سلسله جلسات مهدویت حضرت آیت اللّه دکتر روح اللّه قرهی(دام عزّه) ادلّه عقلی اثبات وجود مقدّس امام زمان(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف)
جلسه بیست و هفتم
کُنه مخفی
بیان شد منطق علم به تصوّرات و تصدیقات است که گاهی به معرّف و حجّت تبیین میشود. إنشاءالله به فضل الهی این مطلب را در آینده بیشتر توضیح میدهیم و دلالت آن را هم عرض خواهیم کرد.
عرض کردیم اگر منطق مراعات شود، انسان را از خطای فکری دور میکند. لذا مراعات آن خیلی مهم است.
مرحوم آیتالله مظفّر(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در منطق خود از کلمه علم شروع کردند و همانطور که عرض کردیم وجود نازنین مرحوم عارف بزرگوار، حاج ملّا هادی سبزواری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در مورد علم وجود فرمودند:
مفهومه من اعرف الاشیاءِ و کنهه فی غایة الخفاءِ
ایشان معنا و مفهوم ذهنی آن را مانند عناوین و الفاظی چون وجود و هستی از مفاهیم شناخته شده، ولی حقیقت و کنه آن را در نهایت درجه خفا تبیین کرده است که حالا عرض میکنیم یعنی چه.
عرض کردیم وقتی ما کلمه «وجود» را میگوییم، طبعاً معنا و مفهوم آن (علم) از بدیهیّات محسوب میشود، چرا؟ چون علم از بدیهیّات است و جهل مقابل علم قرار میگیرد. لذا طبیعی است دانایی از بدیهیّات و مقابل آن جهل است.
امّا مصادیق علم بسیار زیاد است. مصادیق آن از ابتدا بوده، الآن هم وجود دارد و در آینده بیشتر هم خواهد شد. برای همین است که علم راکد نیست. مصادیق علم یکی دو تا نیست که بگوییم با این دو مصداق، علم تمام میشود.
لذا چون مصادیق علم زیاد است، عامل میشود که علم مجمل و مبهم بیان شود و انسان به این آسانی نتواند به کنه آن برسد.
«و کنهه فی غایة الخفاء» یعنی ما به آسانی به کنه علم نمیرسیم که بگوییم غایت و نهایت علم این است و تمام. اتّفاقاً یکی از خصایص علم این است که به روز میشود، برای همین نهایت ندارد.
لذا ملّا هادی سبزواری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بیان میکنند: «مفهومه من اعرف الأشیاء» امّا «و کنهه فی غایة الخفاء» - به معنای آن خوب دقّت بفرمایید- منظور این نیست که اصلاً علم در خفاست، بلکه کنه، نهایت، غایت و انتهای آن معلوم نیست و بر همه مخفی است.
علم حصولی
همانطور که عرض کردیم علم به علم حصولی و علم حضوری تقسیم میشود:
علم حصولی: حصول صورت معلوم در پیشگاه عالم است. حصولی یعنی حاصل شدن.
در اینجا نکاتی را از ملّاصدرا، شیخالرئیس و سهروردی(اعلی اللّه مقامهم اجعین) عرض میکنم. آقایان میفرمایند: در علم حصولی نفس معلوم در خارج مستقلاً موجود است ولو صدها فرسنگ از پیشگاه عالم دور باشد و تنها صورتی از آن معلوم خارجی در ذهن عالم حاصل و حاضر است. مثلاً خورشید مستقلاً معلوم است یعنی نفس معلوم عندالعالم حاضر است امّا حاضر به این معنا نیست که الآن پیش اوست؛ یعنی درحقیقت موجودیّت دارد.
یعنی به حقیقت در عالم هست و کسی که عالم به آن است، میداند آن حقیقت وجود دارد ولو به اینکه الآن آن حقیقت را بالمعنی الحقیقی، یعنی حقیقت را به حقیقتِ حقیقت یا به تعبیرمرحوم ملّا هادی سبزواری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) به کنه حقیقت و کنه علم نداند ولی معلوم است که وجود دارد.
