ادلّه عقلی اثبات وجود مقدّس امام زمان(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف)
جلسه بیست و چهارم
موضوع : عقل
منتظران ناامید!
«عَن أبی عبد الله (علیه الصّلوة و السّلام) لَا وَ اللّه لَا یَکونُ مَا تُمِدُّونَ إِلَیه أَعیُنُکم إِلّا بَعدَ إیاس»[1]
حضرت صادق القول و الفعل(صلوات اللّه و سلامه علیه) میفرمایند: به خدا سوگند آنچه که چشم به راه آن هستید، فرا نمیرسد مگر پس از ناامیدی.
در باب انتظار زمانی مردم واقعاً به ظهور حقیقی نزدیک میشوند که از همه چیز ناامید بشوند. آن زمان است که طلب میکنند و ذوالجلال والاکرام هم عنایت میکند[2].
منظور از ناامیدی چیست؟ این است که جدّاً انسان بداند که فقط و فقط باید حجّت خدا بیاید. یعنی اگر به آن مطلب رسید فرج حاصل میشود.
منتها هنوز مردم ما و دنیا حتّی محبّین و شیعیان، واقعاً به این مطلب نرسیدند که وقتی کسی از همه ناامید شد و به یک منتقم، به یک مولا امید بست، بستر ظهور را آماده میکند. و همین مبحث مهدویت یکی از کارهایی است که بستر ظهور یعنی شناخت را فراهم میکند.
وقتی انسان از همه ناامید شود، باید به کسی امید داشته باشد. امید به کسی که او را بشناسد. اگر کسی حجّت خدا و مولا را نشناسد، به چه کسی امید ببندد؟
لذا مباحث مهدویت چون بحث شناخت است، زمانی جدّی میشود که انسان از همه ناامید شود و به وجود مقدّس آقا(صلوات اللّه علیه و عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) امید داشته باشد.
گاهی در مورد مهدویت در جوامع صحبت میشود، به مناسبتهایی مثل ولادت وجود مقدّس آقا(صلوات اللّه علیه و عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) یا آغاز امامتشان، نهم ربیعالاول، یک مطالبی بیان میشود ولی جدّی گرفته نشده یعنی کارهای روزمره ما اساسی و اصلی است وبه این موضوع به عنوان فرعی در کنار آنها میپردازیم. تازه بعضی مواقع هم گاهی به آن میپردازیم.
لذا معلوم است هنوز ناامید نیستیم. چون وقتی از همه چیز ناامید شدیم به او امید میبندیم. وقتی خواستیم به او امید ببندیم، باید ببینیم کیست که باید به او امید ببندیم.
معلوم است هنوز عالم ناامید نیست. امید به اعمال خودش دارد، امید به اینکه شاید خودش با دستان خودش بتواند کارها را درست کند، سیاستمداران عالم دور هم بنشینند و عالم را بالاخره یک طوری درست کنند.
ناامیدی یعنی اصلاً به هیچ چیز امید نداشته باشی. این نکته بسیار بسیار مهمّی است که من امروز عرض میکنم. دلبستن به این کارهایی که سیاستمداران میکنند، یعنی امید به آنها.
امروز در لبنان، دیروز در افغانستان، پریروز در عراق و در جاهای دیگر، در همین ایران خودمان، این امید بستنها یعنی هنوز ناامید نیستیم و در این صورت منتظر منجی نخواهیم بود.
برای همین است که مباحث مهدویت ضعیف میشود، جنبی میشود، کاری میشود که حالا اگر شد انجام بدهیم بد هم نیست، مقداری آمادگی پیدا میکنیم. امّا هنوز نمیدانیم ناامید شدن یعنی چه.
لذا در این روایت حضرت میفرمایند: به خدا قسم تا ناامید نشوید، اصلاً خبری نخواهد بود. باید ناامید بشوید. این ناامید شدن ملاک است که خدا کند انسان به این مطلب برسد و در غیر اینصورت کارها جنبی و فرمالیته میشود. سمینارها و کنگرههایی میگذاریم، گاهی یک کارهایی انجام میدهیم، آن هم دلالت بر این قضیه است که ما هنوز مهدویت را باور نداریم، در این تعارف نیست. هرچه انسان سیر میکند میبیند ناامیدی حقیقی نیست. بله روزهای هفته هریک متعلّق به حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) است، ما خیلی هنر کردیم روز جمعه یا حتّی شب جمعه، هنوز جمعه هم نیامده، مدام میگوییم این جمعه هم آمد و تو نیامدی. بابا هنوز شب جمعه است، جمعه هم نیامده، ما خودمان جلو جلو داریم میگوییم: این جمعه هم آمد و تو نیامدی!
