بسمهتعالی
عقل چیست؟
چهار عامل اصلی در باب فقه را که در عالم تشریع، در دورة اوّل و همه ادوار استفاده میشود، بیان کردیم که اوّلین آنها کتابالله است و بعد هم سنّت رسول خدا2 به عنوان دوّمین مصدر تشریع تبیین گردید. مثلاً در زمان پیامبر2 در مورد بچّهای، نزاعی شد که منتسب به کدام پدر است، حضرت فرمودند: «الْوَلَدُ لِلْفِرَاشِ وَ لِلْعَاهِرِ الْحَجَرُ»[1]. این فرمایش حضرت به عنوان یک قاعده عمومی شد که درباره هر فرزندی که مورد شُبهه باشد، صدق میکند. یا قاعده «لا ضَرَرَ و لا ضِرارَ فی الإِسلام»[2] و امثال این قواعد که تبیین شده است.
سومین مطلب، بحث عقل است. عقل چیست؟ اگر عقل از مصادر است که هست، ملاک از آن چیست؟ این حسن و قبح عقلی در چیست؟ بزرگان بیان فرمودند و قاعده هم همین است که اگر انسان از طریق کتابالله و یا سنّت، که اقوال و افعال معصومین% است، به نتیجه نرسید، یا گاهی دو حدیث را معارض هم دید و بررسیها را کرد ولی به نِهایه به نتیجه نرسید، در اینجا عنوان عقل است.
آیا ملاک از عقل در اینجا این است که هر آنچه که ما فهمیدیم؟ خیر، ملاک، آن عقلی است که در همان بستر کتابالله و سنّت است، نه اینکه کتابالله و سنّت را کنار بگذاریم، بلکه آنچه را که ما فعلاً از کتابالله میبینیم یا اگر ندیدیم در روایات احساس میکنیم، بیان میکنیم. پس باز هم باید در بستر کتابالله و سنّت باشد تا عقل، معنای عقل را داشته باشد.
لذا در باب عقل هم حسن و قبح عقلی تبیین میشود که نکات بسیار مهمّی است که در باب اصول به آن خوب پرداخته میشود.
حجّت اجماع نزد علمای شیعه
بحث دیگر، عنوان اجماع است. اجماع به معنای اتّفاق و عزم است و شیعه، اجماعی را حجّت میداند که مطالب معصوم8 در آن داخل باشد.
حالا اینکه اصلاً بعضی از مواقع اجماع داریم یا نه؛ یعنی آن چیزی که به نام اجماع گفته میشود، آیا به نام اجماع بوده، این هم یک بحثی است که انشاءالله میخواهم در اصول به آن بپردازم. امّا اصلاً بعضی از مواقع اجماع نیست، بلکه تصّور اجماعیّه است و به حقیقت چیزی راجع به اجماع نداریم.
امّا علی ایّ حالٍ آن چیزی که راجع به اجماع تعریف شده، همین است که باید قول و فعل معصوم8 در آن دخیل باشد. لذا حجّت اجماع نزد علمای شیعه، به خاطر آن کیفیّتی است که کاشف از قول معصوم8 میشود؛ یعنی باز هم نهایتاً به همان قول و فعل معصوم8 برمیگردد. اجماعشان این است که مثلاً در این باب، اکثر گفتهاند که این است، این روایت، این مطلب بیشتر است، بعد انسان نمیماند همان میرود اجماع.
پس اجماعی که بدون کتاب و سنّت باشد، اجماع نیست. لذا بعضی از بزرگان اجماع را از باب قاعده لطف تبیین کردند؛ چون در نهایت، اکتشاف از فرمایش معصوم8 میشود.
باب اجتهاد
پس اگر به حقیقت نگاه کنیم، ما دو چیز داریم: یکی کتابالله و دیگری سنّت؛ یعنی عقل هم باز باید در آن بستر حرکت کند و اجماع هم همینگونه است. منتها دلیل اینکه اینها وجود دارند، یکی این است که در یک جاهایی، در کتاب؛ بحث آیات الاحکام یا در سنّت؛ قول و فعل معصوم8، آن صراحتی که بتوانیم حکم شرعی را از آن اخذ کنیم، نیست؛ یعنی گاهی در اجماع، میگویند: اینطور به نظر میآید، گاهی هم اجماعی نیست، عقل انسان احساس میکند که این به نظر بهتر است.
