ادّله عقلی اثبات وجود مقدّس امام زمان(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف)
جلسه شانزدهم
موضوع : عقل
29/7/89
عامل تحقّق ظهور
پروردگار عالم را شاکریم که مرحمت کرد، تا به نام نامی آقا با مباحث مهدویت مجدّداً دور هم جمع شویم که جدّاً جای شکر دارد، «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ».
بارها عرض کردم مباحث از زبان من به صورت نوار است ولی وقتی انسان به این مطالب دقّت میکند، چون فرمایشات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) و بزرگان ما است و هر کدام درّ گرانبهایی است، بالجد روح انسان را تعالی میدهد.
بالجد اگر همه میدانستند که این بحث چقدر مهم است، الآن تمام مهدیه و بیرون آن مملو از جمعیّت بود. منتها گاهی معالأسف ما اهمیّت مطالب اعتقادی را نمیدانیم.
بزرگان و اعاظم ما، مثل آیتالله العظمی آسیّد ابوالحسن اصفهانی، آیتالله مولوی قندهاری، آیتالله العظمی مرعشی نجفی، آیتالله العظمی بهاءالدّینی، آیتالله العظمی بهجت(اعلی اللّه مقامهم اجمعین) و رأس همه این اعاظم، حضرت شیخنا الأعظم، حضرت مفید عزیز(روحی له الفداء و سلام اللّه علیه) که خداوند رحمت واسعهاش را بر همه این اعاظم قرار دهد، فرمودهاند: آن چیزی که حکومت مولیالموالی را ساقط کرد، این بود که فکر علوی در جامعه وجود نداشت. حکومت علوی بدون فکر علوی، حکومت را ساقط میکند.
عزیزان! بیپرده میگویم و هیچ ابایی ندارم از اینکه این خبر نشر پیدا کند: «اگر میخواهیم وجود مقدّس آقا تشریف بیاورند، باید فکر مهدوی، زمینهساز ظهور مهدوی گردد.
هرکس دنبال این فکر رفت، هرکس عاشقانه خواست بداند که مهدویت چیست، شاید زمینه ایستادن در صف نام نویسی به عنوان سربازی امام زمان(صلوات اللّه علیه و عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف)، إنشاءالله برای او وجود داشته باشد. لذا به نظر میآید همه کس توفیق ندارند.
نظم خوب است «أُوصِیکُمْ بِتَقْوَى اللَّهِ وَ نَظْمِ أَمْرِکُمْ»، همانطور که فرمودند بناست جلسات به صورت کلاسیک برگزار شود و مطالب جدّیتر گرفته شود. ما اسامی را که حضور و غیاب میشود، به این عنوان بگیریم که إنشاءالله حضور و غیابی است که وجود مقدّس آقا از ما خواهند داشت.
کسانی توفیق حضور دائم و همیشگی را خواهند داشت که آن زمینه در آنها آماده باشد، چون فکر مهدوی باید ظهور پیدا کند و تا این فکر اشاعه پیدا نکند، ظهور تحقّق پیدا نمیکند.
البته علائمی برای ظهور هست که بحث آن جداست، هیچکس هم نمیتواند وقت را تعیین کند «کَذَبَ الْوَقَّاتُونَ». کسانی هم که مدّعی نیابت و بودن با مولا را دارند، دکّان و بازار راه انداختهاند؛ شکّی در آن نیست. ما ندیدیم که بزرگان ما یک بار هم ادّعای ارتباط و وصل داشته باشند، یعنی ارتباط داشتند امّا مدّعی نبودند.
اتّفاقاً کسی که عاشقانه با مولای خودش خلوت کرده، هیچ موقع نمیآید خلوت خود را علن کند، میخواهد لذّت خودش را داشته باشد. کسانی که بیان میکنند، معلوم است دکّان و بازار راه انداختهاند و اصلاً در این وادی نیستند.
