سلسله جلسات مهدویت حضرت آیت اللّه دکتر روح اللّه قرهی(دام عزّه)
ادلّه عقلی اثبات وجود مقدّس امام زمان(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف)
جلسه بیست و هشتم
علم حصولی و حضوری
همانطور که عرض کردیم ما یک علم حصولی و یک علم حضوری داریم.
حصول به معنای حاصل شدن است و علم حصولی، حصول صورت معلوم در پیشگاه عالم است. یعنی شما میخواهید نفس معلوم (آنچه که در عالم معلوم است) در محضر شما بیاید. این نفس معلوم در خارج مستقلاً وجود دارد منتها الان در محضر شما نیست؛ یعنی شما نسبت به آن علم حقیقی ندارید[1].
بیان کردیم در علم حصولی، تنها صورتی از آن معلوم خارجی در ذهن شما به عنوان عالم به آن مطلب - عالم در اینجا به عنوان عالمی که همه چیز را بداند، نیست بلکه به معنای کسی است که علم به این معلوم خارجی خاص دارد - وجود دارد.
اگر عالم یک شبح، تصوّر و حالتی از آنچه که معلوم است، در ذهن داشته باشد و بعد بخواهد آن را کسب کند و ببیند چیست، این را علم حصولی بیان میکنند. یعنی صورتی از آن معلوم خارجی در ذهن عالم و در پیشگاه آن کسی که این مطالب ظاهری را میداند، حاصل است، حالا وقتی میخواهد حقیقت آن را ببیند باید برود ببیند که آیا این هست یا نیست که این یک بحث جدایی است. چون علم حصولی نیز تقسیمبندی دارد و ما فعلاً راجع به اصل آن صحبت میکنیم.
امّا علم حضوری عبارت از حضور نفس معلوم با وجود خارجی آن در پیشگاه عالم. در علم حصولی تنها صورتی از آن معلوم در نزد عالم ظاهر بود امّا در اینجا با وجود خود حاضر است. اگر الان به شما بگویند: دست، این دست پیش شما حاضر است. ما در مورد دست خودمان علم حضوری داریم امّا بعضی به اشتباه تصوّر کردند این اکتسابی است. من مجدّداً آنچه را که در این مورد آمده و لازمه کار است، بیان میکنم تا در این مطلب دقّت داشته باشید[2].
تمثیل علم پروردگار عالم برای علم حضوری؟!!
اینکه برای علم حضوری علم پروردگار عالم نزد خودش را تمثیل زدند، از یک جهت صحیح است امّا از یک جهت صحیح نیست.
از این جهت صحیح است چون همه مطالب در نزد ذوالجلال والاکرام حاضر است و برای هیچ علمی نیاز به کسب ندارد. اصلاً عالم بودن یکی از خصایص خدای متعال است.
آنچه نایافتنی است، عندالله تبارک و تعالی حاضر است و اصلاً عین علم اوست. لذا برخی از افراد مثل ملّاصدرا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میگویند: علم ذوالجلال و الاکرام مثل ذات ذوالجلال و الاکرام است. کسی نمیتواند بگوید علم ذوالجلال و الاکرام چقدر یا چگونه است.
بحث علم در نزد ما اینگونه است که ما یا به واسطه اثر، متوجّه مطلبی میشویم یا به واسطه اکتساب - خوب دقّت کنید - اینکه با اثرات متوجّه شوم، علم حضوری است؛ یعنی من الان این را میبینم و اثر این موجود حاضر است و یکبار هم وقتی کسب میکنم؛ یعنی یک چیزی در ذهن من هست، مثلاً میگویم: کره ماه به این شکل و شمایل است، من ندیدم امّا یک تصوّری دارم و بعد به دنبال آن میروم که ببینم چیست.
البته آن تصوّر ذهنی هم براساس علم حسّی (آن مشهوداتی که ما میبینیم) است - من مخصوصاً اسم آن را علم حسّی میگذارم، در این دقّت کنید – یک نوع از حس، حس عینی است؛ یعنی من میبینم و مشاهده میکنم و براساس مشاهداتم در ذهنم تصویری میسازم، بعد به دنبال آن میروم که اکتساب کنم آیا این درست است یا درست نیست که این در علم اکتسابی دو شعبه میشود: تصوّر و تصدیق.
امّا علم حضوری عندالله تبارک و تعالی همانطور که ملّاصدرا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بیان کرده مثل ذات احدیّت است؛ یعنی نیاز به محسوسات ندارد و اگر غیر از این باشد که نعوذبالله خدا عالم نبوده است! الله هو العالم[3].
لذا علم ذوالجلال و الاکرام علم حضوری است امّا نه این علم حضوری که در منطق تبیین میشود. اینکه علمای منطق در اولین مثال خود در بحث علم حضوری میگویند: علم ذوالجلال و الاکرام بما هو علم حضوری است، این غلط است.
