جلسه دهم
اخلاق (ظهور ناگهانی و لیاقت نداشتن برای یاری)
«قال مولا نا صاحب العصر و الزمان فَلْیَعْمَلْ کُلُّ امْرِئٍ مِنْکُمْ بِمَا یَقْرُبُ بِهِ مِنْ مَحَبَّتِنَا وَ یَتَجَنَّبُ مَا یُدْنِیهِ مِنْ کَرَاهَتِنَا وَ سَخَطِنَا فَإِنَّ أَمْرَنَا بَغْتَةٌ فُجَاءَةٌ حِینَ لَا تَنْفَعُهُ تَوْبَةٌ وَ لَا یُنْجِیهِ مِنْ عِقَابِنَا نَدَمٌ عَلَى حَوْبَةٍ وَ اللَّهُ یُلْهِمُکُمُ الرُّشْدَ وَ یَلْطُفُ لَکُمْ فِی التَّوْفِیقِ بِرَحْمَتِهِ» [1]. این فرمایش مولا، آقا، سیّد، صاحب و سالارمان، حضرت حجّتبنالحسنf در باب محبّت است. همانگونه که پیامبر2 فرمودند: «هَلِ الدِّینُ إِلَّا الْحُبُ»[2] آیا دین جز محبّت است، حضرت هم در اینجا میفرمایند که این محبّت چیست و چگونه باید باشد.
حضرت میفرمایند: هر کدام از شما باید یک کاری را انجام بدهد که او را به محبّت و دوستی ما نزدیک کند. پس این که میفرمایند: «هَلِ الدِّینُ إِلَّا الْحُبُ» و انسان هم ادّعای محبّت آلالله را دارد، معلوم میشود بعضی از اعمال عامل میشود که انسان هر چقدر هم بگوید: محبّ آلالله هستم، محبّت در در قلبش زیاده نشود و از آن طرف هم بعضی از اعمال محبّت را کم میکند.
چه شد که بعضیها که اسامی شیعیان را هم داشتند، یک موقعی در دانشگاه و این طرف و آن طرف جزوه میدادند که امام زمان کجا است و این چه حرفهایی است؟! یا میگفتند: جنگ بین ابیعبدالله8 و یزید، نشأت گرفته از آن زمانی است که آنها بر اباسفیان قالب شدند و این جنگ، قبیلهای و خاندانی بوده است. لذا محبّت که کم میشود، نعوذ بالله، آرام آرام انسان را به سمت دیگر میبرد.
پس محبّت یک شاخصه دارد و آن اینکه حضرت میفرمایند: باید هر کدام از شما کاری کند که به واسطه آن، به محبّت و دوستی ما نزدیک شود. بعد میفرمایند: «وَ یَتَجَنَّبُ مَا یُدْنِیهِ مِنْ کَرَاهَتِنَا وَ سَخَطِنَا» و از آن چیزی که ما بدمان میآید، خوشایند ما نبوده و موجب کراهت و خشم ما میشود، دوری بجوید و اجتناب کند.
بالجد آیا حضرات معصومین% غیبت را دوست دارند؟! آیا تهمت را دوست دارند؟! نستجیربالله آیا حسادت را که بد دردی است و معالاسف گاهی بین اهل علم هم میافتد، دوست دارند؟! میفرمایند: این اعمال موجب کراهت و سخط ما است و ما را ناراحت میکند.
بعد حضرت میفرمایند: «فَإِنَّ أَمْرَنَا بَغْتَةٌ فُجَاءَةٌ حِینَ لَا تَنْفَعُهُ تَوْبَةٌ» چون امر ما ناگهانی میرسد، مثل مرگ فُجعه؛ یعنی ظهور، ناگهانی به وجود میآید و کسی حواسش نیست، «وَ لَا یُنْجِیهِ مِنْ عِقَابِنَا نَدَمٌ عَلَى حَوْبَةٍ» آن موقع دیگر فایدهای ندارد، توبه و بازگشت دیگر سودی نخواهد داشت و پشیمانی از گناه او را از کیفر ما نجات نمیبخشد.
«وَ اللَّهُ یُلْهِمُکُمُ الرُّشْدَ وَ یَلْطُفُ لَکُمْ فِی التَّوْفِیقِ بِرَحْمَتِهِ» خداوند رشد و هدایت مطلوب را به شما الهام کند و لطف خدا شما را به بهرهبرداری از رحمت خودش توفیق مرحمت کند. این دعایی است که حضرت برای ما کردهاند.
