بسمه تعالی
ادلّه عقلی اثبات وجود مقدّس امام زمان(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف)
موضوع جلسه هفدهم: عقل
6/8/89
سه اصل فلسفی ارسطویی
لازمه کار در بحث شناخت فکر مهدوی، شناخت عقل است. فکر مهدوی از عقل کل است.
همانطور که در جلسه قبل عرض کردیم، تقسیمبندیهای بحث عقل بین مادیّون، مختلف است. گاهی بین کسانی که مدّعی شناخت عقل هستند، از نظر تعریف عقل اختلاف نظر وجود دارد.
فلاسفه عالم دو گروه هستند:
1. یک گروه قائل به فلسفه کلّی هستند یعنی عقل کلّی، مثل افلاطون.
2. عّدهای دیگر مثل ارسطو میگویند: در معرفتشناسی عقل را به دو طریق میشود تبیین کرد: عقل عملی و عقل نظری.
ارسطو شاگرد افلاطون است. ما در جلسه گذشته عرض کردیم گاهی استاد مطلبی را میگوید و شاگرد او نظر دیگری را دارد.
قاطبه فلاسفه اسلامی در باب عقل، نظریه ارسطو را دارند و قائلند که ما دو نوع عقل داریم: عقل نظری و عقل عملی[1].
حال بحث پیش میآید: فلسفه عملی و فلسفه نظری چیست؟
قاطبه فلاسفه اسلامی، فلسفه عملی را به سه دسته تقسیم کردند:
1. اخلاق.
2. تدبیر فردی (که ملّاصدرا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) آن را به عنوان تدبیر مدبّرالبیت تبیین فرمودند).
3.
سیاست (که بعضی آن را جماعت تبیین کردند)[2].
عقل نظری
ارسطو نکتهای دارد، میگوید: برهان و چگونگی شناخت علمی، خودش مبتنی بر مبادی خاصّی است که این مبادی نشأت گرفته از تعریف فکر بشری است.
خدا استاد بزرگوار ما علّامه جعفری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را رحمت کند، ایشان نکته خیلی قشنگی را بیان میفرمودند که خیلی عالی بود. ایشان میفرمودند: اگر اینطور بیان کنیم (که همینطور هم هست) در هر زمانی تعاریف نسبت به تئوریهای فکری بشر تغییر میکند.
اگر ما آن سه اصل فلسفی ارسطویی یعنی اخلاق، تدبیر و سیاست را که فلاسفه پذیرفتند و متّفقالقول شدند، بپذیریم، باید بدانیم تمامی آنها براساس برهان است و برهان براساس مبانی و تئوریهای بشری است و این مبانی در هر زمان تغییر پیدا میکند.
تئوریها جلو میرود، برهان و ادلّه تغییر پیدا میکند و همه اینها از عقل است. پس با توجّه به این قضایا حکمت نظری یعنی عقل نظری به وجود میآید.
عقل نظری چیست؟ به طور خلاصه میتوان گفت: عقل نظری یعنی رسیدن به یک تئوری با برهان و مبانی فکری بشر که اکثر حکما در مورد آن متّفقالقول باشند[3].
در مقابل بعضی از پژوهشگران مطلب دیگری را بیان میکنند مثل ابنسینا(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، ایشان میگویند: هر کسی تئوری داد، خودش دارای عقل است و برهانسازی (یعنی تدبیر عقلی) برای هر فرد بستگی به تفکّرات او دارد و بخش حکمت نظری نهفته شده در درون هر فرد، به اندازه وسع اوست.
اختلاف در تعریف عقل
با توجّه به این مطلب میبینیم بین فلاسفه، اختلاف در تعریف عقل شروع شد:
1. عقلِ کاملاً نظری (دیدگاه افلاطون).
2. عقلِ نظری و عملی (دیدگاه ارسطو و تابعین او که اکثر فلاسفه اسلامی هم همین را قائل هستند).
3. عقل باید جامعیّت کلّی، یعنی آنچه را که همه پذیرفتند، بپذیرد.
4. هر فرد به نوبه خود، براساس آنچه که در نفسش نهفته شده و آن پژوهشی که میکند، دارای یک نوع عقل است و هر تئوری بر مبنای مطالب عقلانی است.
لذا ابنسینا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرماید: ما به هیچ عنوان نمیتوانیم حکمت نظری و حکمت عملی را منکر شویم. حالا که اینطور شد میآییم مراحل سیر عقل را تبیین میکنیم.
مثلاً نظریه پردازها میگویند: اگر اکثر پژوهشگران آن فن پذیرفتند چای مفید است، این برهان عقلی است امّا اگر نپذیرفتند، خیر. در صورتی که طبق آن چیزی که ابنسینا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) براساس مطالب عقل بیان میکند، امکان دارد هر کس براساس برهان عقلی خود با ادلّه ارسطویی(عقل عملی) و حکمت نظری(عقل نظری) بتواند به مطلبی برسد که اکثریّت هم آن را قبول نداشته باشند. در واقع او هم عقل خود را بهکار برده، یعنی تعقّل به وجود آمده و کار عقل صورت گرفته است.
