بسمهتعالی
اخلاق (دروس سربازی)
قبل از شروع درس نکتهای را بیان کنم، ما این دعای سلامتی آقا را که میخوانیم، از ذوالجلال و الاکرام درخواست داریم که در همه حالات، ولیّ آن حضرت باشد، «فی هذِهِ السّاعَةِ و فی کُلِّ ساعَةٍ»، به تعبیری از باریتعالی میخواهیم که همیشه یاد آن ولیّش باشد. امّا سؤال اینجاست که ما چقدر یاد ولیّ هستیم؟ ما چقدر یاد آقا هستیم؟ آن موقعی این دعای سلامتی معنا پیدا میکند که حدّاقل، انسان روز و شبش یاد وجود مقدّس آقا باشد.
من بارها در درس اخلاق به جوانها و به همه خواهران و برادران عرض کردم که در آخر شب، موقع خواب موقعی که دیگر برقها خاموش شد و همه خوابیدند، چند دقیقهای را با وجود مقدّس آقا خلوت کنید و حرف بزنید. اثرات بسیار عالی دارد.
جدّاً ما به عنوان طلبههایی که میگوییم إنشاءالله سرباز وجود مقدّس آقا هستیم، چقدر صبح و شب یاد آقا هستیم؟ گرچه اولیاء الهی، خصّیصین حضرت حق و محبّین حضرت که اصل دین هم بر همین حبّ است، دائم الذّکر حضرت هستند.
آیتالله العظمی حائری یزدی6 میفرمودند: من آنقدر حشر و نشر با مرحوم آیتالله العظمی سلطانآبادی6، سلطانالعارفین[1] پیدا کرده بودم که حس کردم نفس نفس زدن این مرد خدا، یا مهدی است؛ یعنی ببینید بعضی از اولیاء، خصّیصین و اکابر ما که ما افتخار به این داریم که بر سر سفره علم آنها مینشینیم، این حالات را داشتند.
ما هم از عزّوجلّ درخواست عاجزانه داریم که «اللّهم کُن لِولیّک الحجّة بن الحسن المهدی صلواتُک علیه و علی آبائِهِ فی هذه السّاعة و فی کلّ ساعةٍ ولیّاً و حافظاً»، خدایا! در همه لحظات و ساعات یاد او باش. امّا خود ما چقدر یاد آقا هستیم؟! پس در این مطلب باید تأمّل کنیم.
سرباز آقا باید همیشه یاد آقا باشد و همه مطالبش هم برای این باشد که میخواهد سرباز آقا باشد. آیتالله العظمی بهجت6 به نقل از آیتالله العظمی آقا سیّد ابوالحسن اصفهانی6، آن مرجع بزرگوار میفرمودند: تمام این دروسی که ما میخوانیم، از آن ادبیّات گرفته تا اصول و فقه و هر آنچه که از علم کلام و ... است، همه دروس سربازی است، بنا نیست دروس آقایی باشد. حرف عجیبی است؛ یعنی بنا نیست ما با خواندن این دروس بخواهیم آقا شویم، ما با خواندن این مطالب میخواهیم سرباز شویم، اشتباه نشود. آنوقت اگر با این حال و با این عنوان پیش برویم، ذهن و هوشمان هم به مطالب باز میشود، مطالب را میگیریم و مسائل برای ما معلوم و مشهود میشود؛ چون وجود مقدّسشان مرحمت میفرمایند. وقتی کسی اعلام میکند که من میخواهم سرباز باشم و این دروس سربازی، نه دروس آقایی را میخوانم؛ یعنی نمیخواهم آقا بشوم، میخواهم بخوانم که سرباز شوم، معلوم است که خود آقا هم عنایت، لطف و بزرگواری میکند.
إنشاءالله خدای متعال به لطف و کرمش و به دعای وجود مقدّس آقا، همه ما را جزء سربازان حقیقی آقایمان قرار بدهد.
معنای دیه در فقه
عرض کردیم خود دیه به عنوان مفرد دیات است و اصل آن از وَدَیَ و بر وزن وَعَدَ است. دیه، آن چیزی است که به اولیای دم مقتول داده میشود. در فقه ما، چهار فصل در باب دیات تبیین شده است. معنای فارسی و معنای اصطلاحی آن هم همین است و خونبهاء بیان میشود.
تعبیر دیگری را در لغت عرب بیان کردند و آن این است: «اَلمالُ الواجب لِلجِنایَه وَ هِیَ دِیَه». «اَلمالُ الواجب»؛ یعنی واجب میشود، منتها فرقش با آن چیزی که جلسه گذشته بیان کردیم، این است که در مقابل اصل نیست، به عنوان اصل نیست - نکته مهمی است، در آن تأمّل بفرمایید- این مال، واجب است که در مقابل آن جنایتی که صورت گرفته است (قتل یا هر چیز دیگری) داده شود.