حتّی انتظار آمدن هم نداریم. فقط از باب اینکه جمعه است و متعلّق به وجود مقدّس آقایمان(صلوات اللّه علیه و عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) است، میخواهیم یک تجلیلی بکنیم.
پس هنوز بشر ناامید نشده، حداقل محبّین و شیعیان در عالم، ناامید نشدند. انشاءالله در آینده بیشتر بیان میکنم که ناامیدان عالم چه کسانی بودند. منتها با به عدد انگشت بودن ناامیدان نمیشود ظهور آقا محقّق گردد. یعنی اگر فقط به عدد انگشت در عالم ناامید پیدا کردیم، آن کار اصلی محقّق نمیشود.
امیدوارم که به این مطلب برسیم و خدای متعال یک عنایتی به ما داشته باشد و دست از این کارهای روزمره فرعی که اصلی شدهاند برداریم، این مطلب، اصلی شود و آنها فرعی شوند.
شما نگاه کنید بحث اخلاق خیلی طرفدار دارد، شاید هم به این دلیل است که بشر باید خود را بسازد و تا نسازد شاید معنی غم و هجرت و دوری و فغان و یأس و ناامیدی از دنیا را نفهمد. حتّی ممکن است به جای اینکه از دنیا و سیاستمداران دنیا ناامید شود از خدا ناامید بشود.
البته اخلاق یک نکته بسیار مهمّی است شما ببینید موقعی که ما مباحث اخلاق داریم که جای شکر آن باقی است، بیش از هشتاد درصد جوانها هستند، مملو است امّا چرا در باب مهدویت اینگونه نیست؟ دلیلش این است که ما ناامید نیستیم و هنوز چیزی از مهدویت نمیدانیم و این یکی از آن ادلّه است. حالا یک مقدار هم دلیلش این است که شاید برای یک عدّه سنگین باشد امّا نکته همان است که عرض کردیم.
فایده منطق
ما قول دادیم هر جلسه مقداری از منطق را در چند دقیقه عرض کنیم.
عرض کردیم در باب ذهن و لسان، لسان گفتار است و منطق یک سری قوانین برای درست فکر کردن.
دقّت بفرمایید، منطق به ما درست فکر کردن را یاد نمیدهد همانطور که ادبیات نطق را به ما یاد نمیدهد. ادبیات طریقه درست صحبت کردن را به ما یاد میدهد، فعل و فاعل چطور باشد و در جای صحیح قرار بگیرد ولی هیچگاه ادبیات به انسان زبان یاد نمیدهد، زبان فطری است. بچّهها را میبینید در یک خانوادهای رشد و نمو پیدا میکنند و زبان را یاد میگیرند. اگر همین بچّه را از روز اوّل که به دنیا آمد، در کنار یک کسی که آذری زبان است یا کرد یا لر است بردند، همان زبان را یاد میگیرد.
منطق هم که میخواهد راجع به تفکّر صحبت کند، این نیست که تفکّر را یاد دهد بلکه ما روش صحیح فکر کردن را در منطق میآموزیم. این مطلبی است که باید در آن دقّت کنیم.پس فایده منطق چه شد؟ حفظ ذهن از خطای در اندیشه.
خطای ذهن با وجود علم به منطق ؟!
ممکن است شبههای به ذهن بیاید و بگویند اگر فایده منطق حفظ ذهن از خطای در اندیشه است، پس چطور ما خیلی از افراد را میبینیم که منطق را یاد گرفتند و با قواعد آن هم آشنا هستند و اگر موقع امتحان هم بیایند خوب امتحان میدهند امّا میبینی در عمل اینگونه نیستند. در افکار و استدلالهایشان به اشتباه برمیخورند. جواب چیست؟
جوابی که میدهند این است:
افراد زیادی هستند که قواعد صرف و نحو را میدانند امّا موقع مکالمه دچار اشتباه میشوند- این را جواب نقضی میگویند – خوب آیا وقتی ادبیات را میدانند امّا موقع سخن گفتن دچار اشتباه میشوند، باید بگوییم ادبیات بیفایده است؟ خیر، بلکه این شخص رعایت نکرده است.
