ادلّه عقلی اثبات وجود مقدّس امام زمان(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف)
جلسه بیست و سوم
موضوع : عقل
لزوم بحث منطق
نکتهای را عرض کردم و بشارت دادم، عرض کردم سعی میکنیم یک مقدار مطالب منطق را بیان کنیم که زمینهای برای شما هم فراهم شود. دلیل آن هم این است که بد نیست گاهی ما بعضی از نکات مباحث علمی را بدانیم تا راجع به عقل مباحث بیشتر باز شود که هرچه تأمّل کنید و صبوری به خرج دهید، إنشاءالله در آینده به فضل الهی ثمرات این مباحث را خواهید دید.
منتها عرض کردم ما تمام این مباحث را به این خاطر میگوییم که بعداً بحث مهدویت و وجود امام(علیه الصّلاة و السلام) را با عقل تطبیق دهیم و ببینیم اینکه باید جدّاً از لحاظ عقلانی امام را بشناسیم چطور است. آیا می شود یا نه؟
شاید شما بفرمایید که پاسخ این معلوم و مشهود است و نمیشود امّا با این طریق صحبت کردن نمیتوان مطالب علمی را تبیین کرد. ما اینجا بحثمان بحث علمی است، منتها علمی که به فضل الهی سعی میشود که مطالب را سبک کرده و إنشاءالله بشود از آنها برای مباحث مهدویت بهرهبرداری کنیم.
عرض کردم عجله هم نکنید. دو، سه سال دیگر ثمرات این مباحث را خواهید دید[1]. برای همین لازم میدانم که إنشاءالله بعضی از نکات منطقی را تبیین کنم.
کلیاّت هر علم
معمولاً برای هر علمی یک تصویر اجمالی تبیین میشود. کلیّاتی را بیان میکنند و میگویند برای هر علم سه امر هست[2]:
1- تعریف علم مورد نظر
هر علمی که هست، مثلاً علم فیزیک چیست؟ علم هندسه چیست؟ علم جغرافیا چیست؟ پس اول اینکه هر علمی را که بخواهید وارد شوید، باید آن را تعریف کنید.
2- موضوع آن علم
موضوع آن علم چیست و راجع به چه چیزی صحبت میکند؟ مثلاً موضوع جغرافیا زمین است؛ راجع به زمین و اطراف آن صحبت میکند. موضوع تاریخ گذشته انسانها برای بهرهبرداری در حال و آینده آنها است. موضوع فقه آن چیزی است که میخواهید احکام شرعی را از آن استنباط کنید. پس هر علمی موضوعی دارد.
3- فایده آن علم
اینکه فایده علم چیست؟ فایده دانستن فقه این است که شما احکام شرع را بدانید و آنچه را که شارع مقدس میگوید عمل کنید. فرامین الهی را انجام دهید و عباداتتان عبادت صحیحی باشد. فایده دانستن تاریخ این است که انسان بخواهد از آن برای خود بهرهبرداری کند، خوبیهای آن را به کار بندد و از بدیهای آن جلوگیری کند که در آینده مبتلا به آنها نشود. فایده علم طب این است که انسان به وسیله آن درمان میشود.
این سه مطلب برای هر علمی هست.
فایده منطق
راجع به منطق -که عرض کردیم هر جلسه خیلی محدود صحبت میکنیم- اول چیزی که مرحوم مظفر(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در منطق مظفر به آن توجّه کرده و دیگران هم به آن توجّه داشتند این است که منطق چه فایدهای برای ما دارد و نیاز ما به منطق برای چیست؟
یعنی اول با بیان فایده جلو آمده و بعد آن را تعریف کرده است چون میگوید ما باید اول فایده این علم را بدانیم و بعد تعریف آن را.
این منطق به چه درد انسانها میخورد و چه مشکلی از انسانها حل میکند؟ ما از منطق چه انتظاری داریم؟ اینها مطالبی هست که باید بیان شود.
معنای منطق
امّا اول ما باید یک مطلب را بدانیم و آن اینکه اصلاً خود این منطق یعنی چه؟ ما اول باید معنای منطق را بدانیم، بعد بگوییم چه فایدهای دارد.
کلمه منطق مشتق از نطق است. گفتهاند مصدر میمی است یا اسم مکان -که در اصطلاح طلبگی می گوییم: از ریشه «نَطَقَ یَنْطِقُ» بر وزن «فَعَلَ یَفْعِلُ است -
دو نوع نطق داریم؛ یک نطق ظاهری و یک نطق باطنی.
نطق ظاهری همین است که من و شما با همدیگر صحبت میکنیم. در نطق ظاهری شما میتوانید هم خوب و صحیح صحبت کنید و هم نه، یک کلمات درهم برهم بگویید. این درهم و برهم صحبت کردن را مهمل گویند یعنی پوچ. صحبت کردهاید، نطق هست، نه اینکه نطق نباشد امّا مهمل و پوچ است. کلماتی را هم که معنا دارد و طرف مقابل شما میفهمد، مستعمل گویند. این نطق ظاهری است.
