سلسله جلسات مهدویت حضرت آیت اللّه دکتر روح اللّه قرهی(دام عزّه)
ادلّه عقلی اثبات وجود مقدّس امام زمان(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف)
جلسه بیست و نهم
قبل از اینکه بحث منطق را بیان کنیم، نکته خیلی مهمّی را عرض کنم: متأسّفانه بشر در باب جملات، لغات و کلماتی که از ناحیه ذوالجلال و الاکرام برای انسان آمده است - که واضع آن لفظ یا خداست یا خود بشر - تأمّل، تدبّر و تفکّر نمیکند. یعنی ما گاهی در مورد بعضی از جملات و مطالب فقط یک حالت حفظی و درک جزئی داریم در صورتی که باید در آنها تأمّل شود. لذا این نکته مهمّی است که باید در آن دقّت شود و عزیزان این کد را به خاطر بسپارند.
علم حسّی
ما در باب منطق به بحث علم رسیدیم و بیان کردیم که علم دارای چهار قسم یا شعبه میباشد:
1. علم حسّی، اگر علم حسّی نباشد، اصلاً هیچ یک از علوم معنا پیدا نمیکند. مثلاً فردی که در علم شیمی فعالیّت میکند، گاهی مطلبی را باید با حسّ چشایی متوجّه شود؛ یعنی باید بهواسطه حس آن را درک کند. گاهی تشخیص رنگها برای او ملاک است که با نگاه میفهمد؛ یعنی اگر کسی فاقد حسّ بینایی باشد، تشخیص رنگ برای او معنا ندارد. برخی دیگر از مطالب علم شیمی بهواسطه بویی که دارند، تشخیص داده میشوند؛ یعنی مثلاً دو نوع دارو از لحاظ رنگ و طعم تقریباً مثل هم هستند امّا بوی آنها متفاوت است – این مورد در آزمایشگاههای شیمی وجود دارد - حال کسی که حسّ بویایی نداشته باشد، متوجّه تفاوت آنها نمیشود؛ لذا در چنین قضایایی از علم شیمی موفّق نمیشود و حتماً باید از حس برخوردار باشد.
بزرگان از جمله ملّاصدرا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) اینطور بیان میکنند: «مَن فَقَدَ حِسّاً فَقَدَ عِلماً» هرکسی فاقد حس بود؛ یعنی فاقد علم است. چون خیلی از علوم در ابتدا با محسوسات کار دارند و انسان باید با حس آنها را درک کند. یکی از این حواس لامسه است، یکی باصره و ... . اگر شما حسّ بینایی نداشته باشید، چطور میخواهید پزشک شوید و بیماری را تشخیص دهید. در هر مطلبی همینطور است.
تعبیر دیگری نیز بیان میکنند و آن این که «الحِسُّ طَلیعَةٌ لِلنَفس» حس آغاز شناخت نفس انسانی است، «وَ النَفس هِیَ عامِلَةٌ لِلعِلم» و نفس عاملِ علم است.
ما در حس با حیوانات مشترک هستیم - ما این مطالب را به صورت مختصر بیان میکنیم- حتّی گاهی حیوانات در یک حس از ما قویتر هم هستند. مثلاً نیروی انتظامی برای یافتن مواد مخدّر از سگ استفاده میکند، چون حسّ بویایی سگ از انسان قویتر است و ... .
بعضیها فاقد یک حس هستند مانند موش کور که فاقد بینایی است امّا قوّه بویایی بسیار عجیبی دارد و فقط به خاطر بویی که احساس میکند، میتواند تشخیص دهد. اگر من و شما در جنگل یا صحرا باشیم، بویی را حس نمیکنیم امّا این حیوان از کیلومترها بو را استشمام میکند[1]. پس گاهی بعضیها در حس قویتر عمل میکنند[2].
علم خیالی
2. علم خیالی: این علم براساس بستر حسّی است؛ یعنی شما محسوسات را برمیدارید، در آن تغییراتی میدهید و چیزی به نام علم خیالی میسازید[3].
مثلاً شما به واسطه علوم حسّی اسب و گاو را دیدید. میدانید اسب شاخ ندارد امّا گاو شاخ دارد، بعد به واسطه آن برای خودتان تخیّل درست میکنید، مثلاً به این صورت که روی پیشانی یک اسب، شاخی بزرگ تصوّر میکنید، بعد دو بال و سمهای متفاوت نیز برای او متصوّر میشوید، این را علم تخیّلی میگویند. لذا شما اول شاخ را دیدهاید، حالا آن را طور دیگری در خیال خود مجسّم میکنید یا مثلاً چشم را دیدهاید منتها آن چشمی که شما میسازید، چشم بسیار بزرگی است!
