شرح دعای ابوحمزه ثمالی
شب14 رمضان المبارک 1434 جلسه: سیزدهم 01/05/92
«اللَّهُمَّ أَنْتَ الْقَائِلُ وَ قَوْلُکَ حَقٌّ وَ وَعْدُکَ صِدْقٌ- وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ ... إِنَّ اللَّهَ کانَ بِکُمْ رَحِیما»
رحمت فرض شده خدا، درون تمام اشیاء
مسئلت از فضل پروردگار عالم و رسیدن به عدل ذوالجلال و الاکرام را تبیین کردیم و عرض کردیم: علّت این که خودش فرمود از فضل مسئلت کنید، این است که این فضل، خودش در بستر رحمت است؛ چون فرمود: «إِنَّ اللَّهَ کانَ بِکُمْ رَحِیما».
من نکاتی را راجع به رحمت به خصوص در این دو الی سه جلسه اخیر در جلسه ظهرها که مربوط به شرح خطبه شعبانیّه «یا ایّها النّاس قد أقبل الیکم شهرالّله بالبرکة والرحمة والمغفرة» میباشد، عرض کردم. بیان کردیم: شیء چیست و این که میفرماید: «اللّهمّ إنّی أسئلک برحمتک الّتی وسعت کل شیء» یعنی چه؟ عرض شد که حتّی نوم (خواب) انسان، شیء است و هر آنچه موجود است، شیء است و رحمت درونش است. حتّی نار، شیء است و در درون آن رحمت است که چگونگی آن را عرض کردیم.
لذا عزیزان! سعی کنید، مطالب ظهر را پیگیری کنید؛ چون نکات خوبی در آن هست که از زبان اولیاء الهی مطرح شده است. نکاتی را که راجع به شیء هم بیان کردیم، شیخنا العجائب، حضرت شیخ بها(اعلی اللّه مقامه الشّریف) که اگر در آن تأمّل بفرمایید، بسیار عالی است.
اوّلاً پروردگار عالم رحمت را بر خودش فرض کرده و در آیه 54 سوره انعام به حبیبش خطاب میکند که اگر مؤمنین پیش تو آمدند، بگو: سلام بر شما باد، خدا بر خودش مقرّر و فرض کرده که شما را مورد رحمت خود قرار دهد؛ لذا هر کس از شما از روی نادانی، کار بدی را انجام بدهد و همان موقع توبه کند و نیکوکار بشود، بداند که خدا غفور و رحیم است.
عرض کردم که اولیاء الهی به عملشان اصلاً هیچ کاری ندارند، برای این که اعمال هم انسان را به سمت رحمت میبرد. عمل، خودش شیء است و اگر درون آن شیء، رحمت به وجود نیاید، اصلاً موجودیت ندارد.
فرض خدا در مورد تأمین رزق بنده بر خودش
«وَ إِذا جاءَکَ الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِآیاتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ » اصلاً خدا خودش بر نفس خودش این رحمت را مقرّر کرده است. یعنی اینطور نیست که ما بر حضرت احدیّت این فرض را تبیین کنیم، بلکه خودش بر خودش فرض کرده است. از جمله این موارد، این است که ذوالجلال و الاکرام هر کس را که خلق کرد، تأمین رزقش را هم بر خود فرض کرد و به عهده گرفت. در آن تعبیر عامیانه خودمان میگوییم: هر آن کس که دندان دهد، نان دهد. کما این که به موسیبنعمران(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلاة و السّلام)، آن کلیم خودش، وقتی در تاریکی و ظلمات، یک موقعی نوری آمد، بیان فرمود: این سنگ را بردار. سنگ را برداشت، دید یک مورچه بسیار سیاه است. بعد نور رفت، او جلوتر رفت، دید پر کاهی به دهان اوست. پروردگار عالم فرمود: من رزق او را هم در این بیابان تاریک تأمین میکنم!
لذا خدای متعال اینطور است و بر خودش فرض کرده که رزق هر کسی را بدهد. یک نمونه کاملاً بارز که واقعاً سؤال است و هنوز هم هیچ کسی نمیداند و علّت آن در پزشکی هم هنوز معلوم نشده، این است که چرا قبل از این که بچّه به دنیا بیاید، سینه مادر شیر ندارد، امّا همین که بچّه دنیا میآید، پروردگار عالم در سینه مادر شیر قرار میدهد، آن هم شیری که به بهترین وجه است. در ابتدا بچّه در شکم و درون آن آبها است، دارد میچرخد و با آن لوله ارتزاق میشود، امّا وقتی بیرون میآید، ارتزاق آن نوع دیگری و از طریق مکیدن است که این را هم پروردگار عالم به این طفل یاد داده و اکتسابی نیست. بچّه در ابتدا، نه بلد است فوت کند و نه بلد حرف بزند، امّا همین که سینه را در دهانش میگذارند، شروع به مکیدن میکند! چرا وحشت نمیکند و برعکس میمکد؟! این است که همان موقع شیر جاری میشود.
