شرح دعای ابوحمزه ثمالی
شب12 رمضان المبارک 1434 جلسه: یازدهم 30/04/92
«اللَّهُمَّ أَنْتَ الْقَائِلُ وَ قَوْلُکَ حَقٌّ وَ وَعْدُکَ صِدْقٌ- وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ ... إِنَّ اللَّهَ کانَ بِکُمْ رَحِیما»
معنی اعتقاد به عدل چیست؟
چرا در مقابل فضل پروردگار عالم، عدل او نهفته شده؟ عدل به چه معنا است؟ چرا باید به فضل تمسّک بجوییم؟
اوّلاً عرض کردیم که در باب عدل پروردگار عالم فرمودند: معنی اعتقاد به عدل، این است که پروردگار عالم در مورد گناهمان به ما ظلم نمیکند، ولی همان را باید ثبت کند. لذا نباید گناهان را به پروردگار عالم نسبت بدهیم. همانطور که پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: «مَا عَرَفَ اللَّهَ مَنْ شَبَّهَهُ بِخَلْقِهِ وَ لَا وَصَفَهُ بِالْعَدْلِ مَنْ نَسَبَ إِلَیْهِ ذُنُوبَ عِبَادِه»[1].
چگونه گناه را به خدا نسبت میدهیم؟!
یعنی چه که انسان گناهانش را به خدا نسبت ندهد؟ معلوم است گناه را ما انجام میدهیم، مگر خدا میخواهد ما گناه کنیم؟! کدام آدم عاقلی، گناه را به خدا نسبت میدهد؟!
منظور، این است که یک موقعی انسان بیان نکند: خدا! اگر تو فلان عوامل گناه را قرار نمیدادی، من گناه نمیکردم و إلاّ کدام آدم عاقلی میگوید: من گناهم را به خدا نسبت میدهم؟!
عدل، این است که انسان، گناهش را به خدا نسبت ندهد، «وَ لَا وَصَفَهُ بِالْعَدْلِ مَنْ نَسَبَ إِلَیْهِ ذُنُوبَ عِبَادِه». امّا بعضی توجیهشان این است که اگر خدا عوامل گناه را قرار نمیداد، ما هم گناه نمیکردیم. مثلاً میگویند: خدایا! تو گِل ساختاری جسمانی و خلقتم را خوش و قشنگ قراردادی (این خوشگلی که میگوییم یعنی همین که این گِل ظاهری من را خوش قرار دادی و زیبا تراشیدی)، مثلاً چشمم قشنگ بود، گونههایم قشنگ بود، لبهایم قشنگ بود، بینیام قشنگ بود، صورتم جذّاب بود، دندانهای قشنگی داشتم و همه ایها عامل جذب شده بود. اگر تو اینها را نمیآفریدی، من هم گناه نمیکردم!
دارد فردای قیامت حضرت یوسف صدّیق(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) را به آن کسی که مدّعی است که اگر من را زیبا خلق نمیکردی، اگر گِلم را خوش قرار نمیدادی، اگر گِل ساختاری من را به این قشنگی تنظیم نمیکردی؛ من هم گناه نمیکردم؛ نشان میدهند و میگویند: این، یوسف بود، دیگر تو خوشگلی یا یوسف نبی(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام)؟!
مسئله دیگر از عوامل گناه این است که میگویند: خدایا! دلم نمیخواست، امّا آبروی من را داشت میبرد. اعلان کرد: یا با من هستی که هیچ، یا اگر نباشی، من آبرویت را میبرم و إلّا من اصلاً نمیخواستم گناه کنم. علّت این هم، خودت هستی، من را خوشگل قراردادی، گِلم، گِل قشنگی بود، چشم او هم من را به دام انداخت و بعد من را در خلوت برد و گفت: اگر کام ندهی، پدرت را درمیآورم، داد میزنم، فریاد میزنم و اعلان میکنم: تو قصد داشتی. حالا که هم من راضیام و هم تو راضی هستی، دیگر بقیبه را رها کن، هر کس هر چه میخواهد بگوید. پس خدایا! این زیباییها، عامل شد و إلّا من نمیخواستم گناه کنم.
باز حضرت یوسف(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) را به او نشان میدهند. زلیخا دام پهن کرد، آن هم چه دامی پهن کرد، امّا حضرت یوسف(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) گناه نکرد. یا نه تنها حضرت یوسف صدّیق(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) که نبی است، بلکه ابنسیرین را به من و شما نشان میدهند.
دلیل بوی عطر همیشگی و تعبیر خواب ابنسیرین!
