سلسله جلسات مهدویت حضرت آیت اللّه دکتر روح اللّه قرهی(دام عزّه)
ادلّه عقلی اثبات وجود مقدّس امام زمان(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف)
جلسه بیست و ششم
نتیجه سهلانگاری
عن الامام علیبنابیطالب(صلوات اللّه و سلامه علیه): «ثَمَرَةُ التَّفْرِیطِ النَّدَامَةُ وَ ثَمَرَةُ الْحَزْمِ السَّلَامَةُ»[1]. حضرت فرمودند: نتیجه (ثمره : میوه) سهلانگاری پشیمانی است امّا نتیجه حزم، یعنی آنچه که انسان آن را محکم بگیرد، باور کند و پیگیر آن باشد، سلامت است یعنی سالم ماندن از خساراتی که برای انسان به وجود میآید.
ما نباید در کار خود کوتاهی کنیم و وقت را تلف کنیم. حتّی من احساس میکنم در هفته گذشته که مطلبی پیش آمد و نتوانستیم کلاس را برگزار کنیم، خسرانی وارد شد. لذا باید همیشه بحث را داشته باشیم و آن را جدّی بگیریم[2].
اگر کوتاهی کنیم، نتیجه این سهلانگاری و کوتاهی، پشیمانی است یعنی بعدها پشیمان میشویم که چرا آن موقعی که باید کار میکردیم، نکردیم.
خطای فکر
همانطور که مستحضرید، ما در ابتدای جلسه یک مقدار از بحث منطق را به صورت مختصر عرض میکنیم، به اینجا رسیدیم که مرحوم آیتالله مظفّر(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در منطق مظفّر بیان فرمودند: فایده علم منطق دور ماندن از خطای در فکر است.
«المنطق آلةٌ قانونیة تَعصِم مُراعاتُها الذِّهنَ عَنِ الخَطَاِ فِی الفِکرِ» در این مورد دو نکته باقی مانده است، یکی اینکه در حقیقت این خطای در فکر چیست؟
خطای در فکر غیر از خود فکر است، در ادبیّات عرب، ما صحبت کردن را یاد نمیگیریم و صحبت کردن ذاتی و فطری است. ادبیّات عرب به ما یاد میدهد که سخنمان صحیح باشد. مثلاً به جای اینکه بگوییم: «میخواهم بیایم»، نگوییم: «میخواهم آمدم». «میخواهم» مربوط به آینده است و «آمدم» گذشته. انسان در ادبیّات صحیح سخن گفتن را میآموزد.
در باب فکر هم همینطور است. فکر یک بحث است و منطق بحثی دیگر که در حقیقت به انسان یاد میدهد خطای فکری نداشته باشد.
در مورد «آلةٌ» هم عرض کردم که «آلةٌ» ابزاری است که به واسطه آن میتوانیم کاری را انجام دهیم.
در حقیقت منطق یک سری قوانین عمومی و قواعد کلّی است که انسان با رعایت آن قوانین میتواند فکر خود را از خطا دور کند. چون ای بسا فکر انسان هم در مواردی خطا کند.
من یک نکته را در همین ابتدای بحث بگویم که ممکن است این نکته در ذهنها انقلابی به وجود بیاورد و حتماً إنقلتهایی را هم پشت سر خود خواهد آورد و آن این است: اگر مجموعه قوانین منطق به واسطه فکر بشر تدوین شده است، از کجا معلوم بعضی از این قوانین - اگر نگوییم همه آنها - که به عنوان یک آلت و ابزار برای دور ماندن از خطای فکری تبیین شده است، خودش ناشی از خطای فکری نباشد؟!
چون خود این منطق که آقایان میگویند: ما این را نوشتیم تا فکر بشر از خطا دور بماند، براساس فکر بشر نوشته شده است. حالا از کجا معلوم که او در برداشت، تنظیم و بعد از آن، تبیین این قوانین اشتباه نکرده باشد؟
یعنی ما گاهی به ابزاری دست میزنیم که آن ابزار صددرصد براساس فکر بشری است.
شخصی میگوید: من این ابزار را در دست تو قرار میدهم، از این به بعد با آنها حرکت کن تا فکر تو خطا نکند. حال من به این آقا میگویم: این ابزاری که به من دادی، چه کسی درست کرده است؟ میگوید: من. میپرسم: آن را بر چه اساسی درست کردی؟ میگوید: براساس فکرم. من از او سؤال میکنم که آیا در مرحله نخست فکر تو در ساخت این ابزار مصون از خطا بود؟ ای بسا فکر تو هم در ساخت این ابزار به خطا رفته باشد.
یک دلیل اینکه امکان خطا وجود دارد، این است که نظرات مختلف بیان میشود. وقتی نظرات، مختلف است یعنی افکار، مختلف است. کسی میگوید: این صادق است و دیگری میگوید: خیر، این صادق است.