تصوّر
برای همین است که ابنسینا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در رسیدن به این هدف یعنی عقل میگوید: دو چیز را نباید فراموش کنیم، ما یک علم تصوّری داریم و یک علم تصدیقی[4].
تصوّر چیست؟ هر چیزی که در ذهن به وجود بیاید، تصوّر است «حُصُولُ صُورَةِ شَیءٍ عِندَ الذِّهنِ فَهِیَ تصوّر».
مثلاً شما دارید در بیابان راه میروید و تشنه هستید، یک مرتبه آب میبینید، ولی آب نیست، این تصوّر میشود. البته اگر آب هم بود، باز تصوّر است منتها تصوّری که تصدیق پشت آن است.
پس تصوّر یعنی هر چیزی که در ذهن شما به وجود آمده باشد، یعنی تئوری، ولو این تئوری، تئوری صحیحی هم نباشد.
مثلاً الان شما یک تصوّری از کره ماه دارید. یا کسی که در روستا است و تا به حال تهران را ندیده است، پیش خودش تهران را اینگونه تصوّر میکند که مثلاً خانههایش بزرگتر از روستاست و ...، امّا شکلی که مدّنظر میگیرد همان روستای خودش است یک مقداری بزرگتر. یا مثلاً وقتی به بچّه میگوییم: آقا غوله میاد، او کسی را تصوّر میکند که مثلاً دو شاخ دارد و ... .
تصوّر یعنی صورت شیئی که بشر در ذهن خودش میسازد. گاهی توأم با صحّت است و گاهی توأم با صحّت نیست. حتماً لزوم ندارد که توأم با صحّت باشد، ولی لازمه کار برای هر مطلبی، حتّی آنچه که میخواهید با آن استدلال کنید، این است که اول باید تصوّری از آن داشته باشید، این مرحله اول است.
تصدیق
حال تصدیق چیست؟ مثلاً در مورد اینکه ما تصوّر کردیم این آب است، وقتی رفتیم و به آن رسیدیم، اگر آب بود، تصدیق میشود و اگر هم نبود، چون الان داریم حکم میکنیم و دیگر به آن رسیدیم، باز هم به آن تصدیق میگویند.
تصدیق یعنی «حَقیقَةُ الشِّیء عِندَ الذِّهنِ» یعنی حکمی که انسان میکند و میگوید: حقیقت آن، این است، یعنی آن چیزی که حکم نهایی را به ما میدهد. حقیقت این بود که این آب نیست یا حقیقت این بود که این آب هست، بالاخره به حقیقت آن رسیدیم.
صورت ظاهر عقل
نظر ابنسینا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) و اکثر منطقیّون هم همین است و اصلاً این یک قاعده منطقی است که میگویند: ما در مبانی عقلی به تصوّر و تصدیق نیاز داریم تا حکم دهیم. یعنی اول «تَصَوَّرُ الشَّیء عِندَ الذِّهنِ» است و پشت آن تصدیق است. منتها گاهی اینها آنقدر با سرعت انجام میشود که ما متوجّه نیستیم و بلافاصله حکم را میگیریم. عقل یعنی استدلال کردن و آنچه که از آن حکم گرفته شده است.
ابنسینا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میگوید: در رده اعمال و احوال اختیاری برای انسان این حالات به وجود میآید و به آنچه که از آن حکم میگیرد، صورت ظاهر عقل میگویند. یعنی بالاخره انسان استدلالی کرد، یک چیزی متوجّه شد و حکمی از آن گرفت.
امّا چرا صورت ظاهر عقل میگویند؟ ابنسینا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در ادامه میفرماید: برای اینکه امکان دارد کسی در مطلبی از تصوّر به تصدیق هم برسد ولی در آینده معلوم شود که اصلاً راه تصوّر و تصدیقی که او طی کرده، کاملاً غلط بوده است.
آیا آن استدلال، استدلال عقلی نبوده است؟ بله، استدلال عقلی بوده. حتّی استدلال کسی هم که راه اشتباهی را طی کرده، استدلال عقلی است.
مثلاً کسی میگوید: چای برای قلب نفع یا ضرر دارد امّا بعضی مواقع کس دیگری میآید آن را تکذیب میکند، به هر حال هر دو استدلال کردهاند.
ابنسینا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میگوید: در مبانی نظری که از طریق دانشهای تصوّری و تصدیقی، نسبتی را به اموری که در قلمرو اختیار آدمیاست میدهند، ما نمیتوانیم آن را به عنوان تعریف عقل تأیید کنیم، چون نیروی اندیشه و حکم دادنها متفاوت است.
لذا ما سراغ حکمت عملی میرویم. (البته من دیدگاه ملّاصدرا را هم عرض خواهم کرد)[5].
جوهر و عرض
ابن سینا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میگوید: ما قبل از بررسی حکمت عملی، دومرتبه بیاییم واژه عقل را بررسی کنیم[6].