هر که را اسرار حق آموختند مُهر کردند و دهانش دوختند
بحث ما بر سر فکر مهدویت است. بحث این نیست که کسی بگوید إنشاءالله میخواهیم پیش امام زمان برویم. مگر اینکه ما (البته خودم را عرض میکنم، دور از شما، إنشاءالله شما به آنجا برسید) خواب آن را ببینیم که بعید است خواب آن را هم ببینیم، خوابِ بودن با امام زمان(صلوات اللّه علیه و عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) هم بعید است، مگر شوخی است؟! علیبن مهزیار(ره) با آن عظمت، بعد از بیست دوره حج و آن همه ناله و فغان، به محضر مولا میرسد، شوخی نیست! این مطالب بسیار عمیق است، طهارتی در حدّ اعلی میخواهد. ما هنوز در همان مطالب اولیه خودمان ماندهایم!
مبنای ما بحث فکر مهدوی است که براساس آیات، روایات و عقل به اثبات وجود مقدّس امام بپردازیم و بعد از اثبات وجود، چیزهایی را که وجود مقدّس امام زمان(صلوات اللّه علیه و عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) از ما میخواهند، تبیین کنیم.
میدانید عرفانهای کاذب برای چه درست میشوند؟ برای اینکه ما بزرگان خود را معرّفی نمیکنیم. مردم به دنبال کسانی هستند که الگوی عملی آنها باشند، اگر ما امثال آیتالله العظمی بهجت ها را معرفی کنیم، طبیعی است مردم به بیراهه نمیروند و آنهایی هم که دکّان و بازار میزنند، دکّانهایشان تخته میشود.
علیایّحال با این مقدّمه میخواهم عرض کنم که إنشاءالله مباحث را جدّی بگیرید، بحث امتحان، جزوه و پاورپوینت برای این است که باید این مطالب دائم مرور شود. خیلی از مباحث اخلاق هم همینطور است، باید دائم مرور شود، یعنی انسان مدام بخواند تا ملکه وجود او شود. اینطور نیست که یک بار گفته، شنیده و تمام شود، میفرمایند: «الدَّرسُ حَرفٌ و التِّکرارَ ألفٌ».
عرض کردیم فکر مهدوی، یعنی باید آنقدر دنبال آن باشیم که صبحمان، شبمان، خوابمان، بیداریمان، نشست و برخاستمان و ... بر مبنای فکر مهدوی شود و این با ممارست و تمرین امکانپذیر است.
مفهوم عقل
به فضل الهی میخواهیم وارد دلایل عقلی اثبات وجود مقدّس آقا شویم که دنیایی عجیب و شعفآور است. با دانستن این مطالب خواهید دید که انصافاً انسان تا به حال عبادت بیهودهای داشته، البته چون محبّت آلالله را داشته، إنشاءالله امضاء میشود امّا عبادت توأم با معرفت که ملاک است، نبوده است.
لذا بناست دلایل عقلی وجود امام را بررسی کنیم. اگر کسی که اصلاً هیچ چیزی را قبول ندارد، دین را قبول ندارد، به شما بگوید:
- : (عذر میخواهم، میخواهم تعبیر آنها را بگویم، از ساحت وجود مقدّس آقا هم معذرتخواهی میکنم) این چه چرت و پرتهایی است که میگویید، مگر میشود کسی هزار و خوردهای سال زنده باشد، ما عقلاً این را نمیپذیریم.
- : آقا! روایت برایتان میخوانیم.
- : روایت به درد ما نمیخورد، روایت برای خود شماست. شما برای ما ثابت کنید که عقلاً چنین امامی وجود دارد.
ما در این رابطه به چند نکته میپردازیم که اوّلین نکته، بحث عقل است. اصلاً خود عقل چیست؟
در بین فلاسفه، عقل بما هو عقل در مقابل جهل است، نه در مقابل علم. چون ما دو نوع جهل داریم: 1- جهل در مقابل عقل، 2- جهل در مقابل علم. که فرق و ممیّزیهای آنها را هم عرض میکنم[1].
عقل چیست؟ قبل از اینکه بنده بیان کنم، میخواهم از برادران و خواهران گرامی بپرسم، چه چیزی راجع به عقل مدّ نظر شماست؟
(- : عقل، رسول باطنی است، قوّهای که در درون انسان خوب و بد را تشخیص میدهد)[2].