شاید بگویید: پس اینطور که شما بیان میکنید، باید منطق را هم ببوسیم و کنار بگذاریم! شما دارید زیرآب علوم را میزنید!
میگوییم: خیر، اینطور نیست. بحث ما این است که تکیه کردن به تمام ابزار منطق خطاست، منتها در برخی از موارد اینگونه نیست، آن موارد چیست؟
-به این نکته به عنوان کد دقّت بفرمایید - ما میگوییم: علیایّحال ما یک احتمال میدهیم که امکان انحراف فکری در ساخت این ابزار وجود داشته باشد امّا اگر اکثریّت آن گروه علمی در منطق - یا در هر علمی از جمله اصول و ... - مطلبی را تبیین کردند که به صورت یک قانون کلّی جا افتاد، ما هم آن را میپذیریم.
ای بسا این قانون کلّی هم خطا باشد و تا زمانی هم همینطور پیش میرود امّا بعدها یک نفر میگوید: اصلاً کلّ این قانون خطاست. البته در اینگونه موارد وقتی یک نفر بخواهد در مقابل آن بایستد - مثل ابنسینا یا ملّاصدرا(اعلی اللّه مقامهما الشّریف) که ایستادند – دیگر جنگ تن به تن نیست، بلکه جنگ یک نفر با کل است که امکان دارد اوایل هم هو کنند و ... تا بعدها جا بیافتد.
پس به تمامی این ابزار هم نمیشود دقیقاً تکیه کرد. البته ما ناچار هستیم که باز با همین ابزار حرکت کنیم.
پس قید «فِی الفکر» که در «عَنِ الخَطأِ فِی الفکر» آمده است، به این خاطر است که ذهن انسان چندین کار انجام میدهد و یکی از آنها فکر کردن است. ما باید در مورد فکر هم به آن کسی که میگوید: ما این قوانین را درست کردیم که از خطای فکری دور باشیم، بگوییم شاید در آن زمانی که شما این قانون را درست میکردید، اصلاً فکر شما هم در خطا بوده باشد. شما از کجا میدانید که این فکر، فکر صحیح است؟
موضوع علم منطق
بحث دیگر موضوع علم منطق است که در این جلسه آن را به صورت مختصر بیان میکنم و از آن رد میشویم تا توضیح آن را در جلسات آینده بدهم.
کلّ موضوع علم منطق، تصوّرات و تصدیقات است. البته مرحوم آیتالله مظفر(اعلی اللّه مقامه الشّریف) از کلمه علم شروع میکند.
«وجود» و «هستی» از عناوین و الفاظی هستند که معنا و مفهوم ذهنی آن یکی از مطالب بسیار واضح است. تا به شما بگویند: «هستی» و «وجود»، میگویید: «هستی» یعنی جهان و «وجود» آن چیزی است که یا آن را میبینیم و به عینه معلوم است و یا اگر دیده نمیشود، آثار آن وجود دارد. مثلاً خدا وجود دارد چون اثر دارد و ما اثر آن را میبینیم. پس کمترین مسئله در وجود این است که اثرگذاری آن مشخّص باشد.
لذا معنا و مفهوم ذهنی «وجود»، «هستی» و هرچه که از این نوع الفاظ است، خیلی واضح است امّا معانی بعضی از الفاظ در خفاست و خیلی واضح نیست. وقتی در مورد همین «وجود» میگویند: حقیقت وجود چیست؟ میگویید: حقیقت آن فرق میکند، در مورد حقیقت آن باید کامل توضیح دهیم. میگویند: کنه این خلقت چیست؟ میگویید: آن یک بحث جدایی است که باید بنشینیم و به طور مفصّل آن را توضیح دهیم.
لذا بعضی از موارد مثل دنیا، خورشید و ... بدیهی است امّا اگر بپرسند: خورشید از چه چیزهایی تشکیل شده و اجزاء آن چیست؟ عامل نوربخشی و گرمابخشی آن چیست؟ آیا در آن یک تنور روشن کردهاند که گرما میدهد؟! آتش آن از چیست؟ آیا دائم در آن هیزم میریزند یا لوله گاز به آن وصل است؟! - یادم میآید وقتی در سال 61 منطق تدریس میکردم، همین مثال را میزدم و میگفتم: آیا کسی در خورشید هیزم میریزد؟ -
پس برای بیان کنه قضیه باید یاری بگیریم، فکر کنیم و تحقیق کنیم. خود اصل خورشید واضح است و نیاز به توضیح ندارد امّا اجزاء آن بحث دیگری است.
دقّت کنید، من میخواهم راجع به موضوع علم منطق صحبت کنم. مرحوم علّامه حاج ملّا هادی سبزواری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در کتاب منظومه اینطور بیان میفرماید:
مفهومه من اعرف الاشیاءِ و الکنهه فی غایة الخفاءِ
مفهوم معلوم است، «اعرف الاشیاء»، واضح است امّا کنه آن «فی غایه الخفا»، یعنی در نهایت خفاست، معلوم نیست و باید آن را توضیح دهیم.