یا مثلاً راجع به دجّال گفته میشود: او کسی است که یک چشم بر روی پیشانی خود دارد[4] و ما در ذهنمان اینطور تصوّر میکردیم که او یک هیولا صفتی است که امکان دارد لبهای کلفت، دندانهای ناجور و ... داشته باشد و روی پیشانی او هم یک چشم ورقلمبیده باشد؛ این را قوّه خیال میگویند. یعنی ما چنین چیزی را ندیدیم ولی آن محسوساتی را که میدانیم چیست، تغییر میدهیم مثلاً بزرگ میکنیم و ... که این علم خیال میشود.
البته در همین علم خیال امکان دارد بعضی از چیزهایی که تصوّر میشود، همان مصداق واقعی باشد. مثل اینکه کسی تا به حال مشهدالرّضا نرفته و به محضر آقا ثامنالحجج، علیبن موسی الرّضا(صلوات اللّه و سلامه علیه) مشرّف نشده باشد و فرض را بر این بگیریم که آنجا را در تلویزیون هم ندیده (مثل زمانهای قدیم) امّا به حرم حضرت عبدالعظیم رفته است. حالا میآید براساس آن میگوید: اینجا که اینطور است، پس حتماً باید آنجا بزرگتر باشد؛ یعنی یک تخیّلی برای خودش درست میکند که گاهی صادق است و گاهی خیر، امّا به هر حال خیال است، لذا در این مطلب هم تأمّل کنید.
علم وهمی
3. علم وهمی، در علم وهمی انسان از صور حسیه (همان محسوساتی که عرض کردیم علم حسّی است) و خیالیه یک مقدار جلوتر میرود. وهمی یعنی آن چیزی که بهصورت ظاهر قابل ادراک در درون نیست امّا شما بهواسطه بعضی از محسوسات آن را میفهمید.
مثلاً اگر به شما بگویند شادی را به ما نشان بده، نمیتوانید آن را نشان دهید و فقط بهواسطه اینکه لبخندی در صورت میآید، تشخیص داده میشود. لذا شادی و عصبانیّت درونی است و با چهره معلوم میشود. پس این غم و اندوه یا شادی و فرحی که بر انسان وارد شده، به واسطه سببی است که برای او پیش میآید؛ یعنی وقتی کسی را نگاه میکنید، از چهره او تصوّر میکنید که ناراحتی دارد، امّا ممکن است درحقیقت ناراحت نباشد که به این علم وهمی میگویند.
جالب این است که ملّاصدرا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در رابطه با این قضیه (وهم) در اسفار اینطور میفرمایند، ایشان میفرمایند: «فَخَلَقَ اللّه لِلحیواناتِ الکاملة کَالفَرَسِ وَ غَیرِه قُوَّةً یُدرِکُ بِها مَعنیً جُزئیّة لاتَدخُلُ تَحتَ حِسٍ وَ لا تَخَیُّل وَ تِلکَ القُوَّةُ هِیَ الواهِمة فَإِنَّ الفَرَس مَثَلاً یَحذَرُ مِنَ الأَسَد» اسب خودبهخود از شیر میترسد. یعنی این ترس معلوم نبوده و نیاز به قوّه تخیّل هم ندارد!
ملّاصدرا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) ویژگی علم وهمی را در اسفار خود بیان میفرمایند، ایشان میفرمایند: وهم نه دارای ماده است، نه مقدار، ولی جزئی است و در این مطلب هم انسان با حیوانات مشترک است.
علم و ادراک عقلی
4. علم و ادراک عقلی: - خوب دقّت بفرمایید، این مطلب با بحث عقل خودمان هم ارتباط دارد - بعد از آن که از مراحل حس، خیال و وهم میگذریم، به مرحله ادراک میرسیم - جالب این است که تمام افراد لفظ ادراک را در علم عقلی بیان میکنند - و آن این است که انسان به واسطه قوّه تفکّر - که بعضی هم آن را قوّه عقل بیان کردهاند- ویژگیهایی را دارد که درک میکند.
ادراکات بی حدّ و مرز
1.4- اولاً بیان میکنند که برای ادراکات حدّ و مرزی نیست. درک امکان دارد خیلی از مطالب را دربربگیرد امّا انتهایی هم ندارد.
علّامه طباطبایی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) یک نکته بسیار خوبی را در تدریس فلسفه خود داشتند. ایشان میفرمودند: دلیل اینکه بشر در ادراکات حدّ و نهایتی ندارد، این است که او نفخه روح حضرت حق است و چون حضرت حق در یکی از مطالب برای بشر تمثیلی قرار داده که مثل خودش باشد، شاید برای همین است که ادراکات ما حدّی ندارد.