عقل چیست؟ عقل جوهری بسیط یعنی غیر مرکّب است که حقایق اشیاء را درک میکند[7].
مقصود از جوهر چیست؟ جوهر موجودی است که در وجود خود محتاج به موضوع نیست و خودش به خودی خود بینیاز از هر چیزی است. ما هر موقع گفتیم موضوع، یعنی نیاز داریم چیزی را داشته باشیم امّا جوهر به چیزی نیاز ندارد.
در مقابل جوهر، عَرَض است که بدون موضوع تحقّق نمییابد. عرض نیاز به موضوع دارد و موضوع آن جوهر میشود. جوهر یعنی به خودی خود بینیاز از هر چیزی است امّا عرض بدون موضوع یعنی جوهر نمیتواند کاری کند، یعنی بهخودیخود نمیتواند کارساز باشد[8].
تعبیر دیگری که میتوان بیان کرد، این است: عرض همیشه بر روی جوهر تحقّق پیدا میکند، اگر جوهر نباشد، عرض محقّق نمیشود.
شما هر چیزی را که در عالم تصوّر میکنید و بعد میخواهید از آن استدلال کنید، عرض است که آن را به جوهر ارائه میدهید و جوهر، عقل است. یعنی بهخودیخود کارساز است و نیاز به چیز دیگری ندارد.
پس عرض همواره روی جوهر تحقّق مییابد. مثل رنگ که عرض است و روی جسم که جوهر است، قرار گرفته است. یا مثل پوست که بر روی گوشت قرار گرفته است. پوست برای جوهر، عرض میشود، چون نیاز به گوشت دارد که روی آن قرار بگیرد. (البته اگر نسبی در نظر بگیریم، این مثالها نسبی است).
پس جوهر باید یک خصوصیّت داشته باشد و آن این است: جوهر باید ذاتاً مجرّد باشد. مجرّد یعنی نیاز به هیچ چیزی نداشته باشد، بهخودیخود باشد و با چیز دیگری نباشد. فقط خودش باشد و خودش، ترکیبی از چیزی نباشد. چیزی که روی چیز دیگر قرار بگیرد عرض است، چون نیاز به آن دارد امّا جوهر بهخودیخود تنهاست.
عقل مجرّد!
حالا آقایان میفرمایند: عقل جوهر است، پس ذاتاً مجرّد است. آیا عقل به چیزی نیاز دارد؟ خیر، همه به عقل نیاز دارند. یعنی اگر شما خواستید ببینید چیزهای دیگر درست است یا خیر، آنها را به عقل عرضه میدهید و برای همین هم میگویند: عرضه داشتن، عرضه داشتن همان عرض است، یعنی به عقل برمیگردانید و روی آن قرار میدهید و عقل به شما میگوید که این چیست.
پس عقل ذاتاً جوهر است و چیزی که بخواهد برای تفکّر بشری جوهر باشد، باید غیرمادّی باشد. پس این تئوری است و تا اینجا عقل نظری بیان شد. آقایان در ادامه میفرمایند: عقل غیرمادّی است امّا عقل در مقام عمل، یعنی تعقّل نمودن، همواره با ماده است، یعنی نیاز به مغز دارد که امری مادّی است.
حالا یک سؤالی در ذهن شما ایجاد کنم: با این تعریف اصلاً عقل که بناست مجرّد باشد و نیاز به چیزی نداشته باشد، خودش در مقام عمل به چیزی به نام مغز نیاز دارد، پس بالاخره عقل مجرّد است یا خیر؟
پاسخ به سؤالات
استدلال شناختی
1. اگر استدلال علمی، استدلال کردن با دادههای علمی است، استدلال شناختی چه تعریفی دارد؟ اینگونه استدلال چگونه به دست میآید؟
استدلالهای علمی یعنی یک مبانی در دست شما هست که براساس آن مبانی، استدلال میکنید، مثل تصوّر و تصدیق که زمانی میتوانیم بگوییم تصوّر صحیح یا غلط است که به تصدیق برسیم.
در تصوّر در همان مرحله اول نمیتوانیم بگوییم تصوّر باطل است. برای تصوّر هم امکان باطل بودن و هم امکان صحیح بودن وجود دارد. زمانی میتوانیم بگوییم صحیح است یا خیر که پشت آن تصدیق بیاید حکم دهد، این را مبانی علمی میگویند.
امّا استدلال شناختی، یعنی آن چیزی که راجع به شناخت است. در این استدلال، ملاک شناخت نفسانی است.
قسم دوم عقل را هم همین گفتهاند که مراد از عاقل، نفس انسان است که نفس انسان، تعقّل و ادراک فعل بشر خواهد بود. یعنی آن چیزی که به وسیله آن تعقّل میکند و بعد هم درک میکند (یعنی برای او محسوس است، حس عملی) که بعضی این دو را عقل گفتهاند.