کلمه علم هم همینطور است، یعنی از بدیهیّات است. واضح است که علم در مقابل جهل است. حتّی اگر در کوچه و بازار هم راه بروید و بگویید علم در مقابل چیست؟ همه میگویند: جهل.
لذا برای علم و جهل اصلاً نیاز به توضیح نیست. علم معلوم است و جهل هم معلوم است. امّا مصداق و حقیقت علم، مجمل و مبهم است؛ یعنی گاهی علم عنوان حصولی پیدا میکند و گاهی هم حضوری است.
می گوید: علم چیست؟ میگویید: علم یعنی دانش، میگوید: خیر، این کنه علم نیست، علم چند نوع است؟ ریز علم چیست و چگونه است؟ میگویید: دو نوع است - مثل همان مطالبی که راجع به وجود میگوییم - یک علم، علم حصولی است، حصول صورت معلوم نزد عالم و یک علم هم علم حضوری است، که حضور نفس معلوم نزد عالم است.
إنشاءالله این دو مورد را در جلسه بعد بیشتر توضیح خواهیم دادید.
******
اتّحاد عاقل و معقول
ما در باب عقل نکاتی را بیان کردیم. در جلسه گذشته گفتیم که اگر عقل بخواهد خودش را توضیح دهد، اتّحاد عاقل و معقول میشود.
اگر کسی میتواند، طبق مطلبی که در جلسه قبل عرض کردیم، راجع به اتّحاد عاقل و معقول توضیح دهد.
(- در مثال این مطلب فرمایشی از پیامبر اسلام(ص) را فرمودید که کسی به جز من علی(ع) را نشناخت. معقول به امیرالمؤمنین(ع) و عاقل به شخص پبامبر(ص) مثال زده شده بود و عاقل و معقول در اینجا یکی شده؛ یعنی هم پیامبر(ص)، امیرالمؤمنین(ع) را شناخت و هم امیرالمؤمنین(ع) به شخصیّت پیامبر(ص) پی بردند و معرفت داشتند. طبق این حدیث، این مطلب برای دیگران امکانپذیر نبوده است.)
آنوقت در عاقل و معقول چطور است؟
(- : عاقل و معقول دو مقوله هستند که خیلی به هم نزدیک هستند و چیز خارجی وجود ندارد و برای این دو تقریباً یکی شدن است.)
بحمدلله اصل مطلب را متوجّه شدید ولی باید یک مقدار بیشتر توضیح میدادید.
وقتی عقل بخواهد از خودش تعریف کند، هم عاقل میشود و هم معقول؛ این اتّحاد عاقل و معقول است. یعنی اگر کسی میخواهد راجع به عقل صحبت کند، باید در ردیف عقل باشد.
کما اینکه در مورد پروردگار عالم هم همین مثال را میزنند. یک نکته بسیار عالی را علّامه حلی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بیان میکند، ایشان در مورد اینکه چرا اصلاً نمیشود ذوالجلال و الاکرام را شناخت؟ میفرماید: کسی که میخواهد خدا را به طریق «بما هو اللّه» - آنطور که خدا هست، نه «بما هو اثره» - بشناسد، باید هم ردیف او باشد؛ یعنی او هم خدا باشد در حالی که «اللّه أحد».
در مباحث عرض کردیم که قرآن و کلام الهی نازل است. چرا کلام الهی همان کلام الهی نیست؟ دلیل این است: اگر بنا باشد کلام الهی همان کلام الهی باشد، ردیف میخواهد. باید یکی مثل خود ذوالجلال و الاکرام وجود داشته باشد و اگر یکی مثل خودش باشد، دیگر «خدا یکی است» معنا نمیدهد.
بیان میکنند خود عقل باید خودش را تعریف کند. اگر بناست عقل خودش را تعریف کند، یعنی کس دیگری نمیتواند عقل را تعریف کند. لذا عقل، هم خودش عاقل است چون میداند و خودش از خودش تعریف میکند و هم خودش معقول است، چون باید یک کسی باشد که بتواند در ردیف همان عقل راجع به او صحبت کند که این اتّحاد عاقل و معقول است.
آن تمثیلی هم که زدیم، گفتیم: چون پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) و مولیالموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) یکی هستند، نفس واحده و شجره واحده هستند، اینگونه بیان شده است. در روایت هم بیان میشود: «أَنَا وَ عَلِیٌّ مِنْ شَجَرَةٍ وَاحِدَةٍ وَ سَائِرُ النَّاسِ مِنْ شَجَرٍ شَتَّى»[3] ما از یک درخت هستیم و سایر مردم از درختهای گوناگون هستند. لذا خود مولیالموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه)، پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) میشود و خود پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)، مولیالموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) میشود. پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) از مولیالموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) تعریف میکند و مولی الموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه)، پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) را تعریف میکند؛ یعنی یکی هستند و هیچ کس دیگر هم نمیتواند اینها را بشناسد، چون هیچ کس ردیف آنها نیست. در واقع هر کس هم بشناسد، شناخت او نسبی است؛ یعنی تنها به اندازه خودش میفهمد.