منتها - ما میخواهیم فرمایش ایشان را تکمیل کنیم - این به این معنا نیست که بشر همه ادراکات را درک میکند. شاید یک معنای حدّ و نهایتی ندارد این باشد امّا با اینکه بشر حد و نهایتی ندارد، باز هم یک جاهایی در ادراکات کم میآورد. که حالا دلیل آن را بیان میکنیم و در این باره تعریف منطقیّون را - به خصوص ابنسینا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) که یک تعریف خیلی زیبایی در اشارات دارد - عرض خواهیم کرد. لذا آنچه که بیان میکنند این است که میگویند: حد و مرزی برای ادراکات نیست.
با توجّه به آیه «قُلِ انْظُرُوا ما ذا فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»[5] که در جلسه گذشته بیان کردیم، نگاه بشر این است که در ادراکات حدّ و نهایتی نیست و انسان هر چقدر هم بخواهد میتواند پیش برود و اینطور نیست که برای او امکان نداشته باشد.
البته راجع به علم هم همین را میگویند، میگویند: برای علم اصلاً حدّ یقفی تصوّر نمیشود. علم هر روز گسترش مییابد و پیشرفت میکند. هم شاخههای علم هر روز اضافه میشود - به عرض بنده دقّت کنید- و هم خود آن علم؛ یعنی اگر شما بخواهید فقط در یک شاخه از علم هم پیش بروید، باز خود آن هم حدّ نهایتی ندارد.
مثلاً کسی در باب علم نجوم نمیتواند بگوید که نهایت آن این است. وقتی هر روز ستارهها و گاهی کهکشانهای جدیدی پیدا میشود، نشان میدهد که حدّ یقفی ندارد. در پزشکی هم همینطور است، اگر به نهایت آن رسیده بودیم که دیگر تمام مطالب حل میشد. مثلاً شما میبینید در یک زمان بیماری سرطان به عنوان کشندهترین بیماری مطرح بود امّا بعد از مدّتی ایدز به عنوان کشندهترین بیماری آمد در حالی که یک زمانی اصلاً چیزی به نام ایدز در علم پزشکی شناخته شده نبود، کمااینکه صد سال پیش هم چیزی به نام سرطان شناخته شده نبود. حتّی شاید در آینده به یک مطلب دیگری برسیم و بعد برای آن راههای جدیدی پیش بیاید. لذا برای هر علمی نمیتوان حدّ و نهایتی متصوّر شد.
پس اولین مطلب این بود که ما برای ادراکات حدّ و مرزی قائل نیستیم.
درک یا عقل؟!
2.4- حال یک چیزی این ادراکات ما را که حدّ و مرزی ندارد، در علم تنظیم و دستهبندی میکند که بعضی بیان میکنند این عقل است.
من تعبیری را میخوانم که در آن تأمّل بفرمایید. این تعبیر تقریباً ترجمان فرمایش ملّاصدرا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) است. میگویند: عقل که مدیر و مدبّر است، مجموعه ادراکات و معلومات حسّی، خیالی و وهمی را مدّنظر میگیرد. جالب این است که چه بسا حس انسان در ادراکات خود خطا کند، مثلاً همانطور که عرض کردیم ما چوبی را که قسمتی از آن داخل آب است، کج میبینیم یا آخر خیابان را باریک میبینیم، درحالیکه پهنای آن یکسان است و این موارد از خطاهای چشم است. لذا بیان کردهاند: این عقل است که با تدبیر و اداره خود، ادراکات صحیح را از فاسد جدا میکند و از معلومات صحیح آن برای مقاصد خودش استفاده میکند.
حال ما در اینجا یک سؤال میکنیم: شما چگونه میتوانید بیان کنید: کج به نظر رسیدن چوبی که قسمتی از آن درون آب است و میدانید قبلاً صاف بوده، عقلانی است؟
(- : از قبل میدانیم سرعت نور در آب با سرعت آن در هوا فرق میکند و برای همین اینگونه حس میکنیم)
یعنی علم به این داریم که سرعت نور در هوا و آب متفاوت است، این یک مطلب امّا آیا به این عقل میگویند؟
(- : کج به نظر رسیدن چوب ناشی از خطای چشم است)
خوب، حالا شما از کجا میگویید عقل این خطای چشم را درک کرده است؟ من میخواهم بگویم اینکه آقایان اسم آن را عقل میگذارند و میگویند: عقل این را درک کرده، یعنی چه؟
(- : حس بینایی)
بله، گفتیم که اگر حسّ بینایی را نداشته باشیم، هیچ چیز درست نمیشود. محسوسات، اولِ کار است امّا میخواهیم بدانیم برای چه این حسّ بینایی میگوید قسمت بالایی درست است امّا پایین کج شده است؟ از کجا این را میفهمد؟
(- : پیش خودش یک استدلال میکند و استدلال هم که کار عقل است.)