ابنسیرین یک شاگرد بزّاز بود، امّا آنقدر کنترل نفس داشت و توکّل به خدا کرد که خود را از مهلکه گناه نجات داد. آن خانم هر بار مخصوصاً میآمد پارچه میخرید که این جمال زیبای ابنسیرین را ببیند. این که میگویند: نگاه، تیری است از تیرهای شیطان، همین است، انسان را گرفتار و بدبخت میکند و به ناکجاآباد میبرد.
بعضی یک موقع کارهایی میکنند که دیگر نمیتوان جبران کرد، مثلاً به او دل داده و راه برگشتن هم نیست. چه بسا کسانی که همسر، زندگی، فرزند و موقعیّت اجتماعی خوبی داشتند، امّا به خاطر یک نگاه، حیثیّت خودشان را بردند. به ظاهر یک نگاه کرده و عاشق شده است. ما این موارد را به تجربه دیدیم که پیش ما آمدند تا واسطه شویم آنها درست شوند. مثلاً طرف، مقام، منسب و موقعیّتی در نظام داشت (حالا اینها مادّی است، امّا خوب عنوان ظاهری است دیگر)، امّا با یک نگاه، همه چیز را خراب کرد. بچّهاش فهمیده، زنش فهمیده، دعوا شده، کاری کرده مثلاً پسرش، دست، رویش بلند کند، زنش طلاق بگیرد و ... که اینها درد است دیگر. یک نگاه را نتوانست کنترل کند، آخرش هم، هم از اینجا مانده و هم از آنجا رانده شد! دیگر یک زندگی آشفته و درهم و برهم دارد. فقط به خاطر یک نگاه که کاش انسان، از همان اوّل نگاهش را مراقب باشد.
مثلاً یک موقعی بدون مشورت رفته ازدواج موقّت کرده، البته نمیخواهم بگویم: اینها حرام است، بحثم چیز دیگری است. بحثم، این است که با یک لحظه شهوترانی، عاقبت خودش و عاقبت خانواده را به هم میزند. بعد هم میگوید: خدایا! من نتوانستم؛ چون تو خودت، من را خوشگل قرار دادی.
آن دختر، ابنسیرین را به دام انداخت. چندتا طاقه پارچه خرید و گفت: دیگر نمیتوانم اینها را ببرم. اینها را به شاگردت بده تا به خانهام بیاورد. ابنسیرین دنبالش رفت. گفت: دنبالم بیا و بگذار کنار در اتاق، من که نمیتوانم ببرم. امّا تا وارد اتاق شدند، در اتاق را بست و آن پوشش خودش را برداشت. یک موقعی ابنسیرین وحشتزده، دید او، برهنه است. آن دختر دیوانه شده بود و میگفت: باید کام بدهی، تا کام هم ندهی، دستبردار نیستم، داد و فریاد میزنم و میگویم: تو خواستی.
ابنسیرین توکّل به خدا کرد که خدایا! یک عنایتی کن. بعد گفت: قبول، فقط تو یک بساطی آماده کن تا یک چیزی بخوریم، من هم دستشویی بروم. توالتهای قدیم بزرگ بود و مدفوع را در گوشهای برای کود انسانی نگاه میداشتند، دستش را در کثافات کرد و به سر و صورت و لباسش مالید. بیرون آمد، زن تا نگاه کرد و دید ریخت او اینطور است و بوی گند میدهد، به او گفت: گمشو، برو بیرون، در را باز کرد و او را بیرون پرت کرد. آن هم همان ابنسیرینی را که از او خوشش میآمد، ولی دیگر حالش از او به هم خورد، گفت: ببین چه کثافتکاری کرده، گمشو برو بیرون!
ابنسیرین چکار کرد؟ چند دیناری خرج کرد، حمام رفت و لباسهایش را هم شست، امّا بعد از آن، چه شد؟ هرجا میرفت، بوی عطرش میپیچید، بدون این که عطر بزند. خدا به او تعبیر خواب را هم عنایت کرد.
ابنسیرین هم میتوانست بگوید: خدایا! دیگر او دارد داد و فریاد میزند، چارهای ندارم، من باید دست به این عمل شنیع بزنم. یا بعداً هم به خدا اتّهام بزند که قربانت بروم! اینقدر من را خوشگل نمیآفریدی که امروز دردسر بشود. یعنی بعضی عوض این که از نعمت خدا، شاکر باشند، تازه طلب کار هم هستند، امّا ابنسیرین این را نگفت، خودش را به پروردگار عالم سپرد و رفت آن عمل را انجام داد که انسان وقتی میشنود، حالش به هم میخورد که چطور میتواند دست های خودش را در آن کثافات بزند و بعد بردارد به سر و صورتش بمالد، چطور بوی گند آن کثافات را تحمّل میکند تا این که آن زن، از او بدش بیاید.