راجع به شناخت ذوالجلال و الاکرام هم بیان میشود که او را میشناسند امّا «عَجَزَتِ الْعُقُولُ عَنْ کُنْهِ مَعرِفَتِهِ»[4]، عقل از شناخت کنه معرفت او عاجز است. نمیگوید: «عَجَزَتِ الْعُقُولُ عَنْ مَعرِفَتِهِ»، یعنی شناخت وجود دارد امّا این شناخت نسبی است و عقول از حقیقت معرفت و آن کنه و مطلب اصلی او عاجز هستند.
وقتی بیان میشود: «عَجَزَتِ الْعُقُولُ» یعنی پیامبر هم که صاحب عقل است، از شناخت باریتعالی عاجز است و واقعیّت هم همین است. شاید بگویند: به پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) اهانت نکنید، یعنی پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)، خدا را نمیشناسد؟! بله، درست است، حتّی پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) هم خدا را آنگونه که خدا، خدا است، نمیشناسد؛ یعنی هیچکس نمیشناسد.
چون اگر فرض شود خدا آنطور که خدا، خدا است، شناخته شود؛ یعنی باید کسی مثل او و ردیف او باشد، درحالیکه خالق فقط یک نفر است - البته «نفر» را هم ما میگوییم و الّا اینگونه نیست. چون بشر در این هم میماند، میگوید: یک نفر است و الّا ذات احدیّت که نفر و ... ندارد - و مابقی مخلوق هستند. درست است که درجات مخلوقین با هم متفاوت است، یکی اشرف انبیاء است و ... امّا هرچه که هستند، بالاخره مخلوق هستند و اگر بتوانند کنه معرفت خالق را بفهمند، دیگر مخلوق نیستند، خالق میشوند.
لذا به همین دلیل است که به ما میگویند: در کُنه و ذات خداوند فکر نکنید، چون دیوانه میشوید و این واقعیّتی است، یعنی اگر بشر یک «دو دوتا، چهار تا کند»، میفهمد که این درست است، چون ما مخلوق هستیم. من بارها عرض کردم که این نکته خیلی خوب و کد اصلی را همیشه مدّنظر بگیرید و براساس آن حرکت کنید: خالق فاعل است و مخلوق مفعول است و ما مخلوق یعنی فعل فاعل هستیم. پس مخلوق محدود است، یعنی حدّی دارد در حالی که خالق لایتناهی است و حدّ و نهایتی ندارد.
شما هرچقدر هم بگویید: گستره فکری من بسیار زیاد است، عالم را در یک لحظه میبینم، کهکشانها را در یک لحظه میبینم، تفکّر من نسبت به خلقت اینچنین است و ...، باز محدود هستید؛ ذات احدیّت به عنوان خالق از مواردی اطلّاعات دارد که شما ندارید و دلیل آن هم این است که شما محدود هستید و او لایتناهی است.
لذا در باب عقل، عاقل و معقول سؤالی پیش میآید که چطور در عالم اتّحاد عاقل و معقول موجود است؟ سعی بنده بر این است که اینها را به زبان ساده بیان میکنم وإلّا بزرگان ما درباره اتّحاد عاقل و معقول کتابها نوشتهاند. امّا به فضل الهی «هذا من فضل ربی» سعی میکنم آن را مختصر و روان میکنم، البته من نوار هستم و آنچه را که ضبط کردم، دارم تحویل میدهم و آن این است: قضیه خود عقل بما هو عقل عند الانسان معلوم و مشهود نیست.
در اینجا این سؤال مطرح میشود که پس این تعاریف مختلفی که ملّاصدرا، شیخ طوسی(اعلی اللّه مقامهما الشّریف)، کانت و دیگران بیان کردند، چیست؟
آنها تعاریف نسبی نسبت به عقل است و ما تعریف حقیقی راجع به عقل نداریم و داریم! یعنی عندالانسان نداریم و عندالله تبارک و تعالی داریم.
آنچه که ذوالجلال و الاکرام کلید آن را برای معصوم(علیه الصّلاة و السّلام) میزند، به او میگوید و او متوجّه میشود و همه مسائل را تبیین میکند، تعریف عقل است. البته باز هم آنچه که معصوم(علیه الصّلاة و السّلام) راجع به عقل تعریف میکند، نازله است چون معصوم(علیه الصّلاة و السّلام) هم باید با یک زبانی صحبت کند که مردم بفهمند، گرچه عقل بسیار باعظمت است.