براساس چه چیزی این استدلال را میکند؟
(- : براساس محسوسات)
پس این درک است، نه عقل؛ یعنی اولاً: ما قبلاً حسّ خود را به کار برده بودیم و میدانستیم که این چوب صاف است. ثانیاً: همانطور که بیان کردند ما براساس مطالب علمی این مطلب را متوجّه شدیم چون انعکاس نور در آب با انعکاس نور در هوا متفاوت است. یعنی شما ابتدا براساس آن علم اولیه (محسوسات) و بعد براساس آن مطالب علمی که کنار هم چیده بودید، این را درک میکنید، پس اگر علم اولیّه حسیّه را نداشتید، تصوّر اشتباه میکردید. آقایان این را به عنوان قوّه عقل بیان کردهاند که نادرست است و این عقل نیست، درک است و قوّه درّاکه با عقل متفاوت است که حالا دلیل آن را عرض خواهیم کرد تا متوجّه شوید چرا اینطور است.
در باریک دیدن انتهای خیابان هم همینطور است. من هرچه در خیابان جلوتر میروم، میبینم این خیابانی که من فکر میکردم انتهای آن تنگ است، گشادتر میشود. بعد متوجّه میشوم که خطای دید (خطایی در حسّ بینایی) وجود دارد که اول خیابان را درست میبینم امّا در نهایت آن را باریک میبینم.
تشخیص دهنده خطاهای حسّی
البته شاید اصلاً خطا نباشد، بلکه باید بگوییم: صحیح نیست. من میخواهم بگویم حتّی اینکه آن را به عنوان خطای چشم نامیدند، غلط است. خطا نیست، چون دید ما یک وسعتی دارد. در مرحله نخست در چند قدمی ما را صحیح میبیند؛ یعنی دید ما تا یک زاویهای اندازهها را به تناسب میبیند، از زاویه دیگری که میگذرد باز اندازهها متفاوت میشود و به زاویه دیگری که میرسد باز هم اندازهها متفاوت میشود و همینطور تا انتها. پس اتّفاقاً این خطا نیست، بلکه چشم من دارد اندازهها را تطبیق حقیقی میدهد که ما اسم آن را خطا میگذاریم.
حال چرا اسم آن را خطا میگذاریم؟ دلیل این است که وقتی میبینیم انتهای خیابان برعکس آنچه که در ابتدا میدیدیم، بسیار وسیع است، میگوییم این با آن متفاوت است، پس آن را خطا میگوییم. در حالی که اگر درک کنم، وقتی جلوتر میروم میبینم که درست بوده است و وسع دید من اینقدر است. من باید بهاندازه وسع دیدم احترام بگذارم و نباید بگویم که خطا کردی، اتّفاقاً خطایی نکرده است بلکه ما اسم آن را خطا میگذاریم چون انسان در مرحله نخست به حسیّات خودش پناه میبرد - خوب دقّت کنید، این نکته بسیار مهمّی است –
پس انسان در هر علمی اول به محسوسات خودش پناه میبرد؛ یعنی آن حس اولیّه است که میگوید: چون اینجا بزرگ است باید انتها هم بزرگ باشد، بعد این سؤال برای او ایجاد میشود: چرا اینجا بزرگ است و آنجا تنگ؟ پس اشتباه است و احتمالاً آنجا وسیع است. پس ابتدا به سراغ محسوسات خود میرود؛ یعنی از ابتدا به سراغ درک نمیرود که اینها را با هم تشخیص دهد بلکه در ادامه ادراک میکند. حالا آیا میتوان اسم این را عقل گذاشت؟ آیا واقعاً این عقل است؟ خیر، اینها مدرکات است.
تازه اگر هم آن را به عنوان عقل بگوییم، باید توجّه کنیم که ملّاصدرا و ابنسینا(اعلی اللّه مقامهما الشّریف) هم - البته سهروردی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) هم تا حدّی همینگونه بیان فرمودهاند - هرجا اسم آن را آوردهاند، گفتهاند: مدرکات عقلانی، نه خود عقل بمعنا العقل که چون بحث ما در مورد عقل است، آن را هم عرض میکنیم.
پس ما معلوماتی را که از مدرکات حسیّه، خیالیه و وهمیّه به دست میآوریم، با هم مقایسه میکنیم. به همین جهت و از این باب که درک میشوند، آن را به عنوان مدرکات عقلانیّه (عقلیّه) تعبیر کردهاند. پس اینها درک است و با همدیگر قیاس میشوند. چون اگر بشر مقایسه نکند باز هم متوجّه نمیشود؛ یعنی خودش آمده، مقایسه کرده و دیده است که هرچه هم جلو میرود، پهنای خیابان یکی است. انسان در مرحله نخست بلافاصله بهواسطه تصوّر از مطالب حسیّه اشتباه میکند امّا وقتی میرود قیاس میکند، با تجربه یا فرمولچینی که در ذهن خود میکند، میبیند که درست است.