مثل خورشید، واقعاً کسی میداند خورشید چیست؟ در مورد آن نظریات مختلفی بیان شده است امّا کسی حقیقت خورشید را نمیداند. آخرین نظرات دانشمندان درباره خورشید این است که میگویند: تودههایی از گاز است که حالت آتشین دارد. قبلاً میگفتند: شعلههایی است و امروزه به این عنوان تبیین میکنند. امّا باز حقیقت آن معلوم نیست چون میگویند: ما با عکسبرداریهای جدید به این نظر رسیدهایم. پس این علم، علم حصولی است امّا کنه آن معلوم نیست.
عرض کردیم اگر شما موجودی عجیب و غریب را در دورترین نقطه عالم، جنگلها یا پشت کوهها یا درّهها فرض کنید، از راه شنیدن به این موجود علم پیدا میکنید. تصویری از آن در ذهن داریم ولی این تصویر، تصویر حقیقی نیست و تاریک است. خود آن معلوم از حضور ما غایب است و چون غایب است و ما حقیقت آن را نمیدانیم، گفتهاند: ذهن انسان گنجایش آن را به معنای حقیقی ندارد امّا تصویر آن نزد ذهن وجود دارد و این را علم حصولی میگویند.
تمام معلوماتی که انسان دارد، یک وجود عینی دارد که شما دارید مشاهده میکنید و یک وجود حقیقی دارد. به قول ملّاصدرا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) امکان دارد وجود حقیقی همان وجود عینی باشد امّا شقّ دوم وجود حقیقی این است که عینی نیست؛ یعنی حقیقت آن عینی که شما میبینید، چیز دیگر است.
مثلاً شما خورشید را به صورت شعلههای آتش میبینید امّا حقیقت آن چیز دیگری است (مثلاً گاز است) که شما خبر ندارید و شما فقط این عینیّت را میبینید. پس این علم حصولی است.
علم حضوری
علم حضوری: حضور نفس معلوم به وجود خارجی عینی آن در پیشگاه عالم. مثلاً ما میدانیم دست چیست، مشخّص است پنج انگشت دارد که میتوانیم با آن اشیاء را بگیریم امّا اگر بخواهیم بگوییم حقیقت آن چیست، باز یک بحث دیگری است. لذا میگویند: علم هر کس به خودش (دستش، چشمش و ...) علم حضوری است که مشخّص و معلوم است و همه میدانند.
مثلاً وقتی انسان میگوید: کتاب من، خانه من، دست من و ... برای او معلوم است. میگویند: علم ما به حالات و صفات نفسانی خودمان از قبیل دیدن، شنیدن، گرسنگی، تشنگی و ... که همه اینها را میدانیم، مشخّص است و دیگر نیاز نیست که بیان کنیم حقیقت و کنه آن چیست و به حقیقت آن کاری نداریم، علم حضوری است.
گرچه سهروردی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در این باره میگوید: اگر بخواهیم باز به خود علم حضوری هم دقّت کنیم، به آن علم حصولی میگویند. ما به دست و گرسنگی و ... علم حضوری داریم ولی نمیدانیم حقیقت آنها چیست.
گرسنگی را میدانم یعنی چه امّا حقیقت آن چیست؟ مثلاً انسان بعدها با علم میفهمد، حقیقت گرسنگی این است که ترشّحات معده عامل گرسنگی میشود. لذا حقیقت آن بحث دیگری است، امّا همینقدر که من میدانم فعلاً گرسنهام، علم حضوری است گرچه اصلاً نمیدانم علّت گرسنگی چیست. پس به این علم حضوری میگویند و به دنبال علّت آن گشتن، علم حصولی میشود.
وجوه تمایز علم حصولی و حضوری
برای همین علم حصولی و حضوری با هم سه فرق دارند - برای اینکه مطلب واضح شود، دو مورد از آنها را بیان میکنیم و مورد سوم را که اصل بحث در آن شروع میشود، برای جلسات بعد میگذاریم. ما میخواهیم با دقّت و آرام آرام جلو برویم -
1- علم حصولی عبارت شد از حصول یا حضور صورت معلوم در پیشگاه عالم ولی علم حضوری عبارت است از حضور نفس معلوم با وجود خارجی خود (آن چیزی که از محسوسات و معلومات است) در نزد عالم.