ایشان گفتهاند: تعقّل به تنهایی عقل نیست و زمانی که همراه با حس عملی در درون شد، به عنوان عقل میشود. لذا نفس با عقل و علم با معقول یا معلوم اتّحاد وجودی دارند و از هم جدا نیستند. صور اشیاء در ذهن ما عین علم است، چون بالاخره علمی به آن پیدا کردهاید که علم اولیه است. بعد بیان میکنند اینجا دیگر ما عرض و جوهر داریم. چون از طریق نفس به هر دوی آنها رسید، هر دوی آنها عقل میشود.
یعنی یک موقعی شما میگویید که عقل، استدلال علمی است (همین تصوّر و تصدیقی که مثال زدیم)، یک موقع میگویید: خیر، نفس انسان این را درک کرد، درک را تعقّل میگویند.
امکان دارد کسی تصوّر و تصدیق را انکار کند (البته هنوز کسی نیامده، میگویم امکان دارد) و بگوید: تصوّر و تصدیق مرحله عقلانی نیست؛ چرا شما اینطور میگویید؟ عقل آن چیزی است که ادراکات نفسانی آن را درک کند و انسان آن را متوجّه شود که به حقیقت وجود دارد. وقتی چیزی را متوجّه نشدی، یعنی هنوز عقل تو آن را درک نکرده، پس وجود خارجی ندارد و عقل این را قبول ندارد. (حالا در مورد اینکه این مطلب چقدر صحیح یا غلط، بحث است).
2. تفاوت عقل و جایگاه استدلال در چیست؟
عقل آن چیزی است که بتواند تئوریها را تحلیل کند. جایگاه استدلال یعنی تعیینکننده قیاس عقلی، یعنی آیا این جزء عقل محسوب میشود یا نمیشود.
ابزار عقل نظری و عقل روحانی
3. شما فرمودید: عقل نظری یعنی رسیدن به یک تئوری که با برهان و مبانی فکری بشری باشد و عقل عملی، جوهری بسیط است که حقایق اشیاء را درک میکند. پس فرق این تعاریف با تعریف جایگاه استدلال چه میشود؟
یک: جایگاه استدلال یعنی همان عقل. دو: ما یک عقل نظری داریم (که عقل مادّی است) که خیلی هم هنر کند با آن چیزهایی که محسوسات است کار میکند. یعنی لازمه و ابزار کار آن، این است.
همانطور که عرض نیاز به جوهر دارد، ابزار کار عقل نظری هم این است که با مادیّات یعنی به تعبیر خودمانی با دو دو تا، چهار تا گفتنها جلو بیاید. ابزار تفکّر چیست؟ ذهن، ذهن چیست؟ عقل. عقل چیست؟ مغز، یعنی جایگاه عمل عقل، مغز است. پس بالاخره ابزار میخواهد.
امّا آیا عقل در عمل همان بحث روحانی میشود؟ آیا آن هم نیاز به ابزار دارد؟ بالاخره بشر خودش ابزار است، این جسم من و شما ابزاری برای روح است، این فکر من و شما ابزاری برای تفکّر است، این مغز من و شما ابزار است.
آیا در آنجا هم به ابزار نیاز دارد یا خیر؟ اصلاً بدون ابزار چطور شما میخواهید آن عقل عملی را داشته باشید؟ البته در این مورد بحث میکنیم، امّا در اینجا مختصر بگویم که برای ورود آن عقل روحانی که نام آن را عقل الهی میگذاریم، نیاز به ابزار نیست، ابزار آن مافوق این چیزهاست.
اتّفاقاً ابزار آن، این است که از این ابزار استفاده نکنیم. مثلاً ابزار این است که از چشم خود استفاده نکنید، بد نبینید. از گوش خود استفاده نکنید، بد نشنوید. تقوا داشته باشید.
تقوی هیچ ابزاری نمیخواهد جز اینکه این ابزارهایی را که داریم، کنترل کنیم و از آن استفاده نکنیم یعنی آنها را به بیراهه نبریم، فقط در راه خدا استفاده شوند. آن وقت عقل روحانی میآید منتها ورود آن در ابزار است. شما وقتی میخواهید نکات الهی را بیان کنید باید با زبان بیان کنید، ابزار آن زبان است و بالاخره زبان را میخواهد، ولی خودش ابزار ندارد و منظور سؤالکننده هم باید همین باشد که خودش دارای ابزار است؟ خیر، خودش دارای ابزار نیست.
عقل عملی
4. منظور شما از اینکه «عقلی که مجرّد است و نیاز به چیزی ندارد، عقل نظری و عقلی که نیاز به چیزی پیدا میکند، عقل عملی است»، چیست؟ آیا فلاسفه نیز عقل عملی و نظری را اینگونه تعریف کردهاند.
بله، این تعبیر ارسطویی است که اکثر فلاسفه قائل به آن هستند که ما دو نوع عقل داریم: عقل عملی و نظری.
(- : منظور این بود که آیا وقتی عقل به مغز احتیاج پیدا میکند، عقل عملی است؟)
بله، وقتی نیاز به این تعقّل دارد، به آن عقل عملی میگویند. البته یک عدّه دیگر میگویند: عقل عملی اصلاً اینکه شما میگویید نیست. همانطور که گفتم شقوق آن را بعداً بیان میکنیم.