لذا در مرحله نخست باید این را خطای چشم بگوییم امّا نه خطا به عنوان حقیقت خطای چشم بلکه خطای حسّی که بشر در ابتدا بلافاصله میخواهد به حسّ خود اعتماد کند - خوب دقّت کنید که چه عرض میکنم - پس اگر بشر بلافاصله بخواهد فقط به قوّه حسّ خود اکتفا کند، فکر میکند چشم خطا کرده است و اسم آن را هم خطای چشمی میگذارد چون به حسّ بینایی خود اعتماد کرده است امّا وقتی جلو میرود میبیند اصلاً اینگونه نیست. حس یک اندازهای را میطلبد، حال این را از کجا میفهمیم؟ از مدرکات و جورچینهایی که هست میفهمیم؛ یعنی میگوییم: ما قیاس کردیم و هرچه جلو میرویم میبینیم همین است. حالا آقایان اسم این را مدرکات عقلانی یا خود عقل میگذارند که باید ببینیم آیا واقعاً اینطور است؟
اسم عقل
ملّاصدرا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمایند: بشر در همه مطالب جز ادراکات عقلانی با حیوانات مشترک است و ادراکات عقلانی است که او را مجزا میکند. اصلاً به همین خاطر به انسان، حیوان ناطق میگویند، یعنی انسان نطق فکری دارد، یعنی فکر او حرکت میکند، متوجّه میشود، درک میکند و مقایسه میکند امّا من میخواهم عرض کنم: این قیاس در همه انسانها موجود است. اگر بخواهیم این را به عنوان عقل معرّفی کنیم، پس همه بشر حتّی جنایتکاران و ظالمان هم عقل دارند امّا این فقط اسم عقل است و آن چیزی که ما بیان کردیم، نیست.
اگر اینطور باشد که - همانطور که جلسه گذشته هم عرض کردیم - امثال معاویه هم مینشینند، جورچین میکنند و میگویند: این است، این است و ...، بعد هم با همان ادراکات و استدلالات خود، آن کار را انجام میدهد. پس با این تعبیر همه انسانها از عقل برخوردار هستند إلّا آنهایی که در مراحل اولیّه، اصلاً از این قوای حسیّه نیز به طور کامل برخوردار نباشند، متوجّه نشوند و دقّت نکنند[6].
پس اگر اینطور باشد، همه بشر دارای عقل هستند. اگر بخواهیم از این طریق نگاه کنیم، عیبی ندارد. امّا آیا واقعاً عقل به این معناست؟ آیا مدرکات که جورچین و درک مطالب است، به عنوان عقل است؟
مطلب دیگری بیان میکنم که به آن دقّت بفرمایید. این مطلب را علّامه طباطبایی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) به نقل از ملّاصدرا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بیان میفرمایند. ایشان میفرمایند:
یک) عقل هدفساز است؛ یعنی عقل است که هدف نهایی زیستن را مشخّص میکند.
دو) عقل به عنوان ابزار است؛ یعنی عقل در شبکهای از مقاصد و برنامههایی که انسان را به هدف میرساند، وجود دارد و این جایگاه عقل است -این مفهوم از عقلانیّت نسبت به ارزشها کاملاً خنثی است و از خوب و بد سخن نمیگوید-
ایشان در ادامه میفرمایند: ماکس وبر در تبیین نام سرمایهداری میگوید هرکس از عقلانیّت بیشتری برخوردار باشد، از ابزار سرمایه بهتر میتواند بهرهبرداری کند.
یعنی در تبیین نظام سرمایهداری آن فکر شیطانی را هم به نام عقل میگویند. پس الان سرمایهداران عالم خودشان را از بهترین عقلای عالم میدانند که توانستند به وسیله عقلشان بر جامعه بشری حاکم باشند[7].
لذا این را به عنوان عقل میگویند و قائلند: چون درک میکند که چگونه جورچین کند، این عقل است امّا آیا واقعاً این ادراکات که انسان برای هرچیزی بتواند از آنها استفاده کند، عقل است یا خیر، عقل چیز دیگری است؟
ما قبول داریم این نکاتی که عرض میکنیم، هیچ کجا نیست، ولی از اعتقاد خودمان هم به هیچ عنوان دست نمیکشیم، البته نه هر اعتقادی، اعتقاداتی که مبنای دینی داشته باشد[8]. لذا ما به این مطلب خودمان معتقد هستیم که اصلاً اسم ادراکات را نباید عقل بگذاریم. ما میگوییم: بشر قوّهای دارد که برتر از دیگران است و آن ادراکات است، قوّه درک است امّا عقل چیست؟
بستر ادراکات
بستر ادراکات عقل است امّا خود ادراکات عقل نیست، عقل چیز دیگری است - این مطلب یک مقدار ظریف و سخت است امّا باید تأمّل و دقّت کنید تا متوجّه شوید -
مثل نفس است، ما سه نفس داریم: نفس امّاره، لوّامه و مطمئنّه. وقتی ذوالجلال و الاکرام بشر را خلق کرد حتّی نفس امّاره را هم در او قرار داد، همانطور که نفس مطمئنّه را به ودیعه در او قرار داد.