پس هر جوابی که راجع به این مطلب دادید (راجع به اینکه کسی که ادبیات را میداند پس چرا در سخن اشتباه میکند) همان را هم راجع به منطق و کسی که منطق را میداند امّا دچار اشتباه در تفکّر میشود، میگوییم.
امّا در جواب استدلالی سه دلیل بیان میکنیم:
1. منطق برای انسان ملکه نشده است. یعنی چه؟ یعنی فقط یک مرتبه طوطیوار آن را خوانده و رفته ولی ملکه وجودی او نشده است.
شما نگاه کنید حمد ملکه وجودی شما است همین الان تا بگویند: «غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ» شما بلافاصله میگویید: «وَ لاَ الضَّالِّینَ»، تا بگویند: «إهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ» شما میگویید: «صِراطَ الَّذینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ...» یعنی بلافاصله بعد از آن را میدانید چیست. این ملکه وجودی شما شده است. از بس ممارست بوده دیگر نمیخواهد فکر کنی بعد بیان کنی.
معمولاً حافظ قرآن به شرط تکرار اینگونه است؛ یعنی از بس تکرار کرده آنقدر در وجود او هست که مطلب را درک میکند والّا اگر ممارست نداشته باشد و ملکه نشده باشد، فایده ندارد.
2. ملکه شده است امّا دقّت نمیکند. تمثیل آن را مجدّد برای نماز میزنم، زمانی که شما نماز میخوانید، گاهی حواس شما نیست، آیا شما نماز را از اول زندگی تا حالا نخواندهاید؟ چرا، امّا یک جایی حواس انسان پرت میشود، مثلاً فکر جایی میرود، حادثهای پیش میآید که حواس انسان پرت میشود. نه اینکه شما نماز را ندانید، شما همه چیز نماز را میدانید امّا یک لحظه حواس شما پرت می شود.
در باب منطق هم همینطور است. یک موقع ملکه شده است امّا چون حواس او پرت شده است، مرحله اول را اشتباه میرود. چون مثل پازلی میماند که اگر یک اشتباه کردی تا آخر اشتباه میشود. این جورچین باید درست چیده بشود، یک دانه آن را اشتباه بچینی دیگر فایدهای ندارد.
درتفکّر اگر یک جا اشتباه کند، طبعاً مراحل بعد را هم به اشتباه میرود و تصوّر هم میکند که دارد درست انجام میدهد.
3. ممکن است خطای در تطبیق داشته باشد، یعنی چه؟ مثلاً کبرای مسئلهای را نباید در فلان مورد پیاده میکرد امّا اشتباهاً پیاده کرد. این خطای در تطبیق است؛ یعنی اصل منطق را میداند، تفکّر او هم درست است، به اصطلاح جورچین او هم درست است امّا فکر میکرد مثلاً این صفحه، صفحهای است برای این سری ورقههای پازل که میتواند بچیند، یعنی در کبرای قضیه خطا میکرد.
ما در استدلال، صغری، کبری و یک نتیجه داریم. صغرای قضیه درست بوده، امّا کبرای قضیه که غلط بود، طبعاً نتیجهگیری هم غلط میشود. باید صغری و کبری صحیح باشند تا نتیجهگیری، نتیجهگیری صحیحی باشد.
پس سه دلیل غیر از دلیل انتزاعی که بیان شد آوردهاند برای اینکه چرا کسانی که منطق میدانند، گاهی در تفکّر اشتباه میکنند؟ که در هر کدام از این سه تأمّل کنید نکات مهمّی دارد. البته ما این را انشاءالله بعدها با مطالب دیگری وارد میشویم و توضیحاتی را خواهیم داد امّا ساده آن همین نکاتی است که عرض کردم.
تعریف منطق
حالا با توجّه به مباحث طرح شده، من از کسانی که تا به حال منطق را نخوانده بودند میخواهم که خیلی خلاصه بگویند تعریف منطق چه میشود؟
(- : یک سری قوانین است که راه درست فکر کردن را به ما نشان میدهد)
احسنتم، همین تعریف کوتاه درست است. یک سری قوانین است که ما را از خطای در فکر دور میکنند یا به تعبیر دیگر درست فکر کردن را به ما یاد میدهند.
در منطق اینگونه تعریف میکنند: «المنطق آلة قانونیة تَعصِم مراعاتُها الذِّهن عَنِ الخَطأِ فِی الفکر» منطق آن ابزار قانونی است - حالا چرا به آن ابزار میگویند بیان خواهیم کرد – که مراعات آن ذهن را از خطای در فکر دور میکند - «تَعصِمُ» از عصمت است یعنی دور بودن از خطا - دیگر انسان خطای در فکر نمیکند.