حالا بین اینکه ما بعد از کتابالله و سنّت، اجماع را اوّل بگیریم یا عقل را، این هم یک بحثی است که به فضل الهی در مطالب اصول به آن میپردازیم. گرچه هر دو در مصدر کتابالله و سنّت هستند و در بستر آنها رشد و نمو پیدا میکنند، منتها آنچه که به نظر میآید، ما اجماع حقیقی نداریم و در باب عقل هم، به خاطر همین است که گاهی بعضی از بزرگان در صدور فتوا تبیین به این میکنند که «واللّه العالم»؛ چون میگویند: اخذ ما از مطالب سنّت و کتاب، از باب عقلانی این بود و نتیجهاش این شد.
دلیل هم این است که نباید احکام بسته شود. اگر بناست بعد از امام، احکام بسته شود، اشتباه است. گرچه در زمان معصوم8 هم همینطور بوده است. گاهی میبینیم خودشان به بعضیها مطالب عمده را بیان میکردند و بعد مثلاً بیان میفرمودند: تو در بصره حکم کن و فتوا بده. گرچه آنها هم همینطوری حکم نمیکردند و آنها هم بر اساس سنّت و کتاب بوده است.
پس باب اجتهاد در زمان حضرات معصومین% هم بوده است و دلیل آن هم این بود که در آن زمان هم گاهی اضطرار بوده، باید فتوایی میدادند و نمیشد که از آن بلاد به بلاد دیگر بروند و از معصوم8 خبر بگیرند. لذا حضرت بعضیها را به واسطه اینکه میدانست مِن المتّقین هستند و رعایت مطالب را میکنند، مختار کرده بود و مباحث به آنها واگذار شده بود.
امّا در زمان وجود مقدّس آقا، چیزی به عنوان فتوا نداریم. دلیل این است که همین الآن اگر در آن طرف دنیا که آمریکا باشد و روز ما شب آنها و شب آنها، روز ما است، کوچکترین اتّفاقی رخ دهد، به ثانیههایی نمیرسد که این خبر پخش میشود. اینترنت و شبکههای خبری ماهواره، سریع آن را انتشار میدهند. شما الآن یک دکمه را میزنید، آن طرف دنیا دارد برنامه پخش میکند، امّا بلافاصله این سیگنالها را میگیرد. در آن زمان هم، خود حضرت هستند و فتوای ایشان فصل الخطاب همه مطالب است و ما به این عنوان چیزی را نخواهیم داشت. گرچه بعضی قائل به این هستند که ما در آن زمان هم باب اجتهاد را داریم، ولی ما قائل به این هستیم که اینگونه نخواهد بود.
این که بیان کردیم در خود عصر ائمه% هم باب اجتهاد وجود داشته، شما میتوانید مطالبی را ببینید. مثلاً ابوالاسود دُعلی که از اصحاب مولیالموالی8 است، حضرت در باب علم نحو به او بیان میکنند و بعد هم حتّی بیان میفرمایند که در بعضی از نکات فتوایی هم وارد شود و این در تاریخچه خود ایشان هست. یا در زمان خود حضرت صادق القول و الفعل8، ابیبصیر یک مدّتی به واسطه فرمایش حضرت، از ایشان دور میشود که از مدینه به سمت بصره برود و مطالبی را بیان کند؛ یعنی فقه شیعه را گسترش دهد.
اتفاقاً دلیلی هم که یک عدّه از علمای اهل جماعت میآورند که شما اشتباه میکنید که فقه، فقط باید فقه جعفری باشد، این است که اگر اینطور بود که نباید امثال ابیبصیر بروند تبلیغ کنند. آنها اشتباه میکنند، نمیدانند که ملاک ما این است که آنها رفتند فقه جعفری را تبلیغ و ترویج کردند و شاگردان حضرت هم از جمله خود ابوحنیفه - که بیان کرد: اگر آن دو سال نبود، هلاک شده بودم «لَولا سَنتان لَهَلک نُعمان» - یک جاهایی فتوا داده است و اینها دلالت بر این است که باب فتوا در آن زمان بوده و اشکالی هم نبوده و معصوم8 هم این اجازه را داده، منتها آنها در مقابل حضرت قرار گرفتند ولی این افرادی را که ما بیان میکنیم، همان کسانی هستند که در راستای فرمایشات معصومین%؛ یعنی همان چیزی که اعتقاد داریم؛ کتابالله و سنّت، مطالب را بیان میکردند.