(- : شخصی از یکی از معصومین این سؤال را پرسید و ایشان فرمودند: عقل همان چیزی است که ما را به سمت خدا هدایت میکند).
من اینجا یک حاشیه بزنم، اگر کسی منکر خدا و یا به تعبیری از مادّیون باشد، از ما این سؤال را بپرسد و ما در جواب او بگوییم: هادی به سوی خدا، میگوید من این را نمیپذیرم، چون اصلاً خدا را قبول ندارم.
(- : عقل از عِقال گرفته میشود که در عرب عِقال را به آن طنابی میگویند که پشت پای شتر یا چهارپا میبستند که رَم نکند. لذا عقل به معنای قوّهای برای تشخیص است که از کارهای بد منع کند).
(- : همانطور که شما فرمودید عقل ناظمالقواست امّا در اینکه تشخیصدهنده باشد یا نباشد بحث است. مبنای این تشخیص کجاست؟ چرا در کسانی که ملکات فاضله دارند، عقل کار میکند؟ درک با عقل دو مقوله جداست. اینکه بعضی میگویند چیزی درک میشود، این عقل نیست. عقل آن چیزی است که در معصوم کامل است).
بهترین، زیباترین و پرمعناترین مطلب این است: عقل خود از قوای انسانی است که پروردگار عالم به انسان مرحمت فرموده و ناظمالقوا است که إنشاءالله توضیح آن را عرض میکنیم.
(- : فرمودید در مقابل کسی که دین را قبول ندارد، میخواهیم صحبت کنیم و الّا میتوانستیم این روایت شریف را بگوییم: «الْعَقْلُ مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ»[3]، عقل باعث شناخت خدا و کسب جنّت میشود. البته فکر کنم قسمت اوّل آن را به نحوی بتوان برای غیرمسلمان هم استدلال کرد. امّا برای کسی که دین را قبول نداشته باشد، باید بگوییم: عقل آن قوّهای است که انسان میتواند با آن استدلال کند که ما هم از همین طریق استدلال میخواهیم مطلبی را برایش ثابت کنیم. پس عقل، جایگاه استدلال میشود).
فلاسفه هم به این اشاره دارند، آنها میگویند: آن چیزی که ما استدلال میکنیم، عقلانی میشود و آن چیزی که نشود استدلال کرد، عقلانی نیست.
عامل تشخیص خوبی و بدی؟!
پس چند مطلب در مورد بحث عقل با مادّیّون مطرح شد، یکی اینکه عقل عامل تشخیص خوبیها و بدی ها است.
همه قائل به این هستند که در وجود بشر، خیر و شرّ هست، منتها در تعریف خیر و شرّ اختلاف نظر دارند. یعنی ای بسا چیزی را ما شرّ میدانیم و کس دیگری آن را خیر میداند.
بیحیایی در غرب به جایی رسید که بیان کردند برای اینکه همه چیز از اوّل برای بچّهها حل شده باشد، ما اعمال زناشویی را پیش روی آنها داشته باشیم، هیچ اشکالی ندارد. بگذار ببیند، چون او هم میخواهد بزرگ شود، باید تولید مثل داشته باشد. آن چیزی را که شرّ و زشت است، خیر جلوه میدهند.
پس گاهی معنای خیر و شرّ در بین مردم عوض میشود. یعنی تا دیروز حتّی خود اروپاییها هم میگفتند: این بد است، بعد گفتند: نه، اتّفاقاً خوب است.
مثلاً یکی از استدلالهایی که اینها دارند، این است، میگویند: آقا! شما بگذارید همه چیز آزاد باشد، عقل انسان میگوید: چیزی را که منع کنید، انسان کنجکاوتر میشود، حریص میشود. لذا بگذارید شهوت جنسی در جامعه رها شود، مردم خودشان سیر میشوند. یعنی شرّ به خیر تبدیل میشود. (حالا صحّت و سقم آن را بعداً بررسی میکنیم، فعلاً داریم قاعدهها را میگوییم).