2- وجودات علمیّه (یا به تعبیر دیگر صور ذهنیّه[1]) در علم حصولی غیر از وجودات عینیّه است امّا در علم حضوری عین وجودات عینیّه است.
وجودات عینیّه یعنی وجودات خارجی که در خارج معلوم هستند و میبینیم. شما در ذهن خود یک چیز میتراشید امّا وجود عینی مشخّص و معلوم است. مثلاً این میکروفن را که میبینیم، وجود خارجی است که به آن وجود عینی میگویند. امّا هرچه که در ذهن باشد، فقط علمی است و به آن وجود علمیّه یا صور ذهنیّه اطلاق میکنند.
پس وجودات علمیّة (صور ذهنیّه) معلوم به علم حصولی، غیر از وجودات عینیّه (وجودات خارجی) هستند. امّا معلوم به علم حضوری عین وجود عینی است یعنی همان وجود خارجی است.
در حقیقت در علم حضوری میتوان اینطور گفت که ظاهر و باطن یکی است. وجودات عینیّه (وجودات خارجیه، آن چیزهایی که شما میبینید) با معلوم علم حضوری یکی است و دیگر نمیخواهد مانند علم حصولی یک وجود ذهنی و یک وجود خارجی داشته باشد.
امکان دارد شما در مورد چیزی تصوّری داشته باشید، امّا موقعی که آن را میبینید، با آن چیزی که تصوّر کردید تفاوت کند. ولی وقتی من الآن این دستمال کاغذی را میبینم؛ در علم همین است و در عین هم همین است، پس یکی میشود و این علم حضوری است که در آن تصوّر شما با عین یکی است امّا در علم حصولی متفاوت است.
إنشاءالله ادامه بحث منطق را در جلسه بعد بیان خواهیم کرد.
*****
عقل دینپذیر
نکاتی را در باب عقل عرض کنم که خیلی جالب است. پروفسور اتین ژیلسون در کتاب «عقل و وحی در قرون وسطی» نکتهای را بیان میکند، میگوید: ما یک بحث راجع به عقل عندالنّاس (پیش مردم) داریم و یک بحث عقلی عندالادیان.
او میگوید: وقتی عقل را بین مردم میآوریم، راجع به آن خیلی بحث میشود و نکات زیادی بیان میشود. جالب است عقل در اصطلاح علوم عقلی دینی هم همینطور است.
در ادامه میگوید: عقل دارای اصطلاحات بسیار زیادی است. در علوم عقلی بدون داشتن تحصیلات عمیق و اجتهادی در آن علوم نمیتوان به فهم درست آنها نائل شد - این نکته مهمّی است - گرچه اگر کسی در باب علوم عقلی هم تحصیلات عمیق و اجتهادی داشته باشد، به نظر نمیرسد بتواند راجع به عقل آنگونه که عقل هست، سخن بگوید. چرا؟
او در جواب میگوید: کافی است شما فقط به بعضی از این عناوینی که راجع به عقل میگویند، سطحی نگاه کنید: 1- عقل کل 2- عقل الهی 3- عقل جزئی 4- عقل انسانی 5- عقل اول 6- عقل دوم 7- عقل فعّال 8- عقل بالفعل 9- عقل بالقوه 10- عقل بسیط 11- عقل جوهری 12- عقل نظری 13- عقل عملی 14- عقل غریزی 15- عقل فاعل 16- عقل مجرّد 17- عقل محض 18- عقل منفعل 19- عقل نفسانی 20- عقل مفارق 21- عقل واحد 22- عقل اجرام سماوی 23- عقل کواکب 24- عقول طویله 25- عقول عریضه، بعد چند نقطه میگذارد! و در انتها میگوید: اگر بخواهیم راجع به عقل صحبت کنیم، آنقدر سخن هست که شاید فقط دفتری نیاز باشد تا فهرست عقول را تبیین کنیم. پس باید چه کرد؟
در ادامه میگوید: به نظر میرسد فقط یک راه وجود دارد و آن این است که ما بگوییم عقل از هر دیدگاهی در نزد فلاسفه و عقلای عالم یک معنا دارد گرچه - این «گرچه» مهم است - در برهان مشترک هستند. یعنی همه در اثبات و برهان این قضیه یک چیز میگویند و آن این که ما حقیقت عقل را بما هُو عقل درک نمیکنیم. حال چه کنیم؟
ملّاصدرا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) یک مطلبی را بیان میفرمایند، ایشان میفرمایند: ما در عالم فقط یک عقل را میپذیریم و میگوییم اولین مخلوقی که ذوالجلال و الاکرام خلق کرده است، عقل است که اشرف مخلوقات و جمیع کمالات مخلوق است[2].