لذا همانطور که عرض کردیم صحیح بودن مثال علم باریتعالی در علم حضوری فقط از این جهت است که همه مطالب در نزد او حاضر است و برای هیچ علمی نیاز به کسب ندارد. امّا جهت غلط بودن آن این است که علم حضوری در باب منطق نیاز به محسوسات دارد امّا علم حضوری خداوند نیاز به محسوسات ندارد و این مثال را که در اول علم منطق بیان میکنند، عامل میشود یک عدّه اشتباه کنند.
اشتباه آنها این است که وقتی ما میگوییم: الان خود این دست ما حاضر است و علم به آن داریم - همانطور که به خشم، اشک و خنده خود علم داریم - علم حضوری است، میگویند: خیر، علم حضوری چیز دیگری است. درحالیکه این همان علم حضوری است چون نیاز به اکتساب ندارد.
امّا اگر بخواهید حقیقت آن را بفهمید، ممکن است در هر ظاهری از این علم حضوری به واسطه باطن آن مجدّداً به علم اکتسابی نیاز پیدا کنیم - البته ممکن است، نه اینکه در همه موارد اینگونه باشد –
فقط آن علم حضوری نیاز به اکتساب ندارد که متعلّق به ذوالجلال والاکرام است و چون علم او مثل ذاتش است و نیاز به محسوسات ندارد بلکه علمش فیذاته موجود است و آن را اکتساب نمیکند یعنی نیاز به حسی ندارد که بخواهد اکتساب کند امّا این علم حضوری ما یک نوع اکتساب است، چرا؟
چون مثلاً من الان دست خودم را میبینم و در نزد من است، پس من این را کسب عینی میکنم. درست است که کسب عددی، فرمولی و اینکه آیا این حقیقت دارد یا ندارد (تصدیق است یا تصوّر) در این قضیه وجود ندارد، امّا اول چیزی که در علم حضوری هست، اکتساب حسّی(اعم از دیدن و شنیدن و ...) است که آنقدر سرعت آن زیاد است که دیگر به آن اکتساب نمیگوییم بلکه میگوییم: علم حضوری، «حضور المعلوم عند العالم» .
امّا علم ذوالجلال و الاکرام اینگونه نیست که مثلاً با رؤیت یا تصوّر شیئی در نزد او[4] حاضر باشد. پروردگار عالم نیاز به تصوّر ذهنی یا رؤیت عینی ندارد.
لذا اصل اینکه در منطق، علم ذوالجلال و الاکرام را به عنوان علم حضوری تمثیل زدند، غلط است. آنچه که در منطق هست این نیست و این یکی از اشتباهاتی است که متأسّفانه صورت گرفته است.
علمای منطق گفتهاند: بحث از علم حضوری مورد بحث ما نیست و این در جای خودش بحث میشود، چون هدف اصلی در منطق بحث از علم حصولی است.
علوم حسیّه
ما در باب خود عقل نیز از دیدگاه منطقی جلو میرویم. مرحوم آیتالله مظفّر(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بیان میفرمایند: خدا به ما منّت گذاشته و ما را عاقل[5] و متفکّر قرار داده است[6]. حال انسان برای شکوفایی این عقل باید چه کند؟ در این مورد مطالبی بیان کردهاند، از جمله اینکه گفتهاند: عقل باید از راه علم شکوفا شود[7] و علم هم چند مرحله دارد که یکی از مراحل آن علوم حسّیه است[8].
میگویند: بعد از اینکه بدن آفریده شد[9]، روح هم هست، یعنی حسّی دارد و محسوساتی برای او وجود دارد. ما روح را به عنوان ارائه کننده محسوسات این جسم بیان میکنیم[10].
قرآن کریم هم در سوره نحل آیه 78 میفرماید: «وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُون» - و خدا شما را از بطن مادران بیرون آورد در حالی که هیچ نمیدانستید و به شما گوش و چشم و قلب عطا کرد تا مگر شکر به جای آرید – البته تفاسیر در مورد این آیه هم اختلافنظر دارند - گاهی در مباحث علمی اختلافنظر وجود دارد - امّا اکثریّت در یک نقطه مشترک هستند و آن این که بالاخره خدا به بشر چشم، گوش و فکر - قلب را به عنوان فکر بیان میکنند - داده است که با این محسوسات به علم حقیقی برسد. لذا میگویند: حس، علم اولی است.
شما نگاه کنید وقتی یک فرزندی به دنیا میآید، در ابتدا چیزی را متوجّه نیست بعد از یک مدّت رنگها و صداها را متوجّه میشود، بعدها وقتی یک چیزی را تکان میدهی، چشم خود را حرکت میدهد؛ درست است متوجّه نیست که این چیست امّا میداند بالاخره یک شیئی در حال حرکت است که براساس حرکت آن چشم خود را هم میچرخاند یا وقتی او را صدا میزنید سر خود را برمیگرداند و ...، میگویند: اینها محسوسات جزئیّه است که بعد به محسوسات کلیّه میرسد.