در ادبیّات درباره مهمل و مستعمل بودن این نطق صحبت میکنند. نطق ظاهری در ادبیّات است که چطور خوب صحبت کنیم و طرف مقابل هم خوب متوجّه شود. انسان فعل و فاعل و مفعول را بداند و درست استفاده کند. مثل این است که کسی بخواهد بگوید: «من میخواهم به منزل شما بیایم» امّا به اشتباه بگوید: «من میخواهم به منزل شما رفتم». معنا نمیدهد، چون رفتم برای گذشته است. انسان باید اینها را بداند تا اشتباه نکند و این مطالب در ادبیّات است.
بحث دیگر نطق باطنی انسان است آن را نطق عقلانی نیز میگویند. در یک تعریف کوتاه نطق باطنی یعنی خوب تفکّر کردن و اندیشیدن.
راجع به نطق باطنی چند مطلب بیان کردهاند، مثالهایی میزنند که من یکی دو مورد از آنها را بیان میکنم.
یک جهت تفکّر انسان اینطور است که: وقتی میآید حیوانات را نگاه میکند، میبینید حیوانات قدرت تفکّر ندارند؛ براساس غریزه زایمان میکنند یا بر اساس غریزه تخم میگذارند و بر اساس غریزه هم زندگی میکنند امّا تفکّر درباره اینکه مثلاً آیا اینجا امن است یا نه ندارند.
مثلاً لاکپشت براساس غریزه در یک زمان خاصی از آب بیرون میآید و روی شنزارها میآید، با پای خود شنها را کنار میزند و یگ گودی مناسبی را درست میکند. بعد در یک زمان خاصّی به عددی که بعضاً مشخص هست - حدود 100 الی 150- تخم میگذارد و روی آنها را میپوشاند و میرود، تمام.
لاکپشت دیگر اصلاً کاری ندارد که این بچّههایش چه می شوند، که هستند، کجا هستند یا مثلاً بعداً بیاید و آنها را ببیند. بلکه براساس گرمایشی که آنجا دارد آرام آرام اینها از تخمها بیرون میآیند و بر اساس غریزه به سمت آب میروند.
امّا برخی حیوانات دیگر مثل پرندگان که بر اساس غریزه تخمگذاری میکند و روی تخم خود مینشیند -برخلاف لاکپشت که تخمگذاری کرد و رفت- بعضی از آنها بچّه خود را تا یک زمان خاصّی هم بزرگ میکنند.
آیا آن لاکپشت تفکّر میکند که اگر من اینجا تخمگذاری کنم امکان دارد پس از این که من از اینجا رفتم موجوداتی که در کمین هستند، چه حیوان یا انسان، بیایند و این خاکها و شنزارها را کنار بزند و تخمها را بردارد؟ خیر. این تفکّر را ندارد. پس این عمل برای او غریزی است امّا انسان تفکّر میکند.
این تفکّر برای بشر نطق درونی است و منطق میخواهد صحیح فکر کردن را به انسان بیاموزد.
ادامه بحث منطق برای جلسه بعد بماند. إنشاءالله کم کم جلو برویم و با عنایت حضرت حق یک مقدار منطق هم بدانیم.
غریزه عقل؟!
بحث راجع به خود عقل بود. سومین معنای عقل این است که عقل قوّه اصابت در حکم است؛ یعنی به واسطه عقل حکم گرفته میشود. عقل است که به ما حکم حقیقی را میدهد - دقّّت کنید، نکته خیلی مهمّی است- اگر عقل گفت این حکم است، تمام است.
دکارت یکی از کسانی است که قائل به این است که عقل قوّه اصابت در حکم است.
به تعبیر دیگر بیان میکنند: عقل قوّهای است که حق را از باطل، خوبی را از بدی و زشتی را از زیبایی تمییز میدهد و چون تمییز میدهد پس حکم کرده است.
دکارت میگوید: حکم میدهد که این حق است و این باطل.
من الآن اینها را بررسی میکنم که روایات هم دارد، حتّی آیات قرآن هم بیان میکند: «أَ فَلا یَعْقِلُونَ»[3] آیا تعقّل نمیکنند؟ معلوم است که یک اشاره قرآن این است که اگر عقل داشتند حق را از باطل تشخیص میدادند.
امّا اینکه آیا ملاک عقل، همین عقل ظاهری است یا چیز دیگری است که باید با یک سری علائم و مشخّصات و مطالب دیگری حرکت کند تا معلوم شود آن عقلی که پروردگار عالم میگوید آن است یا خیر، مطلب دیگری است.
ما فعلاً داریم تعریف را میگوییم. پس یک تعریف هم این است که بیان میکنیم.
میگویند: این تمییز که انسان را به حکم میرساند از طریق مقایسه و فکر به دست نمیآید بلکه مستقیماً و طبعاً به دست میآید یعنی اصلاً نیاز نیست که شما مقایسه کنید.
شما یک موقع مقایسه میکنید و در مقام مقایسه میفهمید که کدام حق است و کدام باطل، بعد میگویی این حق است و این باطل امّا در این تعریف میگویند اصلاً مقایسه نمیخواهد.