حالا ببینیم روایات ما چه میگویند. وجود مقدّس باقرالعلوم، امام محمدّ باقر(صلوات اللّه و سلامه علیه) در روایتی در رابطه با عقل میفرمایند: اولین مخلوقی که خلق شده عقل است و وقتی خدا عقل را خلق کرد، به او گفت: بیا، آمد. گفت: برو، رفت. گفت: به عقب برگرد، برگشت. بعد فرمود: به عزّت و جلالم سوگند، مخلوقی از تو محبوبتر نیافریدم. «وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی مَا خَلَقْتُ خَلْقاً هُوَ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْکَ»[3].
ملّاصدرا و علّامه مجلسی(اعلی اللّه مقامهما الشّریف) ذیل همین روایت شرحی دارند که تقریباً شبیه به هم است. من خلاصه شرح آنها را برای شما عرض میکنم. آنها بیان میکنند: منظور ذوالجلال و الاکرام این است که عقلی به نام عقل در عالم و عندالله تبارک و تعالی وجود دارد امّا ما مخلوق هستیم و اگر مخلوق بخواهد آن را تعریف کند، همان میشود که عرض کردیم (ژیلسون 25 عنوان برای عقل شمرد و بعد هم تازه سه نقطه گذاشت یعنی ادامه دارد) لذا باید عقلی را بگوییم که خود خدا تعریف کرده است، نه بشر[4].
خلاصه کلام، میگویند: اول چیزی که خلق شده عقل است و آن عقلی، عقل است که دین پذیر باشد.
شخصی از وجود مقدّس امام صادق(صلوات اللّه و سلامه علیه) سؤال کرد[5]: «قُلْتُ لَهُ مَا الْعَقْلُ»[6] عقل چیست؟ حضرت فرمودند: «قَالَ مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ» چیزی که خدا به آن پرستش میشود، «وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ» و به وسیله آن بهشت کسب میشود و انسان به بهشت میرسد.
«قَالَ قُلْتُ فَالَّذِی کَانَ فِی مُعَاوِیَةَ» آن شخص پرسید: پس معاویه چه داشت؟ «فَقَالَ(علیه الصّلوة و السّلام) تِلْکَ النَّکْرَاءُ» حضرت فرمودند: آن چیزی که او داشت، مکر بود، «تِلْکَ الشَّیْطَنَةُ» شیطنت بود، «وَ هِیَ شَبِیهَةٌ بِالْعَقْلِ وَ لَیْسَتْ بِالْعَقْلِ» و آن شبیه عقل است (نمایش عقل است) امّا عقل نیست.
اثبات عقلانی یا تجربی؟
لذا بعد از این همه تعاریفی که در جلسات گذشته بیان شد، میتوان گفت: اگر بشر یک تعریف راجع به عقل کرده بود، ما میپذیرفتیم امّا همانطور که بیان کردیم، ژیلسون میگوید: اصلاً اگر بخواهیم عناوینی را که برای عقل بهکار بردند، فهرستگذاری کنیم، یک دفتر میشود! پس معلوم میشود بشر نمیتواند عقل را تبیین کند، چون مخلوق، مفعول و فعلِ فاعل است، پس محدود است و با فکر محدود خود نمیتواند تعریف درستی از عقل داشته باشد و این واضح است.
مگر اینکه کسی اثبات کند که ما محدود نیستیم، آنوقت حرف او را میپذیریم که این هم نشدنی است و میدانیم که محدودیم. لذا نمیتوانیم راجع به عقل تعریف صحیحی داشته باشیم.
اتّفاقاً تکثّر معانی عقل بر همین محدودیت بشر دلالت دارد. چون بشر محدود است، معانی مختلفی از عقل ارائه میدهد.