معنای اصطلاحی آن در فقه هم همین است. صاحب جواهر و صاحب رسائل5، میفرمایند: «اَلمالُ المَفروضُ المَوجِب لِلجِنایَه»، که صاحب عروه این مال مفروض را در جای دیگری «مالُ الواجب» میفرمایند که عنوان «لِلجِنایَه» هم وجود دارد؛ یعنی میبینیم در حقیقت معنای دیه در فقه ما با اصطلاح و لغت عرب - البته غیر از آن چیزی که جوهری در صحاح بیان کرده است و فرق داشت - یکی است و متفاوت نیست.
وجوب دیه
جنایتی صورت گرفته است، در مقابل آن جنایت که قتل یا قطع عضو یا ازکارافتادگی یا ... است، یک واجبی وجود دارد که باید به آن کسی که ضرر دیده است، داده شود. پس عنوانِ واجب است. در این عنوان واجب دقّت بفرمایید.
آیا میشود اگر قاتل چیزی نداشت، او را زندان کرد؟ - البته بعد این مطلب را بررسی میکنیم که سه مطلب عمد، شبه عمد و غیر آن راجع به قتل داریم و ...، امّا الآن میخواهم کلمه به کلمه جلو بروم و بحث واجب را بیان کنم - آیا زندانی کردن قاتل، عوض از دیه برای آن ولیّ دم خواهد بود؟ یا اصلاً این عمل خلافی است؟
حسب لغت و حسب اصطلاح، اوّلاً واجب است که دیه پرداخت شود و ولو به اینکه کسی ندارد، این حاکم شرع است که از بیتالمال مسلمین دیه را بدهد. یک إلّایی وجود دارد و آن این که ولیّ دم به شرط اینکه آن مقتول، صغیری یا نان خوری نداشته باشد، بتواند ببخشد، و إلّا باز هم بخشش در اینجا معنا پیدا نمیکند و دیه واجب است.
اصلاً زندان در بحث دیات نیست، کاری به آن نداریم. زندان بردن، از باب امنیّت اجتماعی است که دیگری بفهمد و جرأت آن کار را پیدا نکند. لذا زندان مبحث دیگری است که إنشاءالله در باب قصاص یا قضا بیان میکنیم.
پس دیه واجب است و موقعی واجب میشود که جانی جنایتی را انجام بدهد «اَلمالُ الواجب لِلجِنایَه».
تعیین مقدار دیه
گاهی دیه مقدّر است؛ یعنی در شریعت مشخّص و معلوم است و اندازه آن تبیین شده است. مثلاً اگر کسی کشته شد، چقدر برای او دیه بدهند یا اگر کسی به واسطه چاقویی که در دعوا به چشم او زده شد و چشمش ناقص شد، چقدر برای چشم او دیه بدهند. ارش است.
گاهی هم مقدّر نشده است؛ یعنی بهواسطه جزئیّاتی که معلوم نبوده، تعیین نشده است و شریعت به این ترتیب، جزء جزء، تبیین نفرموده است. مثلاً میگویند: چون به بازوی این شخص ضربه خورده، بازو هم عنوان ید دارد و این عامل شده که کارایی ید او اینقدر باشد، حاکم، مقدار آن را تعیین میکند و این عنوان «حکومةٌ فی الدّیه» است، ارش نیست.
در اینجا یک سؤال مطرح میشود و آن این که آیا در «حکومةٌ فی الدّیه»، مثل امروز باید آنچه که قانون حقوق جزاست تبیین شود؟ یا باید هر کسی که در مسند قضاء قرار گرفت؛ یعنی قاضی، چون مجتهد است، براساس فتوای خودش عمل کند؟ یا چون قاضی مِنَ الحاکم است و اَو مِنَ الولیّ است، باید آن ولیّ حاکم دستور العملی را بیان کند و اینها اجرا کنند؟ یا قاضی با اینکه خود مجتهد است، امّا چون مِن ناحیه الحاکم در این مسند نشسته است، باید آن جاهایی که ارشی نیست، بیان کند که حکم این چیست و حاکم هم آن را دستور بدهد و یا حدّاقل بگوید: این است و حاکم امضاء کند؛ یعنی تنفیذ حاکم در ذیل این قضیه باشد؟ یا چون قاضی خودش مجتهد است - فرض را بر این میگیریم که قاضی مجتهد است؛ چون اصل قضاء بر اجتهاد است- میتواند بگوید که من در این قضیه این حکم را میدهم، زید هم بگوید: این حکم را میدهم و عمر هم بگوید: این نوع حکم میدهم؛ یعنی گاهی در یک ضربات به بازو که بر آن حکم ارشی نیست؛ یعنی شریعت برای آن مبیّنه واضحه نداشته است، هر کسی یک فتوا بدهد که آنوقت چه خواهد شد؟ این هم یک بحث است.
علی ایّ حالٍ اندازه دیه، دو حالت دارد که یا مقدّر شده یا آن را «حکومةٌ فی الدّیه» بیان میکنند و از اینجا به نظر میرسد که این عنوان حکومت، خود دلالت بر این است که حتماً حاکم نظر دهد، ولو بر این که قاضی باشد.