چقدر زیباست که پرندگان به نوعی، چرندگان به نوعی و ... روزیشان تأمین میشود. به طور کلّی همه پستاندارن، از هر نوعش باشند، به همین سبک است که قشنگ مکیدن را یاد بچّه داده و آن سینههای پستانداران را بعد از زایمان، پر از شیر و آن لبن بسیار گوارا و مصفا که برای طفل نیاز است، میکند و این رزاقیّت خداست.
اگر کسی واقعاً از این طریق نتواند رزاقیّت ذوالجلال و الاکرام را بفهمد، باخته است. لذا اولیاء الهی میگویند: چرا ما نگران رزق هستیم؟! من این حاشیه را بزنم و به بحث خودمان برگردم. اولیاء الهی میگویند: چرا ما تصوّر میکنیم زرنگی خودمان است که مثلاً دو را چهار تا کردم، اینطور کردم، این را به آن زدم و ... . در باب رزق، روایاتی را داریم که الان نمیخواهم وارد بشوم، ولی بیان شده: اصلاً رزق معلوم است؛ پس چرا ما باید خودمان را به آب و آتش بزنیم؟! البته این به این معنا نیست که من در یک گوشه بنشینم و منتظر باشم، خیر، باید حرکت کنم، ولی برکت و رزق من، مِن ناحیهالله تبارک و تعالی است. ولی این که تصوّر کنم من بودم، هوش من بود، وارد بودم، فکر اقتصادی داشتم و ...، اینها همه حرف است.
تُجّار عظیمی که اینطور تصور میکردند، گاه در یک معاملهای که حتّی یک تازه کار میفهمد که این معامله، معاملهای است که کلاه سر انسان میرود؛ باختند و همه دارایی خود را از دست دادند. پروردگار عالم میخواهد بگوید: تو نبودی این همه ادّعا کردی که من بودم و فکر اقتصادی من بود و ...؟! خیر، این حرفها نیست، رزق تعیین شده است. آن کسی که رزق ما را در سینه مادر قرار داد؛ همان آن هم بلد است چگونه رزق را تعیین کند و اینقدر نیاز به دویدن نیست.
بعد از گناه، چه کنیم؟
«وَ إِذا جاءَکَ الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِآیاتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ» لذا بیان شد: پروردگار عالم، رحمت را بر خودش فرض کرده است. و در ادامه میفرماید: «أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْکُمْ سُوءاً بِجَهالَةٍ ثُمَّ تابَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحیم» بگذارید یک کدی را که اولیاء دادند، در اینجا، در دل شب عرض کنم و آن این که خوب است اگر گناهی از ما سر زد که داریم، همیشه بگوییم: خدایا! این از روی جهل ما بود. اوّلاً پروردگار عالم تا هفت ساعت، از باب حلم، بردباری و آن صفات عالی که دارد، برای انسان یادداشت نمیکند که اگر توبه کرد، آنها را به طور کل محو کند و إلّا یادداشت میشود. لذا ما هم در هر گناهی اقرار کنیم و بگوییم: خدایا! من جاهلم، از جاهل چه انتظاری داری؟!
البته واقعاً هم همینطور است و نمیخواهیم نعوذبالله و نستجیربالله از باب فریب کسی، اینطور بیان کنیم. اصلاً کسی نمیتواند پروردگار عالم را فریب بدهد. لذا ما واقعاً هم جاهلیم؛ اصلاً اگر عالم، آگاه و عاقل بودیم که گناه نمیکردیم! ولی ما که معاند با پروردگار عالم نیستیم، چه کسی در عالم جرأت دارد معاند باشد؟! مگر کسی به آن اندازه هست؟! کسی که اصلاً هیچ است و ذرّهای هم محسوب نمیشود، میخواهد اعلان عداوت و دشمنی با پروردگار عالم کند؟! مگر میشود که اصلاً تصوّرش این باشد که من دشمنم؟!
لذا انسان بعد از گناه اینطور اقرار و اعلام کند که خدایا! ما جاهلیم. پروردگارا! جهلم، من را بدبخت کرد و به گناه مبتلا شدم. خودت هم میدانی که بعد از گناه، پشیمان میشوم، امّا آن عاملی که مجدد باعث میشود من گناه کنم، باز هم همان جهل و نفهمی من است که من دارم در آن غوطه میخورم، مگر خودت مرحمت کنی، نجاتم بدهی و دستم را بگیری و از این حال زار، از این بدبختی، پلشتی و پستی گناه بیرون بیایم. من جاهلم و در درگاه تو به این موضوع اقرار میکنم.
رمز انجام هزاران بار گناه، امّا در زمره گنهکاران نبودن!!!