به تعبیر دیگر هر کسی هرچه به نظرش رسید، ولو یک مبانی اولیه علمی هم میخواهد، به عنوان تعریف عقل بیان کرده است - دقّت کنید، من نمیگویم مبانی اولیه علمی نیست - [7]
پس اگر ما راجع به عقل فکر کنیم، نمیتوانیم به نتیجهای برسیم. حالا شما میخواهید با این عقل، چگونه امامی را که قائل هستیم باید کل دنیا را بچرخاند و بشر در همه ادیان الهی و فرق (غیر از آنهایی که بعد شیطانی دارند و فرق شیطانی هستند[8]) منتظر این است که روزی یک منجی بیاید و عالم را پر از عدل و داد کند - بحث ما راجع به منجی است، ما فعلاً از دیدگاه اسلام و راجع به امام زمان(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) نمیگوییم – اثبات کنید؟! همانطور که عرض کردیم کسانی که میگویند باید امام زمان(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) را عقلانی ثابت کنیم، طبق علوم تجربی بررسی میکنند، نه علوم عقلی.
این را هم بگویم که علوم تجربی به معنی حقیقی علم نیست، اینها سواد و پرورش ذهنی است که به واسطه یک سری فرمول و تجربیّات به نتایجی میرسند و بعد هم اسم آن را علم میگذارند امّا علم حقیقی چیز دیگری است[9].
محبّان بیبصیرت!
به این روایت دقّت بفرمایید، این روایت خیلی عجیب است. حسنبنجحم میگوید: به وجود مقدّس امام رضا(صلوات اللّه و سلامه علیه) عرضه داشتم: «إِنَّ عِنْدَنَا قَوْماً لَهُمْ مَحَبَّةٌ وَ لَیْسَتْ لَهُمْ تِلْکَ الْعَزِیمَةُ»[10] آقا جان! نزد ما قومی هستند که شما را دوست دارند و محبّت شما را دارند امّا تصمیم و عزم راسخ ندارند که بتوانند در راه عقیده خود از جان و مالشان بگذرند. فقط همینقدر است که از محبّت شما دم میزنند، «یَقُولُونَ بِهَذَا الْقَوْلِ» و فقط میگویند: ما امام را دوست داریم.
حضرت چقدر جالب جواب او را میفرمایند، ایشان میفرمایند: «فَقَالَ(علیه الصّلوة و السّلام) لَیْسَ أُولَئِکَ مِمَّنْ عَاتَبَ اللَّهُ إِنَّمَا قَالَ اللَّهُ فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی الْأَبْصارِ» اینها از جمله کسانی که به واسطه کوتاهیای که در حقّ حضرات میکنند، مورد سرزنش خدا قرار گرفتند، نیستند، به درستی که خدا میفرماید: عبرت بگیرید ای صاحبان بصیرت!
و در شرح این روایت میفرمایند: اینها اهل بصیرت نیستند. اهل بصیرت وقتی شناخت پیدا کردند، جلو میروند. بعد ادامه میدهند و میگویند: دلیل اینکه این روایت را در باب عقل آوردهاند، این است: کسانی که عاقل هستند، اهل بصیرت هستند. اگر کسی اهل بصیرت شد، دلالت بر عقل اوست.
بعضی محبّت دارند امّا میگویند: عقل اقتضاء میکند که انسان یک مقدار محتاط باشد ولی اهل بصیرت اینگونه نیستند و این فرق بین عقل ظاهری بشر با عقل الهی است.
لذا امام میفرمایند: اینها که محبّت دارند ولی جلو نمیروند، عقل ندارند. خدا هم به همین اندازه از آنها میپذیرد امّا کسی که جلو میرود و جان و مال خود را فدا میکند، اهل بصیرت است، چون عقل دارد.