من بعدها روایاتی را که معصومین(علیهم صلوات المصّلین) در مورد عقل بیان کردند، میگویم. برای بعضیها شبههای پیش آمده که چرا کانت یک بار یک حرف میزند و بار دیگر حرف دیگر؟ من از معصومین(علیهم صلوات المصّلین) روایاتی میآورم که گاهی تعاریف این حضرات هم به صورت ظاهر با هم ضدّ و نقیض است. در صورتی که بشر میتواند ضدّ و نقیض حرف بزند امّا معصومین(علیهم صلوات المصّلین) اینگونه نیستند امّا صورت ظاهر کلام آنها در برخی موارد ضدّ و نقیض است که إنشاءالله روایاتی را راجع به بحث عقل بیان میکنم تا متوجّه شوید.
البته آن چیزی که حضرات معصومین(علیهم صلوات المصّلین) راجع به عقل گفتند نازله است، نه حقیقت العقل. ما قائل به این هستیم که چون معصوم(علیه الصّلاة و السّلام) عقل کل هست - نسبت به انسانها عقل کل است، نه نسبت به خداوند - اگر بخواهد تعریفی را که خودش از عقل دارد بگوید: 1- یا نمیتواند، 2- یا نمیتوانیم.
«نمیتواند» یعنی چه؟ یعنی نمیتواند آنقدر پایین بیاورد که من و شما متوجّه بشویم چون حقیقت عقل یک مسئله با عظمتی است.
«نمیتوانیم» یعنی چه؟ یعنی اگر بنا باشد ما عقلی را که معصوم(علیه الصّلاة و السّلام) میگوید بفهمیم، باید هم ردیف او باشیم و ما همردیف عقل کل نیستیم و پایین هستیم، پس حرف و فرمایش او را درک نمیکنیم.
لذا دلیل اینکه گاهی گیج میزنیم و قاطی میکنیم، این است که او عقل کل است و اگر عقل کل بخواهد راجع به عقل سخن بگوید باید کسی را همردیف خود یعنی عقل کل پیدا کند و اگر کسی عقل کل بود، دیگر چه نیازی به تعریف عقل کل برای عقل کل است؟!
او عقل کل است و من هم عقل کل، همزبان هم هستیم و میفهمیم چه میگوییم. پس دیگر نیازی نیست که او برای من تعریف کند که عقل اینگونه است.
امّا اگر من عقل کل نیستم و او میخواهد عقل کل را تعریف کند، چگونه تعریف کند؟ من که نمیدانم عقل چیست و اگر هم عقلی دارم جزئی است، چه چیزی را باید برای من تعریف کند؟ لذا او همان جزئی را که در وجود مقابل میبیند، تعریف میکند.
لذا تمام تعاریف عقل، حقیقت عقل نیست، چون معصوم(علیه الصّلاة و السّلام) باید حدّ من و شما را ببیند و بعد تعریف کند. این را بالصّراحه میگویم تا انقلابی به پا شود: هر تعریفی که معصوم(علیه الصّلاة و السّلام) ارائه کرده حقیقت عقل نیست بلکه تعریف پایینترین مراتب عقل است یعنی درحقیقت این جزء العقل موجود عند الانسان را تعریف کرده است.
پس معصوم(علیه الصّلاة و السّلام) هم راجع به عقل کامل صحبت نکرده است. چون باید یک کسی در حدّ معصوم(علیه الصّلاة و السّلام) باشد تا بفهمد. در حالی که بشر این حدّ و اندازه را پیدا نکرده است. او در بشر نگاه کرده و دیده که بشر جزئی از عقل را دارد، لذا مجبور است که بگوید عقل این است و منظور او این است که این عقلی که در تو وجود دارد این است، نه اینکه حقیقتالعقل این باشد.
اینجاست که ما میگوییم اگر خود عقل بخواهد خودش را تعریف کند و بگوید من کیستم، هیچ کس در عالم نمیفهمد که عقل چیست، چون اتّحاد عاقل و معقول به وجود میآید. یعنی خودش از خودش میگوید و هیچکس هم در عالم چیزی نمیفهمد.
در مقابل آن جهل هم همینطور است، مثل یک کسی که دیوانه باشد و حرفی بزند که هیچکس نفهمد. مردم به چنین کسی که حرفی میزند و هیچکس نمیفهمد، میگویند: دیوانه.
پس اتّحاد عاقل و معقول این است و آخر آن به اینجا میرسد که بشر نمیتواند عقل را به حقیقت درک کند.
حالا با توجّه به این مسئله، چه کسی میتواند امام زمان(علیه الصّلوة و السّلام و عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) را بفهمد و بشناسد؟ هیچکس. چرا؟ چون باید به اندازه او باشیم تا او را بفهمیم.