دلیل انتخاب بحث دیات
مقدّمه در همین حد کفایت میکند و به فضل الهی وارد به بحث دیات میشویم. میدانید دیات از لحاظ کتب فقهی، آخرین کتاب محسوب میشود. دلیل این که ما دیات را انتخاب کردیم، این است که الآن در مباحث قضاوتی ما، گاهی بحث سر این است که عنوان شتر است، عنوان گاو نر یا غنم است، اگر اینها در زمانی کم بود، مثل الآن که شتر نداریم، یا بعضی جاها نبود، باید چه کرد؟ آیا همین هست؟ آیا مثل قرار دادن، صحیح است؟ چون قول، قول معصوم8 است، آیا ما میتوانیم فقط به این بحث عقلانی خودمان اکتفا کنیم؟ - با توجّه به این مقدّمهای که بیان کردم، ادوار مختلف را گفتم و به خصوص که عرض کردیم، تمام این ادوار هم براساس این چهار ثقه حرکت کرد - آیا خود معصومین%؛ یعنی سنّت، با اشاراتی به ما اجازهای دادهاند که ما مثلاً حتّی عنوان مثل هم نگوییم یا قیمتگذاری هم نگوییم، مثلاً نگوییم: شتر که نیست، قیمت این صد شتر، اینقدر است، حالا اینطور بکنید و اصلاً به طور کلّی اصلاً به ما اجازه دادهاند که یک زمانی لفظ خود شتر برداشته شود و چیز دیگری جایگزین شود؟ چون الآن یکی از مطالب قضّات ما در این مطلب است، ما باید این را اشاره کنیم که یک نکات مهمی است که در آن تأمّل کنید.
معنای دیه
معنای دیه، از نظر لغت این است که جوهری در صحاح بیان میکند: «الدِّیةُ واحدة الدِّیات، و الهاءُ عوض من الواو، تقول: ودَیْتُ القَتِیلَ أَدِیه دِیةً إِذا أَعطیت دِیَتَه»[3] دیه، مفرد دیات است که آن تای دیه، حرف آخرش، بدل از واو است؛ چون اصل دیه، وَدَیَ است، مثل وَعَدَ و این تای دیه، عوض از آن فاءالفعل است.
دیه در حقیقت به این معناست که آن چیزی که عطا میشود به واسطه این که حق است عطا شود. پس این معنا در لغت عرب تبیین شده و دیه، وَدَیَ بوده؛ یعنی عطا میشود عِوَض از آن چیزی که حق است.
منتها یک نکته دارد و من این را به عنوان نکته اولیّه بیان میکنم. اگر مِن وَدَیَ است و تاءُهُ بِمَعنَا واو الفاءُ الفِعلِیه که محذوف شد، وَدَیَ؛ یعنی عطایی که به صورت دادن چیزی است در مقابل، مثل است نه حقیقت. یعنی دیه حَقیقَهُ النَفس أَو حَقیقهُ الدَّم أَو حَقیقَهُ الیَد أَو حَقیقَهُ الرِجل و قس علی هذا نیست، حقیقت او نیست؛ یعنی شما نمیتوانید بگویید اگر دیه یک عدد چشم مثلاً فلان عدد محسوب میشود، یعنی حقیقت چشم این است، خیر. این به واسطه این که الآن ندارد، باید در مقابلش یک چیزی به او عطا کنیم؛ چون عطا است، عطایی که باید به عنوان مثل آن حقیقت باشد نه چیز دیگر و به همین خاطر به آن عطا میگویند؛ چون عطا یعنی هدیه، اگر حقیقت باشد چیز دیگری است، مگر میشود برای چشم حقیقت گذاشت؟ مگر میشود کسی را که کشته شده، به جای آن شصت میلیون بدهی؟! نفَس کشیدن از او گرفته شده، حقیقت نفس کشیدن، شصت میلیون یا چهل میلیون بوده؟!
پس دیه، عنوان حقیقت النفس یا هر عنوانی که هست - چون نفس که میگوییم، برای قتل است، قتل را میگوییم، تا پایینتر از قتل - حقیقت آنها نیست، بلکه مثل است؛ یعنی چیزی را به او عطا میکنیم به یک اندازهای که بشود. این هم برای این است که نمیتواند آن حقیقت را به او بدهد، مگر میتواند چشم را به او بدهد؟
امّا اگر زمانی شد که مثلاً بانک چشم وجود دارد و چشم شخصی کور شده امّا عصبهایش به طور کلّی از بین نرفته است، باید عینش را به او بدهند و در اینجا آیا عنوان دیه است یا عینیّت است و یا چیز دیگر، انشاءالله به فضل الهی، ورود به بحث که پیدا کردیم، نکات جدیدی را - هذا من فضل ربی- عرض میکنیم که یک بحث انقلابی راجع به مباحث دیات است.
«و صلّی اللّهُ عَلی سَیِّدِنا محمّد وَ آله الأَطهار الأَبرار»
[1]. قاموس قرآن، ج: 5، ص: 161
[2]. لسان العرب، ج: 4، ص: 482
[3]. لسان العرب، ج: 15، ص: 383