عقل بشری میگوید: جایی که مشکلی بود، بیخود و بیجهت جلو نرو، همین قدر که محبّت داری کافی است، بیخودی مطیع امام نشو، همان محبّت را داشته باش، عیبی ندارد لذا اینگونه نیست که خیلی قاطعانه بگوید: حرف ایشان کاملاً درست است، باید جلو برویم و هرچه امام گفت، همان است. او عقل ندارد و عقل او فقط در حد یک محبّت ظاهری است «یَقُولُونَ بِهَذَا الْقَوْلِ وَ لَیْسَتْ لَهُمْ تِلْکَ الْعَزِیمَةُ». حال چرا اینگونه است؟ چون معرفت ندارد، بصیرت ندارد و اولیالابصار نیست. توجّه کنید، این نکته خیلی قشنگی است و روایت عجیبی است که ذهن و فکر انسان را اساسی دگرگون میکند.
آنهایی که بعد از محبّت، اطاعت پذیریشان زیاد میشود و میگویند: ما فقط میفهمیم که یک چیزی پشت پرده هست ولی خودمان نمیدانیم چیست، لذا جلو میرویم و میپذیریم؛ اینها عقلای عالم هستند. اینها خلاف آن کسانی هستند که مینشینند و تحلیل دو دو تا چهار تای دنیایی میکنند که آیا جلو برویم یا نه؟ اصلاً آیا این بر حق است؟ آیا اینکه میگوید: قرآنهایی را بر نی است، بزنید، درست است؟ ما هر دو که مسلمان هستیم و ... .
میزان: عقل
وجود مقدّس امام صادق(صلوات اللّه و سلامه علیه) میفرمایند: «مَنْ کَانَ عَاقِلًا کَانَ لَهُ دِینٌ وَ مَنْ کَانَ لَهُ دِینٌ دَخَلَ الْجَنَّةَ»[11] هرکس عاقل است، دین دارد و هر کس هم دیندار است، داخل بهشت میشود. چون عاقل هرچه دین میگوید، میپذیرد[12].
وجود مقدّس امام باقر، باقرالعلوم(علیه الصّلوة و السّلام) میفرمایند: «إِنَّمَا یُدَاقُّ اللَّهُ الْعِبَادَ فِی الْحِسَابِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ عَلَى قَدْرِ مَا آتَاهُمْ مِنَ الْعُقُولِ فِی الدُّنْیَا»[13] خدا روز قیامت نسبت به اندازه عقلی که در دنیا به بندگانش داده، از آنها حسابرسی میکند.
معلوم میشود امثال ما که عقل نداریم مثل اینکه ظاهراً راحتتر هستیم! عقلای عالم باید بترسند چون فردا حسابرسی آنها سختر است. به هر کسی عقل بیشتری میدهند، حسابکشی او هم بیشتر است.
من یک نکته بگویم که نکته عجیبی است، در مورد آن تأمّل و تفکّر کنید. قرآن راجع به دین میفرماید: «وَ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ»[14]، «وَ أَکْثَرُهُمْ لا یَفْقَهُونَ». این مطلب راجع به همه چیز حتّی راجع به علم هم وجود دارد. بعضیها در یک علمی وارد میشوند، درس آن را هم میخوانند ولی «وَ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ» هستند، یعنی در آن علم هم نمیفهمند چه خواندهاند و عقل و درک درست و حسابی در آن علم هم ندارند.
مثلاً علم ریاضی خواندهاند ولی «وَ أَکْثَرُهُمْ لا یَفْقَهُونَ»، بیچارهها فقط گیر همان فرمولهایی هستند که به آنها دادهاند. فقط براساس همان فرمولها حرکت میکنند، یعنی اگر کسی فرمولها را یک مقدار عوض کند، گیج میشوند، «وَ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ». در هر علمی همینگونه است، طب، سیاست، منطق، فقه، اصول، جبر و ... . این از آن نکات بسیار بسیار مهم است. هیچ کس نمیفهمد «وَ أَکْثَرُهُمْ لا یَفْقَهُونَ» مثلاً شخصی دکترای فلسفه دارد امّا از فلسفه هیچ نمیفهمد، دکترای ریاضی دارد، هیچ نمیفهمد، فقط همان فرمولهای ریاضی را میداند، «وَ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ».
إنشاءالله ادامه بحث را در جلسه آینده عرض خواهیم کرد.
خدایا! عقل سلیم به ما مرحمت بفرما.
عاقبتمان را ختم به خیر بگردان.
عقل کلّت را به فریادمان برسان.