دکارت میگوید: ما یک عقلی داریم که انسان را به حکم میرساند بدون اینکه مقایسه کند و آن حکم حق را از باطل، خوبی را از بدی و زشتی را از زیبایی تشخیص میدهد و نیاز به مقایسه هم نیست بلکه مستقیماً به دست میآید.
به تعبیر دیگر کأنّ عقل قوّهای است مثل قوای دیگر که بعضاً غریزی هستند و این غریزه فقط در انسان است و در حیوانات نیست -یعنی تمییز خوبی و بدی نیاز به مقایسه کردن ندارد بلکه غریزی است- و لازمه آن هم علم به امور کلّی و بدیهی است.
یعنی یک چیزهایی است که بدیهیات است، میفهمد این حقیقی است. مثلاً شما میدانید که این یک لیوان است، اگر همه عالم هم به شما بگویند: این لیوان نیست، شما میگویید: خیر، این لیوان است. این غریزی است که شما فهمیدید این لیوان است. حق این است که مثلاً دیگر به این قوری نمیگویید، این لیوان است. از بدیهیات برای انسان است، یعنی معلوم و مشخص و مبرهن است.
دکارت میگوید: این عقل است که خوبی را از بدی تشخیص میدهد، ما را به حکم میرساند و غریزی است، اصلاً هم نیاز به قیاس ندارد که شما بخواهید مقایسه کنید.
بعد مثال میزند، میگوید: به طور کلّی بعضی از چیزها حق است، وقتی حقانیّت آن را شما به عقل بدهید، برای او جزء بدیهیات است، میداند حق است.
بعد یک مثال دیگر میزند، بیان میکند که آنچه که ضدّ هوی و هوس میشود، خود آن عقل میشود.
حالا باید انسان بررسی کند که این مطالب که ایشان بیان کرده آیا واقعاً درست است؟
ما از دکارت و امثال او -حتّی بعضی ار فلاسفه ما هم حرف دکارت را پذیرفتند- سؤال میکنیم که تشخیص هوی و هوس چیست؟ چه چیز را به عنوان تشخیص هوی و هوس میگیرید؟ آیا تشخیص آن در بین انسانها یکی است؟
مثلاً در جایی کسی برهنگی را به عنوان هوی و هوس میداند و کس دیگری نه؛ یا کسی اختلاط را به عنوان هوی و هوس میداند و کس دیگری نمیداند.
دکارت معتقد است عقل غریزی است و انسان را به حکم میرساند.
ما همینجا از ایشان سؤال میکنیم که اگر کسی با هوی هوس حکم کرد و گفت این عقل است و غریزی است و من نیاز به مقایسه هم ندارم و من میگویم این حق است و هوی و هوس هم نیست، از کجا حرف او را بپذیریم؟ شاید دارد از روی هوی و هوس میگوید، ولی میگوید این عقل است چون من به حکم رسیدم!
دکارت میگوید آن چیزی که انسان را به حکم برساند عقل میشود، پس این هم یک نظریه راجع به عقل.
عقل، بستر علم؟!
نظریه دیگر راجع به عقل این است: عقل یک قوّه طبیعی نفسی است –در وجود هر نفس هست- که آن را برای تحصیل معرفت علمی آماده میکند؛ یعنی عقل بستری است که انسان به علم برسد و از راه علم به حکم برسد.
قائلین به این معنا مثل دکارت که گفت عقل به تنهایی به حکم میرسد، بیان نمیکنند بلکه معتقدند: عقل بستر، زیربنا و فنداسیون برای علم است. عقل باید باشد تا علم باشد و آنوقت از راه علم است که انسان به حکم میرسد.
عقل قوّه طبیعی نفس است که هر کسی آن را دارد و برای تحصیل معرفت علمی به کار میبرد. این معرفت علمی غیر از معرفت دینی است که مبتنی بر روح و ایمان است.
منظور این است که وقتی گفتیم عقل، شما سریع به سراغ دین نروید، روح و ایمان و ... را کنار بگذارید. اصلاً عقل و دین به هم ربطی ندارد. خیلی از کسانی که مخترع بودند شاید اصلاً دین نداشتند یا اینکه دین درست و حسابی نداشتند یا مقیّد نبودند امّا مطالب علمی داشتند، پس عاقل بودند.
پس عقل درون نفس طبیعی انسان است و بستر برای معرفت علم است و کاری هم به روح و ایمان و این حرفها ندارد، این مطالب را رها کنید.
عقل فطری نفسانی است، بستر برای این است که انسان به معرفت برسد. هر که عقل دارد میتواند عالم شود امّا کسی که عقل ندارد نمیتواند. مثل مجنون که نمیتواند عالم شود.
علوم طبیعی و نقلی
بعضی بر این نظریه تبصره زدهاند و گفتهاند: اصل این حرف درست است منتها یک نقص دارد.
ابنخلدون نکتهای را بیان میکند -مطلب خود ایشان را عرض میکنم- میگوید: علومی که بشر در آنها تحقیق میکند و آنها را به قصد تحصیل و تعلیم به دست میآورد، دو نوع است:
1- علوم طبیعی است که انسان با فکر خود متوجّه آن میشود -یعنی نیازی نیست که دیگران بگویند بلکه خود او متوجّه میشود.