البته اگر انسان این قوانین را رعایت کند؛ چون شرط آن رعایت است، پس به خودی خود فایده ندارد. اگر بخوانی امّا رعایت نکنی، فایده ندارد، باید رعایت هم بشود، آنوقت است که آن معنا را هم به وجود میآورد.
تعاریفی دیگر از عقل
راجع به عقل صحبت میکردیم. عقل چیست؟ اجازه بدهید ما دو سه جلسه دیگر هم راجع به عقل صحبت کنیم بعد انشاءالله به فضل الهی ورودیها را خواهیم داشت.
عقل را یک تعریف دیگر هم کردهاند: عقل عبارت است از مجموعه اصول پیشبینی شده و منظّم و دارای شناخت. مثل اصل تناقض، اصل علیّت، اصل غایت که اینها باید از راه نظم معرفتی مجموعه اصول در فکر بشری شناخته شود.
حالا من این را توضیح میدهم و ساده میکنم. میگویند: انسان فکر دارد - ما الان راجع به فکر در منطق داشتیم صحبت میکردیم- و یک سری اصول در عالم هست که این اصول را بشر بواسطه فکر خود تشخیص میدهد و این اصول عمومیّت دارد یعنی همه این اصول را تأیید میکنند، یک معرفت کلّی است.
مثلاً همه دنبال این هستند که بفهمند اصل آنها چه بوده؟ چه کسی در عالم هست که فکر نکند من از کجا آمدهام و به کجا میخواهم بروم؟[3] این نظم معرفتی را که بشر فیذاته در خود دارد و همه به دنبال آن هستند از جمله من کیستم و از کجا آمدهام را عقل میگویند. یک عدّه عقل را اینگونه تعریف کردهاند. وقتی انسان درون خود عقل را دید دنبال این مطالب میرود، اگر درون خود عقل را ندید دنبال این مطالب نمیرود.
یک جملهای را هم من به عنوان حاشیه یا به قول امروزیها در پرانتز بگویم. چرا بشر این تعریف را میکند؟ چون او نسبت به حیوانات شناخت ندارد، فکر میکند که فقط خودش هست که راجع به خالق تفکّر میکند. ای بسا تفکّر در حیوانات هم باشد امّا تفکّر نسبی است نه تفکّر حقیقی یعنی شاید آنها گاهی در یک مطلبی تفکر کنند امّا بشر این را نمیداند و چون بشر این را نمیداند میگوید: این من هستم که فکر میکنم. آنوقت دلایل فکرش را چه میگوید؟ (به این دلایل فکری او دقّت بفرمایید) میگوید: وقتی بشر فکر کرد مثلاً چه کند که از سوز و سرما در امان بماند، خانه درست کرد، اینجا برای انسان معلوم میشود و فکر میکند سازندهای برای عالم وجود دارد.
پس همه بشر در آن بدیهیات مشترک هستند. پس همه بشر عقل را دارند.
با توجّه به این مطلب، لایبنیتز یکی از فلاسفه نکتهای را بیان میکند، او میگوید: ادراک و حقایق که ضروریّات را به انسان یاد میدهد، ما را از حیوان متمایز میکند - همان چیزی که در منطق میگویند: فکر، انسان را از حیوان متمایز میکند. ما دارای قوّه فکر هستیم و حیوان دارای قوّه فکر نیست - او در ادامه میگوید: براساس همین ادراک و حقایق ضروری است که علم و عقل، خود را جلوه میدهند. ایشان میگویند علم و عقل وجود دارند، منتها چه زمانی خود را نشان میدهند؟ زمانی که انسان شیئی را درک میکند و درک میکند که این شیء داغ است، دست خود را عقب میکشد و دیگر از این به بعد هم سمت آن نمیرود. بچه را دیدهاید؟ اینگونه است.
این فیلسوف میگوید: این ادراکات یا آن چیزی که برای ما درونی هست، باعث میشود علم و عقل پدید بیاید، مثلاً احساس ترس است که باعث میشود این جنگ افزارهایی که در عالم وجود دارد ساخته شود یا احساس قدرت، عامل علم و عقل میشود.
یک مقدار مطلب ایشان درست و یک مقدار غلط است. ما حالا فعلاً تحلیل نمیکنیم امّا خود شما درآن تأمّل کنید من یک اشاره کوچکی میکنم.