مگر این که بگوییم: حاکم بیان کرده که من جلوتر اجازه را دادم، یا قانونهایی که وجود دارد، مثل قانون مدنی، قانون جنایی و ...، این مطالب را تبیین کرده و حاکم شرع امضاء کرده است - البته مبنای ما بر شرع است نه آن قانونی که هنوز بعضی از آنها برای فرانسویهاست - حالا حاکم میگوید: من به تو تنفیذ دادم، هرچه بود، با این قانون عمل کن.
مثلاً میگویند: چند ضربه به بازو بوده است؟ کاراییش چقدر بوده است؟ دست بالا میآید یا ازکارافتادگی آن زیاد است؟ اگر دست فقط میتواند یک وزنهای کمی بردارد امّا دیگر بازو بالا نمیآید، چگونه است؟ اگر او را افلیج کرده و میتواند قلم دستش بگیرد و بنویسد، امّا نمیتواند کاری با آن انجام دهد، چطور است؟ و ...، برای هر کدام تبصره میزنند، برایش مقدار تعیین میکنند و مینویسند: دیه آن اینقدر است. آنوقت این قانون میشود و چون از حکومت است، هر کسی میتواند بر اساس آن حکم کند.
قصد و نیّت در بحث قتل
در ابتدا ما به بحث قتل میپردازیم؛ چون عمده دیه و اصل در جنایت، همان قتل است. ما سه نوع قتل داریم: یکی قتل عمد، دیگری شبه عمد و سوم قتل خطئی.
قتل عمد آنجا است که قاتل، ضربهای را عامداً برای کشتن بر مقتول بزند و حتّی بیان کنند: قصدش کشتن بوده است؛ یعنی در اینجا نیّت را هم ملاک قرار میدهند. حالا اینکه نیّت کشتن را داشته است، گاهی خود قاتل اقرار میکند که من میخواستم او را بکشم و جریان را هم تعریف میکند؛ یعنی خودش مقرّ به این است که من این کار را انجام دادم و نیّت خود را بر ملا میکند[2]. گاهی شواهد میگوید که نیّت او این بوده است. مثلاً میگوید: میخواستم او را بترسانم، چاقو کشیدم که یک خطی روی صورت یا بازویش بکشم که یک یادگاری داشته باشد تا بداند با چه کسی طرف است، امّا قصدم این نبود که شاهرگش را بزنم- عذر میخواهم، از این جاهلبازیها و لاتبازیهایی که دارند. ما اینها را در مطالب قضایی دیدیم - میگویند: اگر اینجا قتل عمد نیست، چطور اینقدر ضربات زیاد بود؟! اگر قصدش قتل نبود، یک ضربه میزد.
پس گاه نیّت را در عمل میبینیم؛ یعنی نیاز به این نیست که اقرار خود او باشد. در هر عملی همینطور است. مثلاً شما نیّت میکنید سه رکعت نماز مغرب میخوانید، میگویند: همان که انسان برای نماز مغرب میایستد، خودش نیّت است؛ یعنی من میدانم برای چه ایستادم.
حالا او میگوید: من نیّت کشتن نداشتم، امّا میگوییم: خیر، این نیّت بوده است، دلیل این است که یک ضربه نبوده است. در اینجا کالبدشکافی که کردند، پزشکی قانونی بیان میکند: مثلاً او ده ضربه بیشتر در شکم او فرود آورده است، طبیعی است که او قصد کشتن او را داشت نه قصد این که من میخواستم فقط یک خطی بکشم، یک دفعه این خنجر یا کارد یا دشنهای که داشتم، در شکم او فرو رفت و موجب قتلش شد. پس گاهی نوع فعل او دلیل بر نیّت او است - در این نکات مهم تأمّل بفرمایید- نوع قتل، دلالت بر عمد بودن و نیّت و قصد دارد.
یکی از مطالب مهم، قصد است که ما حتماً باید در قضیه احراز کنیم. میگویند: «وجدان الشّخص فِی القَضاءِ عَلَی الاِحرازِ النّیه» باید برای قاضی محرز شود که او چه نیّتی داشته است. پس این نیّت - که امروزه به آن قصد هم میگویند - حتمی است. ما سه نوع قتل داریم: عمد و شبه عمد و قتل خطئی، باید بدانیم جزء کدامیک از اینها است و آن چیزی که معلوم میکند جزء کدامیک از اینها میباشد، همان نیّت و قصد است - این نکته، نکته بسیار مهمّی است -
إنشاءالله مطالب دیگر را در جلسه بعد به فضل الهی عرض خواهیم کرد.
«و صلّی اللّهُ عَلی سَیِّدِنا محمّد وَ آله الأَطهار الأَبرار»
[1]. ایشان علم غیب داشت و آیندهنگر بود. حتّی به آقا شیخ فضلالله نوری6، آن شیخ شهید در حالی که جوان بود، گفته بود: تو در آینده شهید میشوی و در تهران به دار آویخته میشوی.
[2]. آیتالله العظمی مرعشی نجفی6 تعبیر عالی داشتند، میفرمودند: اینجا نمیتوانیم بگوییم: «اقرارالعقلا علی انفسهم جائز»؛ چون او عاقل نبوده، بیشعور بوده که طرف را کشته است. او را در این قاعده هم نمیتوانیم ببریم.