2- علوم نقلی که انسان آن را از کسی که آن علوم را وضع کرده، کسب میکند.
یک مثال بزنم، علم به کامپیوتر یک علم است که در دانشگاه الآن رشته کامپیوتر به سختافزار، نرمافزار، تقسیمبندی شده است. تا چند دهه پیش اصلاً چیزی به نام کامپیوتر نبود که بخواهد علم آن باشد. وقتی این علم به وجود آمد، این علم واضع دارد، یعنی کسی که این علم را درست کرده -من دارم مطلب را ساده میکنم- مثل این میماند که اولین بار بخاری را یکی درست کرد، اولین بار برق را ادیسون یا مثلاً گفتند قبل از او اشعههایی بوده و بر ذهن کسی آمده امّا در نهایت ادیسون اختراع کرده. این کسی که اولین بار کامپیوتر را درست کرد و برای آن یک علمی را هم تبیین کرد، یک علمی را وضع کرده است، ما از این به بعد از او کسب علم میکنیم، به این علوم نقلی میگویند.
نقل بدون عقل یا نقل عقلی؟
حالا ارتباط آن با عقل چیست؟
ابنخلدون میگوید: نوع اول را که انسان تحقیق میکند و خود او به آن میرسد، حکمت و فلسفه میگویند. این علوم معرفتی است که باید با طبیعت خود فکر بشر جلو برود، موضوعات و راه و روش استدلال معلوم شود و اینها را بگویند.
امّا در علم کامپیوتر اینطور نیست، شما استدلال نمیکنید، از همان ماوس گرفته تا مطالب سخت افزاری همه برای شما تعریف شده است و به دست شما میدهند،. به شما میگویند: ویندوز چیست و ... . اینها را به شما بیان میکند. این نوع عنوان نقلی است و دیگر شما راجع به آن تفکّر نمیکنید.
حالا اگر کسی وارد این علم شد، یک نکته جدیدی بر آن اضافه کرد مثلاً رفت در سختافزار یا نرمافزار درس خواند و یک نکته جدید به ذهن او رسید، او یک چیزی بر این علم اضافه کرد -خوب دقّت بفرمایید- اصل آن علم برای او نقلی است یعنی اصل علم کامپیوتر، چون سابقاً بود، به دست نیاورده و از راه تفکّر نبوده است امّا آنچه که اضافه شود تفکّر است که داخل در علوم طبیعی و معرفتی میشود.
ابنخلدون میگوید: آنچه که نقلی است متعلّق به عقل نیست و نیاز به عقل ندارد. پس با توجّه به این نظر معلوم میشود که اکثر این علومی که آقایان تعریف کردهاند نقلی است، عقل نمیخواهد، آنها را نقل میکنند و دیگران هم یاد میگیرند. لذا در اینکه شما میگویید عقل بستر برای علوم است و علوم بر پایه عقل است، تشکیک میشود یعنی میگوییم این غلط است و تعریف این افراد زیر سؤال میرود.
یک عدّه دیگر تعریف عقل را از آن جهت که بستر علم است، اینطور تبیین میکنند: برای علومی که نقلی است و انسان آنها را میخواند و از دیگران نقل میکند هم باید انسان یک عقل داشته باشد تا بتواند به علم برسد و حکم دهد. بعد میگویند: نگاه کنید مجانین و کسانی که عقبافتاده ذهنی هستند اصلاً نمیتوانند اینها را بخوانند، لذا عقل است که باعث علم میشود.
پس دو گروه شدند:
1- گروهی میگویند: عقل بستر علم است منتها نه همه علوم، چون اکثر علوم نقلی است و نیاز به تفکّر آنچنانی که شما از اول بخواهید روی بستر و مبنای عقل جلو بروید نیست.
کامپیوتر یا الکترونیک یا علوم دیگر از اول بوده است و شما دارید میخوانید. یا مثلاً در تاریخ نوشتهاند که اینطور است و شما دارید میخوانید، میگویید علم تاریخ امّا کأنّه مثل یک داستان و رمان میخوانید و جلو میروید. در سال فلان در فلان جا دو گروه با هم درگیر شدند، در فلان جا فلان گروهها آمدند، ایلخانیان چه کسانی بودند، چه زمانی حکومت کردند، اولین حاکم آنها چه کسی بود و در چه قرنی ساقط شدند و ... اینها اصلاً با عقل کاری ندارد که شما میگویید بستر علوم، عقل است.
بله، بعضی جاها نیاز به عقل است، شاید اگر خواستید در یکجا تحلیل کنید یا اینکه بخواهید یک مطلب و نظریه جدیدی بگویید، نیاز به عقل داشته باشد، امّا مابقی تاریخ را که دیگر نیاز ندارید بگویید عقلی است، نقلی است. شما نقلیات را میخوانید و جلو میروید، خیلی هنر نمیخواهد، عقل لازم ندارد. اصلاً به عقل چه ربطی دارد؟!
2- گروه دیگر میگویند: نه، اگر برای همین علوم نقلی هم عقلی نباشد، شما نمیتوانید آن بخوانید و بفهمید.