لذا یکی از نکات این فرمایش که بزرگان هم اشارهای به آن داشتهاند، این است که اگر ما آماده نباشیم و آن کارهایی را که آن حضرات دوست دارند، انجام ندهیم، نمیتوانیم سرباز آقاجان باشیم. چون کسی که ادّعای دوستی میکند، باید آن کارهایی را که آن حضرات دوست دارند انجام بدهد.
معمولاً اینطور است که من اگر کسی را دوست دارم، باید ببینم او چه چیزی را دوست دارد. مثلاً، در مثال مناقشه نیست، گاهی بعضیها میگویند: ما تا قبل از ازدواج، فلان چیز را نمیخوردیم، امّا حالا چون خانم خیلی دوست دارد و درست میکند، با ولع خاصی هم میخوریم یا مثلاً فلان عطر را استفاده میکردیم، خانم گفت: نمیخواهم استفاده کنی، دیگر از آن استفاده نمیکنیم؛ یعنی دوستیها عوض میشود و این ملاک محبّت است.
حالا آیا واقعاً ما حضرات را دوست داریم که ادّعا میکنیم؟! فرمودند: آنهایی که ادّعای دوستی دارند، باید کاری کنند که به محبّت و دوستی ما نزدیک شوند. «أَمْرَنَا بَغْتَةٌ فُجَاءَةٌ» یعنی یک موقع میبینید ناگهانی ظهور صورت میگیرد و آنوقت ما میگوییم: آقا! میخواهیم یارت باشیم، امّا دیگر فایدهای ندارد. پس انسان باید مواظبت این قضیه را داشته باشد.
خدایا! به حق اولیاء و انبیائت به همه ما توفیق عمل کردن به دستوراتشان را مرحمت بفرما.
دو علّت تبیین این شش مورد در باب دیات
بیان شد شارع مقدّس شش مسئله را در باب دیات[3] تبیین فرمود. در اینجا امکان دارد سؤالاتی به ذهن انسان خطور کند که چرا این شش مطلب را تبیین کردند؟ چرا بیشتر یا کمتر نفرمودند؟ چرا شتر را بیان کردند؟ چرا بیان کردند گاو که آن هم بقر باشد؟ علّت اینکه غنم؛ گوسفند یا حلّه؛ لباس و یا دینار و درهم را بیان کردند، چیست؟ اصلاً چرا شارع مقدّس اینها را بیان کرده است؟ خوب بود که یک دفعه به جای این مطالب، مثلاً بگوید: در هر زمان بیایید ببینید یک انسان در طول زندگی متوسط که امروزیها مثلاً پنجاه سال میگویند، فرضاً چقدر نسبت به شغلش، درآمد داشته است، بعد یک درصدی را هم برای تورم قرار بدهید، مثلاً سالانه 5% - در باب مثال مناقشه نیست - بگویید: این مقتول که کار میکرده و نانآور خانواده بوده، 25 سال از عمرش گذشته بود، 25 سال دیگر را حساب کنید که اینقدر کار میکرده، آن را بدهید.
چرا شتر را بیان کردند؟ مگر شتر به عنوان وسیله باربری نبود؟ چرا مکانی را که شتربانها شتر را در آنجا نگاهداری میکردند؛ یعنی جایگاه محافظت از شتر را که در فارسی باربند میگویند، قرار ندادند؛ یعنی چرا ملکیت را قرار ندادند و عنوان شتر را قرار دادند؟ آیا دلیل، بار است؟ چرا نگفتند: هر چیزی که باربری زمان شما است؟ چون در آن زمان، شتر به عنوان باربر بود و در ایران هم یک جاهایی به شترداری و باربری معروف بود، امّا بعد از اینکه کامیونها آمدند، دیگر آنها منسوخ شدند و از بین رفتند. حتّی در روستاهایی که باربندهای آنچنانی و بسیار عظیمی داشتند که حتّی بعضی جاها صد شتر و بیشتر بود هم از بین رفت.