پس واقعاً خوب است که انسان اینطور به جهل خود اقرار کند. من یک کد بدهم که خیلی مهم است. آیتالله مولوی قندهاری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمودند: آیتالله سیّد ابوالحسن اصفهانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) یک رمزی را برای گنهکاران داده بودند که چگونه توبه کنند. آن رمز، این است: انسان باید بگوید: خدایا! اگر من هزار بار هم گناه کنم و هزار بار هم توبه کنم، میدانم عین هزار بار در جهل و نفهمی هستم که گناه میکنم و عین آن هزار بار هم که توبه میکنم، باز از باب تنفّر از گناه است، نه حبّ به گناه!
لذا تا این خصوصیّت در انسان باشد که از گناه بدش بیاید و تنفّر داشته باشد، ولو هزاران بار هم گناه کند و توبه کند، جزء گنهکارارن محسوب نمیشود، امّا اگر توبه نکند و از گناه خوشش بیاید، جزء گنهکاران محسوب میشود. لذا باید انسان بترسد؛ چون امکان دارد بعد از چندبار، یک موقع آرام آرام لذّت ببرد و از گناه خوشش بیاید. امّا اگر هزاران بار هم گناه کند، ولی بعد از گناه خودش بدش بیاید و از اینکه اصلاً چرا گناه کردم، حالش به هم بخورد و بگوید: خاک بر سرت! تو چقدر ضعیف النّفسی که نتوانستی خودت را کنترل کنی و گناه کردی؛ پروردگار عالم او را گنهکار نمینویسد. گنهکار، موقعی است که از گناه خوشش بیاید و این، رمز است.
لذا اگر کسی گناه بکند، ولی تنفّر داشته باشد و بدش بیاید و بعد از هر گناه بگوید: خدایا من جاهلم و از روی جهلم، گناه کردم، «أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْکُمْ سُوءاً بِجَهالَةٍ » و بعد اصلاحش کند و آن بدیا، پلشتیها و زشتیها را جبران کند، « ثُمَّ تابَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَصْلَحَ » پس بداند که خدا آمرزنده و مهربان است، « فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحیم».
مالک حقیقی کیست؟
پس بحثمان این است که چرا خداوند فرموده: «إِنَّ اللَّهَ کانَ بِکُمْ رَحِیما»؟ چون پروردگار عالم رحمت را بر خودش فرض کرده، « کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ»، یعنی کسی برایش ننوشته، بلکه خودش برای خودش نوشته است.
یا باز در آیه 12 سوره انعام است که پروردگار عالم میفرماید: « قُلْ لِمَنْ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ » بگو: از آن کیست آنچه در آسمانها و زمین است؟! ای انسان! مدّعی نشو. اصلاً آنهایی هم که ثروت دارند، مال خودشان نیست. «هذا من فضل ربی» که بیان میشود؛ یعنی همین. در حقیقت مالک اصلی، خداست و این امانت چند روزی دست ماست. حالا تو مثلاً فکر میکنی مالک هستی؟! کدام مالک؟!
« قُلْ لِمَنْ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ » آنچه که در آسمانها و زمین است، مال کیست؟ اصلاً خودت مال چه کسی هستی؟ کسی که خودش، مال خودش نیست، چطور جرأت میکند، بگوید: ثروت من! مکنت من!
اگر هم میبینید که ما در اسلام هم مالکیت نسبت به افراد، داریم، برای بحث نظم در امور است که باز هم به تعبیری، اولیاء الهی میگویند: این، قاعده لطف است؛ یعنی پروردگارعالم اینچنین لطف میکند و إلّا به خدا قسم، هیچ کسی در عالم، مالک نیست. کما این که هیچ کسی، رئیس نیست، «رئیس القوم خادم القوم» رئیس، در واقع خدمتگزار است.
تنها موردی که خدا منّت گذاشته
«قُلْ لِمَنْ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» بگو: از آن چه کسی است، آن چه در آسمان و زمین است؟ « قُلْ لِلَّهِ«، بگو برای خداست، » کَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ» آن خدایی که خودش برای خودش رحمت را نوشته و فرض کرده است.
البته خدا از باب رحمت، هیچگاه منّت هم نمیگذارد، امّا ما این طور هستیم، با این که مال خودمان هم نیست، امّا تصوّر میکنیم اگر من چیزی دادم، باید منّت هم بگذارم. پروردگار عالم همه چیز را مرحمت میکند، منّت هم نمیگذارد.
فقط وقتی به بحث هدایت اشاره کرده، فرموده: منّت میگذارم و إلّا در مورد باقی چیزها، نفرموده که منّت میگذارم، رزق را منّت نمیگذارد، رحمت را منّت نمیگذارد و ... . امّا فرموده: «لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنینَ إِذْ بَعَثَ فیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفی ضَلالٍ مُبین» مؤمنین میفهمند که هادی فرستاده و بعد میروند منّت میکشند.