ای خدا! به انبیاء، اولیاء و خصّیصین درگاهت قسمت میدهیم دشمنان عقل کل، یهود، اسرائیل و صهیونیسم جهانی را ریشه کن بگردان.
خدایا! سپهسالار عقل کل را محافظت بفرما.
ما را جزء سربازان عقل کلّت قرار بده.
ظهور عقل کل در عمر ناقابل ما قرار بده.
به عقل کلّت، همه دعاهایی که مدّ نظر داشتیم و بر لسان جاری نشد به هدف اجابت برسان.
به عقل کلّت ما را مشمول ادعیّه زاکیّه عقل کلّت قرار بده.
ای خدا! به عقل کلّت قسمت میدهیم، آنچه به خوبان عالمت مرحمت کردی (که مرحله اول عقل است)، به همه ما مرحمت بفرما.
بالنّبیّ و آله صلوات بر محمّد و آل محمّد
[1] دو اسم دارد که شیخ اشراق(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بیشتر صور ذهنیّه و ابنسینا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) وجودات علمیّه تعبیر میکنند.
[2] بعضیها اولین بار که ملّاصدرا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) این حرف را گفت، حرف او را درک نکردند و او را مرتد دانستند. اصلاً یکی از ادلّهای که ملّاصدرا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را مرتد دانستند، همین است، آنها میگفتند: اشرف مخلوقات نبی مکرّم(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) است، تو چرا میگویی اشرف مخلوقات عقل است؟!
بعدها میرفندرسکی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) به ایشان بیان فرمودند: این چیزی که تو گفتی، حقیقت است امّا اشتباه تو اینجا بود که برای آن تمثیل نیاوردی که پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) به عنوان عقل کل است، تا بدین ترتیب مطلب تو تصدیق شود.
[3] اصول کافی، ج: 1، ص: 10
[4] شاید دلیل اینکه عدّهای قبلاً با فلسفه مخالف بودند، همین بوده است. میگفتند: فلسفه نظرات شخصی انسانی است. اگر بخواهیم مطالب را با این قضایای شخصی انسانی و فلسفه ظاهری بیان کنیم، تحریف در دین میشود و دیگر تحلیل شما تحلیل نخواهد بود، بلکه تحریف است یا اگر خیلی سخت نگیریم، حداقل تحلیل شما یک دین ساختگی میشود، نه دین ذوالجلال و الاکرامی!
دین ذوالجلال و الاکرامی آن چیزی است که خود ذوالجلال و الاکرام از طریق انبیاء میفرستد و بشر باید آن را اطاعت کند.
جالب این است، مثلاً آیتالله العظمی نائینی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمایند: یکی از مطالبی که به وجود آمده این است که میگویند: این که ادیان دیگر تحریف شدند، به خاطر همین مطالب ساختگی بود که از طرف ذهن بشر در دین ورود پیدا کرد. لذا میگویند: مگر نمیبینید که در روایات هم میگویند تفسیر به رأی نکنید -البته آنها هم در این زمینه جوابهایی را دادهاند که جای بحث آن اینجا نیست -
لذا شاید چون این دو گروه همدیگر را درک نکردهاند، در این قضایا درگیریهایی داشتهاند. جمع آن همان چیزی است که امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند. ایشان فرمودند: همه یک چیز میگویند، عارف، فیلسوف، درویش و ... .
[5] این روایت، روایت صحیحی هست، چون آن را احمدبن ادریس بیان میکند و محمّدبن عبدالجبّار هم از «بَعْضِ أَصْحَابِنَا» نقل میکند.
[6] اصول کافی، ج: 1، ص: 11
[7] حتّی در تعریف علم هم همینطور است. البته من راجع به علم نمیخواهم صحبت کنم امّا یک موقع تحقیق میکردم، دیدم راجع به تعریف علم بیش از هفتاد و هشت عنوان بحث شده است. فلاسفه غربی راجع به علم یک چیز میگویند و جامعه شناسها و روانشناسها یک چیز دیگر میگویند - گرچه اصلاً چیزی به نام روانشناسی صحیح نیست، ما روانشناسی نداریم، روانکاوی داریم – لذا هر علمی راجع به علم یک تعریفی دارد. البته ناگفته نماند که مشترکاتی هم با هم دارند.