مثلاً شما میگویید عفاف خوب است، زنان ما باید محجّبه باشند، البته در جامعه هم میآیند، کارهای اجتماعی هم میکنند، همین الآن هم در کلاس هستند، مباحث را حتّی بهتر از مردان پیگیری میکنند، پشتکارشان هم بیشتر است امّا در پرده عفاف هستند. حالا همین عفاف را که شما میگویید خوب است، آنها میگویند: بد است، این چه خوبی دارد؟! رها کن، راحت باش، فرقی بین زن و مرد نیست! علیایّحال آن چیزی که برای شما خوب است، برای آنها بد است و آن چیزی که برای شما بد است، برای آنها خوب است.
شما میگویید: حیا خیلی عالی است، ما روایت داریم کسی که حیا ندارد، هیچ چیز ندارد، حتّی عقل هم ندارد امّا آنها میگویند: اصلاً حیا معنا ندارد، فقط حیا در این است که وقتی من راضی نیستم شما نباید به سمت من بیایی، حالا من میخواهم برهنه بیرون بیایم، تو اینقدر پررو نباش، تو نگاه نکن!
پس نظر اول این بود که عقل به معنای تشخیص خوبیها و بدیها است. امّا آیا خوبیها و بدیها در همه جوامع یکی است؟ خیر. ای بسا چیزی را جایی خوب بدانند، در جایی دیگر ناپسند.
اینکه عقل بناست تشخیص خوبیها و بدیها را بدهد، آیا در اینجا به درد ما میخورد؟ (ما به صورت ظاهر داریم از دیدگاه مادّیّون نگاه میکنیم، نه توحیدی) بیان شد از دیدگاه مادّی خوب و بد با هم تفاوت دارد، چون خوبی که شما میگویید خوبی است، جای دیگر امکان دارد بد باشد، پس عقل را که عامل تشخیص این خوبیها و بدیها است، باید به دیوار بزنیم!
لذا خوبیها و بدیها در جوامع، مختلف است و این معنای عقل که تشخیص دهنده خوبیها و بدیها است، به درد ما نمیخورد. (البته ما این معنای عقل را قبول داریم، امّا در ظلّ دین، فعلاً از دیدگاه مادّی بحث میکنیم).
نقض استدلال علمی
نکته دیگر این بود که عقل به عنوان جایگاه استدلال است. جایگاه استدلال یعنی چه؟ یعنی: 1- استدلال مبانی علمی که علم در مقابل جهل میشود. 2- استدلال مبانی شناخت، شناخت بشر.
در قسم اوّل میگوییم اوّلاً برای ما تعریف کنید: حد توقّف عقل کجاست؟! عقل چیست؟ عقل مثل فکر است؟! تفکّر با عقل دو چیز است. اندازه عقل چیست؟ نهایت عقل کجاست؟ کسی میتواند توضیح دهد؟
به قول ملّاصدرا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در عالم کسی توضیح حقیقی راجع به عقل به عنوان انسانی که مادّی است، نمیتواند بدهد. چون اگر بگوید عقل این است، یعنی ما دیگر بیشتر از این را عقل نمیگوییم. وقتی میگوییم عقل یعنی جایگاه استدلال، یعنی بیشتر از این دیگر عقل نیست؟!
در مورد جایگاه استدلال که بیان شد، باید بگوییم: امروز علمای جدید در هر فنّ و رشتهای، فیزیک، شیمی، نجوم، طب و ... آمدهاند استدلالهای علمی را که از قبل به آن دست یافته شده بود، نقض کردهاند.
اگر عقل جایگاه استدلال است و منظورتان استدلالهای علمی است، باید بدانیم: امروز در بسیاری از مبانی علمی، آنچه را که دیروز گفته شده نقض کردهاند و امکان دارد امروز چیزی را بیان کنند که فردا آن را نقض کنند.
ما تا به حال چندین بار شنیدهایم که پزشکان گفتهاند: چای خوب است و بار دیگر گفتهاند: چای بد است. یکبار گفتند: چای برای قلب ضرر دارد و بار دیگر گفتند: چای برای قلب مفید است. میگویند: استدلال علمی است، ما این را روی پنجاه نفر، صد نفر و ... آزمایش کردیم.