لذا خدا در این موارد، به هیچ عنوان منّت نمیگذارد که من این را به تو دادم، ببین چطور از یک بذری که کاشتی، با خاک و آب، یک میوه، زرد و با طعم شیرین میشود که زردآلو است، یکی، قرمز و گیلاس است، یکی دیگر، انگورهای مختلف قرمز و زرد و ... است. این همه میوهها را دادم، یکی را در پوست قرار دادم، مثل گردو و موز، یکی را باز قرار دادم و ... . لذا ابداً اینطور نیست که خدا منّت بگذارد که ببین من اینها را به تو دادم. «کَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ» چون پروردگار عالم، رحمت را بر خودش واجب کرده است. «
چرا خدا زود غضب نمیکند؟
لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ لا رَیْبَ فیهِ الَّذینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا یُؤْمِنُون» همه شما را در روز قیامت که در آن تردیدی نخواهد بود، جمع میکند، آنهایی که به زیان خودشان کار کردند، ایمان نیاوردند. یعنی من هم حتّی به شما زیان نمیرسانم، مگر میشود من که رحمت را خودم بر خودم فرض کردم، به شما زیان بزنم؟! شما خودتان به خودتان زیان زدید، دلیل هم این است که ایمان نیاوردید.
لذا برای همین است که خود پیامبر رحمت، خاتم رسل، محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: «ما خَلَقَ اللّه ُ مِن شیءٍ إلاّ وقد خَلَقَ لَهُ ما یَغلِبُهُ و خَلَقَ رَحمَتَهُ تَغلِبُ غَضَبَهُ»[1] هر شیئی را که خدا خلق کرده، معمولاً این طور است که یک چیزی غالب و چیره به او میشود و خدا رحمتش را خلق کرد که به غضب خدا غلبه کند، یعنی آن قدر رحمت خدا زیاد است که به همین خاطر زود غضب نمیکند، یک بار دو بار، سه بار، پنج بار هم که نافرمانی کنی، باز از تو میگذرد و غضب نمیکند.
البته این رمزی را که اولیاء براساس همین آیه شریفه «أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْکُمْ سُوءاً بِجَهالَةٍ » دادند، عرض کردم که خوب است انسان بعد هر گناه، اقرار کند که من جاهلم و از روی جهل، این کار را کردم. یکی از چیزهایی که مانع این کار میشود، ابلیس ملعون است. یعنی از اینجا به بعد، نفس نیست، شیطان وسوسه کرد و نفس، آن عمل را انجام داد، امّا از اینجا به بعد، باز دوباره وسوسه شیطان میشود که نگذارد اقرار کنیم. امّا خوب است بعد هر گناه اقرار کنیم که ما بدبختیم، نمیتوانیم خودمان را کنترل کنیم که گناه نکنیم، چه کنیم، خاک برسریم و گناه میکنیم. امّا حالا که گناه میکنیم، اقرار هم میکنیم که خدا! من جاهلم، معاند نیستم، اصلاً خندهدار است که من بخواهم معاند باشم. پروردگارعالم هم به خاطر همین است که طوری عنایت میکند که دیگر غضب نمیکند؛ یعنی اینقدر رحمتش، زیاد است.
این که در این فراز می گوییم: «اللَّهُمَّ أَنْتَ الْقَائِلُ وَ قَوْلُکَ حَقٌّ وَ وَعْدُکَ صِدْقٌ- وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ ... إِنَّ اللَّهَ کانَ بِکُمْ رَحِیما»؛ یعنی تو فرمودی و قول تو هم حقّ است و وعده تو، صدق است، لذا خودت هم فرمودی: «وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ» از فضل خدا بخواهید، چرا؟ «إِنَّ اللَّهَ کانَ بِکُمْ رَحِیما» خدا همیشه به شما رحیم بوده و خواهد بود. این رحمت الهی است، خدا رحیم است و غضب نمیکند. این رحمت را خلق کرده که بر غضب غلبه میکند، ولی معلوم است هر که رحمتش بیشتر باشد، صددرصد بر غضبش بیشتر میتواند فائق بیاید. خدا خودش برای خودش رحمت را فرض کرده و این که فضل خدا را هم میخواهیم؛ چون خودش، رحیم است. حالا از خدا میخواهیم و مسئلت میکنیم و درخواست میکنیم که اگر اینطور شود چه غوغایی میشود.
البته همانطور که بیان کردم، در باب رحمت نکاتی را در جلسات ظهرها بیان کردم، حتماً آن نکات را مطالعه کنید، ببینند در باب رحمت چه چیزهایی است، که شیء چیست و همه اشیاء چگونه ورود به رحمت دارند. متوجّه میشویم خدا، چه خدایی است. اگر آنطور متوجّه شدیم، واقعاً خجل میشویم.