امّا ابنسیرین میگوید: آن عمل شنیع، بدتر از این کار است، من میروم این کثافات را میشویم، امّا وقتی نعوذبالله، نستجیربالله، پناه به ذات احدیّت به آن عمل شنیع زنا مبتلا شدم، دیگر چطور میتوانم خودم را بشویم؟! آن که دیگر قابل شستشو نیست!
پس ابنسیرین، خدا را متّهم نکرد. یک عدّه از ما پروردگار عالم را متّهم میکنیم که مقصّر گناه را تویی.
متّهم ردیف اوّل از زبان گناهکاران در فردای قیامت!
پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) در اینجا میفرمایند: « مَا عَرَفَ اللَّهَ مَنْ شَبَّهَهُ بِخَلْقِهِ وَ لَا وَصَفَهُ بِالْعَدْلِ مَنْ نَسَبَ إِلَیْهِ ذُنُوبَ عِبَادِه» خدا را نشناخت، آن کس که او را به آفریدگانش مثال زد (چون خدا که جسم نیست) و عدالت را وصف نکرد ، آن که گناهان بندگان خدا را به خدا نسبت داد.
مثلاً میگوید: خدایا! مقصّر خودتی، دریا را قرار دادی و فرمودی: «سیروا فی الارض». مگر دریا، جنگل، پارک و ... بد است؟! چه کسی گفته: بد است؟! «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زینَةَ اللَّهِ الَّتی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْق». میگویند: خوب ما هم لب دریا میرویم، حجابهایمان میرود و آب همه را به هم محرم میکند! یا تا در جنگل میروند، حتماً دو چیز رسم شده که نمیدانم چرا حتماً باید اینطور باشد، یکی این که حتماً باید مثلاً کبابی، جوجه کبابی، چیزی باشد؛ دیگر این که درب ماشین هم باز باشد و ترانه و موسیقی بلند پخش شود!
آقا! استفاده کن، پروردگار عالم، جنگل، دریا، کوه را برای تو قرار داد که استفاده ببری، حالا حتماً باید گناه باشد؟! تازه وقتی هم گناه کرد، فردای قیامت خدا را متّهم کند که خدا! تو خودت اشتباه کردی دریا را قرار دادی، ما لب دریا رفتیم، اینطور شد دیگر، عجبا! پروردگار عالم را متّهم کنیم که عامل گناه من، تو هستی! أسفا!
مثل این که یک بچّه نااهلی باشد، به پدر و مادرش بگوید: تو وسیله نقلیّه خریدی، زیر پای من انداختی، اینطور شد. اگر برایش نخرد، میگوید: به من اهمیّت نداد، امّا حالا که خرید، متّهم میکند! من و شما مثلاً پیش خودمان تصوّر میکنیم خوشگل هستیم، گِلمان قشنگ است، نمیدانم چشمم اینطور و گوشم اینطور است، امّا میگوییم: چون پروردگار عالم من و شما را اینطور قرار داد، حالا باید او را متّهم کنیم!
فردای قیامت، اکثر کسانی که گناه میکنند، پروردگارعالم را متّهم ردیف اوّل قرار میدهند؛ یعنی قاعده، برعکس میشود و اوّل چیزی که میگویند، این است.
عدل چیست؟
لذا همین که عرض کردم، فرمودند: عدل چیست؟ فرمودند: «أَنْ لَا تَتَّهِم» این که خدا را متهّم نکند. یا در باب دیگر راجع به این که عدل چیست، وجود مقدّس حضرت صادق القول و الفعل، امام جعفر صادق(صلوات اللّه و سلامه علیه) بیان فرمودند: «إِنَّ أَسَاسَ الدِّینِ التَّوْحِیدُ وَ الْعَدْلُ» از حضرت سؤال کردند: اساس، پایهها و بنیان دین چیست؟ حضرت فرمودند: توحید و عدل که این خلاف نظر اهل جماعت که عدل را اصلاً جزء اصول نمیدانند.
وحدانیت و توحید چیست؟ حضرت فرمودند: «أَمَّا التَّوْحِیدُ فَأَنْ لَا تُجَوِّزَ عَلَى رَبِّکَ مَا جَازَ عَلَیْکَ» توحید، آن است که آنچه را درباره خودت جایز و رواست، نسبت به پروردگارت روا ندانى؛ یعنی باید مواظب باشی و بدانی پروردگارعالم در همان اندازهای که تو تصوّر میکنی، نیست.