محسوسات کلیّه از چه زمانی به وجود میآید؟ از آن زمانی که این قوا آرام آرام حقیقت شیء را پیدا میکند. یعنی وقتی به یک چیزی دست میزند، میفهمد خار دارد و دستش را میکشد یا اینکه میفهمد این نرم است و خوشش میآید یا میفهمد این داغ است و میترسد. در محسوسات کلیّه دیگر با چشم هم حس میکند؛ یعنی اگر در ابتدا به بچّه خشم کنید یا بخندید، متوجّه نمیشود، امّا بعدها متوجّه میشود. وقتی ابروها را درهم میبرید، ناراحت میشود و وقتی هم میخندید، متوجّه میشود. لذا میگویند: این حس است که خود علم میباشد - امّا علم نیست -
ملّاصدرا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمایند: «فَأوّلُ مَراتِبَ الحِس هی حاسّه اللَّمس لِأنَّ الحاجَةَ بِها أمسٌ و لِهذا یَعُمُّ الحیوانات کُلَّها و یَسری فی الأعضاءِ کُلِّها الّا نادِراً فلا یَتَصَوَّرُ بِها الحیوان الّا و أن یَکونَ له هذا الحِس»، اوّل مرتبه حس، لامسه است.
منتها باید در اینجا به مرحوم ملّاصدرا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بیان کرد: آیا اولین حس، حس لامسه است یا حس بینایی؟ الآن پزشکان میگویند انسان در ابتدا با حس بینایی متوجّه میشود که چیزی وجود دارد (حس جزئی) و لامسهای در آن نیست یا میگویند: اوّلین چیز غریزه است - که در همه حیوانات مشترک است - ولو حسی باشد.
البته حس لامسه در حیوانات مشترک است که ایشان نیز این را بیان میفرمایند و در ادامه میفرمایند: «وَ یَسری فِی الأعضاءِ کُلِّها الّا نادِراً» در همه اعضاء بشر و حیوانات این حس هست مگر موارد نادری چون موی سر، ناخن و ... که حس ندارند. حالا اینکه در ابتدا فقط لامسه است یا بینایی نیز وجود دارد، بحث جدایی است که وارد آن نمیشویم[11] امّا مهم این است که بالاخره حس است.
محسوسات بشر پنج مورد است: قوّه باصره، سامعه، ذائقه، شامّه و لامسه که در همه وجود دارد و وقتی بچّه بزرگتر میشود، از اینها استفاده میکند. میگویند: همین که از این محسوسات بهره میبرد، علم حسّی است که بعد به علم خیال تبدیل میشود.
إنشاءالله در جلسه بعد بیان میکنیم که بعد از علم خیال، علم وهم است و چهارمین مورد هم علم ادراکی و عقلی[12] است.
مدرکات عقلیّه
همانطور که عرض کردیم ما خیلی از ادراکات را به عنوان عقل تصوّر میکنیم و اسم عقل به آن میدهیم. تعاریف زیادی در مورد عقل وجوددارد امّا من ثابت میکنم که اینها ادراکات بشری به واسطه قوای ظاهری است چون وقتی قوا رشد و نمو پیدا میکند، بعد از حس، خیال میشود، بعد وهم و بعد از آن به تعبیری عقل است که تمام این چهار مرحلهای که در منطق تبیین کردهاند و فلاسفه هم پذیرفتهاند، ادراکات است.
ما میخواهیم بگوییم که حتّی عنوان عقلی داشتن ادراکات هم خودش اشتباه است، چرا؟ - دقّت بفرمایید تا متوجّه شوید - میگویند انسان به واسطه درک مطالب را متوجّه میشود همانگونه که مرحوم ملّاصدرا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در اسفار تمثیلی زدند که در شرح آن هم تبیین کردند. ایشان براساس آیه شریفه «قُلِ انْظُرُوا ما ذا فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»[13] میفرمایند: بشر براساس آنچه که در عالم میبیند و بعد درک میکند - از جمله اینکه وسعت ارض مثلاً عمق آن را درک میکند و ... - با دقّت در این ادراکات، به مجهولات خود جواب میدهد و جواب دادن به مجهولات در این حد به عنوان درک عقلی است. مرحوم ملّاصدرا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میگوید: باید بگوییم که حدّ ادراکات و معلومات حسّی، خیالی و وهمی، مشخّص و معلوم است و چون حدّ آنها معلوم است به حقیقت نمیرسیم.
ایشان طبق آیه «قُلِ انْظُرُوا ما ذا فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» میفرمایند: ما براساس این آیه دیگر نمیتوانیم حدّی برای انسان تعیین کنیم. امّا از آنجایی که عقل حدّی ندارد و اینها حدّی دارند، اینها فقط ادراکات هستند، نه ادراکات عقلی.
ایشان ادامه میدهند و میگویند: عقل مدیر و مدبّر برای ادراکات و معلومات حسّی است. بعد یک مثال میزنند، میگویند: شما چوبی را مدّنظر بگیرید که یک قسمت آن درون آب حوض است و قسمت دیگر آن بیرون مانده است، شما آن قسمتی را که در آب هست، شکسته و کج میبینید. یا وقتی شما در بیابان دو خط صاف بکشید، انتهای آنها را به هم نزدیک میبینید (مثل اینکه در کوچهای ایستاده باشید و آخر کوچه را باریک میبینید). اینها مثالهایی از خطای چشم است.