این که اولیاء الهی بالجد همیشه خود را فقیر و ذلیل میدانند، همیشه خاضع و خاشع هستند، همیشه گردنشان کج است، همیشه مضطرّ و مضطرب هستند و همیشه اهل بکاء هستند، دلیلیش این است که آنها میفهمند. ما که نمیفهمیم، إنقلت میآوریم، میگوییم: آقا! همهاش که گریه، ناله، فغان و گردن کج کردن شد. آنها میفهمند که انسان، هیچ است و همهاش هم دارد کارهای جاهلانه انجام میدهد.
ملائکهالله از کدام سخن انسان، میخندند؟
خدا نیاورد لحظهای پروردگار عالم عنایتش را از ما بردارد. اگر لحظهای، عنایتش را از ما بردارد، بیچارهایم. آنوقت است که دیگر اصلاً همه چیز یادش میرود و اظهار قلدری میکند. حالا إنشاءالله در اخلاق راجع به توبه و قلدری صحبت کنیم که روایاتی هم داریم که ملائکه میخندند، یعنی میبینند این طرف، جاهل است و فکر میکند خبری است. ملائکه او را نگاه میکنند و میخندند که این را باش، فکر کرده کیست!
این که بعضی بر روی زمین با تکبّر پا میکوبند و راه میروند و فکر میکنند خبری است؛ برای ملائکه خندهدار است. چون آن کسی که دارد از آن بالا عالم را میبیند، میداند که اصلاً خود دنیا هیچ است، وقتی خود کره زمین ما در مقابل بعضی از کرات مثل این میماند که یک عدس در کره زمین بیاندازی، وقتی منظومه شمسی اوّل که طومار است، در منظومه شمسی دوم پیچیده شود و مثل یک توپ در آن منظومه میماند. بعد منظومه شمسی دوم، در منظومه ... . لذا اصلاً عالم خودش هیچ است. در تعابیر عامیانه بیان میکنیم: مورچه چیست که کلّه پاچش باشه، حالا هم همینطور است. دنیایی که اصلاً خودش هیچ است. آنوقت یک عدّه در این دنیا که هیچ است، متکبّر باشند و تصوّر کنند ... . لذا ملائکه میخندند، میگویند: این دیگر چقدر جاهل است. بعد آنوقت چنین کسی نفهمد هم که در جهل است و تصوّر کند که من چنین و چنانم، سلطان عالمم و ... . لذا ملائکه الله میخندند.
در روایت داریم یک دلیل این کارها این است که چنین کسانی، به تعبیر قرآن که میفرماید: «أَمْهِلْهُمْ رُوَیْداً»، به حال خود واگذار شدند.
عزیزان من! دراین ماه مبارک، در این دل شب، که عرض کردم در این ماه مبارک چه خبر است و چقدر برکت نازل میشود که یک شمّهای از آن را عرض کردم که یک آیه میخوانیم، یک ختم قرآن میشود. یا اگر یک صلوات بر محمّد و آل محمّد بفرستیم، میفرمایند: حدّاقل میشود معادل ده سال که هر روز، روزی صد بار صلوات بر محمّد و آل محمّد فرستادیم.
پروردگار عالم اینطور عنایت و لطف و محبّت و فضل و کرم دارد، آنوقت این بنده جاهل تصوّر کند منم. کدام منی؟! اصلاً عالم هیچ است. خدا گواه است اولیاء که از آن بالای جوّ، عالم را میبینند، میدانند چه خبر است. امروز ظهر راجع به شیء که صحبت کردم، عرض کردم: این نور و شب و روزی را من و شما الان داریم میبینیم، ولی وقتی بالا برویم و بالای جو قرار بگیریم، از لحاظ بحث نجوم هم اثبات شده است که دیگر چیزی به نام روز و شب موجودیّت ندارد.
یک دلیل این که میگویند: مثلاً در بهشت روز و شبش چطور است، همانطور که عرض کردم، این است که ما مخلوق و محدودیم و با محسوسات و ملموسات کار داریم، لذا همیشه این نوع سؤالات را میکنیم، چون ما تصوّر میکنیم هر چه در اینجا هست، آنجا هم همین است. در حالی که اصلاً وقتی بالا میروی، متوجّه میشوی به واسطه این خورشیدی که دارد به این کره میتابد و کره هم در حال حرکت است، روز و شب به وجود میاید، امّا اگر بالاتر از خود خورشید بروی، یک نوار سفیدی است که آن نور هست، امّا نه آن نوری که شما تصوّر میکنید، نه زرد است و نه به آن حالت است، بلکه یک ملایمت خاصّی دارد. در فوق جو، همه عالم یکسان میشود و آنوقت است که انسان میفهمد عالم، عالم دیگری است.