ادراکیات، بحث عقل و حتّی بحث علم را نمیتواند به طورکامل تبیین کند، امکان آن وجود دارد امّا تمییز بین انسان و حیوان، ادراکات نیست. چون ادراکات اوّلیه در حیوانات هم هست، حیوان هم میفهمد.
خیلی خودمانی صحبت کنم که در ذهن بماند. دو بارکه به گربه دمپایی پرت کردید گربه دفعه دیگر از پشت بام شما دارد رد میشود دوباره عقب عقب نگاه میکند که دمپایی، کفشی سراغش نیاید، فرار میکند. امّا برعکس دو بار که به گربه یک مانده غذایی دادی، گفتی: پیش پیش! میدود سریع میآید، این ادراکات را دارد.
این ادراکاتی که ایشان میگوید تمییز نیست، البته این برگرفته از نظر کانت است. چون کانت هم در فلسفه جدید همین را بیان میکند و میگوید: شناخت جهان فقط توسّط ادراکات بشری است و این ادراکات بشری عقل را نشان میدهد، ولی باز هم به نظر من تعریف عقل نیست، فقط عقل را نشان میدهد. درست است امّا تعریف عقل نیست امّا ایشان این را بیان کردند.
کانت چندین تعریف کرده این هم یکی از این تعریف ها است:
عقل ادراکات تجربی بشری است که توسّط معنای فطری خودش تکمیل میگردد. این از نظرات آخری کانت است. خودش فهمیده نقصی در مطلب او وجود دارد، لذا گفته: درک اشیاء کافی نیست؛ یعنی من درک میکنم این سرد است، گرم است، این نورش زیاد است چشمم را ببندم، این صدایش زیاد است یا کم است امّا فقط این درک کارساز نیست، میگوید: بعد از اینکه درک داشتی یک تجربهای هم میخواهد یعنی بر اساس تجربه است که عقل انسان جویا میشود.
بعد میگوید: آخرش هم این نیست حتّی بواسطه ادراکات تجربی هم عقل کامل نمیشود چرا؟ همین مثالی که زدم، گربه تجربه پیدا کرده که وقتی شما به او میگویید: پیش پیش! دنبال شما میآید. سگ که میگویند با وفا است دو بار به او استخوان بدهی دمش را میجنباند صاحبش را میشناسد، این بر چه اساسی است؟ تجربه پیدا کرده اینجا کسی با او کاری ندارد، با او مهربانی میکند، به او غذا میدهد، درک دارد تجربه هم دارد.
خود کانت میگوید: عقل فقط توسّط ادراکات تجربی کامل نمیشود بلکه توسط معنای فطری خود انسان تکمیل میگردد.
باز هم اینجا یک مطلب است، از کانت سؤال بکنیم شما تکمیل عقل را بیان میکنی، پس معنای خود عقل چه شد؟ شما میگویید: تکمیل عقل درون فطری است، عقل بشر درون فطرت خودش است با تجربه نمیشود، تجربه قسمی است امّا اصل این است، خود این چه؟
میدانید چه جوابی میدهند؟ خوب دقّت کنید جواب خیلی خوبی است. فیلسوفان تجربی میگویند: در خود عقل چیزی نیست که پیش از آن، در حس نبوده باشد، چرا، در حس هم اینچنین بوده منتها فیلسوفان عقلی با افزودن قید عقل آن را تکمیل میکنند. یعنی فیلسوفان تجربی از مطلب کانت چیزی گیرشان نیامد آخر سر معترض شدند و گفتند: آقا ! شما که هرچه میگویید همان حسّی و تجربی است. خوب معلوم است در عالم همه چیز حسّی است، حالا به ما بگویید عقل چیست؟ شما آخرش که کم میآورید یک لفظ عقل را اضافه میکنید، باز خود همان عقل را میآورید.
وقتی ما به فلاسفه که راجع به عقل صحبت میکنند میگوییم عقل چیست؟ میگویند : ادراکات، محسوسات، آنچه که درک کنی، آنچه که حس کنی. بعد میگوییم: خوب حالا اینها چه میشود نهایتش یک کلمه عقل را آخرش میگذارید. اینکه نمیشود که شما خود کلمه عقل را آخرش بگذارید بعد با یک قید تکمیلش کنید بگویید این شد معنای عقل، خوب چرا به این عقل میگویید؟ بگویید تجربی یا اصلاً اگر از شما تعریف خواستند بگویید: هر چیزی که بشر حس کرد و تجربه کرد عقلانی است.معنی عقل این می شود.