ایشان میگویند: خطاهای چشم و گوش متجاوز از صد مورد است امّا این عقل انسان است که با تدبیر و اداره این ادراکات، سعی میکند صحیح را از فاسد جدا کند. جالب این است که این به عنوان مدرکات عقلیّه (درککنندههای عقلی) نامیده میشود.
در بحث دیگری ایشان میفرمایند: به برکت عقل است که شما از مدرکات و معلومات جزئی به یک معانی و قواعد کلّی هم دست مییابید.
مثلاً این را همه میدانند که حیوانات موقع جویدن غذا فک اسفل(پایین) خود را میجنبانند «کُلِّ حیوانٍ یتحرّک فَکُّهُ الأسفَل عند المَضْغ»، بشر از این مطلب یک قانون کلّی به دست میآورد که همه حیوانات اینطور هستند.
یا مثلاً میگویید: آب در فلان درجه جوش است، در فلان درجه گرم است، در فلان درجه خنک است و در فلان درجه یخ است، این یک قانون کلّی میشود یعنی مشخّص است، میگویند این عقلایی است.
این قضایا را استقرا میگویند. استقراء موارد شخصیّه و جزئیّه را مشخّص میکند و شما در آن براساس شهود قضاوت میکنید؛ یعنی خصوصیّات فردی را مدّنظر میگیرید، قدر مشترک را حساب میکنید و به واسطه آن به یک کبرای کلّی میرسید.
شما که تک تک حیوانات را ندیدهاید. شما با مشاهده اینکه بز، گوسفند و گاو موقع جویدن فک پایین خود را میجنبانند، استدلال کردید هر حیوانی که جونده باشد، فک اسفل او میجنبد؛ یعنی دیگر به دنبال این نرفتید که امکان دارد در عالم یک بزی وجود داشته باشد که فک بالای او بجنبد! در استقراء هیچگاه نیاز نیست که تمام موارد بررسی شود تا به یک نتیجه کلّی برسید. معنی استقراء این است که شما با دیدن چند مورد یک نتیجه کلّی میگیرید و نیاز نیست تک تک موارد را بررسی کنید.
ایشان میفرمایند: این استقراء[14] که از فعالیّتهای ذهنی است، با معلومات و مدرکات حسّیه و وهم و خیال - که ما در آینده آنها را تعریف میکنیم - نتیجهگیری میشود و این نتیجهگیری باعث میشود که ما بگوییم قوّهای به نام قوّه عقل داریم.
نتیجه بحث همه منطقیّون و فلاسفه همین است که ما از طریق محسوسات، بعد وهم و خیال و بعد مدرکات به درک حقایق میرسیم؛ یعنی عقل است که باعث درک حقایق میشود. لذا کار عقل، درک است. همه عقلای عالم (آنهایی که راجع به عقل تعریف کردند) در این قضیه مشترک هستند که با مدرکات به حقایق میرسیم یعنی عقل انسان این مدرکات را تبیین میکند.
البته سؤال اینجاست که آیا واقعاً عقل عامل شده که ما درک کنیم؟ آیا مدرکات عالم به واسطه عقل است؟ شما یک پازل را درنظر بگیرید که تکّههای آن محسوسات، وهم و خیال است امّا آنچه که باعث میشود شما به نتیجه برسید و این پازل تکمیل شود، آنها نیستند. اصل قضیه عقل است که باعث میشود درک و نتیجهگیری کنیم و بیان کنیم این صغری با این کبری این نتیجه را میدهد.
لازم به ذکر است در رسیدن به نتیجه حس هم نیاز است و باید از محسوسات(قوای پنجگانه) استفاده کنیم. اصلاً اگر این قوا را نداشته باشیم نمیتوانیم به نتیجه برسیم. البته گاهی همه قوا نیاز نیستند، مثلاً در بحث شیمی و داروسازی، قوّه چشایی نیاز است امّا در بعضی از مطالب به قوّه چشایی نیاز نیست. علی ایّ حال باید این قوا را داشته باشیم.
بعد میگوییم: براساس محسوسات، وهم و خیال به ادراکاتی میرسیم که به واسطه عقل(چهارمین مورد) است؛ یعنی عقل است که باعث میشود ادراکات شما معلوم و محسوس شود، این پازل و جورچین تکمیل شود و شما نتیجهگیری کنید و اعلام کنید: این است و لاغیر، در غیر این صورت پازل شما کامل نمیشود.