چرا عنوان لباس را بیان کردند؟ مگر لباس چه مزیّتی برای انسان دارد؟ مثلاً انگشتر یا طلا یا نقره را بیان میکردند، چرا حلّه؛ لباس پوشیدنی را بیان فرمودند؟ چرا اصلاً خود پارچه را بیان نکردند؟
جواب اولیّه این است که اسلام در حجاز وارد شد و اکثر عربها هم بادیهنشین بودند یا به تعبیر امروزیها روستایی بودند و اقلیّتی در شهر بودند - الآن برعکس شده، اکثراً شهرنشین هستند و اقلیّتی در روستاها هستند - در آنجا هم اصل باربری با شتر بود و این احکام هم در مرحله اوّل برای آنها آمد. در سوز بیابان هم آن چیزی که به درد میخورد، همان لباس است که حلّه را بیان میکنند. گاو و گوسفند هم به خاطر تغذیهای است که داشتند که معمولاً هم گوسفند بود. آنجاهایی که کنار آبها بود، کنار خلیج فارس یا بحر احمر؛ دریای سرخ، گاومیشهایی داشتند که ملاک از بقر همانها است. اتّفاقاً این بقری هم که قرآن در سوره بقره راجع به بنیاسرائیل بیان میکند، همین است؛ چون آنجا هم کنار رود نیل بوده است. این گاوها در آن زمان خیلی کم بوده و اکثر همان گاومیشهایی بوده که داخل آب هم میروند.
پس باربریشان با شتر بود و خورد و خوراکشان که شیر میدوشیدند و ماست، کره، دوغ یا پنیری درست میکردند، از گوسفندهایی بود که داشتند و نهایتاً هم آنها را به خصوص برای مهمانهایی که داشتند، ذبح میکردند و عرب اینگونه بود. حلّه را هم بیان کردیم به خاطر این است که طبعاً اینها در بیابان نیاز به پوشش داشتند و پوشش هم برای آنها بسیار مهم بوده که باید در آن دقّت کنیم. دینار و درهم هم پول رایجشان بود. یک قسمشان با درهم کار میکردند و یک قسمشان با دینار. پس علّت اصلی تبیین این شش مطلب برای دیات، این است.
جواب دیگر این است که پیامبر عظیمالشّأن، حضرت محمّد مصطفی2 از باب تفهیم به آنها بیان فرمودند. دلیلش این است که در زمان معصومین - که روایاتش را خواهیم خواند - مثل آمد؛ یعنی گفتند: عوض از شتر، ببینید شتر چه قیمتی دارد، مثلش را بگویید. پس برای تفهیم به آنها بود؛ یعنی چون آنها فقط این مطالب را میفهمیدند، اینها بیان شد. شاید اگر آن موقع حضرت میگفت: وسیله باربری، میگفتند: بگو: شتر دیگر، چرا میگویی: وسیله باربری؟ مگر ما با غیر از شتر هم بار میبریم. یا بیان میکرد: چیزهای دیگر هم هست، میگفتند: ما چنین چیزهایی نداریم و مثل بنیاسرائیل، ایرادهای بنیاسرائیلی میگرفتند.
لذا بعداً حضرات معصومین فرمودند که مثلش هم اشکال ندارد؛ یعنی همین که میگویند: قیمت شتر چقدر هست و حساب روز را بکنند. پس این به خاطر این بود که به آنها تفهیم کند که بالاخره باید داده شود.
در نظر گرفتن شغل مقتول
امّا دلیل اصلی اینکه شتر را بیان کردند، این است که هرکسی برای درآمدش باید شغلی داشته باشد و شغل او ملاک است. شغل اعراب، باربری بود، آن هم با شتر.
در جلسه قبل بیان کردیم که امکان دارد کسی بگوید: چرا شتر بیان شده است، مثلاً الآن که دیگر شتر نیست یا قیمت شتر مثلاً در ایران با اروپا متفاوت است؟ بیان کردیم عیبی ندارد، ملاک این است که قاتل، مقتول را در کجا به قتل رسانده است. امّا اصحّش این است که بیان کنیم: اصلاً عنوان شغلی است و به نظر هم میرسد همینطور است؛ چون من با تأمّل و تدبّری که کردم توجیه اینکه چرا شتر بیان شده، تبیین نشده است الّا به این که روایت بیان فرموده و حکم شارع است. چون حکم است، تمام است امّا چرا شارع فرموده است، آن را نمیدانیم، حتماً حکمت داشته است. ما قائل به این هستیم که ذوالجلال و الاکرام حکیم است «والله علیمٌ حکیم»، روی حکمت مطلبی را بیان فرموده و همین طوری نیامده شش چیز را بیان کند و بگوید: من دلم میخواهد.
