم و روزی که حیّ مبعوث میشوم؟ سلام بر من یعنی چه؟! معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) میداند. پس ما اینها را نمیفهمیم و کسی که مطهّر است باید برای ما بیان کند. مطهّر هم یعنی کسی که معصوم و امام است. لذا چون این قرآن بناست همیشه جاویدان بماند و فقط مخصوص یک زمان هم نباشد، امام باید آن را تبیین کند. اثبات عصمت امام از دیدگاه اهل جماعت بحث دیگر، مطلبی است که خود اهل جماعت دارند. اهل جماعت میگویند: پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)، امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) را به جانشینی خود نصب کردند، در حالی که ایشان در آن زمان 10 یا 13 سال داشتند - نهایت چیزی که گفتهاند 13 سال بوده است - سؤال: آیا میشود کسی در سنّ کودکی جانشین پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) شود؟ پس باید از ناحیه خدا باشد، همانطور که عیسی(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) از ناحیه خدا در گهواره حرف زد. از ابنصباغ مالکی و محمّدبنطلحه شافعی که از اهل جماعت هستند، در فصول المهمّه و جلد دوم طبری نقل شده است: «وَ کَانَ رسول اللّه(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) قَبلَ بَدوِ أمرِهِ إذَا أرَادَ الصَّلاة خَرَجَ إلی شَعابِ مَکّه مُستَخفِیاً وَ أخرَجَ عَلیٌّ مَعَهُ فَیُصَلّیانِ مَا شاء اللهُ فَإِذَا قَضِیَا رَجَعَ إلی مَکانِهِم» عادت حضرت رسول(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) قبل از ظهور اسلام، این بود که چون اراده میکرد نماز بخواند، به بعضی از درّههای مکّه خارج میشد و در خفا نماز میخواند و علی(صلوات اللّه و سلامه علیه) را هم با خود میبرد. این دو با هم نماز میخواندند آنقدر که خدا میخواست و بعد از این که این کار را انجام میدادند به مکان خود برمیگشتند. ما نماز را برای سنّی داریم که فرد به تکلیف برسد. سنّ مکلّف مذکّر 15 سال است - یا وقتی علائم آن به وجود آید - امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) 10 سال یا نهایت 13 سال دارد، آیا به سنّ تکلیف رسیده است؟ پس چرا صلاه دارد؟ برای این که او فرق میکند و باید جانشین باشد. پس این یک مورد که از این روایت برداشت شد. روایت دیگری را از اهل جماعت بیان میکنم که راجع به این آیات است که پروردگار عالم میفرمایند: «وَ أَنْذِرْ عَشیرَتَکَ الْأَقْرَبینَ وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنینَ»[31] ای پیغمبر! دیگر زمان آن فرا رسیده است که اقوام نزدیک خودت را از عذاب خدا بترسانی - یعنی اعلام شد که از الآن رسالت خود را به صورت رسمی اعلام کن - و بالهای خودت را برای مؤمنینی که از تو پیروی کردند بگستران (رحمت داشته باش و با آنها خوب برخورد کن). «فَإِنْ عَصَوْکَ فَقُلْ إِنِّی بَریءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ»[32] اگر مخالفت کردند، بگو: من از کردار شما بیزارم و اعلام کن که من بتپرست نیستم و از آنچه شما عمل میکنید، بیزارم. «وَ تَوَکَّلْ عَلَى الْعَزیزِ الرَّحیمِ الَّذی یَراکَ حینَ تَقُومُ وَ تَقَلُّبَکَ فِی السَّاجِدینَ إِنَّهُ هُوَ السَّمیعُ الْعَلیمُ»[33] و بر خدای عزیز و رحیم توکّل کن، آن خدایی که تو را در هنگام قیام به نماز میبیند و از حالات تو در سجده اطّلاع دارد، فقط هم خدا شنوا و دانا است. طبری از ابنحمید، از سلمهبناسحاق، از عبدالغفّاربنقاسم، از منحالبنعمرو، از عبداللهبنحارثبننافلبنعبدالمطّلب، از عبداللهبنعبّاس، روایتی را در مورد این آیات نقل میکند. میگوید: آیه انذار که نازل شد، پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)، امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) را خواست. امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) قضیّه را