ما میگوییم: قبول است اینها مدرکات هستند امّا عقل نیستند، دلیل چیست؟ اتّفاقاً یک دلیل آن همین روایتی است که در جلسه گذشته بیان شد. شخصی از حضرت سؤال کرد: آقاجان! عقل چیست؟ فرمودند: عقل آن چیزی است که خدا به وسیله آن عبادت شود و بهشت («الْجِنَانُ»)[15] کسب شود، «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ»[16]. بعد از حضرت سؤال کرد: «فَالَّذِی کَانَ فِی مُعَاوِیَةَ» پس آن چیزی که معاویه دارد چیست؟
به نظر او جورچینی که معاویه دارد بسیار جالب است، مثلاً معاویه وقتی که میداند دیگر نمیشود کاری کرد، از این عقل خود استفاده میکند و میگوید: الآن موقع قرآن به نی کردن است - عمروعاص هم همینطور - یا در جنگ با امام حسن(علیه الصّلاة و السّلام) که دیگر نمیتواند قرآنها را به نی کند، جورچینها را میچیند و میگوید: به رؤسای سپاه که پول دادم و سپاه را به هم ریختم، حالا من یک ورقه سفید به او میدهم، دو راه برای او وجود دارد: یا میپذیرد و یا نمیپذیرد که معمولاً اینها اینگونه هستند و نمیپذیرند و در این صورت من آنها را قلع و قمع میکنم و فردا هم در عالم سربلند هستم که من نمیخواستم بجنگم، یک ورقه سفید دادم امّا این آقا نپذیرفت. من گفتم: من چیزی نمیخواهم، هرچه شما میخواهی بنویس، حال آی انصافدارها! آی آدمهای درست! آیا من مقصّر بودم؟!! عقلای عالم بفرمایند که آیا جدّی معاویه مقصّر بوده؟ چه کسی در عالم است که بگوید معاویه مقصّر بوده است؟ او که دارد ورقه سفید میدهد و میگوید هرچه شما بنویسید من قبول دارم.
لذا معاویه با محسوسات، وهم و خیال قشنگ برنامهریزی کرده و جورچینها را کنار هم چیده و بعد نتیجهگیری کرده و به این مطلب رسیده است. نتیجه او هم درست است، او میگوید: اگر نپذیرفت که من مقصّر نیستم، اگر هم پذیرفت که بنویسد؛ یعنی من را به عنوان خلیفه پذیرفته است و ما بر عالم مسلّط شدیم.
حضرت در جواب سؤال سائل میفرمایند: «تِلْکَ النَّکْرَاءُ تِلْکَ الشَّیْطَنَةُ وَ هِیَ شَبِیهَةٌ بِالْعَقْلِ» آن مکر و شیطنت است و شبیه عقل است.
اتّفاقاً جالب این است که حضرت شباهت به عقل را هم تبیین میکنند؛ یعنی خیلی از مطالب و مسائل، حالت عقلانی دارند. همان چیزی که در جامعه بشری میگویند، مثلاً میگویند: این فرد خیلی عاقل بود، میدانست که به موقع چه کار باید کند.
امّا من میخواهم براساس فرمایشات شیخنا الاعظم(روحی له الفدا و سلام اللّه علیه) بگویم که حتّی «شَبِیهَةٌ بِالْعَقْلِ» هم به این خاطر بیان شده که مردم بفهمند، چون در آخر میفرمایند: «وَ لَیْسَتْ بِالْعَقْلِ» اصلاً این عقل نیست.
لذا در اینجا بالصّراحه میفرمایند که ادراکات به عنوان عقل نیست و معاویه هم که براساس ادراکات کار کرده، از عقل بهره نبرده است.
اتّفاقاً جالب این است که راجع به عقل روایت دیگری داریم که بیان میکند: عقل آن چیزی است که برای انسان حیا بیاورد و آن جایی که باید انسان مراقبه کند ولو به ضرر خودش باشد، آن کار را انجام دهد. درحالیکه در دنیا به کسی که به خودش ضرر بزند، نمیگویند: او عاقل است.
امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) به صورت ظاهر به خودشان ضرر زدند و پذیرفتند که زیر بیرق معاویه بروند. وقتی مالک اشتر(اعلی اللّه مقامه الشّریف) گفت: آقا! من در دو قدمی آنها هستم و صدای نفس نفس زدن آنها را میشنوم، حضرت فرمودند: برگرد!
ما اگر بنشینیم و با دو دوتا چهارتای ظاهری خودمان حساب کنیم میگوییم حضرت باید میگفتند: برو کار اینها را تمام کن و ریشه فساد را بکن. مگر چه میشد؟ فقط یک لحظه بود، کمی خونریزی میشد، بالاخره همه که نمیخواستند امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) را بکشند، چند نفر از حضرت محافظت میکردند ولی در نهایت آن ریشه فساد تمام شده بود.
امّا حضرت فرمودند: برگرد و بعد نیز حکمیّت را پذیرفتند. میگوییم: حداقل بعد از حکمیّت بگویید: من این را نمیپذیرم چون مکر کردید امّا حضرت میفرمایند: ما قیدی نداشتیم که اگر مکر کردید نمیپذیریم و من مکر نمیکنم.
چه کسی در عالم این را به عنوان بحث عقلانی میپذیرد؟ هنوز که هنوز است بعضی به امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) إنقلت دارند و میگویند: ای کاش امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) این را نمیپذیرفت - من مطالبی را از این دست را شنیدهام و خواندهام – شاید چند صباحی به او ایراد میگرفتند امّا در نهایت عالم گلستان میشد. کسی که اینگونه تصوّر میکند، میخواهد بگوید: نعوذبالله امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) عقل کامل نیست. درحالیکه ما میگوییم معصومین(علیهم صلوات المصلّین) عقل کامل هستند.