چون وقتی تئوری مطرح میشود و بعد به اثبات میرسد، بنای بر نسبیّت است، نه بنای بر حقیقت. جامعیّت یعنی حقیقت، امّا آنها آمدند مثلاً فقط روی 200 یا 500 یا 1000 نفر و ... در چند منطقه مختلف از لحاظ آب و هوایی، اقلیمی و .. امتحان کردند و نتیجهگیری آزمایشات خود را بیان کردند و این را نسبیّت میگویند. پس علمی که بر مبنای نسبیّت باشد، کجا میتواند عنوان استدلال را داشته باشد؟!
اگر بگوییم عقل جایگاه استدلال است، گاهی در استدلالها به بیراهه میرویم. به قول مولوی:
پای استدلالیان چوبین بود پای چوبین سخت بیتمکین بود
گرچه ما هم همین الآن داریم استدلال میکنیم و این مطالبی هم که میگوییم دلیل است. همین مطلب مولوی هم خودش استدلال است. امّا یک استدلال میآید، استدلال دیگر را نقض میکند و یک استدلال میآید، استدلال دیگر را تقویت میکند.
بشر همیشه و در همه حال در مقابل تئوریها و استدلالها، در استدلال است یعنی ما عملاً داریم استدلالی حرف میزنیم، منتها سؤال این است که آیا استدلال یعنی نظر آخر؟!
علم را برای این علم میگویند که حد توقّف ندارد. اگر بنا بود علم متوقّف شود، امروز بشر به این پیشرفتهای جدید دست نمییافت. اصلاً بنا نیست که علم توقّف و حدّی داشته باشد. پس اگر برای عقل، پایگاه استدلال بیان میکنیم، باید بدانیم خود استدلال، استدلالآور است، حد یَقِف ندارد، علم، علمآور است. پس این معنا هم غلط است.
اصلاً کدام استدلال؟! تو اینطور استدلال میکنی، دیگری میآید، میگوید: نه، این غلط است، من یک استدلال دیگر میکنم. اگر استدلال علمی میگوییم، ما باید با علم ثابت کنیم.
یک سؤال: از کجا معلوم این استدلال علمی که شما میگویید، انتهای قضیه است؟! هیچ کس نمیتواند بیان کند، امکان دارد فردا یک چیز دیگر بیاید و تمام مبانی شما را به هم بریزد[4].
لذا ما استدلال میکنیم امّا خود استدلال به تنهایی دلالتآور نیست. چون ما فقط با استدلالهای مادّی نمیتوانیم جلو برویم، چون خود استدلالهای مادّی همدیگر را نقض میکنند. من إنشاءالله در جلسات بعد چند مورد از استدلالهای مادّیّون را میگویم که جالب این است خود این استدلالها، در جای دیگر با استدلالهای دیگری نقض شدهاند. پس چیزی که بنا باشد نقض شود، به چه درد میخورد؟! لذا استدلالها دلالتآور نیست.
ما نیاز به استدلال داریم امّا استدلال به معنای عقل نهایی نیست. استدلالها به تنهایی امضاءکننده نیستند، چرا؟ إنشاءالله در جلسه بعد عرض میکنیم که مادّیّون چگونه حرف همدیگر را نقض کردند.
نقض استدلال شناختی
گفتیم که استدلال دو قسم دارد: استدلال از لحاظ علمی و استدلال از لحاظ شناختی.
اگر استدلال را از باب شناخت بیان کنید، مجدّداً دو شاخه میشود: 1- شناخت از دیدگاه خالق. 2- شناخت از دیدگاه مخلوق.
ما مخلوقیم، فعلاً خالقی نمیشناسیم، اوّل چیزی که بررسی میکنیم شناخت از دیدگاه مخلوق است.
آیا مخلوق به حقیقت توانسته تا به امروز یک نظریه قاطع راجع به شناخت بیان کند؟
اگر بفرمایید: معصومین گفتهاند، ما آنها را به عنوان مخلوق بما هو مخلوق نمیدانیم، بحث آنها جداست.