لذا در رابطه با پروردگار عالم، آنگونه که در رابطه با خودت تصوّر داری، فکر نکن؛ چون در آن صورت پروردگار عالم، ساخته ذهن توست. دلیلش را هم بارها گفتهام که همان کد اساسی است، ما چون مخلوقیم، محدودیم و معلوم است همه چیز را براساس ذهن خود و براساس آن معلومات و محسوسات میسنجیم. امّا باید بدانیم همان چیزی که درباره خودمان روا میدانیم، پروردگارعالم آنگونه نیست.
امّا عدل چیست؟ حضرت فرمودند: «وَ أَمَّا الْعَدْلُ فَأَنْ لَا تَنْسُبَ إِلَى خَالِقِکَ مَا لَامَکَ عَلَیْهِ» و عدل، آن است که آنچه را آفریدگارت تو را بدان سبب نکوهیده است و فرموده: اینها را انجام نده، به او نسبت ندهى.
مثلاً اینطور نگوییم که خدایا! تو نکوهش کردی و گفتی: این کار را نکن، امّا خوب خودت خلق نمیکردی. مثل این که بعضی میگویند: نمیشد خدا شیطان را خلق نکند؟!
یا بعضی از خود بنده سؤال کردند: مگر پروردگارعالم، خالق نیست. گفتم: بله. گفتند: نمیشد پروردگارعالم به انسان تکثیر نسل بدهد، منتها از راه دیگری که اصلاً شهوت نباشد. چون این شکم و زیر شکم پدر انسان را درآورده است. اصلاً نمیشد طوردیگری تکثیر نسل باشد که این شهوت نباشد. خدا که بلد است، قادر متعال است، مثلاً با آب دهان یا یک طور دیگر که اصلاً این شهوت کوفتی نباشد که ما مبتلا نشویم. نمیشد؟!
عرض کردم: اتّفاقاً پروردگارعالم تکثیر نسل را از طریق همین قرار داد که اعلان کند خود شهوت، مقدّس است، شهوترانی نامقدّس است. اگر بلد نباشی چطوری با آن کار کنی، بد است.
یک مثال بزنم، در مثال مناقشه نیست، اتم بهخودیخود خوب است، حدید (آهن) یکی از چیزهایی است که کاربرد علمی و ... بسیاری دارد، امّا بأس هم دارد. لذا بستگی دارد که ما چگونه با آن رفتار کنیم. اینترنت بد است؟! اینترنت، خیلی عالی است، اتّصال جهان است که دیگر به جای دهکده جهانی، خانه جهانی میشود و خیلی هم عالی است، امّا چگونه از آن بهره برداری کردن، مهم است. ویدئو بد است؟! اوایل انقلاب هر کسی ویدئو داشت، میگرفتند! من خودم معترض بودم، میگفتم: آقا! ویدئو را برای چه میگیرید. بعضی تعجّب میکردند که من چرا اینطوری حرف میزنم. میگفتم: والله بالله ما خودمان ویدئو نداریم، امّا ویدئو را برای چه میگیرید، فیلم مبتذل، بد است، نه ویدئو. با ویدئو میتوانی نوارهای درسی را هم بخوانی و گوش دهی، ولی از آن طرف هم نعوذبالله و نستجیربالله میتوانی فیلم های مبتذل هم بگذاری و ببینی. رادیو ضبط بد است؟! خیر، در ضبط یک کسی نوار کاست قرآن میگذارد، مداحی و سخنرانیهای معرفتی میگذارد و مباحث علمی میگذارد؛ امّا یکی هم امکان دارد ترانهها و ... بگذارد، پس چگونه استفاده کردن، مهم است. اینها بد نیست، بد از آن استفاده میکنیم.
امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند: ما با سینما مخالف نیستیم، با فساد مخالفیم. چیزهایی که خداوند متعال در عالم قرار میدهد، بد نیستند. مثلاً شهوت را خدای متعال قرار داد، اتّفاقاً یک بلیّه و امتحان هم هست که انسان چگونه انجام میدهد. «کلوا من طیبات ما رزقناکم» طیّبات، بد است؟! خیر، امّا زیادهخوری در همان طیّبات هم بد است و انسان مریض میشود. اگر معده را که پر کنی و ولو به چیز حلال زیاده خوری کنی، مریض نمیشوی؟! ولو بگویی: من خودم به زحمت به دست آوردم، به تعبیری عرق جبین ریختم، لقمهام، لقمه حلال است، امّا مثلاً همه پولم را گیلاس خریدم و میخواهم مدام بخورم، خوب اگر بیشتر یک مقدار از آن بخور، سرد است وسردیات میکند، گرفتار میشوی و دل درد میگیری. پس اینها بد نیست، امّا چگونه استفاده کردن مهم است.