(- آیا میتوانیم یک جمعبندی مقدّماتی کنیم و بگوییم: اولاً ما به تعریف شبه عقل رسیدیم و ثانیاً با شبه عقل نمیشود حضرت را شناخت؟)
احسنتم، بله، همین است. ما به تعریفی شبه عقل رسیدیم ولی کسی نمیتواند با شبه عقل حضرت را بشناسد، چرا؟ چون گاهی اصلاً شبه عقل، خلاف عقل است. مثلاً ما به عنوان محبّین آلالله در عالم در مورد معاویه میگوییم: او مکّار و حیلهگر است و اصلاً او را عاقل نمیدانیم.
جالب این است که ذوالجلال و الاکرام نمیگوید ما در مقابل مکر با عقل برخورد میکنیم، چون میداند اینها عقل را نمیفهمند. لذا میفرماید: «ومَکَروا و مَکَر اللّه و اللّه خَیرُ الماکِرین»[17]. اینها عقل ندارند و با کسی باید عقلانی صحبت کرد که عقل داشته باشد. وقتی کسی عقل ندارد و تمام وجودش شیطنت شده، این دیگر شبه عقل و مکر است، پس باید با همان مکر با او صحبت کرد. به فضل الهی إنشاءالله این مطلب را بعداً توضیح خواهیم داد.
«یَا مَنْ خَتَمَ النُّبُوَّةَ بِمُحَمَّدٍ(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) اخْتِمْ لِی یَومِی هَذَا بِخَیْرٍ وَ شَهْرِی بِخَیْرٍ وَ سَنَتِی بِخَیْرٍ وَ عُمُرِی بِخَیْرٍ إِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدِیر»
«اللَّهُمَّ اجْعَلْنِی فِی دِرْعِکَ الْحَصِینَةِ الَّتِی تَجْعَلُ فِیهَا مَن تَشاء»[18]
خدایا به آن عقل کلّت به ما عقل مرحمت بفرما.
عقل ما را عقل سلیم قرار بده.
به آن عقل کلّت ما را به محضر عقل کلّت برسان.
ای قادر متعال! ظهور عقل کلّت در عمر ناقابل ما قرار بده.
ای خدا! به اولیاء و انبیائت در آن زمینهسازی ظهوری که دارد به اشاره عقل کلّت درست میشود، ما را شریک قرار بده.
به اولیاء و انبیائت قسمت میدهیم چشمهای ما را به جمال عقل کلّت روشن بفرما.
ای خدا! دشمنان عقل کلّت را که در جهل هستند، نابود بفرما.
سپهسالار عقل کلّت را محافظت بفرما.
ای خدا! به اولیاء و انبیائت قسمت میدهیم، آن چه عقل کلّت در حقّ ما دعا میفرماید به هدف اجابت برسان.
ما را مشمول ادعیّه زاکیّه آن حضرت قرار بده.
«و صلّی اللّه علی سیّدنا محمّد و آله الاطهار الابرار»
[1] حالا إنشاءالله در آینده بیان میکنیم که یک سری از مطالب وهم و تخیّل است. ولو اینکه بعضی وهم را هم قسمی از علم (مِن العلم یا نوعی از علم یا حرکت علم) بیان میکنند امّا علم بما هو علم نیست؛ یعنی شما نسبت به آن مطلب آگاهی ندارید.
[2] در ابتدا باید نکاتی را تذکّر دهم. یکی اینکه بحث ما، بحث علمی است، فقط صرف منبر نیست. گرچه منبر هم خود بحث علمی است امّا نه در آن حد که خاص باشد، بلکه عام است.
لذا همانطور که عرض کردم لازمه کار مباحثه است ولی من احساس میکنم مباحثه انجام نمیشود و یکی از دلایل سؤالها هم همین است. اگر آن نکاتی را که ما عرض کرده بودیم، مباحثه میشد، کار به اینجا کشیده نمیشد. این را جدّی بگیریم.
اگر مباحث علمی بخواهد اینطور باشد، شاید یک دنیا صحبت لازم باشد که باید توضیح داده شود. ولی ما بنای بر این نداریم که ریز همه مطالب را بیان کنیم، گرچه خوب است کسی تمام مطالب را بیان کند امّا ما نه وقت آن را داریم و نه بدون تعارف مستمع حوصله آن را دارد. امّا از طرفی هم لاجرم باید این مطالبی را که مطرح کردیم، جمعبندی کنیم.
تذکّر دیگر بحث دقّت در درس است. چون اگر در مباحث علمی یک لحظه دقّت نکنید، مطلب را متوجّه نمیشوید.