امّا اگر بگویید: خیلیها راجع به شناخت بیان کردهاند. به فضل الهی در جلسه آینده نظراتی را بیان میکنم وخواهم گفت که «کانت» یک چیزی میگوید و در مقابل «ایونت» چیز دیگری میگوید که مخالف و متضادّ هم هستند، در حالی که خود او شاگرد «کانت» بوده است. یا ملّاصدرا در باب شناخت، در آن جایی که تبیین عقلانی محض را میکند، یک چیزی میگوید و شیخ اشراق چیز دیگری را درست مخالف او میگوید. یعنی باز میبینیم که بشر نمیتواند.
پس در باب شناخت هم نمیتوانیم بگوییم تمام علمای عالم دور هم نشستهاند و بر یک نظریه و مطلبی قاطعانه تکیه کردهاند و گفتهاند: این شناخت است، اصلاً چنین چیزی نداریم.
پس همانگونه که استدلالهای علمی نقض شد، استدلال به معنای استدلالهای شناختی هم نقض میشود. چون اتّفاقاً استدلالهای شناختی که مادّیّون دارند، باز به استدلالهای علمی برمیگردد، چون به هر حال باید پایه آن بر پایههای علمی بچرخد تا بتوانند استدلال کنند. پس وقتی ما استدلال علمی را نقض کردیم، استدلال شناختی هم به خودی خود باطل میشود.
عقل نسبی!
تعریف دیگری که بیان میکنم، تعریفی از مادّیّون در زمان وجود مقدّس امام صادق(علیه الصّلاة و السّلام) است که با هشام مناظره کرده بودند. اینها عقل را اینطور تفسیر کردند: عقل آن چیزی است که انسان خودش بتواند به خودی خود تشخیص دهد و بر مبنای آن حرکت نماید. یعنی چه؟ یعنی عقل فردی است، عقل جمعی نیست. یعنی یک شخص به خودی خود بتواند تشخیص دهد و براساس آن حرکت کند.
با آن مطالبی که قبل بیان کردیم، پر واضح است و خودبهخود معلوم است که این معنا هم قابل قبول نیست. وقتی میگوییم: هر کسی به تشخیص خودش میتواند حرکت کند، یعنی قائل به این هستیم که عقل نسبی است. این نسبی بودن عقل را که مادّیّون دوران امام صادق(علیه الصّلاة و السّلام) مطرح میکردند، الآن هم یکی از فلاسفه غربی بیان میکند و خیلی هم روی آن پافشاری دارد.
این همان نظریهای است که بعضیها میگویند ما وقتی خودمان عقل داریم، چه نیازی داریم به اینکه کس دیگری بخواهد از بیرون ما را هدایت کند؟! مانند همین چیزی که الآن بیان فرمودند که عقل هادی درونی است، پس یعنی چه که یکی دیگر از بیرون بیاید و ما را هدایت کند.
اگر اینطور باشد که هر کسی بنا به تشخیص خود حرکت کند، به نظر شما چقدر دین به وجود میآید؟ (حالا از باب دین شروع میکنیم تا به چیزهای دیگر برسیم) باید به عدد هر انسان یک دین باشد، چرا؟ چون تشخیص من این است، تشخیص شما چیز دیگری است و ... . در علم و سیاست هم به همین ترتیب است.
اتّفاقاً جالب است که همه این فلاسفه و همه این مادّیّون قائل به این هستند که بشر اجتماعی است و در این مورد متّفقالقول هستند. یعنی امثال کانت یا دکتر ژوزف یا هامن و ... در باب جامعهشناسی، همه قائل به این هستند که بشر اجتماعی است.
حالا که بشر اجتماعی است و هر کسی میخواهد بالنّسبه خود حرکت کند، آیا میتواند با این نظریه جامعه را تشکیل دهد؟ مگر اعتقاد به این نداریم که به سراغ استدلالها برویم، آیا میشود استدلال کرد؟ با این وضعیت جامعه میتواند پیش رود؟ خیر، هر کسی به سمتی میرود، من نسبت به خود اینگونه تشخیص میدهم، تشخیص شما هم طور دیگری است. حتّی در سیاست هم همینطور است. مملکت به هم میریزد، چون تشخیصها نسبی است[5].