اینجا باز حضرت صادق القول و الفعل(علیه الصّلوة و السّلام) میفرمایند: «وَ امّا الْعَدْلُ فَأَنْ لَا تَنْسُبَ إِلَى خَالِقِکَ مَا لَامَکَ عَلَیْهِ» خدا را ملامت و نکوهش نکن که بگویی: خدایا! این مسئله باعث شده که من گناه کنم. مثلاً ای کاش شهوت را خلق نمیکردی، یا نمیشد یک طور دیگری باشد که ما غذا نخوریم؟! اگر آنطور باشد که اصلاً شما نعوذبالله، نستجیربالله برای خدا چیزهایی میتراشید و مدام میگویید: نمیشود اینطوری نبود، نمیشود آنطوری نبود؟! یکدفعه بفرمایید: ملک خلق میکرد، دیگر اصلاً «فالهمها فجورها و تقواها» معنا نداشت. اتّفاقاً هنر این است که اینها باشد و انسان بتواند کنترلش کند. اگر اینها نبود که همان ملک خلق شده بود، چرا انسان، افضل موجودات عالم بشود؟!
کسی ظلم میکند که ضعیف است و کسی عجله میکند که میترسد وقت بگذرد
وجود مقدّس زینالعابدین، امامالعارفین، آقا علیبنالحسین(صلوات اللّه و سلامه علیه) در دعایی که یوم الاضحی و الجمعه میخواندند، اینگونه بیان میفرمایند: «قَدْ عَلِمْتُ أَنَّهُ لَیْسَ فِی حُکْمِکَ ظُلْمٌ» خدا! میدانم در حکم تو، ظلمی نیست.
حکم کردی که اینطور باشد، این نیست که ظلم باشد و من فردا بگویم: تو باعثش شدی، پس به من ظلم کردی و من گناه کردم. خیر، خدا ابنسیرین را به تو نشان میدهد. حتّی انبیاء را هم به تو نشان نمیدهد که بعد بیان کنی: آنها که معصوم بودند، من هم اگر امیرالمؤمنین بودم، چنین و چنان میشد. نخیر، انسان عادی را به تو نشان میدهند. سلمان را به تو نشان میدهد، همان که عرض کردم بالجد روزبه بود و هر روزش به از روز دیگر بود. او کجا میرود؟ تا جایی میرود و اوج میگیرد که «سلمان منا اهل البیت» و سلمان محمّدی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) میشود.
بعد هم حضرت چقدر زیبا میفرمایند: «لَیْسَ فِی حُکْمِکَ ظُلْمٌ» هر کاری کنی، در آن ظلم نیست. «وَ لَا فِی نَقِمَتِکَ عَجَلَةٌ» عجله نداری در این که بخواهی کسی را کیفر بدهی، «وَ إِنَّمَا یَعْجَلُ مَنْ یَخَافُ الْفَوْتَ» چون کسی شتاب میکند که میترسد فرصت از دستش برود.
اصلاً مگر پروردگار عالم نیاز به وقت دارد؟! این نکته را یادداشت کنید که خیلی عالی است: زمان و مکان متعلّق به مادّه است، امّا پروردگار عالم که مادّه نیست تا زمان و مکان داشته باشد. حتّی اولیاء خدایی که از قضیه مادّه خارج میشوند، از زمان و مکان هم خارج میشوند.
پس خدا نمیگوید: حالا اگر من عجله نکنم، از دست میرود. پس در کیفرت هم شتابی ندارد «وَ إِنَّمَا یَعْجَلُ مَنْ یَخَافُ الْفَوْتَ» طرف میترسد که وقت از دستش برود که عجله میکند، امّا برای تو زمان معنا ندارد و برای همین است که در کیفر رساندنت عجله نمیکنی، «وَ لَا فِی نَقِمَتِکَ عَجَلَةٌ».
حضرت دارند به صورت دعا میگویند امّا چقدر زیبا میفرمایند:. «وَ إِنَّمَا یَحْتَاجُ إِلَى الظُّلْمِ الضَّعِیفُ» تو ظلم نمیکنی، عادلی، برای این که کسی ظلم میکند که اتّفاقاً ضعیف است.