افتخار ما به این که تمام امور در دست حضرت حجّت(روحی له الفداء) است
حالا بشری که اینقدر ضعیف است، فکر میکند مثلا من کسی هستم! من مثلاً در یک جای کوچک از این کره زمینی که در مقابل بعضی از کرات، مانند یک عدس است؛ رئیسجمهور هستم، فرماندار هستم و ...! اصلاً اینها هیچ است. اولیاء میخندند، ملائکهالله میخندند که انسان تصوّر بکند من هستم، من! این من، ما را بیچاره کرده است. همان «أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ» که ابلیس ملعون هم گفت.
لذا خدا نکند خدا انسان را به خودش وا بگذارد، بیچاره و بدبخت میشود. آن که عالم در تسخیر اوست، آن کسی است که خود را هیچ میبیند، فانیفیالله میشود. وقتی انسان خود را هیچ دید و فانیفیالله شد، پروردگار عالم، عالم را در تسخیرش قرار میدهد. لذا آنهایی هم که عالم در تسخیرشان قرار میگیرد، باز هم نمیخواهند عالم در تسخیرشان باشد. آنها میگویند: من میخواهم خود خدا من را در اختیار بگیرد و در آن آغوش رحمت خودش بگیرد. آنها اصلاً توجّهی به مسائل دیگر ندارند.
من یک نکتهای را عرض کنم، شاید این را ما خوب متوجّه نشویم، امّا چون دل شب است، شاید لطف کنند ما یک شمّهای متوجّه شویم، اولیاء خدا میگویند: حضرات معصومین و فی زماننا، حضرت حجّت(روحی له الفدا) که عالم در تسخیر اوست، هیچگاه از این مسائل خوشحال نیستند.
میدانید وقتی وجود نازنین آقاجانمان، حضرت حجت بن الحسن المهدی(صلوات اللّه و سلامه علیه و عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) ظهور پیدا میکنند، نه تنها بر همه زمین، بلکه بر همه آسمانها «سخر السماوات و الارض» حاکم هستند، «تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ» نزول ملائکه در شب قدر هم برای همین است. آنها هم محضر آقا میآیند و حتّی پرواز ملک را آقا باید امضاء کنند. حتّی با این که معلوم است که عزرائیل باید زنده باشد و به اصطلاح جان دیگران را بگیرد و اسرافیل باید زنده باشد تا در صور بدمد و ...، امّا باز خود آقا جان باید امضاء کنند و این تمدید سال به سال، به دست آقاست.
امّا اولیاء الهی میفرمایند: خود آقا از این که عالم در تسخیر ایشان است، اصلاً خوشحال نیستند؛ امّا چون فرمان پروردگار عالم است و خلیفهالله است و امور باید به دست مقدّس آن حضرت بچرخد و ایشان هم عبدالله به معنی حقیقی هستند و عبد مطیع محض پروردگار عالم هستند، اطاعت میکنند و امور را میچرخانند و الّا اینطور نیست که تصوّر کنید خود حضرت حجّت(روحی له الفدا)، خوشحال است که مثلاً عالم در دست اوست و حاکمیّت بر کون و مکان دارد، ابداً!
شاید درک این مطلب برای من و شما ثقیل باشد، امّا حضرت فقط خودش را میخواهد و چون امر الهی است اطاعت میکند، امّا اینطور نیست که تصوّر کنید از این که مثلاً پروردگار عالم این مطلب را به ایشان تفویض امر کرده، لذّت میبرند و میگویند: پس ما هم حاکم شدیم، اصلاً و ابداً، آقا جانمان ولو به لحظهای اصلاً لذت نمیبرد که عالم در اختیار اوست و حیات موجودات به حیات او بستگی دارد. اصلاً و ابداً حضرت به این مطلب که رزق عالم به دست من است، افتخار نمیکند. برعکس است، ما افتخار میکنیم که رزق ما به ید آقاست، نه این که آقا افتخار کند که رزق عالم به ید من است.
البته این مطالب بإذنالله است، امّا خود حضرت ابداً به این افتخار نمیکنند که من دارم گیتی و کون و مکان را میچرخانم، من خلیفهالله هستم، من آن کسی هستم که انبیاء منتظرش بودند و تمام اجدادم از طاهرین بودند، مثل خود ابیعبدالله که تربتش شفاست و بیان میکند: «لو ادرکته لخدّمته»، اگر او را درک میکردم خادمش میشدم. اصلاً حضرت در این وادیها نیست. پس این، ما هستیم که افتخار میکنیم امورمان به دست حضرت است، نه این که حضرت افتخار کند که امور ما به دستشان است، این خیلی مهم است.
اهانت به ذکر!
آنها فانیفیالله و محو پروردگار عالم هستند، لذا بارها عرض کردم که اولیاء الهی، ابداً نه طیالارضی میخواهند، نه طیالجوی، نه مکاشفاتی و نه چشم برزخی و ...، ابداً اینها را نمیخواهند و اصلاً بارها عرض کردم که خیلی از مواقع اینها را ناگهانی به دست آوردند.