مثلاً اگر عقل نباشد نمیتوانید بگویید دو بهاضافه دو میشود چهار، ولو به اینکه الآن برای شما نقلی شده است -از روز اول میگویند این خطی را که از بالا تا پایین میکشی، یک میگویند و این را که یک دندانه به آن دادند، دو میگویند و ...، پس نقل کردند و در ذهن شما هم یک ثبت شد- امّا در بستر عقل است که نقل را میگیرید و نیاز به اصل عقل دارید که بفهمید این یک است، این دو است و ... .
اینها بیان میکنند: اینطور نیست که ابنخلدون میگوید: نوع اول علم که کاملاً تفکّری و استدلالی است، نیاز به عقل دارد امّا نوع دوم علم که نقلی است اصلاً نیاز به عقل ندارد و اینکه عقل بستر علم است، غلط است؛ بلکه عقل بستر برای همه علوم است، چه نقلی و چه غیر نقلی.
شرع بدون عقل!
یک مطلب دیگر هم بیان میکنند. میگویند: یک نوع دیگر علم هم هست که این علوم مستند به واضع شرعی است، لذا اصلاً مجالی برای عقل نیست و عقل نمیخواهد. چرا؟
چون برای دین است؛ دین و شارع مقدّس به تو میگوید و تو هم باید عمل کنی و انجام دهی، اصلاً هم نیازی به عقل نیست[4].
حالات عقل طبیعی
ابنخلدون بیان میکند که انسان میتواند با عقل طبیعی خود، بدون کمک خارجی بر موضوع علم که مشتمل بر حقایق است دست بیابد منتها این عقل طبیعی باز سه حالت دارد: 1- عقل تمییزی 2- عقل تجربی 3- عقل نظری.
عقل تمییزی تمییز حق از باطل است.
عقل تجربی این است که انسان از راه علم مطالبی را به دست آورد.
عقل نظری همان نظریات است که عرض کردیم به وجود میآید.(چهار مرحله عقل)
اثبات مهدویت با عقلی که بستر علم است
من قبل از اینکه قسم پنجم معنای عقل را بیان کنم، سؤال میکنم با این تعریفی که از عقل گفتیم که میگویند: عقل یک قوّه طبیعی نفسانی است که از آن برای معرفت علمی استفاده میشود و این معرفت علمی غیر از معرفت دینی است که مبنای آن روح و ایمان است، - که بیان شد ابنخلدون درباره این عقل صحبت میکند و توضیح میدهد و بعضاً توضیحات هم متفاوت است- چطور میشود امام زمان را شناخت؟
ما در پاسخ اینطور بیان میکنیم: تنها علمی که ما را به وجود مقدّس امام زمان(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) از طریق عقل -به معنای چهارم- میرساند، علم تاریخ است.
حال این سؤال مطرح میشود که آیا همه بر تاریخ صحّه میگذارند؟
اینجا دو گروه میشوند:
1- یک عدّه میگویند: معلوم نیست در تاریخ همیشه یک طور باشد، آن کسانی که تاریخ نویس بودهاند نقلهای مختلفی دارند. شما نگاه کنید گاهی در ولادت یک امام دو نقل است، مثلاً ولادت امام باقر(علیه الصّلوة و السّلام) را یکی میگویند اول رجبالمرجب، دیگری میگویند سوّم صفر. میگویند: پس تاریخ همیشه متقن نیست و ما نمیتوانیم تاریخ را حساب کنیم.
2- گروه دوم میگویند: تاریخ بالاخره علم است، ولو متقن نباشد امّا آنچه که اکثر مورّخین بیان کردند، اجماع و شهره تاریخی میشود و سند است، همین کفایت میکند.
پس عقل حکم میکند که آن چیزی را که تاریخ بر اساس اجماع و شهره بیان میکند بپذیریم وإلّا بشر سردرگم میشود و آنوقت باید در هر چیزی قائل به تزلزل باشد، و -در اصلاح طلبهها- إنقلت بیاورد. دائم بگوید: از کجا معلوم؟ مگر تو آن زمان بودی؟ و ...
لذا آن چیزی که مشهور و اجماع است، یعنی اکثریت پذیرفتند را میتوانیم بپذیریم. درست است ما خودمان نبودیم و متقن نیست، ولی بالاخره عقل بشر حکم میکند که این را بپذیری.
پس دو گروه شدند، یک عدّه گفتند اصلاً تاریخ معلوم نیست و نمیشود به آن تکیه کرد و گروه دوم هم گفتند چون امری مشهور است و اکثریّت پذیرفتهاند، میتوان به آن تکیه کرد.
بعد میگوییم اینکه شما میگویید عقل بستر برای معرفت علمی است، ما معرفت علمی پیدا کردیم به اینکه اجماع ما میگویند که وجود امام هست.