اگر به همسرت ظلم کنی، یعنی ضعیفی. اتّفاقاً در شرح خطبه شعبانیّه که ظهرها داریم عرض کردم: ضعیف آن کسی است که خودش ظلم میکند و برعکس به زنش میگوید: ضعیفه، در حالی که خودش، ضعیف است. لذا کسی که ظلم میکند، دلیل بر این است که ضعف دارد. اگر ضعف نداشت و قوی بود، اصلاً ظلم نمیکرد.
«وَ قَدْ تَعَالَیْتَ یَا إِلَهِی عَنْ ذَلِکَ عُلُوّاً کَبِیراًا » پروردگارا! تو در این قضیه مقامی داری که اصلاً نمیشود تو را در این موضوعات وارد کرد. یعنی میخواهد بیان بفرماید: حتّی نوع این بیان که من بگویم: تو ظلم نمیکنی، ظلم آن کسی میکند که ضعیف است و ...، اصلاً خود این هم یک اهانت به ساحت قدس توست؛ چون تو خیلی برتر از حرفهایی که ما بخواهیم اینطور راجع به تو حرف بزنیم. اصلاً تو برتر از این حرفها هستی که ما بگوییم: خدا ظلم میکند یا نمیکند، استغفرالله، خدا عجله میکند یا نمیکند، عجله، کسی میکند که بگوید وقت میگذرد، لذا سریع انجام میدهد. پروردگار عالم که مادّه نیست. اصلاً وقت در اختیار خود خداست. اصلاً آنجا چیزی به نام وقت نیست، خلأ است. چیزی به عنوان ساعت نیست، ساعت مال ماست.
یک طور دیگری مثال بزنم. شما از جوّ کره زمین که خارج شوید، در آنجا متوجّه میشوید که اصلاً چیزی به نام روز و شب وجود ندارد. وقتی در زمین هستید، روز و شب دارید، امّا وقتی بالا میروید، میبینید که خورشید دارد به این کرات میخورد و یک کره زمین هم هست. از آن بالا اصلاً همه جا برای شما یکسان است. در این طیّالجوّی که اولیاء میکنند، اینها را میبینند. اصلاً چیزی به نام روز و شب برای من و شماست. چیزی به نام ساعت، الان ساعت شد دو بعد ازظهر، الان شد دو نصف شب و ... مال من و شماست، آنجا اصلاً ساعت معنا ندارد، زمان و وقت مال من و شماست، اصلاً آنجا زمان و وقت معنا ندارد. انسان باید یکمقدار بالا برود تا این را متوجّه شود. ما الان داخل اینجا هستیم، نمیفهمیم یعنی چه. میگوییم: مگر میشود زمان نباشد؟! من که حالا میبینم غروب شد، حالا میبینم نصف شب شد، بعد میبینم اذان صبح شد، بعد طلوع آفتاب شد، دوباره روز شد، بعد، ظهر شد، بعد دوباره بعدازظهر شد، آرام آرام میبینیم که غروب آفتاب شد، بعد از غروب آفتاب، دوباره شب شد، من که دارم اینها را میبینم، چطور میگویی زمان وجود ندارد؟! ما چون گرفتار این هستیم، نمیفهمیم که اصلاً برای پروردگار عالم، زمانی وجود ندارد.
لذا پروردگار عالم عجله نمیکند. ظلم هم نمیکند، برای این که کسی ظلم میکند که ضعیف است. اصلاً تو ضعیف نیستی که بخواهی به من ظلم کنی. خدایا! تو بری از این حرفها هستی که بگوییم: تو این کار را کردی که میخواستی به من ظلم کنی، از تو عذرخواهی میکنم.
«وَ قَدْ تَعَالَیْتَ- یَا إِلَهِی- عَنْ ذَلِکَ عُلُوّاً کَبِیراً»، حضرت دارد در دعای خود اینگونه مطالب را میگوید، امّا باز در انتهای دعا میفرماید: ببخشید که من راجع به تو مثال زدم، اصلاً درست نیست که راجع به تو، از ظلم، وقت، عجله و گناه صحبت کنم. البته چون بشر با محسوسات و ملموسات سر و کار زده، حضرت مجبور بودند اینطور بیان کنند. منتها این مطالب در انسانها وجود دارد.
اگر در عدل خدا هیچ ظلمی نیست؛ پس چرا از فضلش مسئلت میکنیم؟!
پس اگر در خدا ظلم وجود ندارد و در عدلش هم هیچ ظلمی نیست و همهاش شیرین و گواراست، یعنی عدل پروردگار عالم میتواند عین فضل او باشد. پس چرا بیان میکنند: «وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ»؟ به تعبیر دیگر اگر عدل ذوالجلال و الاکرام عین فضلش هست، پس چرا از فضلش مسئلت کنیم؟! این سؤال، سؤال خیلی مهمّی است.