بعضیها ذکر میخوانند که طیالارض یاد بگیرند، امّا آنها میگویند: این، اهانت به ذکر است، ذکر برای ارتباط با پروردگار عالم است، نه برای گرفتن مسئلهای. میگویند: اصلاً این که من این ذکر را بگویم، تا چیزی را بگیرم، این بیادبی است - که عرض کردم انسان دو بال پرواز دارد که اوج بگیرد و به پروردگار عالم برسد، یکی ادب و دیگری اطاعت - اگر خودشان مرحمت میکنند، این بحثش جداست، امّا آنها از مرحمتی خدا هم میترسند و میگویند: نکند پروردگار عالم این مرحمتیها را دارد میدهد که من حواسم به اینها باشد.
علم؛ نور یا حجاب اکبر؟!
لذا این که بیان کردند: «العلم حجاب الاکبر»، همین است. امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) دربحث نفس خود، در این رابطه فرمایشاتی فرمودند، از جمله این که چون خود علم (نه سوادی که من و شما میخوانیم، بلکه خود علم، آن علمی که «العلم نورٌ یقذفه اللّه فی قلب من یشاء» است، آن نور)، شیرینی دارد، اگر در باب علم توقّف کنی که عجب! چه نوری دارد، چه مسائلی دارد و ...؛ آنوقت از اصل باز میمانی.
لذا اولیاء خدا میترسند که نکند این علم برای من حجاب بزرگ شود و یک موقعی توجّه کنم و ببینم که اصلاً به پروردگار عالم نرسیدم. البته دقّت کنید که من آن نور را بیان میکنم، نه این سوادی که ما میخوانیم، بلکه آن علم که «العلم نورٌ یقذفه اللّه فی قلب من یشاء» است. امام العارفین(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند: این علمی که نور است، حجاب اکبر است. چون اگر یک موقعی به خود این نورانیّت علم مغرور شدی، انسان را با خودش میبرد و یک موقعی متوجّه میشود که از اصل جا مانده است.
ترس اولیاء خدا از عوامل توقّف از فانیفیالله شدن
حتی آنهایی هم که به ایشان عطا میشود که ناگهان میبینند مثلاً در حرم حضرت ثامنالحجج هستند، تعجّب میکنند و اینطرف و آن طرف را میبینند، مثلاً از دیگری سؤال میکنند که آقا! ساعت چند است و بعد میبیند که آدم است و تعجّب میکند. میگوید: من چطور به اینجا آمدم؟! یک وحشتی میکند، میلرزد، امّا بعد میبیند که واقعاً طیالارض شده و آمده. حتّی اولیاء خدا میگفتند که به دیوار دست میزدیم و میدیدیم که دستمان درد گرفت. امّا با همه اینها، بعدش میترسند که نکند اینها، شکلات راه باشد و ما را فریب دهند. ما خودش را میخواهیم. نکند که اینها، ما را از فیض اتّصال به پروردگار عالم و فانیفیالله شدن باز بدارد. لذا اولیاء خدا از اینها میترسند و وحشت دارند.
آنها دنبال فضل خداوند هستند و میبینند که خدا در باب رحمت است و همین را هم میگویند که خدایا نکند جهل من باعث شود که یادم برود این رحمت تو بوده که ما را به اینجا رسانده است، نکند تصوّر کنم عمل من بوده، عمل من اصلاًٌ ارزش ندارد، این لطف، فضل و رحمت پروردگار بوده، نمیدانم که میخواهی من را امتحان کنی تا ببینی در این وادی میمانم یا نه، از این وادیها هم میگذرد.
یک مثال بزنم، ببخشید، یک موقعهایی داستانهایی برای بچهها مینویسند که مثلاً باید به فلانجا بروی تا جادوگری را از بین ببری. در این راه باید از هفت مرحله بگذری و فلان جا چشمهای جوشان است که اگر بایستی و از آب آن چشمه جوشان بخوری، چنین میشوی، مثلاً یک پیر دانایی مدام برایش تذکّر میدهد که باید این راه را بروی که برسی و ... . مثلاً اگر بتوانی آن سنگ را برداری، دیو از بین میرود و چنین و چنان میشود. لذا مدام میگفت: این توقّفگاهها را مواظب باش که یک موقع جلوات این چشمه و ... تو را فریب ندهد و یک موقع نایستی که اینها را ببینی، تو فقط راه خودت را برو.
اولیای خدا همین هستند، میگویند: نکند این جلوات ما را نگه بدارد و توقّف کنیم. لذا اصلاً گاهی از همین جلوات میترسند، از همین طی الارض میترسند، از همین مسائل میترسند که نکند عامل توقّف ما بشود، ما خودش را میخواهیم، فانیفیالله شدن.