لذا دقّت خیلی مهم است و یکی از خصوصیّات مباحث علمی این است که باید شش دانگ حواس در آن جمع باشد. اگر در مباحث علمی دقّت نشود و بنا باشد حواسمان یک مقدار به درس باشد و یک مقدار هم جای دیگر، اصلاً مبحث مطرح شده را متوجّه نمیشویم.
دلیل اینکه بعضیها وقتی در اوج مریضی وارد مباحث علمی میشوند، کأنَّ اصلاً مریض نیستند و از هر سالمی سالمتر هستند، این است که همه وجود آنها علم میشود؛ یعنی خود را در اختیار علم قرار میدهند و این نکته خیلی مهمّی است.
اجازه دهید نکتهای را برای شما پردهبرداری و افشاگری کنم، این نکته خیلی عالی است که خودم هم از آن بهره بردم و آن اینکه درست است راجع به شیخالرّئیس ابوعلیسینا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بیان کردهاند که ایشان خیلی تیزهوش بودند و وقتی یک مطلب را یک بار میشنیدند، حفظ میکردند امّا یک ویژگی بسیار عالی که ایشان از کودکی داشتند، این بود که در زمان درس با تمام وجود در آن بحث علمی شرکت میکردند. این در حالی است که کودک روح بازیگوشی دارد و این اصلاً نمیگذارد حواس او جمع باشد.
این مطلب در جایی بیان نشده است. من این را از یک حجّت و ولیّ خدا(سلام اللّه علیه) شنیدم، ایشان فرمودند: رمز موفّقیّت حضرت شیخالرّئیس حسین ابوعلی ابنسینا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) این است که ایشان وجودش را در اختیار علم قرار میداد.
ما هم اگر اینطور باشیم، همان موقع تبیین درس، مطلب را متوجّه میشویم و دیگر نیاز به این نیست که ببینیم چه چیزی بیان شد. البته این مطلب را هم داریم که علم را از کسی که صاحب نفس است، بگیرید ولو علمهای ظاهری دنیا امّا در اینجا میخواهیم به این نکته تأکید کنیم که انسان حداقل باید حواس خود را کامل جمع کند و اگر شش دانگ حواس خود را در باب علم قرار دهد، خیلی از مطالب حل میشود.
[3] بعضی میگویند: نباید اعلم بگوییم، چون عالم حقیقی خود خداست و علم دیگران شبه علم و تراوشی از علم است، خود علم بما هو علم نیست.
[4] البته این هم غلط است و چون بشر محدود است، مجبور است تمثیلهای محدودی بزند. لذا همین که میگوییم تصوّر شیء عند الذّهن تبارک و تعالی، غلط است امّا ما ناچاریم، محدودیم و در حدّ خودمان حرف میزنیم، خود ذوالجلال و الاکرام هم این را میداند، ایرادی به ما نمیگیرد و اشکالی هم در این نیست.
[5] نکتهای را عرض کنم. من احساس میکنم بعضی از آقایان تصوّر کردند که ما میگوییم: اصلاً بشر عقل ندارد. خیر، اینگونه نیست، بشر از عقل بهرهمند هست و این یعنی عقل کامل ندارد، نه اینکه عقل نداشته باشد. این که عقل نداشته باشد که حرف غلطی است. اشتباه نشود، ما نمیخواهیم اینطور بگوییم.
بنای ما در بحث مهدویت - البته من این بحث را به صورت خلاصه بیان میکنم، اگر میخواستم آن جریانی را که در ذهنم بود بیان کنم، باید بیش از این حرفها بحث کنیم - این نیست که بگوییم: ما عقل نداریم. بلکه ما میخواهیم بگوییم: با توجّه به این همه تعابیر و تفاسیری که راجع به عقل میکنند - همه شما قبول دارید که دانشمندان تعاریف مختلفی از عقل دادند و کسی که بگوید: خیر، مبنای علمی او میلنگد - با کدام یک از آنها باید امام زمان(صلوات اللّه علیه و عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) را بشناسیم؟ آیا اصلاً اینگونه میشود حضرت را شناخت؟ اگر ما مثلاً صد و بیست تعریف از عقل داشته باشیم – البته ما بعضی از آنها را اصلاً تعریف نمیدانیم و برای این مطلب دلیل داریم - یعنی صد و بیست تعریف از امام زمان(صلوات اللّه علیه و عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) خواهیم داشت! لذا هیچکدام از اینها عقل نیست، اینها ادراکات است که به اشتباه تعبیر به عقل شده است.
بنده به فضل الهی میخواهم مطالب را با منطق جلو ببرم. منطق بسیار مهم است، حتّی در درس خارج اصول هم بیان کردم درست است که اصول فقه به صورت ظاهر سنگین است امّا در واقع سنگین نیست و یک دلیل اینکه بعضی از اصول فقه فرار میکنند این است که منطق را خوب نخوانده و درک نکردهاند. اگر کسی منطق را خوب نخواند، حتّی فلسفه را هم نمیفهمد. منطق فونداسیون علم اصول و علم فلسفه است. انسان باید منطق را خوب بخواند و درک و تحلیل کند. ما گاهی آماری میخوانیم؛ یعنی یک کدهایی به ما میدهند که فقط براساس آن کدها جلو میرویم امّا باید تحلیلی بخوانیم و دقّت کنیم، این مهم است.