اینجاست که مجبور میشویم بگوییم بیایید شورا کنیم، شورا چه میگوید؟ نسبی را میگوید یا جمعی را؟ جمعی را میگوید، یعنی رأی اکثریّت را بیان میکند. پس دیگر نسبی نیست، یعنی آن اقلیّت مجبور هستند، در قانون مطیع اکثریّت باشند.
مثلاً: مجلس شورای اسلامی قانونی را تصویب میکند. آیا میآیند بگویند فلان نماینده هم آن را تصویب کرد یا نه؟ خیر، بلکه در کل میگویند مجلس شورای اسلامی این قانون را تصویب کرد و مهم نیست که نظر آن نماینده برخلاف این قانون بوده و او مجبور است بپذیرد، پس باز هم قضیه نسبی از بین میرود. لذا نسبی بودن عقل هم قابل قبول نیست.
ما چند جلسه باید راجع به این موضوع بیان کنیم تا معلوم شود هر کس راجع به عقل یک تعریفی کرده و آنجاست که مجبور میشویم بگوییم: ما که بناست اینگونه در خود تعریف عقل اختلاف نظر داشته باشیم، خوب است بیاییم ببینیم خود خالق ما راجع به عقل چه میگوید. پس اول باید این استدلالهای مادّی را بررسی کنیم.
خدایا! عاقبت ما را ختم به خیر بگردان.
خدایا! ما را زمینهسازان ظهور قرار بده.
خدایا! فکر مهدوی را در ذهن ما متبلور گردان.
خدایا! به اولیاء و انبیائت، به خصّیصین درگاهت عقل سلیم به ما مرحمت بفرما، ما را جزء بندگان حقیقی خودت قرار بده.
بالنّبیّ و آله صلوات بر محمّد و آل محمّد
[1] امکان دارد بعضی از نکات، فلسفی و منطقی باشد، من به فضل الهی، اگر خدای متعال توفیق دهد «هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّی» بعضی از این نکات را ساده میکنم، امّا بعضی از نکات لاجرم باید با همان الفاظ بیان شود. لذا مطالعات و تحقیقات شما هم باید بیشتر باشد.
شما فقط به این مباحث بنده اکتفا نکنید. موقعی که استاد درس میدهد، مثل یک دانشجو که در دانشگاه است یا مثل یک طلبه که در حوزه است، دو کار بر عهده شماست:
1- مطالعه راجع به موضوع مطرح شده در کلاس.
معمولاً وقتی استاد، درسی را میدهد، شاگردان به کتب دیگر مراجعه میکنند و مطالب مرتبط را میبینند، چون بنا نیست استاد ریز قضیه را بیان کند، گرچه سعی ما هم همین است امّا یک جایی از حوصله جمع خارج است. لذا ما تا آنجایی که ممکن است آن را ریز میکنیم و إنشاءالله به فضل الهی و با عنایت حضرت حق، ورود و خروج آن را به این سبک خواهیم داشت. امّا مهم این دو مطلب است که شما بزرگواران باید داشته باشید.
2- مباحثه، «الدَّرسُ حَرفٌ و التِّکرارَ ألفٌ» ، مباحثه بسیار اثرگذار است و باید آن را جدّی بگیرید.
[2] این مطالب، پاسخ های حضّار در مجلس است.
[3] بحارالانوار، ج: 1، ص: 116، باب: 4
[4] حالا در اینجا معلوم میشود که معنای عصمت یعنی چه، ما میگوییم پروردگار عالم عقل کل است، چون خالق است و تنها آن کسی میتواند استدلال کند که از ناحیه عقل کل باشد.
[5] من بحثی به نام مکتبشناسی در دانشگاه داشتم که یک مقداری بیان کردم امّا متأسّفانه قطع شد. در آنجا در باب مکاتب گفتیم: تمام این مکاتب همیشه یک مؤسّس دارد و فقط اسم آن، گروه است، یعنی کسی پایهگذاری کرده و دیگران در پی او آمدند، قاعدهاش این است.