بررسی طول عمر حضرت
حالا در مورد عمر حضرت صحبت میکنیم. اخیراً مطالبی در این مورد میگویند که قبلاً هم گفتهاند و به آیاتی در این زمینه اشاره کردند و میگویند: مثلاً از لحاظ تجربی بگویید که امام زمان(علیه الصّلوة و السّلام و عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) طول عمر دارد. الان در مثالهای علمی که میزنند این را میگویند.
حال سؤالی مطرح میشود که آیا به تجربه بیان کردن که بعضی اسم آن را عقل میگذارند، اصلاً عقل است؟ خیر، عقل نیست.
مثلاً آنها میگویند: وقتی آب را در حالت بخار و در دمای خاصّی نگاه میدارند که بخار بر آن حائل میشود، آبی که بناست اگر راکد بماند، بو بگیرد و تبدیل به لجنزار شود - یعنی عنصرهای اصلی آن میمیرند - همان حالت و خواص خود را نگاه میدارد.
یا مثلاً شیر مدّت زمان کوتاهی برای نگهداری دارد امّا با افزودنیهای خاصّی مدّت نگهداری آن را بسیار زیاد میکنند[5]. امروزه به این شیرهای پاکتی مواد افزودنی میزنند و میگویند: تا شش ماه هم قابل استفاده است.
با بیان اینگونه مسائل تجربی میگویند: بشر هم میتواند عمر طولانی داشته باشد و متأسّفانه اینها را به عنوان مباحث عقلانی تبیین کردند در حالی که اینها مباحث علمی تجربی است.
بررسی وجود اصل امامت
پس به این نتیجه رسیدیم که با عقل نمیشود امام را شناخت. پس با چه باید بشناسیم؟ ما میگوییم امام را باید با اثرات وجود و با نظم موجود در بدن شناخت.
یک مثال میزنم، هر وجودی یک امام دارد[6] و از لحاظ علمی ثابت شده است که تمام فرماندهی وجود انسان با مغز است. مثلاً وقتی شما میترسید و ناگهان به عقب میپرید؛ یعنی مغزتان به سلولها فرمان میدهد و بدن شما ناخودآگاه به عقب میرود. یا مثلاً اینکه شما مزّهای را میچشید، از طرف مغز است. اگر به سلولها ضربه بزنید، دیگر طعم یا بو را متوجّه نمیشوید. همه اینها به فرمان مغز انجام میگیرد. پس یک فرماندهی در وجود انسان هست که آن هم مغز است.
بعد میگویید: بالاخره باید یک نفر برای نظم در خانواده حرف آخر را بزند. بعد مثالهای دیگر در جامعه میزنید، میگویید: مثلاً در مدرسه یک ناظم وجود دارد، یک مدیر هست و ... .
این مطلب بحثی است که معلوم و واضح است، البته مولیالموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) این مطلب را جلوتر بیان فرمودند، ایشان فرمودند: «لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِیرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ»[7] بشر ناچار است یک فرماندار یا حاکمی داشته باشد، حال میخواهد برّ باشد یا فاجر.
اگر حاکم وجود نداشته باشد اوضاع به هم میریزد، بل بشو و شیر تو شیر میشود. دیگر جامعه امنیّت ندارد و هر کس بخواهد اسلحه به دست میگیرد و فردی را میکشد، غارت میکند و ... . پس باید یک حاکم و یک قوای نظامی در جامعه وجود داشته باشد.
در بدن هم همینطور است، برای سلولهای بدن یک قوای دفاعی وجود دارد که اگر آن قوای دفاعی از بین برود، سلولها تخریب میشوند و بعد آرام آرام خدای ناکرده سرطان به وجود میآید و آن عضو از بین میرود.
این فرمانده مغز است که به آنها دستور میدهد که الان حرکت کنید و این میکروبی را که آمده از بین ببرید. در بحث بافتشناسی در پزشکی بیان میشود: اگر میکروب خودش را شبیه سلولهای یکی از اعضای بدن کند، آن را اشتباه میگیرند و در مقابل آن حالت تدافعی نخواهند داشت و او آرام آرام آنها را میخورد، یعنی نفوذی است - همان چیزی که در بحث دشمنشناسی داریم، در بدن هم همینطور است - و بعد تبدیل به سرطان میشود و وجود او را فرامیگیرد. اگر زود متوجّه شوند، باید آن عضو را قطع کنند چون دیگر به درد نمیخورد ولی اگر به موقع نفهمیدند، تمام وجود را از جمله مغز را فرامیگیرد و دیگر تمام است، یعنی بر وجود حاکم میشود.
درمملکت هم همینطور است، آنجا هم یک قوای انتظامی میخواهد تا نظم را برقرار کنند، پس «لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِیرٍ» بشر به هر حال امیر میخواهد.