پذیرش جامعیّت کلی
5. وقتی به اختلاف در تعریف عقل اشاره شد، چهار مطلب فرمودید، مورد سوم که جامعیّت کلی را باید بپذیرد، یعنی چه؟
جامعیّت کلّی یعنی نه عقل کلّی را میگوییم و نه عقل جزئی را. مواردی بین جزئی و کلّی مشترک است که به آنها کامل کلّی میگوییم یعنی همه اینها را در بردارد. لذا پذیرفتن اشتراکات کلّی و اشتراکات جزئی را عقل میگوییم[9].
عقل غیرمادی
6. فرمودید عقل ذاتاً جوهر است و چیزی که بخواهد برای تفکّر بشری جوهر باشد، باید غیرمادّی باشد، چگونه نتیجهگیری شد که غیرمادّی است؟
اینکه میگویند غیرمادّی است یعنی محسوس نیست. مادیّات محسوسات است. اگر میتوانید بفرمایید عقل کجاست؟ منتها همانطور که عرض کردیم در نهایت بیان کردند که این جوهر را روی مغز به عنوان تعقّل میآوریم. حالا که روی مغز میآوریم، اینجاست که میگویند در مقام عمل است، امّا اصل خود عقل محسوس نیست چون جوهر نباید مادّی باشد.
پس یک سؤال پیش میآید: اگر جوهر نباید مادّی باشد، پس چرا این مثال را زدیم که رنگی که روی شیئی میزنیم، عرض است و جسمی که این عرض بر روی آن قرار میگیرد، جوهر است، یعنی جوهر هم جسم دارد، امّا ما گفتیم جوهر نباید جسم داشته باشد؟
اصل جوهر این نیست، منتها چون میخواهیم قریب به ذهن شود، مجبور هستیم در تمثیل بگوییم مثل چوبی است که رنگ بر روی آن میآید و ... . جبراً اینگونه مثال میزنیم والّا خود آن چوب هم عرض است. جوهر یعنی آن چیزی که نیست. لذا در عالم معنا، آن چیزی که محسوس و ماده نیست، جوهر است.
(- : عقل باید جوهر باشد و آن چیزی است که خودبهخود بتواند حکمی را تأیید کند و نهایت قضیه آن عقل نهایی است که امضاءکننده است. حال اگر در قالب مادّی بیاید، آنوقت نیازمند چیز دیگری میشود و در قالب عرض قرار میگیرد، یعنی فقط زمانی میتواند جوهر باشد که مادّی نباشد و مجرّد باشد. یعنی نیاز به چیز دیگری برای استدلال و آن قضیه نهایی نداشته باشد. آیا این هم درست است؟)
اصل همین است. جوهر یعنی اینکه اصلاً نیاز به چیز دیگری نداشته باشد و اگر هم عقل را جوهر میگوییم (فعلاً با این تعریفی که آقایان کردند، داریم پیش میرویم و الّا تعاریف دیگری نیز وجود دارد) یعنی نباید به چیزی نیاز داشته باشد. خود باید مجرّد باشد و پایه مادّی نداشته باشد. حالا که میگویید به مغز نیاز دارد، در مقام عمل است یعنی تعقّل نمودن همراه با ماده است. مغز دیدنی است، چون جزء محسوسات است، هم با چشم میبینیم و هم لمس میشود. در صورتی که جوهر اصلاً نباید چیزی باشد. پس سؤال این است: این عقل کجاست؟ که یک بحث دیگری است.
7. با توجّه به مطالب بیان شده آیا جوهر در عالم واقع و ماده وجود دارد؟
جوهر در عالم ماده وجود ندارد. آن چیزی که همه فلاسفه از افلاطون و ارسطو گرفته تا ابنسینا و ملّاصدرا و شیخ اشراق و ...، از متقدّمین تا متأخّرین همه قائل به این هستند که جوهر ماده نیست.
اتّفاقاً اگر دقّت کرده باشید من در مثال هم عرض کردم، عرض آن چیزی است که بر جوهر وارد شود، مثل رنگ که بر جسم وارد شود، حال شاید شما بفرمایید: خود جسم که عرض شد؟! عرض کردم این مثال را از باب ناچاری میگویند یعنی مجبور بودند برای اینکه قریب به ذهن ما شود و ما بفهمیم اینطور مثال بزنند والّا حقیقتی که بین فلاسفه است این است که اصلاً جوهر ماده نیست.
تئوری، تصوّر یا تصدیق؟
8. آیا تئوری، تصوّر است؟ درحالیکه در تئوری حکم بیان میشود، چگونه میتواند تصوّر باشد؟
بله، درست متوجّه شدید تئوری، تصوّر است. دلیل آن چیست؟ این است که اگر ما به چیزی حکم دهیم یعنی برای آن قطعیّت پیدا کردهایم، درحالی که تئوریها حکم نیستند. مثلاً یک تئوری را میدهند که از او به ظاهر حکم گرفتهاند امّا حکم نیست، فعلاً تئوری است، ممکن است در آزمایشگاه بفهمند اشتباه کردند. لذا تئوری به عنوان تصوّر است. اگر هم کسی از تئوریها حکم میگیرد، نه اینکه خود تئوری حکم باشد، یعنی آن را در مقام تصدیق میبرد و از آن حکم میگیرد.