ما در باب این که مخلوق هستیم، معمولاً از لفظ عدل، در مقابل ظلم استفاده کردیم و این معنا را در ذهنمان دارد. البته نه آن معنای فراتر از ذهنمان، بلکه معنای درون ذهنی؛ همان اصطلاحی را امروزه سیاسیون به کار میبرند و میگویند: فراجناحی. فراتر از ذهن ما چیز دیگری است که عدلش میشود، فضلش، امّا چون ما با محسوسات و ملموسات سر و کار داریم، معنای ظلم و عدل را در مقابل هم به کار میبریم و عدل را در اندازه ذهن خودمان، به معنای این که ظلم نمیشود، میپنداریم. لذا در مقام دعا هم ما باز فضل را برتر از عدل میدانیم؛ یعنی درست است که عدل تو، لذّتبخش است و در آن ظلمی نیست، درست است که هیچ احدی نباید عدل تو را متّهم کند، ولی فضل تو این است که اگر من هم گناه کردم، از من بگذری. لذا من دیگر نباید مدعی شوم که تو این دست را خلق کردی، پس مقصّر خودت هستی. یا خودت این چشم را خلق کردی، ای کاش این چشم نبود!
زدست دیده و دل هردو فریاد که هرچه دیده بیند دل کند یاد
بسازم خنجری نیشش ز فولاد زنم بر دیده تا دل گـردد آزاد!
پس ما نباید این حرفها را بزنیم و بگویم: ای کاش چشم نداشتم و نمیدیدم، بگویم: خودت صاحب جمالی، جمال را قشنگ درست کردی، من چه کنم؟! من این خوشگلی را دوست دارم، ای کاش این دوست داشتن را درون من قرار نمیدادی، خودت مقصّری!
لذا در دعا میگوییم: من میمیدانم که خلاف عدل تو کار کردم؛ یعنی حالا من ظلم کردم، نه تو. من ظلم کردم که این چیزهایی را که به من دادی، در جایگاه انحراف از آن بهرهبرداری کردم و حالا به خاطر ظلم خودم هست که مسئلت فضل میکنم، نه این که به خاطر عدل تو، مسئلت فضل کنم، «وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ ... إِنَّ اللَّهَ کانَ بِکُمْ رَحِیما». لذا اینطور نیست که بگوییم: خدایا عدلت را نمیخواهم، فضلت را میخواهم، بلکه چون ظلم کردم و دست از عدلت کشیدم، حالا نیاز به فضلت دارم.
پس ما معمولاً عدل را در مقابل ظلم قرار میدادیم، امّا در اینجا میگوییم: من دست از عدل کشیدم و به ظلم مبتلا شدم، حالا به همین دلیل مسئلت از فضل میکنم. نه این که از عدلت بیزارم و به خاطر این که از عدلت میترسم و وحشت دارم، مسئلت فضل میکنم. لذا یک باب و دریچه دیگری جلویمان باز شد و قضیّه فرق کرد. «وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ» به خاطر ظلم خودم است، نه به خاطر عدل تو!
محبوبترین بنده در نزد خدا
مولیالموالی، امیرالمومنین، اسداللهالغالب، علیبنابیطالب(صلوات اللّه و سلامه علیه) در خطبه 87 نهجالبلاغه میفرمایند: «إِنَّ مِنْ أَحَبِ عِبَادِ اللَّهِ إِلَیْهِ عَبْداً أَعَانَهُ اللَّهُ عَلَى نَفْسِهِ فَاسْتَشْعَرَ الْحُزْنَ وَ تَجَلْبَبَ الْخَوْف» چه کسی محبوبترین بندگان خدا در نزد اوست؟! آن بندهای که خدا او را در مقابل نفسش کمک کند.
معلوم میشود این که اولیاء الهی همیشه میگویند: دست ما خالی است و آنی و کمتر از آنی ما را به خودمان وا مگذار، برای همین است. اولیاء خدا یک لحظه هم نمیگویند: خودمان بودیم، میدانند همیشه کمک خدا بوده است.