من تعبیر خیلی زیبایی را از شهید صدر(اعلی اللّه مقامه الشّریف) (معروف به شهید رابع) دیدم، ایشان میفرمایند: ما وقتی که مشترکات تعاریف علمی را جمع کنیم، میتوانیم بگوییم این تعریف علم است. این حرف خیلی قشنگی است، انصافاً به دل مینشیند. البته باز هم در آن حرف است که خود تعریف علم چیست.
[8] شیطانپرستها هم گروههای مختلفی دارند و جالب این است که در همه فرق مختلف شیطانپرستی وقتی به یک جایی میرسند، باید همه آنها اقرار کنند - من این را تحقیق کردهام که بیان میکنم - که شیطان برتر از خداست تا بتوانند به تعبیر خودشان به آن کمالات شیطانپرستی برسند، یعنی دیگر علناً شیطان را میپرستند. اول ظواهر شیطان پرستی (یعنی آن چیزی که شما الآن در بعضی از جوامع از جمله در ایران میبینید) است، نه خود شیطان امّا در نهایت به جایی میرسند که اقرار میکنند دیگر شیطان را باید بپرستید و نهایتاً در یک وجه مشترک میشوند. یعنی شقوقی دارد ولی این شقوق نهایتاً به اینجا میرسد که باید شیطان را بپرستید.
[9]الان یک رشتهای در دانشگاه به نام مهندسی کاشیکاری درست کردهاند که سراغ معمارهای قدیم یا کسانی که کاشی کار بودند رفتند و گفتند: شما بیایید درس بدهید، خواستند به اصطلاح به اینها متد علمی بدهند.
یکی از دوستان بیان میکرد فقط یک کسی در کارگاه تجربی میآمد و میگفت: باید اینطوری کنید و ....، اصلاً تمام مطالب علمی ما در کارگاه بود. همان چیزی که ما به نام هنرستان بیان میکنیم.
پس درحقیقت اینها به نام علم نیست، تجربه است که مثلاً مطالب دیگری هم مانند مسائل هندسی در کنار آن قرار میدهند تا بتوانند آن را فرا بگیرند.
امّا دلیل اینکه میگویند: «التجربة فوق العلم» تجربه فوق علم است، این است که شما با کارهای تجربی بسیار دقیق میشوید. شاید اگر به آن استاد کاشیکار بگویید: اصلاً میدانی عنوان هندسی این چیست، نداند امّا به قدری مجرّب شده است که زاویههای لوزی را آنقدر دقیق کار میکند که جورچین آنها با هم خوب دربیاید و خطها روی هم بیافتد و فرد مبتدی نمیتواند این کار را انجام دهد.
لذا میبینید گاهی بعضی صورت ظاهر علم را خواندهاند امّا وقتی میروند انجام بدهند اصلاً نمیتوانند. برای همین در کنار آن تدریس علوم، کارگاه گذاشتهاند تا بتوانند در عمل هم انجام دهند.
[10] اصول کافی، ج: 1، ص: 11
[12] من این را هم بگویم، خیلی عجیب است. اول انقلاب گروههای متفاوتی وجود داشتند، پیشگام، پیکار، فدایی اکثریت و فدایی خلق و ... بودند. یک بار یک کسی گفت: اینها که به همین راحتی میپذیرند و میگویند: هر چه امام گفته، همان است و ... فایده ندارد.
آیتالله العظمی ادیب(اعلی اللّه مقامه الشّریف) نکته خیلی قشنگی فرمودند. ایشان فرمودند: من در رادیو شنیدم به یک پیرزنی گفتند: به چه رأی میدهی؟ گفت: به جمهوری آیتالله خمینی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) رأی میدهم. این پیرزن جزء عقلای عالم است.
من بعدها که این مطالب و روایات را دیدم، فهمیدم که منظور فرمایش ایشان که فرمودند: این پیرزن جزء عقلای عالم است، یعنی چه؟ یعنی او میداند، امام دینش است، خودش را به امام سپرده است، عاقل است. کسی که بفهمد اینگونه است.
[13] اصول کافی، ج: 1، ص: 11