-خوب دقّت کنید، داریم به یک جاهایی میرسیم[5]- امکان دارد بعضی بیان کنند: شما گفتید اجماع، ما هم قبول داریم منتهای امر در تاریخ، اجماع بشری ملاک ماست. یعنی میگوییم: آیا همه بشر قائل به این است که امام زمانی بوده و هست؟
جواب: بعضی میگویند اجماع بشر -یعنی الآن بیایی در دنیا یک رفراندوم بگذاری و بگویی این است- نیاز نیست، اجماع مورّخین نیاز است.
آنها بیان میکنند: قبول، امّا در اجماع مورّخین هم اجماعی نیست.
باز جواب: اجماع مورّخین یعنی مورّخین آن جایگاه (دین)، چون مثلاً فیزیکدانان عالم میدانند که چه کسی جزء فیزیکدانان بوده است، شیمیدانان عالم میدانند چه کسی جزء شیمیدانها بوده و ثبت و ضبط کردهاند، نیازی نیست که همه موّرخین بدانند، منظور مورّخین آن رشته است. پس در خود تاریخ هم رشته رشته میشود و مورّخین همان رشته ملاک هستند.
حال باید در بین مورّخین ادیان هم بررسی کنیم. در بین مورّخین ادیان همه قائل به این هستند که یک منجی خواهد آمد. پس در اصل اینکه شخصی باید برای عدالت جهانی بیاید همه با هم موافق هستند. حالا این شخص کیست؟
یهود میگوید موسیبن عمران یا داوود است، نصاری میگویند مسیح است، مسلمین میگویند آخرین فرزند پیامبر است.
میبینیم باز در اینجا هم اختلاف است، حالا چه کنیم؟ میگوییم باز هم اینجا اجماع هر دین برای خودش ملاک است.
خوب دقّت کنید. پس باز در اجماع هم تزلزل پیش میآید. شاید یک عدّه به واسطه همین اجماع عقبنشینی کنند، این چه اجماعی است، اول میگویید اجماع بشریت، بعد میگویید اجماع مورّخین، بعد میگویید اجماع مورّخین ادیان، بعد میگویید اجماع هر دینی. بعد ...
شما قائل به این میشوید که مسلمین میگویند: بناست منجی بیاید. در اینجا هم اختلاف پیش میآید:
1- گروهی میگویند هست و میآید. با یک سری علائم از خود قرآن از جمله حضرت نوح که این همه عمر کرده است، حضرت خضر که حتّی قبل از پیامبر هم بوده و هنوز هم هست، عیسیبن مریم که پس او هم هست.
2- گروهی دیگر (اهل جماعت) بیان میکنند: اصل مهدویت هست امّا هنوز منجی به دنیا نیامده است. کسی نمیتواند اینطور غیرطبیعی عمر کند. مگر شدنی است که کسی اینقدر عمر کند؟!
پس میبینیم در اجماع هم اختلاف آمد. پس در اینجا هم عقل اگر بخواهد بر اساس معرفت علمی پیش رود کارساز نیست. مگر اینکه بپذیریم که فقط اجماع شیعه ملاک است. پس در نتیجه، عقل چهارم هم کارساز نیست.
اثبات مهدویت با عقل بدون قیاس
گفتیم معنای سوم عقل این است که عقل قوّه اصابت در حکم است، قوّه تمییز حق از باطل، خوبی از بدی، زشتی از زیبایی، -این مطلب در مقالات دکارت است- و این تمییز توسط مقایسه و فکر به دست نمیآید بلکه مستقیماً و طبعاً به دست میآید.
حالا یک سؤال: آیا از این طریق میتوانیم امام را بشناسیم؟ یعنی اگر بخواهیم امام را از طریق این قوّه طبیعی نفس که مستقیم به دست میآید و از طریق تمییز بدست نمیآید، -کأنّه که عقل قوّه غریزی برای انسان است- بشناسیم چگونه است؟ اثبات مهدویت و امام زمان(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) با این عقل چطور است؟ اگر کسی میتواند بیان کند.
(- : با توجه به پاسخ قبلی که شما بیان فرمودید، با این هم میشود به همان اصل رسید، چون وقتی با این عقل هم به همان حسن و قبح برسد، بالاخره دوباره سر همین اجماعی که شما فرمودید به اختلاف میخورد، چون همانطور که شما فرمودید: یک سری چیزها برای ما زشت است و یک سری از چیزها زیبا، به عبارت بهتر یعنی نسبی است و امکان دارد امری که برای ما خوب باشد برای آنها بد باشد و امری که برای ما بد است برای آنها خوب باشد. لذا باز ما اینجا به مشکل برمیخوریم.)[6]
حالا ما به نوع دیگری عرض میکنیم. جواب خیلی واضح است. اگر بنا بود عقل با تعریف آقایان قوّه غریزی باشد که انسان بدون مقایسه، ذاتی و سریع به حکم برسد، الآن در عالم هچ اختلافی نبود. -نه تنها راجع به امام زمان، بلکه راجع به هر مطلبی، فعلاً بحث وجود مقدّس آقا را کنار بگذاریم- بلافاصله عالم به حکم میرسید و متفقالقول بودند، امّا اینطور نیست. پس اینطور نیست که عقل غریزی باشد و بدون مقایسه حکم کند.