« فَاسْتَشْعَرَ الْحُزْنَ »؛ یعنی اندوه را به عنوان پوست خودش قرار داده است. بعضی به عنوان زیرپوش گفتند، امّا منظور از « فَاسْتَشْعَرَ »، همان پوست خودش است - البته شاید به خاطر همین «جلبب» است که بعضیها « فَاسْتَشْعَرَ » را به عنوان زیرپوش گرفتهاند و اشتباه معنی شده است -
«وَ تَجَلْبَبَ الْخَوْف»، «جلبب»؛ یعنی همان که در دور انسان احاطه میشود؛ یعنی همیشه در دورش خوف میبیند؛ یعنی عذابش را میبیند و میترسد. میترسد که الآن این ریاست با من چه میکند؟! میترسد که الآن این زیبایی دنیا با من چه میکند؟! این لب دریا، این جنگل، پارک و ...، مدام میترسد و خوف دارد.
ابتدای عدل کجاست؟ / ظلم بنده و پناه بردن به فضل خدا
حضرت در ادامه این روایت میفرمایند: «فَهُوَ مِنْ مَعَادِنِ دِینِهِ وَ أَوْتَادِ أَرْضِهِ» چنین کسی از معادن دین خداست و از بزرگان و اوتاد زمین محسوب میشود؛ یعنی یک گنج، یک کنز و معدن است.
«قَدْ أَلْزَمَ نَفْسَهُ الْعَدْلَ فَکَانَ أَوَّلَ عَدْلِهِ نَفْیُ الْهَوَى عَنْ نَفْسِهِ» به تحقیق همیشه نفسش را ملزم میدارد که به عدل رو بیاورد؛ یعنی این نفسش را به عدل عادت میدهد و اوّل این عدل کجاست؟ « نَفْیُ الْهَوَى عَنْ نَفْسِهِ» اینکه هوا و هوس را از نفسش دور کند.
پس وقتی به سمت هوا و هوس رفت؛ یعنی ظلم کرده است. حالا اینجاست که مسئلت فضل میکند «وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ»؛ یعنی من از عدل دور شدم، ظلم کردم و حالا از تو، فضل را مسئلت میکنم. پس نه این که فضل در مقابل عدل خداست که این را امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) دارند میفرمایند.
پس اوّل عدل، این است که هوا و هوس را از نفس خودش دور کند. وقتی این کار را نکرد، به همین خاطر از فضل خدا میخواهد. پس وقتی میگوییم: «وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ»، نه اینکه فضل خدا در مقابل عدل خداست، بلکه عدل خدا، عین فضلش است، امّا چون من از عدل دست کشیدم و به هوا و هوس مبتلا شدم، ظلم کردم و حالا فضلت را طلب میکنم.
پس فضل خدا اصلاً مقابل با عدل خدا نیست. بلکه مقابل این است که ما دست از عدل کشیدیم؛ چون اگر به عدل خدا رو میآوردیم، اشکال نداشت، عدلش، عین فضلش است، منتها چون ما به ظلم رو آوردیم، نیازمند این هستیم که فضلش ما را مجدداً به عدلش برساند - این نگرش، غوغا و محشر است -
خدایا! ما بد کردیم، ما ظلم کردیم، به خودمان داریم ظلم میکنیم، ما خودمان گناه را انجام میدهیم، به تو نسبت میدهیم عذر میخواهیم. به قول زینالعابدین(علیه الصّلوة و السّلام) شأن تو در همان «تعالیت» است؛ یعنی تو برتر از این حرفهایی که ما بخواهیم این حرفها را بزنیم. ما بدبختیم، محدودیم، حسب این حد خودمان یک حرفهایی را میزنیم و چون خودمان جسمانی هستیم و مخلوقیم، خیلی مواقع خداوند را در ذهنمان به عنوان یک مخلوق تصوّر میکنیم. اسماً میگوییم: ما میدانیم خدا مخلوق نیست، امّا وقتی میخواهیم وصفش کنیم، همانطور وصفش میکنیم که یک انسان را وصف میکنیم، منتها ذوالجلال و الاکرام را در حدّ اعلای یک انسان وصف میکنیم؛ چون ما با محسوسات و این ذهن مخلوقی خودمان با خدا کار داریم.
لذا ما در توحیدشناسی هم ناقص هستیم، موحد نیستیم. هیچ موحّدی در عالم نداریم که بالجد موحد باشد. یک بار راجع به توحید عرض کردم که توحید، آن چیزی که ما میگوییم، نیست.
پرودگارا! به واسطه همه این برداشتهای غلط استغفار میکنیم که عرض کردم اولیاء خدا میگویند: ما باید راجع به توحیدشناسیمان استغفار کنیم.
خدایا! نسبت به این نوع تفکّر که ظلم به توست، به فضلت پناه میبریم، «وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ».
آنی و کمتر از آنی ما را به خودمان وامگذار.
[1]. التوحید (للصدوق)، ص: 47، باب: 2