(- : مگر تئوریهای صادقه و کاذبه بیان نمیکنند، یعنی از آن حکم گرفتند.)[10]
ملاک ما سرحکم عقلی است. عقل، تئوری را حکم نمیداند. در این قضیه نکتهای است که ملّاصدرا (اعلی اللّه مقامه الشّریف) در مورد آن میفرماید: مگر میشود به شیئی که هنوز قطعیّت داده نشده، حکم دهیم و اعلام حکم کنیم؟! اینکه هنوز حکم نیست، هنوز در مقام تئوری است و ما نیز قائل به این مطلب هستیم.
اینکه شما میفرمایید تئوریهای کاذبه و صادقه، درست است، امّا همان کاذبه است که خودشان میگویند، هنوز حکم نیست. ما حکم را از لحاظ عقل میخواهیم بگوییم. میگویند عقل امضاءکننده است، حالا که عقل باید ممضی قضیه باشد، عقل چه چیزی را امضاء میکند؟ آن چیزی که تصدیق برای او تبیین شده باشد، یعنی حکم نهایی داده شده باشد. در تئوریها هنوز حکم نهایی داده نشده و موقعی که آزمایش تمام شد، حکم نهایی داده میشود.
(- : در اینکه بحث حکم را فرمودند، باید توجّه کرد تصدیق، تصوّر دارای حکم است امّا این چیزی که شما میفرمایید حکمی است که صدق حقیقی را میرساند. اگر قائل به دارای مراتب بودن تصدیق شوند، مشکل حل میشود. یعنی تصدیق ذوالمراتب است که آن تصدیق حقیقی، عقل است).
در آزمایشگاه وقتی تئوری به نتیجه میرسد، حکم میدهند، یعنی تصوّر مستتبعُ للحکم است. امّا این حکم اگر دارای مراتب باشد، مشکل حل میشود یعنی آن تصدیق حقیقی با تصدیق اولیه از هم جدا میشود.
ما عرض کردیم تصوّر حکم نیست یعنی در مقام تئوری است. یعنی ما تئوری را به عنوان مقامی که هنوز در مقام تصوّر است میدانیم و به عنوان حکم نمیدانیم.
(- : اینکه تصدیق باید مطابقت با واقع داشته باشد یا نداشته باشد، دخیل در این نمیشود که چیزی تصدیق داشته باشد یا نداشته باشد. یعنی ممکن است تصدیق مطابق با واقع باشد یا نباشد. تئوری هم همان نظریه است که امکان تطابق با واقع داشتن یا نداشتن آن بعداً ثابت میشود امّا الان در حقیقت یک حکم است. ما داریم حکم میدهیم که فلان مطلب علمی اینطور است، حالا بعداً باید بررسی شود که آیا مطابقت با واقع دارد یا خیر).
خیر، اشتباه همین جاست. شما باید مطالب را از هم مجزا کنید، در غیر این صورت اختلاط بحث پیش میآید و درست نیست. تصدیق یعنی حکم قطعی.
(- : یعنی حکم قطعیای که مطابق با واقع هم باشد؟)
بله، اتّفاقاً حکم قطعی است که مطابق با واقع است یعنی به تصوّر میگوید واقعیّت این است. من فکر کردم این آب است، حکم به آب دادم، امّا این تصوّر است، حکم نیست، هنوز تصدیق نیست. آن زمان که رفتم و دیدم که آب هست یا نیست، تصدیق است، چرا؟ چون از این قضیه تصدیق، حکم واقعی گرفتم. حکم یعنی آن چیزی که امضاء شده و حقیقت دارد.
در تصوّر دو حالت است امّا تصدیق حکم به واقعیّت میدهد که واقعیّت آن چیزی که شما تصوّر کردی، چیست. بنا نیست فقط حکم به درستی تصوّر بدهد که به آن تصدیق بگوییم و اگر تصوّر درست نبود، بگوییم: تصدیق نیست، بلکه اتّفاقاً باز هم به آن تصدیق میگوییم چون بناست حکم به واقعیّت بدهد.
لذا ما میگوییم تئوری تصوّر است، نه تصدیق چون تصدیق بناست حکم به واقعیّت بدهد. امّا در تئوری هنوز حکم به واقعیّت داده نشده، هر موقع حکم به واقعیّت داده شد، حکم است.
لذا از مرحله نظر تا وقتی به حقیقت برسد، تئوری است. اگر چیزی ثبت شود، آن وقت دیگر از تئوری بودن بیرون آمده است و حقیقت است.