[6] خیلی از منطقیون نیز از جمله ملّاصدرا و ابنسینا(اعلی اللّه مقامهما الشّریف) - در کتاب اشارات در باب منطق - این مطلب را تبیین میکنند.
[7] البته خیلی از افراد هستند که علم دارند و انصافاً عجب استعدادی دارند امّا کارهایی در جامعه انجام میدهند که همه میگویند: مثل اینکه این فرد عقل ندارد. لذا این سؤال مطرح میشود که آیا واقعاً از راه علم میتوان عقل را شکوفا کرد؟ اینجاست که تعابیر مختلف علم نمود پیدا میکند - همانطور که در جلسه گذشته بیان کردیم -
[8] این مطالب مشترک بین همه منطقیون است.
[9] از قدیم میان فلاسفه (چه فلاسفه الهی و چه فلاسفه غربی) راجع به اینکه روح و نفس ناطقه پیش از آفرینش بدن و تعلّق روح به آن در عالم دیگری به نام عالم مثال موجود بوده، اختلاف است. البته بعضی از فلاسفه میگویند: ما اصلاً با چنین مطلبی کاری نداریم امّا برخی دیگر چون فلاسفه الهی و حتّی افلاطون راجع به این موضوع بحث دارند.
ارسطو و پیروانش بر این عقیده هستند که روح پیش از بدن وجود نداشته است امّا افلاطون میگوید: وجود داشته است.
[10] این همان مطلبی است که ارسطو و پیروانش بیان میکنند که یک بحث دامنهدار و عجیب است.
[11] حتّی بعضی به ملّاصدرا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) ایراد گرفتند و گفتهاند: بچّه در ابتدا قوّه شامّه قوی دارد (البته نمیخواهیم در این بحث وارد شویم و گذرا رد میشویم) میگویند: دلیل این است که او سینه مادر را از بویش میشناسد و اگرچیز دیگری جلوی او ببرید، کنار میکشد. لذا قوّه شامّه قویتر است و این که شما میگویید قوّه لامسه اول هست، درست نیست.
[12] البته این عقل، عقلی است که در منطق میگویند و با این عقلی که ما میگوییم تفاوت دارد. إنشاءالله به فضل الهی به این مطلب خواهیم رسید و باید در این تأمّل کنید.
در منطق میگویند: به برکت عقل مدرکات و معلومات جزئیّه معنا پیدا میکند؛ یعنی اگر عقل نبود برای انسان معنا پیدا نمیکرد. بعدها این را مفصّل توضیح میدهیم.
[13] یونس/ 101
[14] إنشاءالله ما این مطلب را در منطق توضیح میدهیم.
[15] من یک نکته بگویم، شیخنا الاعظم(روحی له الفدا و سلام اللّه علیه) فرمودند: وقتی کسی «عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ» شود، دنیا برای او «الْجِنَانُ» میشود. «و اکتُسِبَ بِه الجَنَّه» نیست، «الْجِنَانُ» است؛ یعنی هم این دنیا «جنّة» میشود و هم آخرت - البته صورت ظاهر روایت این معنا را نمیدهد و ما با جورچینهای خود به آن نمیرسیم، چون «الْجِنَانُ» همان بهشت میشود -
ما راجع به وجود مقدّس آقا داریم که وقتی آقا بیایند، دنیا مدینه فاضله میشود؛ یعنی دنیا بهشت میشود. دعایی در کتاب مکیال و در حاشیه مفاتیح الجنان مرحوم آشیخ عباس قمی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) آمده که هر کس میخواهد امام زمان(صلوات اللّه و سلامه علیه و عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) را ببیند، این دعا را بخواند. آنقدر عمر او طولانی میشود که از اینکه نمیمیرد خسته و از زندگی سیر میشود.
آیت الله موسوی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در کتاب شریفشان نکتهای آوردهاند که خیلی جالب است، ایشان فرمودند: زمان وجود مقدّس امام زمان(صلوات اللّه و سلامه علیه و عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) طوری است که مردم دوست ندارند از دنیا بروند. این خیلی عجیب است؛ یعنی دیگر بهشت در اینجا درست شده است و این دو علّت دارد: یکی اینکه مردم مؤمن هستند، امام را میبینند و با امام هستند و دیگر اینکه همین جا «جنّة» میشود - صورت ظاهر روایت این معنا را نمیدهد و ما با جورچینهای خود به آن نمیرسیم، چون «الْجِنَانُ» همان بهشت میشود -
[16] الکافی، ج:1، ص: 11
[17] آل عمران/ 54
[18] - سه مرتبه بیان شود - فرمودند: این ذکر از آن اذکار خفیّه است که نکات عجیبی در آن وجود دارد. البته به صورت «اللَّهُمَّ اجْعَلْنِی فِی دِرْعِکَ الْحَصِینَةِ الَّتِی تَجْعَلُ فِیهَا مَنْ تُرِید» هم بیان شده است.