تعریف میکنند، میفرمایند: پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) مرا خواستند و فرمودند: یا علی! خدا مرا امر کرده که نزدیکترین عشیره و اقوام خود را انذار کنم، میدانم به محض این که این مطلب را بگویم، ناگواری به وجود خواهد آمد. من سکوت کردم، جبرئیل گفت: ای محمّد(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)! خدا فرموده است باید مأموریت خود را انجام دهی و در غیر این صورت ما تو را عذاب میکنیم. بنابراین یک ساع غذا - تقریباً یک من - برای ما طبخ کن، یک ران گوسفندی هم آماده کن، یک قدح شیر هم فراهم کن و تمام فرزندان عبدالمطّلب را پیش من حاضر کن. امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) میفرمایند: من این کار را کردم، بعد همه ابناء عبدالمطّلب آمدند که چهل نفر شدند. در میان آنها عموهای پیامبر(صلی اللّه علیه و آله و سلّم)، حضرت ابوطالب، حضرت حمزه، عبّاس و ابولهب هم بودند. وقتی همه آمدند، حضرت غذایی را که پخته بودم طلب کردند، من آن را آوردم و در مقابل حضرت گذاشتم. ایشان قسمتی از گوشت را با دست خود برداشتند، پاره پاره کردند، روی ظرفی چیدند و به همه گفتند: شروع کنید، آنها هم خوردند و سیر شدند - دقّت کنید، این هم داستان است و هم نکتهای دارد که بیان خواهد شد - امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) میفرمایند: به خدا قسم با این که خیلی خوردند امّا زیاد آمد. بعد به آنها قدح شیر دادم، آن را هم خوردند. تا پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) خواست صحبت کند، ابولهب[34] فهمید پیغمبر(صلی اللّه علیه و آله و سلّم) میخواهد مطلبی را بگوید، پیشی گرفت و گفت: این آقا میخواهد شروع به صحبت کردن کند، من به شما بگویم مدّتی است که او را سحر گرفته است. پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) دیدند دیگر چیزی نمیتوانند بگویند - طبیعی است، وقتی عموی فردی در یک مجلس به او اهانت کند، دیگر نمیتواند در آن مجلس حرفی بزند - لذا همه متفرّق شدند. پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) مجدّداً دستور دادند و ما غذایی تهیّه کردیم، همه آنها دوباره دعوت شدند و همین که پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) خواستند صحبت کنند، ابولهب به عبّاس و ابوطالب رو کرد و گفت: بلند شوید برویم، خسته شدیم، او هم احتمالاً میخواهد - نعوذبالله، نستجیربالله - هجویات بگوید. به این ترتیب دوباره مجلس را به هم زد. پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) دیدند اینطور نمیشود، یک وعده دیگر هم غذا درست کردند و آنها را دعوت کردند. ابولهب هم گفت: هر وقت دعوت کند میرویم، یک شکم سیر میخوریم، بعد هم نمیگذاریم حرفش را بزند و اینگونه حالِ پسر برادرمان را هم میگیریم! امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) میفرمایند: من رفتم و مجدّداًً غذایی تهیّه کردم، پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: سفره را بینداز. سفره را انداختم، وقتی خواستم غذا را بیاورم، این دفعه پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) زرنگی کردند و پیشی گرفتند، بلند شدند صحبت کردند، فرمودند: من فرستاده خدایم، کدامیک از شما در این امر مرا معاونت و یاری میکند تا آن که برادر، وصیّ و جانشین من در میان شما باشد؟ آنها نگاهی به هم کردند و خندیدند. بعد امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) میفرمایند: من بلند شدم و گفتم: یا رسولالله! من حاضر هستم و یار و معین تو میشوم. پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) دستشان را به شانه من گذاشتند و فرمودند: «إنّ هذا اخى و وصیّى و خلیفتى فیکم فاسمعوا له و أطیعوا». حالا هنوز خود پیغمبر(صلی اللّه علیه و آله و سلّم) جا نیفتاده و او را قبول ندارند، میفرمایند: بدانید این برادر، وصیّ و جانشین من در میان شماست، کلام او را بشنوید و امر او را فرمان ببرید. امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) میفرمایند: تا پیامبر(صلی اللّه علیه و آله و سلّم) این را فرمودند، آنها خندیدند و بلند شدند که بروند، به ابوطالب گفتند: ما که گفتیم او سحر شده، ببین چه دارد میگوید؟! تو را امر میکند که کلام فرزندت را بشنوی و او را اطاعت کنی! جالب این است که این روایت در کتاب انباءُ النجباء شهابالدّین خفاجی، خازن علاءالدّین بغدادی، حافظ سیوطی و در جلد سوّم شرح نهجالبلاغه ابنابیالحدید آورده شده است. همه اینها ذیل این روایت نکاتی را آوردهاند: 1. گفتهاند: اگر بگوییم پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) - نعوذبالله، نستجیربالله - کاری بیهوده کرده است که ما نباید بپذیریم پیغمبر است. 2. این مطلب دلالت بر این دارد که او با این که در طفولیّت است، در مقامی است که خدا او را وصیّ پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) کرده و وصیّ پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) باید در مقام بالایی باشد که همه از او اطاعت کنند و تابع سن نیست، مثل عیسیبنمریم(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) که در گهواره گفت: من عبدالله و فرستاده خدا هستم. در سوره مریم بیان میشود: «فَأَشارَتْ إِلَیْهِ قالُوا کَیْفَ نُکَلِّمُ مَنْ کانَ فِی الْمَهْدِ صَبِیًّا»[35] مریم! چه میگویی؟ اشاره میکنی و به او میگویی: حرف بزن. او چطور میتواند حرف بزند؟! بعد حضرت به سخن در آمد و فرمود: «قالَ إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنی نَبِیًّا» من بنده خدا هستم، خدا به من کتاب و شرافت نبوّت مرحمت کرده است. خدا دارد بالصّراحه بیان میکند که یک نوزاد هم میتواند در گهواره ادّعا کند که من بنده خدا، دارای کتاب و نبیّ خدا هستم، حال یک بچّه 10 یا 13 ساله نمیتواند امام باشد؟ معلوم میشود آن چیزی که خدا به عیسیبنمریم(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) عطا کرده، به امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) هم عطا کرده است. سؤال اینجاست که چرا عیسیبنمریم(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) و امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) اینطور هستند؟ جواب این است که ایشان در مقام عصمت هستند. البته ما حدّاقل آن را داریم میگوییم و إلّا امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) برتر از انبیاء است. ما فعلاً به همان بحث حدّاقلی اکتفا میکنیم، چون بحثمان بحث علمی است و میخواهیم عصمت را از دیدگاه خود اهل جماعت اثبات کنیم. این که امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) بیان کردهاند: من کتاب اوّلین تا آخرین را دارم، یا بیان کردهاند: «سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی»[36]، یا این که گفتهاند: من طرق آسمان را بهتر از طرق زمین برای شما تشریح میکنم، یا این که خود اهل جماعت هم میگویند: آنقدر علم امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) زیاد بود که هر سه خلیفه گفتند: «لَوْ لَا عَلِیٌّ لَهَلَکَ ابابکر»، «لَوْ لَا عَلِیٌّ لَهَلَکَ عُمَر»، «لَوْ لَا عَلِیٌّ لَهَلَکَ عثمان»، بحث جدایی دارد، امّا در اینجا حدّاقل میتوان گفت که امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) نیز مانند حضرت عیسی(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) عصمت دارند. پس این یکی از مطالب است که پروردگار عالم اینگونه به امام عنایت دارد؛ چون بناست جانشین شود. جالب این است که ابوجعفراسکافی از علمای اهل جماعت ذیل این روایت نکاتی را مطرح میکند و میگوید: 1. سرّی که نبی به طفل 10 یا 13 ساله دستور میدهد که غذا را درست کند، چیست؟ 