بانو امین اصفهانی(اعلی اللّه مقامها الشّریف)، آن مجتهده عظیمالشّأن و عارفه چه زیبا بیان فرمودند که عقل مثل قوای دیگر در وجود انسان است. منتها یک خصوصیّتی دارد که ناظمالقوا است؛ یعنی بر پا و بر جا میدهد؛ یعنی مثل مبصر میماند، میگوید: اینجا حرف انبیاء آمد بلند شوید و ... امّا اگر بگوید: خیر، من خودم میفهمم، من خودم درک میکنم و ...، این خودم همان نفس امّاره است و عقل نیست.
مدرکات هم در بستر عقل جزئی است. چون در قرآن و روایات، عقل سلیم یا قلب سلیم بیان شده است - که حالا بیان خواهیم کرد یعنی چه. در روایات نکات بسیار قشنگی وجود دارد که تعریف حقیقی است – لذا یک لایه اولیّه وجود دارد که براساس آن لایه اولیّه و عقل جزئی مدرکات برای انسان معلوم میشود.
بهرهبرداری کننده از مدرکات
منتها میتوان از همین مدرکاتی که از بستر عقل بیرون آمده است یا بهرهبرداری عقلانی کرد و یا با قوای دیگری به نام نفس امّاره آن را هدایت کرد - تعابیری که بیان میکنم، تعابیر عجیبی است، خوب دقّت کنید – لذا درست است که این مدرکات از بستر عقل بیرون آمده است امّا اگر به هوی و هوس سپرده شود، نفس امّاره آن را هدایت کرده و به هر سویی که بخواهد میبرد[9].
پس امکان دارد بستر مدرکات عقل باشد امّا اینطور نیست که بگوییم خود مدرکات عقل است چون گاهی به بیراهه میرود. آیا میتوان مثلاً نظام سرمایهداری – همان تعریفی که برایتان خواندم - را هم از باب عقل تعریف کرد؟ در اینجا این سؤال را مطرح میکنم که آیا عقل با نفس امّاره متفاوت است یا خیر؟
(- : بله، با عقل الهی متفاوت است.)
عقل شیطانی که دیگر همان شبیه عقل است؛ یعنی عقل نیست. روایت آن را در جلسات گذشته خواندیم که «هِیَ شَبیهة العَقل وَ لَیْسَتْ بِالْعَقْلِ»[10].
البته ما هم میخواهیم همین را بیان کنیم که چون این مدرکات از بستر عقل بیرون آمده است، ما فکر میکنیم عقل است، لذا میآییم آنها را تقسیمبندی میکنیم و میگوییم: عقل الهی و ...، در صورتی که خدا به انسان بیشتر از یک عقل نداده است. آنهای دیگر عقل نیستند که ما بخواهیم بگوییم عقل الهی یا غیر الهی، بلکه آنها شیطانی و از نفس امّاره هستند. همان چیزی که حضرت فرمودند: «تِلْکَ النَّکْرَاءُ ... وَ لَیْسَتْ بِالْعَقْلِ» آن شیطنت است و عقل نیست.
پس منظور ما هم این است که اسم آن را عقل میگذارند ولیکن عقل نیست. اینها شاید از بستر عقل بلند شده باشد، منتها این موجی که برپا شده، به دست دیگری افتاده است و دیگر عقل نیست.
تمثیلی که میتوان زد، همین قضیه انقلابها و جنگهای نرم است که به وجود میآورند. در این قضیه، یک عدّه را جلو میاندازند ولی بعد از مدّتی دیگر اصلاً جریان به دست آنها نیست، دست دیگری است. در اینجا هم اسم این را عقل میگذارند در صورتی که به دست عقل نیست.
همه ما قبول داریم که نفس امّاره با عقل متفاوت است. وقتی این مطلب را به عناوین دیگری حتّی به غربیها هم بیان میکنیم، قبول میکنند. مثلاً میگوییم: آیا قتل فیذاته خوب است؟ میگوید: خیر. میگوییم: چرا؟ میگویند: شیطانی است. پس حتّی آنها هم اینگونه تعریف میکنند امّا وقتی میخواهند قتل را توجیه کنند به آن عنوان عقلانی میدهند - به این مطلب دقّت کنید- وإلّا میدانند که قتل یا تجاوز در بستر نفس امّاره است.