عقل کل
9. عقل کل چیست؟ آیا مجرّدی است که به هیچ مادهای بستگی ندارد؟ آیا عقل عملی متّصل به عقل کل است؟
اجازه دهید ما گام به گام جلو برویم، من راجع به عقل کل خیلی صحبت دارم. تا شما عقل جزء را نشناسید، چطور میخواهید عقل کل را بشناسید؟! مثل این میماند که کسی هنوز مبانی ریاضی را نمیداند، شما بخواهید برای او جبر و آنالیزم و ... را توضیح دهید، اینطور که نمیشود. اتّفاقاً ما از همه این مبانی عقلی صحبت میکنیم که بفهمیم برای چه مدام میگوییم انسان باید مستمسک به عقل کل شود.
10. الف) آیا ملازم مادیّات بودن مساوی با مادّی بودن است؟
خیر.
ب) آیا عقل میتواند مغز هم باشد و به دو قسم در تلازم با مادیّات (مغز) و وابسته نبودن به مادیات مثل ملائکهای که عقل محض هستند، تقسیم شود؟
همین است. این مطلب را تبیین کردند. البته ما فعلاً داریم بحث را از دیدگاه فلاسفه میگوییم، بعدها که به روایات برسیم، عرض خواهیم کرد که در روایات این تقسیم بندی را انجام دادند و گفتند: یک نوع عقل مادّی است و یک نوع عقل معنوی است. ما فعلاً میخواهیم تئوریها را بیان کنیم که افراد چه چیزهایی گفتند، بعد بگوییم کجا را درست گفتهاند و کجا را اشتباه و اصلاً یک بحث عاقل و معقول راه بیندازیم. در نهایت بگوییم که اصل این قضایا به این برمیگردد که باید به عقل کل رجوع کنیم.
11. تعریف از عقل نظری به عنوان مرحله شناخت هستها و نیستها و عقل عملی به عنوان مرحله شناخت بایدها و نبایدها، در کجای مباحث شما قرار گرفته است؟
بیان این مطلب هنوز زود است، ما باید ابتدا تمام مراحل را بگوییم. اتّفاقاً کل بحث سر همین است که در آخر باید ببینیم بایدها و نبایدها کجاست.
12. جناب استاد! گرچه این سؤال خارج از بحث است، امّا آیا میتوان زمان دقیق ظهور آقا امام زمان (علیه السّلام) را معیّن کرد؟ «الّلهمَّ عَجِّل لِوَلِیِّکَ الفَرَج».
اولاً عرض کردیم: «کَذَّبَ الْوَقَّاتُونَ» هر کس وقت تعیین کند، دروغگوست و دکّان و بازار راه انداخته است، مثل بعضی که نائب امام زمان (عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) میشوند و ... ، بحث ما علمی است. ثانیاً ظهور به دست ماست و یک بار وقت ظهور را تعیین کردیم، گفتیم: هر موقع فکر مهدوی انتشار یافت، وقت ظهور است.
پروردگارا! به حقّ این لحظات غروب، عواقب ما را ختم به خیر بگردان.
خدایا! به حقّ این شب جمعه، شب رحمت، قسمت میدهیم عقول ما را با ظهور آقایمان کامل بگردان.
خدایا! به اولیاء و انبیائت، عقل سلیم به ما مرحمت بفرما.
خدایا! معنای علمی و معنای حقیقی عقل را برای ما مکشوف بگردان.
خدایا! به اولیاء و انبیائت ما را جزء عقلای عالم قرار بده.
خدایا! عقل کلّت، مولایمان به دادمان برسان.
ای خدا! بر عقل سپهسالار عقل کلّت و بر آن مطالبی که تو به او مرحمت کردی، اضافه بگردان و ایشان را محافظت بفرما.
خدایا! دشمنان عقلانیّت و دشمنان دین را ریشه کن بگردان.
خدایا! صهیونیزم جهانی، آن جهل مطلق را ریشه کن بگردان.
خدایا! به اولیاء و انبیائت، به خصّیصین درگاهت، به عقلای عالمت قسمت میدهیم، محرومین از عقل را عقل مرحمت بفرما.
بارالها! به اولیاء و انبیائت قسمت میدهیم، در این شب رحمت، به حق عقل کل، رحمتت را بر اموات این جمع، بیوارث و بدوارث، شهدا و صلحا، امام عظیمالشّأن، آن عقل عظیم، آن عارف کامل، عائد و واصل بگردان.
بالنّبیّ و آله صلوات بر محمّد و آل محمّد
[1] با توجّه به این مطلب اقسامی پیش میآید که به فضل الهی آن را بیان میکنیم. گرچه این مباحثی که ما در این چند جلسه خواهیم داشت، مباحثی منطقی و فلسفی است که حتّی بعضی از آنها در بحث دکترای فلسفه و به تعبیری خارج فلسفه بیان میشود امّا ما به فضل الهی سعی میکنیم به لطف خودشان، آن را تا جایی که به بحث ما برمیگردد، سبک کنیم و نکات مهم آن را بیان کنیم.
[2] این را هم بدانید سیاست عنوان کلّی است، جزء نیست. خود سیاست از جزء تا کل است، «مِن الجُزءِ إِلَی الکُلّ».