اتّفاقاً غریزی نیست و خود عقل هم مقایسه میکند. همین که میخواهد خوبی را از بدی تمییز دهد باید مقایسه کند تا تمییز دهد. چه بسا کسی بیاید و بگوید مطلبی خوب است ولی بعد ببینیم که خوب نیست. پس او میخواهد تمییز بدهد که بفهمد خوب است یا خوب نیست.
اگر آنطور باشد هر چیزی که صورت ظاهر آن خوب باشد باید عقل بپذیرد، بعد میبینی که اتّفاقاً خلاف است. بعد میگویی که من حکم عقلی انجام دادم امّا میبینی غلط است.
این همان چیزی میشود که اهل جماعت هم به آن نظر دارند. هم دکارت و هم اهل جماعت، هر دو به این مطلب قائلند، میگویند: مثلاً ابیعبدالله(صلوات اللّه و سلامه علیه) -همانطور که در بحث تاریخ کربلا در شبهای محرّم عرض کردیم- با یزید جنگید، یا طلحه و زبیر و عایشه، با مولیالموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) جنگیدند، همه صحابه هستند، هر کدام هم به حکم اجتهادی خودشان با هم جنگ کردند، یعنی عقلشان براساس استدلالهایی حکم به این کرد که بجنگید، اینها به حکم رسیدند، لذا میگویند: هر دو در صواب هستند!
ما یک سؤال میکنیم: بالاخره یک طرف حق است، یک طرف باطل. میشود هر دو حق باشند و با هم بجنگند؟! نمیشود، اگر هر دو حق هستند که کنار هم زندگی میکنند، اگر هم هر دو باطل هستند که هیچ، باطل با باطل جنگ کرده است، امّا اگر بگوییم هر دو حق هستند و با هم جنگیدند چون اجتهاد کردند، غلط است.
پس یکی حق است و یکی باطل و اینکه شما میگویید عقل غریزی است و بدون مقایسه و بدون اینکه بخواهد چیزی را با چیزی تطبیق دهد و مقایسه کند بلافاصله به حکم میرسد، غلط است.
اتّفاقاً مولیالموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) هم همین را بیان میفرماید که افراد را با حق و باطل بسنجید، میفرمایند: «اعْرِفِ الْحَقَّ تَعْرِفْ أَهْلَهُ»[7] حق را بشناس، اهلش را مقایسه کن «اعْرِفِ الْباطِل تَعْرِفْ أَهْلَهُ» که اصلاً معلوم بشود.
عقل را بشناس بعد مقایسه کن که این اصلاً عقل را دارد یا نه، ابتدا شاخصهها را میشناسی، بعد مقایسه میکنی. پس اینکه حق و باطل غریزی است و از طریق عقل بدون مقایسه بلافاصله به حکم برسی غلط است.
پس برای همین است که اگر انسان بخواهد بلافاصله با این طریق به امام زمان(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) برسد، محال است. پس با این عقلها مقایسه کردن و وجود مقدّس امام زمان(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) را در این قضیه آوردن نمیشود.
بعد یک سؤال پیش میآید: مگر انسان عقل ندارد؟ اینطور که شما جلو میروید اصلاً انسان شک میکند که چیزی به نام عقل دارد یا نه؟ حالا آن موقع بیان خواهیم کرد که باید چه کنیم.
عرض کردم که بحث عقلانی وجود مقدّس آقا در حدّ یکی دو صفحه وجود دارد امّا تا به حال کسی اینطور بحث نکرده است. ما میخواهیم اینطور بحث کنیم که اگر کسی آمد و گفت: این حرفها برای خودتان است، شما بیا با این عقل، با آن عقل و ... اثبات کن، بیان کنیم ما اصلاً راجع به این عقلها إنقلت داریم.
اصلاً شما چرا میگویید: میخواهیم امام زمان(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) را با این عقل اثبات کنیم، امام زمان(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) را کنار بگذارید، شما ببینید هر شیء و مطلب و مسئله دیگر را با این تعریفی که از عقل میکنید میتوانید اثبات کنید؟ چنین چیزی نیست.
پس معلوم است که اصلاً تعریف شما از عقل، تعریف نیست، شما اصرار دارید که این یک نوع تعریف عقل است، امّا نیست. چون در عالم خیلی از مطالب را داریم که با این تعاریف شما سازگاری ندارد.
اصلاً امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) و عثمان و طلحه و زبیر را کاری نداریم. در عالم تاریخ میخوانیم و میبینیم یک عدّه با یک عدّه دیگر جنگیدند، حالا میخواهیم ببینیم که یک عدّه حق هستند، یک عدّه باطل.
طبق تعریف دکارت عقل غریزی است، بلافاصله بدون اینکه مقایسه کنیم، برای شما حکم میکند.
ما میگوییم که چرا نباید مقایسه کرد؟ مقایسه را داریم، میگوییم این طرف این مطالب را دارد، حق است، آن طرف آن مطالب را داشته، باطل است.
شما میگویید مثلاً چون مغولها حمله کردند و کشتند حتّی بچّه شیرخواره را از سینه مادر جدا میکردند و به دیوار میکوبیدند، جبّار، شقی و پست هستند.