بعد میگویید حالا اسلام هم حاکم میخواهد - دقّت کنید، من فعلاً اینها را یکی یکی و سطحی بیان میکنم تا بعداً عمقی بحث کنیم - چون اسلام میگوید: من میخواهم هم دنیای شما را تأمین کنم و هم آخرت شما را، ما هم برای دنیا آمدیم و هم آخرت. مؤمنین هم وقتی دست به دعا برمیدارند، میگویند: «رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا حَسَنَةً وَ فِی الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النَّارِ»[8].
همانطور که میبینیم روش پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) هم این بود که حکومت تشکیل دادند. بعضیها اینها را از باب عقل حساب میکنند و میگویند: اینها عقلانی است در صورتی که اینها تجربی است.
پس معلوم است که باید حاکم وجود داشته باشد. حال چه کسی باید حاکم باشد؟ طبیعی است خود قرآن میگوید: «لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ»[9]، کسی به این قرآن دست پیدا نمیکند - «مسح» به معنای دست کشیدن است و «مس» به عنوان دستیابی است - مگر مطهّرون.
حال قرآن چه کسانی را مطهّرون میگوید؟ «إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً»[10] میفرماید مطهّرون اینها هستند. پس اینها باید حاکم باشند.
لذا انسان از لحاظ تفکّر ظاهری در قرآن و با بررسی آیات به این مطلب میرسد - البته باز هم به این عقل میگویند در حالی که تفکّر است -
از طرف دیگر ما قول پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) را به عنوان صاحب این دین میبینیم که فرمودند: «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلَاهُ»[11]. عدّهای میگویند: ایشان خواستند بگویند که هر که من را دوست دارد، علی(صلوات اللّه و سلامه علیه) را هم دوست بدارد.
ما میگوییم: از لحاظ ظاهری - البته اسم عقل هم به آن میدهیم و میگوییم از لحاظ عقلایی - نمیشود پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) تمام مردمی را که داشتند به این طرف و آن طرف میرفتند، جمع کنند و حتّی به آنهایی که رفتند بگویند برگردند، بر روی جهاز شتر بروند و بگویند: صدای من به همه میرسد؟ و به اذنالله صدای پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) به تمام این چند هزار نفر که سه، چهار راه هم وجود داشت و هر کس بنا بود از یک راهی برود، برسد، بعد خطبهای طولانی، قرّاء و عالی بخوانند (خطبه غدیر) و بگویند: حالا که من اینقدر شما را معطّل کردم و خطبهام را خواندم، فقط میخواهم بگویم: هر کس من را دوست دارد، علی(صلوات اللّه و سلامه علیه) را هم دوست بدارد! معلوم است که قصد ایشان این بوده که امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) حاکم شوند.
در ضمن هم ما و هم کسانی که قائل به این بودند که حاکمیّت نباید از طریق پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) باشد، میگوییم که پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرموده است: «مثل من مثل عیسی(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلاة و السّلام) است و من دوازده جانشین برای شما تعیین میکنم». حضرت یکی یکی اسمها را بیان میکند و حتّی وهابیّت هم نمیتواند این را انکار کند. پس اصل امامت معلوم شد.
بررسی وجود امام زمان (عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف)
حالا باز از کجا بدانیم که امام زمان(صلوات اللّه و سلامه علیه و عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) وجود دارد؟ یک عدّه میگویند: او زنده است امّا عدّهای دیگر میگویند: نه، هنوز متولّد نشده، اصلش هست امّا آن امام دوازدهمی که شما میگویید هنوز نیامده است.
دلیل زنده بودن چیست؟ میگوییم شما بالاخره تا امام حسن عسگری(صلوات اللّه و سلامه علیه) را قبول دارید که آنها امام هستند، از لحاظ علوم تجربی هم بیان میشود که امکان چنین طول عمری وجود دارد و .... . - گرچه بعضی امامت و خلافت را جدا میکنند و میگویند: امامت چیز دیگری است و خلافت چیز دیگری -
آنوقت اینها را در یک پردهای به نام عقل تبیین میکنند ولی اینها عقلانی نیست که إنشاءالله بیشتر توضیح خواهیم داد.
پس بحث عقل و علم و تفکّر و ... متفاوت است و اینها مطالبی است که نمیشود آنها را به این عنوان بیان کرد منتها به اینها پردههای عقلانی میدهند و اینگونه تبیین میکنند.
حالا إنشاءالله ما خواهیم گفت که عقلا در این موارد چه چیزی را بیان میکنند. البته من باز هم میگویم، فردا کسی نیاید ما را متّهم کند و بگوید: معلوم است که هیچکس در عالم عقل ندارد - اگر اینطور بگوییم اول متّهم در عالم خودمان هستیم و به ما میگویند: او که خود گفته ما عقل نداریم، به حرف او نمیشود اعتماد کرد، کسی را بیاورید که عقل دارد – ما عرض کردیم که میتواند شاخههایی از عقل یا عقل نسبی باشد. ولی به شجاعت هم عرض میکنم که عقل بما هو عقل در باب انسان نیست إلّا معصوم(علیه الصّلاة و السّلام) که گفتیم آن هم اگر بخواهد بیان شود باید ردیف داشته باشد، پس نیست.