لذا میگویند: اصلاً چه معنا دارد انسان ذکر را به خاطر اینها بگوید، خود ذکر، حرمت دارد و ادب اقتضاء میکند که انسان ذکر را برای خود ذوالجلال و الاکرام بگوید، نه برای رسیدن به چیزی، این بیادبی است. مثل این که یک کسی، مثلاً فرض بگیریم بخواهد بزرگی را ببیند، بعد عوض این که بگوید: همین که توفیق زیارت ایشان نصیبم شد، خدا را شاکرم؛ بگوید: خیر، من مثلاً فلان مسئله را میخواستم و تقاضایم این بود که تا ایشان را ببینم، این مسئله را بخواهم که این، اصلاً عین بیادبی است.
مگر شعرا به شعر نمیگویند: آقا جان! میگفتم اگر تو بیایی درد دلها را به تو میگویم، امّا وقتی تو آمدی، تا خودت را دیدم دیگر اصلاً ماندم، درد دلی نیست که بخواهم بگویم.
فرج کار ما به فرج آقاست؛ یعنی چه؟
لذا میدانید این که میگویند: برآورده شدن حاجات و گشایش کارهای ما، به فرج حضرت حجت(روحی له الفداء) است، به چه معنی است؟
به این معنی نیست که حضرت میآید و دیگر کارهای ما را درست میکند، خیر؛ یعنی وقتی فرج حاصل بشود و من خود آقا جان را ببینم، کأنّ همه مشکلات من حل شده است. لذا برای همین است که میگوییم: فرج و گشایش کار ما به فرج آقاست. امّا بعضی فکر میکنند وقتی آقا بیایند، همه مشکلات و گرههای کار ما را رفع میکنند،البته به یمن قدوم مبارک آقا جانمان آنگونه هم میشود امّا عند الاولیاء منظور این نیست؛ بلکه یعنی اصلاً همه مشکلات من وقتی شما را ببینم، حلّ میشود. اصلاً اینها که مشکل نیست، مشکل اصلی این است که تو را ندیدم. فرج من، فرج کار من، فرج مشکلات من، آن موقعی است که فرج شما به تعجیل بیافتد و محقّق بشود. شما را که ببینم، تمام است. شما باشید، همه چیز هست.
چرا سلمان، ماندن در بهشت را رد کرد؟!
همانطور که مولیالموالی در آن سیر ملکوتی، سلمان را برد و برد تا بهشت را به او نشان داد و گفت: این جایگاه توست، دید عجب جایی است. بعد فرمود: سلمان! اگر میخواهی اینجا بمانی، بمان. اگر بمانی و دیگر به دنیا برنگردی، یکی از خصوصیّاتش این است که سکرات مرگ را نمیبینی، فشار قبر، شب اوّل، سؤال نکیر و منکر و ... نیست و گویی همه اینها را یک دفعه رد میکنی.
اینها خیلی مهم است و در روایت داریم: حتّی انبیاء هم از طولانی بودن کارهای قیامت اشک میریزند و از صف قیامت مضطربند، دیگر وای بر حال ما.
حالا یکی همه اینها را یک دفعه رد کرده باشد و الآن در بهشت باشد، خوب معلوم است از خدایش است که بماند. امّا سلمان عرضه داشت: آقا جان! شما هم میمانید؟ فرمود: خیر، گفت: آقا! من بهشت بدون شما را نمیخواهم، من خود شما را میخواهم، بهشت بدون شما برای من معنا ندارد.
یاد آقا جان و دیدن خواب آقا جان!
لذا فرج ما فرج کار ما به فرج آقاست؛ یعنی آقا! وقتی تو باشی، همه چیز حل میشود. یابنالحسن! آقاجانم! اصلاً چیز دیگر را میخواهم چه کنم؟!
«السلام علیک یا مولای یا بقیة اللّه» چقدر این روزها یاد آقا هستیم؟! اوّل ماه مبارک رمضان در توصیههایی که داشتیم، عرض کردم در ماه مبارک رمضان، زیاد یاد آقا جان باشیم. اگر این یاد، هر لحظه بشود، چه میشود؟! موقع افطار باشد، بعدش باشد، قبل افطار باشد، هر ساعت باشد، هر لحظه باشد، چه میشود؟!
اگر یک ماه تمرین کنیم که هر لحظه، یاد ایشان باشیم؛ بعد آنوقت خوابمان هم خواب آقا جان است. ملا علی کنی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) یک مناجاتی دارد که با آقا جان حرف میزند، میگوید: آقا جان! من خوشحالم که اگر به صورت ظاهر شما را هنوز ندیدم -حالا نمیدانم مال چه زمانی بوده - ولی هر شب در خواب دارم میبینمتان، از بس طی روز به یادتانم. آقا جان! از بس یادتان میکنم، شب هم خوابتان را میبینم.
آدم اصلاً دوست ندارد دیگر از آن خوابی که آقا را میبیند، بیدار شود. میگوید: کاش همیشه خواب بودم!
[1]. کنز العمّال : ١٠٣٩٠ .