به عنوان مثال در زمان فردی چون یزیدبنمعاویه هم که حدود سه سال حکومت کرد و در عین این سه سال سه جنایت بزرگ کرد[11]، آنچه که اعلام کردند این بود: خون و مال و ناموس اینها بر شما حلال است؛ یعنی بعد حِلیّت و عقلانی به قضیه دادند که مسلّماً این عقلانیّت با آن عقلی که ما بیان میکنیم، متفاوت است.
مطالب دیگری نیز در این زمینه وجود دارد و من میخواستم روایاتی را بخوانم که إنشاءالله در جلسه آینده بیان خواهم کرد. لذا اینها مقدّمهای است تا ما به اصل برسیم.
پروردگارا! عقل سلیم به ما مرحمت بفرما.
آقایمان، آن عقل کل به فریادمان برسان.
ظهور آقایمان، عقل کل را در عمر ناقابل ما قرار بده.
همه دعاهایمان به هدف اجابت برسان.
«بالنّبیّ و آله صلوات بر محمّد و آل محمّد»
[1] میتوانید این مطالب را در مستندات علمی که پخش میکنند و گاهی بعضی از حیوانات را توصیف میکنند، ببینید.
[2] به این مطالب خوب دقّت کنید، چون اتّفاقاً جالب است این قضایایی که در منطق مطرح میشود با همان بحث عقل ما که در آن بیان کردیم: مدرکات - گرچه اسم آن را عقل میگذارند- درک است و نه عقل، ارتباط دارد که حالا عرض خواهیم کرد چرا ما به آن عقل نمیگوییم.
[3] گرچه گفتهاند: در حیوانات هم چنین تخیّلاتی وجود دارد. خود ملّاصدرا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میگوید: در حیوانات تخیّلات جزئی هست. مثلاً گاهی میشود گربه خواب موش را هم میبیند - این مطلب حتّی امروزه هم ثابت شده است - یعنی حیوانات یک تخیّلاتی هم دارند.
بعضیها این را اثبات کردند، بدین صورت که فرکانسهای مغز گربه توسط دستگاههایی ثبت شده و ضربان قلب و حالت چشمها و ... او مورد بررسی قرار گرفته است و به این نتیجه رسیدهاند که هر موقع گربه، موشی را میبیند این فرکانسها و ... همیشه به یک شکل هستند. بعد از آن متوجّه شدهاند که بعضی مواقع در عالم رؤیا نیز، فرکانس مغز و قلب او به همان حالت میشود و گفتهاند: احتمال دارد که او خواب موش را ببیند - وإلّا خود جناب گربه بلند نشده که بگوید من خواب موش دیدم! چون کسی نمیتواند بفهمد که دیگری دارد چه خوابی میبیند. البته گاهی از حالاتی معلوم میشود، مثلاً گاهی طرف در خواب میخندد، میگوییم: خواب خوب و خوشی میبیند امّا اینکه چه خوابی دیده است یا با چه کسی هست را نمیدانیم. یا یک موقع چهرهاش در خواب درهم است یا عرق میکند یا یکدفعه میپرد، میگوییم: خواب وحشتناکی دیده امّا نمیدانیم چه خوابی دیده است - لذا براساس آمارگیریهایی که انجام دادهاند، میگویند: حتّی گربه هم خواب میبیند. پس امکان این قضیه وجود دارد که چنین چیزی باشد.
کمااینکه میگویند: ابنسینا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) از نبض افراد بیماریها را تشخیص میداد. یک بار دستگاه نبض را - در آن زمان دستگاهی مثل دستگاه نبض (همین گوشیهایی که میگذارند) امّا به سبک دیگری درست کرده بودند - در اتاق دیگری روی قلب گربه گذاشته بودند، بعد به ابنسینا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میگویند: شما که نبضها را تشخیص میدهید، به ما بگویید: این مریض چه بیماریای دارد؟ ایشان هم گفته بودند: این مریض شما موش میخواهد! یعنی تشخیص داده بودند که این نبض، نبض گربه است.
البته ایشان از استثنائات تاریخ بوده که هوش سرشار و استعداد عجیب و غریبی داشته است و پروردگار عالم امثال این افراد را در تاریخ قرار داده است. گرچه خدای متعال هم بعضی اوقات میخواهد به خود ابنسینا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) و امثال ما بگوید: او خودش نبود بلکه من بودم. چرا؟ چون ابنسینا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بیماری قولنج را درمان کرد امّا جالب این است که خودش بهواسطه همین بیماری قولنج از دنیا رفت. لذا ذوالجلال و الاکرام میخواهد بگوید که من هستم. این خیلی مهم است و ما در این قضایای علمی هم باید سریع به این مطلب برگردیم که اینها دست خداست تا یک موقع منحرف نشویم.