إنشاءالله ادامه بحث را در جلسه آینده بیان خواهیم کرد. به قول یکی از دوستان، یک ساعت این مباحث به اندازه چندین ساعت است - البته چون مطالب من نیست و من نوار هستم میگویم که واقعاً حرف درستی است - چون این مباحث علمی است، باید در آن تأمّل شود، یک وقت شما صحبت تاریخی میکنید و خیلی نیاز به تفکّر در آن نیست امّا لازمه مباحث علمی این است که مباحثه شود و تا مباحثه نشود، خیلی از مطالب برای شما معلوم نمیشود.
یکی از دوستان بیان میکرد که من چندی پیش که داشتم اوایل بحث عقل را میخواندم، با اینکه قبلاً هم خوانده بودم منتها نکته جدیدی دیدم. طبیعی است که انسان هرچه بیشتر مطالعه و مباحثه کند، مطالب را بیشتر میفهمد و إنشاءالله مسائل برای او معلوم و مشهود خواهد شد.
خدایا! به حقّ اولیاء و انبیائت و به خصّیصین درگاهت قسمت میدهیم به ما عقل سلیم[12] مرحمت فرما.
عواقب امورمان را ختم به خیر بگردان.
عقل کل به فریادمان برسان.
ما را جزء سربازان آن عقل کل قرار بده.
ای قادر متعال! ظهور عقل کل را در عمر ناقابل ما قرار بده.
نائب و سپهسالارش را محافظت بفرما.
[1] نهجالبلاغه، حکمت: 181
[2] همانطور که عرض کردم مباحثه را هم فراموش نکنید و اگر سؤالی برایتان پیش آمد، سؤالهای خود را بیان بفرمایید.
اگر سؤالات اختصاصی بود و برای برخی از عزیزان که در مراحل بالای علمی هستند و الحمدلله مطالب را میدانند، شبههای پیش آمد که نتوانیم عمومی بیان کنیم، جوابهای آنها را به صورت خصوصی عرض میکنیم. امکان دارد مطلب در ابتدا با زبان الکن ما جا نیافتد امّا وقتی تأمّل شود و ما هم توضیحات بیشتری بدهیم، در مورد اینکه مثلاً تصوّر میکردند این دو مقوله عنوان شده اصلاً با هم مطابقت ندارند، متوجّه خواهند شد که تطابق کاملی وجود دارد.
البته آن دسته از سؤالات را که عمومی و در همین حدّی است که فعلاً در باب عقل پیش رفتیم، إنشاءالله عرض خواهم کرد.
گرچه ما عرض کردیم که در اینجا نمیخواهیم مباحث فلسفی را که راجع به عقل داریم بیان کنیم و در مورد عقل آنگونه که عقل بما هو عقل است بحث کنیم، بلکه بحث ما تنها یک مقدّمه است تا بدانیم آیا از لحاظ عقلانی میتوانیم وجود مقدّس امام را بشناسیم یا خیر؟
[3] بحارالأنوار، ج: 99، ص: 106، باب: 7
[4] بحارالأنوار، ج: 91، ص: 150، باب: 32
[5] هر چند شیر از زمانی که دوشیده میشود، نهایت مصرف آن 12 ساعت است. البته ابوعلی سینا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در کتاب قانون خود بیشتر از 6 ساعت را سفارش نمیکند و میگوید: شیر بعد از 6 ساعت تمام خواص خود را از دست میدهد و حتّی سم تولید میکند.
[6] البته ما باز هم راجع به عقل بحث داریم امّا چون دوستان بیان کردند که وقتی شما بحث عقل را میگویید، اگر همان جا هم راجع به امام زمان(علیه الصّلوة و السّلام و عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) تمثیل بزنید بحث بهتر جا میافتد، لذا با اینکه من میخواستم ابتدا مباحث عقلانی را بگویم و بعد یکی یکی آنها را تطبیق دهم، امّا چون دیدم فرمایش آنها واقعاً متین است و اثرگذاری بحث بیشتر خواهد بود، در خلال مباحث عقل به شناخت امام هم میپردازم.
[7] نهجالبلاغه، خطبه: 40، ص: 82
[11] اصول کافی، ج: 1، ص: 286
[12] ببینید ما در باب دعا هم عقل سلیم داریم، عقل سلیم با عقل کامل متفاوت است که حالا این را هم بیان میکنم. یعنی اگر شما عقل جزئی هم داری، اینکه آن هم سالم باشد خیلی مهم است، چون عقل باید سالم باشد.