از مطالب آقایان همین برداشت میشود: هرچیزی که بشر به واسطه ادراکات (درک خودش، مثل اینکه میفهمد کسی با محبّت دارد به او نگاه میکند دارد به او لطف میکند) و محسوسات (حس خودش، مثل اینکه دست میزند میبیند گرم است، سرد است) با محسوسات و ادراکات خودش به آن رسید این عقل میشود.اگر بناست این عقل باشد، خوب حیوانات هم چنین چیزی را دارند.
اگر بناست حسّی یا درکی باشد شما به ما بفرمایید معنای غیبت وجود مقدّس آقا را که الان در پرده غیبت هست چه طور میخواهید به طور حسّی و درکی بیان کنید؟ آیا امکان دارد به صورت حسّی یا درکی بگوییم وجود مقدّس امام زمان وجود دارد؟[4]
عقل فطری
حالا این نقش فطری که بیان کردند چیست؟ خوب دقّت بفرمایید، گفتیم کانت و امثالهم میگویند: شناخت جهان فقط توسّط ادراکات تجربی عقل کامل نمیشود بلکه توسّط معنای فطری، این عقل تکمیل میشود که گفتیم این خودش معنای عقل نیست امّا عقل را تکمیل میکند.
معنای فطری یعنی چه؟ معنای فطری این میشود : ما یک اصول و یک معانی اولیه داریم. اصل بر این هست، در عالم روشنایی را همه میدانند، تاریکی را همه میدانند، همه از ظلم بدشان میآید. اصل بر این است همه از محبّت خوششان میآید، قاعده است، همه در عالم اینطورند - حالا چه کسی ظالم است چه کسی ظالم نیست، اگر یکی ظلم بکند بگوید من ظالم نیستم این یک بحث دیگری است- امّا اصل را داریم میگوییم. اصول این است که همه از تاریکی بیزارند اگر کسی از تاریکی خوشش بیاید میگویند طرف دیوانه است. همه از صداهای وحشتناک وحشت میکنند و میترسند، اگر کسی خوشش بیاید می گویند طرف دیوانه است عاقل نیست، اصل بر این است.
میگویند: عقل فطری یعنی آن صفحه سفیدی که درون وجود انسان است و انسان همه مطالب خیر و شر و همه خوبیها و بدیها را با او میسنجد و اصالتش را میداند. همه از جنگ (اصل جنگ) بدشان میآید. برای همین است که اسلام همانطور که از اسمش مشخّص است دین سلم است، دوستی و محبّت است، همه از جنگ، خونخواری و ظلم بدشان میآید. میگویند: این فطری است. عقل آن صفحه سفیدی است که حقایق مرتبط با بشر و اصول اوّلیه را درک میکند. لذا این فطری است.
حالا از اینجا به بعد اگر کسی چیزی را به عنوان نور جلوه دهد در حالیکه نور نیست آن را مکر میگویند آن را دیگر عقل نمیگویند، چرا؟ (نکته نکته خوبی است)، چون فطرت بشر فی ذاته دنبال نور است، دنبال حقیقت است امّا اگر به تعبیر امروزیها گنجشک را رنگ کنند به جای قناری بدهند، طرف در واقع دنبال قناری است نه گنجشک،درست است او گنجشک را رنگ کرده امّا این برای خرید قناری رفته، حالا اینکه بعداً صدایش درآمد دید نه، اینکه صدای قناری ندارد یا باران خورد و رنگش رفت، دید رنگش کردند و به عنوان قناری قالب کردند یک بحث دیگری است امّا فی ذاته دنبال قناری رفته، عقل یعنی همین.
اینکه تمییز بین خوبی و بدی از ناحیه عقل هست، تمییز ظلمت و تاریکی از راه عقل هست، شر و خوبی از راه عقل هست، اینجا معنا میدهد، منظور اصلش است.
باید بگوییم این تعریف نزدیکترین تعریف به تعریف اسلام است. حالا من بعداً نکات دیگری را راجع به عقل بیان میکنم امّا این نزدیکترین تعریف به تعریف عقل در اسلام است چرا؟ چون ذات عقل و فطرت عقل همین است، خوبیها و بدیها را تشخیص میدهد و نور میماند. اگر بچّه را از همان بچّگی در تاریکی ببرید، از تاریکی بیزار است، وحشت میکند خوب ظلمت هم یک جور تاریکی است، ظالم هم یعنی کسی که تاریک است و کارهای ظلمانی انجام میدهد و زور میگوید. اگر به بچّه چیزی و بعد آن را گرفتی، مکافات میشود. تا قبلش شاید با نگاه و ناز و... آن را بخواهد امّا وقتی دادی احساس مالکیّت میکند. میگویند این احساس مالکیت فطری است پس معلوم است عقل است، عقل فطری است، درون انسان است. نباید انسان عقل را از جای دیگر بیاورد منتها پرورش عقل یک چیز دیگر است.