مثلاً - در مثال مناقشه نیست – خوردن بعضی از قسمتهای گوسفند، برای انسان حرام است، از جمله دمبلان آن. اگر کسی بگوید: چرا؟ میشود گفت: خدا گفته، تو چه کار داری، امّا ما قائل به این هستیم که خدا علیم و حکیم است، عزّوجلّ نمیخواهد همین طوری بگوید: بندگان من! به شما هیچ ربطی ندارد، من خالقم و میخواهم بگویم: مثلاً نصف گوسفند حلال و نصفش حرام است[4]! ما میگوییم: خدای متعال علیم و حکیم است و تازه پزشکی فهمیده که دمبلان گوسفند، امکان سرطان ریه و معده را برای بشر دارد.
در این جا هم همینطور است، اگر کسی بگوید که خدا خواسته که شتر را بیان کند و به کسی ربطی ندارد، ما میگوییم: خیر، ذوالجلال و الاکرام علیم و حکیم است. یک دلیل این تبیین، این است که باربری در آن زمان با شتر بوده؛ یعنی شغل آنها باربری بوده است. مگر نمیگوییم: این شخصی که کشته شده، مقتول، بالاخره حقوقی داشته و برای زن و بچّهاش حقوقی را دارد؟ همان طور که ما قائل به این هستیم که اگر دست کسی قطع شد، نمیشود گفت که دست همه بشر یکی است. میگویند: شما میخواهید بین مردم تبعیض قائل شوید؟! مردم همه یکساناند. میگوییم: اتّفاقاً تبعیض میگذاریم و بیان کردیم: اگر یک کسی نقّاش ماهری بود، حرفه و محنت او، نقّاشی بود و میتوانست با یک نقاّشی، در روز دویست هزار تومان در بیاورد، حالا که دستش را قطع کردهاند، بگوییم: دست او مثل دست مأموران شهرداری - البته آنها هم محترماند، اهانت و جسارت تلقی نشود، از باب مثال عرض میکنم- است که جارو به دست گرفتهاند و دارند یک جایی را جارو میکنند؟! فرقی نمیکند، دست او را قطع کردند، اینقدر، دست این را هم قطع کردند، اینقدر بدهیم. ما میگوییم: خیر، باید شغل او را مدّنظر بگیریم، همانطور که ذوالجلال و الاکرام در آن زمان، شغل آنها را مدّنظر گرفت، دید اکثرشان شتردارند و ساربان هستند.
میدانید در آن قضیه معروف که بابالحوائج8را خبر کرد و گفت: تو میخواهی این شترها را به هارونالرشید، برای رفتن به حج بدهی؟ بالاخره تو میخواهی که او زنده باشد و منتظری که او برگردد و شترها و حقوقت را به تو بدهد - آن موقع که مثل این زمان بیمه نبود یا مثلاً قبلش سفته بگیرند – یعنی به تعبیری منتظری که ظالم یک روز بیشتر زنده بماند.
پس معلوم میشود که اکثراً در آن ازمنه، شغل، محنت و کار آنها همین بوده است و بر اساس این ذوالجلال و الاکرام این مطلب را قرار داده است.
انشاءالله ادامهاش را برای جلسه آینده قرار میدهیم.
وصلّی اللهُ عَلی سَیِدِنا محمّد وَ آله الأَطهار الأَبرار
[1]. الإحتجاج مرحوم طبرسی، ج: 2، ص: 498
[2]. نهج الفصاحه (مجموعه کلمات قصار حضرت رسول صلى الله علیه و آله)، ص: 539
[3]. شما دو نوع تعریف دیه را مدّنظر بگیرید؛ چون آنها برای ما راهبردی است و بنده میخواهم که آنها همیشه به عنوان کد اصلی در ذهن مبارک شما باشد. یکی «الدِّیةُ واحدة الدِّیات، و الهاءُ عوض من الواو، تقول: ودَیْتُ القَتِیلَ أَدِیه دِیةً إِذا أَعطیت دِیَتَه» که دیه مفرد دیات است و حرف آخر آن هم بدل از واو است؛ یعنی آن فاء الفعلی که داشته است و اصل آن وَدَیَ بر وزن وَعَدَ بوده است. یکی هم اینکه همه بیان میکنند: «اَلمالُ الواجِب للجِنایَة». در فارسی خودمان هم تعیین دیه، به معنای دادن آن چیزهایی است که بیان میکنیم یا اینکه میگوییم: عوض قتل.