[4] جالب این است که دجّال اصلاً به عنوان انسان بیان نشده و ما او را اینگونه تصوّر میکردیم، حالا من روایت آن را میخوانم.
[6] شما افرادی را که مریضیهای ذهنی دارند دیدهاید – إنشاءالله خداوند به همه مریضها شفای عاجل و کامل مرحمت کند. در روایات هم داریم که یک دلیل وجود چنین افرادی این است که درس عبرتی برای ما باشند - گاهی رنگها را اشتباه تشخیص میدهند، مثلاً باید دائم به آنها بگویید: نه، عزیزم! این زرد بود، این را بردار؛ یعنی گاهی اشتباه متوجّه میشوند و آن رنگی را که نزدیک به زرد باشد، برمیدارند چون در باب حس هم ضعیف هستند.
[7] در مورد صهیونیست جهانی هم بارها هم بیان کردیم که بیش از هفتاد درصد سرمایه جهان در دست یهود است که به انواع مختلف ورود پیدا کردند و در هر جایی سرمایهگذاری کردند.
یک موقعی – یک یا دو سال گذشته - یک لیست نوشته بودند و میگفتند شرکتهای نستله و ... متعلّق به صهیونیستها است. در جایی بودیم که یکی دو نفر از شخصیّتها نیز حضور داشتند، یک بندهخدایی حرف خوبی زد. او گفت: آقای فلانی! اگر اینطور باشد ما باید اصلاً خیلی از چیزها را از بین ببریم، شما بگویید اصلاً کجاست که اینها شریک نباشند و سرمایهگذاری نکرده باشند؟ بعد ایشان یک لیستی از این شرکتهای صهیونیستی بیان کرد که به تعبیر عامیانه مغز ما سوت کشید. گفتند: بله، درست است ما نمیگوییم اینطور نیست امّا نمیشود کاری کرد. چون اگر بخواهد اینطور باشد ما باید همه چیز را تعطیل کنیم.
[8] شهید مظلوم، شهید بهشتی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) نکته خیلی خوبی را بیان کردند. ما در یک جلسهای - در مورد همین روحانیونی که بنا بود به عقیدتی-سیاسی بروند - خدمت ایشان بودیم، ایشان فرمودند: انسان باید در مباحث اعتقادی، خودش معتقد باشد وگرنه اداری میشود.
البته ما هم دیدیم بعضیها رفتند عقیدتی-سیاسی که عقیده و سیاست یک عدّه را بالا ببرند امّا خودشان اداری محض شدند؛ یعنی از درس و بحث و ... دور شدند، فقط صبح میرفتند و بعد ساعت اداری برمیگشتند و مثل دیگران دنبال اضافه کاری و ... بودند.
[9] در اینجا مطلبی که من بارها در درس اخلاق عرض کردم معلوم میشود - باید از بعد اخلاقی هم به این قضیه نگاه کنیم، همه چیز باید در بستر اخلاق باشد- و آن اینکه نفس امّاره هیچگاه معدوم نمیشود، ما اگر خیلی هنر کنیم آن را مغلوب میکنیم.
التباس بین حق و باطل هم برای همین است، چون نفس امّاره میآید و به تعبیری جریان را در دست میگیرد و حق را با باطل مشتبه میکند. مثل مطلبی که سیاسیون بیان میکنند، میگویند: بعضی از افراد در جنگ نرم و بحث فتنه جلو میآیند امّا متوجّه نیستند، چون بعدها دیگران جریان را در دست میگیرند و میروند.
مثلاً اگر بخواهیم خیلی خوشبینانه به قضیه نگاه کنیم، میگوییم امثال آقای موسوی و کروبی در ابتدا آدمهای خیلی خوبی بودند، امّا وقتی این عمل را شروع کردند، دیگر نمیتوانستند آن را کنترل کنند و دیگران جریان را به دست گرفتند و بردند.
[11] سپاه او سال اول امام حسین(ع) و اصحاب باوفایش را به شهادت رساندند. سال دوم به مدینه حمله کردند و مردم را به خاک و خون کشیدند تا جایی که بیان میکنند تا نزدیکی قبر پیامبر عظیمالشّأن(ص) و منبر ایشان هم پر از جسد بود و حتّی معالأسف نمیشود منکر این قضیه هم شد که در خود خانه خدا و در کنار قبر رسولالله(ص) به ناموس مردم تجاوز کردند - این مطلب در تاریخ بیان شده و حتّی خود اهل جماعت هم آن را بیان کردند - و سال سوم به مکّه حمله کردند و کعبه را به آتش کشیدند.