حالا ما این را اشاره کردیم تا بعدها انشاءالله مفصّل بیان کنیم. قرآن کریم و روایات هم این را بیان میفرمایند: که انبیاء و اولیاء هم برای پرورش عقل آمدند نیامدند عقل را به انسان بدهند. پس عقل فطری است انسان این را میتواند درک بکند.
تفاوت فکر و عقل فطری
بعد مسئله دیگری که میگویند این است: وقتی ما عقل را فطری معنی کردیم فرقش با فکر چیست؟ ما منطق را چه گفتیم؟ یک سری قوانینی که ما را از خطای فکری نگاه میدارد منتها به شرط مراعاتش «مراعاتها».
میگویند این که حالا عقل است پس آیا با فکر تفاوتی دارد؟ چون میگویند فکر هم فطری است (به این مطلب دقّت بفرمایید جالب است). فرق عقل و فکر این است : عقل آن مجموعه مبادی ضروری و معانی کلّی را به انسان میدهد که برای شناخت خود انسان و اطرافش نیاز هست درحالیکه فکر عبارت است از حرکت نفس در معقولات که این حرکت گاهی از مطالب به سوی مبادیاش و گاهی از مبادی به سوی مطالب است.
یعنی چه؟ عقل مجموعه مبادی ضروری و معانی کلّی است که به شناخت انسان نظم و ترتیب میدهد. چون ما عرض کردیم یک سری از مطالب از ضروریات بشری است مثل اینکه بشر خود به خود ترس را میفهمد، مهربانی را میفهمد، از تاریکی بدش میآید، از نور خوشش میآید.
اتّفاقاً آن موقعی که ما میخواستیم به این دنیا بیاییم یک عقل اوّلیه داشتیم (خوب دقّت بفرمایید، این نکته، نکته خیلی قشنگی است) یکی از اعاظم میفرمود که علّامه طباطبایی(اعلی الله مقامه الشّریف) میفرمودند: بعضی میگویند بشر چون درون رحم مادر عقل نداشت و نمیفهمید موقعی که میخواست بیرون بیاید گریه میکرد ناراحت میشد، ایشان فرمود: اتّفاقاً دلالت بر این دارد که عقل اوّلیه را داشته چرا؟ چون میبیند ضروریات آنجا وجود دارد، همه چیز آنجا فراهم است دیگر او عالم بعد را خبر ندارد و هنوز عقلش کامل نشده.
عقل اصلش با تکاملش متفاوت است. ما یک مطلبی به نام اصل عقلانی و یک مطلبی به نام تکامل عقلانی داریم، وقتی گفتیم شخصی عاقل است دلالت بر این نیست که عقلش کامل یا حتّی سلیم است، دیگران هم دارای عقل هستند امّا گاهی سلیم نیست، کما اینکه در قرآن کریم و روایات هم عنوان عقل سلیم و هم قلب سلیم داریم. پس اینها نکات مهمی هستند که باید دقت بفرمایید.
عقل با ضروریات کار دارد، فکر چطور؟ فکر در بستر عقل است، هرچه عقل رشد کند تفکّر بشری بسیار عالی خواهد بود
اقسام تفکّر
تفکّر دو نوع است :
1. تفکّر علمی
2. تفکّر عقلانی
تفکّر علمی براساس یک سری دادههای علمی است که انسان با آن دادههای علمی فکر میکند و صغری و کبری میچیند و نهایتاً نتیجهگیری میکند. برای همین است بعضی ها تز میدهند. این تفکّر علمی میشود.
اما تفکّر عقلانی یعنی اینکه عقل پرورش پیدا کند تا جایی که آنچه که به صورت ظاهر از راه علم ظاهری دیده نمیشود از راه عقل برای عقلای حقیقی عالم معلوم و محسوس گردد. چون در تفکّر علمی باید با دادههای علمی جلو برویم؛ یعنی یک سری دادههای علمی در دست شما هست بعد جلو میروی.