اینکه ما حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) را به عنوان «وَ سَاسَةَ الْعِبَادِ»[2] میگوییم، یعنی از جزء تا کلّ اعمال بشر را تبیین، تشریح و تعیین میکنند. لذا ما بر این اساس قائل هستیم که ولایت آنها، ولایت تامّه است، ولایت جزئی نیست، چون آنها «وَ سَاسَةَ الْعِبَادِ» هستند.
گاهی بعضی تدبیر شخصی را هم سیاست گفتهاند مثل ابنسینا(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، امّا ملّاصدرا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) تقسیم دیگری دارد. گاهی هم بعضی آنچه که مربوط به فرد بر جامعهاش باشد یعنی بحث اجتماعی و جامعه را به عنوان سیاست بیان میکنند.
لذا براساس فکر عمومی، سیاست در همه مبانی هست: سیاست اقتصادی، سیاست اجتماعی، سیاست نظامی و ... . ما در زمانهای گذشته اصلاً چیزی به نام سیاست اقتصاد نداشتیم، اصلاً اقتصاد یک مقوله برای خودش بود و سیاست هم یک مقوله برای خودش. امّا امروزه سیاست اقتصادی داریم که این هم یکی از نکات بسیار مهمّ است. سیاست اجتماعی به عنوان تدبیر در اجتماع نیز بحث نویی است.
کسانی که دکترای سیاسی میگیرند، اگر در دو تز وارد شوند، قوی عمل میکنند:
1. یک مورد که امروزه آن را به عنوان بهترین مطلب بیان میکنند، سیاست در اقتصاد است.
2. دیگری سیاست در مدرنیزه کردن جامعه است.
سیاستمداران بزرگی هم بر روی این مطلب صحّه گذاشتند و قائل هستند که امروزه جامعه بشر به این موارد نیاز دارد.
پس سیاست هم تقسیمبندی کلّی دارد. یکی از موارد فلسفه عملی، سیاست میشود که خود این فلسفه علمی، همان عقل عملی میشود.
[3] البته این یک نظریه است که اکثراً آن را پذیرفتهاند. بعضی از مواقع خیلی از نظریهها، نظریه زیبایی است امّا چون همه آن را نپذیرفتند، رد میشود، امّا بالاخره نظریه است.
[4] تصوّر و تصدیق مبحثی است که در منطق بیان میشود و ما تعریف آنها را به طور خلاصه بیان خواهیم کرد.
[5] من خواهشی که دارم این است که باید این مطالب را مطالعه و بعد هم چند مرتبه مباحثه بفرمایید که در ذهن مبارکتان جا بیفتد.
[6] شاید منظور ابنسینا این است که دارد کلّی نگاه میکند یعنی فعلاً به عقل نظری یا عملی کاری ندارد.
[7] این تعریف، تعریفی از کل عقل است. حالا تعاریفی را که آقایان از عقل دارند، عرض میکنیم. ما فعلاً تعابیر گوناگون را میگوییم و بعد اشاره میکنیم که به کدام عقل عملی یا عقل نظری میگویند.
[8] انشاءالله امروز به فضل الهی با چند مثال این مطلب فلسفی جوهر و عرض را برای همه عزیزان، چه آنهایی که فلسفه خواندهاند و چه نخواندهاند، جا میاندازم.
[9] البته باز هم در این بحث است. من میخواهم بگویم که اگر تا الان هیچ چیز را نفهمیده باشیم و فقط همینقدر متوجّه شده باشیم که در تعریف عقل یک نظر واحد وجود ندارد، کافی است. لذا به کسی که مدام میگوید: عقل، میگوییم: بفرمایید این عقل کجاست و تعریف واحدی از آن بیاورید!
ما تعریف واحد نداریم. افلاطون یک چیز را بیان میکند و شاگرد او، ارسطو چیز دیگری را بیان میکند. ابنسینا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) برای عقل شقوقی قائل میشود، امّا ملّاصدرا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میگوید: اصلاً این شقوق اضافه است و همه یکی است، شیخالرئیس، ابوعلیسینا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در اینجا اشتباه کرده است. این شقوق تنها زیرمجموعه هستند و به عنوان تعاریف مختلف نسبت به عقل نمیباشند. از آن طرف سهروردی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میگوید: ابنسینا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) درست گفته است. امّا فیلسوف بزرگ، مرحوم آیتالله آشیخ محمد آشتیانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میگوید: اصلاً این شقوق وجود ندارد. از آن طرف علّامه طباطبایی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) قائل به شقوق نیست، امّا علّامه جعفری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرماید: شقوق وجود دارد امّا نه آنطور که ایشان فرمودند.
لذا هر کسی یک چیزی میگوید. آیا واقعاً شقوقی که به آن میدهند، درست است؟ ما چند جلسه در مورد عقل صحبت میکنیم امّا اصل قضیه این است ما بفهمیم عقل ظاهری بشر خیلی نمیتواند ما را به حقایقی برساند، در آینده راجع به وجود مقدّس آقا صحبت میکنیم.
[10] این مطالب، توضیحات حضّار در مجلس است.