2. سرّ آن که در جایی که پیرمردها، عقلا و افرادی با سن بالا هستند، پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) دستش را روی شانه او بگذارد و بعد بیان کند: این برادر، وصی و جانشین من است، چیست؟ بعد خودش جواب میدهد و میگوید: سرّ این مطلب این است که نشان داده شود پروردگار عالم، خود میخواهد جانشینی پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) را تعیین کند - این گفته یکی از اهل جماعت است! - جالب این است که همین ابوجعفراسکافی و عبدالمسیح انتاکی مصری که او نیز از علمای اهل جماعت است، ذیل کتاب تاریخ طبری، شرحی دارند که در آنجا میگویند: ما ندیدیم علی را - من از ساحت قدس مولیالموالی(علیه الصّلوة و السّلام) عذر میخواهم، امّا چون آنها با این لفظ گفتهاند، من هم براساس آن میگویم - إلّا به این که پافشاری و ثبات قدم او در اسلام نمونه نداشت، مصمّم بود، در عفاف و زهد، بینهایت مثل پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) بود، همطراز نداشت، او همیشه مأنوس با پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) بود، او کسی است که در هیچ روایتی نیامده که کسی جز او با پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) عقد اخوّت خوانده باشد[37]. بعد میگویند: اینها دلالت بر این است که وقتی پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) بالصّراحه بیان میکند: او جانشین من است و فرمان او را گردن نهید، معلوم میشود که باید گردن نهند. گرچه به تمسخر به ابوطالب گفتند: اکنون باید از پسرت اطاعت کنی! - اینها نکاتی است که خود اهل جماعت بیان کردند! - در یک کتاب مقدّس آمریکایی که از انگلیسی به فارسی هم ترجمه شده است، ضمن بیان احوالات پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) همین مطلب را نقل کرده و بعد هم حوادثی را که در دوران حکومت امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) و خلفا اتّفاق افتاده، بیان کرده و میگوید: چرا پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)، در آن زمان امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) را انتخاب کرد؟ بعد خودش پاسخ میدهد: این مسئله به خاطر درایتی است که پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) داشته و میدانسته که چه کسی را انتخاب کند - البته آنها نمیدانند که درایت ملاک نیست، ملاک عصمت است، ملاک این است که از ناحیه خدا انتخاب شده است. امّا چون آنها این مطالب را نمیدانند، درایت میگویند - بعد مثال میزند و میگوید: خود مسلمانها در کتابهای خود این مطلب را دارند که وقتی به مشکلی برخورد میکردند، سراغ امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) - او اسم کوچک مولا را بیان میکند - میرفتند - البته متأسّفانه اهل جماعت در بعضی موارد خیانت کردهاند و مقداری از این مطالب را حذف کردهاند - پس یکی از ادلّه این است که خود آن کسی که معصوم است و از ناحیه خدا برای هدایت فرستاده شده است، این دین را به دست کسی میسپارد که مثل خودش باشد و اگر بهدست نااهل بسپارد، دین از بین میرود. امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) راجع به انقلاب فرمودند: نگذارید این انقلاب به دست نااهلان بیافتد. چون معلوم است نااهل، انقلاب را از بین میبرد. اگر انقلاب دست امثال این سران فتنه میافتاد، حتماً از بین میرفت. حلقه کیان و مطالبی درست کرده بودند که میخواستند انقلاب را از مسیر خود منحرف کنند و فردی را هم برای رهبری انتخاب کرده بودند که بگویند: حتّی نام خانوادگی او هم مثل امام است. امام، خمینی است، او خوئینی است و به هم میخورد، حتّی می خواستند «ها» فامیلی او را هم بیندازند که همانطور که مردم میگفتند: درود بر خمینی، بگویند: درود بر خوئینی!!! تا این حد کار کرده بودند. پس اگر انقلاب به دست نااهل افتاده بود، دیگر تمام شده بود و از بین میرفت. لذا خدا نمیخواهد دینش، آن هم آخرین دین، به دست نااهل بیافتد. معلوم است اسلام باید دست امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) میبود. معالأسف برای همین است که امروز اینقدر تفرقه وجود دارد. این را حتمی بدانید که اگر امروز همه مسلمانان، شیعه بودند، اصلاً اسرائیلی به وجود نمیآمد که بخواهد از بین برود. لذا پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) هم اجازه ندادند که دین به دست نااهل بیافتد و جانشین خود را انتخاب کردند ولی متأسّفانه ... . وقتی امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) به صراحت فرمودند: هیچ مردمی، حتّی مردم دوران رسولالله(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) مثل مردم ما نیستند، برای این بود که آنها استقامت نکردند و فرمایشات پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) را کنار گذاشتند، امّا ما استقامت کردیم و ایستادیم. [1] نساء/ 113 [2] نساء/ 69 [3] انعام/ 84 [4] انعام/ 85 و 86 [5] انعام/ 87 [6] انعام/ 88 [7] سجده/ 24 [8] این مطلب در بحث تفسیر مفصّل بیان شده است. [9] انعام/ 89 [10] انعام/ 90 [11] شعراء/ 3 [12] انعام/ 76 [13] کسانی که سر قبر شریف ایشان در صحن حرم حضرت عبدالعظیم(اعلی اللّه مقامه الشّریف) رفتند، میدانند که گاهی از قبر ایشان به شدّت بوی عطر میآید. البته بدن مبارکشان در آنجا هم نیست، خودشان فرموده بودند: ملک نقّال مرا از اینجا به زیر پای امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) میبرد، امّا گاهی هم به خاطر محبّین و دوستان که بر سر قبر ایشان میروند، به اینجا میآیند. [14] انعام/ 161 [15] انعام/ 162و163 [16]بقره/ 285 [17] فاطر/ 15 [18] بحارالانوار، ج: 69، ص: 55 [19] نمل/ 40 [20] انبیاء/ 87 [21] یکی از اولیاء الهی میفرمودند: تا میتوانید سعی کنید اولیاء الهی را خدای ناکرده نگران و عصبانی نکنید که دست به نفرین بزنند. گرچه آنها معمولاً دست به نفرین نمیزنند و مثل ما نیستند که دائم دیگران را نفرین میکنیم. روایت داریم که از نفرین پدر بترسید؛ زیرا پدر تا خیلی عصبانی نشود، نفرین نمیکند. ولیّ خدا هم نفرین نمیکند مگر یک موقعی که واقعاً لازم ببیند، لذا فرمودند: مواظب باشید به نفرین اولیاء خدا دچار نشوید. اینها معمولاً نفرین نمیکنند، همه چیز را هم به جان میخرند. پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) و امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) همه چیز را به جان خریدند. اولیاء الهی هم همینطور هستند. بعضی میگفتند: مقام معظّم رهبری(حفظه اللّه تعالی) زود عصبانی میشود و ...، امّا دیدید که آقا در قضیّه فتنه این همه حلم و بردباری به خرج دادند، تازه امر به انصاف هم کردند، فرمودند: اگر با کسی دشمنی دارید منصف هم باشید. لذا اینها نشانههایی است که خدا به کسی که او را برای هدایت جامعه بشری برمیگزیند، مرحمت میکند. [22] نساء/ 113 [23] واقعه/ 79 [24] احزاب/ 33 [25] حجر/ 9 [26] ابراهیم/ 22 [27] ناس/ 4- 1 [28] همان/ 6 [29] اسراء/ 72 [30] مریم/ 33 [31] شعراء/ 214 و 215 [32] همان/ 216 [33] همان/ 217-220 [34] خداوند درباره ابولهب میفرماید: «تَبَّتْ یَدا أَبی لَهَبٍ وَ تَبَّ» (مسد/ 1) [35] مریم/ 29 [36] نهج البلاغه، ص: 280 [37] هیچیک از اهل جماعت هم غیر این را نمیگویند، حتّی وهابیت هم همین را میگوید. اگر در سایتهای وهّابیت بروید و سؤال بزنید که چه کسی با پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) عقد اخوّت خوانده است؟ میگویند: علی (امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام)).
|
|
|