شما در ریاضیات یک سری اعداد و ارقام دارید بعد جلو میروید، در جبر یک سری داده ها هست، در آنالیزم یک سری اعداد و ارقام دست شما هست در مکانیک همینطور هست، حتّی در مسائل اصول، فقه یک سری دادهها هست. در باب خود فقه مجتهد با دادههایی میتواند به مقام اجتهاد برسد یکی از آن دادهها چیست ؟ کتاب (کتاب که میگوییم یعنی کتاب الله) دوم چیست؟ سنّت، سوم؟ اجماع، چهارم؟ عقل. یعنی با این دادهها مجتهد جلو میرود. البته در صورتی که از این دادهها خوب استفاده بکند آنها را خوب خوانده باشد و بداند چطور از آنها بهره برداری کند.
مثلاً یکی از دادههای کتاب این است که ادبیات عرب را خوب بداند، تفسیر را خوب بداند، مبادی را بداند، علم رجال را بداند، علم الدرایه، علم الحدیث و ... را خوب بداند. اینها میشود دادهها، بر اساس این دادهها یعنی این فرمول هایی که در دستش هست نتیجهگیری میکند یک نظری را میدهد.
در مسائل دیگر هم همینطور است مثلاً در ریاضیات به «1» یک میگویند این را به شما دادند شما خودت بدست نیاوردی، به «2» دو میگویند، به «+» علامت جمع میگویند، به «-» علامت تفریق میگویند و... به اینها دادهها میگویند.
جورچین این دادهها و بهرهگیری از این دادهها و با تفکّر به نتیجه رسیدن را تفکّر علمی میگویند که با تفکّر عقلانی متفاوت است.
پس فکر چه شد؟ فکر عبارت است از حرکت نفس در معقولات، البته حرکت نفس در این معقولاتی که داریم عقلایی است. عقلای عالم هم میگویند یعنی همه پذیرفتند «1» یک است، اگر کسی فردا بگوید «1» دو است همه میخندند.
البته حالا یک نکتهای هم هست، ما در باب معقولات اینجاست که عنوان واضع را هم قرار میدهیم، حالا اینجا وارد نمیشوم و در آینده مفصّل میگویم که بدانید چیست.
بعضیها میگویند واضع فرد است، بعضی میگویند جمع است، بعضیها میگویند واضع خداست. ما در اصول یک بحثی به عنوان مباحث الفاظ داریم که در آن به طور مفصّل از واضع بحث میشود.
تعاریفی که راجع به عقل بیان شده آنقدر زیاد است که خود لِیتس میگوید اینقدر عقلا راجع به مباحث عقل حرف زدند که دیگر عقل هم خودش درمانده شده که من کیستم؟
حالا انشاءالله در جلسات بعد بیشتر صحبت خواهیم کرد. ما یکی دو تعریف دیگر هم بیان میکنیم بعد نتیجهگیری میکنیم تا معلوم بشود که آیا واقعاً با اینها میشود جلو رفت؟ باید بیاییم در مقابل هرکدام از اینها وجود مقدّس آقا را قرار بدهیم ببینیم اصلاً میشود با اینها راجع به آقا تفکّر کرد و به نتیجه رسید؟ آنوقت معلوم خواهد شد.
«و صلّی اللّه علی سیّدنا محمّد و آله الاطهار الابرار»
[1] الغیبه للطوسی، ص: 329
[2] البته اینها نیاز به توضیح دارد منتها تبرّکاً این روایت شریف را عرض کردم تا وارد بحث شویم.
[3] نائن وِلِر نکته خیلی زیبایی را بیان میکند، میگوید: «در جوامع کنونی آنقدر رسانهها و اخبار برای بشر زیاد است که گاهی تفکّر را از انسان میگیرد در حالیکه اینها برای بهتر تفکّر کردن خلق شدهاند».
شما بچّه را نگاه کنید، از اول پای تلویزیون مینشیند؛ یعنی از همین کودکی تلویزیون بوسیله کارتونها فکر بچّه را تسخیر میکند. تصاویر و اصوات فکر بچّه را تسخیر میکند و دیگر اجازه فکر کردن را به بچّه نمیدهد. از بچّه گرفته تا بزرگترها، اصلاً کار رسانهها همین است. یعنی تفکّر از بشر گرفته میشود.
[4] در آینده اثبات میکنیم که هم حسّاً و هم درکاً انسان احساس نیاز به امام میکند، وقتی احساس نیاز به امام کرد جلو میرود.