بر اساس این قیاس است که حکم میدهی، مگر همین طوری است که بلافاصله بدون مقایسه حکم کنی؟
بعد هم اگر آنطور باشد هر کس شمشیر میکِشد و میکُشد پس او قصّاب و قاتل است.
به قول جرججرداق مسیحی وقتی شما فقط جنگهای مولیالموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) را ببینی، فقط همین قسمت از تاریخ را نشان بدهند و بگویند: امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) در این جنگ این کارها را کرد و ...، نعوذبالله نستجیربالله میگویی که او یک جلّاد خونریز است که اصلاً رحم و مروّت ندارد.
امّا وقتی از آن طرف فقط راجع به عطوفت و یتیمنوازی و مهربانیهای ایشان مطالب را میبینی، عقل شما چه حکم میکند؟ میگویی این مرد کسی است که بعید است در عمرش دست به شمشیر برده باشد. شمشیر که هیچ، چاقو هم ندیده است و میترسد چاقو دست بگیرد چه برسد به سلاح!
پس عقل نمیتواند اینطور حکم کند، باید قیاس کند و بعد حکم کند و اینکه ذاتی و غریزی است غلط است.
(- : نمیشود گفت که عقل مرحله آخر است. یعنی ابتدا فکر قیاس را انجام میدهد ولی کار عقل نهایتاً این است که بیاید خوبی را از بدی تشخیص بدهد؟)
وقتی شما میگویید قیاس میکند یعنی چه؟
(- : حرکت فکر است، درک است، قوّه ادراک است)
بالاخره این قوّه را دارد، پس قیاسی در آن هست. اگر میگفتند قیاس نیاز ندارد، بله، حرف شما درست بود امّا دکارت بعد از آن بیان کرده که قیاس نیاز ندارد.
اینکه قیاس اول است یا آخر، بحث دیگری است. بحث شما این است که آیا اول قیاس کنیم بعد به حکم برسیم و عقل بیاید حکم بدهد -ما هم داریم همین را میگوییم- امّا اینکه اصلاً بیان کند نیاز به قیاس نیست، بحث دیگری است.
این از همان اشکالاتی است که باید به جناب دکارت بیان کرد و اشکال ما هم همین است.
اتّفاقاً این هم که شما میفرمایید ابتدا قیاس میکند، بعد حکم میدهد، خود آن هم حرکت عقلانی است یعنی جدای از عقل نیست، اینطور نگویید که قیاس میکند، بعد تازه به عقل میرسد، اصلاً خود آن حرکت عقلانی است.
إنشاءالله ادامه بحث را جلسه بعد عرض خواهیم کرد.
خدایا! عقل کل به فریادمان برسان.
ما را از عقل سلیم -که حالا إنشاءالله بیان میکنیم چرا عقل سلیم بیان میکند- بهرهمند بگردان.
به اولیاء و انبیائت قسمت میدهیم ما را سربازان عقل کلّت قرار بده.
ظهور عقل کلّت در عمر ناقابل ما قرار بده.
سپهسالار عقل کلّت محافظت بفرما.
حوایجمان را به عقل کل برآورده به خیر بگردان.
بالنّبیّ و آله صلوات بر محمّد و آل محمّد
[1] البته عرض کردم به دو شرط: 1- مطالعه دقیق جزوه و احیاناً سیدی که خودتان مجدداً گوش دهید و نتبرداری کنید. 2- مباحثه. اینها عجیب اثر میگذارد وإلّا اینکه فقط یک حالت منبر باشد و شما هم به عنوان بحث منبری گوش دهید، دیگر به درد شما نخواهد خورد که بخواهید آنگونه مهدویت را پیش ببرید.
[2] البته خیلیها نکاتی را بیان کردهاند؛ سابقاً پیشینیان ما به عنوان رئوس ثمانیه میگفتند و هشت مرحله را برای هر علم بیان میکردند امّا حداقل این سه مورد را بیان می کنند.
[4] البته ما به این مطلب إنقلت داریم و اصلاً چنین چیزی نیست. ما قائل هستیم که به هرچه عقل حکم میکند، شرع هم حکم میکند و به هر آنچه شرع حکم میکند، عقل هم حکم میکند. «کلّما حکم به العقل، حکم به الشّرع و کلّما حکم به الشّرع، حکم به العقل»
وقتی شارع چیزی را میگوید عقل هم میپذیرد که شارع گفته است و این پذیرش از آن جهت است که عقل میداند شارع بدون عقل حرفی نمیزند، وإلّا این دلیل ندارد که ما بگوییم عقل نیاز نیست که در آینده توضیح خواهیم داد.
[5] البته من نمیخواستم اینها را الآن بگویم امّا گفتم بگذار با مثالها باشد. اگر من بخواهم فقط تعریفها را بگویم و که ممکن است خشک باشد -با اینکه به فضل الهی سعی کردم آسان کنم و نواری باشم که بتوانم آنچه که هست را جاری کنم- باز دیدم مثالها جالب است.
[6] این مطالب توسط یکی از حضّار در مجلس بیان شده است.
[7] ارشادالقلوب، ج: 2، ص: 296